آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در این مقاله در صدد آن است که با بررسى مفهوم «قدسى» و «غیرقدسى»، و ارتباط میان آن دو، توجیهى براى استبداد حکومت پادشاهان بیابد.

متن

در تفکر دینى، هرچه که به نوعى با خداوند در ارتباط مستقیم بوده و منسوب به او یا تجلى و برگزیده اوست، مقدس است. از نظر امیل دورکیم، ادیان به صورت‏هاى مختلف کوشیده‏اند تا بین این دو دنیاى جدا از هم - مقدس و غیر مقدس - پلى بزنند. در تفکر دینى، در عین جدایى ذاتى دو جهان مادى و معنوى یا غیرقدسى و قدسى، منشأ واقعیت‏بخش جهان مادى یا غیرقدسى، امر قدسى است و بقا و سامان این جهان نیز به اراده و تأثیر پدیده قدسى بستگى دارد. هر پدیده‏اى فقط در ایجاد نوعى پیوستگى با جهان قدسى است که مى‏تواند از خصایص قدسى برخوردار گردد و دین طریقى است که این برخوردار شدن را ممکن مى‏کند.
در این نوع تفکر، فقط انسان است که مى‏تواند هستى دو گانه‏اى داشته باشد. او به عنوان یک مخلوق، فقط متعلق به جهان مادى و بنابراین موجودى غیرقدسى است؛ اما به عنوان برگزیده خداوند، به وجودى قدسى تبدیل مى‏شود. در عین حال فقط تلاش بشر براى برخوردار شدن از عامل تقدس نیست که متضمن رهایى او از وجود غیرقدسى‏اش مى‏باشد؛ چراکه او به واسطه غیرقدسى بودن، با اتکا به خود نمى‏تواند به قدسیت نائل گردد؛ بلکه اراده عامل قدسى باید به برگزیده کردن این یا آن بشر تعلق گیرد تا قدسیت را بر او بدمد.
مهم‏ترین ویژگى امر قدسى در تمایز با پدیده غیرقدسى، قدرت است؛ قدرت تام و مطلق. تمام تجلى‏هاى مقدس از یک قدرت برخوردار است. مقدس، نیرومند و قدرتمند است؛ زیرا واقعى، مؤثر و دیرپاى است. همه ویژگى‏هاى مهم دیگر تقدس، حتى حیرت و وحشت، ناشى از همین ویژگى اصلى، یعنى قدرت است. بشر نیز زمانى به تقدس قائل شد که به نیازش به قدرت وقوف یافت و چون توانست قدرت را مطلق در نظر آورد، به حیرت و وحشت و جذبه نسبت به آن دچار شد.
بنابراین اگر امر قدسى با قدرت مطلق شناخته مى‏شود، هر آنچه برگزیده اوست نیز از آن قدرت برخوردار مى‏شود. و برعکس، این نیز پذیرفتنى است که هرکه قدرت مطلق دارد، الزاماً قدسى است.
رویکرد انسان عادى غیر قدسى به امر قدسى، رویکردى حسى - عاطفى است؛ نه علمى - منطقى؛ عقل انسان توانایى شناخت امر قدسى را ندارد. فقط با مجذوب عاملِ قدسى شدن و ترسیدن از او و توسل به او با تسلیم خود را به اراده اوست که مى‏توان به محدوده جذبه امر قدسى نزدیک شد و از طرق دعودت او پذیرفته گردید. در این حالت است که انسان فراخوانده مى‏شود. رابطه انسان با عامل قدسى با این نیاز و محبت و سرسپردگى و ستایش، یعنى با رویکردى حسى - عاطفى به یقین مى‏رسد و با توسل مؤمنانه است که به این پدیده مقدس نزدیک مى‏شود؛ نه با شناخت؛ از این رو رابطه میان انسان با آن امر قدسى و در ارتباط قرار گرفتن با مرجع قدسى، تنها از طریق کردار آیینى ممکن مى‏گردد؛ کردارى که با عمیق‏ترین احساسات درآمیخته است.
با این توصیف، پدیده قدسى مرجعى است که افراد از طریق اجراى آیین‏ها و مناسک واحد و همانندى براى نزدیک شدن به آن مرجع و برخوردار شدن از حمایت قدرت مطلق آن اقدام مى‏کنند. توسل‏جویى به امر قدسى که براى بشر جوامع نخستین از طریق آیین‏هاى قربانى و جادویى انجام مى‏شود، به مرور با آیین‏هاى نیایش جایگزین شد. اجراى آیینى ارتباط، نتایج اجتماعى بسیارى نیز دارد که از جمله آنها، ایجاد حس همبستگى گروهى در میان جماعت آیین‏گزاران مى‏باشد. در پى ایجاد چنین حسى است که آحاد جماعت، امر قدسى را به عنوان کانونى براى ایجاد، استحکام و مداومت همبستگى جمعى‏شان مورد شناسایى قرار مى‏دهند.
با تأکید بر اینکه در تفکر دینى، برگزیدگان منشأ قدسیت (خداوند) مانند پیامبران و اولیا، به علت پیوند با عامل قدسى از تقدس برخوردار مى‏شوند، مى‏توان گفت ارتباط انسان‏هاى برگزیده خداوند با دیگر انسانها از ویژگى‏هاى متمایز از ارتباط میان انسان‏هاى غیرقدسى برخوردار مى‏شود. بالطبع اگر در یک نظام سیاسى، قدرت سیاسى تجلى‏یافته در یک شخص به نام شاه یا سلطان و... از خصلت برگزیدگى از سوى خداوند برخوردار شود، همین امر در مورد او نیز صادق است. رابطه میان شاه و مردم، با پذیرش برگزیدگى شاه از سوى خداوند، رابطه تجلى امر قدسى است با موجودات غیرقدسى. از این لحاظ، ویژگى‏هاى رابطه میان امر قدسى و پدیده غیرقدسى، به تعیین ویژگى‏هاى رابطه میان شاه و مردم مى‏پردازد و این رابطه را توجیه مى‏کند. چنین رابطه‏اى میان مردم و پادشاهان در اروپا، پیش از عصر مردن هم وجود داشته است و شاهان با اتکا به «حق الهى سلطنت» به کسب مشروعیت سیاسى مى‏پرداختند.
اشاره‏
ارتباط میان قدسیت و استبداد در این مقاله به‏درستى تبیین نشده است. با وجود اینکه تقریباً تمامى مقاله به تبیین مفهوم امر قدسى اختصاص یافته است، اما خواننده این مقاله کمتر متوجه ارتباط این مفهوم با پدیده‏اى به نام «استبداد» مى‏گردد. تمامى ادعاى نویسنده بر این نکته متمرکز است که قدرت همواره از امر قدسى ناشى مى‏شود. انسان تنها در مقابل قدرت است که خضوع مى‏کند و این قدرت نیز در گرو قدسیت است و آن‏گاه که مردم قدسیت را که چیزى جز انتساب به امر ربوبى نیست، در یک فرد مشاهده کنند، در مقابل او تسلیم مى‏شوند و لابد از این مرحله است که پدیده استبداد امکان رخ‏نمایى دارد.
در ارزیابى این گفتار باید به این مطلب اشاره کرد که قدرت از منابع مختلفى به دست مى‏آید که البته یکى از آن منابع مى‏تواند نظریه مورد قبول مردم در باب توجیه اطاعت از حاکم باشد. گاه باور مردم به گونه‏اى است که پایگاه فوق‏العاده‏اى براى حاکم در نظر مى‏گیرد و دیدگاه مردم در مورد مشروعیت حاکم چیزى است که هرگونه اطاعتى از حاکم را لازم مى‏داند. اینکه قدسى بودن در نظر مردم، قدرت‏آور است، دلیل بر آن نیست که در منابع قدرت صرفاً باید به دنبال امر قدسى رفت. در دوره‏هاى جدید و در شرایط حاضر نیز شاهدیم که در بسیارى از کشورها پدیده استبداد حضور قوى دارد؛ حال آنکه در ذهنیت مردم، حاکم و حکومت، تجلى امر قدسى نیست. جالب این است که در حکومت‏هاى غیرسلطنتى نیز به‏وفور مقوله استبداد مشاهده مى‏شود و دیکتاتورى منحصر در حکومت‏هاى پادشاهى و سلطنتى نیست.
به عبارت دیگر ادعاى قدسى بودن، نه شرط لازم و نه کافى براى تحقق استبداد است. چه بسا پیامبرانى که با انواع معجزات، از همراه کردن تعدادى اندک از مردم نیز عاجز بوده‏اند و فراوان پادشاهانى که مردم با وجود مشاهده انواع مفاسد اخلاقى، به علت ترس، از آنها تبعیت مى‏کردند.
نویسنده مقاله مى‏کوشد تا مجذوب امر قدسى شدن را امرى کاملاً عاطفى - احساسى، نه عقلى - منطقى جلوه دهد؛ حال آنکه نیاز بشر به امر قدسى همان‏طور که در حوزه عاطفه و احساس قابل درک است، در حوزه عقل و منطق نیز قابل استدلال است و انسان‏ها به میزان درک و رشد عقلى مى‏توانند براى پیگیرى این نیاز خود اقامه دلیل کنند. تبعیت از پیامبران و اولیا، صرفاً یک تبعیت احساسى نیست؛ بلکه کاملاً از منطق عقلى برخوردار است. قدسى بودن یا نبودن از جمله مفاهیمى است که مى‏توان در حوزه عقل از آن سخن گفت و بر لزوم آن استدلال کرد. تعبیت آدمى نیز صرفاً به خاطر غلبه قدرت موجود در امر قدسى نیست. منافاتى در این میان نیست که انسان در عین ارتباط عاطفى خود با موجود برگزیده، به منطق عقل و استدلال حکم به لزوم تبعیت کند. از این گذشته، حکم به قدسیت یا عدم قدسیت نیز تابع عقل و منطق است و لذاست که هر ادعاى قدسیتى مورد قبول قرار نمى‏گیرد.
مقاله این نکته را القا مى‏کند که پذیرش حق الهى در باب مشروعیت، ملازم با استبداد است. البته نمى‏توان منکر شد که در عمل، ادعاى حقِ الهى داشتن ممکن است استبدادآور باشد؛ اما باید توجه داشت که این از باب بار منطقى این مفهوم نیست؛ چراکه حق الهى صرفاً بیانگر این نکته است که شخص حاکم باید از این حق در حاکمیت برخوردار باشد تا مجوز صدور حکم را داشته باشد؛ اما این بدان معنا نیست که بنابراین مردم باید رفتار حاکم را در محدوده‏اى فراتر از ارزش‏هاى دینى و اخلاقى پذیرفته‏شده نیز بپذیرند. حق الهى صرفاً در محدوده عقل و شرع وجود دارد و مازاد بر آن، نادیده گرفتن حقِ خداوند است. حال اگر چنین عقلانیتى بر رابطه میان مردم و حکومت حکم‏فرما باشد و چنین بینشى نسبت به حق الهى رواج داشته باشد، طبیعتاً استبداد، در میان مردم فاقد توجیه تئوریک خواهد بود و البته اگر چنین عقلانیتى وجود نداشته باشد و حق الهى به عنوان حق استبداد رأى تلقى شود و مردم نیز با این بینش همراه باشند، توجیه تئوریک استبداد فراهم خواهد بود.
همبستگى، 2/11/79

تبلیغات