آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

انگلیس پس از آن که با ملی شدن صنعت نفت در ایران از این ثروت محروم گردید با طراحی کودتایی با هدف سرنگونی دولت مصدق، دولت آیزنهاور را به بهانه «خطر نفوذ کمونیست در ایران» به اجرای این کودتا متمایل ساخت.

متن

مرحله اول کودتا در 24 مرداد 1332 / 15 اوت 1953 با شکست مواجه شد ولی اقدامات روزولت مأمور مجری کودتا در ایران در جلب نظر نیروهای حامی سلطنت و همچنین هدایت صحیح جاسوسان ایرانی خود، حکومت مصدق را در چهار روز بعد یعنی در 28 مرداد ساقط می‏نماید.در این نوشتار واکنش نیروهای مذهبی، حزب توده و هم‏چنین نیروهای طرف‏دار دولت مصدق در قبال کودتای آمریکایی مورد توجه نویسنده قرار گرفته است.
طی سالیان گذشته بریتانیا شبکه عظیمی از جاسوسان و مأموران مخفی را در ایران به وجود آورده بود. این مأموران تحت هدایت «مونتی وودهاوس» رئیس پایگاه جاسوسی انگلستان در ایران در اوایل سال‏های 1950، هرگونه مهارتی را از رشوه دادن به سیاست‏مداران گرفته تا راه انداختن شورش، به خوبی به دست آورده بودند؛ اما وودهاوس و دیگر جاسوسان انگلیسی پس از آنکه مصدق سفارت بریتانیا و محل کار آنها را تعطیل کرد، مجبور شدند ایران را ترک نمایند. آنها یک دسته از خرابکاران ماهر را پشت سر خود به جا گذاشتند و رفتند. چهره‏های اصلی این شبکه زیرزمینی سه برادر استثنایی به نام «رشیدیان» بودند.
انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری به آنان امید داد که آمریکایی‏ها کار نیمه تمام آنها را به پایان خواهند رساند. در اواسط نوامبر 1952، کمتر از دو هفته پس از برگزاری انتخابات، آنها وودهاوس را به واشنگتن فرستادند. وودهاوس محور بحث‏های خود را مقابله با کمونیسم قرار داد: «من چنین استدلال نمودم که حتی اگر بر سر مسئله نفت با مصدق توافق حاصل شود، که البته محل تردید است، او نخواهد توانست در مقابل کودتای حزب توده که از جانب شوروی حمایت می‏شود، مقاومت نماید».
وودهاوس در جریان ملاقات‏های خود در واشنگتن متوجه شد که علاقه آمریکایی‏ها به طرح وی برای سرنگونی مصدق که در انگلستان به عنوان «عملیات چکمه» شناخته می‏شد، هر روز بیشتر می‏شود. فرانک ویسفر مدیر عملیات سیا نظر بسیار مثبتی نسبت به این طرح داشت. مقامات وزارت خارجه مشخصا علاقه کمتری به مسئله نشان می‏دادند؛ ولی به محض آنکه جان فاستر دالس (John Foster Dulles) به عنوان وزیر جدید امور خارجه سوگند یاد کرد، همه تردیدهای آنان را برطرف ساخت. دولت تازه وارد، افراد معرفی شده از سوی بریتانیا برای تصدی دو پست کلیدی را پذیرفته بود: سرلشکر زاهدی به عنوان منجی ایران و کرمیت روزولت به عنوان فرمانده محلی عملیات سیا که زاهدی را بر سر کار می‏آورد.
مراسم معارفه آیزنهاور به عنوان رئیس جمهور در 20 ژانویه 1953 (30 دی 1331) انجام شد. چند روز بعد سفیر آمریکا در تهران، لوی هندرسون (Loy Handerson) شروع به تماس گرفتن با ایرانی‏هایی کرد که تصور می‏نمود ممکن است مایل به همکاری جهت سرنگونی مصدق باشند. او و جرج میدلتون ـ همتای انگلیسی‏اش ـ در اقدام غیرمعمول به‏طور مشترک برای وزارتخانه‏های متبوع خود پیغام فرستادند که: «هر دو به این نتیجه رسیده‏ایم که هر چه مصدق بیشتر در قدرت باقی بماند، احتمال سقوط ایران به ورطه کمونیسم بیشتر است». تنها یک نفر از اعضای مهم دولت آیزنهاور هنوز به سازش با مصدق امیدوار بود؛ شخص پرزیدنت آیزنهاور. در ماه فوریه، رئیس سرویس اطلاعاتی بریتانیا را برای اعلان میزان علاقه خود به پیگیری موضوع به واشنگتن فرستاد. در زمانی که سینکلر در واشنگتن حضور داشت، برخی رهبران قبایل محلی ایران که حقوق بگیر بریتانیا محسوب می‏شدند و با سرلشکر زاهدی همکاری داشتند، شورش کوتاه‏مدتی را در استان‏های جنوبی ایران به راه انداختند. مصدق به دخالت شاه در این امر مشکوک شد و پیشنهاد کرد که او تا زمان آرام شدن اوضاع، ایران را ترک نماید. دشمنان مصدق با زیرکی اخبار خروج شاه از ایران را به نفع خود تفسیر نمودند. آنها در سخنرانی‏ها، اجتماعات خیابانی و مقالات روزنامه‏ها اعلان می‏کردند که مصدق شاه را مجبور کرده به‏رغم میل باطنی خود ایران را ترک نماید. آنها دسته‏ای از طرف‏داران خود را در شب 28 فوریه (9 اسفند 1331) به سمت خانه مصدق به راه انداختند. «شعبان بی‏مخ»، درِ ورودی خانه را شکست و وارد حیاط شد. تا ظهر روز بعد، تهران دوباره آرامش خود را بازیافت و این وضعیت تا حدودی ناشی از پیام شاه بود که اعلام نمود سفر خود را لغو کرده است.
این اقدام آیزنهاور را قانع کرد که ایران به طرز خطرناکی به سمت هرج و مرج پیش می‏رود. حتی سفیر آمریکا، هندرسون نیز تأیید کرد که این ناآرامی سازماندهی شده بود. آلن دالس با ارسال یک گزارش امنیتی، اخطار کرد که وضعیت ایران به آرامی رو به از هم پاشیدن است و غلبه کمونیست‏ها هر لحظه محتمل‏تر می‏شود.
در اواخر همان هفته (ماه مارس) وزیر خارجه انگلستان به واشنگتن سفر کرد. ایدن در چندین ملاقات با مقامات رده بالا به موضوع ایران پرداخت و اجرای کودتا را پیشنهاد کرد. او همه به جز آیزنهاور را با خود همراه یافت.
برادران دالس در اینکه رئیسشان را با خود همراه نمایند، مهارت خوبی به دست آورده بودند. در 7 مارس، جان فاستر دالس و ایدن با انتشار بیانیه مشترکی اعلام نمودند که پیشنهاد جدید برای ایران دارند که به موجب آن می‏تواند «کنترل صنعت نفت و سیاست‏های نفتی خود را در دست داشته باشد». مقصود اصلی بریتانیا آن بود که برای اداره صنعت نفت به ایران باز گردند. مصدق این پیشنهاد را رد کرد و پینشهاد متقابل مطرح نمود و حتی در یکی از آنها میانجی‏گری سوئیس یا آلمان را پذیرفت؛ ولی انگلیسی‏ها و دوستان تازه‏شان در واشنگتن این پیشنهادها را نادیده گرفتند.
در مدتی که ایدن در واشنگتن به سر می‏برد، برادران رشیدیان هر چه در توان داشتند انجام دادند تا در ایران دردسر درست کنند. تا حدودی بر اثر تلاش آنان، شخصیت‏های سرشناسی که جزو همراهان و متحدان مصدق محسوب می‏شدند، با وی به مخالفت پرداختند. برجسته‏ترین فرد جدا شده از مصدق، آیت اللّه‏ کاشانی بود که مخالفت خود را با همان حرارتی که روزی علیه انگلستان شعار می‏داد کار گرفت.
آیزنهاور به این نتیجه رسیده بود که ایران در حال سقوط است و تا زمانی که مصدق در مصدر کار قرار دارد، از این فروپاشی و سقوط نمی‏توان جلوگیری نمود. آلن دالس با تأمین یک میلیون دلار بودجه برای پایگاه سیا در تهران موافقت نمود.
این تحولات موجب تشویق فراوان انگلیسی‏ها شد. عوامل بریتانیا برای برادران رشیدیان پیام فرستادند که از آن پس باید با سازمان سیا کار کنند. ایرانی‏ها مرتبط با شبکه جاسوسی برادران رشیدیان به این نتیجه رسیدند که با ربودن مقامات رده بالای دولت، کشور را هر چه بیشتر به سمت هرج‏ومرج سوق دهند. بنابراین آنها رئیس شهربانی تهران، سرلشگر محمود افشار طوس را هدف قرار دادند. در آنجا، چشم‏ها و دستان او را بستند و وی را به مخفیگاهی در بیرون تهران منتقل نمودند. هنگامی که افراد پلیس سعی داشتند به ربایندگان نزدیک شوند، یکی از آدم‏ربایان به ضرب گلوله، افشار طوس را از پای در آورد. این واقعه کشور را در وحشت فرو برد.
برنامه‏ریزی برای کودتا پیش از آنکه مورد تصویب رسمی چرچیل و آیزنهاور قرار بگیرد، نیز پیشرفت قابل ملاحظه‏ای داشت. دو مأمور قدیمی اطلاعاتی، یکی از آمریکا و دیگری از انگلستان، در قبرس با هم ملاقات کردند تا جزئیات طرح را تدوین نمایند. نفر سیا فردی بود به نام دونالد ویلبر و همتای انگلیسی وی، نورمن داربی شایر.
این دو عامل اطلاعاتی همکاری نزدیکی را با هم آغاز نمودند. نقشه آنها برای به قدرت رساندن زاهدی این بود که نخست عوامل مخفی، ایرانی‏ها را علیه مصدق تحریک نمایند. این فعالیت که 150 هزار دلار به آن اختصاص داده شده بود، موجب «پیدایش، گسترش و تقویت مخالفت عمومی و همچنین بی‏اعتمادی و ترس از مصدق و دولت وی» می‏شد. در این تبلیغات، مصدق فردی فاسد، طرف‏دار کمونیست‏ها، دشمن اسلام و مخرب روحیه و آمادگی نیروهای مسلح، معرفی و تصویر می‏گردید. به اوباش پول داده می‏شد که یک مجموعه حملات ساختگی علیه رهبران مذهبی به راه بیندازند و طوری جلوه دهند که دستور این حملات به وسیله مصدق یا طرف‏داران وی داده شده است.
سرلشگر زاهدی تا جایی که می‏تواند، افسران ایرانی را ترغیب نموده و به آنها رشوه می‏دهد تا آماده هر گونه اقدام نظامی لازم برای انجام کودتا باشند. به او مبلغ 60 هزار دلار پرداخت می‏شد که بعدا به 135 هزار دلار افزایش می‏یافت.
اقدام مشابهی که برای انجام آن 11 هزار دلار در هفته بودجه تعیین گردید، جذب نمایندگان مجلس بود.
در صبح «روز کودتا»، هزاران تن از تظاهر کنندگان تجمع ضد دولتی بزرگی را به راه می‏انداختند. مجلس با یک تصمیم «شبه قانونی» رأی به بر کناری مصدق می‏داد. در صورت مقاومت مصدق، افسران نظامی تحت هدایت زاهدی، او و طرف‏داران اصلی‏اش را بازداشت می‏نمودند.
کرمیت روزلت در 19 ژولیه (28 تیر 1332) وارد ایران شد، جو کشور کاملاً ملتهب بود. طرف‏داران مصدق در مجلس رأی به برکناری آیت اللّه‏ کاشانی از سمت ریاست مجلس داده بودند. تظاهرات برای انحلال مجلس، تهران را تکان داد. مصدق اعلام نمود که در این خصوص رفراندوم برگزار خواهد نمود وقول داد که اگر مردم رأی به انحلال مجلس موجود ندهند، از سمتش استعفا نماید. نتایج رفراندوم که در اوایل ماه اوت (14 و19 مرداد 1332) با عجله فراوان برگزار شد، فاجعه‏ای برای دموکراسی محسوب می‏شد. برای آرای «آری» و «نه» صندوق‏هایی جداگانه پیش‏بینی گردید و بر اساس نتایج اعلام شده بیش از 99 درصد به انحلال مجلس رأی مثبت داده بودند. در اواسط اوت (اواخر مرداد)، روزلت و گروه جاسوسان ایرانی، ایران را به لبه پرتگاه سوق داده بودند. روزنامه‏ها و رهبران مذهبی فریاد می‏کشیدند و سر مصدق را طلب می‏کردند. اعتراض‏ها و شورش‏های سازماندهی شده سیا خیابان‏ها را به صحنه جنگ مبدل ساخته بود. مصدق از همیشه منزوی‏تر و تنهاتر بود. روزلوت در 15 اوت (24 مرداد 1332) اطمینان کامل سرهنگ نصیری را روانه مأموریت خود نمود. وقتی صبح روز بعد بیدار شد و فهمید که کودتایش شکست خورده، تصمیم گرفت دوباره اقدام کند.
روزولت هنوز امکانات قابل توجهی در اختیار داشت. یکی از آنها سرلشگر زاهدی بود که دوستان زیادی در میان افسران داشت. وجود شبکه جاسوسان اصلی و فرعی ایرانی نیز به همان اندازه ارزشمند بود. روزولت هنوز دو فرمان بسیار ارزشمند به امضای شاه را نیز در دست داشت که یکی نخست وزیر فعلی، مصدق را بر کنار می‏کرد و دیگری زاهدی را به جای وی می‏نشاند. سر لشگر زاهدی در ملاقات با روزولت از او خواسته بود رونوشت فرمانی را که زاهدی در آن به نخست وزیری منصوب شده، در اختیار وی بگذارد و آن را در سطح شهر پخش نماید. روزولت ترتیبی داد که تصویر فرمان در صفحه اول روزنامه‏های صبح فردا منتشر گردد.
سپس چند نسخه از فرمان را برای فرماندهان نظامی شهرهای اطراف ارسال کرد. برای حصول اطمینان از اینکه فرمان به دست حداکثر تعداد مخاطبان ممکن برسد، روزولت پیامی برای دو خبرنگار روزنامه‏های آمریکایی در تهران که نمایندگان آسوشیتدپرس و نیویورک تایمز بودند فرستاد. در این پیام از آنها دعوت شده بود که ملاقاتی مخفی با سرلشگر زاهدی داشته باشند. اما هنگامی که آنها به مخفیگاه رسیدند، با پسرش اردشیر ملاقات کردند. او سخنان از فرمان را به آنها ارائه کرد.
تا عصر روز یکشنبه، روزولت نقشه جدید خود را پایه‏ریزی کرد. در روزهای دوشنبه و سه‏شنبه، جاسوسان وی در سراسر تهران پخش می‏شدند تا به هر کس که بتواند در لحظات بحران جمعیت را به حرکت وادارد، رشوه بدهند. طی همان دو روز، او مزدوران را به خیابان می‏ریخت تا به نام مصدق کشتار به راه بیندازد. سپس در روز چهارشنبه وی این افراد را از خیابان‏ها فرامی‏خواند و از واحدهای نظامی و پلیس برای حمله به ساختمان‏های دولتی استفاده می‏کند و با دستگیری مصدق ضربه آخر وارد می‏شود.
برای تحقق این هدف روزولت به چند جاسوس ایرانی کارآزموده اتکا داشت. مهم‏ترین آنها سه برادران رشیدیان بودند.
با این حال مصدق و همراهانش بر این باور بودند که شاه در شورش‏های روز شنبه نقش داشته است. پس پرواز شاه به خارج بدان معنا تلقی می‏شد دیگر تلاشی برای ـ به قول فاطمی، وزیر خارجه «سرقت حقوق مردم به وسیله شاه» به عمل نخواهد آمد.
کریمت روزلت می‏دانست که برای انجام کودتای خود به همکاری واحدهای نظامی نیاز خواهد داشت و به همین دلیل از وابسته نظامی سفارت آمریکا، سرلشگر رابرت مک کلور (Robert Mc clure) درخواست نمود که تعدادی نیروی نظامی برای وی دست و پا نماید. مک کلور که با افسران ایرانی آشنایی کامل داشت، اول به سراغ فرمانده ستاد مشترک، سرلشگر ریاحی رفت. مک‏کلور امیدوار بود که وی دست کم بی‏طرف باقی بماند. اولین حرکت وی آن بود که به ریاحی پیشنهاد کند تهران را ترک نماید. ریاحی به سردی پیشنهاد وی را رد کرد. سپس مک کلور به ریاحی گفت که طرف مأموریت نظامی وی شخص شاه است و بنابراین وی همیشه مشروعیت جایگاه شاه را به رسمیت می‏شناسد. او بدون تعارف اضافه کرد که «فرماندهان ایرانی نیز باید چنین باشند». ریاحی از این سخن بر آشفت و راه در خروجی را به وی نشان داد. روزولت مک کلور را با هواپیمای به اصفهان فرستاد تا فرمانده پادگان آنجا را به همکاری با کودتا جلب کند. وی یک نسخه از فرمان را در دستش تکان داد و با لحنی خشک به فرمانده پادگان اصفهان گفت که باید نیروهای خود را برای مقابله با مصدق به تهران اعزام کند. فرمانده پاسخ داد که فقط از ملت ایران دستور می‏گیرد و نه از آمریکایی‏ها. مک‏کلور در تهران به همراه چند تن دیگر، به گشت در پاسگاه‏های نظامی کوچک واقع در پایتخت پرداخت. در هر یک از این پاسگاه‏ها، او به فرمانده مربوط پیشنهاد رشوه و ارتقای درجه در صورت موفقیت کودتا را می‏داد. تعدادی از افسران، رشوه‏های وی را پذیرفتند که در بین آنها دو فرمانده پیاده نظام و فرمانده یک گردان تانک نیز حضور داشت. آنها قول دادند که به محض احضار اعلام آمادگی نمایند.
اکنون روزولت چند واحد نظامی در اختیار داشت. گام بعدی وی به راه انداختن آشوب در خیابان‏ها بود. برای این منظور او به سراغ مأموران پر انرژی و کاردان خود جلیلی و کیوانی رفت. به آنها گفت: در ابتدا می‏خواهد تعدادی از افراد به خیابان‏ها بریزند و به نفع کمونیسم ومصدق شعار بدهند. آنها می‏بایست شیشه‏ها را می‏شکستند، عابران بی‏گناه را کتک می‏زدند، به مساجد تیراندازی می‏کردند و کلاً خشم شهروندان را برمی‏انگیختند. سپس در مرحله بعدی نوبت به دسته‏های «میهن‏پرست» می‏رسید که وارد صحنه شوند و ترجیحا با اندک کمک افراد خودی پلیس، بی‏نظمی‏ها را سرکوب وکنترل نمایند.
روز یکشنبه اواسط صبح، اخبار درگیری‏های خیابانی به تدریج به دست روزولت رسید. دسته‏های اوباش که وانمود می‏کردند طرف‏دار مصدق هستند، از میان زاغه‏های جنوب تهران به راه افتاده مشغول حرکت به سمت مرکز شهر بودند.برخی ملی‏گرایان و کمونیست‏های واقعی نیز بی‏خبر از همه جا به آنها پیوستند.
روز یکشنبه شورش و تخریب آغاز شد ولی اوج آن روز دوشنبه اتفاق افتاد. مصدق ساده‏لوحانه، به پلیس دستور داده بود که مانع حق ملت برای تجمع و اعتراض نشوند.
سفیر آمریکا، لوی هندرسون هنگامی که گزارش‏های رادیویی مبنی بر شکست خوردن کودتا را شنید، به تهران پرواز کرد. هنگامی که به سفارت آمریکا در تهران رسید، مستقیم به سراغ روزولت رفت و در جریان ماوقع امور قرار گرفت. هندرسون سؤال کرد که آیا کاری از دست وی برمی‏آید، روزولت به هندرسون پیشنهاد کرد به نزد مصدق برود، پرسید: «آخر چه کاری از دست من برمی‏آید؟» روزولت جواب داد: «پیشنهاد من این است که پیش او بروی و از تهدیدها و فشارهایی که علیه آمریکایی‏ها در اینجا وجود دارد شکایت کنی. از تلفن‏های ناشناسی که به آنها زده می‏شود و پیام‏های «یانکی، برو گمشو!» یا دیگر حرف‏های رکیک.
روزلت چهار ساعت از وقت خود را صرف حضور در جلسه سنگین برنامه‏ریزی با عوامل کلیدی خود نمود که برادران رشیدیان، سرلشگر زاهدی و پسرش اردشیر، سرلشگر هدایت‏اللّه‏ گیلانشاه، فرمانده سابق نیروی هوایی که به توطئه گران پیوسته بود، در میان آنها حضور داشتند.
روزولت از همان ابتدا فهمیده بود که سرنوشت دولت مصدق بالاخره در خیابان‏ها تعیین خواهد شد. او نقشه‏ای طرح کرده بود که هم از تظاهرات موافق دولت و هم از تظاهرات مخالف بهره جوید. اگر چه فراهم کردن جمعیتی که خواهان عزل مصدق باشد ایده‏آل بود ولی تظاهرات به نفع مصدق نیز مطلوب بود؛ چون به بروز تنش کمک می‏کرد و می‏توانست حتی سربازان سلطنت‏طلب را به واکنش‏های سرکوب گرایانه وادار سازد. تنها نکته مهم این بود که تهران گرفتار آشوب باشد.
شورش‏هایی که در روز دوشنبه تهران را به لرزه درآورد، در روز سه‏شنبه تشدید شد. هزاران تظاهرات کننده که بدون آگاهی در کنترل سیا قرار داشتند، به خیابان‏ها ریختند و به غارت مغازه‏ها و پاره کردن تصاویر شاه و حمله به دفاتر گروه‏های سلطنت‏طلب پرداختند. ملی‏گرایان و کمونیست‏های تندرو نیز به این اغتشاش پیوستند. پلیس هنوز از مصدق دستور داشت که مداخله نکند.
در اواسط بعد از ظهر هندرسون، سفیر آمریکا به ملاقات مصدق آمد. هندرسون با لحنی جدی سخن می‏گفت و برای آنکه اعتراض ساختگی خود را واقعی جلوه دهد، مرتب صدای خود را بالاتر می‏برد: «باید به عرض برسانم که هم‏وطنان من به شدت ممکن مورد تعرض قرار می‏گیرند. آنها نه تنها از طریق تلفن تهدید می‏شوند، بلکه گوشی تلفن را اغلب فرزندان آنها برمی‏دارند و آنگاه حرف‏های زشتی به آنها گفته می‏شود که کودکان هرگز نباید بشنوند و تازه هنگام عبور از خیابان هم درحالی‏که با آرامش به دنبال کار خود می‏روند، مورد توهین قرار می‏گیرند. علاوه براین تعرض لفظی، هر گاه آنها اتومبیل خود را در یک محل بدون حفاظ ترک می‏کنند، به آن خسارت زده می‏شود. قطعات مختلف اتومبیل آنها به سرقت می‏رود، چراغ‏ها شکسته می‏شود، چرخ‏های ماشین پنچر می‏شود و اگر درِ آن قفل نباشد تودوزی آن را هم پاره می‏کنند. عالی‏جناب، چنانچه جلوی این گونه تعرضات گرفته نشود، مجبورم از دولت خود بخواهم نسبت به فراخوانی خانواده تمام آنها و افرادی که حضورشان در اینجا برای نفع ملی ما ضرورت ندارد، اقدام نماید.»
مصدق می‏توانست به این تک‏گویی مغرضانه بخندد. آمریکاییها در حال تدارک سرنگونی دولت ایران بودند و هندرسون تلاش می‏کرد از آنها چهره یک قربانی بسازد. اما در کمال تعجب، گویا مصدق واقعا تحت تأثیر این داستان‏های خیال‏پردازانه قرار گرفته بود و ضمنا از احتمال خروج آمریکایی‏ها از ایران واهمه داشت.
درحالی‏که هندرسون هنوز در اتاق بود، گوشی تلفن را برداشت و به رئیس پلیس زنگ زد. او گفت ناآرامی‏های خیابانی دیگر غیر قابل تحمل شده است و دیگر وقت آن رسیده که پلیس مداخله کند. سپس برای اطمینان از اینکه روز بعد هم طرف‏داران وی به خیابان‏ها باز نگردند، فرمانی صادر کرد که هرگونه تظاهرات عمومی را ممنوع اعلام نمود. او حتی به رهبران احزاب طرف‏دار دولت تلفن کرد و به آنها دستور داد که طرف‏داران خود را در خانه نگاه دارند بدین ترتیب او خود را خلع سلاح نمود. مجله تایم در شرحی که یک هفته بعد از ماجرای کودتا منتشر نمود نوشت: «این اقدام برای مصدق یک اشتباه مرگ‏بار محسوب می‏شد».
مصدق برای آنکه نشان دهد تاچه حد برای سرکوب تظاهرات و اعتراضات خیابانی مصمم است، سربازان تحت فرمان سرتیپ محمد دفتری را که به خاطر قساوتش در سرکوب ناآرامی‏های مردمی شهرت داشت، روانه میدان کرد؛ اما دفتری که چند سال قبل در زمان نخست وزیر مقتول، رزم‏آرا، رئیس شهربانی تهران بود، در عین حال یک سلطنت‏طلب شناخته شده و از نزدیکان زاهدی نیز به حساب می‏آمد.
همه چیز طبق نقشه پیش می‏رفت ،تا اواسط روز خیابان‏ها مملو از تظاهر کنندگان پر سر و صدای طرف‏دار شاه می‏شد. شهروندان آنها را افراد شریفی تصور می‏کردند که از هرج و مرج روزهای اخیر به تنگ آمده‏اند و افراد پلیس و ارتش نیز که با آنها احساس همراهی می‏کرد، مداخله نمی‏نمود.
روزولت با کمک جاسوسان ایرانی ارزشمند خود جماعت عجیبی را برای تظاهرات خیابانی سازماندهی کرد. این جماعت علاوه بر اوباش خیابانی، شامل تعداد زیادی از ورزشکاران باستانی تهران نیز می‏شد.
با قرار گرفتن بخش عمده نیروهای پلیس تحت سلطه سرتیپ دفتری، روزولت از حمایت این نیروها و همچنین تعدای از واحدهای ارتش مطمئن شد. حال او جمعیت قابل اعتمادی را به دور خود گردآورده بود. هزاران نفر در میادین عمومی گرد آمده بودند که جلوداری آنها را ورزشکاران باستانی بر عهده داشتند. 200 تن از آنها با حرکت در بازار و سر دادن شعار «جاوید شاه» روز را آغاز کردند. افرادی که در کنار صف بودند، اسکناس‏های ده ریالی پخش می‏کردند. جمعیت مرتب زیادتر می‏شد؛ فریاد «جاوید شاه» گوش‏ها را کر می‏کرد. هیچ کس در برابرشان مقاومت نکرد. افسران پلیس ابتدا آنها را تشویق می‏کردند و سپس با فرا رسیدن بعد از ظهر، هدایت آنها را بر عهده گرفتند.
حزب توده نیز روز خود را به برگزاری جلسات سپری کرد و قادر نبود تصمیم مؤثری اتخاذ کند. دلیل اصلی این امر که رهبران توده در آن روز سرنوشت‏ساز جنگجویان خود را به خیابان‏ها نریختند، مخالفت مصدق نبود. حزب توده نیز همانند اکثر احزاب کمونیست جهان تحت نفوذ شوروی قرار داشت ودر مواقع بحرانی از دستورات مسکو تبعیت می‏کرد و در آن روز دستوری از مسکو نرسید.
با سپری شدن ساعات اولیه صبح، جمعیتی که از مناطق جنوبی شهر تهران به راه افتاده بودند فضای شهر را با شعارهای «مرگ بر مصدق» و «جاوید شاه» پر کردند. صدها تن از نظامیان که برخی از آنها سوار بر کامیون و برخی سوار بر تانک بودند به آنها پیوستند. تعدادی از آنان نیز به وزارت خارجه، ساختمان ستاد مشترک و مرکز پلیس یورش بردند. آنها هر سه ساختمان را به گلوله بستند و در جواب آنها نقدا چند شلیک خفیف انجام شد.
گروه تحت فرماندهی علی جلیلی مقر پلیس مرکزی را اشغال نمود و توطئه‏گرانی را که پس از کودتای روز شنبه دستگیر شدند، آزاد کرد. یکی از آنها سرهنگ نصیری بود که فرودگاه سلطنتی تحت فرمان خود را برای کمک به آشوب گران وارد صحنه نمود.
واحدهای نظامی تحت فرماندهی افسران ضد مصدق، خانه وی را به محاصره خود در آوردند. حمله در آخرین ساعات بعد از ظهر آغاز شد. واحدهای نظامی خودی مجهز به تانک به کمک مهاجمان آمدند. به محض آنکه روزولت متوجه شد حمله به منزل مصدق آغاز شده است، تصمیم گرفت سرلشگر زاهدی را پس از دو روز اختفاء از مخفیگاه خارج سازد. قبل از ترک محل، او سرلشگر گیلانشاه را که همانند زاهدی در یکی از خانه‏های امن سیا پنهان شده بود، نزد خود احضار کرد. روزولت از سرلشگر گیلانشاه خواست که یک تانک پیدا کند و آن را به منزل زاهدی بیاورد.
تانکی که زاهدی بر آن سوار شد، اول به سمت رادیو تهران حرکت کرد. برنامه آن بود که قبل از نطق زاهدی خطاب به ملت، مارش نظامی پخش شود و یکی از مأموران روزولت صفحه‏ای راکه به نظر می‏رسید، مارش‏های نظامی روی آن ضبط شده از کتابخانه سفارت برداشته و با خود آورده بود. با نزدیک شدن زاهدی به استدیو، یکی از مسئولان استدیو صفحه را روی گرامافون گذاشت و اولین آهنگ آن را پخش کرد. از بخت بد هم اولین آهنگ آن صفحه، «سرود ملی آمریکا» بود فورا آهنگ را قطع کردند و موزیک دیگری که زیاد معروف نبود، پخش نمودند. سپس زاهدی به طرف میکروفن رفت. او خود را به عنوان «نخست وزیر قانونی ایران به فرمان شاه معرفی کرد».
واحدهای نظامی و امنیتی وفادار به زاهدی به تدریج کنترل تمام نقاط تهران را به دست می‏گرفتند. یکی از این واحدها تلگراف‏خانه را به تصرف درآورد و به تمام کشور پیغام داد که مصدق از قدرت خلع شده است.
جنگ در منزل مصدق دو ساعت دیگر نیز به طول انجامید. با فروکش کردن آتش نیروهای مدافع، یک جوخه از مهاجمان به داخل ساختمان هجوم بردند. آنها خانه را خالی از سکنه ساختند. مصدق در آخرین لحظه با کمک همراهان خود از دیوار عقبی ساختمان به بیرون فرار کرده بود.
حدود 300 تن در جریان درگیرهای روز چهارشنبه کشته شدند. اجساد برخی از قربانی‏های غیر نظامی در حالی به دست آمد که هنوز اسکناس‏های پنجاه تومانی در جیب خود داشتند.
در اواسط صبح، نخست وزیر جدید تلگرامی برای شاه مخابره کرد وبه او گفت که ایرانی‏ها برای بازگشت وی دقیقه‏شماری می‏کنند.
مصدق در ساعت شش بعد از ظهر آن روز به باشگاه افسران تلفن کرد تا شرایط تسلیم خود را فراهم کند، زاهدی چندان تعجب نکرد و سپس سرتیپ باتمانقلیچ را به سراغ وی فرستاد. یک ساعت بعد، اتومبیل حامل مصدق وارد حیاط باشگاه افسران شد. زندانی که پیژامه به تن داشت، درحالی‏که راه می‏رفت که کاملاً به عصای خود تکیه کرده بود. در داخل ساختمان به او کمک شد تا سوار آسانسور شود و به اتاق زاهدی در طبقه سوم برود.
این دو مرد بیست دقیقه پشت درهای بسته گفت‏وگو کردند. تمام شواهد حاکی از آن است که صحبت آنها بدون تنش بود. هنگامی که هر دو از اتاق بیرون آمدند، زاهدی دستور داد که مصدق و سه همراه وی که با او تسلیم شده بودند، به اتاق‏های راحت طبقه بالابرده شوند. او سپس به رادیو تهران دستور داد که از مصدق با الفاظ توهین‏آمیز یاد نکند و او را با الفاظ «عالی‏جناب» مورد اشاره قرار دهد.
سیا از قبل تصمیم گرفته بود که بلافاصله پس از به قدرت رسیدن زاهدی، پنج میلیون دلار به دولت وی کمک کند که این کار طبق برنامه انجام شد. یک میلیون دلار اضافی هم به شخص زاهدی پرداخت گردید. با به دست گرفتن کنترل کامل اوضاع از سوی رژیم جدید، کرمیت روزولت می‏بایست با همان آرامشی که چهار هفته قبل وارد ایران شده بود، کشور را ترک می‏کرد. اما قبل از رفتن، او مایل بود برای آخرین بار با شاه ملاقات کند.
اشاره
در بخش دوم این نوشتار آمده است که مصدق و دولت او هرگز تصور نمی‏کردند که توطئه گران بانی کودتای روز شنبه به زودی حرکت جدیدی را آغاز خواهند نمود. نویسنده در این بخش تلاش نموده تا چنین القا نماید که مصدق از طراحی کودتای مجدد بی‏اطلاع است. اما سند تاریخی نامه آیت اللّه‏ کاشانی در روز 27 مرداد ناقض این ادعاست. آیت اللّه‏ کاشانی در این نامه با تصریح نام زاهدی، وقوع کودتایی به رهبری او را به مصدق خاطرنشان می‏نماید اما دکتر مصدق در پاسخ به اظهار پشتیبانی مردم از او عملاً نامه آیت کاشانی را بی‏اهمیت جلوه می‏دهد اما در علت آنکه چرا مصدق در قبال کودتای 28 مرداد هیچ عکس العمل مؤثری نشان نداد باید به چند نکته اشاره نمود:
الف) در ملاقاتی که بین هندرسون سفیر آمریکا در ایران و دکتر مصدق قبل از کودتا صورت گرفت به‏رغم ادعای نویسنده که مدعی است صحبت آن در فقط در زمینه بیان عدم امنیت جانی اتباع آمریکایی در ایران بود گفتار سروان فشارکی افسر محافظ منزل دکتر مصدق حائز اهمیت است. وی می‏گوید: در این روز هندرسون مذاکرات محرمانه‏ای با مصدق داشت که هیچ‏گاه مطالب گفته شده در این جلسه فاش نشد اگر روزی متن این مذاکرات فاش شود شاید علت عدم تحرک دکتر مصدق در مقابل کودتاچیان معلوم گردد.(1)
از این گفتار سروان فشارکی دو نکته استفاده می‏شود؛ 1. وی تصریح نموده است که مصدق نیز در قبال کودتای 28 مرداد بی‏تحرک مانده است. تعجب از عدم اقدام دولت زمانی است که دیده شود که دولت با توجه به امکان انجام فعالیت و اقدامات علیه کودتاچیان سکوت اختیار نموده است؛ 2. سروان فشارکی نیز احتمال داده است که علت عدم تحرک دولت ناشی از گفتگوهای محرمانه مصدق و هندرسون باشد.
ب) اما دومین مسئله‏ای که در خصوص عدم اقدام دولت علیه کودتاچیان باید به آن اشاره شود، توجه به نامه آیت اللّه‏ کاشانی است. آیت اللّه‏ کاشانی به استناد وقایع و عملکرد
______________________________
1. محمود تربیتی سنجابی، کودتاسازان، ص 41
______________________________
مصدق در جریان قیام 30 تیر 1331 آورده است. «اگر نقشه شما نیست که مانند سی‏ام تیر عقب‏نشینی کنید و به ظاهر قهرمان رمان بمانید... و اگر واقعا با دیپلماسی نمی‏خواهید کنار بروید...»(1)
این جملات آیت اللّه‏ کاشانی در واقع پیش‏بینی ایشان در خصوص عکس‏العمل مصدق در برابر کودتا و دلائل آن است. کاشانی این احتمال را می‏داد که مصدق با هدف آنکه خود را به عنوان قهرمان ملی معرفی نماید در برابر کودتا عقب‏نشینی خواهد کرد.
عملکرد مصدق و زاهدی پس از کودتا نیز می‏تواند بیان‏گر توافقات احتمالی مصدق با کودتاچیان و هم‏چنین تقویت احتمال آیت اللّه‏ کاشانی باشد. نویسنده آورده که مصدق پس از کودتا و مخفی شدن، خود طی تماس با زاهدی مخفیگاه خود را اعلام نمود و بعد وقتی مأموران او را از مخفی‏گاه خارج نمودند هنوز بیژامه بر تن او بود. و یا آورده است که: پس از گفتگوهای زاهدی و مصدق در دفتر زاهدی، او طی دستوری به رادیو ضمن منع هر گونه توهین به مصدق از رادیو، دستور داد که نام مصدق را با لقب عالی‏جناب به کار ببرند. نکته دیگری که در این نوشتار باید بدان توجه شود تأکید نویسنده بر این مطلب است که بخشی از اختلاف بین مصدق و کاشانی ناشی از اقدامات رشیدیان می‏باشد. وی هم‏چنین آورده که کاشانی در اثر همین اختلافات «به مصدق لعنت فرستاد» درحالی‏که با مراجعه به منابع و اسناد تاریخی می‏توان علل اصلی اختلاف بین دو رهبر مذهبی و ملی نهضت ایران را در برخی اقدامات مصدق پس از قیام 30 تیر 1331 دانست که از آن جمله باید به به‏کارگیری عناصر سرکوب قیام 30 تیر در مناصب دولتی و انحراف دولت از قانون 9 ماده‏ای اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت اشاره نمود. ضمن آنکه با وجود اختلاف بین مصدق و کاشانی، آیت اللّه‏ کاشانی تلاش می‏کرد که از اظهار و ابزار این اختلافات خودداری نماید لذا در مصاحبه‏ها و گفت‏وگوها وجود هرگونه اختلاف با مصدق را رد می‏نمود و بر اتحاد و همدلی با دولت تأکید می‏ورزید.(2)
______________________________
1. روحانیت و اسرار فاش نشده از نهضت ملی صنعت نفت، گروهی از هواداران نهضت اسلامی ایران و اروپا، قم، انتشارات دارالفکر، ص 185
2. نک: سیدجمال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ج 1، صص 481 ـ 484

تبلیغات