آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

مقدمه
یکم.
 دست یابى به احکام دینى دغدغه اصلى دین باوران را تشکیل مى دهد. سرچشمه تفکردینى به گذشته باز مى گردد و پژوهشگران دین باید عزیمتى موشکافانه را در تاریخ جستجوکنند و از پى این عزیمت دست یابى به سنت را سراغ بگیرند. هر فقیه قبل از آن که دل به دریاى تاریخ بسپارد با شواهدى روبه روست که از دل تاریخ سر برآورده و در دسترس امروزیان قرارگرفته اند.
از آن جا که این شواهد برآمده از تاریخ، خصلت هاى تاریخى را با خود حفظ کرده اند، تحلیل دقیق آنها با استفاده از ذهنیت هاى امروزین، سخت نفس گیر است و گاهى نیز به رغم دقت به خطا مى رود.
دو سیره عقلایى و متشرعى و نیز واژگان تشکیل دهنده روایات، فرصت هایى هستند که به فقیهان امکان مى دهند، تا دست یابى به سنت را وجهه همت خود قرار دهند.
بسیارى از واژگان روایات در تطورات تاریخى معانى تازه اى به خود گرفته اند. بسیارى دیگربى آن که معناى خود را از دست بدهند با تطوراتى در چارچوب همان معناى سنتى خود روبه رو بوده اند که به لحاظ تطابقى که معنا با شرایط عمومى آن دوران داشته است، هیچ گاه به این تطور آرام ولى اساسى توجه نشده است و بسیارى دیگر واژگانى مهجور گشته اند که دست یابى به آنها دچار پیچیدگى ها و چالش هاى متفاوتى است.
سیره عقلا وعرف متشرعه نیز به لحاظ پیوستگى بى چون و چرایى که به شرایط متفاوت دردوره هاى مختلف تاریخ دارند، گاه دچار تفاوت هایى بنیانى در شیوه و روش اعمال و جریان در متن جامعه شده اند که در نتیجه، دست یابى به سیره، خود تبدیل به جریانى سخت وشکننده شده است.
دوم.
 شهیدصدر مجموعه اى بلند و ارزشمند را به ادبیات ژرف اندیش حوزه افزود. تلاش هاى وى اگر چه پردامنه به نظر مى آید و عرصه اى بس گسترده را درحوزه هاى گوناگون در مى نوردد، ولى به جرات مى توان گفت در همه زمینه ها مباحث او ژرف اندیشانه و برخوردار ازکیفیتى متفاوت و تعیین کننده است. با این همه، عمر کوتاه شهیدصدر این فرصت را از اوگرفت که به بسط و توضیح بیشتر اندیشه هاى خود بپردازد. این فرصت اکنون در اختیار نسل حاضر و آیندگان درآمده است تا از آثار این اندیشمند بزرگ که مملو از اندیشه هاى مترقى ودرعین حال مرتبط با فقه و تاریخ آن است بهره گیرند. اندیشه هاى او به حق مى تواند زمینه مناسبى را براى روشن شدن فروغ اندیشه ورزى درحوزه ایجاد کند.
شاید بى راهه نباشد اگر ادعا کنیم درمیان نو اندیشان عرصه فقه در دوران معاصر که علاوه برگذشته نگاهى نیز به آینده داشته باشند، افراد اندکى به چشم مى آیند که از جمله آنها شهیدصدراست.
اندیشه هاى این فقیه متفکر را باید آغازى براى تحول در روش اندیشیدن درحوزه به شمارآورد در دل آثار شهیدصدر دریایى از مفاهیم ناب و دست نخورده به چشم مى آیند که اصطیادهریک، راهى جدید را برعرصه هاى پیش روى فقه خواهد گسترد.
درواقع شاه بیت تفکرات شهیدصدر پاسخ هایى است که او به اصلى ترین پرسش اندیشه دینى مى دهد. تقریبا امروزه همگان مى دانند که مهم ترین پرسش پیش روى فقه، چگونگى دست یابى به آینده از دل گذشته است. دین مداران به لحاظ قدمت فقه پاى در رکاب گذشته دارند.
جاى طرح این پرسش است که پل پیوند دهنده گذشته و آینده کجاست و چگونه مى توان به سمت آینده تاخت؟ در پاسخ به این پرسش اندیشه هاى متفاوتى بیان شده است، اما آنچه شهیدصدر را از دیگران جدا مى سازد تلاش منظم و منضبط ى است که او در پاسخ به این سؤال توصیه مى کند.
تفکرات شهیدصدر برخلاف اندیشه هاى پراکنده و صرفا نکته پردازانه دیگران به ایجاد ساز وکارى منطقى براى پیوند گذشته با آینده مى پردازد و در قالب تفکرى سیستماتیک مى کوشد تااندیشه فقهى را در چارچوبى مشخص در مسیر تحول و دگرگونى ذاتى وخود جوش در قبال زمان قرار دهد.
آنچه در پى خواهد آمد بخشى از اندیشه هاى شهیدصدر را در دو مقوله مهم تحول واژگان وتحول سیره ها بررسى مى کند.
اگر چه اندیشه هاى وى دراین دو مقوله، بیشتر، به صورت مباحثى در ضمن مسائل دیگر ارائه شده است ودر قالبى مستقل و با رویکرد برجسته اى درمقوله زمان شناسى شکل نگرفته است، ولى ریشه هاى جسته و گریخته اى از دقت را در نقش تطور زمان و فقه مى توان درمباحث این شهید متفکر پى گرفت.
درواقع دقت او در فرایند تحول ساز زمان بیش از آنکه در امتداد نگاه هاى کلیشه اى و سنتى به فقه و زمان قرارگیرد بیانگر رویکردى جدید و تازه به فقه و زمان و عرصه هاى مشترک میان این دو باز مى گردد.
دراین نوشتار کوشش برآن است تا دامنه اى فراخ تر از آنچه شهیدصدر در زمینه واژگان و سیره ها ارائه کرده، بگستریم و فروع و شاخه هاى بیشترى را پیش روى پژوهشگران پهن کنیم. به یقین بحث هایى از این دست نیازمند عمق و اشباع شدن بیشتر توسط محققان و اندیشمندان است.
ارائه این مباحث، تفکر مطلق نگرانه و کلیشه اى را در استفاده از روایات به چالش مى کشاند واستفاده از سنت را درزمان، معقول تر و سودمند تر مى سازد.
بحث را در دو فراز پى مى گیریم:
تحول تاریخى واژه ها
تحول تاریخى سیره ها
تحول تاریخى واژه ها
درعرصه استنباط ، تبیین مقصود از واژگان که داراى مفاهیمى کشدار و چند لایه هستند بسیارپر اهمیت و از اصول روش تحقیق به حساب مى آید، به ویژه آن که میان دو زمان صدور متن واستنباط از آن، فاصله اى بسیار افتاده باشد که دراین صورت مطالعه تطور تاریخى واژه ها، یک ضرورت اجتناب ناپذیر محسوب مى شود.
عادت کرده ایم که واژه هاى مورد استنباط دردوره هاى گذشته را حاکى از همان مفاهیمى بدانیم که امروزه با شنیدن آن واژه ها به ذهن تبادر مى یابند. مسلما از این رهگذر گاهى فرصت فهم ژرف و درست مفاهیم اراده شده درگذشته از دست مى رود.
درحوزه استنباط که التزام به مفاهیم برخاسته از واژگان یک روایت زیربناى اجتهاد را تشکیل مى دهد، عدم دقت در تطور تاریخى واژه هاى روایى به درک نادرست و غیر معتبر از روایت مى انجامد.
پرسش اساسى این است که تطور تاریخى واژگان چیست و چگونه مى توان آن را طبقه بندى،ارزیابى و در نهایت شناسایى کرد؟ به طور کلى تطور واژگان را مى توان تاثیر و انعکاس زمان در مفهوم یک واژه یا برداشت ما از آن دانست. پاسخ به این پرسش مهم را با دسته بندى تاثیرگذارى زمان بر واژه ها پى مى گیریم:
تاثیر گذارى زمان بر واژه ها:
 دو نوع تاثیر گذارى را مى توان درنظر گرفت:
نوع اول:
 این که ذهنیت و برداشت، نسبت به مفهوم واژه بدون آن که تعریف مفهومى آن تغییریابد، تفاوت پیدا کند. این تطور برخلاف نوع دوم که علامت هاى پرسش را در ذهن پژوهشگران تاریخ گاه و بیگاه تلنگور مى زند ماهیتى پنهان دارد و در واقع به جاى آن که چالشى درذهن مخاطب پدید آورد و او را به جستجوگرى وادارد با ذهن، برداشت، ادبیات وحتى روش علمى دوران او سازگار مى گردد.
این نوع تطور، یک سرنوشت تاریخى براى ادبیات به شمار مى رود و همیشه با واژگان همراه است، سرنوشتى که از ماهیت متحول و تکاملى زندگى اجتماعى و ارتباط آن با واژه ها وادبیات منشا مى گیرد. یعنى درهر دوره عوامل متفاوتى درچارچوب دهى به ذهن ها فعال مى شوند که محیط انسان ها را از واژه ها دچار تحول مى کنند. به سخن دیگر دراین نوع از تطور،انعکاس معناى واژگان در ذهن مخاطبان در ادوار مختلف تاریخى دستخوش تغییر مى شود وسطوح تحلیل آن واژه دچار تحول مى گردد.
براین اساس یک واژه در دو مقطع گذشته و امروز داراى تبادر عرفى متفاوت است. تبادرعرفى واژه دردوران گذشته برخاسته از ادراکى است که ماهیت ساده آن مفهوم را درآن دوره منعکس مى سازد و تبادر عرفى همان واژه در امروز در ساختار ادبیاتى همگن و همدوش با واژگان دیگر که شاید در گذشته نیز درکنار آنها یا برخى از آنها قرار مى گرفته ویژگى هاى اجتماعى پیچیده ترى را به دست مى دهد.علاوه براین درک ما از آن واژه با سرنوشت تاریخى آن نیزعجین شده است، درحالى که پیشینیان هرگز این سرنوشت را به چشم ندیده بودند. این تفاوت ها درحالى است که تعریف کلاسیک و مدرسه اى یا لغوى از مفهوم واژه در بستر تاریخ، دست نمى خورد.
درحوزه استنباط احکام فقه که فهم مراد از واژه ها جایگاهى حساس دارد، این نوع از تطورمفهومى ، بسیار لغزنده به حساب مى آید. یکى از مثال هاى کار آمد براى توضیح این نقش،سرنوشتى است که واژه هاى (عبید) و (اماء) از سرگذرانده اند.
درگذشته نسبت به عبید و اماء بودن، ذهنیت اجتماعى منفى وجود نداشت. درحالى که امروزه نگاه ما به برده دارى و نقش فقهى واژه هاى عبید و اماء دچار تحول شده است. روشن است که این تطور، یک دگرگونى مفهومى منتهى به دگرگونگى در تعریف اصطلاحى، لغوى شبیه آنچه درمورد واژه (اجتهاد) به چشم مى خورد نیست، زیرا اگر به فرهنگ هاى جدید لغت یا تبادرعرفى کنونى رجوع کنیم، همان تعریف مفهومى را براى عبید و اماء مى یابیم که پیشینیان از این دو واژه درکتاب هاى لغت خود ارائه داده اند، اما در تطور تاریخى واژه اى مانند اجتهاد،تعریف دگرگونگى یافته است.
بررسى تاثیر این تطور بر استنباط، نیازمند مطالعه اى جدى است که بردوش فقیهان و اصولیان حوزه سنگینى مى کند. ما دراین جا پرونده این بحث را باز نمى کنیم و تنها در پى اثبات وجودچنین تطورى هستیم.
نوع دوم:
 این که یک واژه در دو مقطع تاریخى به گونه اى تفاوت پیدا کند که دو تعریف مجزابراى آن شکل گیرد این نوشتار تنها مباحث مربوط به نوع دوم را بررسى مى کند. این تغییر دراطلاق عرفى یک واژه نسبت به مفهوم آن پدید مى آید که با نگاهى تاریخى و دقت درمقتضیات به کارگیرى واژه مى توان رد پا را پى گرفت و آن را شناسایى کرد. مثلا واژه (عامه) دردوران امامان بیانگر یک جریان سیاسى است که درآن، عالمانى به ترویج فقه مورد نظر حاکمان دست مى زده اند. درحالى که امروزه این واژه نزد بیشتر عالمان عرصه استنباط، بیانگر جامعه سنى مذهب و اندیشه اهل سنت است.
اگر چه این تطور امروزه برما پوشیده نیست، ولى به یقین واژگان بسیارى وجود دارند که پرده ابهامى ناشناخته همچنان برآنها آویخته است و مفهوم گذشته و فعلى آنها تفاوت دارد. واژه(اجتهاد) نیز تطورى تاریخى را پیموده است. اجتهاد در عرف زمان امامان، کوشش فقیه بر پایه ظن و در موارد خالى از نص و تصریح روایى محسوب مى شده است، در حالى که امروزه معنایى عام یافته و علاوه برکوشش هایى که خود، منبع استنباط به حساب مى آیند و برنص تکیه ندارند، تلاش فقهى براى برداشت از نص را نیز شامل مى شود. درعرف خاص شیعیان اجتهاد شیعى تنها بیانگر حالت دوم است.
شهیدصدر به این تطور و تحول گذشته، بر واژه اجتهاد توجه نشان مى دهد و ریشه انکار برخى از عالمان را نسبت به اجتهاد،غفلت از این تطور مفهومى معرفى مى کند ین نوع از تطوراگر چه قابل رد یابى است، اما شیوه هاى دست یابى به آن دچار پیچیدگى هاى ناگشوده اى است که بررسى هاى عالمانه را مى طلبد. با این حال پیچیدگى این نوع از تطور درقیاس با نوع دوم تطور که از آن، سخن خواهیم گفت بسیار کمتر است.
شهیدصدر این نوع تحول در واژگان را مى پذیرد:
بى تردید ظواهر لغت و کلام با گذشت زمان و در نتیجه عوامل تاثیر گذار لغوى، فکرى واجتماعى ، تطور و دگرگونى مى یابد. گاه معناى ظاهر در عصر صدور حدیث متفاوت با معناى ظاهر در عصر شنیدن حدیث است، یعنى عصرى که به آن حدیث مى خواهد عمل شود.
بایددید آیا پذیرش کلى این واقعیت که دگرگونى در مفاهیم واژگان راه یافته است، تاثیرى بربرخورد ما با واژه هاى نصوص در استنباط برجاى مى گذارد یا نه؟ آیا مى توان به این بهانه واژه ها را مجمل به شمار آورد یا باید میان آنها بر پایه قواعد مشخص، تفاوت قائل شد.
درپاسخ به سؤال یاد شده، شهیدصدر حالات و صورت هاى گوناگونى را به تصویر مى کشد وبراى هریک حکمى جداگانه در نظر مى گیرد. گفتنى است تقسیمى را که در زیر مى آوریم،شهیدصدر خود، به این صورت ذکر نکرده، بلکه تنها به برخى از صورت هاى آن، تصریح کرده است، اما با تحلیل نگاه و کلمات او مى توان گفت که ذهن وى به کلیت تقسیم زیرو بیشتر اقسام آن معطوف بوده است. به هر صورت ، تقسیم این است:
واژه ها از دو فرض کلى بیرون نیستند:
الف) واژه هایى که از مدار محاورات عرف حاضر بیرون رفته اند و در نتیجه، هم اکنون تبادرعرفى نسبت به آنها وجود ندارد.
ب) واژه هایى که در عرف حاضر متداول باشند و نسبت به آنها تبادر عرفى مشاهده شود.
این دو فرض، سرشاخه هاى اصلى هستند و هریک به شاخه هاى متعدد تقسیم مى شوند.بررسى این شاخه ها نظر به تاریخ و تطورات آن را تخصصى و در عین حال آسان مى کند.کسانى که بررسى تطور تاریخى را کلاف سردرگمى مى بینند و مطالعه دراین زمینه را دشوار وبى حاصل مى بینند با دریافت و بهره گیرى از شاخه بندى زیر مى توانند تحولى را در مطالعات تاریخى خویش تجربه کنند.
فرض اول:
 واژه به سبب متداول نبودن درعرف حاضر، تبادر عرفى نسبت به آن درمیان نباشد.این فرض، خود به دو دسته تقسیم مى شود:
ا. مواردى که اهل لغت درمعناى واژه اختلاف داشته باشند. حکم این دسته آن است که نمى توان به تفسیر و اصطلاح فقیهان نسبت به واژه دلخوش داشت و دیدگاهشان را معتبر شمرد،هرچند که بر این اصطلاح میانشان اتفاق به چشم آید، بلکه باید کوشید معناى مورد نظرامامان(ع) را کشف و احراز کرد.
شهیدصدر واژه (سؤر) را از زمره این دسته بر مى شمرد و به ضرورت احراز معنایى که امامان(ع) از آن داشته اند، تاکید مى ورزد و مى نگارد:
سؤر واژه اى غامض است، زیرا درعرف حاضر متداول نیست تا بتوان حدود مدلول اصلى آن را کشف کرد. قرار گرفتن اصطلاح فقیهان بر این که هرچه جسم حیوان به آن برخورد، سؤراست، تا وقتى که وجود این اصطلاح درزبان امامان(ع) احراز نشده باشد، موجب حمل لفظ براین معنا نمى شود و تعریف هاى اهل لغت دراین زمینه از نظر گسترده بودن یا تنگ بودن دامنه متفاوت است، به گونه اى که نمى توان از این ناحیه به معنا دست یافت.
شهیدصدربه سر عدم اعتبار اصطلاح فقیهان دراین زمینه اشاره نکرده است، ولى مى توان گفت: پیدایش اصطلاح هاى فقهى و علمى غالبا در فضاهاى حاکم بر مدرسه ها و تحت شرایط دقت ها وعوامل مختلف دیگر صورت گرفته است و تاریخ تولید آنها نوعا به بعد از عصر امامان(ع) برمى گردد. از این رو نمى توان در آینه آنها مقصود و مراد معصوم(ع) را از واژه مشاهده کرد.
از آنچه گذشت درمى یابیم که اگر درمساله، فقیهان نه اتفاق، بلکه همچون اهل لغت اختلاف داشتند، احراز معناى مورد نظر امامان(ع) از واژه به طریق اولى، ضرورت پیدا مى کند.
پیداست هنگامى که از ضرورت احراز معناى مورد نظر امامان(ع) سخن به میان مى آوریم، به این نتیجه مى رسیم که واژه بدون این احراز، در پرده اجمال قرار دارد و نمى توان به آن استنادکرد.
2. مواردى که اهل لغت درمعناى واژه اتفاق داشته باشند. شاید به نظر آید که اتفاق اهل لغت برمعناى واژه، راهى مطمئن و قابل اعتماد است و با وجود آن،نیازى به تلاش براى کشف واحراز اصطلاح مطرح نزد امامان(ع) نیست. پاسخ این است که اتفاق اهل لغت هرچند در میان قرینه ها و نشانه ها جایگاهى تعیین کننده دارد، اما نباید پنداشت حرف اول و آخر را از اهل لغت باید شنید و معناى مد نظر امامان(ع) را صرفا از این راه باید به دست آورد.
از دو منظر مى توان داورى لغت دانان را در تعیین معانى واژگان وارد در روایات، معتبر دانست یا باید اعتبار دیدگاه لغوى را به لحاظ کشف آن از معناى واژه به حساب آورد یا اعتبار دیدگاه لغوى را باید بر دوش یک اصل عقلایى مورد تایید شرع نهاد.
نسبت به حالت نخست، این اشکال وجود دارد که نقش دیدگاه لغت دانان یک نقش تام نیست تا اعتبارى ذاتى داشته باشد، بلکه از نظر نقش، باید آن را تا حد یک قرینه تقلیل داد، یعنى نمى توان ارزیابى اهل لغت را ارزشى بیشتر از قرینه اى گرفت که درجریان کشف تاثیر مى گذارد،هرچند مى پذیریم این قرینه، درمواردى نقش ویژه دارد و ضریب احتمالات ذهنى ما را در نیل به معناى اصلى واژه و کشف آن به صورتى مؤثر بهبود مى بخشد.
درحالت دوم نیز اگر چه سخن راندن از وجود یک اصل عقلایى مى تواند دیدگاه لغت دانان رااعتبار بخشد و ما را از دغدغه چند وچون توانایى دیدگاه آنها براى کشف برهاند، ولى مشکل ازآن جا آغاز مى شود که اصولا اصلى دراین زمینه وجود ندارد، و یا اگر اصلى به چشم مى آید،کاربرى لازم را دراعتبار بخشى به دیدگاه اهل لغت در بر ندارد.
اصلى که دراین زمینه به چشم مى آید، اصل عقلایى عدم نقل است که طبق آن، سررشته معناى کنونى واژه به گذشته ها مى رسد و نشات گیرى آن از وقوع یک نقل از معناى اولى و اصلى، نفى مى شود.
روشن است که این اصل تنها درقبال واژه هایى طرح خواهد شد که هم چنان درمحاورات عرفى مورد استفاده قرار مى گیرند و عرف با تبادر، مفهومى مشخص از آنها مى فهمد. اماهنگامى که عرف اصولا درجریان تبادر، معنایى درنیابد، دیگر معنایى معتبر دردست نیست تابه قضاوت درباره آن با توجه به این اصل بپردازیم.
به هر حال درکلمات شهیدصدر ازاین قسم به صورت ویژه یادى نشده است، اما برپایه تصویرى که وى براى اصل عدم نقل ارائه مى کند، این اصل درموارد وجود تبادر عرفى جریان مى پذیرد. بنابراین دراین قسم نیز همچون قسم اول احراز معناى مورد نظر امامان(ع) لازم است.
درادامه بحث، دیدگاه شهیدصدر درمورد اصل یاد شده، آشکارتر خواهد شد.
گفتنى است این دسته براساس یک نگاه دقیق، خود به چند دسته تقسیم مى شود:
الف) لغت شناسان و فقیهان برسرتعیین معناى واژه مورد نظر اتفاق راى داشته باشند.
دراین صورت، گاه هردو گروه به تعیین یک مفهوم براى واژه مبادرت ورزیده اند و یک سخن را ارائه کرده اند و گاه هریک از دو گروه به تعیین مفهومى متفاوت با مفهوم مطرح نزد دیگرى دست زده است. درحالت اول، با وضع نسبتا مطلوبى مواجه هستیم، چه آن که ممکن است به معناى مورد اتفاق دو گروه اعتماد کنیم و با مبنا قراردادن آن، اصل عدم نقل را جارى سازیم ودرنتیجه، ثابت کنیم همان معنا دردوره هاى پیش تر نیز مطرح بوده و همان، مد نظر امامان(ع)قرار گرفته است . حتى اگر این را هم نپذیریم و به اجراى اصل عدم نقل تن ندهیم، دست کم مى توان پذیرفت هریک از اتفاق لغوى ها و فقها به ویژه اگر با هم هماهنگ شده باشند قرینه هایى هستند که تکیه برآنها براى تعیین معناى مطرح نزد امامان(ع) معقول و ممکن است.
درحالت دوم با دو شاخه روبه رو هستیم:
1. واژه درزمان امامان(ع) از دایره عمومى واژه ها بیرون رفته و به حوزه تخصصى اصطلاحات فقهى وارد شده است.
براى این شاخه مى توان به واژه (قیاس) مثال زد که در لغت، معنایى و در اصطلاح معنایى دیگردارد و این کلمه در زمان امامان(ع) وارد حوزه فقهى نشده است.
روشن است که معناى لغوى را باید وانهاد. این واژه به لحاظ از دست دادن کارکرد عمومى عرفى خود در دایره محاورات علمى باید اتفاق نظر لغت شناسان را در تعیین واژه کنار نهاد.سؤال این است که معناى اصطلاحى کنونى فقیهان را آیا مى توان معیار قرارداد و برآن پایه، لفظ قیاس را که در روایات وارد شده معنا کرد؟ پاسخ در یک نگاه دقیق منفى است باید کوشید تاکاربرد واژه را در اصطلاح امامان(ع) و قرن دوم به دست آورد، هرچند که این تحقیق ، چه بسادر نهایت، همان معنایى را به اثبات رساند که اینک از آن در دست داریم، البته در این جا بحث در خصوص واژه قیاس نیست.چه بسا بتوان ادعا کرد که نسبت به این واژه تتبع لازم براى احراز معناى آن شده است. یعنى آنچه اکنون به عنوان معناى قیاس رواج دارد از تتبع فقیهان به دست آمده است. مد نظر این است که اگر به واژه اى از این دست برخوریم باید ببینیم معناى اصطلاحى و علمى آن در قرن دوم و سوم چه بوده است.
2. واژه درزمان امامان(ع) به جرگه واژه هاى اصطلاحى وارد نشده است. دراین حالت، لفظ بایک اجمال و ابهام شدید روبه روست، زیرا دیدگاه لغویان و برداشت فقها متغایر شده اند وهرگروه نیز بر سریک معنا اتفاق پیدا نکرده اند. راز این اختلاف و تفاوت جدى را باید کشف کرد با وجود این اختلاف چگونه مى توان گفت: معناى مورد نظر امامان(ع) این معناست یا آن معنا؟
ب) فقها برسرمعناى واژه اختلاف داشته باشند و اهل لغت بر معنایى اتفاق کنند.
دراین حالت یا واژه از واژه هاى راه یافته به بحث هاى قرن دوم و سوم است که دراین صورت، دیدگاه اهل لغت به کار فقیه چندان نیاید و باید معناى اصطلاحى را گرفت و از آن جا که میان اهل اصطلاح اختلاف است، باید مطالعه اى جدى براى درک معناى مورد نظر امامان(ع) سامان داد و یا این که از واژه هاى راه یافته دربحث هاى قرن دوم و سوم نیست.
دراین صورت بامشکل کمترى مواجه هستیم ولى باید دید چرا اختلاف میان فقیهان درگرفته است؟ آیا این اختلاف ریشه تاریخى دیرینه دارد و از توجه به آن مى توان راه به جایى برد؟ یا این که در برهه هاى زمانى متاخر ریشه گرفته است؟
به هر حال، درک این که آیا واژه به بحث هاى قرن دوم و سوم راه یافته است یا نه، گاه آسان است و گاه خود به مطالعه اى تاریخى نیازمند است.
فرض دوم:
 واژه درعرف حاضر متداول باشد و نسبت به آن تبادر عرفى به چشم آید. این فرض چهار دسته را پوشش مى دهد:
1.وقوع نقل از معناى اصلى و نیز زمان آن، احراز شود.
در این صورت، گاه وقوع نقل را از نظر زمانى پیش از زمان صدور متن تشخیص مى دهیم و گاه زمان وقوع را متاخر از زمان صدور متن، به حساب مى آوریم. درصورت اول، حکم این است که واژه آمده در روایت را بر معناى متبادر کنونى حمل کنیم و در صورت دوم حکم این است که معناى قبل از نقل را مى توان همان معنایى گرفت که در عصر صدور مطرح بوده است، البته اگرمعناى قبل از نقل برما به صورت قطعى و نه احتمالى و ظنى آشکار شده باشد. اما اگر بدانیم که نقلى صورت گرفته، ولى به معناى قبل از نقل پى نبریم، دراین صورت باید بکوشیم تا معناى مورد نظر امامان(ع) را احراز کنیم.
2. وقوع نقل را از معناى اصلى احراز کنیم ولى زمان آن را احراز نکنیم.
در این صورت اگر زمان نقل،مردد میان دو دوره قبل از صدور متن و بعد از آن باشد، بایدکوشید معناى مطرح درعصر صدور احراز و مفهوم مورد نظر امام(ع) کشف شود.
شهیدصدر نسبت به این صورت که زمان نقل، مردد است، همین دیدگاه را دارد و معتقد است اصل عدم نقل جریان نمى یابد. به عبارت دیگر نمى توان معناى متبادر کنونى را با استناد به اصل یاد شده تا زمان معصوم(ع) امتداد داد:
درمواردى که به دگرگونى درظهور واژه یا در وضع آن، قطع، و درتاریخ آن شک داریم، اصل عدم نقل جارى نمى شود، زیرا بناى عقلا درمانند چنین حالتى بر فرض عدم نقل نسبت به دوره مشکوک نیست.
وى این جریان نیافتن اصل عدم نقل را چنین تفسیر و توجیه مى کند:
سر این عدم جریان آن است که بناهاى عقلا بر پایه جنبه هایى از کشف که عمومى و نوعى هستند، استوار شده است. پس آن گاه که احتمال نقل را عرف نفى مى کند، عقلا در توجیه این نفى احتمال عرف به این نکته استناد و توجه نشان مى دهند که نقل، یک حالت استثنایى درلغت است که نمى توان به وقوع آن وقعى نهاد بلکه باید آن را نفى کرد اما اگر در موردى وقوع این حالت استثنایى را ثابت و احراز کنیم، دیگر جنبه اى از کشف که بتواند بنانهادن بر نفى احتمال حالت استثنایى را توجیه کند، باقى نمى ماند.
3. نقل مشکوک باشد ولى به پیدایش شرایط تاثیرگذار در تاریخ قطع داشته باشیم. گاه در حالى که نقل را مشکوک مى بینیم، امکان تطور یابى واژه را در بستر شرایط تاریخى که در گذشته رخ داده است ،معقول به شمار مى آوریم، دراین صورت چه باید کرد؟
شهیدصدر جریان اصل عدم نقل را نسبت به این صورت ، با اشکال روبه رو مى بیند. درمواردى که شرایط ى خاص مى توانند سبب دگرگونگى مدلول واژه به حساب آیند، تمسک به اصل عدم نقل خالى از اشکال نیست.
4. نقل را مشکوک بیابیم و شرایط تاریخى گذشته بر واژه را شرایطى عادى و ساده ارزیابى کنیم.
شهیدصدر به جریان اصل عدم نقل در این صورت تن مى دهد:
از نظر عقلا مورد قطعى براى جریان اصل عدم نقل، هنگامى است که احتمال دگرگونگى و نقل،احتمالى ساده و عادى به شمار آید.
شهیدصدر معتقد است دراین صورت اگر چه نمى توان احتمال دگرگونى مدلول واژه را نفى کرد، اما عرف درنتیجه تجاربى که براى اشخاص به صورت مکرر و مداوم رخ داده است، اصل را بر ثبات نسبى لغت و زبان مى نهد، به این معنا که تحولات زبان از آن جا که با حرکت و آهنگى کند به پیش مى رود، براى عقلا احتمال وقوع دگرگونى و نقل ، به مثابه احتمال یک حالت استثنایى تلقى و ارزیابى مى شود. ازا ین رو چنین احتمالى را نفى مى کنند و شارع هم این بناى عقلا را امضا و تایید کرده است. البته این امضاى شارع بدان معنانیست که براندیشه عدم دگرگونگى لغت مهر صواب زده است، بلکه به این معناست که شارع درمقام تشریع، به حجیت احتمال تطابق معناى متبادر در وضع کنونى بامعناى اراده شده درنص حکم کرده است، البته تا وقتى که برخلاف آن دلیلى نباشد.
تمام شاخه هاى پیش گفته را براى استفاده بیشتر در قالب یک نمودار ارائه مى کنیم:
  
تطور سیره ها
سه نوع تاثیر گذارى را مى توان براى زمان در ارتباط با سیره ها درنظر گرفت:
نوع اول:
 سیره اى با گذشت زمان از میان برود. گاه سیره اى که از میان رفته در زمان شارع وجودداشته است که این، مورد بحث ماست.
کوشش براى شناخت سیره هایى از این دست چه فایده اى در بردارد؟ پاسخ روشن است درآینه سیره هایى که در زمان شارع وجود داشته اند مى توان احکام شارع را دید، زیرا این سیره هادرصورت متشرعه بودن، از آبشخور شرع سرچشمه مى گیرند و درصورت عقلایى بودن وعدم ردع از آنها، راهى مطمئن به سوى دیدگاه شرع هستند.
بنابراین نباید پنداشت که بررسى سیره هایى زوال یافته از این دست بى نتیجه است. گاه بابررسى و شناخت این سیره ها مى توان از زیر سایه سنگین برداشت هایى که فقیهان درطول تاریخ از برخى روایات کرده اند، بیرون رفت. در مثل فقیهان براساس فهم خویش از روایات،فتوا به نجاست کفار داده اند. دراین میان شهید صدر با توجه به سیره مسلمانان درصدر اسلام در عدم اجتناب از کفار و مشرکان نگاهى نو به مساله مى اندازد.
وى دلیل وجود چنین سیره اى را آن مى داند که از یک طرف مسلمانان درآن زمان به شدت بامشرکان درارتباط و اختلاط بودند. و علایق و خویشاوندى میانشان برقرار بود و از طرف دیگر اگر درآن شرایط و با ارتباط گسترده، اجتناب از آنها مى کرده اند یا پیامبر(ص) آنان را ازاین اختلاط باز مى داشته است، عادتا به لحاظ اهمیت پدیده به ما مى رسید و چون این مساله انتشار نیافته و درتاریخ منعکس نشده است، در مى یابیم که چنین سیره اى وجود داشته است.
نوع دوم:
 ارتکاز عقلایى با گذشت زمان، سیره اى را بیافریند که متفاوت با سیره زمان شارع است. گاه در مسیر زمان ، عوامل و شرایط ى نوپدید مى آیند که در نتیجه آنها نماى بیرونى وجنبه عملى یک ارتکاز عقلایى که از آن به (سیره) تعبیر مى شود دچار تحول مى گردد، به این صورت که تا آن زمان ، سیره اى وجود داشته که از آن پس به سیره اى دیگر مبدل مى شود.
درواقع هردو سیره از یک آبشخور سرچشمه مى گیرند و در وراى آنها یک ارتکاز عقلایى مشخص نهفته است.
چه بسا بتوان سیره جدید را نیز معتبر شمرد هرچند که مورد امضاى شارع قرار نگرفته است ازآن جهت که شارع با امضاى خود نسبت به سیره قبلى درحقیقت مهرصحت بر ارتکاز نهفته دروراى آن سیره زده است و از آن جا که همان ارتکاز موجب بروز سیره جدید شده است، این سیره را نیز مى توان معتبر شمرد.
این استدلال را مى توان تکمیل کرد و گفت: در هر سیره، اصل وروح، ارتکازى است که درقالب یک سیره نمود یافته است و از آن جا که این روح را شارع تایید کرده است درهر قالب که ظهور یابد معتبر است.
درحقیقت ارتکاز،یک اصل کلى است که تطبیق هاى متعدد مى تواند داشته باشد.
نوع سوم:
 زمان سیره اى جدید را بعد از دوره شارع پدید بیاورد.
دیدگاه فقیهان عدم اعتبار چنین سیره اى است، چه آن که سیره، اعتبار خود را از امضا و تاییدشارع مى گیرد.
سخن در این است که اگر نسبت به وقوع این نقش به تردید افتادیم، چه باید کرد؟ یعنى اگرسیره اى را هم اکنون میان عقلا یا متشرعه برپا یافتیم، اما تردید کردیم که این سیره را آیا زمان،بعد از سپرى شدن دوره شارع پدید آورده است یا درهمان زمان موجود بوده است؟
دو دیدگاه دراین زمینه به چشم مى خورد:
برخى از عالمان با مشاهده یک سیره در زمان خود ، به وجود آن در زمان شارع حکم مى کنند ودر مقابل، بسیارى از عالمان، از جمله شهیدصدر معتقدند که نمى توان به صرف وجود سیره دردوره متاخر از تشریع، حکم به وجود آن در دوره تشریع کرد.
این دیدگاه از نظر منطقى به دلیلى محکم تکیه دارد. سیره یک پدیده فرا زمانى نیست که ربط ى بامسائل زمان نداشته باشد، بلکه ارتباط ى تنگاتنگ را هم در مرحله پیدایش و هم در مرحله تداوم و بقا با شرایط و مسائل زمان دارد.
اگر ارتباط سیره را با مسائل زمان بپذیریم، استدلال گروه اول که وجود سیره را در زمان هاى بعد، دلیل وجود آن در زمان شارع مى گیرند فرو مى ریزد. ممکن است یک سیره در شرایط ى بعد از عصر تشریع، شکل گرفته باشد.
شهیدصدر به همین منطق و استدلال توجه نشان مى دهد.
وى در یک مورد، ضمن رد این ادعاکه وجود سیره در عصرهاى متاخر دلیل ثبوت آن در زمان امامان(ع) است، مى گوید:
ممکن است سیره از عواملى که بعد از عصر امامان(ع) پدید آمده، تاثیر پذیرفته باشد، مانندانتشار تدریجى فتوا در مساله و امثال آن، و از پیدایش سیره از زمان امامان(ع) ریشه نگیرد.
البته شهیدصدر در موردى که بتوان قراینى را به دست آورد که از امتداد سیره تا زمان امامان(ع) حکایت کند به ثبوت سیره در دوره امامان(ع) تن مى دهد.از این رو مى گوید:
صرف وجود سیره در زمان هاى متاخر بدون اضافه کردن نکته اى خاص به آن، کاشف از ثبوت سیره در زمان امامان(ع) نیست.
راه هاى شناخت تطورات تاریخى در سیره ها
آیا راه هایى را مى توان در نظر گرفت که با پیمودن آنها بتوان سیره هاى زمان امامان(ع) راشناسایى کرد؟
شهیدصدر به هنگام تردید در این که آیا سیره در زمان امامان(ع) وجود داشته یا نه، راه حل هاى گوناگونى را ارائه کرده است. این راه حل ها را در قالب زیر که با قالب ارائه شده توسط شهیدصدر تا حدودى متفاوت است منعکس مى کنیم:
راه حل اول: مطالعه و تحلیل تاریخى
از آن جا که در پى کشف تحقق سیره در یک مقطع تاریخى که فاصله زیادى با عصر کنونى داردهستیم باید مطالعه اى را در عرصه دامنه دراز تاریخ سامان داد.مطالعه اى تاریخى از فرایندى پیچیده و نفس گیر تشکیل مى یابد که درآن، بررسى کننده قطعات مختلفى را از قرینه ها و نشانه ها آن هم درحوزه اى فراخ کنار هم مى نهد و به نتیجه اى دست مى یابد.
از آن جا که این نتیجه را گاه اشکال یا اشکالاتى به چالش مى کشانند، باید مطالعه کننده تا سرحدشفاف ساختن چهره واقعى تاریخ به پیش رود و در این راه از گرد آوردن قرینه ها و ضمیمه کردن آنها به یکدیگر دریغ نورزد.
شاید بتوان گفت: اگر چه مطالعه تاریخى، به عبور از یک فرایند پیچیده نیازمند است، اما از آن جا که سیره یک پدیده اجتماعى شفاف و پر نمود در زندگى است، مطالعه تاریخى آن در گروگذشتن از راهى پرمشقت و پرزحمت نیست، بلکه کافى است بتوانیم قراینى چند را کنار هم بنهیم و دریابیم آیا سیره وجود دارد یا نه؟ اگر سیره واقعا وجود داشته باشد، به سرعت، چهره برجسته آن رخ مى نماید و اگر هم وجود نداشته باشد، علایم این عدم وجود به سرعت آشکارمى گردد.
به هرحال شهیدصدر این مطالعه تاریخى را با مطالعه در موارد زیر امکان پذیر مى داند:
1. فتاواى سنیان:
 این مطالعه براى دست یابى به سیره هاى عقلایى یا متشرعى درعرصه معاملات سودمند است. شهیدصدر دلیل آن را چنین ذکر مى کند:
به این اعتبار که فتاواى سنیان احیانا بر گرفته از ارتکاز عقلایى عام درآن دوران بوده است.
طبق این بیان مى توان گاه از گذرفتاواى سنیان به مرتکزات عقلایى آن دوران دست یافت.
البته این یک قرینه است که با ضمیمه شدن به بهره گیرى از نکته هاى دیگر تاریخ نتیجه بخش ومفید واقع مى شود که شهیدصدر به این مساله توجه نشان داده است.
2. روایات:
روایات آینه اى است که درآن، حالات مختلف دوران امامان(ع) را مى توان مشاهده کرد. از آن جا که ما عمدتا در روایات ، حکم را جستجو مى کنیم، از توان آنها در منعکس کردن واقعیت هاى تاریخى غافل مانده ایم . یکى از واقعیت هاى قابل کشف در روایات، سیره هاى موجود در آن دوران است.
گاه با مطالعه در روایات مستقیما مى توان به وجود سیره اى در زمان امامان(ع) پى برد و گاه نیز بااین مطالعه ، حالاتى از مردم یا راویان کشف مى شود که تحلیل و گرد آوردن آن حالات،وجود یک سیره را درآن دوره آشکار مى سازد.
شهیدصدر به این موضوع نیز توجه نشان داده و مى گوید:
روایات به صورت ضمنى جنبه هایى از زندگى راویان یا مردم را منعکس مى سازند
راه حل دوم: تکیه مستنبط بر عنصر
(نرسیدن و منعکس نشدن یک مساله درتاریخ)
گاه مستنبط چندان نیازمند آن نیست که مسیر دورى را درتاریخ طى کند و با عبور از جاده پرسنگلاخ زمان، به سوى صدر اسلام به پیش رود، بلکه با تکیه بریک نکته تاریخى، که کشف آن به سهولت و سرعت امکان پذیر است، مى تواند تحلیلى عقلى را سامان دهد که نتیجه اش کشف وجود یک سیره در زمان امامان(ع) است . این نکته تاریخى، عدم انعکاس یک مساله درتاریخ و به عبارت دیگر نرسیدن مساله به دست ماست.
آنچه به ما نمى رسد گاه یک سیره است و گاه لوازم عدم یک سیره. در هر صورت وجود سیره مقابل، آشکار و کشف مى گردد. براى توضیح بیشتر، هریک را جداگانه بررسى مى کنیم:
الف) نرسیدن یک سیره به ما:
 گاه یک مساله داراى ویژگى هاى زیر است:
* به گونه اى است که نمى تواند درآن، سیره اى شکل نگیرد، به این معنا که پدیده اى اجتماعى است که شکل گیرى سیره درآن اجتناب ناپذیر مى نماید، مانند مساله تفهیم و تفهم که حتماسیره و طریقه اى درآن باید از سوى معصوم(ع) و معاصران او شکل گیرد.
* به گونه اى است که سیره مفروض را مى توان به دو شکل تقسیم کرد و یک تقسیمى ثنایى راترتیب داد، مثلا در مساله تفهیم و تفهم سیره شکل گرفته درآن یا باید تکیه بر ظواهر باشد یاطریقه اى دیگر. علت آن که ما مى توانیم این تقسیم بندى ثنایى را نسبت به سیره انجام دهیم،آن است که هم اکنون درعرصه تفهیم و تفهم میان ما یک سیره(سیره تکیه بر ظواهر) وجود داردو طبعا با مشاهده این سیره این سؤال پیش مى آید که سیره زمان معصوم(ع) آیا همین سیره بوده است یا چیز دیگر؟ بدین گونه تقسیمى ثنایى شکل مى گیرد.
مساله به گونه اى است که اگر سیره فرضى که در مقابل سیره کنونى قرار دارد واقعا در آن دوره وجود مى داشت، باید در تاریخ منعکس مى شد و به ما مى رسید، اما این که چگونه وکى مى توان میان وجود داشتن سیره در آن دوره و انعکاس یافتن آن در تاریخ، ملازمه دید، پاسخ این است که مساله آن گاه که از بعدى اجتماعى و فراگیر برخوردار باشد، بازتاب شکل گیرى یک سیره در آن، نمى تواند سایه بر تاریخ نیفکند و به ما نرسد.
مساله تفهیم و تفهم از همین سنخ است. بدین سان با تکیه برعنصر عدم انعکاس درتاریخ که به سادگى قابل فهم و اذعان است مى توان سیره کنونى را سیره زمان امامان(ع) به شمار آورد. البته همان گونه که بیان شد از این عنصر تنها در شرایط ى خاص مى توان بهره جست.
شهیدصدر این موضوع را به صورت زیر منعکس مى سازد:
براى سلوکى که مى خواهیم آن را به عنوان سلوک عمومى مردم معاصر با امامان(ع) ثابت کنیم سلوک جایگزینى در نظر آید که درصورت عدم فرض سلوک نخست فرض سلوک جایگزین تعین یابد و سلوک بدیل نیز بیانگر پدیده اجتماعى غریبى باشد که اگر واقعا تحقق مى یافت «درتاریخ » ثبت مى شد و به ما مى رسید، ازآن جهت که برخلاف سلوک مانوس است و چون ثبت نشده، دانسته مى شود که آنچه درخارج وقوع یافته است سلوک نخست است، نه سلوک بدیل.
ب) نرسیدن لوازم یک سیره به ما:
 اگر مساله اى ویژگى هاى زیر را دارا باشد، مى توان سیره زمان معصوم(ع) را نسبت به آن کشف کرد:
* به گونه اى باشد که فرض عدم شکل گیرى سیره درآن، غیر معقول بنماید(همان ویژگى اول درقسم پیشین).
* به گونه اى باشد که بتوان سیره مفروض را تقسیمى ثنایى کرد به همان گونه که در دسته قبل گذشت، با این تفاوت که در قسم پیشین، سیره اى را که هم اکنون و دراین عصر موجود است،در نظر مى گیریم و بى آن که زحمتى به خود دهیم، غیر آن را گونه دوم در نظرمى آوریم و تقسیم ثنایى را به این صورت شکل مى دهیم، درحالى که دراین دسته لزومى ندارد که سیره اى هم اکنون وجود داشته باشد بلکه مى توان هر دو قسم سیره را فرضى تلقى کرد و نیز برخلاف دسته اول که تقسیم ثنایى با اضافه کردن عنوان غیر به سیره موجود شکل مى گیرد. در این دسته هردو سیره به صورتى مشخص و تعریف شده در نظر گرفته مى شود، زیرا با تکیه برهمین مشخصه مى خواهیم سیره واقعى در عصر معصوم(ع) را شناسایى کنیم، مانند مثالى که شهیدصدر ذکر مى کند، مثال سیره اکتفا به مقدارى از کف دست براى مسح در وضو و سیره مسح با تمام کف.
همان طور که ملاحظه مى شود این دو سیره ، مشخص و تعریف شده هستند و همان طور که به عنوان ویژگى سوم خواهد آمد از مشخصه یک سیره راه به مقصود مى بریم و سیره موجود در عصر امامان(ع) را درک مى کنیم.
* ویژگى سوم این که بتوان با در نظر گرفتن مشخصه یک سیره، میان عدم سیره دیگر و انعکاس آن در تاریخ ملازمه بر قرار کرد.
درمثال فوق اگر فرض را بر موجود بودن سیره مسح با تمام کف دست در زمان معصوم(ع)بگذاریم به دست مى آید که برپایى این سیره از آن جا که توان دلالت بروجوب را ندارد، طبعاباید در آن روزگار سؤالاتى در باره این که آیا تمام کف واجب است؟ متوجه امامان(ع) مى شد.با توجه به این مشخصه مى توان لازمه این سیره مفروض را طرح سؤال هاى فراوان از امام(ع)درمورد وجوب مسح با تمام کف دست گرفت.
این لازمه به ما نرسیده است درحالى که عادتا اگر وجود مى داشت به ما مى رسید. از این جا درمى یابیم ملزوم یعنى سیره استقرار یافته برمسح با تمام کف دست اصلا وجود نداشته است.
شهیدصدر در پاسخ به این سؤال که چگونه اگر لازمه یاد شده وجود مى داشت حتما به ما مى رسید، به نکاتى چند توجه نشان مى دهد: یکى این که درمفروض مساله، مبتلا بودن مردم به مساله در نظر گرفته شده است و طبعا یک مساله مورد ابتلا جنبه اجتماعى و فراگیر دارد و دوم این که در مساله انگیزه اخفاى حکم مورد نظر امامان(ع) در کار نبوده است و دلایلى در اختیارنیست که این اخفا را توجیه کند، بلکه انگیزه هاى نقل و بازگو کردن آن، به وفور مشاهده مى شود. این وصف سؤالات یاد شده به ما نرسیده است.
بدین گونه از طریق منعکس نشدن این سؤالات درتاریخ که لازمه سیره تلقى مى شوند به نفى طرح و شکل گیرى آنها درعصر معصوم(ع) مى پردازیم و با نفى این لازمه، ملزوم یعنى سیره مسح با تمام کف دست نفى مى شود و با نفى این سیره، سیره دیگر یعنى اکتفا برمقدارى از کف دست به اثبات مى رسد.
راه حل سوم: رجوع به وجدان
دریافت هاى انسان را مى توان به دو بخش اساسى تقسیم کرد:
یکم. دریافت هاى شخصى و متغیر:
 انسان ها علاوه بر حریم خصوصى زندگى، حریم هاى خصوصى روانى نیز دارند. این حریم ها اگر چه درنهایت با پیوندهاى مشترک بشرى، انسان هارا به یکدیگر مرتبط مى سازند، ولى رگه هاى مشخصى از یک نواختى و همسانى را در آنهانمى توان پى گرفت.
دوم. وجدانیات عمومى و ثابت:
 انسان ها درحریم درونى روان خویش از دریافت هایى مشترک برخوردارند، دریافت هایى که انکار آنها براى هیچ کس ممکن نیست که از آنها به(وجدانیات عام) تعبیر مى شود.
با تکیه براین مشترکات مى توان راهى به سوى گذشتگانى یافت که آنها نیز حتما همچون ما دل درگرو دریافت هایى دقیقا این گونه داشته اند. بهره بردارى از این مشترکات جنبه اى علمى وتاریخ کاوانه نیز پیدا خواهد کرد. درعرصه فقه نیز مى توان از این مزیت بشرى بهره برد. این بدان جهت است که شناخت یک وضعیت فراگیر در دوران امامان(ع) خواه از نوع ارتکازهاى عقلایى یا سیره هاى عقلایى مبتنى بر ارتکازها بیش از آن که تفننى، تاریخى باشد، عاملى تاثیرگذار در فرایند اجتهاد به حساب مى آید. درواقع اگر به شهادت وجدان انسانى دریابیم که آنچه امروز به عنوان یافته اى درونى ادارک مى شود، بخشى از وجدان و میراث مشترک روان انسان هاست و به این نکته نیز توجه کنیم که دوران امامان(ع) فارغ از فاصله زمانى امروز است و آن دوران بخشى از محیط زیست تاریخى بشر بوده است، درخواهیم یافت که که در زمان امامان(ع) نیز همین ارتکاز وجدانى وجود داشته است.
دراین راه حل برخلاف راه حل هاى قبلى، کار کشف بخشى از واقعیت هاى تاریخى در دوران امامان را با نگاه به درون به انجام مى رسانیم.
این راه حل از دو جنبه مهم سود مى برد: نخست آن که ما به ارتکازى درونى دست مى یابیم ودوم آن که به عمومى و فراگیر بودن این یافته و به سخن دیگر به خصلت فرا زمانى و فرا مکانى بودن آن واقف مى شویم.
شهیدصدر این راه حل را به صورت زیر ارائه کرده است:
انسان هنگامى که مساله اى را بر وجدان و مرتکزات خود عرضه کرد و دریافت که وجدان او به اتخاذ یک موضع گیرى معین روى مى آورد و نیز دریافت که این موضع گیرى در وجدان او ازضریب بالایى برخوردار است و نیز توانست که بر پایه تحلیل وجدانى احراز کند که این موضع گیرى ، به خصوصیاتى که دریک حال نسبت به حال دیگر و یا دریک خردمند نسبت به خردمند دیگر درمعرض دگرگونى است، ارتباط ى ندارد، مى تواند به این اطمینان دست یابد که دریافت وجدانى او یک حالت فراگیر نسبت به تمام عقلاست.
 

تبلیغات