آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

تشکیل مدینه فاضله انسانى و رسیدن به جامعه مدنى به مفهوم واقعى کلمه (1)
تحقق دولت کریمه (2) و نیل به حکومت صالحان، که یک نوید قرآنى است (3) ، آرزوى همه انسان‏هاى مومن، آرمان‏خواه و آزاده است و دست‏یافتن به چنین آرمانى بس والا، همت هاى بلند، اندیشه‏هایى ژرف و قامت‏هایى نستوه مى‏طلبد.
یکى از رهیافت‏هاى مهم و ارجمند که مى‏تواند ما را در فراهم‏سازى اهداف بلند یاد شده یارى دهد تعلیم آیین زمامدارى از کسى است که معلمش مالک و حاکم ملک و ملکوت است و تعلیم او بشرى نیست‏بلکه از سرچشمه وحى و کریمه "و یعلمکم ما لم‏تکونوا تعلمون (4) " مایه گرفته است از کسى که باب علم پیامبر است: "انا مدینه العلم وعلى بابها" و چون به نص قرآن کریم: واتوا البیوت من ابوابها (5) ، در حکومت‏دارى نیز باید به آن بزرگوار تاسى جست.
مقاله حاضر، که برگرفته از بخش‏هایى از سخنان و رهنمودهاى امیرمومنان على(ع)است، گوشه‏اى از وظایف زمام‏داران را مشخص مى‏کند.
اکنون با استقرار نظام مقدس جمهورى اسلامى نیل به اهداف دولت کریمه، بیش‏تر ازهر زمان فراهم شده و فرصتى است که باید آن را غنیمت‏شمرد: ان فى ایام دهرکم نفحات الا فترصدوا لها.
1- ارتباط مستقیم با مردم و نداشتن سخن‏گو
مردم باید بتوانند بدون هیچ‏گونه مانعى با حاکم و یا کارگزاران او ملاقات کنند و مشکلات و نیازهاى خود را با وى در میان بگذارند. این مهم را حضرت وصى(ع) در نامه‏اى به قثکم بن عباس که از جانب آن حضرت بر مکه معظمه حکم‏فرما بوده، گوشزد کرده است:
......... و لایکن لک الى الناس سفیر الا لسانک ، ولا حاجب الا وجهک ، و لاتحجبن ذاحاجه عن لقاءک بها... وانظر الى مااجتمع عندک من مال الله فاصرفه الى من قبلک من ذوى العیال و المجاعه... (6)
وباید تو را به مردم پیغام‏رسانى نباشد مگر زبانت (هر چه مى‏خواهى خودت به ایشان بگو! نه مانند گردن‏کشان پیغام‏بفرستى) و نه دربانى مگر رویت (هر که خواهد تو را بى‏مانع ببیند) و درخواست‏کننده‏اى را از ملاقات و دیدار خود جلوگیرى مکن و بنگر (رسیدگى کن) به آن‏چه از مال خدا (بیت‏المال مسلمانان) نزد تو گرد مى‏آید، پس آن را به کسان عیال‏مند و گرسنه نزد خود بده....
2- پرهیز از ستایش‏گران، متملقان و چاپلوسان
حاکم اسلامى باید به گونه‏اى رفتار کند که ثناگویان و متملقان پى‏ببرند که او از هرگونه ستایش‏گرى و تملق بیزار است و با این شیوه به آن‏ها میدان ندهد، خوش داشتن مدح و ثنا و تعریف و تمجید، از پست‏ترین حالات حاکم شمرده شده است:
و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس ان یظن بهم حب الفخر، ویوضع امرهم على الکبر،و قد کرهت ان یکون جال فى ظنکم انى احب الاطرآء، و استماع الثناء، ولست‏بحمد الله کذلک، ولو کنت احب ان یقال ذلک لترکته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمه و الکبریاء، وربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنو على بجمیل ثناء لاخراجى نفسى الى الله و الیکم من البقیه فى حقوق لم افرغ من ادائها، و فرائض لابد من امضائها، فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابره، و لاتتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادره، ولا تخالطونى بالمصانعه (7)
و از پست‏ترین حالات حکم فرمایان نزد مردم نیکوکار آن است که گمان دوستدارى فخر و خودستایى به آن‏ها برده شود، و کردارشان حمل به کبر و خودخواهى گردد، و من کراهت دارم از این که به گمان شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را (از شما)دوست دارم، و سپاس خدا را که چنین نیستم، و اگر هم دوست داشتم که درباره من مدح و ثنا گفته شود این میل را از جهت فروتنى براى خداوند سبحان که او به شمول عظمت و بزرگوارى سزاوارتر است رها کرده از خود دور مى‏نمودم، و بسا که مردم مدح و ستایش را بعد از کوشش در کارى شیرین مى‏دانند (زیرا فطرى و جبلى است‏شخصى که کار بزرگى انجام داده یا خدا او را موفق اخت‏ستودن و آفرین آن را دوست دارد)پس مرا براى اطاعت کردنم ازخدا و خوش رفتاریم با شما به ستودن نیکو ستایش نکنید از حقوقى که باقى مانده و از اداى آن‏ها فارغ نگشته‏ام و واجباتى که ناچار به اجراى آن‏ها هستم، و با من سخنانى که با گردن‏کشان (براى خوش آمد آن‏ها) گفته مى‏شود نگویید، و آن چه را از مردم خشمگین (بر اثر خشم آن‏ها) خوددارى کرده پنهان مى‏نمایید از من پنهان ننمایید، و به مدارات و چاپلوسى و رشوه دادن (به زبان) با من آمیزش نکنید. ....
امام(ع) هنگام رفتن به شام به کد خدایان و بزرگان انبار شهرى در عراق برخورد مى‏کند آنان به تعظیم و احترامش از اسب‏ها پیداه شده در پیش رکابش مى‏دوند ولى نه تنها از کرنش آن‏ها خرسند نمى‏شود، بلکه آن را نهى مى‏کند:
....ما هذ الذى صنعتموه؟ فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا فقال:
والله ماینتفع بهذا امراءکم ، وانکم لتشقون على انفسکم فى دنیاکم، وتشقون به فى آخرتکم ، وما اخسر المشقه وراءها العقاب، و اربح الدعه معها الامان من النار (8)
این چه کارى بود کردید؟ گفتند: این خوى ما است که سرداران و حکم‏رانان خود را به آن احترام مى‏نماییم، پس آن بزرگوار (در نکوهش فروتنى براى غیر خدا) فرمود:
سوگند به خدا حکم‏رانان شما در این کار سود نمى‏برند و شما خود را در دنیاتان به رنج و در آخرتتان با این کار به بدبختى گرفتار مى‏سازید (چون فروتنى براى غیر خدا گناه و مستلزم عذاب است) و چه بسیار زیان دارد رنجى (فروتنى براى غیر خدا)که پس آن کیفر باشد، و چه بسیار سود دارد آسودگى (رنج نبردن براى خوش آمدن مخلوق) که همراه آن ایمنى از آتش (دوزخ) باشد.
ونقل است که حضرت وصى(ع) چون از جنگ صفین برگشته به کوفه آمد، حرب ابن شکرکحلابیل شبامى که از بزرگان قبیله خود بود، خواست پیاده در رکاب آن حضرت که سوار بود برود، امام(ع) او را نهى کرد و در زیان جاه‏طلبى به او فرمود:
ارجع فان مشى مثلک مع مثلى فتنه للوالى ومذله للمومنن (9)
برگرد که پیاده آمدن چون تویى بامانند من براى حکم‏ران، بلا و گرفتارى است (چون غرور و سرفرازى آرد که مستلزم عذاب و کیفر الهى گردد) و براى مومن ذلت و خوارى است (که پیاده در رکاب سوارى رود، و هر چه موجب گرفتارى و خوارى باشد ترک آن واجب است).
3- تدین و دین‏باورى
دین‏دارى حاکمان تاثیر شگرفى در تدین مردم و اصلاح جامعه دارد چنان که در خبر آمده است: الناس على دین ملوکهم (10) و نیز آمده است: الناس بملوکهم اشبه منهم بزمانهم (11) . و غزالى در این باره مى‏نویسد:
و نیکوترین چیزى که پادشاه را بباید، دین درست است، زیرا که دین و پادشاهى چون دو برادرند از یک شکم مادر آمده باید که تیماردارنده مهم در کار دین بود، و گزارنده فرایض به وقت‏خویش و از هوا و بدعت و شبهت‏ها و ناشایست و آن‏چه در شریعت نقصان آورد، دور باشد. و اگر بشنود که اندر ولایت او کسى متهم و بد دین ست‏بیاوردش وتهدید نمایدش تا توبه کند، یا عقوب کند، یا نفى کندش از ولایت‏خویش، تا مملکت او پاکیزه بود از اهل هوا و بدعت، و اسلام عزیز باشد. و ثغرها آبادان دارد به فرستادن سپاه و لشکر، و عز اسلام جوید و سنت پیغامبر تازه دارد، تا بدان محمود باشد نزدیک خلق، و نزدیک دشمنان با هیبت‏بود، و قدر و منزلت او بزرگ شود به نزد دوست و دشمن.
و بدان که پارسایى مردمان از نیکو سیرتى ملک بود، ملک باید که به کار رعیت از اندک و بسیار نظر کند، و به بدکردن ایشان هم‏داستان نباشد، و نیکو را گرامى مى‏دارد، و به نیک‏کردارى پاداش دهدشان، و بدکردارى را از بدى بازدارد، و به بدکردارى ایشان را عقوبت کند و محابا نکند تا مردمان به نیکویى رغبت کنند و از بدى پرهیز کنند. و چون پادشاه با سیاست نبود، وبدکردار را رها کند، کار او با کار ایشان تباه شود.
و حکیمان گفته‏اند که خوى رعیت از خوى ملک زاید که مردم عامه تنگ چشم و بدکردار از ملوک شوند، از آن که خوى ایشان گیرند. نبینى که اندر تاریخ بیاورند که ولیدبن عبد الملک خلیفه بود و همت او همه آبادانى کردن بود و همت‏سلیمان بن عبدالملک بسیار خوردن بود و خوش خوردن و آرزوى راندن، و همت عمکربن عبدالعزیز عبادت کردن بود. و محمدبن على‏بن الفضل گفت: من هرگز ندانستم که کار خلق با کار سلطان زمانه پیوسته است، تا دیدم به روزگار ولیدبن عبدالملک که مردمان را همه همت‏باغ و بوستان و سراى بود، و به روزگار سلیمان بن عبدالملک همت مردمان به خوش خوردن بود و یکدیگران را گفتندى تو چه خورده‏اى و چه پخته‏اى و به روزگار عمربن عبدالعزیز همت مردمان عبادت کردن بود و قرآن خواندن و صدقه‏دادن و کارهاى خیر کردن، تا بدانى که به هر روزگار، مردم رغبت آن کنند که سلطان ایشان کند از بد کردن و بدگفتن و آرزو و کام راندن. (12)
حسن بصرى گوید: هر پادشاهى که دین را بزرگ دارد، رعیت او را بزرگ دارند. (13)
4- داشتن سعه صدر و روحیه انتقادپذیرى
حاکم باید سعه صدر داشته باشد، داشتن روحیه انتقادپذیرى و سعه‏صدر از ابزار ریاست است: آله الریاسه سعه الصدر. (14)
امام(ع) با این که خود معصوم و دور از هرگونه خطا و لغزش است آغوش خویش را بر مشورت با امت‏باز نموده و پذیراى هرگونه انتقاد است:
فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل ، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى‏ء، ولا آمن ذلک من فعلى الا ان تکفى الله من نفسى ما هو املک به منى (15)
پس، از حق‏گویى یا مشورت به عدل خوددارى ننمایید (با من بى‏پروا حق را گفته آن‏چه را درست و به عدل مى‏دانید بیان کنید) زیرا من برتر نیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویش ایمن نمى‏باشم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را که او به آن از من مالک‏تر و تواناتر است.
5- ساده زیستى
امیرالمومنین، على(ع) با اشاره به لزوم تاسى از پیامبر اسلام(ص) در ترغیب به ساده‏زیستى و پرهیز از تجمل‏گرایى فرموده است:
..... ولقد کان (صلى الله علیه وآله) یاکل على الارض، ویجلس جلسه العبد، ویخصف بیده نقله، ویرقع بیده ثوبه، ویرکب الحمارالعارى، ویردف خلفه، ویکون الستر على باب بینه فتکون فیه‏التصاویر، فیقول: یا فلانه لاحدى ازواجه غیبیه عنى، فانى اذا نظرت الیه ذکرت الدنیا و زخارفها .... (16)
پیغمبر(ص) بر روى زمین طعام مى‏خورد، و مى‏نشست مانند نشستن بنده (دو زانو نشسته پا روى پا نمى‏انداخت) و به دست‏خود پارگى کفشش را دوخته و جامه‏اش را وصله مى‏کرد، و بر خر برهنه سوار مى‏شد، و پشت‏سرخویش (دیگرى را) سوار مى‏کرد. (روزى یکى از همسرانش) بر در خانه‏اش پرده‏اى که در آن صورت‏ها نقش شده آویخته بود، پس فرمود: اى زن این پرده را از نظر من پنهان کن زیرا وقتى من به آن چشم مى‏اندازم دنیا و آرایش‏هاى آن را به یاد مى‏آورم.
در ادامه همین خطبه مى‏فرماید:
والله لقد رفعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها ولقد قال لى قائل : الا تنبذها عنک ، فقلت اغرب عنى " فعند الصباح یحمد القوم السرى" (17)
سوگند به خدا بر این جبکه خود چندان پینه دوختم تا این که از دوزنده آن شرمنده شدم، و گوینده‏اى به من گفت: آیا آن را (بعد از این همه پینه) از خود دور نمى‏کنى؟! گفتم از من دور شو که عند الصباح یحمد القوم السرى (18)
یعنى هنگام بامداد از مردم شب‏رو سپاس گزارى مى‏شود.
در جاى دیگر بر ضرورت ساده زیستى حاکمان اسلامى این‏گونه استدلال مى‏کند:
ان الله تعالى فرض على ائمه الحق ان یقدروا انفسهم بضعه الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره (19)
خداى تعالى بر پیشوایان حق واجب گردانیده که خود را با مردمان تنگ‏دست‏برابر نهند تا این که فقیر و تنگ‏دست را پریشانى‏اش فشار نیاورده نگران نسازد.
امام در موضعى دیگر خطاب به یکى از کارگزاران‏اش (عثمان‏بن حنکیف) از وى مى‏خواهد که در ساده‏زیستى از او تبعیت کند آن‏جا که مى‏فرماید:
الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به، ویستضى‏ء بنور علمه، الا وان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه، و من طعمه بقرصیه، الا وانکم لاتقدرون على ذلک، ولکن اعینونى بورع و اجتهاد، و عفه و سداد، فو الله ماکنزت من دنیاکم تبرا، و لا ادخرت من غنائمها وفرا، و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا (20)
آگاه باش هر پیروى کننده را پیشوایى است که از او پیروى کرده به نور دانش او روشنى مى‏جوید،بدان که پیشواى شما از دنیاى خود به دو کهنه جامه (ردا و ازار یعنى جامه‏اى که سرتاپا را مى‏پوشاند) و از خوراکش به دو قرص نان (جهت افطار و سحر، یا ناهار و شام) اکتفا کرده است، و شما بر چنین رفتارى توانا نیستید، ولى مرا بر پرهیزکارى و کوشش و پاکدامنى و درست‏کارى یارى کنید. به خدا سوگند از دنیاى شما طلا نیندوخته، و از غنیمت‏هاى آن مال فراوانى ذخیره نکرده، و با کهنه جامه‏اى که در بردارم جامه کهنه دیگرى آماده ننموده‏ام.
این نکته، بسیار شایان توجه است که امام(ع) با این که هرگونه امکانات رفاهى برایش فراهم است زهد پیشه کرده و کارگزاران‏اش را به ساده‏زیستى توصیه و تاکید مى‏کند و به راستى این عملکرد امام، حجتى است‏بر حاکمان و کارگزاران اسلامى در همه عصرها و نسل‏ها که به آن بزرگوار اقتدا کنند. بیان، امیرمومنان(ع) در این خصوص چنین است:
ولو شئت لاهتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل، ولباب هذا القمح، ونسائج هذا القز، ولکن هیهات ان یغلبنى هواى ، ویقودنى جشعى الى تخیر الاطعمه ولعل بالحجاز او الیمامه من لا طمع له فى‏القرص، و لا عهد له بالشبع! ! او ابیت‏سبطانا وحولى بطون غرثى، واکبار حرى، او اکون کما قال القائل:
وحسبک داء ان تبیت‏ببطنه و حولک اکباد تحن الى القد! (21)
و اگر بخواهم راه مى‏برم به صافى و پاکیزگى این عسل و مغز این نان گندم و بافته‏هاى این جامه ابریشم، ولى چه دور است که هوا و خواهش بر من فیروزى یابد، و بسیارى حرص مرا به برگزیدن طعام‏ها وادارد و حال آن که شاید به حجاز (مکه و مدینه و سایر شهرهاى آن) یا یمامه (شهرى است از یمن) کسى باشد که طمع و آز درقرض نان نداشته (چون در درسترس نیست) و سیر شدن را یاد ندارد! یا چه دور است که من با شکم پر بخوابم و به دورم شکم‏هاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه) باشد، یا چنان باشم که گوینده‏اى (حاتم بن عبدالله طائى) گفته:
وحسبک داء ان تبیت‏ببطنه و حولک اکباد تحن الى القد یعنى این درد براى تو بس است که شب با شکم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد که قدح پوستى را آرزو کنند (و براى آنان فراهم نشود چه جاى آن که طعام داشته‏باشند).
حاکم اسلامى باید خود را در مشکلات و تلخ‏کامى‏هاى مردم سهیم و شریک بداند. در ادامه همین نامه‏اى که گذشت‏حضرت مى‏فرماید:
ااقنع من نفسى بان یقال امیر المومنین و لا اشارکهم فى مکاره الدهر؟ او اکون اسوه لهم فى جشوبه العیش (22)
آیا قناعت کنم که به من بگویند زمام‏دار و سردار مومنین در حالى که به سختى‏هاى روزگار با آنان همدرد نبوده یا در تلخ‏کامى جلو ایشان نباشم؟
6- عدالت‏خواهى، ظلم ستیزى و مبارزه با تبعیض
مقتداى عدالت‏خواهان عالم، امام امیرمومنان(ع) که در این راه سر سپرد:
"قتل فى المحراب لشده عدله" در نهایت قاطعیت از هرگونه ظلم و تبعیض تبرى جسته و هماره در پى اجراى حق و حاکمیت قسط و عدالت است، او که قرآن ناطق است‏به عدالت گسترى فرا مى‏خواند: لیقوم الناس بالقسط (23) چنین مى‏فرماید:
والله لان ابیت على حسک السعدان مسهرا، واجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشى‏ء من الحطام، وکیف اظلم احدا لنفس یسرع الى‏البلى قفولها، و یطول فى الثرى حلولها (24)
سوگند به خدا اگر شب را بیدار بر روى خار سعدان (گیاهى است داراى خار سرتیز)
بگذرانم، و (دست و پا و گردن) مرا در غل‏ها بسته بکشند، محبوب‏تر است نزد من از این که خدا و رسول را روز قیامت ملاقات کنم در حالى که بر بعضى از بندگان ستم کرده چیزى از مال دنیا غصب کرده باشم، و چگونه به کسى ستم نمایم براى نفسى که با شتاب به کهنگى و پوسیدگى باز مى‏گردد (زود از جوانى و توانایى به پیرى و ناتوانى مبدل مى‏گردد) و بودن در زیر خاک به طول مى‏انجامد؟!
انعطاف ناپذیرى امام(ع) در اجراى عدالت، در شیوه برخورد حضرتش با عقیل به خوبى مشهود و عبرت‏انگیز است امام این درس پندآمیز را این‏گونه بیان مى‏کند:
والله لقد رایت عقیلا وقد املق حتى استماحنى من برکم صاعا ورایت صبیانه شعث الشعور، غبر الالوان من فقرهم، کانما سودت وجوههم بالعظلم، وعاودنى موکدا، وکرر على القول مرددا، فاصغیت الیه سمعى فظن انى ابیعه دینى واتبع قیاده مفارقاطریقتى، فاحمیت له حدیده، ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها، فضج ضجیج ذى دنف من المها، وکاد ان یحترق من میسمها، فقلت له: ثکلتک الثواکل یا عقیل، اتئن من حدیده احماها انسانها للعبه، و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه، اتئن من الاذى ولا ائن من لظى؟! (25)
سوگند به خدا (برادرم) عقیل را در بسیارى فقر و پریشانى دیدم که یک من گندم (از بیت‏المال) شما را از من درخواست نمود، و کودکانش را از پریشانى دیدم با موهاى غبار آلوده و رنگ‏هاى تیره مانند آن که رخسارشان با نیل سیاه شده بود، و عقیل براى درخواست‏خود تاکید کرده سخن را تکرار مى‏نمود، و من گفتارش را گوش مى‏دادم، و گمان مى‏کرد دین خود را به او فروخته از روش خویش دست‏برداشته دنبال او مى‏روم (هر چه بگوید انجام مى‏دهم) پس آهن پاره‏اى براى او سرخ کرده نزدیک تنش بردم تا عبرت گیرد، و از درد آن ناله و شیون کرد مانند ناله بیمار، و نزدیک بود از اثر آن بسوزد، به او گفتم: اى عقیل مادران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره‏اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى‏کنى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهار آن را براى خشم افروخته مى‏کشانى؟ آیا تو از این رنج (اندک)مى‏نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟!
در ادامه همین کلام، امام(ع) اظهار شگفتى مى‏کند از کسى که با آوردن رشوه‏اى، به ظاهر هدیه مى‏خواهد امام را بفریبد تا به منظور باطل خود دست‏یابد تنفر امام از این‏گونه حرکات، بسى درس آموز و عبرت‏انگیز است:
و اعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفه فى وعائها، ومعجونه شنئتها، کانما عجنت‏بریق حیه او قیئها، فقلت : اصله ام زکاه ام صدقه ؟ فذلک محرم علینا اهل البیت فقال : لاذا او لا ذاک ، ولکنها هدیه ، فقلت: هبلتک الهبول، اعن دین الله اتیتنى لتخدعنى؟ امختبط ام ذو جنه ام تهجر ؟ والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته وان دنیاکم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقضمها، مالعلى ولنعیم یفنى، ولذه لاتبقى، نعوذ بالله من سبات العقل، وقبح الزلل، وبه نستعین (26)
وشگفت‏تر از سرگذشت عقیل آن است که شخصى (اشعث‏بن قیس که مردى منافق و دورو و دشمن امام(ع) بود و آن حضرت هم او را دشمن مى‏داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف بسته و حلوایى که آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طورى که گویا با آب دهن یا قی مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیه است‏یا زکات یا صدقه که زکات و صدقه بر ما اهل‏بیت‏حرام است، گفت: صدقه و زکات نیست، بلکه هدیه است، پس (چون از آوردن این هدیه منظورش باطل و در واقع رشوه بود)گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده‏اى مرا بفریبى، یا درک نکرده نمى‏فهمى (که از این راه مى‏خواهى مرا بفریبى) یا دیوانه‏اى یا بیهوده سخن مى‏گویى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان‏هاى آن‏هاست‏به من دهند براى این که خدا را درباره مورچه‏اى که پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمایم نمى‏کنم، و به تحقیق دنیاى شما نزد من پست‏تر و خوارتر است از برگى که در دهن ملخى باشد که آن را مى‏جود، چه کار است على را با نعمتى که از دست مى‏رود، و خوشى که بر جا نمى‏ماند، به خدا پناه مى‏برم از خواب عقل (وبى‏خبر ماندن او از درک مفاسد و تباهکارى‏هاى دنیا) و از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات)تنها از او یارى مى‏جوییم.
و در نصیحه الملوک آمده است:
وسلطان به حقیقت آن است که عدل کند در میان بندگان او، و جور و فساد نکند، که سلطان جائر شوم بود(به فتح باء و واو)، و بقا نبودش زیرا که پیغامبر(ص) گفت:
الملک یبقى مع الکفر ولایبقى مع الظلم ......پس بباید دانستن که آبادانى و ویرانى جهان از پادشاهان است، که اگر پادشاه، عادل بود، جهان آبادان بود، و رعیت ایمن بود و چون پادشاه ستمکار بود، جهان ویران شود، چنان‏که به وقت ضحاک و افراسیاب و مانند ایشان. (27)
7- قاطعیت در مجازات خائنین به بیت‏المال
از وظایف مهم حاکم اسلامى برخورد قاطع داشتن با خائنان به بیت‏المال مسلمین است چنان چه در این امر سستى شود و به جاى عزل و محرومیت و مجازات، مامور متخلف در جاى دیگرى احیانا با سمتى بالاتر از منصب قبلى استخدام شود، موجبات بدبینى مردم را نسبت‏به نظام فراهم مى‏کند و در روحیه مدیران و کارمندان وظیفه‏شناس نیز تاثیر سوء مى‏گذارد. قاطعیت امام امیرالمومنین(ع) در مقابل خائنان به بیت‏المال، الگوى رفتارى مناسبى براى همه زمامداران است، ایشان درنامه‏اى به یکى از کارگزاران‏اش که از بیت‏المال مسلمین سوء استفاده کرده مى‏نویسد:
... فسبحان الله! اما نومن بالمعاد؟ او ما تخاف نقاش الحساب ؟ ایها المعدود کان عندنا من ذوى الالباب، کیف تسیغ شرابا وطعاما وانت تعلم انک تاکل حراما وتشرب حراما؟ وتبتاع الاماء وتنکح النساء من مال الیتامى والمساکین و المومنین المجاهدین الذین افاء الله علیهم هذه الاموال ، و احرز بهم هذه البلاد !! فاتق الله و اردد الى هولاء القوم اموالهم، فانک ان لم‏تفعل ثم امکننى الله منک لاعذرن الى الله فیک ، ولاضربنک بسیفى الذى ماضربت‏به احدا الا دخل النار ! والله لو ان الحسن والحسین فعلا مثل الذى فعلت ماکانت لهما عندى هواده، ولاظفرا منى باراده حتى آخذ الحق منهما، وازیل الباطل عن مظلمتهما، واقسم بالله رب العالمین: مایسرنى ان ما اخذته من اموالهم حلال لى اترکه میراثا لمن بعدى ..... (28)
خدا را تسبیح کرده او را از هر عیب و نقصى منزه مى‏دانم (شگفتا) آیا تو به معاد و بازگشت ایمان ندارى، یا از موشکافى درحساب و بازپرسى (در آخرت) نمى‏ترسى؟ اى آن که نزد ما از خردمندان به شمار مى‏آمدى، چگونه آشامیدن و خوردن (آن مال) را جایز و گوارا، دانى با این که مى‏دانى حرام مى‏خورى و حرام مى‏آشامى و کنیزان خریده، زنان نکاح مى‏کنى از مال یتیمان و بى‏چیزان و مومنان جهادکنندگانى که خدا این مال را براى آنان قرار داده، و به آن‏ها این شهرها را (از دشمنان) محافظت و نگاهدارى نموده است، پس از خدا بترس و مال‏هاى این گروه را به خود بازگردان که اگر این کار نکرده باشى و خدا مرا به تو توانا گرداند هرآینه درباره (به کیفر رساندن) تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را به شمشیرم که کسى را به آن نزده‏ام مگر آن که در آتش داخل شده بزنم! و به خدا سوگند اگر حسن و حسین کرده بودند مانند آن چه تو کردى با ایشان صلح و آشتى نمى‏کردم و از من به خواهشى نمى‏رسیدند تا این که حق را از آنان بستانم، و باطل رسیده از ستم آن‏ها را دور سازم، و سوگند به خدا پروردگار جهانیان آن چه را که از مال ایشان برده‏اى به حلال اگر براى من باشد مرا شاد نمى‏کند که آن را براى پس از خود ارث بگذارم.
امام(ع) در نامه دیگرى به "مصقله بن هبیره شیبانى" که از سوى آن حضرت بر یکى از ولایات فارس حاکم بوده و در تقسیم غنائم بى‏عدالتى کرده است وى را سرزنش نموده مى‏نویسد:
بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت الهک ، واغضبت امامک انک تقسم فى‏ء المسلمین الذى حازته رماحهم وخیولهم ، واریقت علیه دماوءهم ، فیمن اعتامک من اعراب قومک.
فو الذى فلق الحبه وبرا النسمه لئن کان ذلک حقا لتجدن بک على هوانا ولتخفن عندى میزانا، فلاتستهن بحق ربک، ولا تصلح دنیاک بمحق دینک، فتکون من الاخسرین اعمالا الا وان حق من قبلک وقبلنا من المسلمین فى قسمه هذا الفى‏ء سواء یردون عندى علیه ویصدرون عنه (29)
به من از تو خبرى رسیده که اگر آن را به جا آورده باشى خداى خود را به خشم آورده‏اى و امام و پیشوایت را غضبناک ساخته‏اى (که باید از تو انتقام بکشد زیرا خبر رسیده) که تو اموال مسلمان‏ها را که نیزه‏ها و اسب‏هاشان آن را گرد آورده، و خون‏هاشان بر سر آن ریخته شده در بین عرب‏هاى خویشاوند خود که تو را گزیده‏اند قسمت مى‏کنى پس سوگند به خدایى که دانه را (زیر زمین) شکافته، وانسان را آفریده اگر این کار (که خبر داده‏اند) راست‏باشد، از من نسبت‏به خود زبونى یابى، از مقدار و مرتبه نزد من سبک‏گردى، پس حق پروردگارت را خوار نگردانده و دنیایت را به کاستن دینت آباد مکن که (در روز رستخیز) در جرگه آنان که از جهت کردارها زیان‏کارترند خواهى بود. آگاه باش حق کسى که نزد تو و نزد ما است از مسلمان‏ها در قسمت نمودن این مال‏ها یکسان است. پیش من بر سر آن مال مى‏آیند و مى‏روند (چنان که هر کس براى آب بر سرچشمه رفته بر مى‏گردد و چشمه بى‏تفاوت به همه آب مى‏بخشد، بنابراین حق‏ندارى که آن مال‏ها را به خویشاوندان‏ات اختصاص دهى.
8- وظیفه ماموران مالیاتى و نحوه برخورد آنان با مودیان مالیات
شیوه جمع‏آورى مالیات و وظایفى که ماموران اخذ مالیات بر عهده دارند را باید از وصیتى که حضرت وصى(ع) به یکى از متصدیان جمع‏آورى زکات نگاشته است آموخت:
انطلق على تقوى الله وحده لاشریک له، ولا تروعن مسلما، ولا تجتازن علیه کارها، ولا تاخذن منه اکثر من حق الله فى ماله،فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم من غیر ان تخالط ابیاتهم ،ثم‏امض‏الیهم بالسکینه والوقار حتى تقوم بینهم فتسلم علیهم ، ولا تخرج‏بالتحیه لهم ثم تقول: عباد الله، ارسلنى‏الیکم ولى الله وخلیفته لاخذ منکم حق الله فى اموالکم ، فهل‏لله فى اموالکم من حق فتودوه الى ولیه؟ فان قال قائل : لا فلاتراجعه، وان انعم لک منعم‏فانطلق معه من غیر ان تخیفه اوتوعده او تعسفه او ترهقه، فخذ ما اعطاک من ذهب او فضه... (30)
برو با پرهیزگارى و ترس از خداى یگانه بى‏همتا (در گفتار وکردارت خدا را در نظر داشته باش) و (چون فرمان‏روا هستى) مسلمانى را مترسان (چنان که عادت و روش حکم‏رانان ستم‏گر است) و بر (زمین و باغ) او گذر مکن در صورتى که کراهت داشته به دل‏خواه او نباشد، وبیش‏تر از حقى که خدا در دارایى او دارد (امر فرموده بپردازد)
از او مگیر، پس چون به قبیله‏اى رسیدى بر سر آب آن‏ها فرود آى بدون آن که به خانه‏هاشان درآیى، بعد از آن با آرامش به سوى ایشان برو تا بین آنان بایستى، پس بر آن‏ها سلام کن، و درود بر ایشان را کوتاه منما (با آنان بى‏اعتنایى و کم احترامى مکن) پس از آن مى‏گویى: اى بندگان خدا، دوست و خلیفه خدا مرا به سوى شما فرستاده تا حق و سهم خدا را از دارایى‏تان (زکاتى که به اموال تعلق گرفته)
از شما بستانم، آیا خدا را در دارایى‏تان حق و سهمى هست که آن را به ولى او بپردازید؟ پس اگر گوینده‏اى گفت: نیست (زکات به من تعلق نگرفته) به او مراجعه نکن (دوباره سراغش مرو) و اگر گوینده‏اى به تو گفت: هست همراهش برو بدون آن که او را بترسانى و بیم دهى، یا بر او سخت گرفته او را به دشوارى وادارى، پس بگیر آن چه از طلا و نقره به تو مى‏دهد.
رعایت انصاف و عدالت و ادب و احترام نسبت‏به مودیان مالیات از جمله درس‏هایى است که از این مکتوب ارزشمند امام(ع) مى‏توان فرا گرفت، نمونه‏اى از عدالت‏خواهى و ظلم‏ستیزى حضرت را سوده خطاب به معاویه و در اعتراض و شکایت از مامور جمع‏آورى زکات این چنین باز گفته است:
سوده: درود خداوند بر آن روان، که در گور خفت و با مرگ او عدالت و دادگرى به خاک سپرده شد. او هم پیمان حق و راستى بود و حق را با هیچ چیز، عوض نمى‏کرد، حق و ایمان در او یک جا فراهم آمده بود.
معاویه: این چه کسى است؟
سوده: حضرت على‏بن ابى‏طالب(ع) به یاد دارم که نزد او رفتم و مى‏خواستم از مامور جمع‏آورى زکات شکایت کنم، آن‏گاه رسیدم که او به نماز بر مى‏خاست، اما تا مرا دید به نماز نیاغازید و بارویى گشاده و مهربان فرمود: آیا حاجتى دارى؟ گفتم: آرى و شکایت‏خود را عرض کردم. آن گرامى هم‏چنان‏که بر آستانه نماز خویش ایستاده بود گریست و آن‏گاه به خداوند گفت: خدایا تو آگاه و شاهد باش که من هرگز فرمان ندارم که او (، آن مامور) به بندگانت‏ستم کند و بى‏درنگ قطعه‏پوستى در آورد و بعد از نام خدا و آیه‏اى از قرآن چنین نوشت: آن‏گاه که نامه‏ام را خواندى دست و بالت را جمع کن تا کسى را بفرستم آن‏ها را از تو تحویل بگیرد و نامه را به من داد، سوگند به خداوند که نه آن را بست و نه مهر کرد نامه را به آن مامور دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت (31)
غزالى در نصیحه الملوک آورده است:
و نباید که هیچ پادشاه روا دارد که عاملان وى از رعیت چیزى به ناحق بستانند چنان که به حکایت آمده است:
عاملى از آن نوشروان سه بار هزار هزار درم افزون از خراج به نوشروان فرستاد بفرمود تا زیارت از آن به خداوندان درکم باز دادند و عامل را بردار فرمود کردن.
و هر پادشاهى که از رعیت‏به جور چیزى بستاند و در خزینه نهند، چنان بود که کسى بنیاد دیوارى کنکد و هنوز خشک ناشده و تر بوکد سر دیوار بر نهد تا نه سر ماند و نه بن.
و پادشاه باید که جهان هم‏چنان تیمار دارد که خانه خویش را، تا جهان آبادان بوکد، و پادشاه باید که آن چه ستاند به اندازه ستاند، و آن چه بخشد به اندازه بخشد، که این هر یکى را حدى و اندازه‏اى هست. (32)
حقوق متقابل حاکم و مردم در حکومت اسلامى
در بخشى از خطبه‏اى که حضرت وصى(ع) در صفین ایراد کرد آمده است:
ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض ، فجعلها تتکافا فى وجوهها ویوجب بعضها بعضا. ولا یستوجب بعضها الا ببعض. واعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیه وحق الرعیه على الوالى. فریضه فرضها الله سبحانه لکل على کل ، فجعلها نظاما لالفتهم وعزا لدینهم ، فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه... (33)
پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض دیگر، حقوقى واجب فرموده، و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانیده، وبعضى آن‏ها را در مقابل بعضى دیگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى‏یابد مگر به ازاى بعضى دیگر (مثلا زن نسبت‏به شوهر حق نفقه ندارد مگر در برابر اطاعت و پیروى از او، و هم‏چنین سایر حقوق مانند حق پدر بر فرزند و مالک بر مملوک و همسایه بر همسایه و خویش بر خویش و به عکس).
و بزرگ‏ترین حق‏ها که خداوند سبحان واجب گردانیده حق والى است‏بر رعیت و حق رعیت است‏بر والى (زیرا فساد و تباه‏کارى در آن عمومیت داشته و در سایر حقوق، جزئى است). و این حکم را خداوند سبحان براى هر یک از والى و رعیت‏بر دیگران واجب فرموده است، و آن را سبب نظم و آرامش براى دوست‏دارى ایشان یکدیگر را و ارجمندى براى دینشان قرار داده، پس حال رعیت نیکو نمى‏شود مگر به خوش‏رفتارى حکم‏فرمایان، و حال حکم‏فرمایان نیکو نمى‏گردد مگر به ایستادگى رعیت در انجام دستور ایشان، پس هرگاه رعیت‏حق والى و والى حق رعیت را ادا نمود حق در بین ایشان ارجمند و قواعد دینشان برقرار و نشانه‏هاى عدل و درست‏کارى بر پا و سنن‏ها (احکام پیامبر اکرم(ص‏» در مواضع خود جارى گردد، و بر اثر آن روزگار اصلاح مى‏شود، و به پایندگى دولت و سلطنت امید مى‏رود، و طمع‏هاى دشمنان از بین مى‏رود (اجانب را بر ایشان تسلطى نخواهدبود). و اگر رعیت‏بر والى غلبه یابد (اوامر و نواهى او را به کار نبندد) یا والى بر رعیت تعدى و ستم کند آن‏گاه اختلاف کلمه رخ دهد (سخن یک جور نگویند و با هم یک دل نباشند) و نشانه‏هاى ستم آشکار و تباهکارى‏ها در دین بسیار و عمل به سنت‏ها رها شود، پس به خواهش نفس عمل گشته احکام شرعیه اجرا نشود، و دردهاى اشخاص (دزدى و خون‏ریزى و ناامنى و گرانى و گرفتارى) بسیار گردد، و براى ادا نشدن حق بزرگ و اجراى باطل و نادرست کسى اندوهگین و نگران نشود، پس آن زمان، نیکوکاران خوار و بدکاران، ارجمند شوند، و واخواهى‏هاى خدا نزد بندگان (به سبب گناهان بى‏شمار) بسیار شود، پس در اداى آن حق بر شما باد اندرز دادن و کمک به یکدیگر که (بر اثر سعادت و نیک‏بختى دنیا و آخرت را به دست آورید، زیرا) کسى به حقیقت طاعت و فرمان‏برى شایسته خدا نمى‏رسد اگر چه براى به دست آوردن رضا و خشنودى او حریص بوده کوشش بسیار در عمل و بندگى داشته باشد (پس نباید شخص گمان کند در اندرزدادن به دیگرى و یارى نمودن حق آن چه شایسته خداست‏به جا آورده) ولى از جمله حقوق واجبه خدا بر بندگان اندرز دادن و کمک و یارى به یکدیگر است‏براى اجراى حق بین خودشان به قدر کوشش و توانایى، و نیست مردى بى‏نیاز از کمک شدن به آن چه خداوند از حق خود کمک به او را واجب گردانیده هر چند مقام و مرتبه او بزرگ بوده و در دین برترى داشته باشد (بنابراین کسى نیست که در راه حق و آن چه بر او واجب است‏به یارى دیگرى نیازمند نباشد) و نیست مردى که باید دیگرى را براى اداى حق یارى کند یا او را یارى نمایند هر چند مردم او را خرد شمرده در دیده کوچک آید (پس گمان نرود که براى اداى حق از مردم بى‏قدر نباید کمک خواست‏یا ایشان را نباید کمک نمود، زیرا رونق ملک و ملت‏به کمک خرد و بزرگ و توانا و ناتوان است).
در جاى دیگر برخى دیگر از این حقوق متقابل را این گونه بیان فرموده است:
الا وان لکم عندى ان لا احنجز دونکم سرا الا فى حرب ، ولا اطوى دونکم امرا الا فى حکم ، ولا اوخر لکم حقا عن محله، ولا اقف به دون مقطعه، وان تکونوا عندى فى الحق سواء، فاذا فعلت ذلک وجبت لله علیکم النعمه، ولى علیکم الطاعه، وان لاتکنصوا عن دعوه، ولاتفرطوا فى صلاح ، وان تخوضوا الغمرات الى الحق، فان انتم لم‏تستقیموا لى على ذلک لم یکن احد اهون على ممن اعوج منکم ، ثم اعظم له العقوبه، ولا یجد عندى فیها رخصه.. (34)
آگاه باشید حق شما بر من آن است که رازى را از شما پوشیده ندارم مگر درجنگ (که فاش شدن اسرار جنگ، دشمن را بر آن آگاه مى‏سازد) و کارى را بدون شولار با شما انجام ندهم مگر در حکم شرعى (که مشورت لازم نیست زیرا همه احکام را باید از من بیاموزید) و در رساندن حقى را که به جاست‏براى شما کوتاهى نکنم و از آن پى استوار نمودن و تمام کردنش دست‏برندارم و این که شما در حق نزد من برابر باشید (یکى را بر دیگرى برترى ندهم) پس هرگاه رفتار من با شما چنین شد بر خدا است که نعمت را بر شما تمام کند، و حق من بر شما پیروى و فرمان‏بردارى است و این که از فرمان من رو برنگردانید، و در کارى که صلاح بدانم کوتاهى ننمایید، و در سختى‏هاى راه حق فرو روید (متحمل رنج‏ها گردید تا حق را بیابید) پس اگر شما این‏ها را درباره من به جا نیاورید کسى از کجرو شما نزد من خوارتر نیست، پس او را به کیفر بزرگ مى‏رسانم و نزد من رخصت و رهایى براى او نمى‏باشد.
آیین زمام‏دارى از دیدگاه حکیمان
معاویه، احنف قیس را پرسید که: یا ابا یحیى کیف الزمان زمانه چه‏طور است؟ قال:
الزمان انت ان صلحت صلح الزمان وان فسدت فسد الزمان گفت: زمانه تویى اگر تو، به صلاح باشى او به صلاح باشد، و اگر تو به فساد مشغول شوى وى نیز به فساد مشغول شود. (35)
سفیان ثورى رحمه‏الله گوید:بهترین پادشاه آن است که بااهل علم مجالست کند. (36)
خداوند کتاب گوید: واجب است‏بر پادشاهان خردمند و بزرگوار که در این اخبار نگاه کنند تا از روزگار ولت‏خویش بهره برگیرند که این چرخ بر یک گردش نماند و بر دولت اعتماد نیست، و قضاى آسمانى را به سپاه و خزینه باز نتوان داشتن، و چون دولت تاب باز دهد همه ناچیز گردد و پشیمانى سود ندارد. (37)
ملکى را که ملک ازو برفته بود پرسیدند که چرا دولت از تو روى بر گردانید؟
گفت غره شدن من به دولت و نیروى خویش، و بسنده کردن به دانش خویش، و غافل بودن من از مشورت کردن، و به پاى کردن مردمان دون را به شغل‏هاى بزرگ، و ضایع کردن حیلت‏به جاى خویش، و چاره کار ناساختن اندر وقت‏حاجت‏بدو، و آهستگى و درنگ در وقت آن که شتاب باید کردن، و روا ناکردن حاجات مردمان. (38)
پادشاه باید که حلیم بود و شتاب زده نبود. (39)
چهار چیز بر ملوک فریضه است: زدودن ملک خویش را از بى‏اصلان، و آباد داشتن ملک به نزدیک داشتن خردمندان، و نگاهبان کردن بر مملکت راى پیران، و زیادت کردن پادشاهى به کم کردن بدان. (40)
پادشاه باید که کار خویش به دست ناسزاواران باز ندهد [و اندر دست‏خداوندان اصل و نسبت نهد] که اگر به دست ناسزا دهد ملک خویش به باد دهد و مملکت ویران شود و خلل‏هاى بسیار پدید آید از هر روى و هر جنسى. (41)
بزرجمهر گوید: ملک را در ملک نگاه داشتن کمتر از بوستان بان نباید بودن که بوستان خویش را نگاه مى‏دارد و چون اسپرغم کارد و اندر آن میان گیاهى برآید، زود آن گیاه را بر کند تا جاى اسپرغم نگیرد. (42)
افلاطون گوید: که هر پادشاهى که او را بر دشمن ظفر خواهد بودن علامت‏ها و نشانه‏هاى او آن بود که به تن خویش قوى بود، و به زبان خاموش بود، و به دل با راى و تدبیر بود، و با خرد بود، و اندر ملک با شرف بود، و در دل مردمان شیرین بود و اندر کارها آهسته بوکد و از روزگارهاى گذشته با تجربت‏بود و اندر دین با صلابت‏بود، و هرپادشاهى که این خصلت‏ها همه در وى بود اندر چشم دشمن با هیبت و بى‏عیب بود، و چون حول و قوت خویش از خداى تعالى بیند [نه از مردمان] اگر چه دشمن قوى باشد دست ظفر او را بود، قوله تعالى: کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله والله مع الصابرین. (44-43)
سقراط گوید: هر پادشاهى که پادشاهى بر وى بخواهد ماندن علامت او آن است که دین و عدل اندر دل وى دوست‏بود، و خرد به وى نزدیک بود تا خردمندان به وى نزدیک شوند، و دانش را طلب کار بود تا دانایان او را بدانند، و هنرها را بزرگ دارد تا هنریان بزرگ شوند، و ادیبان را بپرورد تا ادب شاخ زند، و عیب‏جویان را دور دارد تا از عیب‏ها دور شود، و هر پادشاهى که این خصلت‏ها اندرو نبود از پادشاهى خویش شادى نبیند و نزدیکان و هم‏نشینان او [اگر چه چنین باشند چون پادشه را دانش نبود] بر دست او هلاک شوند که هلاک شدن از بى‏دانش پدیدار آید و همه عیب‏ها از بى‏خردى خیزد. (45)
واجب بود سلطان را که چون رعیت وى بیچاره شوند و به سختى درمانند ایشان را فریاد رسد، خاصه آن وقت که قحط افتد و اندر مانند از معیشت‏خویش، پادشاه باید که ایشان را طعام دهد و از خزینه یارى کند به مال و نگذارد که حشم وى بر رعیت‏ستم کنند، که آن گاه مردمان درویش گردند و از ولایت تحویل کنند و دخل‏هاى سلطان شکسته شود و منفعت‏به انبار داران و محتکران بازگردد و دعاى بکد و بدنامى به سلطان بماند و از این سبب بود که ملوک پیشین از این حال‏ها پرهیز کردندى و از خزینه رعیت را یارى دادندى. (46)
پى‏نوشت‏ها:
1. اشاره و اهتمام به امر خطیر رهبرى است درحکومت اسلامى در قرآن کریم، مدنیت مکه و شرافت آن به حلول پیامبر در آن جاست: وانت‏حل بهذا البلد و مدینه پیش از هجرت پیغمبر(ص) یثرب است، نه مدینه: یا اهل یثرب لامقام لکم بها. جامعه مدنى به تعبیر ما جامعه‏اى است که رهبرى در راس هرم آن و حاکمیت ارزش‏هاى دینى و پاسدارى از آن‏ها در زمره اهم وظایف زمام‏داران در شمار است.
2. چنان که در دعاى افتتاح مى‏خوانیم: اللهم انا نرغب الیک فى دوله کریمه تعز بها الاسلام واهله وتذل بها النفاق واهله و.....
3. انبیا (21) آیه 105: ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون و امام باقر(ع) فرمود: مراد از صالحون در آیه، یاران مهدى‏اند.
4. بقره(2) آیه 151.
5. بقره(2) آیه 189.
6. نهج‏البلاغه، (نامه 67)، ص‏1063.
7. همان، خطبه 207، ص‏686 687.
8. همان، حکمت 36، ص‏1104.
9. همان حکمت، 314، ص‏1239.
10 و 11. نصیحه الملوک، ص‏110.
12. همان، ص‏106 108.
13. همان، ص‏150.
14. غررالحکم و دررالکلم، ج‏1، ص‏329 (هفت جلدى، چاپ دانشگاه تهران).
15. نهج‏البلاغه، خطبه 207، ص‏687.
16. همان، خطبه 159، ص‏509 510.
17. همان، خطبه 159، ص‏512.
18. مجمع الامثال میدانى (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1408) ج‏2، ص‏5، شماره‏2382:
یضرب للرجل یتحمل المشقه رجا الراحه، این مکثکل براى کسى گفته مى‏شود که رنج‏بر خورد تحمیل مى‏نماید تا آسایش یابد، چنان که کاروان درگرماى تابستان چون در شب راه روند و از بى‏خوابى رنج‏برند بامداد که به منزل رسیده از سختى گرما رهیدند مورد تمجید شنونده‏ها قرار خواهند گرفت. (ترجمه فیض.)
19. نهج‏البلاغه، کلمه 200، ص‏663.
20. همان، نامه 45، ص‏966.
21. همان، نامه 45، ص‏970.
22. همان، نامه 45، ص‏971.
23. حدید (57) آیه 25.
24. نهج‏البلاغه، کلام 215، ص‏713.
25. همان، کلام 215، ص‏713.
26. همان، کلام 215، ص‏713 714.
27. امام محمد عزالى، نصیحه الملوک، تصحیح جلال الدین همایى (تهران، دانشگاه تهران، 1351) ص‏82 83.
28. نهج‏البلاغه، نامه 41، ص‏957.
29. همان، نامه 43، ص‏961 962.
30. همان، نامه 25، ص‏879 880.
31. سفینه البحار، ج‏1، ص‏671 672، نقل و ترجمه از پیشواى اول امیرمومنان على علیه‏السلام (قم، در راه‏حق، 1369) ص‏19 20.
32. نصیحه الملوک، ص‏136 137.
33. نهج‏البلاغه خطبه 207، ص‏683 684 (ترجمه فیض الاسلام).
34. نهج‏البلاغه، نامه 50، ص‏982 983.
35. امام محمد غزالى، نصیحه الملوک، ص‏152 153.
36. همان، ص‏160.
37. همان، ص‏162.
38. همان ص‏165.
39. همان، ص‏139.
40 و 41. همان، ص‏143.
42. همان، ص‏151.
43. بقره(2) آیه 249.
44. غزالى، همان، ص‏151.
45. همان، ص‏151 152.
46. همان، ص‏167.

تبلیغات