آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

پرسشگر در قالب پی جویی موانع ساماندهی نظام اجتماعی ایران، به دنبال یافتن علل شکست فرآیندهای اصلاح‏طلب این جامعه، آقای قائم در پاسخ این پرسش، معتقد است که ما در دوران گذار، با جامعه مبتنی بر روابط فامیلی روبرو هستیم که این جامعه نیازمند یافتن هویت جمعی و فراگیر است و برای اینکه به این مهم دست یابد، باید با سه درد عدم خودباوری و عدم تکیه کافی بر عقلانیت و عدم تجربه‏اندوزی مقابله کند. نقطه آغاز کار، توجه به سنت نقد خویشتن در همه عرصه‏ها، توسط پیشگامان جریان‏های فکری می‏باشد و لازمه آن نهادینه کردن آزادی‏های مدنی مثل آزادی بیان و اندیشه و مبارزه با تمام وجوه خشونت است، همچنین قوه قضائیه بایستی در جهت دخالت در امور حقوقی کلان جامعه و مبارزه با سوءاستفاده‏های سیاسی و اقتصادی دانه‏درشتها تقویت شود و برای استقرار حس عدالت و باور عادلانه بودن ساختارهای اجتماعی، لازم است تا نقادی، وارد عرصه عقلانیت شود نه زمینه ساز آشوب و هرج و مرج باشد.

متن

آقای قائم در پاسخ پرسشگر که، در طرح سؤالش، دلایل شکست اصلاح‏طلبی را، سنتی بودن سازمان دهی نظام اجتماعی ایران می‏داند معتقد است؛ که نظام اجتماعی ایران مبتنی بر روابط فامیلی شکل گرفته و نظامی ما قبل مدرن است و تنها در عرصه‏های خاص مذهبی و در برخی مناظق خاص توان سازماندهی ساختارهای اجتماعی غیر فامیلی را دارد، ساختارهای مدرن مثل، احزاب و اتحادیه‏ها و... هیچگاه شکل نگرفتند و آنها که به وجود آمدند؛ به جای پی‏گیری اهداف جمعی، صرفا به دنبال کسب قدرت برای منافع شخصی افراد به خصوص در آمده‏اند. موانع فرهنگی و تاریخی و سیاسی و جغرافیایی در این سلول‏گرایی روابط اجتماعی ایرانیان، مؤثر بوده است. تجربه تاریخی و تاریخ معاصر ایران حاکی از یأس‏ها، شکست‏ها، سرکوب‏ها، ناملایمات در اقدام و عمل جمعی آنها بوده است. اینجاست که، بسیاری از ایرانیان در زندگی فردی خودشان یا در «حافظه عمل» جمعی از طریق حجاب مجامع، انجمن‏ها، تشکل‏ها اقدام به عمل نمی‏کند؛ زیرا آن را مخاطره‏آمیز، پرخطر و ریسک آلود می‏دانند. بنابراین منافع فردی خود را با مکانیسمهای فردی پیگیری می‏کنند و از عمل جمعی برای رسیدن به خواسته‏های فردی باز می‏مانند. به‏طور کلی حرکت‏های جمعی را مذموم می‏شمارند و نوعی بی‏اعتمادی اجتماعی نسبت به دیگران به وحود می‏آید که، روابط اجتماعی را، دچار اختلال کرده و افراد همیشه در حالت جزیره‏ای و در یک نظام فردگرایی سنتی، زندگی می‏کنند. البته این سلول‏گرایی مختص جامعه ایران در دوران گذار است؛ دورانی که صد سال نتوانسته است از آن عبور کند و به مدرنیسم برسد. دورانی که جامعه از هویت سنتی خویش جدا شده، روابط فامیلی کم‏رنگ، ولی روابط جدید و مدرن جای آن را نگرفته است و در اوج بی‏اعتمادی اجتماعی بسر می‏برد؛ و از طرفی گرفتار چالشهای فراوانی شد. و از طرف دیگر در تکاپوی به دست آوردن هویت جدید است تا، بتواند خود را باز یافته و تعریف کند؛ زیرا، بدون هویت جمعی انسانها، در تنهایی محض و بی‏انتها گرفتار می‏شوند که، امکان هر گونه عملی را از آنها می‏ستاند و زندگی طبیعی را طی، نخواهند کرد و دچار ناملایمات فکری و روحی و روانی خواهند شد.
دوران گذار جامعه ما، از زمان برخورد ایرانیان با اسلام و پس از آن با غرب، شروع شده است و سؤال تاریخی‏ای پیش پای ما نهاده که فرد و جامعه ایرانی، چگونه باید خودش را تنظیم کند و اجزای معرفتی و مادی خود را چگونه در کنار هم قرار دهد، تا بتواند در حرکتی که از گذشته به حال و از حال به آینده دارد؛ ضمن حفظ یکپارچگی و استمرار تاریخی خود احساس هویت‏مندی کند؛ خویشتن خویش را فراموش شده و از دست رفته نبیند و بتواند رو به سمت جهان بشری و آینده حرکت کند؛ گرچه در حقیقت این سؤال کل بشریت است؟
پاسخ این است که، باید تلفیقی عقلانی و قابل دفاع از مبانی ارزشی و آرمانی گذشته با عناصر قابل دسترس در حال صورت گیرد، تا با حفظ بودن و خویش ماندگی بتواند، خویش را گسترش دهد و تجلیات جدید فرهنگها و تمدنهای دیگر را خودی کند. در این راه اولین چیزی که نیاز دارد خودباوری است، نکته‏ای که تا اندازه زیادی آن را از دست داده و فراموش کرده که؛ انسان، مخلوق خدا و مختار و عاقل است و می‏تواند حیات فردی و جمعی خود را با عقلانیت و علم و تجربه اندوزی، بهبود بخشد. انسان مختار آزاد اندیشمند و نقاد و به تعبیر دینی مسجود ملائکه است که، می‏تواند ضمن حفظ حد و حدود در تفکر و عمل نقطه وسط و پرگار وجود خود را، بر جایی به نام انسانیت، بنا کند. درک این مقام والای انسانی، با همه آن سرمایه‏های وجودی و قابلیتهای استعدادهایش و عملیاتی کردن این درک، در سطح مختلف جامعه، توسط بخش اعظم انسانها چیزی است که اکنون در جامعه ما مفقود است. و اگر از تنبلی‏های معرفتی، فیزیکی، تنبلی در مبارزه با مفاسد دست بردارد؛ می‏تواند با توجه به استعدادها و امکاناتش، به تعالی و پویایی برسد.
به هر تقدیر، عواملی از جمله، عدم تجربه اندوزی تاریخی و عدم باور، راهگشا بودن عقل مقید انسانی، باعث عدم خودباوری و حتی تمایل به خود ویرانگری در ایران شده؛ به این معنا که، هر جا شکستی خوردیم سعی در فراموشی آن و حتی پاک کردن آن از صفحات تاریخ کردیم؛ به جای نقادی تاریخی آن را پوشانده‏ایم و همین نکته زمینه ساز شکست‏های دیگر شد و نهایتا منجر به عدم تجربه اندوزی گردید. بنابراین سه درد عدم خودباوری، عدم تکیه کافی بر عقلانیت و عدم تجربه اندوزی در سطح فردی و در سطح ملی و کلان، به عنوان سه شرط اولیه محقق نشده برای رشد و پویایی جامعه ایران، شمرده می‏شوند.
گرچه برای حل این معضلات و فرهنگ سازی، برای دمیدن یک روح جمعی، در میان ایرانیان داروی یکسان و اکسیری واحد وجود ندارد که بگوئیم با یک برنامه می‏توان آن را ایجاد کرد. اما برای رسیدن به حالتی که، محمول آن خودباوری و عقلانیت و تجربه‏اندوزی و چیزهای دیگر است؛ یکی از حرکتهای بسیار مهم رواج سنت نقد خویشتن در جامعه است که؛ شامل بازاندیشی در ارکان وجودی خویش، زندگی جمعی، بازاندیشی فلسفی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی توسط روشن‏فکران و روحاینون و بطور کلی پیشگامان جریان‏های فکری، از جمله سیاستمداران است. ابزار نقادی نیز رسانه‏های جمعی است و پیش‏نیاز آن هم نهادینه شدن آزادیهای مدنی، مثل آزادی بیان و اندیشه و آزادی چاپ و نشر است. برای نهادینه سازی آزادیها باید با تمام اشکال مبارزه اجتماعی خشونت‏بار، مقابله شود. بدون آزادی بیان و اندیشه و مبارزه با خشونت‏های زبانی، اقتصادی، سیاسی، فیزیکی، روانی، به نقادی نخواهیم رسید؛ و راه بجایی نخواهیم برد. علاوه بر این، باید به تقویت قوه قضائیه و تجهیز آن به دخالت در امور حقوقی کلان جامعه و مبارزه با سوء استفاده‏ها (چه سوء استفاده‏های اقتصادی و مالی و چه سیاسی و اجتماعی) در سطح کلان بپردازیم. بنابراین دو کار باید انجام شود، یک دسته کارهای ایجابی در راستای تحقق آزادی بیان و اندیشه، و یک دسته کارهای سلبی و جلوگیری و مبارزه با آنچه که جلوی آزادی و عقلانیت را گرفته است. مبارزه با وجوه خشونت و بی‏عدالتیها و نابرابریهای اجتماعی در جامعه، یک شرط اساسی نقد است زیرا؛ تا جامعه به عادلانه بودن ساختارهای اجتماعی، در سطح‏های مختلف باور نداشته باشد، نقادی وارد عرصه عقلانیت نخواهد شد. و در حد نق زدن‏ها و منم منم گفتن‏ها که، زمینه ساز آشوب و شورش‏اند، باقی خواهد ماند و آزادی، که زمینه ساز نقادی عاقلانه است؛ تبدیل به زمینه‏ساز آشوب و هرج و مرج می‏شود و آرامش، که مورد نیاز عقل است از دست رفته و حتی آزادی‏خواهان هم در آن صورت، از خشونت قانونی دفاع خواهند کرد و به بازگشت، مشت آهنین مشروعیت خواهند داد و این، تکرار مکرر تجربیان تاریخی گذشته ایران، مثل مشروطه خواهد بود.
اشاره
1. به نظر می‏رسد پیش‏فرض پرسشگر، این است که ما در دوران گذار از سنت به مدرنیته قرار داریم و در این مسیر صد سال است که در جا می‏زنیم و جنبش اصلاح‏طلبی (به تعبیر دیگر مدرن سازی) به علت ساختار سنتی ایران، در طول این سالها شکست خورده است و آن‏گونه که، از تعابیر مقاله برمی‏آید، منظور از مدرن سازی، رفتن به سوی جامعه آرمانی است؛ که، نمونه عالی آن در غرب رخ نموده است. به تعبیر دیگر، مدرن سازی در این پیش فرض دینی غربی کردن است. و در این فضا نیز منتظر قائم نظام اجتماعی ایران را، نظامی ما قبل مدرن که، دارای روابط اجتماعی فامیلی و تا حدی دینی است معرفی می‏کند و این فاقد سلولهای اولیه تشکلهای اجتماعی، مبتنی بر اعتمادهای یک به یک اجتماعی، رو به سوی تشکیل سلولهای بزرگتر و گروههای بزرگتر است.
اما نکته‏ای که از آن غفلت شده و موجب نسبت ناروا، به جامعه ایران شده، این است که، جامعه ما پس از پذیرش اسلام و بومی کردن آن، هویت جدیدی یافت که، در طول چند قرن، نهایتا منجر به شکل‏گیری دولت بزرگ صفوی، در ایران شد. از زمان شکل‏گیری دولت صفویه، بر پایه مذهب شیعه، نظام اجتماعی ایران از دو پایه عصییت و مذهب برخوردار شد؛ یعنی علاوه بر عصییت که مبتنی بر روابط فامیلی است؛ مذهب عنصر جدیدی بود که وارد عرصه هویت جمعی و نظام اجتماعی ایرانیان شد. گر چه پس از صفویه مذهب از دولت جدا شد، ولی به متن نظام اجتماعی وارد گردید و در طول تاریخ معاصر، این عنصر بوده است که؛ همواره هم پیوندی‏های اجتماعی را در سطح کلان به وجود آورده است. تحولات بززگی مثل نهضت تنباکو و مشروطه و انقلاب اسلامی محصول آن است. همچنین کنشهای جمعی اجتماعی و سیاسی را در ایران سامان داده، که از سوی آنان، که تنها به شاخص‏های و مدلهای غربی نظر دارند؛ نادیده گرفته می‏شود و جامعه متهم به سلول‏گرایی عشیره‏ای و قبیله‏ای می‏گردد.
2. نکته دیگر این است که، سازمانها و تشکل‏های اجتماعی، که مدرن خوانده می‏شوند؛ در غرب در بستر فرهنگی آن تولید شده‏اند و متناسب با آن جامعه بوده‏اند. اگر کارکرد موفقی، در آن فضا داشته‏اند، دلیلی بر درست بودن و موفق بودن آنها در ایران نیست. در حقیقت چنین پیش فرضی منطق علمی به همراه ندارد؛ لااقل چنین دلیلی ارائه نشده است و تجربه عدم موفقیت یک قرنه احزاب و تشکلها و انجمن‏ها و اتحادیه‏هایی که به نوعی برگرفته از الگوی غربی‏اند، باید ما را تاکنون به این نتیجه رسانده باشد که کمی هم در مطلقا نگاشتی درستی آنها شک کنیم نه اینکه دائم خود را متهم به سنتی بودن و عقب ماندگی کنیم.
این درست است که مشکلات اجتماعی و تاریخی مثل هجوم خارجی‏ها، نظام ملوک الطوایف و ضعف استبداد قدرت مرکزی در بخش اعظم تاریخ ایران وجود داشته که از شکل‏گیری هویت جمعی و فراگیر جلوگیری کرده و مانع تحقق روابط اجتماعی گسترده بر مبنای غیر از روابط فامیلی بوده است؛ لکن در برهه‏هایی از تاریخ مثل دوران صفویه، شاهد به وجود آمدن جامعه‏ای هستیم که علاوه بر روابط فامیلی، یک حس مشترک و نیز آرمان مشترک قدرتمندی در شکل‏گیری آن مؤثر بوده است؛ یعنی مذهب که در طول تاریخ معاصر همواره منشأ اثر بوده و روابط اجتماعی و غیر فامیلی را ترسیم کرده و به نتیجه رسانده است. اعتمادهای یک به یک اجتماعی شکل گرفته و روابط کوچک چند نفره، جمع بزرگتر را به وجود آوردند و در آخر نهضتی فراگیر فراهم شد که همه مردم یک آرمان داشتند و چنان به هم پیوسته شدند که توانستند نظامی جدید مثل جمهوری اسلامی را پدید آورند. بنابراین، ملت ما علاوه بر تجربه شکست‏ها و یأس‏ها و ناملایمات در عمل جمعی، موفقیت‏ها و پیروزی‏هایی نیز در سایه انجمن‏ها و تشکل‏های دینی در حافظه جمعی عمل خود دارد، تجربه‏هایی که این ملت در آنها برای رسیدن به آرمان‏های جمعی خود نه تنها از خواسته‏های نامعقول فردی - که لازمه عمل جمعی است - گذشت بلکه حتی از بسیاری خواسته‏های معقول فردی نیز تا رسیدن به آرمان‏ها دست کشید. اینکه برخی ذهنیت مذمومی نسبت به بعضی فعالیت‏های جمعی و شراکت دارند و یا سیاست را آلوده و پست می‏دانند، نباید به این نتیجه‏گیری منجر شود که جامعه به‏طور کلی فردگرا و سنتی است؛ زیرا این نوع تفکر در همه جای جهان حتی در نمونه عالی مدرنیسم؛ یعنی غرب هم دیده می‏شود، اگر چه در فرهنگ ما نوعی از سیاست و سیاستمداران آلوده‏اند، اما نوع پاک و عالی از سیاست و سیاستمداران مثل سیاست پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و ائمه علیهم‏السلام و علمای راستین هم وجود دارند درحالی‏که در ذهنیت پیامبران مدرنیسم سیاست کثیف است و انسانها گرگ انسانند و از سر ناچاری به آن تن می‏دهند، جامعه ما می‏تواند با تکیه بر منابع هویتی، تاریخی و مذهبی در عین به رسمیت شناختن هویت‏های کوچکتر و محلی و قومی امتی واحد و یکپارچه به وجود آورد همانگونه که بوجود آورده است و آن را تداوم بخشد.
3. همانگونه که تاریخ گواه است، منابع هویتی و اداری مدرن، در قالب احزاب و انجمن‏های سیاسی و اجتماعی، هیچ گاه توسط جامعه پذیرفته نشد، اصرار بر تغییر ساختارهای اجتماعی، با تکیه بر منابع هویتی وارداتی در قالب اصلاح‏طلبی، جامعه را با تضادی کشنده و ویرانگر مواجه کرده است، که آن‏را، از پیشرفت آرام و بدون تنش، باز داشته است. در مسیر پیشرفت، باید منابع هویتی، متناسب با فرهنگ تاریخی و مذهبی خود را بازخوانی کنیم و اصالتهای آن را گسترش دهیم. یعنی به جای تخریب همه جانبه و یکباره آنچه داریم محسنات و اصالتهای آن را گسترش دهیم. باید منابع خردتر هویتی را گرد هم آوریم و برای ساختن هویت جمعی فراگیر، نباید هویتهای کنونی راه که، اعتماد بخش و ملات روابط اجتماعی‏اند، با تکیه بر منابع وارداتی و ناسازگار با آنها، از هم پاشید. بلکه ضروری است، با شناسایی نقاط مثبت، ظرفیت سازی گسترش و تقویت و فراگیری کردن آنها را در دستور کار قرار داد.
هویت جمعی، برای عمل جمعی، نکته‏ای است که، ما باید خودمان به آن برسیم. بنابراین با عینک و چشم و دیدگاه دیگران که ما را، در دوران گذرا معرفی می‏کنند به گونه‏ای که، گویی آنها اصلند و ما باید به آنها بنگریم و پا جای پای آنها بگذاریم، راه به جایی نمی‏بریم؛ با هویت عاریتی نمی‏توان هویت دار شد. اولین اصل هویت‏یابی، خودباوری است؛ و آن نیز مستلزم استقلال در نظر و فهم است. تا ما استقلال در دید و شناخت خود پیدا نکنیم، هیچ گاه از ایرانی که آنها برایمان ترسیم کرده‏اند، خارج نخواهیم شد؛ چرا ما باید از منابع هویتی خویش، به دلیل آنکه آن را طعن می‏کنند و سنتی و کهنه می‏خوانند، چشم بپوشیم و به رنگ آنها در آییم تا مدرن شویم؛ در حالیکه آنها، خودشان، در دوران مدرنیسم به ارزشها و منابع هویتی یونان باستان، مراجعه کردند و می‏کنند و به آن فخر هم می‏فروشند. بزرگترین درد تاریخ معاصر که، جلوی خودباوری ما را گرفته و مهم‏ترین مانع پیشرفت ما بوده است در همین نگاه عاریتی به خویش و موجودیهای خودمان بوده است، خود را از زبان دیگران شناختن و آن‏گونه که آنها می‏گویند، خود را تعرف کردن، درد جامعه ما بوده است اگر که منادیان مدرن‏سازی، با تقلید از منابع هویتی غربی، در فضای بی‏هویتی با تضادهای عظیمی روبرویش کردند و خواسته و ناخواسته طعمه خوبی برای غربی‏ها شد. اگر بخواهیم که پیشرفت داشته باشیم، باید بپذیریم که راههای متفاوتی برای پیشرفت وجود دارد. جامعه ما با تکیه بر خویشتن و رسیدن به خودباوری و استقلال در فکر و منظر و هویت یابی و خویشتن‏شناسی و خویشتن سازی می‏تواند مسیرش را شناسایی کرده؛ و راه را بپیماید. در غیر این صورت؛ با بحران هویت و تضادهای اجتماعی و نهایتا فروپاشی اجتماعی روبرو خواهد شد. اگر تاکنون فرو نپاشیده است، به دلیل تأکید متن و بستر جامعه بر حفظ هویت دینی و ملی خود، در سطح عامه مردم بوده است. اگر برخی نخبگان علمی و فرهنگی و سیاسی هم، به آنها بپیوندند و به جای ترویج منابع وارداتی و زیر پا گذاشتن هنجارها و ارزشهای اخلاقی و رفتاری و طعن و طرد آنها، تکمیل یا اصلاحشان نمایند، شاهد تحول عظیمی در احساس و عمل جمعی در روابط اجتماعی خواهیم بود. و اعتماد اجتماعی موجود افزایش یافته، اعضا و نهادهای اجتماعی در سایه آن اعتماد، آرمان‏های جمعی را پرورانده و به کمک یکدیگر آنها را پیگیری می‏نماید.
این سخن صحیح که ما نیاز به خودباوری داریم و جامعه تا حدودی فراموش کرده که انسان آزاد و مختار می‏باشد و مخلوق خداوند و اشرف مخلوقات و مسجود ملائکه نیز هست و باید روبه سوی تعالی داشته باشد، همچنین در این مسیر نیازمند نقد خویشتن است؛ اما نکته اساسی این است که این نقد، با چه ملاک‏هایی و در چه ساختار معنایی صورت می‏گیرد. اگر با ملاک‏ها و ارزش‏های غربی بخواهیم این نقد را انجام دهیم، به چیزی جز عدم خودباوری نخواهیم رسید. بدون وجود هویت و ساختارهای مورد اعتماد اکثریت و مبتنی بر ارزش‏ها و هنجارهای مشترک که از حداقل عقلانیت و پذیرش نزد اکثریت برخوردار باشد نقد، پایه‏ای معقول نخواهد داشت و وارد عرصه عقلانیت نخواهد شد. زمانی جامعه به عادلانه بودن ساختارهای اجتماعی در سطوح و عرصه‏های مختلف باور خواهد داشت که آن را مبتنی بر ارزش‏ها و منابع هویتی خویش بیابد. زمانی که منابع هویتی زیر سؤال می‏رود و دچار خدشه می‏شود، آزادی‏های مدنی، خیلی سریع به گسترش آشوب‏ها و شورش‏ها منجر خواهند شد. در طول تاریخ معاصر ایران، منادیان مدرنیسم با شعار آزادی لیبرالی و به‏طور کلی ملاک‏ها و ارزش‏های وارداتی، به جنگ منابع هویتی جامعه رفتند و چنان آشوبی به پا کردند که نهایتا مدافع استبداد و خشونت شدند و به بازگشت مشت آهنین نه تنها مشروعیت، بلکه کمک کردند. بنابراین، با ارزش‏ها و ملاک‏های وارداتی نمی‏توان به نقد خویشتن و نهایتا خود باوری رسید، بلکه باید با تکیه بر هویت دینی و تقویت عناصر مثبت میراث تاریخی، پیرایه‏های سنت و فرهنگ را شناسایی کرد و پالایش نمود و چتر فراگیری از فرهنگ دینی خودی را فراهم کرد تا همه بتوانند گرد آن جمع شوند.

تبلیغات