آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

به نظر آقای ملکیان، نظام مردم‏سالار هم الزام معرفت‏شناختی دارد و هم الزام اخلاقی؛ اما این مقدار کافی نیست و باید برای جبران عیوب آن، معنویت را نیز افزود. مقصود از معنویت هفت ویژگیِ خیرخواهی عام، نظارت درونی نسبت به خود، آزاداندیشی و... است.

متن

نامه، ش 24
در جایی دیگر گفته شده است که ما هم الزام معرفت‏شناختی و هم الزام اخلاقی به نظام سیاسی مردم‏سالارانه داریم؛ اما آن چیزی که در این جلسه خواهم گفت آن است که نظام مردم‏سالاری، در عین حال که بهترین نظام سیاسی و حکومتی است که تاکنون عقل و معرفت بشری به آن رسیده است، در عین حال بی‏اشکال هم نیست.
تمام صاحب‏نظران، هم کسانی که در فلسفه سیاست یا فلسفه سیاسی کار می‏کنند و هم کسانی که در فلسفه حقوق کار می‏کنند و هم کسانی که با روان‏شناسی اجتماعی سروکار دارند، می‏دانند که نظام مردم‏سالاری دارای یک سلسله کمبودها و نارسایی‏هاست. ادعای بنده این است که این کمبودها و نارسایی‏ها را می‏شود با معنویت مردمی که نظام مردم‏سالاری را می‏پذیرند، جبران کرد. اما می‏توان نحوه تفکر دومی هم به مسئله مردم‏سالاری و معنویت داشت و آن این است که نظام مردم‏سالاری، اگر شرط لازم بهروزی و سعادت مردم جامعه باشد، مسلما شرط کافی نیست. نگرش سوم آن است که ما برای بهروزی فقط نیاز به نهادهای دموکراتیک نداریم، بلکه نیاز به «نهان»های دموکراتیک هم داریم؛ یعنی باید از درون، ضمیر ما دموکراتیک بشود. نه فقط باید نهادهای بیرونی و Objective جامعه دموکراتیک بشوند، بلکه «نهان»های ما، درون ما، ضمایر ما و انفس ما هم باید یک سلسله انفس دموکراتیک و مردم‏سالارانه باشد. این موارد را من تا جایی که فرصت دارم، خدمت سروران خواهم شمرد:
اولین نکته‏ای که به‏نظر می‏آید در نظام مردم‏سالارانه کاملاً به آن نیازمندیم، این است که انسان‏هایی که در یک نظام مردم‏سالارانه زندگی می‏کنند نباید گمان کنند که خیرخواهی‏شان را نسبت به اعضای جامعه و سایر شهروندان از راهی چون رأی دادن انجام داده‏اند. من علاوه بر اینکه باید رأی بدهم، باید در عین حال همیشه نسبت به حال و روز مردم جامعه خود حساسیت داشته باشم. این تلقی که من کار خود را انجام داده‏ام و نمایندگان من در رده‏های قانون‏گذاری و اجرایی، از این پس، مسئولیت دارند، عیبی است که در نظام‏های دموکراتیک و غربی کنونی هم کم‏وبیش مشهود است. بی‏تفاوت نبودن در همه شئون، نه فقط در مسئله‏ای خاص، وظیفه انسان معنوی است؛ نوعی خیرخواهی، که البته نوعی شفقت عام می‏طلبد. گستردن دایره محبت و گستردن محدوده کسانی که متعلق و مشمول محبت من می‏شوند، وظیفه هر انسان اخلاقی و معنوی است.
نکته دومی که به‏نظر می‏آید باید در درون خودمان بپروریم، این است که کودک‏منشی و طفل‏وارگی را باید در درون خودمان آهسته‏آهسته تضعیف کنیم. منظور از کودک‏منشی و طفل وارگی اندیشیدن به مصالح فوری و نیندیشیدن به مصالح درازمدت است. مردم و نمایندگانشان، باید بین بدها و بدترها، خوب‏ها و خوب‏ترها، منافع کوتاه‏مدت‏تر و منافع درازمدت‏تر نسبت‏سنجی مدام داشته باشند. کسانی‏که این ورزه اخلاقی و درونی را ندارند، هم خودشان این اشتباه را مرتکب می‏شوند و هم از نمایندگان و وکلای خودشان ارتکاب این اشتباه را می‏خواهند که همیشه فاصله‏های نزدیک را نگاه کنید و به سرنوشت درازمدت ما کم‏توجه شوید.
نکته سومی که باید در درون خود ورزیده کنیم، آزاداندیشی است. در یک نظام دموکراتیک هم ممکن است مغزشویی و باورآفرینی، با روش‏های کاملاً دموکراتیک، پدید آید. می‏توانند انسان‏ها را دارای باورهایی کنند که باورهایی خطا، جاهلانه، خرافی یا ناشی از جهل است. می‏توانند از طریق وسایل ارتباط جمعی، آن‏هم با شیوه‏هایی کاملاً دموکراتیک، در ما باور بیافرینند. آزاداندیشی جلوی همه این مغزشویی‏ها و باورآفرینی‏های خطا را می‏گیرد؛ علاوه بر این، از تعهد پیداکردن نسبت به کسانی که نباید به آنها تعهد پیدا کنیم، پرهیزمان می‏دهد. در یک نظام دموکراتیک، اگرچه رأی اکثریت مبنای تصمیم‏گیری است، اما این نکته از آن برنمی‏آید که رأی اکثریت حق است. ما نباید هم‏رنگی با جماعت و موافقت با افکار عمومی را یک ارزش مثبت تلقی کنیم. کسانی‏که این آزاداندیشی را در خود ندارند، نوعی وادادگی نسبت به افکار عمومی پیدا می‏کنند و هم‏رنگی با جماعت را فضیلت می‏دانند. آزاداندیشی یعنی «فقط» بر اساس فهم و تشخیص خود عمل‏کردن، رد و قبول کردن، پذیرفتن و وازدن.
نباید فکر کنیم که اگر در یک جامعه دموکراتیک زندگی می‏کنیم، خودمان از اینکه یک روند حقیقت‏طلبانه را درون خود طی کنیم، معافیم. معنای طی کردن روند حقیقت‏طلبانه در درون این است که با شیفتگی نسبت به آرای خود و با تعصب و جزم و جمود بستیزیم. همه ما در درون خودمان کمابیش هم متعصبیم، هم اهل جزم و جمودیم و هم خودشیفته‏ایم.
مورد بعدی چیزی است که من از آن به عدم خشونت تعبیر می‏کنم. همان‏طور که گاندی می‏گفت، کافی نیست که فقط در بیرون خشونت نورزیم، ما باید اساسا برای خشونت قبح اخلاقی قائل باشیم. وقتی فردی برای خشونت قبح اخلاقی قائل است به دو چیز ملتزم شده است: یکی اینکه ملتزم شده که اگر بخواهد کسی را به باوری بکشاند فقط از استدلال و گفت‏وگو استفاده کند. اگر در جایی گفت‏وگو و استدلال تعطیل شد، فقط برای دو چیز، خشونت و فریب‏کاری، جا باقی می‏ماند. پس کافی نیست که یک نهاد دموکراتیک درست کنیم؛ باید در درون خودمان هم اهل استدلال و گفت‏وگو باشیم و استدلال و گفت‏وگوی درونی بسیار مهم‏تر از این است که در بیرون رفتار دموکراتیک از خود نشان دهیم. غالبا ما در گفت‏وگوها به سخنان طرف مقابل به حسب ظاهر گوش می‏کنیم. وقتی شما دارید با صدای بلند سخن می‏گویید و من به ظاهر سکوت کرده‏ام، در درون خود جواب حرف‏های شما را فراهم می‏کنم. گفت‏وگو وقتی است که یکی از طرف‏ها، به معنای واقعی کلمه، سخن بگوید و دیگری، به معنای واقعی کلمه، ساکت باشد.
نکته بعدی که به‏نظر می‏آید خیلی مهم است، این است که وظایف خودمان را به بهترین نحو انجام دهیم. اکثریت قریب به اتفاق مشکلات جامعه ما ناشی از این است که افراد، به جای اهتمام داشتن بر انجام درست آنچه متعهد شده‏اند، ذهنشان معطوف به آن است که دیگران کارشان را خوب انجام می‏دهند یا نه. همین نکته ما را به نکته بعدی هم می‏رساند و آن اینکه یک جامعه دموکراتیک باید جامعه‏ای باشد که افراد، خودشان نسبت به خودشان، نظارت درونی داشته باشند. ما در داوری‏هایمان نسبت به خودمان خیلی مدارا می‏کنیم و سهل می‏گیریم و تمام سخت‏گیری‏هایمان را نسبت به دیگران معطوف کرده‏ایم. اما درست عکس این را باید انجام بدهیم: نسبت به خودمان با کمال سخت‏گیری رفتار کنیم و اصلاً خطایی را بر خودمان نبخشیم؛ ولی نسبت به دیگران چنین وضعیتی را نداشته باشیم. چنین چیزی حتی از نظارت درونی فراتر است. نظارت بر درون باید به مراتب از نظارت بیرونی‏مان سخت‏گیرانه‏تر باشد؛ بر خود بی‏رحمی کنم اما نسبت به شما کاملاً سهیل‏گیری و مدارا داشته باشم.
ویژگی دیگری که باید تقویت شود، این است که باید بپذیریم جامعه‏هایی که در آنها کار صرفا وسیله‏ای برای کسب درآمد است، هر چقدر هم دموکراتیک باشند، رشد نمی‏کنند. اگر جامعه‏ای دارای بیشترین منابع طبیعی هم باشد و بهترین مشاوران اقتصادی و صاحب‏نظران اقتصادی را در اختیار داشته باشد، اما مردم برای کار ارزش قائل نباشند و به‏کار فقط به چشم وسیله‏ای برای کسب درآمد نگاه کنند، این جامعه موفق نمی‏شود. جامعه‏ای که تعلیمات جلال‏الدین رومی در آن راسخ شد ــ که می‏گوید اگر کسی پولی از من بگیرد و به من کار بدهد، من قبول می‏کنم؛ چون خود کار برای من ارزش است نه اینکه فقط وسیله‏ای باشد برای کسب درآمد ــ موفق است. جوهره یک انسان به‏کار است؛ اعم از اینکه کار جسمانی باشد یا کار ذهنی و روانی.
اشاره
در غیاب معصوم و نبود پیامبران، نظام مردم‏سالار بهترین نظامی است که معرفت بشری به آن دست پیدا کرده است؛ گو اینکه بر اساس آنچه تاریخ نشان می‏دهد، در حضور معصوم نیز گرایش به رفتار مردم‏سالار مشهود است. کمبودها و ضعف‏های نظام مردم‏سالار نیز، چنان‏که جناب آقای ملکیان اشاره کردند، بر همه صاحب‏نظران سیاسی، اجتماعی، حقوقی و روان‏شناسان اجتماعی مکشوف است. آقای ملکیان برای جبران این کمبودها و ضعف‏ها معنویت را پیشنهاد می‏کنند و معتقدند اگر مردم اهل معنویت باشند آن اشکالات و نواقص کم یا برطرف می‏شود و اگر اهل معنویت نباشند، این عیب‏ها و اشکالات وجود خواهند داشت. مراد و مقصود از معنویت نیز هفت ویژگی است که عبارت‏اند از:
1. خیرخواهی عام و گستردن دایره محبت؛
2. نفی کودک‏منشی و اندیشیدن به مصالح دراز مدت؛
3. آزاداندیشی و پرهیز از خودمحوری و جلوگیری از مغزشویی و باورسازی؛
4. عدم خشونت، و پایبندی به استدلال؛
5 . تعهد به انجام وظیفه به بهترین وجه؛
6. نظارت درونی بر خود و سخت‏گیری شدید نسبت به خود و سهل‏گیری با دیگران؛
7. ارزش دادن به کار.
اموری که زیر عنوان «معنویت» نام برده شدند، اغلب برگرفته از تعالیم ادیان الاهی، به‏ویژه اسلام، هستند. به یک بیان می‏توان گفت مقصود از معنویت، اخلاقیات دینی است. اما جناب ملکیان از آن به لفظ عام‏تری یاد کردند که از پاره‏ای برداشت‏ها و پاره‏ای جنبه‏های ادیان، همچون شریعت، پرهیز کرده باشند. اما به نظر می‏رسد با نفی برخی جنبه‏های ادیان، مشکلات دیگری پدید می‏آید که با عنوان «معنویت» نمی‏توان چاره‏ساز آن مشکلات بود. بنابراین شاید درست‏تر این باشد که از تعبیر «دین» استفاده کنیم. دلایل ترجیح این عنوان را در ذیل ویژگی‏ها و ابعادی از دین که برای رفع نواقص و معایب مردم‏سالاری لازم است، ذکر می‏کنیم:
1. ایمان به خدا و روز جزا اولین شرط توفیق مردم‏سالاری است. بدون این شرط، نمی‏توان معایب ناشی از دنیاطلبی، خودپرستی، فریب‏کاری و... را که در نظام غیرایمانی پدید می‏آیند، بر طرف کرد. ایمان به حضور خداوند در همه هستی و نیز در نهان آدمی، ایمان به بینایی و شنوایی خدا، ایمان به ربوبیت الاهی و اینکه او هر لحظه در کار خلقت است و می‏تواند در فرآیند امور تغییر ایجاد کند، و نیز ایمان به روز جزا و اینکه ذره‏ای از اعمال نیک و بد ما بی‏پاسخ نمی‏ماند، همه و همه نقش کنترل‏کنندگی و هدایتگری دارند و مردم را در مسیری می‏آورند که خیر و نیکی را افزایش می‏دهد و بدی و دروغ و فریب را از میان می‏برند. پایبندی به حقیقت بر پایه ایمان دینی تحقق می‏پذیرد. دست‏کم در عموم انسان‏ها این‏چنین است. طرح جناب ملکیان برای عموم انسان‏ها قدرت اجرایی ندارد، بلکه تنها می‏تواند خواص مردم را شامل شود. بدون ایمان دینی، آن‏چنان معنویتی اصلاً قابل‏تحقق نیست یا در اکثر مردم قابل‏تحقق نیست.
2. وجدان ایمانی، دومین عاملی است که رافع نقص‏های مردم‏سالاری است. این عامل، ناشی از همان عامل اول است. هنگامی که مردم به حضور خداوند در نهان وجود خویش ایمان داشته باشند و بدانند که او از رگ گردن به آنها نزدیک‏تر است، میان قلب انسان و خودش حائل است و حتی مکنونات قلبی انسان را بهتر از خود وی می‏داند، در این صورت، یک پلیس درونی بسیار قوی در آنها ایجاد می‏شود که بدون لحظه‏ای غفلت و فتور همه چیز را زیر نظر دارد. دراین حالت، آن نظارت درونی که آقای ملکیان فرمودند تحقق‏پذیر می‏شود. بدون اعتقاد به وجود خداوند، اکثر انسان‏ها دارای چنین نظارت درونی‏ای نمی‏شوند. همچنین بدون ایمان به خداوند و روز جزا، سخت‏گیری بر خود تحقق نمی‏پذیرد. بر پایه ایمان به خداست که انسان‏ها متوجه می‏شوند که باید قبل از آنکه ناقد بصیری چون خدا به حسابشان رسیدگی کند، خودشان به محاسبه نفس بنشینند و بر خود سخت گیرند تا فریب نفس اماره را نخورند.
3. ترجیح مصالح درازمدت نیز بر پایه ایمان دینی بهتر تحقق می‏پذیرد. وعده‏های خداوند به بهشت و پاداش‏هایی که برای مؤمنان فراهم ساخته است، انگیزه قوی در مؤمنان ایجاد می‏کنند که به چنان عاقبتی بیندیشند و برای متاع فانی دنیا، مصالح جاودان آخرت را قربانی نکنند و بدانند آنچه در زندگی چندروزه دنیا برای خود ذخیره سازند، منافع جاودان آخرت را در معرض خطر می‏افکند، مگر آنکه در مسیر درست تحصیل شده باشد و در مسیر درست نیز به کار افتاده باشد. اگر ایمان دینی نباشد، شکلی از کودک‏منشی همواره بر انسان‏های عادی حاکم خواهد بود و تنها در چارچوب حیات گذرای دنیا اندیشه خواهند کرد و برای پس از مرگ زاد و توشه‏ای بر نخواهند چید.
4. محبت عام هنگامی تحقق می‏یابد که نوعی علاقه و رابطه میان ما و دیگران وجود داشته باشد. بهترین رابطه مفروض، رابطه اشتراک در مخلوقیت است. خلق خدا، ازآن‏رو که خلق خدا هستند، محبوب خدایند و چون محبوب خدایند، محبوب ما نیز هستند. در ادبیات دینی به ما می‏آموزند که آنچه را خدا دوست دارد، دوست بدارید و آنچه را خدا نمی‏پسندد، نپسندید. خدا همه انسان‏ها، حتی گناه‏کاران، را دوست دارد و می‏خواهد که آنها نیز نجات یابند. مؤمنان نیز باید همین خصلت را داشته باشند. دایره محبت مؤمن به دیگر انسان‏ها محدود نمی‏شود، بلکه به همه جانداران و بالاتر از آن به کل هستی که مخلوق خداست تسری می‏یابد. بنابراین مؤمن، طبیعت را نیز دوست می‏دارد و از آن پاسداری می‏کند. معضل بزرگ این قرن، یعنی تخریب محیط زیست، توسط انسان‏های سودجوی بی‏اعتقاد ایجاد شده است. مؤمن، به محیط زیست به مثابه زیستگاهی می‏نگرد که صاحب‏خانه آن را فراهم کرده و او چند روزی میهمان آن است و به امانت در دست اوست و باید از آن پاسداری کند تا به دست دیگران برسد. تخریب میهمان‏خانه بدترین کاری است که یک میهمان ممکن است انجام دهد.
5 . مسئولیت‏پذیری اجتماعی چرا و چگونه ایجاد می‏شود؟ اگر ایمان دینی نباشد، چرا یک فردی عادی باید خود را نسبت به حال و روز دیگران مسئول بداند؟ در سایه تعالیم دینی و نیز محبت عام الاهی است که انسان مؤمن نسبت به همنوعان خود احساس مسئولیت می‏کند و نیز نسبت به وضع اجتماع و اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی احساس تکلیف می‏کند و معتقد است که وظیفه‏ای دینی دارد تا در ساختن جامعه‏ای سالم و مرفه و آباد و با اخلاق تلاش کند. ازاین‏روست که تکلیف امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه عام و همگانی و بسیار مورد تأکید است که تنها به نوعی امر و نهی زبانی محدود نمی‏شود، بلکه وظیفه‏ای است برای بهسازی رفتار افراد جامعه از هر طریق ممکن؛ حتی از طریق نهادسازی و ساختاردهی به رفتارها یا از طریق وضع قوانین. بنابراین وظیفه مهم و پرمسئولیت امر به معروف و نهی از منکر، مسئولیت‏پذیری اجتماعی را محدود به دادن رأی به هنگام انتخابات نمی‏کند، بلکه مؤمن را وا می‏دارد در همه حال به فکر اصلاح امور همنوعان خود باشد.
6. عمل صالح، رکن دیگری است که برای حیات یک جامعه و بنا نهادن یک تمدن ضروری است. نگرش دینی به حیات دنیا داشتن و کار و سازندگی را به عنوان عمل صالح دینی دیدن، قدرتی در فرد مؤمن پدید می‏آورد و انگیزه‏ای در او ایجاد می‏کند که با هیچ عامل دیگری قابل مقایسه نیست؛ نه با کسب درآمد قابل قیاس است نه با اینکه بگوییم کار فی‏نفسه دارای ارزش است. تفکر «کار برای کار»، مانند تفکر «هنر برای هنر»، تفکری شکست‏خورده و کم‏ارزش است. کار زمانی ارزش دارد که برای هدف بزرگ‏تری انجام گیرد. البته ارزش فی‏نفسه کار، از ارزش کسب درآمد بالاتر است؛ اما ارزش‏های والاتری نیز وجود دارند که می‏توان کار را برای آنها انجام داد؛ برای مثال، کار برای تقویت توانایی‏های انسان، کار برای بروز جوهره انسان، کار برای خدمت به خلق و بالاتر از آن، کار برای خدا.
بنابراین بر اساس ایمان دینی ارزش‏های بسیار بالاتری برای کار یافت می‏شود که اگر ایمان نباشد دست‏نیافتنی می‏شوند. به‏ویژه باید دو ارزش کار برای خلق خدا و کار برای خدا را نام برد که در غیاب ایمان دینی یا یافت نمی‏شوند یا چندان جدی گرفته نمی‏شوند.
7. عدالت‏طلبی و ظلم‏ستیزی آموزه دیگر تعالیم دینی است که در راستای همان مسئولیت اجتماعی وظیفه امر به معروف و نهی از منکر ارزیابی می‏شود.
8 . نهایتا باید از آزاداندیشی اصلاح‏شده یاد کرد. آزاداندیشی به معنای آزادی از تقلید غیر و تحمیل اندیشه دیگران بر انسان و تفکر مستقل در ادبیات دینی کاملاً مورد تأکید است. در آموزه‏های قرآن و سنت بر تفکر و تعقل و علم‏آموزی تأکید بسیار رفته است. همچنین تقلید از گذشتگان و بستن اندیشه بر روی فکر تازه مورد تقبیح قرار گرفته است. اما این آزادی اندیشه، مطلق نیست. در پیشگاه عقل مطلق، به حکم خود عقل، باید تعبد و تسلیم داشت. پذیرش سخنِ آنکه بهتر می‏داند و در نتیجه، التزام به گفته‏ها و بایدها و نبایدهای او (شریعت) لازمه دوری از خودمحوری و تعصب کور است. همچنین پیروی از دلیل و پرهیز از خشونت در مقام جست‏وجوی حقیقت از آموزه‏های دین است.
موارد ذکر شده اموری نیستند که از نگاه تیزبین جناب ملکیان مخفی مانده باشند، اما احتمال این هست که ایشان با نوعی مصلحت‏اندیشی، به جای به‏کار بردن واژه «دین»، عنوان کلی‏تر «معنویت» را برگزیده باشند که البته این دگرگونی در مفهوم منجر به آموزه‏هایی می‏شود که به‏کار عموم مردم نمی‏آید و ویژه نوادری از خواص جامعه است. نظریه‏پردازی درباره جامعه و چگونگی اداره آن باید به گونه‏ای باشد که بر فرض‏های بسیار بعید و شرایط بسیار نادر استوار نباشد. فراگیر شدن معنویتی که آقای ملکیان بیان می‏کنند، از آن فرض‏های نادری است که احتمال تحقق آن از یک در میلیون هم کمتر است و با چنین احتمال ضعیفی نمی‏توان نظریه‏ای در باب اداره اجتماع داد. بنابراین چاره‏ای نمی‏ماند که به مفهوم همه‏فهم و عام و فراگیر «دین» بازگردیم. نظریه مکمل مردم‏سالاری را دین مشخص و قابل لمس و قابل فهم برای همه انسان‏ها، قرار دهیم. البته، اذعان باید کرد که هر دینی قابلیت مکمل شدن برای مردم‏سالاری را ندارد. قابلیت‏هایی که اسلام، با نظر به شریعت مفصل، منابع معتبر و اجتهاد زنده آن، برای اداره اجتماع دارد، در دینی مانند مسیحیت وجود ندارد.

تبلیغات