آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

گفت‏وگوى حاضر در مورد فراخوان مقام معظم رهبرى در خصوص جنبش تولید نرم‏افزار علمى و دینى انجام شده است. آقاى باوند معتقد است که غرب به نسبیت کامل رسیده است و مشکل غرب، از دست دادن ارزش‏هاى مطلق است و باید بر فلسفه قانون اساسى جمهورى اسلامى، یعنى حضور خداوند در همه عرصه‏هاى فردى و اجتماعى، تأمل و تفکر کرد. در جنبش نرم‏افزارى باید برخى موانع و سوءتفاهمات در مورد تعریف جمهورى اسلامى را از بین برد.

متن

سیاست روز، 25/1/82
امروزه در غرب، بعد از یک قرن جریان شالوده‏شکنى در فلسفه، روانشناسى، روانکاوى و زبان‏شناسى که با نیچه، فروید و روسو به وجود آمده، اسطوره مدرنیته به صورت مطلق شکسته شده است. اساسا در محتواى جنبش نرم‏افزارى غرب، نسبیت نقش دارد؛ نسبیت، به معناى وسیع در تمامى علوم و در تقابل با قرون وسطى که مطلق‏گرایى حاکم بود. البته این اندیشه نسبیت خود دچار نوعى مطلق‏گرایى شد. نظریه نسبیت آغاز شکست اندیشه مدرن در بخش جهان‏شناسى است. فلسفه کانت، با تحلیلى که از عقل مدرن داشت، در داخل گفتمان غرب ثابت کرد که اندیشه مدرن حتى نمى‏تواند واقعیات مادى را به صورت صحیح، معتبر و عینى بفهمد و حتى قادر به شناسایى نفس انسان نیز نیست و در انسان‏شناسى نیز بحران به وجود آمد. قبل از آن، هیوم با انکار مفهوم جوهر و ذات، نه فقط در رابطه با خدا، بلکه در رابطه با عالم طبیعت و ماده نیز به یک نوع اصالت پدیده رسید. اما باز هم غرب امیدهایى داشت، مانند هگل که قصد بازسازى داشت. او مى‏گفت اگرچه این ذهن توانایى شناختن واقعیت را ندارد، اما مى‏بایست بین ذهن و عین پل بزنیم. او مطلقى را بین سوژه و اوبژه واسطه کرد و این بحران معرفت‏شناختى است که نسبیت را به حد شکاکیت نهایى مى‏رساند. هگل براى رفع بحران شکاکیت و پر کردن فاصله ذهن و عین، ناچار به ترک خدا شد و گفت که او انسان است. هگل مطلق زمینى را مطرح کرد که به نام روح و ایده است که خود نیز تعریف مناسبى از آن ندارد. اینجاست که عنوان مى‏کند بدون خدا و مبنا که نمى‏توان فکر و زندگى کرد. این مبنا اگر در آسمان‏ها نیست، باید در زمین باشد و اینجاست که «هگل» مى‏گوید عالم کلیات و مجردات محسوس است و آنچه محسوس است، معقول است. پیوند بین ماوراءالطبیعه و طبیعت فقط پیوندى بشرى است نه الاهى و مبنایش تفکر هگل است. البته هگل جوان با الاهیات شروع کرد، ولى بعدها متوجه شد که الاهیات منهاى سیاست معنى ندارد. حقیقت بدون واقعیت چگونه مى‏تواند وجود داشته باشد؟ به دنبال این تحولات، خود «نیچه» اعتراض نهایى را به «هگل» مى‏کند تا بالاخره شکاکیت عام مى‏شود.
در حال حاضر، پست‏مدرن‏ها مى‏گویند که هیچ مفهوم ثابتى وجود ندارد. همه چیز سیال است و ساختارشکنى کرده‏اند. هیچ چیز خود نیست و «این همانى» که اصل مطلق است، مبدل به اصل «غیریت» شده است. این یک اصل پایه‏اى است. تکثرزدایى ضدمدرن پست‏مدرن‏ها آشوب‏طلبى و هرج‏ومرج‏طلبى است و در اینجاست که مدرنیته دچار آشوب شده است؛ اما متأسفانه ما هنوز با ادبیات مارکسیستى و لیبرالیستى چند قرن قبل صحبت مى‏کنیم. امام خمینى رحمه‏الله اتفاقا همین مسئله را نشانه گرفت.
هایدگر گفته است که هگل اشتباه کرد که خدا را ترک کرد و انسان را به جاى او گذاشت. ما باید از نو خدا را اصل، و موجود را فرع بر آن قرار دهیم و اومانیسم را کنار بگذاریم. اما او هم دچار مشکل است. هایدگر مى‏گفت بشنوید آواى وجود را، اما چه کسى باید این آوا را بشنود؟ بله به صورت ضعیفِ آن، به زنبور عسل هم وحى و الهام مى‏شود. هایدگر هم برخى الهامات را شنید اما او پیغمبر نبود و به طور خالص درک نکرد. در چنین شرایطى غرب به دنبال خداست و معتقد است که خدا باید با او سخن بگوید اما متون دینى آن با عقل و حقوق بشر مخالفت کرده است. در تورات و انجیل نوعى رهبانیت شکل مى‏گیرد. اینجاست که دیالکتیک قرون وسطى و عصر جدید مطرح مى‏شود. در تاریخ اسلام اتفاقا ائمه علیهم‏السلام حافظ این وحى و مظهر عقل شده‏اند، ولى باند ابوسفیان اجازه نداد که ولایت ائمه، فعلیت سیاسى و اجتماعى پیدا کند. اما در تشییع اصل محفوظ ماند و دست‏کم نظریه ولایت فقیه این مسئله را به صورت اجمال طرح کرد. امام رحمه‏الله در انقلاب اسلامى به این ولایت تحقق تاریخى بخشید و تا اینجا رسیده است. اما در مجموع این اندیشه که انسان نمى‏تواند به خدا معتقد باشد، مگر اینکه آن خدا توانا و قادر باشد، دوباره اوج گرفته است. وجود تعارض در غرب به دلیل فقدان متون اصیل الاهى بود که این فقدان هم به علت نقص دین است. در قرون وسطى دین، دینى واقعى نبود.
اما اینکه براى تولید علم و نهضت نرم‏افزارى چه باید بکنیم، با توجه به افکار امام رحمه‏الله و بزرگان ما باید به منظور برقرارى رابطه بین مفاهیم انتزاعى فلسفى با مسائل انضمامى عینى، مطالعات میان رشته‏اى را به صورت تخصصى در حوزه و دانشگاه محقق کنیم. مطالعات بین رشته‏اى یعنى فهم رابطه میان علوم و عرصه‏هاى مختلف. بین متافیزیک و مسائل فلسفه و عرفان و جامعه‏شناسى سیاسى و شادى جوانان در فرهنگسراها ارتباط وجود دارد و ارتباط آن از نظر امام رحمه‏الله و قرآن به نسبت حضور خدا در همه موجودات تا عوالم بالاتر یکسان است و به هر طرف که بنگرى جلوه خداست. خداوند آنقدر مقدس نیست که به ملکوت نزدیک‏تر باشد تا به جهان. حضور خداوند با تمامى موجودات یعنى ارتباط همه جانبه جنبه‏هاى معنوى، فلسفى و عرفانى اسلام با لحظات عادى کوچه، بازار، سینما، اقتصاد، هنر و روابط جهانى و در قالب نهادها. در همه نهادهاى جمهورى اسلامى مى‏بایست اسلام حضور داشته باشد. اساسا مشکلات ما در سیاست، برنامه‏ریزى، نگاه به جهان غرب، تعریف از جهانى شدن، احزاب سیاسى، ولایت فقیه و درگیرى‏هاى جناحى همه و همه به جنبش نرم‏افزارى باز مى‏گردد. باید از نو خدا و ارتباطش را در دین اسلام با انسان درست تعریف کنیم؛ یعنى عقل، انتخاب و تجربه. اینجاست که اسلام در عین آرمانگرایى، واقع‏بین است؛ در عین اعتقاد به مطلق، نسبى مى‏اندیشد و در عین تعبد، دائما در حال تغییر و حرکت و سیلان است.
اکنون باید از مبانى شروع کرد. به دلیل شکست فلسفه در قرن بیستم و از دست رفتن پایه‏هاى فلسفى غرب، همه تاجرمسلک شدند. غرب در حال حاضر دین، فرهنگ و فلسفه ندارد. متفکرى فرانسوى کتابى درباره «شکست اندیشه» نوشته است و مى‏گوید که ما در حال حاضر مصرف‏کننده زندگى هستیم و چیزى مفهوم ندارد، ولى در قرن نوزدهم و هیجدهم روسو اول مبناى تعلیم و تربیت را مى‏نویسد که بتواند قرارداد اجتماعى و جامعه مدنى را بپذیرد. پایه را رها کرده‏ایم و قصد داریم با جریانات فن‏آورى، سامانه اقتصادى ـ سیاسى را متحول کنیم. مشخص است بعضى خدمات انجام شده به از هم گسستگى مى‏انجامد و اگر هم توسعه‏اى انجام مى‏شود، ناهمگون است و شکاف‏هاى طبقاتى به وجود مى‏آید. اما عملاً چه کار کنیم؟ در عرصه ساختارها، قانون اساسى ما کافى است، اما از نظر فلسفى هنوز تبیین نشده است. مبناى فلسفه قانون اساسى، جمهورى اسلامى است. ببینید چقدر جامع است. چون جمهوریتى در جهان وجود دارد و خالق جمهوریت الان نافى جمهوریت شده است. «کیسینجر» اخیرا کتابى قطور نوشته و در انتهاى آن به برخى از سیاستمداران قرن نوزدهم استناد کرده و مى‏گوید: فقط مشکل ما با خدا حل مى‏شود. «برژینسکى» مى‏گوید: ما اصول‏گرایى ثابت را از دست داده‏ایم. همه چیز نسبى شده است و نتیجه‏اش از هم گسیختگى خانواده، عدم تعهد و فساد است. ما مشکلات اقتصادى و سیاسى نداریم، مشکلمان از دست دادن ارزش‏هاى مطلق است.
بنیاد غرب بر اصالت فرد است و اینجاست که جبرهاى ساختارى دموکراتیک، آزادى را از بین مى‏برد. گیدنز مى‏گوید که این دو عامل جوابگو نیست و مشارکت باید خودجوش و مردمى شود و قانون و اقتدار بیرونى جوابگو نیست.
در نهایت ما باید بدانیم همراه با بیرون، درون را پاک کنیم و فرد فردمان مسئولیت اخلاقى در پذیرش مفهومى به نام شر یا شیطان داشته باشیم. این را دومین روانکاو بزرگ جهان، یونگ مى‏گوید.
جنبش نرم‏افزارى در واقع یک حرکت فکرى ـ اصلاحى به معناى دقیق است که باید برخى موانع و سوء تفاهمات بعد از انقلاب را در رابطه با تعریف جمهورى اسلامى از بین ببرد. با توجه به خود جهان غرب، واقعیات عینى، وضعیت نرم‏افزارى و فکرى، بحران خود غرب و با توجه به این تعریف، خود به خود علم در خدمت واقعیت و مردم قرار مى‏گیرد، اما در حال حاضر این‏گونه نیست. حاصل ارتباط دانشمندان و فرهیختگان با توده مردم، کنترل سیاسیون جامعه در جهت جلوگیرى از سوء استفاده نسبت به مسئولیت‏هایشان است و این تنها وظیفه قوه قضائیه نیست؛ بلکه روشن‏فکران و علماى حقیقى و آزاده و مطبوعات هستند که باید با این تعریف جامع، دست به کنترل، نظارت، هدایت، تشویق، ترغیب و انتقاد سیاسیون بزنند.
اشاره
در گفت‏وگوى حاضر مطالب مفید و جالبى مطرح شده است، اما در مجموع از اصل موضوع که ضرورت و شیوه تولید نظریه و دانش است، فاصله گرفته است. مطالب مطرح شده را به دو بخش مى‏توان تقسیم کرد: آقاى باوند نخست، با اشاره به بن‏بست‏هاى معرفتى مدرنیسم، ظرفیت‏هاى اسلام را در پاسخ‏گویى به نیازهاى انسان امروز مطرح مى‏کند و علت بن‏بست‏هاى غرب را فقدان یک متن صحیح دینى که بیانگر سخن خداوند با انسان باشد، مى‏داند. در بخش اخیر، ایشان با استناد به حضور خداوند در همه عرصه‏هاى هستى، به ضرورت حضور دین در مناسبات فردى و اجتماعى مى‏رسد و جمهورى اسلامى را در معناى دقیق و فلسفى، مبناى جامعى براى این حضور مى‏خواند. در ذیل، این دو مسئله را به اختصار مورد توجه بیشتر قرار مى‏دهیم.
1. تحلیل ایشان در بخش نخست به درستى از فرآیند جایگزینى انسان به جاى خداوند در اندیشه مدرن حکایت مى‏کند و داستان این تحول را از هیوم و دکارت تا کانت و هگل و بالاخره تا نیهلیسم نیچه باز مى‏گوید. درست است که هایدگر را باید نقطه عطفى در بازگشت از این فرآیند نسبیت‏گرایى و مادى‏اندیشى به حساب آورد، اما اندیشه هایدگر در نهایت نمى‏تواند خود را از بنیاد اومانیسم غرب جدا سازد. البته «وجود» در تفکر هایدگر معنایى عام و فراگیر دارد (بر خلاف آنچه بسیارى از فیلسوفان اگزیستانسیالیست مطرح کرده‏اند و وجود را صرفا در «وجود انسانى» محصور کرده‏اند)، اما هایدگر هم وجود عام را از منظر وجود خاص انسانى تحلیل مى‏کند و آن را با شاخصه‏هاى موجود انسانى در مفهوم مدرن آن ارزیابى مى‏کند. بنابراین اندیشه کسانى چون هایدگر و یاسپرس را باید نشانه‏اى از پایان تفکر مادى مدرن و تلاش براى برون رفت از آن تفسیر کرد و نه بیشتر. البته اندیشمندان و نحله‏هاى دیگرى در غرب هستند که الهام‏هاى دینى را در منظومه فکرى خود راه داده‏اند و نگره‏هاى نوینى را براى حضور خداوند در حیات بشرى فراروى نهاده‏اند.
2. در بخش اخیر، انتظار مى‏رفت که آقاى باوند راه‏حل روشن‏ترى را براى تعامل میان دین و مناسبات دنیوى در شکل نظام‏ها و نهادهاى سیاسى و اجتماعى ارائه کند. اعتقاد به حضور تکوینى خداوند در همه مظاهر هستى، هرچند در جاى خود مى‏تواند پایه فلسفى مناسبى براى حضور دین در صحنه زندگى بشر باشد، اما اگر به درستى تبیین نشود احتمالاً با مشکلات نظرى متعددى مواجه خواهد شد. از جمله مى‏توان به نکات زیر اشاره کرد:
الف. حضور خداوند در عالم کثرت آن‏گاه مى‏تواند به لزوم دین و حاکمیت دینى بیانجامد که نسبت این حضور با اراده و اختیار انسانى و نیز با دوگونگى مناسبات اخلاقى و اجتماعى (یعنى مناسبات الاهى و شیطانى) تفسیرى مناسب بیابد. آنچه گاه از تحلیل‏هاى جبر انگارانه فلسفى و عرفانى فهم مى‏شود، اگر حتى تفسیر درستى از ولایت تکوینى ارائه کند، هرگز نمى‏تواند در تبیین ولایت تشریعى و به ویژه در تبیین ولایت اجتماعى کامیاب باشد.
ب. ولایت تکوینى خداوند اگر بخواهد بنیاد فلسفى مناسبى براى ولایت اجتماعى باشد، باید رابطه «هست» و «باید» را به خوبى تبیین کند و رابطه تکوین و تشریع را به درستى توضیح دهد.
ج. حتى اگر تمامى این مباحث از نظر مضمون و به‏طور منطقى قابل دفاع باشد، تنها یک یا چند مقدمه فلسفى براى تبیین مقوله‏اى اجتماعى مثل «جمهورى اسلامى» است و به مقدمات عدیده دیگرى نیاز دارد. ردپایى از این مقدمات در سخنان ایشان یافت نمى‏شود.
د. هر چند در شرایط کنونى قانون اساسى ما یکى از الگوهاى مناسب براى تلفیق دین با اقتضائات عصر مدرن است، اما حتى بانیان آن نیز معتقد به تمامیت آن نبوده و نیستند. ازاین‏رو، جنبش نرم‏افزارى وظیفه دارد که با تأملات بنیادین بر مفاهیم و نظریه‏هاى جارى، به تأمل مستمر در منابع دینى و نوآورى در خلق نظریه‏ها و چارچوب‏هاى جدید روى آورد.

تبلیغات