آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

قهر و مدارا چه جایگاهى در سلوک اجتماعى و سیاسى امیرالمؤمنین(ع) داشته است؟ این مقاله عهده دار پرداختن به وجهه اى از اقدامات آن حضرت(ع) مى باشد. چه پس از رحلت پیامبر(ص) در مقام احقاق حق خویش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگامه پذیرش حکومت و روزگاران حاکمیت خویش که بخش اصلى بحث را شامل مى گردد.
امیرالمؤمنین(ع) در جایگاه احقاق حق خود
رسول خدا(ص) به عنوان پیامبر، پیشوا، رهبر و حاکم جامعه اسلامى، به طور طبیعى دغدغه حکومت نوپایى را داشت که در مدینه تشکیل داده بود و در اواخر عمر ایشان دایره تسلط این حکومت تقریباً همه شبه جزیره حجاز را در بر گرفته بود. با توجه به جهات مختلفى که این مقال را حوصله پرداختن به آنها نیست، لازم بود جانشین رسول خدا و حاکم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معین شود و واگذارى این امر در آن مقطع به انتخاب عمومى کار صحیحى نبود؛ از این رو رسول خدا با اینکه در طول عمر خود بخصوص در دوران مدینه به صورتهاى مختلف شایستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حکومت را به جامعه اعلام کرده بود، با این وجود بعد از بازگشت از حجة الوداع در محل غدیر خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خویش را جمع کرد و از آنان پرسید که:
«آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم و بهتر از شما خیر شما را نمى شناسم و نمى خواهم؟
همگى از سر صدق و راستى فریاد برآوردند: آرى، چنین است اى رسول خدا.
آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشید هر کس من ولىّ و سرپرست او بودم، این علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1]
و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولایت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ایشان بیعت کنند و همه کسانى که در آن جمع بودند بدون استثنا، با امام بیعت کردند و عهد بستند که مطیع و گوش به فرمان و پیرو امام على(ع) باشند. با این اقدام رسول خدا مسأله جانشینى دیگر حل شده مى نمود و هیچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبیعى باید امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دست مى گرفت.
با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اینکه بدن مبارکشان غسل داده شود، کفن گردد و به خاک سپرده شود، در حالى که امام على(ع) اهل بیت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصیبت فراق محبوب خویش سر در گریبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهیز و تدفین بودند، گروهى اندک در اقدامى ناگهانى، عجولانه و کودتایى، دور هم جمع شدند و با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا بیعت کردند و با سوء استفاده زیرکانه از وضعیت غمبار حاکم بر جامعه و شعله ور کردن حِقدها و کینه هایى که از امام على(ع) در بعضى دلها بود، یاورانى به دور خود جمع کردند و هنوز کار تدفین رسول خدا انجام نشده، براى بیعت گرفتن از اهل بیت و امام على(ع) متوسل به خشونت شدند. استدلالهاى امام و اطرافیان فایده بخش نبود و اصولاً طرف مقابل به دنبال شنیدن استدلال نبود و براى کار خودش هم استدلال نداشت و با علم به صلاحیت امام و عدم صلاحیت خودشان، به این کار اقدام کرده بودند، پس طبیعى بود که هیچ سخن حقى آنان را از ادامه راه باطلشان بازنمى داشت. در اینجا تنها دو راه وجود داشت: قیام و جنگ براى گرفتن حق غصب شده و یا تسلیم شدن و چشم پوشى از حق خود و واگذاردن جامعه به با
طل. عقل و شرع راه اول را یقین مى کرد البته با شرایطى که از جمله مهمترین آنان وجود یاور بود. در ابتداى کار، اقدام کنندگان جمع محدودى بودند و اگر امام تعدادى یاور جدى و فداکار مى یافت، مى توانست آنان را سرکوب کند و عموم جامعه نیز خواهان حکومت امام بودند و امام مى توانست حکومت حقه خویش را اقامه کند. از این رو ایشان بعد از تجهیز رسول خدا، به یارى خواهى از مهاجر و انصار اقدام کرد ولى متأسفانه آنان به دلایل مختلف از جانبازى در راه امام دریغ ورزیدند، عافیت طلبیدند و سکوت و تسلیم اختیار کردند. امام بارها و بارها این مطلب را بازگو کرد تا آیندگان عذر وى را بدانند. بعد از بازگشت از جنگ نهروان از ایشان پرسیدند:
چرا با ابوبکر و عمر نجنگیدى آن چنان که با طلحه، زبیر و معاویه جنگیدى؟
امام فرمود:
رسول خدا(ص) با من عهد کرد: اگر یاور یافتى به سوى آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولى اگر یاور نیافتى، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شوى.
در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع آورى قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به یاریم خواندم ولى جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، کسى مرا اجابت نکرد و (از اهل بیتم نیز) آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین دو آزاد شده اى که تازه مسلمان بودند: عباس و عقیل.
قسم به آن که محمد را بحق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (ابوبکر که از قبیله تیم بود) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم، در راه خدا با آنان مى جنگیدم.[2]
در خطبه شقشقیه نیز مى فرماید:
«در این اندیشه بودم که با دست تنها به پا خیزم یا در محیط خفقان ظلمانى صبر کنم ... پس بردبارى را عاقلانه تر یافتم و صبر کردم.»[3]
در خطبه دیگرى مى فرماید:
«وقتى خوب نگاه کردم دیدم یاورى جز اهل بیتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزیدم و ... .»[4]
بنابراین اگر امام یاورانى مى یافت هم قیام وظیفه او بود و هم در آن اوایل احتمال موفقیت فراوان بود ولى متأسفانه امام یاورانى نیافت و نتوانست اقدامى کند و کودتا استقرار یافت.
دوران استقرار خلفا
با گذر زمان، خلیفه اول توانست با روشهاى مختلف حکومتش را مستقر کند و بالاخره عموم جامعه با یأس از تحول، در مقابل شرایط پیش آمده تسلیم شد. امام على(ع) نیز وقتى پذیرش جامعه را دید، براى حفظ کیان اسلام و وحدت امت اسلامى، مصلحت و وظیفه را در همراهى با عموم جامعه دید و علاوه بر بیعت، در مواقع لازم نیز به یارى حکومت، همت گماشت و با امر به معروف، نهى از منکر، نصیحت، خیرخواهى و ارشاد به تصحیح روش حکومت پرداخت. از آن به بعد نیز گرچه بارها صلاحیت و شایستگى منحصر به فرد خود را براى پذیرش حکومت و عدم صلاحیت حاکمان را براى تصدى آن مسؤولیت اعلام کرد، ولى به رضایت و انتخاب عموم و اکثر جامعه احترام گذاشت و اعلام کرد نسبت به حکومت تا زمانى که جور و ستم را پیشه نکند، همراه خواهد بود. هنگام بیعت با عثمان فرمود:
«خوب مى دانید که من از هر کس به خلافت شایسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان خاموش و تسلیم خواهم بود به امید اجر و پاداش و از جهت زهد ورزیدن در زر و زیورى که شما براى رسیدن به آن مسابقه مى دهید.»[5]
در دوران خلافت ابوبکر و عمر، امام صادقانه و از سر دلسوزى براى امت اسلام و انجام وظیفه، از یارى حکومت در امور حق و دادن مشورتهاى کلیدى در مواقع مهم اجتناب نورزید. در این مدت گرچه بدعتهایى آشکار شد و اقداماتى ناصواب شکل گرفت ولى تلاش مى شد روند کلى امور موافق خواست توده مردم و در جهت پیشرفت و اصلاح امور باشد. با تصدى حکومت از طرف خلیفه سوم، همان ظاهر روش حکومتى خلیفه اول و دوم رها شد، بنى امیه بر گردن مردم سوار شدند و بیت المال ملک خصوصى خلیفه فرض شد و مورد حیف و میل بى حساب قرار گرفت. با ظاهر شدن فساد در ارکان حکومت، اعتراض عمومى از گوشه و کنار شروع شد. در این زمان امام(ع) گرچه در زمره معترضین بوده ولى سعى داشت خلیفه را از ادامه روش ناصواب خود باز داشته و به جلب رضایت عامه وا دارد ولى کوششهاى بسیار امام(ع) نتیجه نداد و بالاخره شورش عمومى از کنترل خارج شد و به کشته شدن خلیفه انجامید.
پذیرش خلافت به هنگام مشاهده اقبال عمومى و اتمام حجت
همچنان که متذکر شدیم، امام(ع) بعد از وفات رسول خدا براى به دست آوردن خلافت غصب شده خویش اقدام کرد و از مهاجر و انصار یارى طلبید و اگر یاورانى مى یافت در قبال حرکت سقیفه اقدام مى کرد و آنان را سرکوب مى نمود و حکومت الهى خود را که مقبول عموم بود و بیعت آنان را به همراه داشت، اقامه مى کرد ولى متأسفانه جامعه اسلامى بویژه خواص آن روز با وجود علاقه به امام(ع) و اعتراف به حقانیت او، حاضر به اقدام و فداکارى نشده و کم کم عملاً به حکومت خلفا رضایت دادند. وقتى امام(ع) رضایت عمومى را نسبت به حکومت مشاهده کرد و براى اقامه حق خود یاورى نیافت، براى حفظ مصلحت امت اسلامى، با خلیفه بیعت کرد و از آن زمان به بعد هیچ گاه در صدد تصرف خلافت با استفاده از قواى قهریه بر نیامد و فقط به تبلیغ و معرفى خود به عنوان تنها فرد شایسته پذیرش منصب خلافت، بسنده کرد. وقتى نیز بعد از کشته شدن خلیفه سوم، مردم به سراغ او آمدند، در ابتدا از پذیرش حکومت سر باز زد و با معرفى روش حکومتى خود به آنان اعلام کرد که تحمل حکومت عادلانه وى را نخواهند داشت، پس به سراغ دیگرى بروند اما با این وجود مردم اصرار کردند و حجت بر امام
تمام شد. لذا حکومت را پذیرفت و بعد از آن نیز در مقابل همه مخالفان به این اقبال عمومى و انتخاب آگاهانه و مختارانه مردم استناد کرد و سرپیچى از این حکومت منتخب را براى هیچ کس جایز نشمرد. اقبال عمومى و هجوم مردم براى بیعت با امام(ع) بى نظیر بود. بعضى بیانات امام در این زمینه به شرح زیر است:
«[هنگام بیعت با من] مردم همانند شتران تشنه کامى که به آب برسند و ساربان، رهاشان ساخته و عقال از آنها بر گرفته باشد، بر من هجوم آوردند. به هم پهلو مى زدند و فشار مى آوردند آن چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت یا بعضى به وسیله بعضى دیگر از میان خواهند رفت.»[6]
«همچون شتران و گوسفندان که به فرزندان خود رو مى آورند به سوى من روى آوردید، مى گفتید: بیعت! بیعت! من دستم را مى بستم و شما آن را مى گشودید، من آن را از شما بر مى گرفتم و شما به سوى خود مى کشیدید. شما براى بیعت دستم را گشودید و من بستم، شما آن را به سوى خود کشیدید و من آن را برگرفتم، پس از آن همچون شتران تشنه که روز وعده آب به آبخورگاه حمله کنند و به یکدیگر پهلو زنند گرد هم ریختند. آن چنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان پایمال گردیدند. سرور و خوشحالى مردم از بیعت با من چنان عمومى و فراگیر بود که حتى کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پاى لرزان خود براى دیدار منظره بیعت به راه افتاده بودند. بیماران براى مشاهده و شرکت بر دوش افراد سوار شده و دوشیزگان نو رسیده در آن مجمع حاضر بودند.»[7]
«ازدحام فراوانى که همچون یالهاى کفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزى نمانده بود که (در اثر فشار زیاد جمعیت و هجوم آنان به سوى من) حسن و حسین زیر پا له شوند و آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفته بودند.»[8]
این وضعیت هجوم و اقبال بى نظیر عمومى بود. از طرف دیگر بیعت با امام از روى بصیرت و مشورت و انتخاب آگاهانه بود نه یک امر تحمیلى و دفعى. امام در اشاره به تعبیر خلیفه دوم در باره به قدرت رسیدن خلیفه اول که آن را «فلته» شمرده بود بر این مطلب تأکید ویژه داشت که بیعت با وى چنین نبوده است:
«لَمْ تَکُنْ بَیْعَتُکُمْ اِىّاىَ فَلْتَةً؛[9]
بیعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى نبود.»
در بیان دیگرى فرمود:
«مردم بعد از قتل عثمان با من بیعت کردند. همان مهاجر و انصارى که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کرده بودند و امامت آنان را منعقد ساخته بودند، بعد از سه روز مشورت، با من هم بیعت کردند و اهل بدر (که از جایگاه اجتماعى ویژه برخوردار بودند) و مهاجران و انصار باسابقه در آن زمره بودند. با این تفاوت که بیعتهاى قبلى از روى مشورت عمومى نبود. (بیعت ابوبکر که کودتاگونه و ناگهانى [فَلْتَةً] بود، بیعت با عمر هم با توجه به وصیت و انتصاب ابوبکر بود نه انتخاب بعد از مشورت؛ بیعت با عثمان هم بعد از انتخاب او توسط شوراى شش نفره بود، آن هم نه انتخابى با اتفاق آراء بلکه با توجه به رأى اکثریتى که طرفدار او بودند و با نقشه زیرکانه اى انتخاب شده بودند.) ولى بیعت با من بعد از مشورت عمومى بود.»[10]
با وجود این اقبال عمومى بى نظیر و انتخاب آگاهانه امت، باز هم امام(ع) به آسانى تسلیم نشد و تا تمام نکردن حجت بر آنان و تمام نشدن حجت بر خودش، پیشنهاد آنان را رد کرد. استدلال امام(ع) براى نپذیرفتن حکومت و خلافت نیز واقعاً عجیب و جالب است. امام فرمود:
«مرا واگذارید و دیگرى را طلب کنید. زیرا ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره هاى مختلف و جهات گوناگون دارد. دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمى ماند. چهره افق حقیقت را، ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده است. آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد. اگر مرا رها کنید من هم چون یکى ازشما هستم و شاید شنواتر از شما و مطیع تر نسبت به خلیفه باشم. و من وزیر باشم و مشاور (همچنان که در دوران خلفا بودم) براى شما بهتر است از اینکه امیر باشم.»[11]
آرى، امام(ع) گرچه حکومت را حق خود مى دانست چون منصوب از طرف خدا و پیامبر بود و تنها فرد شایسته تصدى این مقام، ولى با این وجود وقتى اقبال عمومى متوجه او نبود، براى به دست گرفتن حکومت اقدام قهرآمیز نکرد و وقتى هم اقبال عمومى متوجه او شد، مردم را آگاه کرد و هشدار داد که حکومت او مطابق حکومتهاى پیشین نخواهد بود بلکه مطابق علم خود ـ که عالمترین افراد به اسلام است ـ عمل خواهد کرد و به توصیه ها و نظریه هاى دیگران که ملاک حق را همراه نداشته باشد، عمل نخواهد کرد، بنابراین تحمل حکومت او براى افرادى که به روشهاى دیگر خو کرده اند، سخت خواهد بود. از این رو از آنان خواست به سراغ دیگرى روند و او را به خود وا گذارند ولى با این همه، مردم از او روگردان نشدند و با اصرار و پافشارى خواستار پذیرش خلافت توسط وى بودند و در این حال حجت بر امام(ع) تمام شد و وظیفه خود را در پذیرش حکومت دید و فرمود:
«به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید قسم، که اگر جمعیت حاضر نبود که حجت را بر من تمام کرد و نبود عهد و مسؤولیتى که خدا از عالمان گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را بر پشتش مى انداختم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مى کردم.»[12]
با توجه به مطالب گذشته معلوم شد که حکومت امام(ع)، تنها حکومتى بود که بعد از پیامبر خدا(ص) مورد اقبال عمومى واقع شد و عموم مردم و خبرگان آنان را پس از شور آزادانه و آگاهانه اختیار کردند؛ نه قبل از امام چنین انتخاب آزادانه و آگاهانه اى سابقه داشت و نه بعد از امام (جز انتخاب فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام) تکرار شد. حکومتهاى قبل و بعد از امام همگى خود را بر مردم تحمیل کرده بودند گرچه روش بعضى خدمت به مردم و رعایت حقوق آنان بود و حکومت امام(ع) تنها حکومت مردمى بود.
نهى امام(ع) از بیعت شکنى
امام(ع) به انتخاب عمومى احترام مى گذاشت و مخالفت با منتخب مردم یا پیمان شکنى را جایز نمى دانست و بعضى از بیانات امام(ع) در این زمینه چنین است:
«مردم قبل از بیعت، حق اختیار و انتخاب دارند ولى هر گاه بیعت کردند دیگر حق اختیار دیگرى را ندارند.»[13]
در شرایطى که در جامعه آن روز به هر دلیل، نصب على(ع) به امامت و خلافت توسط پیامبر(ص) نادیده گرفته شده بود و به آن تن داده نمى شد، صائب ترین شیوه آن بود که خبرگان مورد اعتماد عمومى به گزینش خلیفه اقدام کنند. مهاجران و انصار باسابقه، هم از مقبولیت بیشترى برخوردار بودند و هم نسبت به واجدان شرایط زعامت و رهبرى آگاهتر بودند. طبیعى بود که با مرگ یک خلیفه آن هم در آن زمان جمع کردن همه خبرگان جامعه در مرکز خلافت و برگزارى انتخاب عمومى ممکن نبود و باید هر چه سریعتر خبرگان مرکز خلافت تصمیم گیرى مى کردند و خلیفه بعدى را انتخاب مى نمودند. بعد از خلافت خلیفه سوم، مهاجران و انصار دور هم جمع شدند و بعد از مشورت کامل به اتفاق آراء امام(ع) را انتخاب کردند و انتخاب آنان به شدت مورد توجه عموم واقع شد. البته طبیعى بود که چند نفرى هم در مرکز خلافت و یا در شهرهاى دیگر با این انتخاب موافق نباشند ولى آنان حق نداشتند با این انتخاب عمومى که رأى اکثریت قاطع مردم را با خود داشت مخالفت کنند. معاویه که حاضر نبود حکومت علوى را بپذیرد، از اطاعت سر باز زد و بهانه ها آورد از جمله در نامه اى خطاب به امام نوشت:
اگر تو بر اهل بصره و طلحه و زبیر حجت داشتى که با تو بیعت بسته اند و حق بیعت شکنى ندارند، چنین حجتى بر اهل شام و بر من ندارى زیرا اهل شام و من با تو بیعت نکرده ایم.
امام در جواب نوشت:
«تفاوتى که بین طلحه و زبیر با خودت و بین اهل بصره با اهل شام تصور کرده اى، صحیح نیست. زیرا بیعت و خلافت امر عمومى واحدى بیش نیست و (بدون دلیل موجه) حق اعمال نظر دوباره و تجدید نظر در آن وجود ندارد و کسى که از آن خارج شود طعن زننده است و کسى که در آن بخواهد سستى و تردید به خرج دهد، سهل انگار به حساب مى آید.»[14]
و در بیان دیگرى خطاب به معاویه فرمود:
«رعایت بیعتى که در مدینه با من شد، بر تو هم در شام لازم است زیرا همان کسان که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند پس بعد از بیعت آنان (خبرگان مرکز خلافت و مهاجر و انصار باسابقه) نه کسانى که حاضر بوده اند حق اختیار دیگرى دارند و نه غایبان، شورا و انتخاب حق مهاجر و انصار است و هر گاه بر صلاحیت فردى اجتماع کردند و او را امام نامیدند، این انتخاب مرضىّ خداست و اگر کسى از این امر خارج شود و منتخب را شایسته نداند و یا خود رغبتى در خلافت داشته باشد، باید او را به اطاعت از خلیفه منتخب برگرداند و اگر امتناع کرد و غیر راه مؤمنان را برگزید، با او جنگید.»[15]
و باز هم خطاب به معاویه نوشت:
«قبول بیعتى که در مدینه با من شد بر تو هم در شام لازم است همچنان که قبول بیعتى که در مدینه با عثمان شد بر تو لازم بود و حال آنکه تو امیر منصوب از جانب عمر بودى و همچنان که قبول بیعتى که در مدینه با عمر شد بر برادرت یزید لازم بود و حال آنکه او امیر منصوب از طرف ابوبکر بر شام بود.»[16]
دوران حکومت
با انجام بیعت و پذیرش حکومت از جانب امام، اداره نظام اسلامى و سامان دادن به امر رعیت بر عهده امام قرار گرفت و امام با اتخاذ روشهاى مدارا و اعمال خشونت، در مدت پنج سال درسهاى فراوانى در زمینه حکومت دارى به جامعه بشرى ارائه کرد.
چند نکته مهم
قبل از اینکه به روش امام(ع) در اعمال قهر یا مدارا از مصدر حکومت بپردازیم، لازم است چند نکته را توضیح دهیم:

اول ـ تعریف قهر و مدارا:

منظور از اقدامات قهرآمیز، اقدامات خشن و به کارگیرى زور و شمشیر براى پیشبرد منویات است. این به کار بردن زور و شمشیر هم ممکن است به حق باشد و هم به باطل. در موارد به حق هم، اعمال قهر ممکن است بهترین راه باشد یا راه بهترى غیر از اعمال قهر وجود داشته باشد. اعمال قهر و توسل به زور و شمشیر به طور طبیعى در برابر مخالفان و متخلفان است. در مقابل اعمال قهر، مدارا وجود دارد. در لغت در تعریف مدارا آمده است:
«داریته مداراةً» یعنى با او به ملاطفت و ملایمت رفتار کردن. در حدیث نبوى آمده است: «من به مدارا با مردم مأمور شده ام همچنان که به تبلیغ رسالت مأمور گشته ام»[17] و رسول خدا فرمود: «رأس عقل بعد از ایمان به خدا، مداراى با مردم است»[18] یعنى ملایمت با آنان و معاشرت نیکو با آنان و تحملشان تا زده نشوند و متنفر نگردند.[19]
با توجه به تعریف بالا، مدارا یعنى تحمل مخالفتها و تأنّى در توسل به قهر و سعى و کوشش در جذب افراد و بازداشتن آنان از اقدام براندازى علیه حکومت، بدون اینکه به قهر و سرکوب آنان متوسل شود. البته مدارا غیر از سازش و مصانعه است. مداراکننده به هیچ وجه براى قانع کردن مخالف و همراه کردن او با خودش، از عمل به حق دست نمى کشد و به سوى باطل متمایل نمى شود و به بیان خود امام على(ع) زمانى که به خاطر تقسیم عادلانه بیت المال مورد عتاب قرار گرفت اشاره فرمود که من نمى خواهم با ستمکارى پیروز گردم. یعنى پرداخت وجه بیشتر به اشراف، اجرا نکردن حدود بر آنان، پرداخت بیت المال به خویشاوندان (مثل تقاضاى عقیل)، دادن منصب به افراد بى لیاقت (مثل گماردن طلحه، زبیر و معاویه) و ... ستم است و من نمى خواهم هیچ گاه با ستمگرى پیشرفت کنم.
مدارا یعنى پرداخت کمترین هزینه براى دفع دشمن و تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق. مدارا یعنى تحمل جور و ستم مخالف مادامى که امید به هدایت او هست و خوددارى از سرکوب قهرآمیز او. در مدارا سخن از پرداخت رشوه مالى و منصبى، دست کشیدن از اجراى حدود و احکام، بى توجهى به مقدسات و ارزشها و ... نیست بلکه صرفاً تحمل مخالف و تأنّى در دست بردن به شمشیر است.

دوم ـ قهر و مدارا؛

حکومت بر دو پایه استوار است، قهر و مدارا. هر کدام از این دو لازم است و اگر در جایگاه مناسب، به کار گرفته نشود، حکومت از استحکام مى افتد و معمولاً حکومتها از این دو عامل بهره مى گیرند ولى مهم تشخیص مورد مناسب اعمال آنهاست. حاکمان عادل موارد صحیح اِعمال قهر و مدارا را به خوبى تشخیص مى دهند و در اِعمال قهر و مدارا، مطابق اصول و ضوابط دینى، عقلى و انسانى عمل مى کنند و براى آنها معیار، مصلحت جامعه و انسانها و رعایت اصول دینى و انسانى است نه مصلحت شخص حاکم یا بقاى حکومت او؛ ولى حکومتهاى فاسد، در استفاده از این دو عامل، پایبند ضوابط دینى نیستند و رعایت مصالح خودشان و حفظ حکومتشان اهمیت دارد. آنان آنچه از مدارا یا قهر که سبب قوام و دوام حکومتشان باشد، اعمال مى کنند خواه مطابق ضوابط شرعى و اصول انسانى باشد و خواه نباشد.

سوم ـ اولویت مدارا؛

از دیدگاه امام على(ع) در حکومت اصل بر اعمال مدارا است و حتى الامکان (تا زمانى که دشمن در مقام براندازى نیست) باید از اعمال قهر دورى گزید، انسانها را باید جذب کرد و به طریق هدایت ارشاد نمود و از خطاى خطاکاران تا حد ممکن چشم پوشید و با چشم پوشى و اغماض، آنان را به رحمت خدایى امیدوار کرد و به توبه و ندامت و اصلاح واداشت و اگر همه اینها کارساز نشد به قهر و خشونت متوسل شد چنانکه خود فرمود: «آخر الدواء الکَىّ». بیانات امام در این زمینه چشمگیر است و سیره امام بهترین تابلوى تربیت از این راه. به نمونه هایى از سخن و عمل حضرت(ع) در این راستا توجه فرمایید:
طلحه و زبیر اولین کسانى بودند که پیمان شکستند و علیه حضرت دست به اسلحه بردند و با کشتن بعضى از شیعیانِ بصره، بر آن شهر مسلط شدند. حضرت بسیار سعى داشتند بدون جنگ و خونریزى آنان را به توبه و اصلاح فسادى که بار آورده بودند وادارند ولى موفق نشدند. آن حضرت در یکى از خطبه هایش فرمود:
«خدایا! طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ظلم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را بر من شوراندند ... من پیش از جنگ از آنها خواستم که بازگردند و انتظار بازگشتشان را مى کشیدم ولى آنان به نعمت پشت پا زدند و دست ردّ بر سینه عافیت گذاردند.»[20]
هنگامى که در صفّین مقابل معاویه صف کشید، از وقوع درگیرى کراهت داشت و مدتى طولانى صبر کرد شاید توافقى اصولى حاصل شود به طورى که بعضى اصحاب آن حضرت اعتراضهاى نابجا کردند و حرفها زدند. امام(ع) در جواب آنان فرمود:
«اما اینکه مى گویید آیا مصالحه در جنگ از ترس مرگ است؟ به خدا سوگند باک ندارم که خود به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید و اما اگر تصور مى کنید در مبارزه با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند براى هیچ روزى جنگ را به تأخیر نینداختم مگر بدین امید که شاید گروهى از آنها به من ملحق شوند و به وسیله من هدایت گردند و در لابه لاى تاریکیها پرتوى از نور من ببینند و این (هدایت شدن آنان) براى من محبوب تر از کشتن آنان در حال گمراهى است گرچه آنان خود به جرم گناهانشان گرفتار مى شوند.»[21]
امام در سه جنگى که برایش پیش آمد، یارانش را از ابتدا کردن به جنگ نهى کرد با اینکه جنگ با آنها حق او بود ولى با این وجود نمى خواست کسى باشد که شروع به جنگ کند و علاوه بر این همه، در جنگها بعد از اصرار و پافشارى دشمن بر وقوع جنگ و درگیرى و بى تابى یاران در دفاع، یکى از یارانش را با قرآن به میان میدان مى فرستاد تا آنها را به حکمیت قرآن فرا بخواند و از جنگ و درگیرى باز دارد ولى دشمنانش با کشتن دعوت کننده به قرآن هیچ راه مصالحه اى باقى نمى گذاردند.[22]
معاویه از پذیرش حکومت حق امام(ع) که منتخب مردم هم بود، بدون دلیل موجه ابا داشت و حاضر به واگذارى شام نبود و طغیان و خیره سرى پیشه کرده بود. امام بعد از بارها نامه نوشتن و استدلال و احتجاج، باز هم براى اینکه بدون توسل به قهر او را به پذیرش حق وا دارد، جریر بن عبدالله بجلى را به نزد او فرستاد تا او را قانع کند و جواب نهایى او را براى امام بیاورد. مدت اقامت جریر در شام طولانى شده بود و اصحاب امام بر این گمان بودند که جریر گول وعده ها و مکر معاویه را خورده و نزد او مانده است و دیگر تعلّل فایده ندارد و باید براى سرکوبى معاویه اقدام کرد و سپاه را به سوى شام گسیل داشت. امام در برابر نظر آنان فرمود:
«اگر در این حال که جریر را (براى دعوت به مسالمت) نزد آنان فرستاده ام براى جنگ مهیا شوم، به معناى بستن راه صلح به روى آنان و به معناى منصرب ساختن آنان از اراده خیر است اگر داشته باشند ولى من براى جریر مدتى معین کرده ام که بعد از آن اگر بماند، جز این نیست که یا گول خورده یا عصیان و ستمگرى پیشه نموده است (و از آن هنگام به بعد حجت بر آنها تمام است و ما هم دلیلى براى تعلل نخواهیم داشت و اما حالا) رأى من این است که مدارا کنید در عین اینکه من از آماده شدن شما و تهیه اسباب جنگ ناخوشایند نیستم.»[23]
هنگامى که جنگ را تنها راه حل مى دید، تا زمانى که ضرورى بود آن را ادامه مى داد و هرگاه ضرورت برطرف مى شد، از کشتن دشمن دست مى کشید. تفاوت سیره آن حضرت در جنگ با اهل جمل از یک طرف و با اهل صفین از طرف دیگر مؤید این ادعا است. در جنگ با اهل جمل، حضرت دستور داد کسانى را که نمى جنگند، مجروحان و فراریان را نکشند و آنان را تعقیب نکنند[24] ولى در صفین دستور داد حتى فراریان و مجروحان را هم مهلت ندهند. وقتى از علت تفاوت این دو سیره از امام هادى(ع) سؤال شد ایشان فرمود:
«اهل جمل بعد از اینکه امام و رهبرشان کشته شد، فرار کردند. آنان دیگر نه رهبرى داشتند و نه عده اى تا بدانان بپیوندند و فرار آنها براى یافتن فرصت دوباره براى جنگ و حمله نبود. آنان با کشته شدن رهبرشان به دست کشیدن از جنگ راضى شده و اسلحه را کنار گذارده بودند و هواى ادامه جنگ را نداشتند پس به حکم خدا باید از کشتن و آزار آنان دست کشید ولى اهل صفین یاورانى داشتند که با فرار، به آنان مى پیوستند و امام و رهبرى که برایشان امکانات جمع آورى مى کرد و آنان را حقوق و پاداش مى داد و ... (پس فراریان آنها هنوز هواى جنگیدن در سر داشتند و محارب بودند و کشتن آنها لازم بود) بنابراین حکم این دو گروه یکسان نیست.»[25]

چهارم ـ لزوم قدرتمندى حکومت؛

به طور طبیعى در هر جامعه اى افراد سرکش و طغیان گرى وجود دارد که به حق خود قانع نبوده و حاضر به انجام وظایف خود در قبال افراد و جامعه نیستند و منشأ فساد، ظلم و ستم مى باشند. قدرتمندى حکومت، مانور قدرت و تهدید از راههاى مناسب براى مقهور کردن ظالمان و ستمگران است تا فکر تجاوز را از مخیّله خود به در کنند. قرآن در فرمان تهیه امکانات دفاعى مى فرماید:
«براى مقابله با آنان هرچه مى توانید از نیرو و توان و اسبان آماده، تهیه ببینید و بدان وسلیه دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بترسانید و دیگرانى که شما آنها را نمى شناسید (دشمن ناشناخته اند) و خدا آنها را مى شناسد.»[26]
امام در حکومت خود از این اصل استفاده فراوان مى برد. ایشان به نیروى نظامى قوى و آماده با امکانات لازم اهمیت فراوان مى داد. هنگام اعزام قیس بن سعد براى حکومت مصر به او فرمود:
«به همراه سپاهى به مصر برو زیرا همراه داشتن سپاهى جنگجو و آماده، براى دشمنت ترساننده تر و براى دوستانت عزت آورتر است.»[27]
در عهدنامه به مالک اشتر مى نویسد:
«سپاهیان به اذن خدا دژ استوار رعیت، زینت والیان، عزت دین و راههاى امنیت هستند، قوام رعیت جز به وسیله اینان ممکن نیست، از طرفى برقرارى سپاه جز به وسیله خراج امکان پذیر نمى باشد زیرا با خراج براى جهاد با دشمن تقویت مى شوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مى نمایند و با آن رفع نیازمندیهاى خویش را مى کنند.»[28]
علاوه بر تهیه نیروى نظامى و دفاعى لازم و مقتدر، تهدید طغیانگران نیز در همین راستا بود. امام(ع) قبل از اینکه مجبور شود با مخالفان خود بجنگد، آنان را تهدید مى کرد و از سرکشى و مخالفت برحذر مى داشت. وقتى شنید طلحه و زبیر قصد پیمان شکنى و فتنه دارند، به مسجد رفت و خطبه خواند و آنان را از عاقبت سرکشى و مخالفت برحذر داشت و در ضمن خطبه فریاد زد:
«انا ابوالحسن الذى فللت حد المشرکین و فرقت جماعتهم و بذلک القلب القى عدوى الیوم و انى لعلى ما وعدنى ربى من النصر و التأیید؛[29]
من همان ابوالحسن هستم که تیزى مشرکان را کند کردم و جماعتشان را پراکنده ساختم و امروز هم با همان قلب (و شجاعت) با دشمن روبه رو مى شوم و من بر همان وعده نصرت و یارى خدا هنوز پابرجا و امیدوارم.»
و این جمله را زمانى که غضبناک بود، مى گفت و با این جمله قصد یادآورى شجاعتهاى خود در جنگها و به خاک انداختن پهلوانان عرب را داشت تا آنان با یادآورى آن شجاعتها بترسند و از مخالفت دست بکشند.
در یک سخنرانى دیگر فرمود:
«اگر از حکم قرآن سرپیچى کنند (و تسلیم نشوند) لبه شمشیر تیز را به آنها خواهم داد و شمشیر براى درمان باطل و یارى حق کفایت مى کند.»[30]
«با شمشیر برنده علاقه مندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کرده اند، خواهم ساخت و با دستیارى فرمان بردران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنار خواهم زد.»[31]

پنجم ـ فرماندهان با تحمل و مدارا؛

در عین اینکه امام(ع) نسبت به ایجاد، تأمین و تدارک نیروى نظامىِ دفاعى عنایت ویژه داشت و وجود آنان را براى حکومت ضرورى مى دانست، با این وجود دستور مى داد افرادى را به فرماندهى نیروى نظامى نصب کنند که از تحمل و ظرفیت بالایى برخوردار باشند و دیر به خشم آیند؛ زیرا اگر فرمانده و حاکم زود خشم و کم تحمل باشد، با دیدن کمترین تخلف به خشم مى آید و به قهر متوسل مى شود و این خلاف خواست خدا و دستور دین است که به مداراى حداکثر و قهر حداقل دستور داده است.
امام در دستور به مالک اشتر مى فرماید:
«فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که پیش تو نسبت به خدا و پیامبر و امامِ تو، خیرخواه تر از همه و پاک دل تر و عاقل تر باشد؛ از کسانى که دیر خشم مى گیرند و عذرپذیرترند.»[32]

ششم ـ هشیارى و قاطعیت؛

در عین اینکه امام(ع) اصل بر اعمال مدارا قرار داده بود ولى نسبت به اعمال و رفتار مخالفان و دشمنان کاملاً مراقب و هوشیار بود و چنانچه دشمن را در مقام مخالفت مسلحانه، براندازى و جنگ مى دید، اجازه نمى داد هجوم آورد و او را در خانه اش محاصره کند و ...، بلکه با قوت و قدرت و اقدام سریع فتنه را در نطفه خفه مى کرد و امکان مانور و قدرت نمایى را از دشمن مى گرفت. به بیانات امام(ع) در این زمینه توجه فرمایید. ایشان در مذمت سستى و بى رغبتى اصحابش به جنگ با دشمنان دین خدا فرمود:
«در رکاب پیامبر خدا با پدران، فرزندان، برادران و عموهاى خویش جنگیدیم و این پیکار جز بر ایمان و تسلیم ما نیفزود و ما را در جاده وسیع حق، صبر بر تلخى درد و جدیت در جنگ با دشمن ثابت قدم تر ساخت ... به خدا قسم اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه اى براى دین قائم و استوار نمى ماند و شاخه اى از درخت ایمان سرسبز نمى گردید.»[33]
وقتى در صفین اصحاب معاویه شریعه و محل آب برداشتن از فرات را تصرف کردند و یاران امام را از بهره بردارى از آب منع کردند، امام خطاب به یارانش فرمود:
«سپاه معاویه با این عمل شما را به پیکار دعوت کرده است. اکنون بر سر دو راهى هستید یا به ذلت و خوارى تن دهید یا شمشیرهاتان را از خون آنان سیراب کنید تا خود آب بنوشید. مرگ در زندگى توأم با شکست و زندگى در مرگ پیروزمندانه است.»[34]
در خطبه دیگرى بعد از دعوت به جهاد و بیان مقام والاى مجاهدان فرمود:
«بارها به شما گفتم: پیش از آنکه بر شما بتازند، بر آنان بتازید زیرا به خدا قسم هیچ قومى در پاشنه در خانه اش جنگ نکرد مگر اینکه ذلیل شد.»[35]
وقتى طلحه و زبیر سپاهیان و نیرویى آماده کردند و روانه بصره شدند، بعضى از افراد به امام(ع) پیشنهاد مى دادند که به کار آنها اهمیت ندهد و آنان را واگذارد و تعقیبشان نکند. امام ضرب المثلى زد به مضمون زیر:
«به خدا قسم من مانند کبک نیستم که سر زیر برف کنم تا بالاى سرم برسند و مرا بگیرند (ضرب المثل مورد استفاده امام به این معناست) بلکه من به کمک روآورندگان به حق، روگردانان از حق را و به یارى اطاعت کنندگانِ حرف شنو، طغیانگرانِ تردیدکننده را مى زنم.»[36]
خطاب به اهل مصر نوشت:
«آیا نمى بینید که اطراف شما را گرفته اند و کشورتان را فتح کرده اند و شهرهایتان میدان جنگ شده است؟ براى نبرد با دشمن کوچ کنید ـ خداى شما را رحمت کند ـ و بر زمین، سنگینى نورزید که زیردست و ذلیل خواهید شد و بهره شما از همه پست تر خواهد گشت. مرد جنگ همیشه بیدار است و آن کس بخوابد، دشمن از تعقیب او نخواهد خفت.»[37]
در عهدنامه به مالک اشتر نوشت:
«اگر دشمن تو را به صلح آبرومندانه و مورد رضاى خدا دعوت کرد، دست ردّ بر سینه او مزن زیرا در صلح، استراحت سپاهیان، راحتى حاکمان از همّ و غمّ و امنیت کشور نهفته است و لکن بعد از صلح، از دشمن بر حذر باش، بر حذر؛ زیرا چه بسا دشمن خود را به تو نزدیک مى کند (و وضعیت صلح را پیش مى کشد) تا تو را غافل سازد، پس احتیاط پیشه کن و از گمان نیکو در این زمینه بپرهیز.»[38]
با توجه به موارد بالا، هر گاه اعمال قهر و خشم را در مواردى لازم و ضرورى مى دانست از دست بردن به شمشیر ابا نداشت.
سیاست مدارا
همچنان که توضیح دادیم، امام(ع) در روش حکومتى خود، اصل را بر اعمال سیاست مدارا با مخالفان قرار داده و از اعمال قهر و زور حتى الامکان ابا داشت. موارد اعمال مدارا از جانب امام(ع) فراوان است که اهم آنها به شرح زیر مى باشد:
مدارا با مخالفان غیر معاند
حکومتهاى قبل و بعد از امام(ع)، تحمل وجود مخالف را نداشتند و از افراد مخالف به زور بیعت مى گرفتند و آنها را وادار به اطاعت یا سرکوب مى کردند و از بین مى بردند ولى سیره امام در این زمینه بر مدارا بود. نمونه هایى از مداراى امام با مخالفان از این قرار است:


1ـ مدارا با کسانى که از بیعت امتناع ورزیدند.

با وجود اقبال بى نظیر عمومى، بعضى از افراد به دلایلى غیر صحیح از بیعت با امام امتناع کردند از جمله: سعد بن ابى وقاص، عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت، کعب بن مالک، سلمة بن مخلّد، رافع بن خدیج، فضالة بن عبید، ابوسعید خدرى، محمد بن سلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت و کعب بن عجره.[39] برخورد امام با این افراد مدارا بود و پیمان گرفتن بر اینکه به مخالفت عملى اقدام نکنند.
سعد بن وقاص را به خدمت حضرت آوردند. حضرت به او فرمود: بیعت کن.
او گفت: تا زمانى که همه مردم با تو بیعت نکنند، من بیعت نمى کنم و از جانب من خطرى شما را تهدید نمى کند.
امام فرمود: او را رها کنید. عبدالله بن عمر را آوردند. امام فرمود: بیعت کن.
او نیز گفت: تا زمانى که همه مردم بیعت نکرده اند، من بیعت نمى کنم.
امام فرمود: کفیلى بیاور (که مخالفت نکردن تو را ضمانت کند).
او گفت: کفیلى نمى شناسم.
مالک عرض کرد: اجازه بده گردن او را بزنم.
امام ضمن توبیخ مالک فرمود: رهایش کنید، من خود او را کفالت مى کنم.[40]

2ـ مدارا با کسانى که در مظان اتهام بودند.

معمولاً حکومتها با کسانى که در مظان اتهام هستند، برخوردى شدید و قهرآمیز دارند ولى برخورد امام(ع) در این زمینه نیز مداراگونه بود. از جمله کسانى که در مظان اتهام بودند، مى توان طلحه و زبیر را نام برد. آن دو از اولین کسانى بودند که با امام بیعت کردند ولى به خیال خود باید در حکومت امام سهیم مى شدند. امام(ع) بعد از بیعت دو اقدام مهم را در پیش گرفت که آنان در آن دو اقدام خود را متضرر مى دیدند. اقدام اول امام، گماردن کارگزاران امین و کاردان بود. آنان که خود را شایسته تصدى مقام خلافت مى دانستند از جانب امام(ع) به منصب امارت هم گمارده نشدند و کسانى دیگر حکم حکومت گرفتند که از نظر آنان در درجه و رتبه پایین ترى بودند. اقدام دوم امام(ع) بازگرداندن حقوق به تاراج رفته بیت المال و تقسیم عادلانه آن در بین افراد اجتماع بود. آنان که تا آن زمان از بخششهاى بى حساب حکومت بهره مند بودند، به یکباره خود را در معرض مصادره اموال دیدند و در تقسیم بیت المال از طرف حضرت نیز سهمى مساوى با بقیه افراد دریافت کردند و این براى آنان بسى ناگوار بود. در ابتدا ضمن ابراز ناخشنودى، خواستار سهم متناسب با شأن خود در منصب
و اموال شدند و حضورى یا با فرستادن واسطه این مطالب را به حضرت گوشزد کردند ولى جواب امام به آنها قاطعانه بود:
«به قسمت خدا راضى باشید تا در باره شما فکر کنم و بدانید که من در این امانتى که بر عهده ام است (حکومت) جز کسى را که به دین و امانت دارى اش اطمینان داشته باشم، شریک نمى گردانم.»[41]
«اى بزرگان! از خدا و پیامبرش در باره امت بترسید و نسبت به مسلمانان غائله و کید نخواهید.»[42]
«اما اینکه مى خواهید در امر حکومت با شما مشورت کنم! به خدا قسم من به حکومت رغبتى نداشتم و این شما بودید که مرا به پذیرش آن فرا خواندید و بار آن را بر دوش من نهادید و من ترسیدم اگر تقاضایتان (در پذیرش خلافت) را رد کنم، در بین امت اختلاف بیفتد و آن هنگام که این بار بر دوشم قرار گرفت، به کتاب خدا و سنت رسول نظر کردم و آنچه آنها به من نمایاندند، عمل نمودم و در این زمینه تا به حال (با وجود کتاب و سنت) محتاج رأى شما و غیر شما نبوده ام و چنانچه در آینده مطلبى پیش آید که حکم آن در کتاب و سنت نباشد و براى یافتن راه حل آن محتاج به مشورت باشم، با شما مشورت خواهم کرد.»[43]
طلحه و زبیر در گوشه و کنار نارضایتى خود را از سیره امام(ع) ابراز مى داشتند و از طرق مختلف سخنان و تقاضاهاى ناحق را به گوش امام(ع) مى رساندند. این تقاضاهاى نامشروع امام(ع) را به خشم آورد پس به مسجد آمد و ضمن یک خطابه عمومى فرمود:
«مطیع خدا و رسول باشید و هر کس سرپیچى کند، (بداند) همانا خداوند کافران را دوست ندارد.»
سپس با صداى بلند فرمود:
«من ابوالحسن هستم.» (و این جمله را هر گاه خشمگین مى شد به عنوان تهدید مى فرمود تا یادآور قهر و غضب و شدت او در جنگها باشد.)
بعد ادامه داد:
«این اموال عمومى است و هیچ کس نسبت به دیگرى در آن استحقاق بیشترى ندارد و خداوند آن را قسمت کرده است. این، مال خداست و شما بندگان مسلمان اویید و این هم کتاب خداست که به آن اقرار کرده ایم و در برابر حکم آن تسلیم هستیم و عهد پیامبران در بینمان هست. هر کس از اینها راضى نیست، به هر کجا که خواهد برود چه اینکه عمل کننده به طاعت خدا و حکم کننده به کتاب خدا را وحشتى نیست.»[44]
طلحه و زبیر با مشاهده قاطعیت امام(ع) بر اجراى حق از رسیدن به آمال باطل خود مأیوس شدند و به نیت غائله سازى و مشکل آفرینى، قصد رفتن به مکه کردند و براى اجازه خروج گرفتن به نزد امام آمدند، امام که از نیت آنان آگاه بود، ابتدا به آنان اجازه نداد و بعد از اصرار آنان و اظهارشان مبنى بر اینکه فقط قصد زیارت خانه خدا را دارند، آنان را قسم داد و از آنان پیمان گرفت که بیعت نشکنند، کید نورزند، در امت اختلاف نیندازند و بعد از عمره به مدینه بازگردند و با گرفتن قسم و پیمان، آنان را اجازه داد ولى مى دانست که قسم و پیمان خواهند شکست و قصدشان راه اندازى غائله است.
3ـ مدارا با کسانى که اعلام مخالفت مى کردند قبل از اقدام براندازى

بسیارى از افراد بودند که حتى با حکومت امام(ع) اعلام مخالفت مى کردند ولى امام چنین نبود که فورى آنان را بگیرد و به زندان بیندازد یا به جلاد بسپارد بلکه با آنان روش مدارا و جذب را پیشه مى کرد. راوى گوید خرّیت بن راشد خارجى پیش امام آمد و گفت:
«نه، به خدا قسم که نه امرت را اطاعت مى کنم، نه پشت سرت نماز مى خوانم و فردا از تو جدا خواهم شد.»
امام(ع) او را از پیمان شکنى بر حذر داشت و به مناظره دعوت کرد تا دلایل مخالفت خود را مطرح کند و با شنیدن جواب و استدلال امام، قانع شود. خرّیت اظهار داشت فردا براى مناظره مى آیم. او رفت و پیشنهاد امام را با اصحابش در میان گذاشت و گفت که تصمیم دارد بدون انجام مناظره از امام جدا شود. یکى از یاران امام خود را به امام رساند و ایشان را از تصمیم خریت آگاه کرد و عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! چرا او را دستگیرى نمى کنى و از وى (بر اقدام نکردن) پیمان و میثاق نمى ستانى؟
امام فرمود:
«اگر بخواهیم همه کسانى را که در مظان اتهام اقدام علیه حکومت هستند، دستگیر نماییم، باید زندانها را پر کنیم و من خود را مجاز نمى دانم که مردم را بگیرم و به حبس اندازم و عقوبت کنم مگر زمانى که اقدام عملى به مخالفت کنند.»[45]
ابن ملجم از خوارجى بود که امام را تهدید کرده بود و کسانى پیشنهاد بازداشت او را داده بودند ولى امام با توجه به سیره فوق این پیشنهاد را رد کرده بود. مخالفان غیر براندازى که با اعتقاد و مشى امام مخالف بودند، در حکومت امام از آزادى برخوردار بوده و در مجامع نظر خود را مطرح مى کردند و امام(ع) نه تنها در برابر ابراز نظر مخالف آنان مدارا مى کرد بلکه حتى در مقابل اهانتهاى آنان نیز تحمل و مدارا پیشه مى کرد. افرادى که از بیعت شانه خالى کردند، کسانى که با وجود بیعت از همراهى و یارى دریغ ورزیدند، کسانى که بعد از حکمیت، در مقابل امام(ع) ایستادند و حکمیت را خلاف شمردند، همگى در حوزه حکومتى امام(ع) آزادانه زندگى مى کردند و نظر مخالف خود را ابراز مى نمودند و تحمل و مداراى امام(ع) همه آنان را در بر مى گرفت. البته این تحمل و مدارا با قاطعیت و پافشارى بر مواضع اصولى همراه بود. نمونه بارز مخالفان با نظر و حکومت امام، خوارج بودند. آنان بعد از واقعه حکمیت، پذیرش حکمیت را مساوى کفر پنداشتند و خواهان توبه از این گناه و جنگ با معاویه بودند. امام(ع) عقیده آنان را باطل شمرد و حکمیت را امرى جایز و پیمان شکنى ر
ا ممنوع دانست. با توجه به این مخالفت نظرى، آنان امام(ع) را مرتد شمردند و در مجامع عمومى این نظر سخیف خود را اعلام مى کردند و برخوردهاى اهانت آمیز داشتند که با مدارا و تحمل امام مواجه مى شد. بسیار مى شد که مردى از آنان در مسجد مى آمد و با فریاد بلند مى گفت:
«حکومت فقط از آن خداست گرچه ابوالحسن را خوشایند نباشد.»
مردم به امام مى گفتند چرا به جانب آنان نمى روى و آنان را نابود نمى کنى؟
روزى امام در حال نماز به قرائت قرآن مشغول بود که ابن الکواء وارد مسجد شد و با آواز بلند به تعریض، این آیه را تلاوت کرد:
«وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَیْک وَ اِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِک لَئِنْ اَشْرَکْتَ لَیَحْبطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکوُنَنَّ مِنَ الخاسِرین؛[46]
به تو و پیامبران پیش از تو وحى شده که اگر شرک بورزى، عملت نابود خواهد شد و از زیانکاران خواهى بود.»
و امام با سماحت و بزرگوارى عمل کرد و اجازه تعرض به او را نداد.[47]
یکى از خوارج بعد از شنیدن سخنان عالمانه امام در واقعه اى گفت: خدا او را کافر بمیراند، چقدر فقیه است! یاران امام(ع) از جا پریدند تا او را به قتل برسانند ولى حضرت آنان را مانع شد و فرمود: عجله نکنید او دشنامى داده که یا باید با دشنامى قصاص کنید و یا گناه او را ببخشید.[48]
خوارج در نماز جماعت امام شرکت نمى کردند و نماز جماعت جداگانه داشتند، گاهى در مسجد در خلال نماز یا سخنرانى حضرت شعارهاى تند مى دادند. اخلال مى کردند و امام اعلام کرد تا وقتى دست به شمشیر نبرده اید و در جمع ما هستید از سه حق برخوردارید:
اول ـ شما را از وارد شدن به مساجد و اقامه نماز (حتى جداگانه) مانع نمى شویم.
دوم ـ حق شما را از بیت المال قطع نمى کنیم.
سوم ـ تا زمانى که شروع به جنگ نکنید، با شما نمى جنگیم.[49]
4ـ مدارا در برابر سستى مردم

امام بخصوص در اواخر حکومت با سستى و اهمال مردم مواجه بود. این سستى، نتیجه توطئه هاى پى در پى و رنگارنگ دشمنان، جنگهاى تحمیلى جمل، صفین و نهروان، تبلیغات دشمن و عوامل فراوان دیگر بود، گرچه امام در موارد متعدد از این سستى ها به شدت انتقاد کرده و آنان را توبیخ نمود ولى در این زمینه هرگز دست به خشونت نزد و با مدارا افراد را به اطاعت و جدیت دعوت کرد.
در خطبه اى امام خطاب به مردم فرمود:
«چه اندازه با شما مدارا کنم به مانند مدارا کردن با شتران نوبارى که از سنگینى بار پشتشان مجروح شده و همانند جامه کهنه و فرسوده اى که هر گاه گوشه اى از آن را بدوزند از سوى دیگر پاره مى گردد ... من مى دانم شما را چه چیز اصلاح مى کند و کجى شما را راست مى گرداند لکن اصلاح شما را با فاسد شدن خود جایز نمى دانم. خدا نشانه ذلت را بر گونه شما بگذارد و بهره هاى شما را نابود سازد. آن گونه که به باطل متمایل و با آن آشنایید، به حق آشنایى ندارید و آن چنان که در نابودى حق مى کوشید، براى از بین بردن باطل قدم بر نمى دارید.»[50]
«به خدا قسم شما را ابتدائاً و مکرر، پنهان و آشکار، شب و روز و صبح و عصر به جهاد با دشمن دعوت کردم ولى دعوت من جز بر فرار و روگردانى شما نیفزود. آیا موعظه و دعوت به هدایت و حکمت به شما فایده نمى رساند؟ من مى دانم چه چیز شما را اصلاح مى کند ولى حاضر نیستم با فاسد شدن خود شما را اصلاح کنم.»[51]
«اى اهل کوفه با مواعظ قرآن شما را عتاب کردم ولى فایده اى به من نرساند. با شلاق در تأدیب شما کوشیدم ولى برایم استقامت نیافتید و شما را با تازیانه اى که بدان حدود اقامه مى شود عقاب کردم ولى رعایت نکردید و مى دانم که شمشیر شما را اصلاح مى کند ولى سزاوار نمى دانم با فاسد شدن خود شما را اصلاح کنم.»[52]
«لکم علىَّ اِنْ خفتمونى أن اؤمّنکم و ان خفتکم ان اسیّرکم؛[53]
بر عهده من است اگر از من در هراس هستید شما را ایمن گردانم و اگر از شما در هراسم با شما مدارا کنم.»
نکته خیلى مهم برخورد امام(ع) با بعضى از کسانى است که به خاطر شبهه ها و تردیدهایى که داشتند از یارى وى و شرکت در جنگها در رکاب ایشان خوددارى مى کردند. امام توجیه آنان را قبول مى کرد و حتى از بعضى کسانى که در جنگ همراه او شرکت نکرده بودند، به جهت یارى نکردن دشمنانش تمجید کرد.
بعضى از افرادى که با امام بیعت نیز کرده بودند از همراهى با امام در جنگ جمل خوددارى ورزیدند. امام آنان را احضار و سؤال کرد:
آیا شما خون کسانى را که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کرده و سپس بیعت مى شکستند، (مانند طلحه و زبیر که بیعت کردند و بعد بیعت شکستند) مباح مى شمردید؟
آنان جواب مثبت دادند. پس امام سؤال کرد که چرا حالا از جنگ به همراه او با دشمنش خوددارى مى ورزند و حال آنکه پیمان بسته اند؟
جواب دادند: ما تو را خطاکار نمى دانیم و نمى گوییم که تو حق جنگ با بیعت شکنان را ندارى و لکن ما در جایز بودن جنگ با اهل نماز شک داریم.
مالک گفت: اى امیر مؤمنان! اجازه بده این سرپیچى کنندگان از همراهى با تو را با شمشیر بزنم. ولى امام او را منع کرد.[54]
در جنگ جمل امام(ع) در بین کشتگان به جنازه عبدالله بن حکیم بن حزام برخورد و با مشاهده او گفت:
«این شخص با پدرش مخالفت کرد و براى جنگ علیه ما اقدام نمود ولى پدرش ما را یارى نکرد و از کمک ما دریغ ورزید چون در جنگیدن با دشمن ما (که از اصحاب بزرگ پیامبر و همراه همسر ایشان بودند) شک داشت؛ ولى با این وجود (با یارى نکردن دشمن ما) یاور ما بود. ما امروز آنان را که از یارى ما و دشمنان ما دریغ ورزیدند، سرزنش نمى کنیم و سزاوار سرزنش فقط آنانند که با ما جنگیدند.»[55]
بیانات امام در عهدنامه به مالک اشتر در مورد مدارا با رعیت و دورى از خشم و غضب، قابل توجه است. ایشان خطاب به مالک مى فرماید:
«باد دماغت را فرو بنشان، و شدت و قدرت بازو و تیزى زبانت را در اختیار بگیر و براى در امان ماندن از زیانِ تندى زبان و تیزى خشم و قدرت بازو، از عجله، سرعت و اعمال قدرت قبل از فرو نشستن خشم و تسلط بر نفس بپرهیز.
هرگز از عفو و بخششى که نموده اى پشیمان مباش و از کیفرى که نموده اى به خود مبال و نسبت به کارى که برایت پیش مى آید و راه چاره دارد، سرعت به خرج مده. مگو من مأمورم، امر مى کنم و باید اطاعت شود که این موجب داخل شدن فساد در قلب، خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحول در قدرت است. هرگاه در اثر قدرت و حکومتى که دارى، کبر و ابهت و خودبزرگ بینى در تو حاصل شد، بر عظمتِ قدرت و ملک خداوند که مافوق توست نظر بیفکن. مردم عیوبى دارند که والى به پوشاندن آنها سزاوارتر است. در صدد مباش که عیب پنهانى آنها را کشف کنى بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت آشکار شده اصلاح کنى.
نسبت به مردم زیردست همچون حیوان درنده اى مباش که خوردنِ آنان را غنیمت شمرى زیرا آنان یا برادران دینى تو هستند یا انسانهایى شبیه تو در خلقت که گاه از آنان لغزشهایى سر مى زند و بیماریهایى (اخلاقى و روانى) بر آنان عارض مى گردد و به عمد یا خطا کارهایى به دستشان جارى مى شود. در این موارد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا کن که دوست دارى خداوند به تو عنایت کند زیرا تو مافوق آنها و ولى امر مافوق تو و خدا بالا دست بر همه است.
زنهار از خون ریختن به ناحق، زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن کیفر انتقام، بزرگ ساختن مجازات، سرعت زوال نعمت و سقوط حکومت، همچون ریختن خون ناحق نیست.»[56]
قهر و خشم مقدس
در مدت کوتاه حکومت امام على(ع)، حمله و تهاجمى از طرف دشمنان خارجى صورت نگرفت که امام براى دفع آن اقدام کند. همچنین امکان اقدامات تبلیغى گسترده نیز فراهم نشد که دشمنان خارجى مانع تبلیغ شوند و آن حضرت ناچار شود براى از بین بردن موانع تبلیغ، دست به شمشیر ببرد. امکان جهاد آزادیبخش و یارى مظلومان تحت ستم در خارج از محدوده حکومت نیز براى امام پیش نیامد. اقدامات قهرآمیز امام در دوران کوتاه حکومت فقط براى مقابله با دشمنان داخلى بود؛ کسانى که براى براندازى حکومت امام متوسل به زور شدند و تلاش فراوان امام براى قانع کردن آنان و وادار نمودنشان به پذیرفتن حکم قرآن یا مخالفت مسالمت آمیز بى نتیجه ماند و براى دفاع از حق، چاره اى جز مقابله و سرکوب آنان نبود. علاوه بر آن امام در مقابل متجاوزان به حقوق عمومى و تخلف کنندگان از عدل و انصاف نیز شدت به خرج مى داد و تازیانه امام بر فرق آنان فرود مى آمد همچنان که حاکمان و والیان نیز با اقدامات قهرآمیز امام مواجه بودند. براى روشن تر شدن سیره امام به شرح بیشتر اقدامات قهرآمیز امام مى پردازیم.
1ـ پیمان شکنان برانداز
همچنان که گذشت تعدادى از افراد سرشناس از بیعت کردن با امام(ع) سر باز زدند ولى اعلام کردند که اقدام براندازانه نیز نخواهند داشت. امام نیز با آنان مدارا کرد و علاوه بر آنکه آنها را وادار به بیعت نکرد و به زندان نینداخت، از حقوق عمومى نیز محروم ننمود.
در مقابل اینان، گروه دیگرى بودند که امام ناچار شد با آنان در افتد و آنان را در هم بکوبد. گروه پیمان شکن ستمگرى که براى از بین بردن حکومت حضرت(ع) اقدام کردند.
طلحه و زبیر دو نفر از بزرگان آن روز جامعه اسلامى بودند که همراه بقیه مردم بلکه پیشاپیش همه حکومت امام را پذیرفتند و با وى بیعت کردند ولى بعد از مدت کوتاهى، عدالتِ امام را تاب نیاوردند و پیروى از هواى نفس و زیاده طلبى، آنان را به پیمان شکنى وا داشت. امام هرچه آنان را نصیحت کرد و از عواقب مخالفت، پیمان شکنى و اقدام براندازانه برحذر داشت، فایده نبخشید. بالاخره آنان گروهى را دور خود جمع کردند و روانه بصره شدند و در آنجا به غدر و مکر بر فرماندار امام و شیعیان مخلص تاختند و جمعى را به شهادت رساندند. امام در مورد لزوم سرکوبى آنان فرمود:
«پرده نشین حرم پیامبر را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند و با کسانى که همگى به اطاعت من گردن نهاده و بدون اجبار از روى رغبت بیعت کرده بودند، به فرماندار، خزانه داران و مردم حمله بردند و گروهى از آنان را شکنجه کردند و گروهى را با حیله کشتند. به خدا سوگند اگر جز بر یک مسلمان دست نمى یافتند و فقط او را بى گناه مى کشتند، قتل همه آنها بر من حلال بود زیرا در حضور آنها و بدون اینکه اعتراضى کنند و یا با دست و زبان از آن مظلوم دفاع نمایند، او کشته شده بود و حال اینکه اینان گروهى از مسلمانان را ـ به تعداد خودشان ـ کشته اند.»[57]
و در تشویق سپاهیان براى جنگ با اهل جمل فرمود:
«بندگان خدا، به سوى این قوم بپاخیزید و با سینه گشاده با آنان اقدام کنید زیرا آنان بیعتم را شکستند و عاملم ـ ابن حنیف ـ را از شهر اخراج کردند بعد از اینکه او را به شدت کتک زدند و گروهى را کشتند و حکیم بن جبلّه عبدى را مثله کردند و انسانهاى صالحى را کشتند و فراریان را تعقیب کردند و در پنهان گاهها یافتند و دست بسته به قتل رساندند. خدا آنان را بکشد به کجا مى روند؟ به سوى آنان بپاخیزید و با آنان به شدت برخورد کنید و در جنگ با آنان با صبر و احتساب اقدام نمایید.»[58]
امام قبل از اینکه اهل جمل به بصره برسند و مرتکب آن جنایات گردند به عامل خود ـ عثمان بن حنیف ـ نوشت:
«آنان را به اطاعت از حکومت و دست برداشتن از مخالفت علىّ دعوت کن، اگر دوباره به طاعت گردن نهادند، این همان است که ما دوست داریم ولى اگر انگیزه هاى مختلف آنان را به مخالفت و سرکشى فراخواند و تسلیم نشدند، با کسانى که مطیع تو هستند بر آن طغیانگران بتاز.»[59]
2ـ ستمگران سرکش
دومین گروهى که با برخورد قهرآمیز امام(ع) مواجه شدند، معاویه و اصحاب او بودند. آنان حاضر نبودند به حکومت امیرالمؤمنین(ع) که مطابق ضوابط دین و منتخب مردم بود، گردن نهند و راه خیره سرى و طغیان پیشه کرده بودند. همان طور که گذشت امام(ع) بهانه معاویه را نپذیرفت و با استدلال محکم و متین او را به اطاعت از امام منتخب مردم موظف شمرد و بعد از اینکه او را در خیره سرى و طغیان مصرّ یافت، براى سرکوب او اقدام کرد. امام در باره لزوم جنگ با افراد طاغى، ستمگر و سرکشى همچون معاویه فرمود:
«این مورد را زیر و رو کردم و همه جوانب آن را سنجیدم دیدم چاره اى نیست جز اینکه با آنان بجنگم یا به آنچه پیامبر آورده (دین و قرآن) کافر شوم.»[60]
3ـ خوارج خشونت طلب
سومین گروهى که امام(ع) چاره اى جز سرکوب آنان ندید، خوارج بودند. خوارج جمعى از اصحاب امام بودند که در صفین فریب مکر و خدعه معاویه را خوردند و امام را وادار به قبول حکمیت کردند. هنوز مرکّب قرار حکمیّت خشک نشده بود که پشیمان شدند و قبول حکمیت را شرک پنداشتند و به خیال خود از آن شرک توبه کردند و از امام نیز خواستند که توبه کند! و جنگ با معاویه را از سر بگیرد. امام در جواب آنها اظهار داشت که هم قبول حکمیت و تعیین حَکَم، مخالف قرآن و شرکت در کار خدایى نیست و هم اینکه وفاى به عهد و پیمان واجب است و باید تا به انجام رسیدن حکمیت و اظهارنظر حکمین صبر کنند و آنگاه مطابق شرایط تصمیم بگیرند ولى آنان که اسیر جهل، جمود و تحجّر بودند، استدلالهاى محکم امام را نمى فهمیدند و در برابر منطق متین ایشان تسلیم نمى شدند. بعد از بازگشت امام از صفین، این گروه به طور علنى از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته و راه اختلاف در پیش گرفتند. آنان حتى از توهین و جسارت به امام(ع) نیز ابا نداشتند و در مجالس خصوصى و عمومى به حضرت(ع) تعرض مى کردند ولى با این همه امام تا زمانى که آنان دست به خشونت نزدند، با آنان مدارا مى کرد
. متأسفانه این گروه جاهل و متعصب، فقط خود را مسلمان دانستند و هر کس را مخالف عقیده آنان بود، مشرک و خونش را مباح مى شمردند[61] و بر همین مبنا در جامعه اسلامى ایجاد ناامنى کردند و یکى از اصحاب باوفاى امام و همسرش را به شهادت رساندند.
با این اقدام جنایت کارانه، حجّت امام بر آنان تمام و اعمال قوه قهریه علیه آنان لازم شد. امام به زیاد بن حفصه که مأمور پى گیرى امر خوارج شده بود نوشت:
«آنان را تعقیب کن و از مأمن و مأواى آنان خبر گیر چه اینکه آنان مسلمان نمازگزارى را کشته اند. هرگاه به آنان رسیدى، آنان را به سوى من برگردان و اگر سرپیچى کردند با آنان بجنگ و از خداوند براى غلبه بر آنان یارى بخواه زیرا آنان از حق جدا شده و خون مردم را ریخته و راهها را ناامن کرده اند و السلام.»[62]
و وقتى خود حضرت در نهروان با آنان روبه رو شد در مورد قتل ابن خباب از آنان سؤال کرد و آنان به کشتن وى اعتراف کردند و گفتند: همان طور که او را کشتیم، تو را هم مى کشیم!
امام فرمود:
«به خدا قسم اگر همه اهل دنیا به کشتن ابن خباب این گونه اقرار کنند و بر آن راضى باشند و من قدرت کشتن همه آنان را داشته باشم، همه آنان را خواهم کشت.»
آنگاه رو به اصحابش کرد و فرمود:
«بر آنان حمله کنید که من اولین حمله کننده بر آنان هستم.»
و بعد از گفتن این جمله با ذوالفقار به سختى بر آنان حمله کرد.[63]
البته لازم به ذکر است که خوارج حدود دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنان با شنیدن سخنان متین امام و اتمام حجت ایشان، از اقدام خود پیشمان شدند و توبه کردند ولى چهار هزار نفر از آنان بر جهالت و طریق ناصواب خود پافشارى نمودند و جز به جنگ راضى نشدند و امام نیز با آنان جنگید و جز چند نفر فرارى همگى آنان را به قتل رساند. این گروه با اینکه انسانهاى متعبد، نماز شب خوان و قارى قرآن بودند ولى به خاطر همان قشرى نگرى، جمود و تحجر با امام در افتادند. البته جنگیدن با آن انسانهاى زاهدِ پیشانى پینه بسته نماز شب خوان، چنان کار مشکلى بود که هیچ کس غیر از امام را جرأت بدان نبود و امام بر این اقدام خود افتخار کرد و فرمود:
«چشم این فتنه را من در آوردم. غیر از من احدى جرأت چنین کارى را نداشت پس از آن که دریاهاى تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته بود و «هارى» آن فزونى یافته بود.»[64]
4ـ برهم زنندگان امنیت اجتماع
امام(ع) نسبت به امنیت اجتماعى اهمیت فوق العاده قایل بود و وقتى این امنیت در نقطه اى از حکومت حضرت(ع) به مخاطره افتاد، فریاد توبیخ آمیز وى بلند شد و مسلمانان را به شدت مورد سرزنش قرار داد به طورى که چنین سرزنشى در هیچ مورد دیگرى از امام مشاهده نشده است.
ایشان فرمود:
«این فرد غامدى (فرمانده مهاجمان از بنى غامد بود) است که سپاهش به (شهر مرزى) انبار حمله کرده و حسان بن حسان بکرى (فرماندار شهر) را کشته و سربازان و مرزبانان را از آن سرزمین بیرون رانده اند. به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه اسلام بوده، وارد شده و خلخال، دستبند، گردن بند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بیرون آورده است در حالى که آنها هیچ وسیله اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند و مهاجمان بدون اینکه حتى یک مجروح بدهند و قطره خونى از آنها بریزد، با غنیمت فراوان باز گشته اند. اگر به خاطر این حادثه، مسلمانى از روى تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست.»[65]
5ـ حکومتیان متخلّف
امام(ع) نسبت به اعمال و رفتار حاکمان منصوب خود دقت فراوان داشت و از دو جهت بر آنان سخت مى گرفت. جهت اول از جهت سستى در انجام وظایف حکومتى و جهت دوم از جهت ظلم و ستم بر رعیت و مردم. از هر دو مورد حاکمان منصوب با برخورد قهرآمیز امام مواجه شدند.
ابوموسى اشعرى حاکم منصوب کوفه بود. امام براى جنگ با اهل جمل به سوى بصره روان بود، وقتى به نزدیکى کوفه رسید، فرستادگانى به سوى کوفه روانه کرد تا حکم امام را به ابوموسى ابلاغ کنند و از او بخواهند رزمندگان کوفى را براى کمک امام اعزام کند. متأسفانه ابوموسى به دلایل مختلف از همراهى با امام و رو در رویى با عایشه، طلحه و زبیر ابا داشت و جنگیدن با آنان را خوش نداشت، از این رو حکم امام را اجرا نکرد و مردم را از شرکت در آن جنگ بازداشت. امام(ع) سعى فراوان کرد تا او را قانع کند و چند بار افراد سرشناس را براى قانع کردن او فرستاد ولى او بر سرپیچى و عقیده ناصحیح خود استوار بود. امام در یکى از نامه ها خطاب به او نوشت:
«من تو را فرماندار نکردم و ادامه حکومت سابق تو را امضا ننمودم مگر براى اینکه یاورم باشى و در مقابله با دشمنانم یاریم کنى.»[66]
در نامه دیگرى او را با تندى خطاب کرد و حکم عزل او را صادر فرمود و نوشت:
یا بن الحائک ... یا عاضّ ایر ابیه ... اعتزل عملنا مذؤوما مدحوراً فان فعلت و الا فانى قد امرتهما (فرستادگان) ان ینابذاک على سواء ان الله لایهدى کید الخائنین فان ظهرا علیک قطعاک ارباً ارباً؛[67]
«یابن الحائک» و «یا عاضّ ایر ابیه» (دو دشنام هستند) از حکومت ما کناره بگیر رانده شده و مذمت شده، اگر کنار رفتى که هیچ والّا به فرستادگان دستور داده ام که بر تو بتازند و بدان که خداوند کید خائنین را به نتیجه نمى رساند. اگر آن دو بر تو پیروز شوند، تو را قطعه قطعه خواهند کرد.»
و بالاخره مالک را روانه کوفه کرد و مالک، ابوموسى را از حکومت عزل کرد و از شهر اخراج نمود. البته امام(ع) بیش از این با ابوموسى برخورد نکرد و او بعد از جمل به کوفه بازگشت و در آن مقیم بود و موضع مخالف داشت و حتى مردم را از شرکت در صفین هم باز مى داشت.
بعضى از حاکمان منصوب امام نیز بودند که مرتکب ظلم به رعیت مى شدند و امام با آنان برخورد شدید داشت. در عهدنامه به مالک اشتر فرمود:
«اعوان و انصار خویش را زیر نظر بگیر. اگر یکى از آنها دست به خیانت زد و گزارش مأموران سرّى تو متفقاً بر آن گواهى داد، به همین مقدار از شهادت اکتفا کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار خیانتى که کرده، کیفر کن و وى را در مقام ذلت و خوارى بنشان و نشانه خیانت بر او بنه و گردن بند ننگ و تهمت بر گردنش بیفکن.»[68]
6ـ اصناف متخلف و افراد شرور و بزهکار
اصناف، تجّار، بازاریان، خریداران و فروشندگان ارزاق عمومى و مایحتاج روزانه مردم باید از جانب حکومت کنترل شوند و متخلفان، از شلاق و تنبیه در هراس باشند تا جرأت تخلف نکنند و زندگى را بر مردم سخت و طاقت فرسا نسازند. امام(ع) در دوران حکومت خود شلاق تنبیه در دست داشت و آن را فقط براى کوبیدن بر سر افراد مذکور به دست گرفته بود. ایشان هر روز ساعتى را در بازار مى چرخید و کسانى را که در کسب و خرید و فروش تقلب مى کردند، تنبیه مى کرد.[69]
روزى مردى قصه پرداز و معرکه گیر را در مسجد دید که معرکه گرفته بود، او را با تازیانه زد و از مسجد بیرون کرد.[70]
مأموران مردى را به خدمت ایشان آوردند که استمنا کرده بود. امام ابتدا آن قدر با شلاق به دستهایش زد که دستهایش قرمز شد آنگاه هزینه ازدواج او را از بیت المال پرداخت. (تا زمینه گناه و تخلف او را از بین ببرد.)[71]
نصرانى تازه مسلمان شده اى را به خدمت امام(ع) آوردند به جرم اینکه گوشت خوک کباب کرده است. او عذر آورد که تازه از مریضى خلاص شده ام و اشتیاق زیاد به گوشت خوک داشتم. حضرت فرمود: اگر از آن خورده بودى بر تو حد جارى مى کردم ولى چون نخورده اى فقط تو را تنبیه مى کنم تا دوباره هوس این کار را نکنى.[72]
مردى مى گوید: روزى در وضوخانه کوفه بودم که شخصى آمد و کفشهایش را کنارى گذاشت و تازیانه اش را روى آنها قرار داد و آمد تا وضو بگیرد. بر او فشار آوردم و او (در اثر این فشار) بر روى دو دست به زمین افتاد. از جاى بلند شد، وضو گرفت و پس از آن با تازیانه اش سه بار بر سرم کوفت و گفت:
«فشار نده، چون دست و پاى مردم مى شکند آن وقت باید جریمه بپردازى.»
از مردم در مورد هویت او پرسیدم، گفتند: «امیرالمؤمنین» است.[73]
در موارد مذکور امام(ع) از قهر و زور استفاده کرد و با شمشیر و تازیانه به سرکوب دشمن و تنبیه متخلف پرداخت. در پایان مناسب است با ذکر جملاتى از امام(ع) در باره لزوم کاربرد قهر و شمشیر براى مقابله با ستم نوشته را به پایان بریم.
«اى مؤمنان، هر کس ظلم و ستم یا کار زشتى را که مردم بدان دعوت مى شوند مشاهده کند، و آن را با قلبش انکار نماید، سلامت اختیار کرده و گناهى بر او نیست و آن کس که با زبان و بیان هم انکار کند، مأجور هم خواهد بود و مقامش از نفر اول بالاتر است و هر کس علاوه بر قلب و زبان، با شمشیر به انکار کردن برخیزد تا نام خدا اوج گیرد و نام ظالمان سرنگون گردد. او به راه حق هدایت یافته و بر آن گام گذارده و نور یقین در قلبش تابیده است.»[74]
این اجمالى بود از روش و سیره امام امیرالمؤمنین(ع) در پیش گرفتن مدارا یا اعمال قهر؛ امید است با شناخت بهتر و دقیق تر سیره حضرت(ع) و پیمودن آن، در تعالى دین و حکومت اسلامى موفق باشیم.
________________________________________
پى نوشت ها:
1 ـ المراجعات، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص262 ـ 263، نامه 54، چاپ بیروت، 1402ه….
2 ـ بحارالانوار، ج29، ص417 ـ 420.
3 ـ خطبه 3 نهج البلاغه (خطبه شقشقیه). (عبارات نهج البلاغه از نهج البلاغه صبحى صالح گرفته شده و ترجمه ها نیز غالباً از ترجمه المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، توسط آقایان محمدرضا آشتیانى و محمّد جعفر امامى گرفته شده است.)
4 ـ نهج البلاغه، خطبه 26.
5 ـ همان، خطبه 74.
6 ـ همان، خطبه 54.
7 ـ همان، خطبه 229.
8 ـ همان، خطبه 3.
9 ـ همان، خطبه 136.
10 ـ بحارالانوار، ج33، ص144.
11 ـ نهج البلاغه، خطبه 92.
12 ـ همان، خطبه 3.
13 ـ بحارالانوار، ج32، ص32.
14 ـ همان، ح33، ص78.
15 ـ همان، ج32، ص368.
16 ـ همان، ج33، ص81.
17. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص48.
18. همان، ص42.
19 ـ مجمع البحرین، طریحى، ج2، ص29 و 30، انتشارات اسلامى.
20 ـ نهج البلاغه، خطبه 137.
21 ـ همان، خطبه 55.
22 ـ شرح ابن ابى الحدید، ج5، ص196.
23 ـ نهج البلاغه، خطبه 43.
24 ـ بحارالانوار، ح32، ص210 و 214.
25 ـ بحارالانوار، ج33، ص444.
26 ـ انفال (8)، آیه 60.
27 ـ بحارالانوار، ج33، ص534.
28 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
29 ـ بحارالانوار، ج32، ص60.
30 ـ نهج البلاغه، خطبه 25.
31 ـ همان، خطبه 7.
32 ـ همان، نامه 53.
33 ـ همان، خطبه 56.
34 ـ همان، خطبه 51.
35 ـ همان، خطبه 27.
36 ـ همان، خطبه 6.
37 ـ همان، نامه 62.
38 ـ همان، نامه 53.
39 ـ بحارالانوار، ج32، ص7.
40 ـ همان، ص8.
41 ـ همان، ص6.
42 ـ همان، ص25.
43 ـ همان، ص21 ـ 22.
44 ـ همان، ص21.
45 ـ همان، ص407.
46 ـ زمر (29)، آیه 65.
47 ـ تجلى ولایت، ص609.
48 ـ نهج البلاغه، حکمت 420.
49 ـ تجلى امامت، ناظم زاده، ص611.
50 ـ نهج البلاغه، خطبه 69.
51 ـ بحارالانوار، ج34، ص14.
52 ـ همان، ص14.
53 ـ همان، ج32، ص19.
54 ـ همان، ص60.
55 ـ همان، ص208.
56 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
57 ـ همان، خطبه 172.
58 ـ بحارالانوار، ج32، ص171.
59 ـ همان، ج29، ص67.
60 ـ نهج البلاغه، خطبه 54.
61 ـ جاذبه و دافعه على(ع)، شهید مطهرى، ص126.
62 ـ بحارالانوار، ج33، ص409.
63 ـ همان، ص355.
64 ـ نهج البلاغه، خطبه 92. ر.ک: جاذبه و دافعه على(ع)، ص154 ـ 156.
65 ـ همان، خطبه 27.
66 ـ بحارالانوار، ج32، ص85.
67 ـ همان، ص78.
68 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
69 ـ کافى، کلینى، ج7، ص297.
70 ـ همان، ص268.
71 ـ همان، ص265.
72 ـ همان.
73 ـ وسایل الشیعه، ج18، ص583.
74 ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، 373.

تبلیغات