آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

مفهوم عدل
ضرورت عدالت
اقامه عدل، فریضه ای الهی
رابطه عدالت و تقوا
عدالت اجتماعی، ایده و آرزوی حاکم عادل
خویشاوندان علی(ع) در زیر چتر عدالت
حاکمیت عدالت، محکوم بودن جور و ستم
از دیرزمان عدل علی(ع) زبانزد عام و خاص است تا آنجا که به عنوان یک ضرب المثل، درمکاتبات و محاورات و اشعار و امثال و ... به کار می رود و همگان، به هر مناسبتی، از آن دم زده و می زنند، لکن توجه به این نکته حساس بسی ضروری است که اگر شخصی و یا جامعه ای بتواند عدل علی(ع) را از نظر فکری و نظری، آن گونه که شایسته است، درک کند و یا از نظر عینی و عملی پیاده کند، تازه، فقط به یک گوشه از زوایای متعدد و به یک جهت از ابعاد وسیع و پهناور وجودی آن رهبر عظیم الشأن بشری، دست یافته است؛ زیرا، درک و فهم تمامی اطراف و اکناف وجودی علی بن ابی طالب(ع) برای هر کس و در هر مرحله ای، ممتنع و محال، حداقل به استحاله عادی است. آیا نه این است که همیشه، سودجویان و طمّاعان و متوقعان و ضعیف دلان، در اثر عدم تمکین از عدل علی(ع) شخصیت و عدالت آن ابرمرد تاریخ را به گونه ای تفسیر می کرده اند و یا آن را در هر زمانی، برای زمان دیگری می پنداشته اند و یا برای دیگری می خواسته و یا عنوان و توجیه دیگر بدان می داده اند؟
و آیا نه این است که در ازای تاریخ، دشمنان علی(ع) و مکتبش، هماره، با عدل و عدالت او، عملاً، در ستیز بوده و تحت هر عنوان و بهانه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و ... با آن به مبارزه برمی خاسته اند که اگر این عدالت و همسانی و برابری فراگیر شود و یا مردم را بیدار سازد و آنان
|149|
را در جهت احقاق حقوق مشروع و مقبولشان برانگیزاند، دیگر حنای استعمارگران و سلطه جویان و جباران روزگار، برای همیشه، بی رنگ خواهد شد؟
و آیا جز این است که حتی برخی از نزدیک ترین کسان به علی بن ابی طالب(ع) که او را از همه بهتر می شناختند و صدق و صفا و زهد و قناعت و حقیقت جویی و دنیاستیزی و دیگر شایستگیهای علی(ع) را، کاملاً، لمس کرده بودند و حتی برای به خلافت رسیدن وی و بازگشت رهبری اسلامی به او، قیام و اقدام کرده بودند، بالاخره، عدالت او را بر نتافتند و بر سر همین مدعا، با او به مقابله برخاستند تا آنجا که شمشیر بر او کشیدند؟
به هر حال، باید به این دریچه سری کشید و این در را باید کوبید؛ زیرا، عاقبت، زین در، برون آید سری. این، وظیفه ای است بر دوش همگان و گامی است در راه تحقیق و تحقق آن عدالت و اقدامی است برای کسب افتخار و مباهات بیشتر برای جامعه اسلامی و شیعی، آن هم در سال امام علی(ع).
آری، به روشنی می توان دریافت و به جرأت می توان گفت، تمامی مقامات و همگی مراتب و مراحل و کلیه ابعاد و جوانب مورد توجه علی(ع) و مورد بحث در حیات پرافتخار او، به یک حقیقت برمی گردد و آن، عدل و عدالت است، حتی مسایلی از قبیل سیاست و اقتصاد و حکومت و امارت و بلکه مسایل مربوط به ماورای طبیعت، همانند تقوا و اخلاق و عبادات، همه و همه، به ضرورت ِاحقاق حق و احیای عدالت و اقامه قسط و عدل در جامعه برمی گردد.
ثابت کننده این ادعا و دلیل صدق این مدعا، مراجعه عمیق و همه جانبه و مرتبط و فراگیر به دویست و سی و نه خطبه و هفتاد و هشت نامه و چهارصد و هفتاد و دو کلمه قصار موجود در نهج البلاغه و شانزده هزار کلمه حکمت در غررالحکم آمدی و صد و پنجاه و یک مناجات و دعای موجود در صحیفه علویه و دیگر کلمات و افاضات صادره ازآن امام عظیم الشأن است.
ما، در این مقاله، تنها، به روشن ترین موارد آنها اشاره می کنیم؛ زیرا، تتبع کامل در همان هفتاد مورد مشتقات ماده "عدالت" در سراسر نهج البلاغه هم، به درازا می انجامد تا چه رسد به غور و بررسی گسترده در مصادر و مدارک اسلامی مشتمل بر سخنان علی(ع)، گذشته از آنکه ورود محققانه در عمق کلمات امیرالمؤمنین ـ که فوق کلام مخلوق و دون ِکلام خالق است ـ در صلاحیت ارباب دقت و تحقیق و خداوندان عقل و علم و تحلیل است که البته آنان، به قدر وسع خود، از عهده این مهم برخواهند آمد.
|150|
مفهوم عدل
پیش از آنکه مصداق واقعی عدل را بیابیم، ضروری است مفهوم حقیقی عدل را بفهمیم.عدل، به معنای "برابری و همسانی و همسویی" است. در این مورد، دو نکته اساسی، در خور توجه است.
یکم ، آنکه عدل، از لغاتی است که مفهوم آن، بیشتر، از ضد آن به دست می آید، لذادانشمندان ِلغت شناس، چنین گفته اند: "العدل نقیض الجور".
[1]
از کلمه (نقیض) استفاده می شود که عدل و جور، ثالثی ندارند، لهذا نقیضین هستند که هم اجتماع و هم ارتفاع آنها با همدیگر، منتفی است و هر کدام که نباشد، آن دیگری موجود خواهد بود.
دوم ، آنکه چنین به نظر می رسد که در میان الفاظی که دارای معنای لغوی و عرفی اند، عدل، لفظی است که هر دو معنای لغوی و عرفی آن، بسیار نزدیک به یکدیگر است و از هر یک، به سهولت می توان به دیگری دست یافت.
این، خود، دلیل آن است که عدل، نفیاً و اثباتاً، با افکار و اعمال و احوال مردم، ارتباط مستقیم دارد، به گونه ای که به سادگی، معنای لغوی آن برای مردم معلوم و مفهوم است و آن معنا، برای آنان، طوری تداعی می شود که نیازی به جعل معنای دیگر، چه به اشتراک لفظی و چه معنوی، نیست، لهذا عرف، از این واژه (عدل) همان را می فهمد که لغت وضع کرده است.
این، حاکی از ضرورت توجه به این لفظ مقدس و سعی در اجرای آن در مجالات گوناگونزندگی است. نیز این را می فهماند که اگر با تمایلات و خواسته ها و انتظارات و توجیهات گوناگون ِ کسانی مطابقت و موافقت نداشته باشد، با فطرت پاک و غریزه های صحیح و سالم انسانی، انسجام تمام و سازش تمام دارد، و همه کس، با عقل سلیم و ذوق صحیح و فطرت خداداد خویش، عدل را می ستاید و آن را ارج می نهد.
آنچه را که نمی توان به سادگی از آن گذشت، این است که در رابطه با شناخت معنا و مفهوم عدل و عدالت، باید میان "تفاوت" و "تبعیض" فرق گذاشت؛ چه، تبعیض، منافی عدالت است و تفاوت، موافق آن.
دو کارگر که هر دو، به مدت هشت ساعت، کار یکسان کرده اند و از هر جهت، مساویند، اگر به یکی، هشتصد تومان مزد داده شود و به دیگری کمتر از آن، این، تبعیض و جور است و از عدالت
|151|
به دور، اما اگر به یکی که هشت ساعت کار کرده، مزد بیشتری بدهند تا به آن که کمتر کار کرده است، این، تفاوت بوده و نافی عدالت نیست، بلکه خود، مصداقی از عدل و قسط به شمار می رود، بلکه در اینجا، اگر به هر دو مزد مساوی بدهند، ظلم و جور کرده اند.
پس، عدل، آن است که کسی را از حدّ واقعی استحقاقش، کمتر ندهند و اگر بیشتر از ارزشکارش به او مزدی داده شود، این، لطف و تفضل خواهد بود که امام علی(ع) خود فرمود:
"العدلُ الإنصافُ، و الإحسانُ التفضُّلُ".
[2]
این عنوان احسان و تفضل، تبدیل به جور و ستم خواهد گردید آنجا که این بیشتری را به کسی بپردازند که با فرد دیگری یکسان کار کرده، اما آن فرد دیگر را محروم گزارند، مگر آنکه ازسمت و سوی دیگر، جهت رجحانی در آن و یا جهت ِمرجوحی در این باشد که باز هم به تفاوت بازگشت دارد.
با این وضع و حال است که بسیار کسان، این حقایق را برنمی تابند و آه و ناله سر می دهند و با عذرها و بهانه های گوناگون، و حتی به ظاهر مذهبی، فریاد و فغان برمی آورند و یا به توجیه و تأویل می پردازند.
خلیفه دوم، حقوق مهاجران را در حدود پنجاه درصد بیش از سهم انصار قرار داد. شاید، تنها، به بهانه اسبقیت در اسلام چنان کرده باشد که اگر چنین باشد، می بایست حقوق هر سابق، بر لاحق، افزایش داشته باشد، نه فقط مهاجر بر انصار.
گویند: اختلاف طبقاتی در اسلام ـ که از اهم نمونه های بی عدالتی است ـ از همین جریان آغاز گردید. معاویة بن ابی سفیان نیز با الهام گرفتن ـ و یا دستور یافتن ـ از همین خط و مشی، حقوق عرب بر عجم و آزادگان را بر بردگان افزونی داد.
علی(ع) با رسیدن به خلافت، از بیت المال، به هر مسلمان، در هر رشته و رده و رسته و نژادی که بود، سه درهم تحویل داد و خود نیز که خلیفه مسلمانان و والی جامعه اسلامی بود، سه درهم برداشت.
تاریخ، به یاد دارد و به یادگار گذارده که علی(ع) هنگامی که مسؤولیت اداره بیت المال را به عمار بن یاسر و ابوالهیثم بن التیهان واگذار کرد، به آنان، کتباً ابلاغ کرد که عربی و قرشی و انصاری و عجمی و تمام کسانی که جزء حوزه اسلام هستند، از هر قبیله و نژادی که باشند، همه و همه، با هم برابر و مساویند.
|152|
سهل بن حنیف، غلام سیاهی را به محضر آن حضرت آورد، گفت: "به این، چه اندازه می دهی؟". علی(ع) به سهل فرمود: "تو، خود، چه اندازه گرفته ای؟". پاسخ داد: "سه دینارمطابق آنچه دیگران گرفته اند." امام فرمود: "غلام او را نیز همانند خودش، سه دیناربدهید.">
[3]
علی(ع) خود و خاندان خود را، بر دیگر مسلمانان برتری نداد. وقتی خواهر مکرمه اش،اُمّ هانی، به خدمت او رفت، حضرت دستور داد که بیست درهم به وی بپردازند. ام هانی بازگشت و از کنیزک عجمی خود پرسید: "عطای علی(ع) به تو، چه اندازه بود؟". او پاسخ داد: "بیست درهم". ام هانی، با خشم، و به عنوان اعتراض و انتقاد از این مساوات، به نزد برادر بازگشت. امام(ع) فرمود:
"باز گرد! خدای تو را رحمت کند! ما، در کتاب خدا، برتری و رجحانی برای اسماعیل بر اسحاق نیافتیم.">
[4]
آری، او، خود، فرمود: "لأسوینَّ بین الأسود و الأحمر." برادرش عقیل برخاست، گفت: "آیا مرا با یکی از سیاهان مدینه مساوی قرار می دهی؟". امام به عقیل فرمود:
"بنشین! خدای تو را رحمت کند! آیا جز تو، کسی نبود سخن گوید؟ تو، چه رجحانی بر دیگران داری، رجحان، فقط، در سابقه و تقواست (که آن هم با پول، قابل مقابله ومعاوضه نیست.">
[5]
آنچه گفته شد، هر چند قابل تحلیل و تقسیم بر جهات و جوانب متعددی است، لکن برایتفسیر مفهوم عدل و عدالت واقعی و تبیین مصداق حقیقی آن، بسی رسا و گویا است.
آری، این، همان عدالت در جامعه و فرد است که امام علی(ع) بدان معروف و شهره آفاقاست و این، همان عدالت است که علی(ع) هرگز به اندازه خردلی از آن عدول نکرد و این، همان عدالتی است که نص و روح قرآن و سنت، بدان ناطق است و این، همان عدالت است کهنزدیکترین چیز به تقواست: "اعدلوا هو أقرب للتقوی">
[6] و بالاخره، این، همان عدالت است که علی(ع) بر سر آن خون داد و جان داد، اما هرگز، آن را ترک نکرد.
ضرورت عدالت
امام دادگران، به حق، معتقد است که عدل و داد، اهم ضرورات، بلکه نظام بخش زندگانی افراد
|153|
و جامعه هاست و او، اگر خلافت را پذیرفت، جز احیای عدالت دادگری و بسط قسط و عدل و احقاق حقوق و اقامه حدود و حمایت از مظلومان و مستضعفان و مقابله با طغیان گران و زورگویان، هدف و مقصدی نداشت، چنان که از سراسر کلمات و سخنان و مکتوبات وی آشکار و از سراسر حالات و رفتار و برخوردها و ارتباطات وی مشهود و محسوس است.
علی(ع) می گوید:
"إنَّ فی العدل سعة و مَنْ ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق".
[7]
حرکت کردن و نفس کشیدن، تنها، در چهارچوب عدل و داد میسور است، تا هم آزادیها واختیارات انسانی، محفوظ و پایدار بماند و هم نظام قوانین و مقررات شخصی و جمعی مردم رعایت و ملحوظ گردد. آن کس که از محدوده عدل، احساس تنگی کند و نتواند خود را با اصول عدالت تطبیق دهد، بداند که تنگنای ظلم و جور، شدیدتر و خفقان آورتر است.
این بینش علوی، شاید از بینش بسیار کسان، متفاوت و متمایز است؛ چرا که دگران، گشایش و رفاه را در عدم التزام کامل به قانون و گشاده طلبی و نفع پرستی و سودجویی می بینند و قانون و عدالت را موجب ضیق و تنگنا، لکن علی(ع) کاملاً، مخالف این می اندیشد. او، هیچ گاه، افراد را، جدای از جامعه و حقوق آن نمی نگرد و دنیا را جز به عنوان گذرگاهی جهت رسیدن به زندگانی ابدی و پایدار نمی بیند. او چنین است که خود می گوید:
"کیف اظلم احداً لنفسٍ یُسرِعُ إلی البِلی قُفولُها و یَطُولُ فی الثری حُلُولُها؛
[8]
چگونه ظلم و ستم بر دگران را روا بدارم، به خاطر موجودی ضعیف که با سرعت، به سوی کهنگی و فرسودگی پیش می رود، اما قرنها و زمانهای طولانی و مدتهای مدید، در اعماق خاک تیره قبر، باقی می ماند و به سر می برد؟">
امام متقیان(ع) عدل و دادش، نه تنها در ابعاد قضایی او تجلی داشت، بلکه او، همه کس و همه چیز را، از جمله حکمرانی و فرمانروایی، تنها، برای اقامه حق و دفع باطل و رفع جور و ستم می خواست. او، به همه کس (از نزدیکترین کسان خود، مانند حسن و حسین و زینب و ام کلثوم و عقیل و عباس و دگران) تا دورترین افراد و دورترین جاها ـ که مرزهای جغرافیایی خلافتش اقتضاء می کرد ـ از دیده عدل و راستی و حق و تکلیف و ایصال حقوق و دفع ستم می نگریست تا مبادا کوچکترین خللی به چهارچوب عدالت وارد آید که آن کوچکترین را، در حکومت خود، بزرگترین عیب و عار می دانست: "و لعل بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له فی القرص و لا عهد له بالشبع.">
[9]
|154|
اقامه عدل، فریضه ای الهی
هرگز گمان نبریم که عدالت و اعتدال، چیزی است که باید به انتظار فرا رسیدنش بود ـ همچون وقت شرعی نماز که باید خود فرا رسد و قبل از آن، تکلیفی به نماز نداریم ـ اگر چنین باشد، بسیاری از شرایط واجب که باید به تحصیل آنها برخاست، تبدیل به شرایط وجوب می گردند که تحصیل آنها، واجب نیست مگر خود حاصل شوند.
این سخن که "تحصیل موضوع، واجب نیست"، حتی اگر به صورت مطلق، صحیح باشد، اما بی گمان، تمام موضوعات، این چنین نخواهد بود، بلکه تحصیل و تأمین مسایل و قضایایی، از اهم فرایض و اوجب واجبات به شمار می آید. گسترش عدل و داد در جامعه، خود، مطلب و مطلوبی است که یک جانب آن، تأسیس است و جانب دیگرش، ادامه و استمرار و تقویت و تحکیم، و همان گونه که بقا و ابقای آن ضروری است، حدوث و ایجاد آن نیز فرض و واجب است.
اصولاً، عدالت، جز با دست و عمل و تبلیغ و اجرای از سوی مردم، چگونه حاصل می گردد؟اینکه به انتظار عدالت بنشینیم تا از ثمراتش بهره ببریم، به معنای سلب مسؤولیت از خود و بر عهده دیگران گذاردن است و این گمان باطل، در مورد شخصیت والایی مانند علیبن ابی طالب(ع)، نه قابل تصور است و نه قابل تصدیق. این است که او هم اقدام کننده است و هم ادامه دهنده، و هم پیشتاز است و هم همراه و همگام. پذیرش خلافت و حکومت، در منطق وی، همانا، گامی به سوی ایجاد و اجرای حق و عدالت در میان جامعه اسلامی است:
"أما و الذی فلق الحبّة و برأ النسمة لولا حضورُ الحاضر و قیامُ الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أنْ لا یقارّوا علی کظَّة ِظالمٍ و لا سَغَبِ مظلومٍ، لألْقَیْتُ حبلَها علی غاربها و لَسَقَیْتُ آخرها بکأسِأوّلها، و لألْفَیْتُم دُنیاکم هذه أهون عندی من عَفْطَة ِعَنْزٍ.">
[10]
علی(ع) به خاطر حضور قرآن و لزوم حاضر نگه داشتن آن در صحنه و به ملاحظه وجود حجتِ تمام شده (تجمع و مطالبه یاران و اصحاب) و به منظور ایفای آن تعهد تکوینی و تشریعیکه خداوند بر عهده مسؤولان جامعه و بر ذمه آگاهان و عالِمان به اوضاع و جریانها قرار داده است، خلافت را می پذیرد و مطالبه بیعت را اجابت می کند و به فریاد و ناله مردم محروم و
|155|
ستمدیده، پاسخ مثبت می دهد و پای به جلو می گذارد و برای بیعت مردم، دست از آستین خارج می کند تا اسلام را بر پایه عدالت واقعی، استوار سازد و مجتمع اسلامی را از رحیق عدل و داد خود سیراب سازد و بر پایه بینش و بصیرت خود ـ که برگرفته از کتاب خدا و سنت رسول الله(ص) است و نه بر اساس تبعیت از دگران و خط مشی انحرافی آنان ـ عمل کند، هرچند همین اقدام، می توانست از بخشی عظیم از زهد و اِعراض از دنیا و بی رغبتی او به خلافت را بپوشاند ـ که خوشبختانه نپوشانید ـ و اگر این هدف مقدس و انگیزه ارزشمند نبود، آنگاه مردم، به گفته خودش، می دیدند که او، چه اندازه به دنیا، بی رغبت و بی اعتناست و به خوبی در می یافتند که دنیا، در چشم فرزند ابی طالب، بی ارزش تر از یک عطسه بز است.
رابطه عدالت و تقوا
در صفحات پیشین، اشاره شد که رسیده ترین میوه عدالت، تقواست. تقوا، عدالت می آفریند و عدالت، تقوا را به ارمغان می آورد. و این سخن، صحیح و دور از گزافه گویی است: چه، اولاً تصور آن، موجب تصدیق آن و ثانیاً، خداوند در کتاب خود فرمود: "اعدلوا هو أقرب للتقوی">
[11] رهبر عدالت و راستی، علی(ع) نیز در گفتار خود چنین آورده:
"قد ألزم نَفْسَهُ العدلَ فکان أوّلَ عَدْلِه ِنَفْیُ الهوی عن نفسه".
[12]
این سخن علوی، اگرچه پیرامون عالِمان الهی بوده، لکن بدیهی است که اختصاص به آنانندارد، بلکه هر که می خواهد به حُلیه عدل و داد آراسته شود و این جامه را بر تن کند، می بایست هوا و هوسهای گوناگون را از خود دور کند؛ زیرا لازمه عدل، در بسیاری از جاها، نفی هوا و هوس و احیاناً دفع ترجیح خود بر دگران است.
پس، نه کسی با داشتن تقوا به معنی واقعی و صحیح، بدون عدالت می ماند و نه کسی بدونعدالت، می تواند متقی باشد. و این مدعا همچنان که در مورد فرد، ساری و جاری است، در باره جامعه نیز هست. به گونه ای که نیاز به بحث ندارد. پس، شگفتی ندارد که خداوند ِعدالت علی(ع) سوگند یاد کند:
"و أیمُ اللهِ لَأُنْصِفَنَّ المظلومَ من ظالمِه ِو لأقُودَنَّ الظالمَ بِخَزامتِه ِحتّی أُورِدَهُ مَنْهَلَ الحقَّ و إنْ کانَ کارهاً.">
[13]
و قاطعانه سوگند یاد کند:
|156|
"والله! لو وجدتُه تزوج به النساء و مُلِکَ به الإماء لرددتُه.">
[14]
در این کلام علوی، ابتدا، به نظر می رسد که بر خلاف مبانی حقوقی، قانون، عطف بر ما سبق شده است لکن با توجه به سه نکته زیر معلوم می شود که رویه قبل، قانون الهی نبوده است:
1ـ عملکرد خلفای پیشین، بخصوص عثمان بن عفان ـ که سخن مولا(ع) بیشترین اشارت را به اَعمال او دارد ـ نه قانون بود و نه بی قانونی، تا اصل برائت و یا عدم عطف قانون بر ما سبق، آنها را فرا گیرد، بلکه قانونهای خلاف عقل و شریعت بود که می بایست به هر وسیله، از ادامه اجرای آن جلوگیری شود، جاعل و مجری آن، نیز شخص و مقام بوده باشد.
2ـ سخن امام(ع) حکم خدا و قانون الهی است، لهذا بر همه کس و همه چیز مقدم است، بخصوص آنکه قبلاً به وسیله کتاب خدا و سنت رسول الله(ص) به جامعه ابلاغ شده است، لذامجالی برای مسأله عطف قانون بر ما سبق وجود ندارد.
3ـ قوانین اعتباری و قراردادی، اشکالی ندارد که از طرف قانونگذار، بر ما سبق عطف گردد و اینجاست که مسایل اعتباری از امور تکوینی، متفاوت خواهد بود. جای بحث تحلیلی و اجتهادی این مسأله، به مکان و مجال دیگر موکول است.
در این سه نکته و دیگر دقایق کلام علی(ع) و مطالعه حالات و رفتار او، این حقیقت به دست می آید که امام(ع) عزمش بر آن است که مردم حرکت کنند و پیش بروند و تکامل یابند، اما به صورت صحیح و حساب شده، نه بی حساب و بالبداهه. حرکت انسانی، در محدوده عدالت است که این نتایج را دارد، نه حرکت حیوانی در محدوده جور و ستم، لذا حضرت فرمود:
"إنَّ فی العدل سعة و مَنْ ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق.">
[15]
علی(ع) با بینش الهی خود، اجرای عدالت در جامعه را موجب ثبات و آرامش و باعث سعادت می داند: "العدلُ سبیلُ الاستقرار و السعادة"،
[16] لهذا هنگامی که به او گفتند: "به گذشته، کاری نداشته باش و اجرای عدالت را از هم اکنون آغاز کن."، پاسخ داد: "الحق قدیم لایُبطله شیءٌ".
[17] اگر عدل، خوب است ـ که هست ـ چرا گذشته را فراموش کرده و یا نادیده بگیریم و چرا آن را در محور عدالت نیاورده، سایه راستی و درستی را بر آن نیفکنیم؟
اصلاح گذشته ها و ترمیم خرابیها و اعاده حیثیتها و اقامه کجیها و افشای نارواییها، جزء اصلی عدالت و یکی از دو پایه اساسی عدالت اجتماعی در حکومت علوی است.
|157|
عدالت اجتماعی، ایده و آرزوی حاکم عادل
در قاموس سیاسی علی(ع) هرچند عدالت، رکن رکین سیاست اوست اما آن امام و رهبر برحق، هرگز عدالت را به عنوان ابزاری در سیاست خود به کار نگرفت و از آن استفاده ابزاری نکرد؛ زیرا گذشته از آنکه عدل و راستی، نمی تواند با سیاسی کاری، به معنای متداول آن، اجرا گردد، اصولاً، در منطق علوی، هدف، وسیله را توجیه نمی کند و سیاست ِ"الغایة تبرّر الواسطة" جایگاهی ندارد.
علی(ع) در عهدنامه اش به مالک اشتر می نویسد:
"إنّ افضل قرة عین الولاة استقامةُ العدل فی البلاد".
[18]
مقایسه کنیم عدالت انوشیروان دادگر! را ـ که به گفته گوینده ای، "آن انوشیروان که عدل را به زنجیر کشیده بود" ـ با عدالت علی(ع). تاریخ پادشاهی انوشیروان، آکنده از خونریزی و ظلم و ستم و اِجحاف و تبعیض بر مردم است. او، با سیاسی کاری تمام، جنایات و سیاه کاریهای خود را عدل و داد معرفی و با تبلیغ، همه چیز را دگرگون کرد تا آنجا که به ناحق، کلمه "عادل"، ملازم نام "انوشیروان" قرار گرفت،
[19] اما عدالت امیر مؤمنان(ع) ترکیبی است از تقوا و رعایت محرومان و تقویت مستضعفان و نهایت اقتصاد در مأکل و ملبس و انواع ارزشهای اخلاقی و اصول ارزشی، تا آنجا که با صراحت می فرماید:
"إنَّ هذا المال لیس لی و لا لک و إنما هُو فیء للمسلمین و جلب أسیافهم. فإنْ شَرَکْتَهُمْ فی حربهم، کانَ لک مثل حظّهم و إلاّ فجناة أیدیهم لا تکون لغیر أفواههم.">
[20]
این سخن علی(ع) خطاب به عبدالله بن زمعه، از شیعیانش، است که درخواست مالی می کرد.
آیا اگر همین یک مورد یاد شده را، سردمداران سیاست و اقتصاد، در سراسر کشورهایاسلامی، نصب العین قرار می دادند و آویزه گوش می کردند، ستون فقرات سیاست و عدالت، در پهنه گیتی، استقرار و استقامت نمی یافت؟ آری دسترنج مسلمانان، نباید در حلق دگران ریخته شود، لکن خود، از حق واقعیشان محروم مانند.
خویشاوندان علی(ع) در زیر چتر عدالت
پیشتر، نحوه برخورد امام مسلمانان با برادرش، عقیل، و خواهرش، ام هانی، و دوست وارادتمندش، سهل بن حنیف، و ... را مرور کردیم. اکنون به مورد دیگر نگاه می افکنیم تا علی(ع)
|158|
و عدل علی(ع) را بیشتر و بهتر بشناسیم:
"... و الله رأیت عقیلاً و قد أمْلق حتی استماحنی من بُرّکم صاعاً و رأیتُ صبیانه شُعْثَ الشعور غُبْرَ الألوان ِمن فقرِهم، کأنّما سُوِّدَتْ وجوهُهم بالعِظْلِمِ ...">
[21]
معمولاً، بسیارند کسانی که با رسیدن به قدرت و امکانات، خویشاوندان و کسان و نزدیکان خود را به سمتها و مناصب مختلف می گذارند و دلیل ـ و یا بهتر بگوییم، بهانه و توجیه ـ خود را بر این اقدام، این گونه مطرح می کنند:
1ـ اطمینان به خویشاوندان، بیشتر از اطمینان به دیگران است و اینان، وفادارتر از دیگران هستند.
2ـ شکرانه بازوی توانا ـ بگرفتن دست ناتوان است
3ـ صله رحم، واجب شرعی است.
4ـ عیب و ننگ است که نزدیکان حاکم و والی و ... در اطراف چراغ به سر برند، امّا تاریک باشند.
5ـ مردم، چه خواهند گفت، اگر من ِصاحب ِقدرت، به اطرافیانم نرسم و خویشاوندان خود را درنیابم.
6ـ انسان، نباید ناودان دورانداز باشد
و ...
اما حاکم اسلامی و خلیفه مسلمانان این گونه نیست. او، نه تنها اقوام و اقارب خود را به عنوان اینکه خویشاوندان او هستند، به سِمت و منصبی نمی گمارد، بلکه ترجیح آنان را بر دیگران هم روا نمی دارد.
عقیل بن ابی طالب، برادر پدری و مادری علی(ع) است. وی، بیست سال از حضرت بزرگتر واز هر دو چشم نابینا و دارای عائله سنگینی است و مستمند و ناتوان است، اما حق و سهم خود و خانواده اش را از بیت المال دریافت داشته و دیگر سهمی ندارد و فقر و فاقه و درماندگی برابر عیال، او را از پای درانداخته و به امام و برادر و تنها امید خود مراجعه و فقط سه کیلو گندم از سهم مسلمانان تقاضا می کند واین، در حالی است که اولاد و کودکان عقیل، در شدت گرسنگی و فقر، با موهای ژولیده و رنگهای پریده و تار ـ که گویی با نیل و رنگ آنان را کبود کرده اند، به سر می برند. عقیل، خواهش و لابه می کند و علی(ع) گوش می دهد تا کار به آنجا می رسد که امام(ع)
|159|
برای تنبیه و عبرت عقیل، آهنی داغ می کند و نزدیک بدن او می برد. عقیل نابینا، با احساس حرارت در نزدیک بدن خود می ترسد و جیغ می کشد. امام به او می فرماید:
"أتَئِنُّ من حدیدةٍ أحماها إنسانُها لِلَعْبِه ِو تَجُرُّنی إلی نارٍ سَجَرَها جبّارُها لغضبه؟ أتَئِنُّ من الأذی و لا أئِنُّ من لَظیً؟
[22]
ای عقیل! از یک آهن مختصری که داغ شده، می نالی، لکن مرا می کشانی به آتشی عظیم که خداوند از خشم خود آفریده است؟ تو از یک آزار کوچک، می نالی، اما من، از شراره های آتش خشم خدای ننالم؟">
کوتاه سخن این است که علی(ع) حق و عدالت برای او مطرح است، نه برادری و اخوت وهنگامی که حاکم اسلام چنین باشد و منطق و گفتار او بدین سان، دیگران در هر شغل و موضعی، باید حساب خود را داشته باشند و با بهانه ها و توجیهات گوناگون ـ که به نمونه ای از آنها اشاره شد ـ فریفته نگردند.
حاکمیت عدالت، محکوم بودن جور و ستم
علی(ع) در سراسر سخنان و رهنمودهای خود، بر ضرورت عدالت و اجرای آن میان تمامافراد و اقشار جامعه اسلامی تأکید می کند و با تعبیرات و عبارات گوناگون، گاهی با لسان امر و فرمان ِمؤکد، مانند:
"استعمل العدل و احذر العسف و الحیف! فإنَّ العسف یعود بالجلاء و الحیف یدعو إلیالسیف.">
[23]
و زمانی با لحن آرام اما قاطع، مانند:
"و لیکن احب الأُمور إلیک أوسطها فی الحق و أعّمها فی العدل و أجمعها لرضیالرعیّة؛ فإنَّ سخط العامة یجحف برضا الخاصة و إنَّ سخطَ الخاصة لیغتفر مع رضیالعامة.">
[24]
و هنگامی با جملات انشاییه، مانند:
"أیّها الناس! اعینونی علی أنفسکم! و أیم الله! لأنصفنَّ المظلوم من ظالمه و لأقودَنَّ الظالمَ بخزامتِه ِحتی أورده منهل الحق و إنْ کان کارِهاً.".
[25]
و زمانی با جمله های خبریه ـ که مؤکدتر از جمله های انشاییه می نماید، مانند:
|160|
"العدل یضع الأمور مواضَعها و الجودُ یخرجها من جهتها و العدلُ سائِس عام و الجودُعارض خاص فالعدلُ أشرفهما و أفضلهما.">
[26]
و موقعی با آغاز از خود، مانند:
"الذلیلُ عندی عزیز حتّی آخذ له الحق و القویُّ عندی ضعیفٌ حتّی آخذ الحق منه.">
[27]
و زمانی خطاب به دگران و مخاطبان، مانند موارد و مواضع فراوان نهج البلاغه و غررالحکم و ... و گاهی با صراحت و وقتی با کنایه و استعاره و گاهی با سخن و مقال و گاهی با اَحوال و اَعمال، از عدالت دم می زند و بر آن پای می فشرد تا همه بدانند و عمل کنند و حجت بر همه تمام باشد و نقطه ابهامی نماند.
عدالت فردی و اجتماعی هم از لحاظ افراد و کسان و هم از لحاظ مسایل و موارد، عام است و فراگیر و شامل همه کس و همه چیز می شود، لهذا همان گونه که استقرا و استقصای مبحث بی پایان "عدالت اجتماعی در حکومت علوی"، به سادگی ممکن نیست و بحث و تحلیل را از جهات گوناگونی می طلبد، اطاله کلام نیز سزاوار نیست و رعایت ادب و وقار، ایجاز و اختصار را می جوید.
پی نوشت ها:
[1] ـ العین، ج2، ص1154 ـ معجم مقاییس اللغه، ج4، ص247.
[2] ـ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حکمت 231.
[3] ـ بحارالانوار، ج40، ص107.
[4] ـ همان، ص106.
[5] ـ همان، ص107.
[6] ـ مائده(5)، آیه 8.
[7] ـ نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 15.
[8] ـ همان، خطبه 215.
[9] ـ همان، نامه 45.
[10] ـ همان، خطبه 3.
[11] ـ مائده(5)، آیه 8.
[12] ـ نهج البلاغه، خطبه 86.
[13] ـ همان، خطبه 136.
   
[14] ـ همان، خطبه 15.
[15] ـ همان، خطبه 15.
[16] ـ تصنیف نهج البلاغه، ص591.
[17] ـ همان.
[18] ـ نهج البلاغه، نامه 53.
[19] ـ برای آشنایی بیشتر با این حقیقتها و واقعیتها به لغت نامه دهخدا مراجعه شود.
[20] ـ نهج البلاغه، خطبه 223.
[21] ـ همان، خطبه 215.
[22] ـ همان.
[23] ـ همان، نامه 53.
[24] ـ همان.
[25] ـ همان، خطبه 136.
[26] ـ همان، حکمت 429.
[27] ـ همان، خطبه 37.

تبلیغات