آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

شرق، ش 494، 18/3/84
1. به نظر نویسنده، «ساحت تفکر و فلسفه» را بایستی از نهادها و مؤسسات رسمی آموزش فلسفه تمییز داد؛ چرا که آن دو اوصاف متفاوت و در نتیجه از احکام متفاوتی برخوردارند. ساحت تفکر و فلسفه متعلق به حوزه نفوذ و حوزه آموزش فلسفه متعلق به حوزه رسمیت است. بنیاد، ارزش‏ها ، سلسله مراتب و معیارها در هر یک از این دو حوزه با دیگری بسیار متفاوت است. برای نمونه، سلسله مراتب و تقسیم‏بندی اساتید دانشگاه به مربی، استادیار، دانشیار و استاد که در حوزه نهادهای آموزش، از جمله آموزش فلسفه، رایج است، سلسله مراتبی نیست که در ساحت خود فلسفه و تفکر به منظور مرتبت‏شناسی و منزلت‏شناسی فیلسوفان به‏کار می‏رود. در تأیید سخن فوق می‏توان از فیلسوفان مانند هایدگر یاد کرد. وی از دیدگاه هیئت ممیزی دانشگاه فرایبورگ، جهت پیوستن به دانشگاه یاد شده، لایق هیچ کرسی دانشگاهی تشخیص داده نشد. اگر حمایت‏های بعدی هوسرل نبود، شاید هیچ‏گاه نمی‏توانست به عنوان استاد در آن دانشگاه مشغول به تدریس شود. اما این امر و قضاوت هیئت ممیزی دانشگاه فرایبورگ به هیچ‏وجه از منزلت و شأن هایدگر در تاریخ فلسفه نمی‏کاهد. ملاصدرا نمونه دیگری از تفاوت این دو حوزه است. وی از سوی نهادهای رسمی و اتوریته‏های مذهبی و سیاسی به تبعید محکوم شد. ولی مقام والا و اثرگزاری تاریخی وی، به حوزه نفوذ، فرهنگ و ساحت تفکر مربوط می‏شود. حوزه نفوذ، ساحت عشق و آزادی است و اتوریته‏های مذکور هیچ‏یک نقشی در این قلمرو ندارند. تأثیرگزاری و آموزش حقیقی تفکر و فلسفه باید در حوزه نفوذ، یعنی حوزه معنوی و روح فرهنگ و تفکر، جست‏وجو شود، نه در قلمرو نهادها و مؤسسات آموزش رسمی کشور. ازاین‏رو، بدون بازاندیشی و بازسازی حیات فکری و فلسفی در ساحت حوزه تفکر و فلسفه، بحث از آسیب‏شناسی آموزش فلسفه در نهادهای رسمی کشور راه به جایی نخواهد برد. به تعبیر دیگر، جوهره آسیب‏شناسی آموزش فلسفه در یک دیار، چیزی جز آسیب‏شناسی خود تفکر و فلسفه نمی‏باشد.
2. آموزش فلسفه، مبتنی است بر دفاع از شأن و منزلت فلسفه، و دفاع از آن به معنای نشان دادن ضرورت و چرایی آن است. به گفته لئو اشتراوس نمی‏توان قومی را به فلسفه و آموزش آن فرا خواند، مگر اینکه پیش از آن به این پرسش پاسخ داده شود که چرا فلسفه؟ و فلسفه چه می‏کند و به چه کار می‏آید؟ پاسخ سؤال‏های یادشده هرچه باشد، باید برای مخاطب امری ملموس، قابل فهم و در حیات و زندگی اجتماعی امری محقق باشد.
حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی یک قوم، قائم به حیات فکری و عقلانی و معنوی قوم است. بنابراین، مسئول بی‏سروسامانی و ویرانی خانه خرد قوم‏مان، کسانی جز روشن‏فکران و اندیشمندان و جامعه فلسفی دیارمان نمی‏تواند باشد. بنابراین، تقلیل تفکر و فلسفه به یک رشته آکادامیک و دانشگاهی صرف، فارغ از تقدیر و آینده قوم و بی‏تفاوت به مسئولیت‏های اخلاقی جامعه فلسفی، از مهم‏ترین آسیب‏ها و خطراتی است که تفکر و حیات فلسفی را در دیار ما تهدید می‏کند.
3. دعوت به اندیشیدن به حیات قوم و برعهده گرفتن مسئولیت‏های اخلاقی جامعه فلسفی نسبت به سرنوشت و آینده قوم، نه به معنای دفاع از سیاست و سیاست‏زدگی یا تقلیل تفکر تا سر حد ایوئولوژی یا ایدئولوژی‏اندیشی است، بلکه سخن بر سر این است که:
1ـ3. انسان موجودی معنایاب و معنافهم است و حیات آدمی بدون معنا قوام ندارد. اما معنا یابی و معنافهمی آدمی به این معنا نیست که انسان، خود، معنا یا بنیاد معنا یا جاعل معناست. درست است که معنا در فرد ظهور می‏یابد؛ اما از این سخن نمی‏توان نتیجه گرفت که فردیت، بنیاد یا جاعل معناست یا در فردیت معنایی وجود دارد، همان‏گونه که در حیات جمعی از آن حیث که حیات جمعی است نیز معنا ظهور ندارد. ولی اندیشیدن به حیات جمعی می‏تواند تمرینی برای گذر از فردیت برای دست‏یابی به معنا باشد، به شرطی که به سرگشتگی و مستحیل شدن در جمع نینجامد.
2ـ3. فلسفه و تفکر بالذات امری سیاسی است. بدین معنا که متعلق اصلی فلسفه و تفکر عبارت است از وجود فی‏نفسه، و وظیفه اصلی آن نیز فهم وجود و احکام و عوارض ذاتی آن است. ولی فهم وجود صرفا در پاره‏ای از احکام و گزاره‏ها و مقولات و امور عامه، مطابق با سنت ما بعدالطبیعی سنتی خلاصه نمی‏شود. فهم وجود به معنای کشف و دریافت امکانی از امکانات متعددی که فراروی آدمی قرار دارد است و این امر خود به معنای به چالش فراخواندن همه قدرت‏ها و اتوریته‏هایی است که امکانات موجود را یگانه‏ترین و نهایی‏ترین امکانات تلقی می‏کنند (یا سعی می‏کنند چنین وانمود کنند) که فرا روی قوم وجود دارد. انسان موجودی است که قوام‏بخش نحوه هستی خویش می‏باشد و یگانه موجودی است که امکانات، یعنی انحاء هستی، در برابر او گشوده است.
4. کشف امکانات تازه بدون یاری و مدد سنت امکان‏پذیر نیست. تفکر و فلسفه همواره درون یک سنت و تاریخ امکان‏پذیر است. تفکر متفکران همواره در سایه تفکر متفکران پیشین، یعنی درون یک سنت، قوام می‏پذیرد. با این همه، اصالت تفکر در فرا روی از همین نهفته است. تفکر اصیل هرچند متعلق خود را از فرهنگ اخذ می‏کند، ولی ماهیتا ضدفرهنگ است. سنت و فرهنگ بسیار عزیز و مغتنم است، تا آنجا که متعلق تفکر واقع می‏شود. اما آنجا که جانشین خود تفکر می‏شود، یعنی امکانات موجود را یگانه‏ترین و نهایی‏ترین امکانات فرا روی آدمی جلوه می‏دهد، موجبات مرگ تفکر و آزادی و لذا مرگ انسان را فراهم می‏سازد. تفکر و فلسفه عبور از افق‏هایی است که فرهنگ و سنت به منزله نهایی‏ترین و یگانه‏ترین امکانات آدمی می‏نمایاند و این عبور امر بسیار دشواری است که عزمیت عظیمی را می‏طلبد. جامعه فلسفی امروز بیش از اندازه اسیر سنت و فرهنگ تاریخی خویش است و برای گذر از این محدوده‏های تاریخی نیازمند عزمیتی است که به نحوی اساسی فاقد آن است.
5. نویسنده درباره عبارت «امتناع تفکر در ایران» که گاهی در میان متفکران از آن سخن به میان می‏آید، می‏گوید: اگر مراد از «امتناع تفکر در ایران» این باشد که ایرانیان از آن حیث که ایرانی هستند ذاتا فاقد توانایی و قدرت تفکر عقلانی و فلسفی هستند، سخنی یاوه و در تعارض آشکار با واقعیت تاریخی و حیات فکری و عقلانی این قوم است. این عبارت را به معنا و مفهومی دیگر نیز می‏توان فهم کرد و آن این است که در فرهنگ و پارادایم کنونی حاکم بر حیات اجتماعی و تاریخی ما، تفکر عقلانی و فلسفی در عمیق‏ترین و اصیل‏ترین معنای کلمه یعنی پرسش از مفروضات، اصول اولیه و مفاهیم بنیادین فرهنگ و سنت ممتنع است. در این معنا، سخن گفتن از «امتناع تفکر در ایران» حامل دعوتی جدی برای اندیشیدن به پارادایمی است که در سایه آن به سر می‏بریم.
6. با توجه به شرایط تاریخی کنونی ما، «تخریب تئولوژی» یکی از مهم‏ترین وظایفی است که تفکر و فلسفه بر دوش جامعه فلسفی ایران می‏نهد. اما جامعه فلسفی به دلیل اسارت بیش از اندازه به سنت تاریخی خویش، نه تنها ضعیف‏تر از آن است که از عهده انجام آن برآید، بلکه به نظر می‏رسد در اغلب مواقع در جهت معکوس طی طریق می‏کند. اعلام مرزبندی واضح و روشن میان تفکر فلسفی و رویکرد تئولوژیک، و حضور مفروضات پیشین تئولوژیک در تفکر و آثار بسیاری از اساتید فلسفه مشاهده می‏شود.
7. ما نیازمند یک «تغییر پارادایم آگاهانه» هستیم. ولی جامعه فلسفی ما از اجابت آن ناتوان است. پارادایم فرهنگی و تاریخی سنت ـ تفکر ما در حال تغییر و حتی فروپاشی است، مفروضات پیشین به چالش خوانده شده‏اند، ارزش‏هایمان متزلزل شده‏اند. در یک کلمه، حاکمیت عالم ما و سنت نظری و فکری ما به پایان رسیده است. ما تغییر کرده و می‏کنیم و این تغییر در میان از درهم‏شکستگی‏ها، فروپاشی‏ها، بی‏معنایی‏ها و در بستری از ناخودآگاهی و یأس صورت می‏گیرد. جامعه ما نیازمند ایده‏های روشنایی بخش است. این در حالی است که جامعه فلسفی ما فاقد توانایی برای یافت و پردازش این ایده روشنایی‏بخش است.
8. ما نیازمند تأسیس یک سنت تازه در نظر و تفکر خویشیم، و این مستلزم دست‏یابی به یک انتولوژی تازه‏ای است که مفروضات انتولوژی پیشین را به چالش می‏گیرد و این کار امری متفکرانه و نیازمند عزمیتی عظیم است که بخش اعظم جامعه فلسفی ایران به تبعیت از جو عمومی جامعه، یا در بستر گرم باورهای تئولوژیک و ایدئولوژیک خویش آرمیده و از فهم این نیاز ناتوان است، یا آنچنان اسیر امواج دریای خروشان تغییر و تحول شده است که قدرت تفکر به سامان را از کف داده است. البته تأسیس سنت جدید به معنای نادیده گرفتن و پشت پا زدن به سنت پیشین نبوده و نیست، بلکه به معنای رجوع مجدد و التفاتی مضاعف به آن است. سنت نظری پیشین ما می‏تواند ره‏آموز و ره‏گشا باشد. ولی با آنچه در دیار ما به نام فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی نامیده می‏شود، هیچ اتفاقی روی نمی‏دهد. چرا که این سنت نظری امروز برای ما چیزی جز مجموعه‏ای از گزاره‏های بی‏روح و اصطلاحات مرده نیست. پس ناتوان‏تر از آن است که گشایش در حیات و تاریخ ما بیافریند. آنچه در سرزمین ما به عنوان فلسفه و عرفان اسلامی تدریس می‏شود، صرف تقلید و تکرار حرف‏های گذشتگان یا حاشیه‏نویسی بر متون آنان است و فاقد ضربان نبض زمان است. لذا ما حتی قدرت برقرار کردن دیالوگ با ابن‏سینا، فارابی، سهروردی، ابن‏عربی، مولانا و ملاصدرا را هم نداریم.

تبلیغات