آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

پیامبر اکرم‏(ص) آنگاه که زعامت و رهبرى امت اسلامى را برعهده داشت ,وحدتى استوار به مرکزیت مدینه به وجود آورد. در اینجا پرسشى که به ذهن مى آیداین است که این زعامت چگونه زعامتى بود؟ آیا از نوع «ولایت سیاسى و حکومت برامت» بود و یا از نوع «ریاست معنوى رهبران مذهبى بر پیروان»؟
اگر از نوع ولایت سیاسى و حکومت بود, آیا از وحى و تعالیم دینى سرچشمه مى گرفت یا ریشه مدنى و عرفى داشت و مردم با انتخاب خود, حکومت بر خویش رابه پیامبر(ص)واگذار کرده بودند؟
تبیین درست و روشن ماهیت حکومت نبوى , در گرو طرح و نقد و بررسى این تحلیل ها و دیدگاه ها است .
این مقاله در صدد پاسخ دادن به این پرسش ها است , لذا به بررسى علل و عواملاندیشهء «تفکیک رسالت از حکومت», «نفى تأسیس حکومت به وسیله پیامبر»,«تأسیس امت اسلامى» و مواردى از این دست پرداخته است .
پیامبر اسلام (ص) آنگاه که زعامت و رهبرى امت اسلامى را برعهده داشت , وحدتىاستوار به مرکزیت مدینةالنبى به وجود آورد. در اینجا پرسشى که به ذهن مى آید این است که
--------------------------------------------------------------------------------
[*] محقق حوزه و دانشگاه .
|30|
این زعامت چگونه زعامتى بود, آیا از نوع «ولایت سیاسى و حکومت بر امت» بود و یا از نوع «ریاست معنوى رهبران مذهبى بر پیروان»شان ؟
اگر از نوع ولایت سیاسى و حکومت بود, آیا از وحى و تعالیم دینى سرچشمه مى گرفتیا ریشه مدنى و عرفى داشت و مردم با انتخاب خود, حکومت بر خویش را به پیامبر(ص)واگذار کرده بودند؟
همهء متفکران مسلمان , در گذشته و بیشتر آنان در روزگار معاصر, بر این باور بوده وهستند که پیامبر خدا در آن عصر اقدام به تأسیس حکومت اسلامى , به مرکزیت مدینه نمود وافزون بر تبلیغ و هدایت مردم , ولایت و سرپرستى جامعهء اسلامى را نیز برعهده گرفت .ولایت و حکومت آن حضرت مستند به وحى و از سوى خداوند بود. دلیل هاى قرآنى ,روایى و تاریخى این نظریه چنان فراوان است که حتى پژوهشگران خارجىِ غیرمسلمان و بهویژه شرق شناسانى که آشنایى آن ها با منابع و متون اسلامى اندک است , به این دیدگاه و نظریه تصریح کرده اند. براى نمونه «سر توماس ارنولد» گفته است :
«اسلام دین و دولت و عقیده و نظام است . و رسول , پیشواى دین و دولت بود و بر سلطه و قدرتِ سیاسى و قانونگذارى و قضایى حاکمیت داشت .»
[1]
و نیز به عقیدهء استاد «ستروثمان» اسلام پدیده اى دینى و سیاسى است ; زیرا مؤسس آن ,هم نبى بود و هم سیاستمدارى حکیم که به روش حکومت دارى آشنایى کامل داشت .
[2] استاد«شافت» و «سرهاملتون غیب» و نیز «لویس غاردیه» تصریح کرده اند که :
«اسلام تنها, دین فردى نیست , بلکه دینى است که داراى تعالیم سیاسى و اجتماعى است , دین دنیا و آخرت است .»
[3]
این نظریه هر چند در طول تاریخ مورد پذیرش عالمان و متفکران مذاهب اسلامى بوده است , ولى در قرن اخیر, شمارى از روشنفکران مسلمان با تأثیرپذیرى از شعار جدایى دیناز سیاست در غرب , از زعامت پیامبر اسلام (ص)تحلیل ها و دیدگاه هاى دیگرى ارائه کرده اند که نتیجهء آن تفکیک رسالت از حکومت است .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] سمیر عالیه، نظام الدولة و القضاء و العرف فی الاسلام، ص‏17، بیروت، مؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر والتوزیع.
[2] همان , صص 18و17
[3] الحرکات الاسلامیة المعاصرة فى الوطن العربى، ص‏90، مرکز الدراسات الوحدة العربیة.
|31|
شمارى از نویسندگان , تأسیس دولت از سوى پیامبر اسلام را انکار کرده اند. «على عبدالرازق», از نخستین کسانى است که این دیدگاه را طرح کرده است . او ولایت پیامبر(ص) بر مردم , در روزگار خود را معنوى دانسته است . على عبدالرازق هر چند مدت ها پس از طرح این اندیشه از آن عدول کرد و آن را به شیطان نسبت داد, لیکن دیدگاه او همواره مورد بحث و گفت وگوى جدى بوده است . برخى به نقد و رد و گروهى به تأیید آن پرداخته اند. «احمد خلف الله», تا آخر عمر بر باور نخستین استاد خود عبدالرازق , پاى فشرد و گفت :
«اسلام عقیده و شریعت است» و این سخن که اسلام دین و دولت است مقوله اى است کهبه تازگى پدید آمده و در گذشته چنین چیزى نبوده است و در تفسیر دولت پس از پیامبرنوشت : «روشن است که این پدیده مدنى است نه دینى .»
[1]
او در جاى دیگر اسلام را عنصرى فرهنگى و رسالت پیامبر را رسالتى تربیتى و فرهنگىدانسته است که در آن «وظیفهء پیامبر, وظیفه اى فرهنگى و تربیتى است .»
[2] «جابرى» نیز, باتعبیر, امت اسلامى و یا امت محمدى , به جاى حکومت اسلامى , به انکار حکومت پیامبرپرداخت .
[3] دیدگاه هاى دیگرى وجود دارد که به وجود دولت اسلامى و تأسیس آن از سوىپیامبر(ص)اعتراف دارد. این جریان , گاه از حکومت خداوند و نه پیامبر
[4] و گاه از حکومتپیامبر(ص)بدون منشأ دینى سخن گفته اند. این عدّه گاه از تصادف و اتفاق , در تأسیس حکومت پیامبر
[5] و گاه از وضعیت خاصّ زمانى و مکانى سخن گفته اند. از باب نمونه «عادلظاهر», پس از آن که به وجود دولت در روزگار پیامبر اعتراف مى کند, این اقدام را ناشى ازجوهر و ماهیت اسلام نمى داند, بلکه شرایط و رشد و شکوفایى اسلام را عامل آن دانستهاست . این دسته تلاششان این است که در مبانى اسلام که بر تأسیس دولت دلالت دارند,تشکیک و تردید کرده و یا آن را رد کنند. عادل ظاهر در خلاصهء نظریه اش چنین مى نویسد:
«اسلام براى اغراضى معیّن , دولت خود را بر پا کرد; اغراضى که به شکل بر پایى دین و تحکیم پایه هاى آن مربوط مى شود و از آن جا که این اغراض مدتهاست منتفى شده , پس نیاز به برپایى دولت اسلامى نیز از میان رفته است .»
[6]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] همان .
[2]محمد احمد خلف الله، القومیة العربیة و الاسلام، ص‏129، مرکز الدراسات الوحدة العربیة.
[3] جابرى، محمد، الدین و الدولة و تطبیق الشریعة، صص‏ 19-21
[4]این دیدگاه را عشماوى اظهار کرده است.
[5]نصر حامد ابو زید به این دیدگاه معتقد است.
[6]المعقول فی الحرکات الإسلامیة المعاصر، مجله مواقف، ش‏67
|32|
شمارى دیگر از روشنفکران عرب و ایرانى همین دیدگاه را اظهارداشته اند که در بحث هاى آینده بدان خواهیم پرداخت .
تبیین درست و روشن ماهیت حکومت نبوى , در گرو طرح و نقدو بررسى این تحلیل ها و دیدگاه هاست . برخى از تحلیل ها, رهبرى پیامبر خدا(ص)را از نوع ولایت سیاسى ندانسته و او را تنها رهبرمذهبى و فرهنگى مى دانند, که وظیفه اى جز پیام رسانى ندارد. برخى دیگر, در عین اعتراف به این که پیامبر(ص)داراى حکومت و ولایت سیاسى بوده , آن را حکومت خدا, نه پیامبر و یا واقعه اى تاریخى وعارضى , که شرایط خاص آن را ایجاب کرده , دانسته و آن را ناشى ازدعوت دین به تشکیل حکومت و دولت ندانسته اند. پیش از آن که به نقد و بررسى این جریان ها بپردازیم , اشاره اى به علل و انگیزه هاى آن ,مفید و مناسب مى نماید.
بررسى علل و عوامل اندیشهء تفکیک رسالت از حکومت
به عقیدهء ما, تشکیک و تردید در تأسیس حکومت اسلامى به وسیلهء پیامبر(ص)و یا رد آن را نباید تنها از زاویهء فکرى مورد بررسى قرار داد و از دیگر عوامل و عناصر غفلت کرد; چرا که شواهد بسیاروجود دارد که در طرح و ترویج این اندیشه ها به ویژه پس از انقلاب اسلامى ایران , غرض ورزى ها, مأموریت ها و جهالت ها و گاه دست هاى پشت پردهء استعمار و حاکمان مستبد کشورهاى اسلامى تأثیر فراوان داشته اند.
[1] لذا بسیارى از این نگاشته ها, افزون بربى منطقى و بى محتوایى با زبانى آمیخته به تندى و ناسزاگویى واتهام هاى گوناگون همراه است و از این جهت با منادیان نخستین این اندیشه ها تفاوت بسیار دارد. با صرف نظر از این عناصر و عوامل , اگربخواهیم به تحلیل و بررسى این گونه موضع گیرى ها بپردازیم ,بایدگفت : آن چه در انگیزش این جریان ها دخالت داشته
--------------------------------------------------------------------------------
[1] عشماوى , محمد سعید, الاسلام السیاسى, ص 154
|33|
سطحى نگرى و نگاه تک بعدى آنان به اسلام و رسالت پیامبر گرامى اسلام (ص)بوده است .
اگر اینان به ماهیت و جوهرهء اسلام و قانون هاى گوناگون سیاسى و اجتماعى آن , که بدون حکومت قابل پیاده شدن نیستند توجه مى کردند, به اظهار چنین نظریاتى نمى پرداختند.
عامل دیگرى که شمارى از تحلیل گران را معتقد به اندیشه تفکیک رسالت از حکومت کرده , مقایسه دولت اسلامى روزگارپیامبر(ص)با دولت هاى مدرن و نوین امروزى است و حال آن که دولت اسلامى پیامبر, از نظر ساختارى نباید با دولت هاى امروزى مقایسه شود و از نظر اهداف نیز تمایز اساسى میان دو دولت وجوددارد, شیفتگى برخى از این افراد به دولت هاى مدرن سبب شده که حکومت پیامبر(ص)را با آن حالت ساده اى که داشت حکومت ندانند و حال آن که , ساختار حکومتى پیامبر در آن روزگارشایسته ترین نظم ممکن را داشت و نظم پیچیده دولت هاى معاصر به هیچ وجه شایسته دولت اسلامى پیامبر نبود.
افزون بر همهء اینها باید سرخوردگى برخى از این نظریه پردازان رااز حکومت عثمانى بر علل و عوامل یاد شده بیفزاییم . شمارى از افرادیاد شده به عملکرد حکومت عثمانى و حکومت هایى که پیش از آن به نام دین تشکیل شده بودند, اشکال داشتند. آنان به جاى آن که میان عملکرد آن ها و اسلام تفکیک کنند به جدایى دین از سیاست ورسالت از حکومت روى آوردند. از باب نمونه , على عبدالرازق مى نویسد:
اگر از دورهء خلفاى راشدین و یکى دو خلیفهء دیگر بگذریم , خلافت همواره با قهر و غلبه و زور و ستم همراه بوده است . بدین سبب خلافت جز جنگ و خون ریزى و ضرر و زیان هاى اجتماعىِ بسیار, فایدهء دیگرى براى
|34|
مسلمانان نداشته است . مگر دوستى خلافت نبود که دست یزید را به خون حسین‏(ع)فرزند فاطمه , دخت پیامبر آلوده کرد و نیز او را وا داشت که به مدینه حمله کرده , حرمت آن را از بین ببرد؟!»
[1]
عبدالرازق در آخرین جمله هاى کتابش هدف خود را روشن تر بیان کرده , مى نویسد:
«هیچ چیز مسلمانان را از آن باز نمى دارد که در علوم اجتماعى و سیاسى بر ملت هاى دیگر پیشى گیرند و آن نظامى را که سبب ذلت آنان شده است نابود کنند و نظام حکومتى و کشوردارى خود را بر بنیاد تازه ترین نتایج خرد آدمى و استوارترین اصولى که به حکم تجربهء ملت ها بهترین حکومت ها شناخته شده اند, برپا دارند.»
[2]
غرب زدگى و شیفتگى به غرب را نیز باید بر این عوامل افزود. افرادى از همین جریان ها; همانند «طه حسین» به این نتیجه رسیده بودند که دولت هاى غربى و اروپایى , به علت آن که دین را از زندگى خود کنار زدند, به پیشرفت هاى صنعتى و علمى دست یافتند.از این رو, مسلمانان اگر بخواهند به چنین موقعیتى برسند, باید همان شیوه را پى گیرى کنند. لذا او دعوت مى کرد که تمدن اروپایى را جدا از دین مسیحى اقتباس کنند. او براى آماده کردن ذهنیت جامعهء اسلامى براى این کار حتى به سراغ حکومت پیامبر هم رفت و آن را نیز مدنى و عرفى خواند; چرا که او مى دانست وقتى دولت پدیده اى مدنى شد, هیچ ربطى به اسلام ندارد و به پدیده اى بشرى تبدیل خواهد شد و یکى از ثمرات عقل آدمى به شمار مى آید.
[3]
پس از اشاره به علل و عوامل دیدگاه ها و مواضع یاد شده , اکنون به نقد و بررسى آن هامى پردازیم .
نفى تأسیس حکومت به وسیلهء پیامبر
طرفداران این نظریه , دیدگاه خود را به یکى از دو صورت زیر مطرح کرده اند:
الف . رسالت پیامبر(ص)در محدودهء تبلیغ دین بوده و آن حضرت در شؤون حکومتى دخالتى نداشته اند و به تعبیر بهتر وظیفهء پیامبر را وظیفه اى تربیتى و فرهنگى دانسته اند
--------------------------------------------------------------------------------
[1] عبدالرازق، على، الاسلام و اصول الحکم، ص‏75، با حاشیه و تعلیقات دکتر محمود حقى.
[2] همان، ص‏201
[3] عثمان، الفتنة الکبرى، ج‏1، صص‏22-25، دارالمعارف بمصر؛ طه حسین، مستقبل الثقافه، صص‏17-21
|35|
(رسالت منهاى حکومت ).
ب . کار پیامبر(ص)تأسیس دولت نبود, بلکه تأسیس «امت اسلامى» و یا «امت محمدى»بود.
1. رسالت نه حکومت
على عبدالرازق از نخستین کسانى بود که در وحدت دینى و سیاسى پیامبر تردید کرد. او در کتاب «الاسلام و اصول الحکم» به سال 1925م نوشت :
«زعامت و رهبرى پیامبر(ص)تنها زعامت دینى و معلول رسالت آن حضرت بود و لذا با رحلت آن حضرت خاتمه مى یابد و در خور نیابت و جانشینى نیست . آن چه پس از پیامبر واقع شد رهبرى سیاسى و جدید بود و ارتباطى به پیامبر نداشت . آنان حکومت و دولت عربى تشکیل دادند و از دعوت دینى پیامبر نیز در این کار یارى گرفتند. رهبران جدید چون خود را خلیفه و جانشین پیامبر خدا خواندند, این گمان به وجود آمد که رهبرى آنها به نیابت از پیامبر خداست و حال آن که پیامبر تنها رهبرى دینى داشت و اقدام به تشکیل حکومت نکرد.»
[1]
شمارى دیگر از پژوهشگران عرب
[2] و برخى از پژوهشگران خارجى و مستشرقان نیز همین نظریه را پذیرفته اند.
[3]
«قاضى سعید قمى» در روزگار صفویه,
[4] «اسدالله مامقانى» در روزگار مشروطیت,
[5] و نیز پیش از انقلاب اسلامى برخى از نویسندگان با اشاره به دلیل هایى مانند آن چه عبدالرازق آورده , همین دیدگاه را پذیرفته اند.
[6]
دلیل هاى این دیدگاه
مهم ترین دلیل این دیدگاه , آیات قرآن و سیرهء پیامبر اسلام (ص)است .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] عبدالرازق، پیشین، ص‏181
[2] شیخ خالد محمد خالد، در کتاب من هنا نبدأ؛ منیر عجلانى، در کتاب عبقریة الاسلام فى الاصول الحکم.
[3] سمیر عالیه، پیشین.
[4] عمید زنجانى، عباسعلى، فقه سیاسى، ج‏2، ص‏175، امیرکبیر.
[5] مامقانى، اسدالله، دین و شؤون، مطبعه شمس استامبول.
[6] اشتهاردى، على‏پناه، کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد، ص‏171، مؤسسه علامه.
|36|
آیات : این گروه به آیات زیادى از قرآن , که از پیامبر با عنوان هاى : رسول , نبى , بشیر, نذیر, مبشر, منذر, هادى و مانند این عناوین یاد کرده , استدلال کرده اند.
[1]
عبدالرازق پس از نقل آیات , گفته است که اگر پیامبر خدا(ص)به غیر از رسالت داراى مقام دیگرى بود, در آیات قرآنى به آن مقام نیزاشاره مى شد.
[2]
سیرهء پیامبر: این گروه پس از قرآن به سیرهء پیامبر استناد کرده اند. آنان مهم ترین نمونه اى که از سیرهء پیامبر نقل کرده اند, به شرح زیر است :
«زینى دحلان» نقل کرده است که مردى خدمت پیامبر رسید وحاجتش را مطرح کرد, اما دچار لرزش و ترس شدیدى شد. پیامبرخطاب به وى فرمود:
«آرام بگیر, من ملک و جبار نیستم . من فرزند زن قریش ام که در مکه , گوشت خشک شده مى خورد.»
[3]
عبدالرازق , در استدلال به آیات قرآن , گزینشى عمل کرده است . بانگاهى به دیگر آیات قرآن , در مى یابیم که شأن و مقام پیامبراسلام (ص)منحصر به پیام رسانى , بشارت و انذار نبوده است ; بلکه اوافزون بر مقام رسالت داراى ولایت سیاسى و قضایى , نیز بوده است.
[4] آیات :
(النبى أولى بالمؤمنین من أنفسهم)
--------------------------------------------------------------------------------
[1] عبدالرازق، پیشین، صص‏144-150، 44 آیه آورده است. نور:54؛ تغابن: 12؛اعراف: 188؛ رعد: 8؛ کهف: 110؛ هود: 12؛ نساء: 80 و کتاب هفت ساله... تنها بهعناوین آیه‏ها اشاره کرده است، ص‏171
[2] عبدالرازق، پیشین، ص‏146
[3] همان، ص‏150
[4] المیزان، ج‏6، ص‏14؛ شهید مطهرى، مجموعه آثار، ج‏3، ص‏281 و ج‏4، ص‏841؛اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، ص‏169؛ امامت و رهبرى، صص‏56 - 44؛ امام خمینى،الرسائل، ص‏50، اسماعیلیان.
[5] احزاب : 6
|37|
(انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا...)[1]
(و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم ...)[2]
و نیز, آیات جهاد و قتال با کافران و مشرکان و منافقان
[3] و... دلالتدارند که مقام پیامبر(ص)منحصر به پیام رسانى نیست .
افزون بر این , برخى از آیاتى که ایشان بدان استناد کرده اند; مانند:این آیه (و من یطع الرسول فقد أطاع الله) و نیز آیهء (و من تولى فماأرسلناک علیهم حفیظاً)[4] و دیگر آیات , عکس نظریه خود را اثباتمى کند. اگر ایشان اندکى در این گونه آیات دقت مى کردند مى فهمیدندکه بیشتر این آیات به پیروى از خدا و رسول فرا مى خوانند و پیروى ازرسول مستلزم اجراى اوامر و نواهى او در همهء زمینه هاست و این یعنى حکومت .
پاسخ استناد به سیره
ما معتقدیم که پیامبر(ص)انسانى عادى و رهبرى همانند دیگررهبران دنیوى نیست و سیرهء او, که همان گفتار و رفتارش باشد,مفسر قرآن و حجت و الگو براى ما مسلمانان است . سیرهء پیامبر بیانگرآن است که وقتى آن حضرت به مدینه آمدند در میان قبایل عرب وحدت ایجاد کرده و مدینه را مرکز حکومت خویش قرار دادند و ازآن جا حاکمان و والیان و کارگزاران را به دیگر مناطق و شهرها اعزام کردند. «طبرى» نام چندتن از کارگزاران پیامبر را آورده است .
[5]
ولى برخى از منابع , نام تعداد بیشترى از کسانى را که پیامبر به آنهامسؤولیت داده و آن ها را به شهرها اعزام کرده است آورده اند; ازباب نمونه :
--------------------------------------------------------------------------------
[1] مائده : 55
[2] احزاب : 36
[3] تحریم : 9 توبه : 73 انفال : 65,75
[4] نساء: 12 نور: 52 احزاب : 71 فتح : 17
[5] تاریخ الأمم و الملوک، ج‏2، صص‏383-381
پیامبر(ص)انسانى عادى ورهبرى هماننددیگر رهبران دنیوى نیست وسیرهء او, مفسرقرآن و حجت والگو براى مامسلمانان است .
|38|
«زرقانى» در شرح مواهب مى نویسد:
«فرمانروایان آن حضرت (ص) والیان آن حضرت اند که آنان را به عنوان والى , قاضى و مأمورانِ گردآورى صدقات (زکات و دیگر مالیات ها) به شهرهاى گوناگون روانه مى کرد و تعداد آن ها بسیار است . عتاب بن اُسید, فرمانرواى مکه یکى از آنان است .»
[1]
نقد و بررسى
این دیدگاه از سوى متفکران و پژوهشگران مسلمان ; ایرانى و غیر ایرانى , به شرح , نقد و رد شده است . برخى کتابى مستقل و برخى در فصلى از کتاب خود و گروهى در لابه لاى بحث هاى خود, این نظریه را نقد کرده و از پیامبر اکرم به عنوان مؤسس حکومت اسلامى یاد کرده اند.
[2] چون بیشتر این منابع در دسترس است , ما در این مقاله به اشاره اى بسنده مى کنیم .
«کتّانى», پس از اشاره به مسؤولیت عتاب بن اسید بیش از پنجاه نفر از والیان پیامبر اسلام (ص)را از منابع گوناگون نقل کرده و منطقهء مسؤولیت و نوع مسؤولیت آنان را نیز, بیان کرده است .
[3]
مرحوم «احمدى میانجى» با تتبع گسترده اى که داشته , 263نفر از والیان , قاضیان و مأموران گردآورى زکات را فهرست کرده و منطقهء مأموریت آنان را نیز آورده است .
[4] او
--------------------------------------------------------------------------------
[1] محمد عبدالحى الکتانى، نظام الحکومة النبویه، المسمى التراتیب الاداریه، ج‏1، ص‏211، شرکت دارالارقم بن أبى الارقم، بیروت.
[2] محمود حقى، در تعلیقات خود بر کتاب الاسلام و اصول الحکم، دارمکتبة الحیاة، بیروت؛ سیدمحمد طاهربن عاشور، مفتى تونسى، در کتاب نقد علمى کتاب الاسلام و اصول الحکم، قاهره؛ ثروت بدوى، اصول فکر سیاسى، دارالنهضة العربیة بالقاهره؛ عبدالحمید متولى، در مقاله الاسلام و هل هودین و دولة، در مجله قانون و اقتصاد قاهره شماره 4 سال 34؛ و شماره 1/35؛ سمیر عالیه، کتاب القضاء و العرف، مؤسسه مجد، بیروت؛ قطب محمد طبلیه، الفکر السیاسى فى الاسلام، مندرج در مجله قانون و اقتصاد شماره 36/35؛ صبحى محمصانى، الاوضاع التشریعیه فى الاول العربیه، دارالعلم الملایین، بیروت؛ الرائد محمد مهنا العلى، در کتاب الاداره فى الاسلام، الدار السعودیه، جده، محمد رأفت عثمانى، در کتاب الحقوق و الواجبات و العلاقات الدولیه فى الاسلام، داراقداء، بیروت؛ عبدالغنى بسیونى عبدالله، نظریه الدوله فى الاسلام، دارالجامعه، بیروت، حسن حبیبى، الاتجاهات اطعامه فى فلسفة القانون؛ صبحى صالح، در کتاب النظم الاسلامیه، دارالعلم للملایین، بیروت، محمد سلام مذکور، منهاج الاجتهاد فى الاسلام، مطبوعات جامعة الکویت و...؛ سبحانى، شیخ جعفر، معالم الحکومة الاسلامیه، سروش محلاتى، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامى، واعظى، احمد، حکومت دینى، و...
[3] همان.
[4] احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج‏1، صص‏50 - 9، دارالحدیث؛ بحارالانوار، ج‏22، ص‏249، نیز --->
|39|
یادآورى کرده است که این تعداد, افرادى هستند که ما بدان هادسترسى پیدا کرده ایم .
ممکن است در منابع دیگر نیز افراد دیگرى وجود داشته باشند که پیامبر(ص)آنها را به عنوان والى و یا هر عنوان دیگرى , به شهرى دیگر اعزام کرده و یا مسؤولیتى به آنها داده باشد.
افزون بر این , بخشنامه ها و دستورالعمل هایى که پیامبر(ص)براى والیان و کارگزاران خود به گونه اى عمومى و یا با توجه به منطقه مأموریت آن ها داشته اند و نیز عهدنامه ها و پیمان نامه هایى که میان آن حضرت و دیگر فِرَق و ملل به امضا رسیده و نیز نامه هایى که آن حضرت براى دعوت به اسلام , به سران دیگر کشورها نگاشته اند و...همه و همه دلیل بر آن است که آن حضرت افزون بر مقام رسالت داراى مقام ولایت و حکومت نیز بوده اند. برخى از نویسندگان تعداداین نامه ها را نزدیک به پانصد نامه دانسته اند که متأسفانه الفاظ 255نامه به ما نرسیده است , اما متن بقیهء نامه ها موجود است .
[1] به عنواننمونه , یکى از این بخشنامه ها و دستورالعمل ها, نامهء آن حضرت به عمرو بن حزم است که به هنگام نصب او براى حکمرانى یمن , نوشته شده است . این عهده نامه جامع ترین و طولانى ترین عهدنامه اى است که متن آن در تاریخ مانده است , و در ابواب گوناگون فقه نیز بدان استناد شده است . در این نامه , انتظارات حاکم اسلامى از کارگزارانش و در نتیجه وظایف آنان مشخص گردیده است .
[2]
و نیز دستور العمل مشروح دیگرى به معاذ بن جبل , از آن حضرت نقل شده است . هنگامى که حضرت او را به عنوان کارگزار به یمن فرستاد. در این دستورالعمل نیز بخشى از وظایف کارگزاران
--------------------------------------------------------------------------------
<---
فهرستى از فرمانداران حضرت را آورده است .
[1] مکاتیب الرسول، ج‏1، ص‏7
[2] سیره ابن هشام، ج‏4، صص‏243 - 241
بخشنامه ها ودستورالعمل هایى که پیامبر(ص)براى والیان وکارگزاران خودداشته اند دلیل برآن است که آن حضرت افزون برمقام رسالت داراى مقام ولایت وحکومت نیزبوده اند.
|40|
حکومت اسلامى , آمده است .
[1]
پس از فتح مکه نیز رسول گرامى اسلام (ص)عتاب بن اسید را کارگزار خود در مکه قرار داد و وقتى مردم مکه , از این که حضرت جوانى هجده ساله را بر آنان حاکم کرده , شکوه کردند, پیامبر اسلام در ضمن عهده نامه اى پس از آن که به وظایف او به عنوان کارگزار اشاره کرد, به شکوه مکّیان نیز پاسخ داد.
[2]
از میان عهده نامه ها و پیمان ها, مهم ترین آن ها عهدنامه اى است که آن حضرت با یهودیان و مشرکان مدینه بست . این عهدنامه بسیار مفصل و داراى چهل و هفت بند است که ملاحظه متن آن بسیار مفید است . در این پیمان نامه به توافق ها, اصول و مقررات سه جانبه , مواضع سیاسى ـ نظامى در برابر دشمن , قواعد مربوط به هم پیمانى با اعضاى خارج از مدینه , مقررات پرداخت دیه مقتولین و تدارک مالى جنگ ها; از جمله محورهاى این عهده نامه و پیمان سیاسى است .
[3]
همچنین پیامبر(ص)با فرمانرواى «ایله» و نیز با فرمانرواى مسیحى «دومة الجندل » و با مسیحیان نجران و با قریش در صلح حدیبیه , عهده نامه هایى را امضا کردند.
[4] موارد یاد شده نیز بیانگر آن است که پیامبر افزون بر مقام رسالت , داراى ولایت سیاسى نیز بوده است .
شاهد دیگر بر اقامهء حکومت به وسیلهء پیامبر قضاوت و داورى آن حضرت در میان مردم و نصب و اعزام قاضى به مناطق گوناگون است;
[5] از جمله , پیامبر, على 7را به عنوان قاضى به یمن فرستادند و به او فرمودند:
«وقتى دو طرف دعوا در برابر تو نشستند, همان گونه که سخن اولى را مى شنوى , سخن دیگرى را گوش کن و پیش از آن داورى نکن ...»
[6]
همچنین پیامبر, در مأموریت دیگرى , معاذ بن جبل را به یمن فرستاد و افزون بر گردآورى صدقات از کارگزاران آن حضرت , که در منطقهء یمن بودند; تعلیم قرآن و احکام و
--------------------------------------------------------------------------------
[1] تحف‏العقول، 25؛ کنزالعمال، ج‏10، صص 596 - 594
[2] بحارالأنوار، ج‏21، صص‏124 - 122
[3] حمیدالله، محمد، مجموعة الوثائق السیاسیة، ص‏57، دارالنفائس؛ زرگرى نژاد، غلامحسین، تاریخ صدر اسلام،عصر نبوت، صص‏344-348
[4] سیره حلبى، ج‏1، ص‏160؛ بحارالانوار، ج‏21، ص‏324؛ سیره ابن هشام، ج‏3، ص‏321
[5] مسند احمد بن حنبل، ج‏5، ص‏160؛ وسائل الشیعه، ج‏18، ص‏169؛ التراتیب الإداریه، صص‏217 و 221 تا 224
[6] التراتیب الاداریه، ص‏221
|41|
قضاوت در میان آنان را به او سپرد. این مأموریت در سال فتح مکه به معاذ واگذار شد.
[1]
اجراى حدود و تعزیرات,
[2] زندانى کردن متهمان و مجرمان ,
[3] نصب کارگزار براى نظارت و کنترل بازار و تجارت
[4] و نیز اعزام افراد جهت اطلاعات و تحقیقات...
[5], همه و همه , دلیل بر تأسیس حکومت به وسیلهء پیامبر است .
و اما روایتى که عبدالرازق , به عنوان دلیل و شاهد آورده بود به هیچ وجه دلیل بر این نیست که پیامبر داراى حکومت و ولایت نبوده است . پیامبر در آن روایت مى خواهد به آن شخص بفرماید که او شاهى همانند دیگر شاهان و جباران نیست ; شاهانى که او مى شناسد و از آنان ترس و وحشت دارد. پیامبر(ص)با این سخن مى خواست ترس و وحشت او را بر طرف کند. هدف حضرت از آن گفتار آن بود که به مسلمانان بفهماند روابط او با مردم همانند شاهان و جباران دیگر نیست . او از مردم , با مردم و در جهت خدمت به مردم است , لذا نباید همان گونه که از جباران و ستمگران مى ترسند از او بترسند و رفتارى بسان شاهان ستمگر با او داشته باشند. به همین جهت در جاى دیگر به سلمان مى فرماید:
«یا سلمان لاتصنع بى ما تصنع به الاءعاجم بملوکها, أنا عبد من عبیدالله آکل مما یأکل العبد و اقعد کما یقعد العبد;[6]
اى سلمان , با من , بسان ایرانیان , که با شاهان خود رفتار مى کنند, رفتار نکن . من بنده اى از بندگان خدا هستم , بسان بندگان مى خورم و بسان آنان مى نشینم .»
پیامبر(ص)در این حدیث نیز, خواهان آن است که بسان شاهان با او رفتار نشود و در احترام به او از راه اعتدال بیرون نروند و این با حکومت و ولایت داشتنِ آن حضرت ناسازگار نیست . از تفاوت هاى رهبر در حکومت اسلامى با دیگر حکومت ها همین است .
رهبر در حکومت اسلامى با مردم به گونه اى رفتار مى کند که , دیگربار, فرهنگ منحط جاهلى و شاهان سر بر نیاورد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] همان، ص‏222
[2] بحارالانوار، ج‏21، ص‏366؛ وسائل الشیعه، ج‏18، ص‏232؛ مجمع البیان، ج‏3، ص‏79 ذیل آیه 118 سوره توبه؛ سنن ابى داود، ج‏2، ص‏580
[3] التراتیب الإداریه، صص‏245و246
[4] همان، صص 239و240
[5] وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏44؛ بحارالانوار، ج‏19، ص‏233؛ سیره ابن هشام، ج‏2، صص‏269 - 265 و...
[6] بحارالانوار، ج‏27، ص‏139
|42|
اقتدار پیامبر معطوف به هدایت و راهنمایى مردمان به سوى خداست , ولى اقتدار حاکم مادى مربوط به کارهاى دنیوى مردم است .
برخى از نویسندگان گفته اند على عبدالرازق در کتابش به ولایت و حکومت پیامبر(ص)اعترافاتى کرده است,
[1] عبارت مورد استناداین نویسندگان به شرح زیر است :
«کان سلطان النبى (ع)بمقتضى رسالته سلطاناً عاماً و أمره فى المسلمین مطاعاً و حکمه شاملاً فلاشى ء, مما تمتد الیه یدالحکم الا و قد شمله سلطان النبى ,6و لانوع مما یتصور من الرئاسة و السلطان الا و هو داخل تحت ولایة النبى على المؤمنین ;
[2]
قدرت و سلطنت پیامبر(ص)به مقتضاى پیامبرى اش عام و فراگیر است و دستور او براى مسلمانان مطاع و اقتدارش مطلق بود. هر آن چه که مربوط به حکومت هاست جزو اختیاراتش بود; هرگونه اقتدارى که از ریاست و سلطنت تصور شود, پیامبر بر مؤمنان نیز داراى آن بود.»
عبدالرازق پس از سخنان یاد شده یادآور مى شود که این اقتدارمربوط به رسالت پیامبر است . قدرت پیامبر, قدرتى معنوى و منشأ آن ایمان مردم است , ولى اقتدار حاکم مادى است .
اقتدار پیامبر معطوف به هدایت و راهنمایى مردمان به سوى خداست , ولى اقتدار حاکم مادى مربوط به کارهاى دنیوى مردم است .آن در خدمت دین است و این در خدمت دنیا. آن در خدمت خداست و این در خدمت مردم . آن اقتدار دین است و این اقتدار سیاسى است واین دو, چقدر از هم فاصله دارند؟!
[3]
آرى , ما هم معتقدیم که این دو اقتدار از هم فاصله دارند, تفاوت بین حکومت دینى و غیردینى نیز در همین است . حکومت دینى
--------------------------------------------------------------------------------
[1] سمیر عالیه، پیشین، ص‏18
[2] عبدالرازق، پیشین، ص‏140
[3] همان، ص‏142
|43|
افزون بر مسائل دنیوى , به مسائل معنوى مردم نیز توجه دارد. پیروى مردم نیز در دو حکومت متفاوت است . ولى این تفاوت باعث نمى شود که بگوییم پیامبر حکومت نداشته است . پیامبر حکومت داشته ولى حکومت او با دیگر حکومت ها متفاوت بوده است . شایدبه همین جهت بوده که على عبدالرازق نزدیک به سه دهه پس ازانتشار کتابش , از این اندیشه عدول کرد و در مجلهء «رسالة الاسلام»شمارهء مه 1951م این نظریه را به شیطان نسبت داد.
[1]
2. تأسیس امت اسلامى
یکى از روشنفکران مسلمان عرب , به نام «محمد عابد جابرى» براین باور است که نظام سیاسى در اسلام وجود ندارد. قرآن و سنت نیزبه هیچ وجه به این مسأله نپرداخته اند.
[2]
به نفى ولایت سیاسى و حکومت پیامبر(ص)نیز, پرداخته و ازنظریهء «تأسیس امت اسلامى» و یا «امت محمدى» به جاى حکومت اسلامى در روزگار پیامبر دفاع مى کند. او بر این باور است که :
«هیچ گونه پیوندى میان دین و دولت , نه در روزگار پیامبر و نه پس از آن , در روزگار خلفاى راشدین وجود نداشته است . اما در روزگار پیامبر همهء تلاش ها متوجه نشر و حفظ دین بود... مسلمانان صدر اسلام به اسلام به عنوان دین خاتم , دینى که تا روز قیامت ماندگار است مى نگریستند, نه به عنوان یک دولت و از آن به عنوان
--------------------------------------------------------------------------------
[1] حکومت دینى، صص‏118و119 به نقل از سقوط الغلو العلمانى، ص‏169، محمد عماره، قاهره، دارالشرق؛ عبدو فیلالى انصارى که از طرفداران عبدالرازق است یادآور شده است که عماره، آورده است که عبدالرازق از نظر خودش برگشته است، ولى خودش آن را درست نمى‏داند. ر.ک.به: روزنامه الحیاة، 8 اکتبر 1992.م به نقل از اسلام و مبانى قدرت، ترجمه الإسلام و اصول الحکمه به وسیله امیررضایى، قصیده سرا. این کتاب به عنوان یک کارفرهنگى و با خرج بیت المال و همکارى مرکز بین المللى گفت و گوى تمدن‏ها به سال 1380، چاپ و نشر شده است.
[2] عقل سیاسى عرب، تعینات و جلوه‏هایش، ج‏3
|44|
امت اسلامى و یا امت محمدى , یاد مى کردند. امت به این معنا کیان اجتماعى و معنوى خاصى است که وجودش بستگى به هیچ نظم سیاسى ندارد.»
[1]
او بر این باور بود که از لابه لاى دعوت محمدى , نخست امت اسلامى پدید آمد و سپس در طول زمان و به هنگام خلافت عباسیان به نظم خاصى به نام دولت انجامید. دولت به عنوان یک اصطلاح سیاسى در همان روزگار به وجود آمد. آنان بودند که پس از پیروزى بر امویان براى نخستین مرتبه گفتند: «هذه دولتنا» که بیانگر پیوند دین و دولت بود و پس از آن , تاریخ نگاران تعبیرهاى دولت امویه , دولت عباسیه , دولت معاویه و دولت هارون الرشید را به کار بردند. بنابراین , هیچ پیوندى میان دین و دولت در روزگار پیامبر و پس از او تا روزگار عباسیان وجود نداشته است .
[2]
جابرى , به چندین نکته که از آن ها به عنوان حقایق تاریخى و اجتماعى یاد کرده , به شرح زیر استناد مى کند:
1. عرب به هنگام بعثت , ملک و دولت نداشت . نظام سیاسى و اجتماعى در مکه و یثرب (مدینه ) نظامى قبیله اى و در حد دولت نبود; چرا که قوام دولت به چند چیز است :
ـ سرزمینى که داراى حد و حدود معیّن و روشن باشد.
ـ گروهى از مردم که در آن سکونت داشته باشند.
- سلطه اى مرکزى که در همهء شؤون اجتماعى برابر قانون و عرف از آنان نیابت کند و اگر نیازى به زور و قدرت بود, اعمال قدرت کند.
بى شک , چنین سلطه اى در میان اعراب وجود نداشته است .»
[3]
2. مردم با بعثت پیامبر(ص) افزون بر کارهاى عبادى , سلوک اجتماعى و معنوى ِ منظمى را به وجود آوردند. پیامبر و مردم این سلوک اجتماعى را گسترش دادند تا در مدینه به بالاترین حد خود رسید. پیامبر با این که رهبر این جماعت بود ولى از این که «ملک»و یا رییس دولت نامیده شود پرهیز مى کرد, بلکه خود را نبى و رسول مى دانست . مسلمانان نیز او را با همین ویژگى مى شناختند. قرآن با همین ویژگى از او یاد کرده است .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] جابرى، پیشین، صص‏19-21
[2] همان، ص‏21
[3] همان، صص‏13و14
|45|
3. تا هنگام مریضى پیامبر خدا حکومتى در کار نبود, اما در آستانهء رحلت ایشان چون دعوت گسترش یافته و به تأسیس دولت یا چیزى همانند آن منتهى شده بود, یاران پیامبر خدا به فکر افتادند که پس از آن حضرت چه کسى باید این کار را به عهده گیرد. از سوى دیگر, چون پیامبر از به کارگیرى واژهء «ملک» اعراض کرده بودند ـ زیرا واژهء «ملک » ویژهء خدا بود و به جاى آن از واژهء «الاءمر» استفاده کرده ـ گفتند: «من یستولى هذا الاءمر؟; چه کسى پس از پیامبر(ص)این امر را برعهده خواهد گرفت ؟» و سپس قضیهء مجعولى را نقل کرده و نتیجه مى گیرد که صحابه فهمیده بودند, دعوت محمدى تحول و تطور پیدا کرده و به حد دولت رسیده است .
[1]
4. قرآن بارها از «امت» و «امت اسلامى» یاد کرده , (کنتم خیر أمةٍ أخرجت للناس )[2] ولى از دولت و نظام سیاسى اسم نبرده است .
5. اختلافى که در سقیفهء بنى ساعده به وجود آمد و به بیعت با ابوبکر انجامید, اختلاف سیاسى بود و ارتباطى به دین نداشت . هر چند مردم از آنان به عنوان خلیفه و جانشین رسول الله یاد کردند.
[3]
نقد و بررسى
مطالبى که در نقد و رد عبدالرازق ; چه در بخش آیات و چه در بخش سیره آوردیم , رد دیدگاه جابرى نیز هست . افزون بر آن ها به چند نکتهء دیگر در این جا اشاره مى کنیم :
1. جابرى در ذیل نکتهء دوم و چهارم به مطالبى اشاره کرده است که دلیل بر وجود حکومت اسلامى در روزگار پیامبر خداست . براى نمونه در نکتهء دوم , پس از آن که مى گوید: پیامبر(ص)از این که «ملک» و یا رییس دولت نامیده شود پرهیز مى کرد, آورده است که پیامبر جنگ هایى را رهبرى کرد و به شؤون مردم نظم داد و کارگزارانى را به اطراف فرستاد
--------------------------------------------------------------------------------
[1] همان، صص‏15-16، پس از سخنان یاد شده، جابرى، روایتى تاریخى را از تاریخ نگاران قدیمى - به قول خودش - نقل مى‏کند که در هیچ یک از منابع تاریخى معتبر نیامده است. بلکه دلایل و شواهد فراوان برخلاف آن وجود دارد و آن مطلب این است که، عباس عموى پیامبر هنگامى که پیامبر مریض بود به على گفت: از آن حضرت سؤال کن «ان کان الأمر لنا بینه و إن کان لغیرنا اوصى بناخیراً؛ اگر حکومت از آن ماست، آن را بیان کند و اگر از غیرماست به ما سفارش خیر نماید.» ولى على از این کار سر باز زد؛ چون ترسید که نتیجه آن سلبى باشد؛ یعنى پیامبر بگوید: حکومت از آنِ شما نیست، آن وقت تا ابد باید از خلافت محروم بمانند.
[2] آل عمران: 110
[3] الدین و الدولة، صص‏17و18
|46|
پیامبر(ص) از قبایل متعدد عرب , امت واحدى را به وجود آورد و رهبرى مذهبى و سیاسى آن را نیز به عهده گرفت .
و... , ولى همهء این کارها را به عنوان زعیم سیاسى و یا فرمانده جنگ انجام نداد, بلکه با عنوان این که صاحب دعوت جدید بود انجام داد.در پاسخ آقاى جابرى باید گفت : ما در پى آن نیستیم که پیامبر با نام «مَلِک» و یا چیزى مانند آن خوانده شده یا نه ؟ بلکه مدعاى ما این است که پیامبر یک حکومت متمرکز پدید آورد که خود شما نیز به آن اعتراف دارید. البته این حکومت متمرکز همان گونه که خود شمااشاره کرده اید, با دیگر حکومت ها تفاوت داشته ; چرا که دیگرحکومت ها تمام هدفشان دنیا بوده , ولى پیامبر, هم به دنیا و هم به آخرت , هر دو توجه داشته است و این یکى از امتیازهاى حکومت اسلامى است , نه این که چون به آخرت توجه داشته و مانند دیگرحکومت ها تنها به شؤون دنیوى نمى پرداخته , پس داراى حکومت وولایت نبوده است .
2. تشکیل امت اسلامى و یا امت محمدى , مانع از آن نیست که این امت داراى یک حکومت متمرکز نیز باشد. بى شک , پیامبر(ص)ازقبایل متعدد عرب , امت واحدى را به وجود آورد و همان گونه که رهبرى مذهبى آن را برعهده داشت , رهبرى سیاسى آن را نیز به عهده گرفت . همان گونه که خود شما در نکته دوم بدان اعتراف کردید و مانیز در پاسخ عبدالرازق تا حدودى به شرح این قضیه پرداخیتم . کسانى چون عبدالرازق و جابرى , که به نفى حکومت و دولت در روزگارپیامبر حکم کرده اند. در واقع آن دو به مقایسهء حکومت پیامبر باحکومت هاى فعلى پرداخته اند و به نفى وجود دولت و حکومت درروزگار پیامبر حکم کرده اند. دکتر «سنهورى» در نقد دیدگاه عبدالرازق که در خور تطبیق بر نظریه جابرى نیز هست مى نویسد:
«سخن اساسى على عبدالرازق این است که نظر دولتى عصر پیامبر خدا(ص)داراى استحکام لازم براى یک دولت و حکومت نبوده است . این سخن نمى تواند سندى
|47|
براى درستى ادعاى او (عدم وجود دولت و حکومت ) باشد; زیرا آن حالت فطرى و ساده اى که بر جامعهء جزیرة العرب آن روز حاکم بود, اجازهء برقرارى نظمى دقیق و پیچیده را نمى داد. پیامبر خدا براى حکومت خود شایسته ترین نظم ممکن ِ زمان خویش را برقرار ساخت و هیچ جاى نکته سنجى و عیب تراشى نیست اگر حکومت او فاقد نظم پیچیدهء امروز دولتهاى معاصر است ; زیرا این نظم با جامعه اى که پیامبر در آن مى زیست تناسبى ندارد. با این وجود ایشان براى دولت اسلامى خویش نظمى در مالیات , قانونگذارى و تشریع و امور ادارى و لشگرى به وجود آورد.»
[1]
در حقیقت سنهورى به نکته دقیقى اشاره مى کند که معیار داورى در باب وجود دولت و عدم آن براى پیامبر خدا, مفهوم مدرن دولت نیست ; بلکه حکومت و دولتى متناسب با آن روزگار است . انتظارى که این مدعیان ـ جابرى و عبدالرازق ـ از ساختار دولت پیامبر خدا در آن روزگار دارند حتى تا آخر قرن هفدهم در دولت هاى مدرن اروپایى نیز وجود نداشته است .»
[2]
4. همان گونه که جابرى اعتراف کرد, حکومت و سلطهء سیاسى از سوى مسلمانان صدر اسلام با واژهء «الامر» بیان مى شده است
[3] در زبان قرآن نیز چنین است . مسلمانان به پیروى از قرآن : (و شاورهم فى الامر) واژهء «الاءمر» را در حکومت و کارهاى حکومتى به کار برده اند. اگر زعامت پیامبر خدا(ص)تنها دینى و معنوى بود, دعوت به مشورت در امور دینى چه معنى دارد؟ پس «الاءمر» در آیهء یاد شده و آیه ء: (و أمرهم شورى بینهم )[4] اشاره به کارهاى حکومتى و ادارهء جامعه دارد.
5. اصحاب حضرت رسول (ص) افزون بر پیامبرى , مقام ولایت سیاسى را نیز, براى آن حضرت باور داشتند. به همین جهت ولایت سیاسى او را, که از آن تعبیر «الامر» مى کردند, قابل تصدى و نیابت مى دانستند. اگر زعامت پیامبر تنها معنوى و فرهنگى و منحصر به رسالت او بود, دیگر قابل نیابت و منازعه براى تصدى نبود. براى نمونه , وقتى که
--------------------------------------------------------------------------------
[1] احمد السنهورى، فقه الخلافه و تطوّرها، ص‏82، الهنیة المصریة العامة للکتاب، به نقل از واعظى، پیشین، ص‏127
[2] عبدالرازق، پیشین، ص‏130، حاشیه دکتر محمود حقى بر اصول الحکم.
[3] جابرى، پیشین، صص‏15و16
[4] شورى: 38
|48|
کشمکش هاى انصار و مجاهدین را در رویداد سقیفه دنبال مى کنیم , در مى یابیم که هر چند موضوع حکومت پس از پیامبر به شکل موضوعى شخصى و قبیله اى مطرح شده و از صبغه ء دینى به دور است , ولى از سخنان هر دو طرف استفاده مى شود که همهء آنان افزون بر رسالت , به مقام ولایت سیاسى براى آن حضرت اعتقاد داشته اند. گفت و گو و کشمکش آنان در سقیفه براى آن بود که آن مقام ولایى را چه کسى نیابت و تصدى کند.
حباب بن منذر به انصار گفت :
«أنتم أحق بهذا الامر منهم ;
[1]
شما (انصار) به حکومت سزاوارترید تا مهاجرین .»
ابوبکر در موارد بسیار, از واژهء «الامر» استفاده کرد و یادآور شد که باید براى نیابت مقام ولایى پیامبر کارى کرد; از جمله پس از قانع کردن عمر که مى گفت : پیامبر نمرده است , گفت :
«ان محمداً قد مضى لسبیله و لابد لهذا الامر من قائم یقوم به ;
[2]
محمد رحلت کرد و به ناچار براى این امر (حکومت ) کسى باید جانشین آن حضرت شود.»
و در جاى دیگر گفت :
«وددت انى کنت سألت رسول الله لمن هذا الامر فلا ینازعه احد و وددت انى کنت سألته هل للاءنصار فیه نصیب ...;
[3]
آرزو مى کنم اى کاش از پیامبر خدا(ص)مى پرسیدم که این امر (ولایت بر امت ) از آنِ کیست تا هیچ کس با او در این باب به کشمش نمى پرداخت ...»
و نیز در برابر انصار, با اشارهء به کشمکش هاى اوس و خزرج پیش از مسلمان شدنشان گفت :
«ان هذا الاءمر ان تطاولت الیه الخزرج لم تقصر عنه الاوس , و ان تطاولت الیه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ابن قتیبه، الإمامة و السیاسة، ص‏17، مؤسسه حلبى، مصر؛ تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏458؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج‏2، صص‏38و53
[2] ابن اعثم، الفتوح، ج‏1، صص‏6,19و45 تحقیق محمدعلى شیرى، دارالاضواء، بیروت.
[3] تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏52؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج‏2، ص‏47؛ بحارالانوار، ج‏30، ص‏526؛ الغدیر، ج‏7، ص‏171 و ج‏5، ص‏346. این مضمون را از منابع گوناگون آورده‏اند.
|49|
الاوس لم تقصر عنه الخزرج ...;
[1]
اگر حکومت و نیابت از پیامبر به دست خزرج افتد, اوس آرام نگیرد و اگر به دست اوس افتد, خزرج قرار نگیرد. میان این دو قبیله خون ها و زخم هایى بوده است که التیام نپذیرد. اگر کسى از شما بر این امر قرار گیرد, به آن کس ماند که میان دو آرواره شیر نشسته باشد. مهاجر او را مى جود و انصار او را زخم مى زند.»
و در جاى دیگر به عنوان احتجاج علیه انصار گفت :
«مهاجرین نخستین مردم روى زمین اند که خدا را پرستش کرده و به پیامبر ایمان آوردند. ایشان یاران و قبیله او هستند و سزاوارتر به تصدى حکومت و خلافت پس از او مى باشند, احق بهذا الاءمر من بعده .»
[2]
عمر, خلیفه دوم نیز در برابر حباب بن منذر و پیشنهادهاى او گفت :
«من ذا ینازعنا سلطان محمد و امارته ...؟
[3]
آن کیست که مى خواهد در فرمانروایى محمد و قدرت محمد با ما به کشمکش بپردازد...؟»
زبیر بن بکار نیز مى گوید:
«کان عامة المهاجرین و جلّ الاءنصار لایشکون ان علیاً هو صاحب الاءمر بعد رسول الله ;
[4]
عموم مهاجران و بیشتر انصار در حکومت و خلافت على پس از پیامبر هیچ تردیدى نداشتند.»
ارزش این سند تاریخى بسیار زیاد است ; چرا که این سخن از سوى کسى گفته شده که دشمن على و فرزندان او است .
اسناد تاریخى فراوانى نیز داریم که على‏(ع)و بنى هاشم نیز با همان تعبیر «الامر» ولایت
--------------------------------------------------------------------------------
[1] البیان و التبین، جاحظ، ج‏3، ص‏298، مکتبه خانجى، قاهره.
[2] تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏457، احمد زکى صفوت، جمهرة خطب العرب، ص‏175
[3] تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏457؛ ابن اثیر، الکامل، ج‏2، ص‏330؛ جمهرة خطب العرب، ص‏176؛ ابن ابى الحدید، پیشین، ج‏2، ص‏38
[4] ابن ابى الحدید، پیشین، ج‏6، ص‏21
|50|
سیاسى پیامبر را اثبات و پس از او, آن مقام را ویژه على‏(ع)مى دانستند از باب نمونه :
على‏(ع)پس از بیعت با ابوبکر و دعوت او به بیعت فرمود:
«أنا أحق بهذا الاءمر منکم لا أبایعکم و أنتم أولى بالبیعة لى ...;[1]
من به خلافت , از شما سزاوارترم و با شما بیعت نمى کنم . بیعت شما با من اولى است ...»
و در جاى دیگر, در پاسخ کسانى که مى گفتند: اگر على در بیعت پیشدستى مى کرد با او بیعت مى کردیم , فرمود:
«أکنت أترک رسول الله (ص)میتاً فى بیته لا اجهزه , و اخرج الى الناس أنازعهم فى سلطانه ؟![2]
آیا سزاوار بود که پیکر شریف رسول خدا(ص)را بدون غسل و کفن در خانه اش رها مى کردم و و براى کسب حکومت او, از خانه بیرون آمده و به ستیزه مى پرداختم ؟!»
نمونه هاى یاد شده و دهها نمونه دیگر
[3] بیانگر این واقعیت تاریخى است که همه مسلمانان بر ولایت سیاسى پیامبر(ص)اتفاق داشته اند. سخن و گفت و گوى آن ها در این بوده است که این مقام را پس از پیامبر(ص)چه کسى باید نیابت و تصدى کند؟
6. در پاسخ عبدالرازق اشاره کردیم که میان پیامبر و اقوام و فرق گوناگون , پیمان ها و عهدنامه هایى بسته شده , این قراردادها و پیمان نامه ها بیانگر آن است که غیر مسلمانان نیز, پیامبر اکرم‏(ص)را به عنوان رییس و حاکم اسلامى شناخته بودند و امضا و پذیرش آن حضرت را به عنوان پذیرش حاکم مسلمانان , مى دانستند, لذا با آن حضرت وارد مذاکره مى شدند و عهد و پیمان امضا مى کردند.
7. افزون بر همهء اینها, هنگامى که پیامبر با آیهء (وأنذر عشیرتک الاءقربین ) مأموریت یافت که نزدیکان خود را به اسلام دعوت کند, در میان آنان بپاخاست و فرمود:
--------------------------------------------------------------------------------
[1] همان، ص‏11؛ ابن قتیبه، پیشین، ج‏1، ص‏18
[2] ابن ابى الحدید، پیشین، ج‏6، ص‏13
[3] همان، ج‏2، صص‏38و52 و ج‏1، صص‏219-222 و ج‏6، ص‏8 به بعد؛ نهج‏البلاغه، خطبه 172، خطبه 67 وخطبه 217، الامامة و السیاسة، ج‏1، ص‏15 و طبرى، ج‏2، ص‏458
|51|
«من شما را به دو سخن , که در گفتن سبک و در عمل و اجرا, سنگین است فرا مى خوانم , با این دو سخن شما فرمانرواى عرب و عجم خواهید شد و همهء امتها بر حاکمیت شما گردن خواهند نهاد و با اجرا و گسترش آن وارد بهشت مى شوید و از عذاب جانکاه الهى مى رهید. آن دو سخن این که : به یگانگى خدا و رسالت من گردن نهید, هرکس امروز از شما دعوت مرا بپذیرد, و مرا در هدفم یارى کند به منزلهء برادر من , وزیر, وصّى , و جانشین من خواهد بود.»
[1]
بر اساس سخنان فوق , پیامبر از همان اوایل بعثت در اندیشهء تشکیل حکومت بود, و از همان آغاز کسى را مى خواهد که او را در این هدف همراهى کند و در آینده نیز راه او را ادامه دهد و این اهداف را به پا دارد.
با توجه به دلایل و شواهد فراوان , که تنها به بخشى از آنها اشاره کردیم . تأسیس حکومت اسلامى از واضحات تاریخ اسلام است . نیز اشاره کردیم این مسأله آن قدر روشن و واضح است که پژوهشگران و شرق شناسان غیر مسلمان , که تا اندازه اى با تاریخ اسلام آشنا شده اند بدان تصریح کرده اند. بنابراین , پیامبر(ص)افزون بر مقام رسالت , داراى مقام ولایت نیز, بوده است . ولى حکومت او با حکومت هاى امروزى , تفاوت داشت ; مثلاً از جهت ساختار, ساختار این حکومت متناسب با شرایط آن روزگار بود و در مقایسه با حکومت هاى امروزى , از نظم اجتماعى و ادارى ساده ترى برخوردار بود. افزون بر این , از جهت اهداف نیز با حکومت هاى امروزى متفاوت بوده است . تبلیغ دین , دفاع از دین و گسترش معنویت جزو برنامه هاى حکومت نبوى بوده است و شاید به علت تأکید پیامبر بر همین بُعد, برخى پنداشته اند که پیامبر مقام رسالت و تبلیغ داشته است .
مشروعیت حکومت پیامبر
پس از پاسخ به پرسش نخست و اثبات اینکه پیامبر اسلام (ص)در مدینه تشکیل حکومت داد, نوبت به طرح پرسش دوم مى رسد و آن پرسش این بود که حکومت او چگونه حکومتى بود؟ آیا حکومت اواز نوع «حکومة الله» بوده است و یا از نوع حکومتهاى «عرفى و مدنى» و یا هیچ کدام از این دو نبوده , بلکه حکومت پیامبر از سوى خداوند و مستند به دین بوده است ؟
--------------------------------------------------------------------------------
[1] شیخ مفید، الارشاد، صص‏50 - 49؛ المؤتمرالاسلامى لالفیة الشیخ المفید.
|52|
حکومت خدا, نه پیامبر
یکى از نویسندگان مصرى به نام «محمد سعید عشماوى», بر این باور است که حکومت پیامبر در واقع حکومت خدا بوده است , نه حکومت رسول . پیامبر(ص)هیچ سخنى از خود نداشته و هرچه مى گفته و هرچه مى کرده حتى در کارهاى جزئى با وحى ونظارت الهى بوده است .
[1]
براى فهم این نظریه , لازم است مقصود ایشان از «حکومت خدا, نه رسول» روشن شود. او چهار معنا و تصویر از حکومت خدا به شرح زیر ارائه مى کند:
1. عقیده به این که حاکم سایهء خدا در روى زمین است و احکام سیاسى و قضایى او, همه حکم خداست و از احترام و قداست خاصى برخوردار است ; همانند اعتقادى که مصر باستان به حکومت داشت .
2. اعتقاد به اینکه حاکمان زمینى داراى قداست و حق حکمرانى هستند; مانند حکومت پاپ ها در قرون وسطى .
3. تصویرى که خوارج , خلفاى اموى و عباسى از حاکمیت خدا داشتند.
4. حاکمیت خدا به معناى واقعى آن , که در زمان پیامبر خدا(ص) محقق شد که اجمال آن بیان گردید.
در این نوع حاکمیت , در واقع خدا حکومت مى کند, نه رسول اللّه . در هر واقعه اى , چه کلّى و چه جزئى وحى نازل مى شود. در تصویرى که ایشان از این نظریه ارائه مى کند, انتخاب حاکم با خداوند است و مشورت در امور حکومتى وجود ندارد; چرا که در هر رویدادى دستور خداوند موجود است . افزون براین , در این نوع حکومت حق حکمرانى تنها ویژه ء حاکم (پیامبر)است و به غیر او منتقل نمى شود; چراکه اولاً: رسالت قابل وراثت نیست و ثانیاً: با رحلت پیامبر وحى قطع مى شود و دیگر نمى تواند چنین حکومتى وجود داشته باشد. بنابراین پس از پیامبر حکومت به دست خود مسلمانان است.
[2]
این دیدگاه از نظر علمى و واقعیت هاى خارجى چندان سست و ضعیف است که نمى توان آن را در سطح یک نظریهء علمى , قابل بررسى دانست ; چرا که با پذیرش این سخن , که حکومت پیامبر(ص)در حقیقت حکومت خدا بوده و پیامبر هیچ سخنى از خود نداشته
--------------------------------------------------------------------------------
[1] عشماوى، محمد سعید، الاسلام السیاسى، صص‏73-68، مؤسسه انتشار عربى، بیروت.
[2] همان، صص‏73-68، 120، 159 و...
|53|
است , باید به این مسأله معتقد شویم که پیامبر حتى در کارهاى جزئى و مراجعات جزئى مردم هرچه مى گفت و هرچه مى کرد, از سوى خدا بوده است . در واقع این خدا بوده که در همه ء موارد هرچند جزئى حکم رانده است نه پیامبر. این ادّعا با واقعیت هاى مسلم تاریخ سازگار نیست ; چراکه پیامبر در چارچوب ولایتى که به او داده شده بود, در بسیارى از کارها دخالت مى کرد. برانجام برخى از کارهاى حکومتى با اصحاب و یارانش به رایزنى و مشورت مى پرداخت و... , بنابراین , این سخن که پیامبر در همه کارها; چه کلّى و چه جزئى از خدا دستور مى گرفت درست نیست . یکى از نویسندگان
[1] در رد این ادّعا سخنانى را از طه حسین , که دربارهء مشورت پیامبر با اصحاب خود است , به شرح زیر آورده است :
«اگر بخواهیم تمامى مواردى را که پیامبر با اصحابش مشورت کرده ذکر کنیم , سخن به درازا مى کشد ولکن همین مقدار که ذکر کردیم براى اثبات این نکته کافى است که در ایام نبى 6حکم از آسمان به زمین در همه جزئیات نازل نمى شد, بلکه وحى الهى , پیامبر و اصحابش را به مصالح عمومى و خصوص آنان آشنا مى ساخت , بدون آن که مانعى در راه آزادى تدبیر آنان باشد. آنان امور خویش را در محدودهء حقّ و خیر و عدل تمشیت مى کردند.»
[2]
البته این سخنان نمى تواند دلیل بر ردّ نظریهء یاد شده باشد, امّا, طه حسین این سخنان را در ردّ کسانى که مى گویند پیامبر داراى حکومت بوده و حکومت او نیز منشأ الهى دارد, آورده است ,چ که نمى تواند دلیلى براى گفته هاى او باشد. آرى , خداوند به پیامبر اسلام براساس ] حسین , چه در روزگار پیامبر و چه پس از آن معتقد است که حکومت با بیعت و انتخاب مردم است . آیات الهى , که در همین مقاله بدان اشاره خواهیم کرد, حکومت داده است . در عین حال دستور به مشورت و رایزنى با امّت را نیز در کارهاى حکومتى به او داده است و این دو, با هم منافاتى ندارند.
حکومت عرفى و مدنى پیامبر
گروهى بر این باورند که پیامبر اسلام (ص)فراتر از تبلیغ دین , در کارهاى سیاسى و
--------------------------------------------------------------------------------
[1] احمد واعظى، پیشین، ص‏140
[2] عثمان، الفتنه الکبرى، ج‏1، صص‏23و24
[3] براى صدق ادعاى فوق به عثمان، الفتنة الکبرى، ج‏1، ص‏22 و ص‏35، دارالمعارف مصر مراجعه شود. طهحسین، چه در روزگار پیامبر و چه پس از آن معتقد است که حکومت با بیعت و انتخاب مردم است.
|54|
اجتماعى نیز دخالت داشته و همانند یک رهبر سیاسى در میان امّت اسلامى عمل مى کرده و افزون بر رهبرى دینى و مقام رسالت ,حکومت نیز تشکیل داده است . تفاوت این دیدگاه با دیدگاه مشهور ومتفکّران اسلامى این است که این دیدگاه این بخش از کارهاى حضرت را خارج از محدوده رسالت و نبوت دانسته و براین باوراست که در این محدوده از سوى خداوند, برخوردار از هیچ حقى نیست . این دیدگاه بر عرفى و مدنى بودن حکومت پیامبر و فقدان ریشهء دینى براى ولایت سیاسى پیامبر اصرار دارد. به دیگر سخن ,تمایز این دیدگاه از دیدگاه مشهور که مى گوید:«پیامبر بنیانگذارحکومت از سوى خداوند مى باشد.» این است که شمارى ازنویسندگان پنداشته اند که پیوند اسلام و حکومت , تاریخى است نه ذاتى . رابطهء تاریخى به این معنا است که اسلام در ذات خود, مقوله اى به نام حکومت ندارد. اگر مى بینید که پیامبر خدا تشکیل حکومت داده , به خاطر شرایط و نیاز روز و درخواست مردم و پافشارى آنان بوده است و پیامبربه عنوان یکى از مردم , نه به عنوان پیامبر و فرستاده ءخدا و نه از سوى خدا, حکومت تشکیل داده است . بنابراین , هرگاه وضعیت تغییر کند دلیلى وجود ندارد که مسلمانان باید حکومت دینى تشکیل دهند. حکومت و سیاست بسان نماز و روزه نیست که در هروضعیتى واجب باشد. در دین اظهار نظرى در باب حکومت و ولایت سیاسى نشده است .
برخى از نویسندگان اهل سنت چ و برخى از روشنفکران ایرانى ,پس از انقلاب اسلامى از این دیدگاه دفاع کرده اند. براى نمونه دکتر«مهدى حائرى» در این باره مى نویسد:
«بعضى از پیامبران سلف و على الخصوص پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت (ص)علاوه بر مقام والاى پیامبرى , عهده دار امور سیاسى و کشورى نیز
--------------------------------------------------------------------------------
[1] عادل ظاهر، الاسس الفلسفیة للعمانیه، ص‏329؛ الفتنة الکبرى، ج‏2، ص‏25 و...
|55|
بودند. باید بدانیم که این مقامات سیاسى به همان دلیل که از سوى مردم وارد برمقام پیشین الهى آن ها شده و به مناسبت ضرورت هاى زمان و مکان و بدون آن که خود در صدد باشند این مقام به آنان عرضه گردیده , به همان جهت نمى توانند جزئى از وحى الهى محسوب شوند.»
[1]
تفکیک سیاست و حکومت از رسالت و نبوت , به گونه اى طبیعى ,پیروان این دیدگاه را برآن مى دارد که حکومت نبوى را امرى مدنى ونشأت گرفته از رأى و انتخاب مردم تفسیرکنند.
او در جاى دیگر از کتابش براى این دیدگاه خود چنین دلیل مى آورد:
«مقام رهبرى اجتماعى و سیاسى و اخلاقى که پیامبر اسلام به خاطر تحکیم نخستین پایگاه آسمانى خود پذیرفتند, نخست از طریق انتخاب و بیعت مردم به وقوع پیوسته و سپس این بیعت مردمى از سوى خداوند, توشیح و مورد رضایت قرار گرفته است ; همان گونه که از آیهء (لقد رضى اللّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة)[2] استفاده مى شود. چنان نیست که این رهبرى سیاسى پیامبر, از مأموریت الهى و رسالت پیامبر اکرم‏(ص)شمرده شود. مقام رهبرى و زمامدارى سیاسى پیامبر تا آنجا که مربوط به اجراییات و دستورات عملى و انتظامى روزمرّهء مردم بوده از طریق انتخاب و مبایعت مردم بوجود آمده و در زمرهء وحى الهى به حساب نیامده است .»
[3]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] حائرى یزدى، مهدى، حکمت و حکومت، انتشارات شادى.
[2] فتح: 18
[3] حائرى یزدى , پیشین , ص 153
|56|
«مهدى بازرگان», نخست وزیر دولت موقت جمهورى اسلامى ایران نیز, پس از آنکه از سوى امام خمینى‏(قدس سره)کنار گذاشته شد, از تفکیک دین و سیاست سخن گفت و آخرت و خدا را تنها هدف بعثت پیامبران از جمله پیامبر اسلام دانست و در توجیه کارهاى حکومتى پیامبران و نیز حکومت پیامبر خدا(ص) یاد آور شد که هرچند تعلیمات پیامبر در ابعاد غیر رسالت خود ارزنده و بسیار ممتاز است ولى جزو دین و شریعت به شمار نمى آمده است .
[1]
بازرگان در ردّ و ابطال دیدگاه مشهور مى نویسد:
«دلایل و قراینى که طرفداران ادغام دین و سیاست و یکى بودن نبوت و حکومت (با سپردن حکومت به دست روحانیت ) اقامه مى نمایند, متعدد است . مهم تر از همه , استنادى است که به زمامدارى پیامبر گرامى , به لحاظ دینى , سیاسى , ادارى و قضایى در ده سال مدینه مى نمایند و شاهد مثال توأم بودن نبوت و حکومت را سلطنت پیامبران بنى اسرائیل از جمله داوود و سلیمان عنوان مى کنند... , ولى وقتى به قرآن نگاه مى کنیم مى بینیم که احراز حکومت با سلطنت از سوى خاتم الأنبیاء و بعضى از پیامبران یهود عمومیت به همه پیامبران نداشته , با توجه به تعداد کثیر انبیاى غیر حاکم , امرى استثنایى محسوب مى شود و اصولاً حکومت و نبوت دو امر یا دو شغل کاملاً مجزا و متفاوت با دو منشأ یا دو مبناى مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت بامردم را شدیداً منع , بلکه ملامت مى کند. آن جا که پاى دین در میان است ; (الله أعلم حیث یجعل رسالته ...)[2] حاکم بوده , انبیا حتى حقّ دخالت دادن دانش و تشخیص و تجربه و تصمیم خودشان را هم نداشته , طابق النعل بالنّعل , گام در جا و در راهى مى گذاشتند و دهان به کلامى مى گشودند که تقدیر و وحى الهى کلیات و جزئیات آن را پیشاپیش ترسیم نموده , لحظه به لحظه رهبریشان مى کرده یا به زبانشان گذارده است . امّا آن جا که پاى اداره امّت است و امور دنیایى مردم پیش مى آید, قانون و دستور (شاورهم فى الأمر)[3] حاکم بوده است .»
[4]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] بازرگان، مهدى، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صص‏76و75، مؤسسه خدماتى فرهنگى رسا، این کتاب تدوین و تکمیل سخنرانى ایشان در تاریخ 1/11/71 مى‏باشد.
[2] انعام: 124
[3] آل عمران : 159
[4] بازرگان، پیشین، صص 82و83
|57|
نویسنده در ادامهء این نظریه , درگیرى امام على‏(ع)با مخالفان درباره خلافت پس از پیامبر(ص)را بى ارتباط با آموزه هاى اسلام خوانده است .او مدّعى است که امام على و مخالفانش هرکدام براى مشروعیت دادن به خود و سخنانشان پاى دین و خدا را واردماجراکردند.)
[1]
نقد و بررسى
این دیدگاه نیز, به دلایل و شواهد فراوان , نمى تواند مورد پذیرش قرار گیرد; مانند:
1. عالمان و متفکران اسلامى برآنند که پیوند اسلام با حکومت فراتر از پیوند تاریخى و عارضى است , بلکه ارتباط مفهومى میان آن دو وجود دارد; به این معنا که , در ماهیت دین اسلام , دخالت در شوؤن سیاسى و حکومتى نهفته است ; از این روى , دگرگونى هاى زمانى ومکانى تأثیرى در آن ندارد. از آیات و روایات استفاده مى شود که تشکیل حکومت جزو دین و در ردیف نماز و روزه بلکه بالاتر از همه ءآن هاست .
[2]
به دیگر سخن , آقایان براى پیوند تاریخى , نه مفهومى حکومت بااسلام , هیچ گونه دلیلى ارائه نکرده اند. باید به این آقایان یادآور شد که پیامبر(ص) اگر غیر از مدینه , به هرجاى دیگر هم که هجرت مى کردو همین احکام مدنى و سیاسى موجود در اسلام به پیامبر مى رسید, اووظیفه داشت به آن ها جامهء عمل بپوشاند. اسلام دینى کامل و جامع است و افزون بر مسائل فردى و عبادى قانون ها و تکالیفى دارد که بدون اقامهء حکومت دینى , نمى توان آن ها را بر شوؤن گوناگون جامعه ءاسلامى تطبیق کرد. تنفیذ احکام جزایى اسلام , تولّى واجبات مالى
--------------------------------------------------------------------------------
[1] همان، صص 41و42
[2] در این باره، در مقاله قلمرو اجتماعى دین از دیدگاه شهید مطهّرى، مجله حوزه، ش‏91 به شرح سخن گفته‏ایم.
در ماهیت دین اسلام , دخالت درشوؤن سیاسى وحکومتى نهفته است ودگرگونى هاى زمانى و مکانى تأثیرى در آن ندارد.
|58|
مسلمانان همانند دریافت و پخش زکات و خمس اموال و غنایم , جز با وجود دولت اسلامى محقق نمى شود.
بنابراین , پیامبر اسلام , در مقام اجابت به اقتضاى این بخش از تعالیم دینى , ناگزیر از تصدّى ولایت سیاسى بوده , البته اگر مسلمانان با او همراهى نمى کردند و با بیعت و حمایت خویش از وى پشتیبانى نمى کردند, هرگز پایه هاى حکومت و ولایت او استوار نمى شد و این بخش از آموزه هاى اسلامى معطل مى ماند, اما این به آن معنا نیست که ولایت سیاسى او از مردم منشأ گرفته باشد و پیوندى با ذات و ماهیت اسلام نداشته باشد.
[1]
2. افزون بر این , عالمان و متفکّران اسلامى , با استناد به قرآن , افزون بر مقام رسالت , ولایت قضایى و ولایت سیاسى نیز براى آن حضرت قائل بوده اند.
[2]
آیاتى که بر ولایت قضایى , سیاسى و اجتماعى پیامبر دلالت دارند بسیارند. در این جا به چند آیه با اندکى توضیح اشاره مى کنیم :
(النبى أولى بالمؤمنین من أنفسهم );[3] «پیامبر اولى به مؤمنان از خود آنان است .»
در این آیه , اولویت پیامبر خدا(ص)به تصرف در امور مؤمنان مطرح شده است .
مفسران از صدر اسلام تا کنون از اولویت , اولویت در زعامت و رهبرى را استفاده کرده اند. از باب نمونه , «ابوالفتوح رازى» از مفسران نقل مى کند که :
«معناى آن , این است که پیامبر خدا(ص) در امضاى احکام و اقامه حدود و فرمان دادن بر امّت , از خود ایشان اولى است .
[4]
این اولویت ویژهء مسائل دینى نیست , بلکه همهء امور دینى و دنیوى را شامل مى شود, «فى کل شىء من امور الدین و الدنیا»; از این روى , مسلمانان باید از همهء دستورهاى پیامبر پیروى کنند.
[5]
شأن نزول آیه نیز بیانگر آن است که اولویت در این آیه رهبرى سیاسى و اجتماعى را نیز
--------------------------------------------------------------------------------
[1] مجله حوزه، ش‏91؛ حکومت دینى، ص‏132 و...
[2] المیزان، ج‏6، ص‏14؛ شهید مطهرى، مجموعه آثار، ج‏3، ص‏281؛ ج‏4، ص‏841؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، ص‏169؛ امامت و رهبرى، صص‏44-56؛ امام خمینى، الرسائل، ص‏50
[3] احزاب: 6
[4] ابوالفتوح رازى، روض الجنان، ج‏15، ص‏347
[5] الکشاف، ج‏3، ص‏523؛ المیزان، ج‏16، ص‏276
|59|
در بر مى گیرد; زیرا وقتى که پیامبر خدا(ص)عازم غزوهء تبوک بود, گروهى براى همراهى با حضرت , در پى اجازهء پدر و مادر خویش بودند, خداوند نظر پیامبر را بر آنان مقدم داشت
[1] و با نزول این آیه آن بزرگوار را به عنوان رهبر جامعهء اسلامى , که هیچ نظر دیگرى , و یا هیچ ولایت دیگرى , نباید مزاحم او باشد, معرفى نمود.
ابن عباس در شرح آیه مى گوید:
«در جایى که پیامبر(ص)مردم را به چیزى فرا مى خواند و مردمانى تمایل نداشته باشند, باید از آن حضرت پیروى کنند و از خواسته خود چشم بپوشند.»
[2]
«شیخ طوسى» نیز«اولى بالمؤمنین» را «أحقّ بتدبیرهم» معنا کرده است . یعنى پیامبر(ص) براى ادارهء مردم , از دیگران اولى تر است .
[3]
پیامبر اسلام نیز, براساس دو آیه اى که اهل سنت و شیعه نقل کرده اند بارها به آیهء شریفه ء یاد شده براى بیان و اعمال ولایت حکومتى خویش استناد کرده است ; در رأس این موارد رویداد غدیر خم است . که به شرح در روایات شیعه و اهل سنت آمده است .
[4]
(و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبیناً)[5]
«هیچ مرد و زن مسلمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند, اختیارى در برابر فرمان خدا داشته باشند. و هرکس خدا و رسولش را نافرمانى کند, به گمراهى آشکارى گرفتار شده است .»
واژهء «قضى» در آیهء شریفه به معناى قضاوت اصطلاحى در میان مردم نیست . بلکه مقصود این است , هنگامى که خدا و رسول دربارهء کارى فرمان قطعى دادند, دیگران حق اعتراض ندارند.
آیهء یاد شده شامل هر امرى مى شود, خواه قضاوت و دفع مخاصمه باشد و خواه کارهاى دیگر.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] مجمع البیان، ج‏4، ص‏338
[2] ابوالفتوح رازى، پیشین، ج‏15، ص‏46
[3] تفسیر تبیان، ج‏8، ص‏317
[4] وسائل الشیعه، ج‏17، ص‏551؛ بحار الأنوار، ج‏37، ص‏108، ح‏1؛ مسند احمد بن حنبل، ج‏2، ص‏464؛ الدّرّ المنثور،ج‏5، ص‏182؛ مستدرک حاکم، ج‏3، ص‏110
[5] احزاب: 36
|60|
آیات قرآن بیانگر آنندکه پیامبر(ص)در زمان خود,«ولىّ امر»مسلمانان بود و این شأن و مقام راخداوند به اوعطا کرده بود.
(انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون )[1]
«همانا ولىّ شما, خدا و رسول او و مؤمنانى هستند که نماز را به پا داشته و به فقیران , در حال رکوع , زکات مى دهند.»
در تفسیر آیه شریفه از امام صادق‏(ع)نقل شده که فرمود:
«جملهء «انما ولیکم الله ...» یعنى , اولى و سزاوارتر به شما و کارها و جان ها و مال هاى شما تنها خدا و پیامبر خدا ومؤمنان هستند. مقصود از «الذین آمنوا...» على و فرزندان على تا روز قیامت هستند.»
[2]
علامه «طباطبایى», از آیه , ولایت پیامبر خدا را برهمهء شوؤن امت اسلامى استفاده کرده است .
[3]
آیات دیگر نیز چون آیه هاى زیر:
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم ...)[4]
(فلا و ربّک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ...)[5]
(انّا أنزلنا الیک الکتاب لتحکم بین النّاس ...)[6]
بر ولایت سیاسى و اجتماعى پیامبر دلالت دارند. این آیات بیانگرآنند که پیامبر(ص)در زمان خود, «ولىّ امر» مسلمانان بود و این شأن و مقام را خداوند به او داده بود, نه این که از سوى مردم به آن حضرت وا گذار شده باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] مائده: 55
[2] اصول کافى، ج‏1، ص‏288
[3] المیزان، ج‏6، ص‏14
[4] نساء: 59
[5] نساء: 65
[6] نساء: 105
|61|
با دقت در آیات یاد شده , سستى سخن آقاى بازرگان روشن مى شود که مى گفت : «نبوت و حکومت دو امر و یا دو شغل کاملاً مجزا و...»; زیرا کسى ادّعا نکرده که نبوت وحکومت یک شغل و یک مقام است . همان گونه که برخى از آیات نبوّت پیامبر را اثبات مى کردند و برخى نیز ولایت و حکومت او را. بنابراین , نبوّت و ولایت دو مقام اند که در پیامبر اسلام و برخى از پیامبران دیگر جمع شده است . آقاى بازرگان چون با پیش فرض جدایى دین از سیاست و با پیش فرض این که حکومت حتى در روزگار پیامبر(ص)نیز با مردم بوده است , به سراغ آیات رفته , آن دو را غیر قابل جمع دانسته و نتیجه گرفته که , چون پیامبر شدن پیامبر با رأى مردم تحقق نمى پذیرد ولى تشکیل حکومت به رأى و مشورت مردم مربوط است , بنابراین , نبوّت با حکومت قابل جمع نیست . سؤال ما از ایشان این است که , اگر آن دو قابل جمع نیستند چرا در شمارى از پیامبران و پیامبر اسلام جمع شده است ؟ به فرض , سخن بازرگان را بپذیریم که پیامبران گذشته , معمولاً فرماندهى امّت را بر عهده نداشته اند و با توجه به شرایط خاص روزگار خود, این مقوله را قابل قبول بدانیم , ولى از آنجا که نسبت به پیامبر اسلام (ص)چنین تفکیکى نبوده , دیدگاه جدایى رسالت از ولایت و فرماندهى بر امت در روزگار پیامبر, دیدگاه درستى نیست .
3. در این که حکومت پیامبر از سوى خداو بخشى از وظیفهء دینى او بوده است , درمیان مذاهب اسلامى اختلافى وجود ندارد. و این موضوع که حکومت کارى الهى است حتى پیش از هجرت به مدینه و تشکیل حکومت به وسیلهء پیامبر به گروهى از مردم اعلام شده بود. وقتى که رییس قبیلهء بنى عامر گفت : «با تو بیعت مى کنیم به شرط این که پس از تو حکومت از آن ما باشد.» پیامبر در پاسخ فرمود:
«امر حکومت بدست خداست و آن را به هرکه بخواهد مى سپارد.»
[1]
پیامبر(ص)در پاسخ طایفهء بنى کلاب
[2], عامر بن طفیل
[3] و مسیلمه ءکذّاب
[4] نیز الهى بودن حکومت را یادآور شدند. از باب نمونه , وقتى که پیامبر(ص)دعوت خود را بر طایفه بنى کلاب عرضه داشت , آنان گفتند:
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ابن هشام، السیرة النبویه، ج‏2، ص‏66، داراحیاء التراث العربى.
[2] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج‏1، ص‏257، انتشارات علامه، قم.
[3] همان.
[4] الکامل فى التاریخ، ج‏3، ص‏300
|62|
«نبایعک على أن یکون لنا الأمر من بعدک , فقال : الأمر للّه فان شاء فیکم و ان شاء فى غیرکم ;[1]
ما با این شرط با تو بیعت مى کنیم که پس از تو حکومت به ما منتقل شود. پیامبر فرمود: کار دست خداست اگر او بخواهد به شما خواهد رسید و اگر نخواست به دیگرى واگذار خواهد شد.»
بنى کلاب نیز نپذیرفتند و گفتند ما در راه تو شمشیر نمى زنیم که بعداً دیگران را بر ما حکومت دهى .
4. دلیل کسانى که حکومت پیامبر را مدنى و عرفى مى دانند, وجود مواردى از بیعت مسلمانان با پیامبر اسلام بوده است . نویسندگان اهل سنّت از «بیعت عقبه»و برخى از نویسندگان ایرانى از «بیعت شجره» به عنوان دلیل بر مدنى بودن حکومت پیامبر(ص)یاد کرده اند. حال باید به بررسى این مسأله بپردازیم که آیا مسلمانان با بیعت پیامبر را به حکومت برگزیدند و یا براى دفاع از پیامبر اعلام آمادگى کردند؟ براى پاسخ به این مقوله تحلیل بیعت مسلمانان با پیامبر اسلام در «عقبه» و «بیعت رضوان» ضرورت پیدا مى کند:
پیمان عقبه
مسلمانان مدینه دو بار و به نقلى سه بار با پیامبر در مکه دیدار و با آن حضرت بیعت کرده اند. در سال سیزدهم بعثت یک کاروان 500نفرى از مدینه به مکه آمد. از این تعداد, هفتاد و پنج تن مسلمان شدند که دو نفر از آنان زن بودند و در نیمه هاى شب با پیامبر بیعت کردند.
[2] مفاد این بیعت حمایت از پیامبر خدا(ص)در برابر مشرکان مکه بوده است . محتواى این بیعت هیچ دلالتى بر انتخاب پیامبر به عنوان رهبرى سیاسى ندارد. پیامبر فرمود:
«أبایعکم على أن تمنعونى مما تمنعون به نسائکم و أبنائکم ;[3]
با شما بیعت مى کنم که از من حمایت کنید, همان گونه که از زنان و فرزندان خود حمایت مى کنید.»
--------------------------------------------------------------------------------
[1] مناقب، ج‏1، ص‏257؛ میزان الحکمة، ج‏13، ص‏6168
[2] سیره ابن هشام، ج‏2، صص 85 و 84؛ الطبقات الکبرى، ج‏1، صص 222 و 221، مى‏گوید: هفتاد و یک نفر ویا دو نفر مرد و زن بودند.
[3] همان.
|63|
براء بن معرور دست پیامبر را در دست خود گرفت و گفت :
«نعم و الذّى بعثک بالحقّ نمعنک مما نمنع أزرنا;
[1]
بله , سوگند به خدایى که تو را به حقّ برانگیخت از تو حمایت مى کنیم , همان گونه که از زنان و فرزندان خود حمایت مى کنیم .»
پیمان عقبهء اوّل ,6پیمان اسلام و ایمان بود. این پیمان , پیمان دفاع از پیامبرخدا بود.در آن زمان پیامبر خدا سخت در معرض تهدید مشرکان بود. پیش از آن , حضرت قصد داشت تا اسلام را در طائف ترویج کند, اما ارتباط محکم سران طائف با قریش مانع از این کار شد و اکنون یثرب با پذیرش اسلام و نیز قبول تعهد دفاع از پیامبر(ص)که معناى دفاع از اسلام بود, نقطه مهمّى در این بیعت تلقّى مى شد.
بیعت شجره
آیهء مورد استناد آقاى حائرى (لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجرة)[2] دربارهء بیعت شجره و رضوان است . این بیعت در جریان صلح حدیبیه و در سال ششم هجرت انجام گرفته است . هرچند استدلال به این آیه بسیار ضعیف و سست است ; چرا که این بیعت سالها پس از استقرار ولایت سیاسى پیامبر در مدینه صورت گرفته است , ولى اشاره آن به اصل جریان و مفاد این بیعت نیز مفید مى نماید.
پیامبر اسلام (ص)در سال ششم هجرت با حدود 1500نفر از مسلمانان , با هدف انجام مناسک عمره , آهنگ مکّه کرد, ولى مشرکان از ورود پیامبر به مکّه جلوگیرى کردند. پیامبر در سرزمین «حدیبیه» فرود آمده و به نمایندگان قریش گفتند که براى زیارت خانه خدا, قصد مکّه کرده , و قصد جنگ ندارند. حضرت پیکى به مکّه فرستاد تا با قریشیان گفت وگو کند, ولى با تأخیر بازگشت او, شایع شد که او را کشته اند. در این زمان بود که تصمیم به جنگ گرفته شد و حضرت اصحاب خود را براى بیعت فراخواندند. هرچند پس از بیعت , نماینده ء حضرت از مکّه بازگشت و با قرارداد صلحى که میان پیامبر و مکیان بسته شد, آن حضرت به مدینه بازگشتند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] سیره ابن هشام، ج‏1، صص 84-85؛ الطبقات الکبرى، ج‏1، ص‏221
[2] فتح: 18
[3] سیره ابن هشام، ج‏3، صص‏321 و 330
|64|
تاریخ نگاران و محدثان بسیارى , محتواى پیمان مسلمانان را با پیامبر در این بیعت آورده اند و همه بیانگر آن است که پایدارى در برابر دشمن , موضوع بیعت بوده است , نه انتخاب حاکم .
ابن عباس مى گوید:
«انگیزه و بیعت رضوان در حدیبیه آن بود که عثمان فرستاده رسول خدا(ص)به مکّه تأخیر کرد و گفتند: او را کشته اند. لذا حضرت براى جنگیدن با قریش بیعت گرفت .»
[1]
جابربن عبدالله انصارى مى گوید: «بیعت کردیم که فرار نکنیم».
[2]
همین محتوا را بسیارى از مفسران و محدثان دیگر آورده اند. با توجه به شواهد فوق , بیعت بر ولایت و حکومت به هیچ وجه مطرح نبوده است .
نکته اى که نباید از آن غفلت کرد. در بیعت عقبه 70نفر و در بیعت رضوان حدود 1500نفر حضور داشتند و هر دو بیعت در سفر انجام شده است . آیا بیعتى که ملاک مشروعیتحاکم است نباید در شرایطى باشد که امکان حضور اکثریت اعضاى جامعه وجود داشته باشد؟ و آیا بیعت در سفر بیانگر آن نیست که بیعت براى تشکیل حکومت و انتخاب حاکمنبوده است ؟
افزون براین , در گفتار این نویسندگان «بیعت» و انتخاب به یک معنا دانسته شده است بااین که بین آن دو تفاوت بسیار است . بیعت , تعهّد بر اطاعت و پیروى است . کسى که بیعت مى کند حقّ برهم زدن آن را ندارد و این با انتخاب و وکالت که هر زمان بخواهند مى توانند آن را بر هم زنند سازگارى ندارد.
[3]
شواهد یاد شده , بیانگر آن است که بیعت عقبه و رضوان را نباید منشأ پیدایش حکومتپیامبر دانست و به استناد آن مشروعیت حکومت آن حضرت را مستند به رأى و انتخاب مردمکرد, بلکه براساس شواهد و دلیل هاى دیگرى که در همین بخش آمد, پیامبر پیش از بیعتنیز, از سوى خداوند منصوب بوده است . لذا در آیهء دیگرى که بیانگر بیعت رضوان است ,
--------------------------------------------------------------------------------
[1] شیخ طوسى، تفسیر تبیان، ج‏9، ص‏328
[2] ابوالفتح رازى، پیشین، ج‏5، ص‏90
[3] سروش، محمد، پیشین، صص 420 - 405، درباره ماهیت بیعت با پیامبر(ص)، شبهه‏ها و... و نیزتفاوت بیعت و انتخاب به خوبى بحث کرده است.
|65|
بیعت با پیامبر, بیعت با خدا خوانده شده است :
(انّ الذین یبایعونک انّما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم ...)[1]
البتّه بیعت با پیامبر(ص)هرچند در مشروعیت آن حضرت نقش نداشته است , ولى در فعلیت بخشیدن و جامهء عمل پوشاندن به آن نقش مهمّى داشته است . به دیگر سخن , مشروعیت حکومت به حاکم , حقّ حاکمیت مى دهد و بیعت و رضایت مردم حاکمیت او را فعلیت مى بخشد. کسى که حکومتش مشروع نیست , حقّ ندارد بر مردم حکومت کند, هرچند حکومتش مشروعیت داشته باشد. پیامبر مشروعیت حکومتش را از خداى متعال داشت . بیعت مردم سبب شد که حکومت او فعلیت پیدا کند.
با توجه به دلایل و شواهدى که در دو بخش مقاله آمد, روشن شد که تشکیل حکومت به وسیله پیامبر اسلام (ص)از واضحات و مسلمات اسلام است . پیامبر با هجرت به مدینه تشکیل حکومت داد واداره جامعه اسلامى را در ابعاد گوناگون سیاسى , اجتماعى , اقتصادى , فرهنگى و نظامى برعهده گرفت . از سوى دیگر, حکومت ایشان هرچند مقبول و مورد رضایت مسلمانان بود, امّا ریشه در آموزه هاى اسلام داشت . حکومت پیامبر حکومتى دینى و با دستور خداوند و مبتنى برمرجعیت دین در همهء شوؤن سیاسى ـ اجتماعى بود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] فتح : 10

تبلیغات