آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
با توجه به اهمیت تاریخ تحلیلى در دوران معاصر, و گشایش زوایاى مبهمى از تاریخ با بررسى گفته هاى گوناگون, در این مقال در صددیم با بررسى اقوال وگفته هاى مختلف درباره کیفیت رحلت امامزاده واجب التکریم, شیعى خالص و مخلص اهل بیت طهارت, حضرت شاه عبدالعظیم حسنى علیه أفضل السلام والتکریم, به نتایجى دست یابیم. شاید پژوهندگان و آیندگان با تکمیل نواقص و ضع فهاى آن ان شاء اللّه دریچه اى جدید و تحقیقى لایق براى نسل آینده فراهم آورند.
در ابتداى گفتار باید تصریح کرد:در این مقال بر آن نیستیم تا با اثبات تاریخى ـ ولو غیر قابل اعتماد ـ و یا اثبات شهادت سید بزرگوار حسنى, تاریخ سازى کنیم یا به تحریک عواطف بپردازیم, بلکه غرض فقط بررسى تاریخى و روایى و نقل اقوال مختلف است با آنچه از شواهد و قرائن وجود دارد و نهایتاً قضاوت را به خواننده خبیر مى سپاریم.
کیفیت رحلت
درباره کیفیت رحلت حضرت عبدالعظیم دو قول در مقام وجود دارد :
1 . موت طبیعى پس از بیمارى
2 .شهادت
1 . موت طبیعى پس از بیمارى
ابو العباس نجاشى در رجال خود1 قضیه مهاجرت حضرت عبدالعظیم(ع) به رى و طریقه وفاتش را چنین نقل مى کند:
(ترجمه این روایت را در صفحات بعدى به نقل از جنة النعیم خواهیم نگاشت)
قال ابو عبداللّه الحسین بن عبیداللّه, حدّثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم, قال:حدّثنا على بن الحسین السعدآبادى, قال حدّثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى, قال:کان عبدالعظیم ورد الرى هارباً من السلطان, وسکن سرباً فى دار رجل من الشیعة فى سکة الموالى, وکان یعبد اللّه فى ذلک السرب ویصوم نهاره ویقوم لیله.
وکان یخرج مستتراً فیزور المقابل قبره, وبینهما الطریق, ویقول:هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر(ع). فلم یزل یأوى إلى ذلک السرب ویقع خبره الى الواحد بعد الواحد من شیعة آل محمد(ع) حتى عرفه أکثرهم, فرأى رجل من الشیعة فى المنام رسول اللّه(ص) قال له:إن رجلاً من ولدى یحمل من سکة الموالى ویدفن عند شجرة التفاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب ـ وأشار إلى المکان الذى دفن فیه ـ فذهب الرجل لیشترى الشجرة ومکانها من صاحبها فقال له:لأى شىء تطلب الشجرة ومکانها ؟
فأخبر بالرؤیا, فذکر صاحب الشجرة أنه کان رأى مثل هذه الرؤیا, وأنه قد جعل موضع الشجرة مع جمیع الباغ وقفاً على الشریف والشیع(الشیعة) یدفنون فیه.
فمرض عبدالعظیم ومات(ره), فلمّا جرّد لیغسل وجد فى جیبه رقعة فیها ذکر نسبه, فإذا فیها :
أنا ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب(ع).
این روایت را دیگران نیز به نقل از نجاشى در کتب خود نقل کرده اند چنانچه در پانوشت, برخى از آنها را ذکر کردیم.
روایت فوق صریح است در آنکه حضرت عبدالعظیم(ع) بیمار شده و سپس وفات یافتند2.
2 . شهادت
قبل از آنکه به بررسى شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) بپردازیم درباره واژه (شهید) و معانى آن به گفتگو مى نشینیم :
درباره شهید سه نوع معنا متصور است :
1 . معناى لغوى.
2 . اصطلاح فقهى و حدیثى.
3 . معناى توسّعى.
معناى لغوى شهید
(شهید) از اسماء مبالغه است به معناى شاهد و حاضر3 یعنى کسى که چیزى از او پنهان نیست, و شهید در اسماء الهى به همین معناى لغوى است یعنى همه چیز براى او آشکار است و لا یخفى علیه شىء4.
همچنین شَهِدَ به معناى (نَطَقَ بالشهادة, أى أشهد ان لا اله الا اللّه) نیز آمده است5.
استشهاد نیز به معناى شهادت و قتل فى سبیل اللّه است و به صیغه مجهول(اسْتُشْهِدَ) گفته مى شود, گرچه عوام آنرا به صیغه معلوم مى خوانند.
اما معناى اصطلاحى که احکام فقهى بر آن بار مى شود6 (من قتل مجاهداً فى سبیل اللّه) مى باشد یعنى کسى که در راه جهاد فى سبیل اللّه کشته شود. و جمع آن (شهداء) مى باشد7.
وجه تسمیه شهید
در وجه تسمیه شهید نیز چند وجه گفته شده است :
1 . خداوند و ملائکه شهادت مى دهند که او اهل بهشت است.
2 . شهید زنده است و نمرده پس کأنه شاهد و حاضر است.
3 . ملائکه رحمت شاهد او هستند.
4 . شهید در راه خدا به حق شهادت داده تا کشته شده است.
5 . شهید شاهد مقامات و کرامتى است که خداوند براى او آماده کرده, و آن مقامات را با کشته شدن به او مى دهد8.
اما معناى سوم که معناى توسّعى شهید است, آن افرادى هستند که در معرکه جنگ کشته نشده اند ولى خداوند به آنها ثواب شهیدان را عطا مى کند, و ذکر این دسته افراد در احادیث و روایات منقول از پیامبر و اهل بیت(ع) آمده است که بیان و توضیح همه آنها رساله اى مستقل مى طلبد. لذا در این مقام فقط بدانچه مرحوم محدث قمى در سفینة البحار9 ذکر کرده و بیان چند حدیث دیگر اکتفا مى کنیم. محدث قمى ذیل عنوان (ذکر من کان موته فی حکم الشهادة) مى فرماید :
النبوى(ص):(اذا جاء الموتُ طالبَ العلم وهو على هذه الحال مات شهیداً)10.
الصادقى(ع):(إنّ المیتَ منکم على هذا الأمر شهید)11.
الصادقى(ع):(من قُتل دون ماله فهو شهید)12.
(جعل الطاعون لهذه الأمة شهادة)13.
(من قرأ الجحد والتوحید فى فریضة من الفرائض بعثه اللّه شهیداً)14.
النبوى(ص):(یا أنس ! أکثر من الطهور یزید اللّه فى عمرک وإن استطعت أن تکون باللیل والنهار على طهارة فافعل, فإنّک تکون إذا متَّ على طهارة شهیداً)15.
عن النبى(ص):(من نام على الوضوء إن أدرکه الموت فى لیله فهو عند اللّه شهید)16.
عن النبى(ص):(من سأل اللّه الشهادةَ بصدقٍ بلّغه اللّه منازل الشهداء, وإن مات على فراشه)17.
ذکر رسول اللّه(ص) من شهداء أمته غیر الشهید الذى قتل فى سبیل اللّه مقبلاً غیر مدبر:الطعین والمبطون وصاحب الهدم والغرق والمرأة تموت جمعاً. قالوا:وکیف تموت جمعاً یا رسول اللّه ؟ قال:یعترض ولدها فى بطنه18.
این بود کلمات محدث قمى.
ابن اثیر در نهایه19مى گوید:(قد تکرر ذکر الشهید والشهادة فى الحدیث, والشهید فى الأصل من قتل مجاهداً فى سبیل اللّه, ویجمع على شهداء, ثم اتسع فیه, فاطلق على من سماه النبى صلى اللّه علیه [ وآله ] وسلم من المبطون والغرق والحرق وصاحب الهدم وذات الجنب وغیرهم.)
شیخ طبرسى هم در مکارم الاخلاق20در حدیثى نبوى که زنى درباره جهاد زنان پرسیده, از حضرت نبى اکرم(ص) نقل کرده که فرمود:(للمرأة ما بین حملها إلى وضعها ثم إلى فطامها من الأجر کالمرابط فى سبیل اللّه, فان هلکت فیما بین ذلک کان لها مثل منزلة الشهید).
همچنین روایت:(من مات على حبّ آل محمد مات شهیداً) از طرق عامه و خاصه بسیار وارد شده است21.
نیز از حضرت نبوى(ص) روایت شده که فرمود:(من مات على وصیة حسنة مات شهیداً)22.
در روایاتى نیز تصریح شده که شیعیان اهل بیت و موالیان آن حضرت مرگشان گرچه طبیعى باشد به منزله شهید هستند.
در روایتى که برقى در محاسن نقل کرده و صحبت از کشته شوندگان در حدود و مرزها به میان مى آید حضرت صادق(ع) قسم یاد مى فرماید و مى گوید:(واللّه ما الشهداء الاّ شیعتنا وإن ماتوا على فراشهم)23.
قسم به خدا شهید محسوب نمى شود مگر شیعیان ما گر چه بر سر بالش از دنیا بروند.
با توجه به مواردى که ذکر شد اگر (منزله شهادت) یا معناى توسّعى شهید را در نظر بگیریم موارد چندى به حضرت عبد العظیم(ع) تعلّق مى گیرد :
اولاً:کشته شدن بر ولایت اهل بیت(ع) و محبت آل محمد(ص). حضرت عبدالعظیم همان است که دینش را بر امام هادى(ع) عرضه کرده و حضرت تصدیقش فرمودند, و در زمانى که بسیارى از سادات, داعیه خلافت را پیش گرفتند او تسلیم محض اهل بیت بود با اینکه موقعیت اجتماعى, علمى و مذهبى وى به گونه اى بود که مى توانست موقعیت دنیوى براى خویش ایجاد کند.
در روایتى امام صادق(ع) به مالک جهنى فرمودند:(یا مالک ! إنّ المیت منکم على هذا الأمر شهید بمنزلة الضارب فى سبیل اللّه)24.
اى مالک ! کسى که از شما بر این امر ـ یعنى ولایت ما اهل بیت ـ بمیرد شهید مى باشد و به منزله جنگجوى در راه خداست.
و نیز فرمودند:(ما یضرّ رجلاً من شیعتنا أیّة میتة مات:أکله السبع أو احرق بالنار أو غرق أو قتل, هو واللّه شهید)25.
چه ضررى دارد(چه فرقى دارد) شیعیان ما چگونه بمیرند: خوراک درندگان شوند یا طعمه حریق یا غرق شوند یا کشته شوند ؟ آنان قسم به خداوند شهید هستند.
ثانیاً:موت در غربت و دورى از وطن مألوفش به طورى که از خوف سلطان وقت مجبور به ترک وطن و هجرت به سرزمین ایران شد.
چه خوش گفته است جامى:
صوفى چه فغان است که من اَین إلى اَین
این نکته عیان است من العلم إلى العین
ما الحاصل فى البین چه گوئى سفرى کن
چون خضر بجوى این گهر از مجمع بحرین
بر ذمّه ما دین تو از پرتو هستى
کو جذب فنائى که مؤدى شود این دین
در مشرب توحید بود و هم دوئى کفر
در مذهب تقلید بود نفى دوئى شین
این وحدت محض است که از کثرت تکرار
گاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنین
جامى مکن اندیشه نزدیکى و دورى
لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بین
و این بیت را نیکو سروده اند:
تا دسته گل زخار نگریخت
در گردن دلبران نیاویخت

مرحوم واعظ تهرانى در روح و ریحان26 این موضوع را به خوبى بررسى کرده است.
او در روح و ریحان دهم مى گوید :
بدان حضرت عبدالعظیم به بیاناتى که در رحلت آن بزرگوار مذکور مى شود ـ و عبارتش را در سطور بعدى مى خوانید ـ معلوم است در زمان معتز باللّه که از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى(ع) بود, از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند, و به خطّه رى نزول اجلال کردند, و جهت حرکت ایشان هم به امر و حکم امام(ع) بوده است, و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد(ع) و از خیار و کبار محبّین و مقرّبین حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى(ع) بود خلیفه معاصر مسطور نهایت خوف از آن بزرگوار داشته, لهذا در مقام اذیت و قتل وى برآمد. ناچار به فرموده آن سیّد بزرگوار از جوار فیض آثار ایشان مهاجرت نمودند و از عیالات خود مفارقت کردند.
بعضى نیز نقل کرده اند:به عزم زیارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا(ع) از سرّ من رأى بیرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گردید. چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زیارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر(ع) توقف فرمود, و امر آن بزرگوار مخفى بود, و کسى آن جناب را نمى شناخت تا آنکه دوستان و شیعیان در خفاء خدمتش رسیدند, و اطلاع از حالات حسنه اش پیدا کردند, و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند, و کمال تقرّب آن جناب را به امامین همامین(ع) یافتند و بر ارادت و خلوص ایشان افزود. پس نگذاردند آن جناب حرکت نماید.
و اگر این قول اخیر را تصدیق نمائیم بعید نیست ; از آنکه حضرت عبدالعظیم(ع) به زیارت لقاء حضرت رضا(ع) مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد.
سپس در روح و ریحان سیزدهم27آیه اى درباره مهاجرت و روایاتى در همین مضمون نقل کرده و سپس هجرت حضرت عبدالعظیم و موت حضرت را در هجرت توضیح داده است. عبارت او چنین است :
قال اللّه تعالى:(وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً اًِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ)28.
وعن النبى(ص):(موت الغریب شهادة)29.
وفى الحدیث النبوى(ص):(طوبى للغرباء)30.
وفى الفقیه31 ـ فى الحج باب الموت فى الغربة ـ عن ابى عبداللّه(ع):(ما من میّت یمُوت فى الأرض غربة تغیب عنه فیها بواکیه الاّ بکته بقاع الارض الّتى کان یعبد اللّه عزّوجلّ:علیها وبکته ابوابه وبکته ابواب السّماء التى کان یصعد فیها عمله وبکاه الملکان الموکلان به).
وقال(ع):(ان الغریب إذا حضره الموت التفت یُمنة ویسرة ولم یر احداً یرفع رأسه فیقول اللّه عزّوجلّ الى من تلتفت ؟ الى من هو خیر لک منّى ؟ ! وعزتى وجلالى ! لئن اطلقتک عن عقدتک لأصیرنّک فى طاعتى وان قبضتُک لأصیرنّک الى کرامتى)32.
و آنگاه مى فرماید :
بدان یکى از بندگان خاص خداوند سبحان که هجرت به سوى خدا و رسول(ص) فرمود و در راه مهاجرت وفات یافت و خداوند بر هجرت و رحلت وى اجر عظیم مرحمت نمود, حضرت عبدالعظیم(ع) است. پس آن بزرگوار تأسّى و اقتداء به انبیاء سابقین و ائمه دین(ع) نمود, چنانکه در باب هجرت گذشت33.
و در کتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب, و در کتاب منهج المقال فى تحقیق احوال الرجال که از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا میرزا محمد استرآبادى است, و در کتاب مستطاب نقد الرّجال که از تألیفات سیّد جیّد فاضل میر مُصطفى(قده) است, و کتب معتبره دیگر از علم درایه و رجال و انساب34 شرح وفات حضرت عبدالعظیم(ع) را به این نهج ذکر فرموده اند که :
احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت:حضرت عبدالعظیم(ع) فرار کرد از سلطان جائر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى که زیر زمین بوده است مخفى گردید, در خانه مردى از شیعیان در کوچه اى که معروف به (سکّة الموالى) بوده, منزل گرفت.
و گویا سکة الموالى نامیدند کوچه را براى آنکه حضرات شیعه که دوست داران اهل بیت بودند در آن منزل و مأوى داشتند و در کوچه هاى دیگر حضرات حنفیّه و شافعیّه خانه هاى عالیه بنا نموده بودند, و حضرت عبدالعظیم(ع) در همان سرداب روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود, وقتى که از محلّ شریف خود حرکت مى کرد و بیرون مى آمد از آن سرداب به طریق مخفى و پنهان به زیارت قبرى که اکنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شریف آن بزرگوار است مى رفت و مى فرمود:این قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر(ع) است.
همچنین در این حدیث مذکور نیست که آن جناب فرموده باشد که این قبر حمزة بن موسى(ع) است, پس به یک یک از شیعیان و دوستان که در آن محل بودند خبر وجود فیض اثرش منتشر گردید تا آنکه اکثرى آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفیاب شدند و اخذ دین و مسائل و احکام نمودند.
پس مردى از شیعه در خواب حضرت رسول(ص) را زیارت کرد که فرمود:یکى از اولاد من از سکة الموالى حمل و نقل مى شود و در نزدیکى درخت سیبى که در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد, پس به دست شریف خویش اشاره به همان مکان نمود. آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنکه آن درخت و مکان را بخرد.
سؤال نمود:از براى چه مى خرى این باغ را ؟
پس خواب خود را نقل کرد.
صاحب باغ گفت که:من هم به مانند تو همین خواب را دیده ام.
پس صاحب باغ آن را وقف بر حضرت عبدالعظیم و تمام شیعه نمود که در آن مدفون شوند.
پس حضرت عبدالعظیم مریض شد و از دنیا رحلت فرمود. چون آن بزرگوار را برهنه کردند که غسل دهند در گریبان آن جناب رقعه اى یافتند که ذکر نسب خود را فرموده بود به این گونه:انا عبدالعظیم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب(ع).
و در کتاب فهرست35 علاّ مه اعلى اللّه مقامه است:مات عبدالعظیم بالرّى وقبره هناک.
یعنى:حضرت عبدالعظیم مُرد در رى و قبر وى در رى است.
و در کتاب مستطاب منتخب که مجموعه اى از مراثى و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شیخ فخر الدین طریحى نجفى علیه الرّحمه است مذکور است:قیل:ممّن دفن من الطالبیّین حیّاً عبدالعظیم الحسنى بالرّى ومحمّد بن عبداللّه بن الحسن, ولم یبق فى بیضة الاسلام بمدّة الاّ قتل فیها طالبى او شیعی… الى آخره.
یعنى:از اولاد ابى طالب کسى که در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم حسنى است و محمّد بن عبداللّه, و مراد از طالبیّین اولاد ابوطالبند که پدر حضرت امیر مؤمنان(ع) باشد, والاّ طالبیّین را نسبت به طالب برادر ان بزرگوار دهند صحیح نیست چنانکه خواجه فرموده است در وصف حضرت امیر(ع):(لیث بنى طالب) همانا مراد ابوطالب است, براى اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند کلمه (ابى) را.
و محمد بن عبداللّه بن حسن غیر از صاحب نفس زکیّه است که نزدیک مدینه شهید شد که برادرش قتیل باخمرى است.
*
بنا بر آنچه گفته آمد: حضرت عبدالعظیم(ع) بنا بر معناى توسّعیِ شهید, بطور یقین از شهداء محسوب مى شوند.
اما در این مقام, بالاتر از مطلب مذکور, مى خواهیم با بررسى اقوال قدماء, بدین نتیجه برسیم که حضرت عبدالعظیم به شهادت رسیده, یعنى همان معناى اصلى که (القتل فى سبیل اللّه) باشد علاوه بر معناى توسعى مذکور.
شهادت حضرت عبدالعظیم(ع)
در منابع متأخرین مهم ترین منبعى که به شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) اشاره کرده است منتخب طریحى مى باشد, وپس از وى دیگران به گفتار وى استناد نموده اند :
علامه ادیب شیخ فخرالدین طریحى در کتاب المنتخب فى جمع المراثى و الخطب36 مى گوید:قیل:وممن دفن حیّاً من الطالبیین عبدالعظیم الحسنى بالرى. ولى مستندى براى گفتار خود ذکر نفرموده است.
در منابع معاصر و قریب بدان, غالباً این مطلب از منتخب طریحى نقل شده است مانند کجورى در جنة النعیم37. وى زحمت زیادى براى یافتن خبر شهادت حضرت کرده ولى چیزى نیافته جز خبر فوق که آن را نقل کرده و بعضى از ستمهاى حکّام جور را بر اهل بیت و علویان مذکور داشته و مى نویسد :
مخفى نماند آنچه در کتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظیم(ع) تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبرى صحیح و موثق نیافتم جز این قول که قائل و ناقل آن مجهول است38.
و آنچه از مرحوم شیخ فخرالدّین در اوّل همین کتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نیز منقول از آن کتاب بود.
و جمعى از اهل علم و فضل از داعى خواهش نمودند که مراجعه در کتب بیش تر شود شاید خبرى جز آنکه در کتاب سابق الذکر مسطور است به دست بیاید و راوى آن هم معین باشد, تاکنون به قدر وسع جد و جهد کرده خبرى نیافتم که صریحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نماید و الاّ در این اوراق مى نوشتم, بلکه مى توان گفت:عبارت صحیح که فرمودند:(مَرض ومات) معارض است با قول قیل, چون آن قول معلوم است و راوى هم موثق و ضابط و عادل تعارض مى کند با این قول مجهول.
بلى, اگر مرحوم شیخ این قول را مجهولاً نسبت نمى داد و خبرى محذوف الاسناد ذکر مى فرمود, مى توان گفت:در این گونه موارد تسامح جایز است اگر چه قول مجهول هم چنین است فرقى چندان نمى کند, پس اعتناء مرحوم شیخ دلالت بر جواز ذکر این گونه اخبار مى کند.
بنا بر این قول مى توان گفت:یک جهت در علوّ رتبت عبدالعظیم شهادت اوست و بر حسب اخبار و آثار و حکومت عقل و نقل هر یک از اخیار که به درجه شهادت فایز گردیدند و درک ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ایشان اعلى و اوفى شد.
و به این بیان توان ثابت کرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دین(ع) را که به روایت صحیحه مقتول یا مسموم شدند39 چنانکه شیخ طریحى در اول کتاب مذکور بیانى ذکر فرموده است, خوب است بعینها بنویسد :
عن الصدوق علیه الرّحمة:انّ جمیع الائمّه خرجوا من الدنیا على الشهادة, قتل علیّ فتکاً, وسمّ الحسن سرّاً, وقتل الحسین جهراً, وسمّ الولید عبدالملک زین العابدین, وسمّ ابراهیم بن الولید الباقر, وسمّ ابو جعفر الدوانیقى الصّادق(ع), وسمّ الرشید الکاظم, وسمّ المأمون الرضا, وسمّ المعتصم محمداً الجواد, وسمّ المعتز على بن محمد الهادى, وسمّ المعتمد الحسن بن على العسکرى و هرب المتوکّل خوفاً من المتوکّل40)… الى آخره.
و عجب است آن شیخ مرحوم که متوکل را معاصر حضرت قائم(ع) دانسته است, و عجب تر آن است که نقل از مرحوم صدوق فرمود, و آنچه معلوم است متوکل از بعد از واثق باللّه است و متوکّل در سال دویست وچهل بوده است و بسیار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار.
عجالةً به نحو اجمال ظلمى که به خیار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است:اما اخیار از اولاد امیرالمؤمنین(ع) در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد امام حسن(ع) و فرزندان سیّد الشهداء و نه تن از اولاد عقیل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طیّار شهید شدند.
و از فرزندان على بن الحسین(ع) زید در کوفه به امر نضر بن خدیمه41اسدى, یوسف بن عمر [ را ] بر دار آویخت و چهار سال مصلوب بود, و احدى از هاشمیین قدرت نداشت بر وى ندبه کند, عاقبت او را سوزانیدند.
یحیى بن زید را به سنّ شانزده سالگى به چه قسم شهید نمودند, و به امر منصور دوانیقى بنیان و اساس جامع بغداد را از بدنهاى سادات بنا کردند, و هزار نفر از فاطمیّین و علویّین را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهیم و محمد و دیگران از این خاندان را به قتل رسانیدند, و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود که بعضى در زندان و زیر زمین و چاه هاى عمیق از گرسنگى خاک خوردند و مردند.
و وقعه فخ نیز مشهور است که جماعتى از بنى هاشم به اشدّ عقوبت شهادت یافتند.
و اولاد حضرت موسى بن جعفر(ع) به دست خلفاى جور چگونه از اوطان خویش جلا و هجرت فرمودند و در کهوف و مغارات جبال و به وادى شهادت فایز گردیدند.
و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعیل بن حسن را شهید کرد تا آنکه خلافت منتهى شد از این خانواده به متوکّل ملعون, پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سکیت و آل ابى حفص اهل بیت رسول(ص) را در مجالس عامه هجو نمایند و زبان یعقوب بن اسحاق بن سکیت که ادیب بى بدل بود براى آنکه حسنان(ع) را بر دو پسرش معین و مؤید تفضیل داد از قفاء کشیدند و بریدند. پس آن خبیث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبى چیزى باقى نگذارد چنانکه گفته اند:ولم یزل السّیف یقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم42.
عاقبت امر نمود مقابر قریش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سیّد الشهدا(ع) را خراب نمایند چنانکه هبة اللّه گفته است:
قام الخلیفة من بنى العبّاس
بخلاف امر الهه فى الناسِ
ضاهى بهتک آل محمّد
سفها فعال امیة الارجاسِ
واللّه ما فعلت امیّة فیهم
معشار ما فعلت بنو العبّاسِ43
ما قتلهم عندى بأعظم مأتماً
من حرقهم من بعد فى الارماسِ

اى واللّه ! آنچه بنى عبّاس کردند عشر آن را بنى امیّه ننمودند براى امتداد زمانشان با آنکه هر یک از ائمه طاهرین بر حسب حکمت ها و مصالحى که مى دانستند مى کردند و هیچ یک از ایشان خروج به سیف ننمودند, حتى مأمون حضرت رضا(ع) را سه ماه تکلیف به قبول امامت کرد بر حسب مأموریتى که از خداوند داشتند اباء فرمودند. مع هذا از ابناء و احفاد این سلسله جلیله به قدرى که توانستند به قتل رسانیدند.
بناء على هذا, استبعادى نمى رود حضرت عبدالعظیم به امر سلطان جائر و خلیفه معاصر مقتول شده باشد, و این بعد از اجتماع شیعیان و محبّین و نشر احوال و فضایل و ماثر شریفش بوده است با آنکه مخفى بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مکان خود به ملاحظه تقیّه بیرون نمى آمده, به نهجى که سابقین از ابناء دین را شهید کردند آن بزرگوار را هم شهید کرده باشند تا درجه شهادت و درک این فضیلت به تبعیّت به ائمه هدى و اولاد طاهرین ایشان کرده باشد, و براى حفظ دین چون جناب خامس آل ـ علیه التحیه والثناء ـ در قبّه سامیه اش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هویدا و پیدا نمود.
و در میان اعراب و بعضى اعاجم مرسوم و معمول شده است که به قبر آن شهید التجا مى آورند و حاجت مى خواهند چنانکه به روایت على بن اسباط که از اصحاب حضرت رضا(ع) است در سال اوّل شهادت جناب سید الشهدا یک صد هزار نفر زن عقیم از احیاء عرب و بلدان و نواحى قریبه و بعیده التجا آوردند و همگى حامله شدند. و این خبر اگر چه غرابتى داشت امّا تأسّى به مرحوم مجلسى نمودم و ذکر کردم44.
*
گرچه شأن مرحوم طریحى اجلّ از آن است که مطلبى را بدون مصدر و منبع معینى نقل کند ولى به هر حال چون مستند آن معلوم نبود در هاله اى از ابهام قرار داشت, و طبیعى است که به صرف مصدرى مجهول نمى توان حکم به شهادت حضرت کرد, لذا افرادى نیز که این قول را نقل کرده اند با بى اعتنایى از آن عبور کرده اند.
از تفضّل خداوندى و منن الهى, روزى از مؤلف عالیقدر و پرتوان, استاد و شیخ اجازه ام حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد رضا مامقانى دام عزه العالى در این موضوع پرسش نمودم. فرمودند:بنظرم هست ابن شهر آشوب در مثالب النواصب این مطالب را گفته اند.
مطلب بسیار مهم مى نمود, چون ابن شهر آشوب متولد ـ متوفاى(588) ـ از اعاظم رجال و مفاخر شیعه است. علاوه بر قدمت وى, شیخ الاجازه بودن و اساتید فراوان و شاگردان او ـ از شیعه و سنى ـ بسیار در خور توجه است.
گر چه کتاب پر ارجش مثالب النواصب تاکنون به زیور طبع آراسته نشده ولى کتاب مناقب آل ابى طالب از مصادر مهم شیعه و داراى مطالب بکر فراوان و از منابع مهم مجلسى در (بحار الأنوار) و سایرین مى باشد.
از این کتاب پر ارج دو نسخه خطى تا کنون یافت شده که یکى در کتابخانه مدرسه سپهسالار تهران به شماره(1841) و دیگرى در کتابخانه ناصریه لکهنو در کشور هند موجود است, و خوشبختانه نسخه عکسى آن دو در مرکز احیاء میراث اسلامى قم نگهدارى مى شود.
با مراجعه به هر دو نسخه مطلب همانطور بود که ایشان فرموده بود, بلکه برایم یقینى شد که عبارات طریحى کلاّ ً مأخوذ از عبارات ابن شهر آشوب مازندرانى است, بطوریکه یا بدون واسطه (مثالب) در نزد وى بوده و یا از منبعى با واسطه نقل کرده است.
اینک به جهت روشن تر شدن موضوع گفتارى کوتاه درباره ابن شهر آشوب نموده و سپس عبارات او را بعینه نقل مى کنیم.
شرح حالى مختصر از ابن شهر آشوب
ابو جعفر رشید الدین محمد بن على بن شهرآشوب بن أبى جیش سروى(ساروى) مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب.
از مهم ترین علماى شیعه در سده ششم هجرى بوده است که در سال 588 هجرى رحلت فرموده است45. شیخ سروى, ایام اقامت در عراق ونیز اواخر عمر خویش در حلب, مجلس درسى داشته وشاگردان فراوانى داشتند که عده اى از آنها از فحول علماء بوده اند. از جمله این شاگردان مى توان به این افراد اشاره کرد: منتجب الدین, ابن أبى البرکات, ابن أبى طى, ابن إدریس, محمد بن جعفر ابن المشهدى, ابن بطریق, ابن زهرة حلبى, على بن جعفر جامعانى, حسن دربى, ومحمد بن محمد ـ فرزند ابن شهرآشوب ـ.
با مرورى کوتاه ولى دقیق در مناقب این شخصیت بزرگ شیعه, کثرت مشایخ ووسعت سلسله اجازات ابن شهرآشوب, جلب نظر مى کند. همچنین تنوع شیوخ وى از عامه وخاصه بر اهمیت آن مى افزاید.
افندى در ریاض46بدین مطلب اشاره کرده مى گوید :
وهذا الشیخ کثیر الروایة والاًجازة عن جماعة کثیرة من الخاصة والعامة کما یظهر من المناقب.
خودش نیز در اوائل مناقب47بدین مطلب اشاره کرده ومى گوید :
وأما أسانید التفاسیر والمعانى فقد ذکرتها فى الأسباب والنزول وهى تفسیر البصرى والطبرى والقشیرى والزمخشرى والجبائى والطائى والسدى والواقدى والواحدى والماوردى والکلبى والثعلبى والوالبى وقتادة والقرطى ومجاهد والخرکوشى وعطاء بن رباح وعطاء الخراسانى ووکیع وابن جریح وعکرمة والنقاش وأبى العالیة والضحاک وأبى عیینة وأبى صالح ومقاتل والقطان والسمان ویعقوب بن سفیان والأصم والزجاج والفراء وأبى عبید وأبى العباس والنجاشى والدمیاطى والعوفى والنهدى والثمالى وابن فورک وابن حبیب…
تألیفات ابن شهرآشوب
ابن شهرآشوب, تألیفات مهمى در علوم مختلف داشته است که متأسفانه بعضى از آنها از بین رفته وتعدادى نیز هنوز چاپ نشده اند. کتابهاى وى مورد توجه واعتماد علماى شیعه بوده است.
محدث نورى در خاتمه مستدرک48مى فرماید :
ولابن شهرآشوب مؤلفات حسنة ـ غیر المناقب ـ اعتمد علیها الأصحاب…
مهم ترین اثر ابن شهرآشوب (مناقب آل أبى طالب) است که از مصادر مهم بحار الانوار مجلسى نیز بوده است. در شهرت این اثر همان بس که ابن شهرآشوب در بسیارى از نقلها با عنوان (صاحب مناقب) معروف گشته است.
از دیگر تألیفات وى إعلام الطرائق فى الحدود والحقائق مى باشد که در علم لغت است49.
همچنین أسباب نزول القرآن, الموالید, الفصول فی النحو, متشابه القرآن ومختلفه, معالم العلماء از دیگر تألیفات اوست.
ابن شهرآشوب در معالم العلماء که از تألیفات رجالى وى مى باشد شرح حالى از خود را نیز درج کرده است50.
از دیگر کتابهاى وى, مى توان به مثالب النواصب اشاره کرد که از تحفه کتابهاى شیعى است که متأسفانه هنوز به چاپ نرسیده است51.
ابن شهرآشوب در اوائل کتاب ارجمندش (مثالب النواصب) فصلى دارد با عنوان (فصل فى مصائب اهل البیت). در آغاز این فصل مى فرماید52 :
تبرّکت العامة بآثار النبی صلى اللّه علیه وآله تقلیداً لا تحقیقاً وجعلت تقول:هذه شعرته وهذه قصعته وهذا نعله, وافتخرت العباسیة فقالت:عندنا قضیبه وبردته ونازعت عایشة عثمان وسألت قمیصاً علیه فقالت:هذه لم تبل وقد أبلى عثمان سنّته وتطاولت علیه مرة أخرى وسألت نعلاً وقالت:ترکت سنة صاحب النعل.
ولا أراهم یتقربون بأولاده فیقولوا:هؤلاء عترته وذریته بل لم یعرف فى نسل بنى آدم من نبى أو ذمی أو ملک أو سوقى أصاب واحداً منهم ما أصاب أولاد المصطفى من القتل والصلب والنفى والضرب والفتک والحق والغیلة والرمی والحبس والجوع والمثلة والسبی وضروب النکال.
وبنی على کثیر منهم الأبنیة وغرق بعضهم فى الاودیة وبقیة السیف(الضیف أو الصنف) صاروا مستترین؟ کانوا منفضّین أیادى سبا, فتفرقوا فى البلاد وترکوا الأهلین والأولاد وارتحلوا عن دیارهم وکتموا أنسابهم من أحبائهم فضلاً عن أعدائهم وجزّوا ذوائبهم ولم تزل السیوف تقطر من دماء آل محمد وشیعتهم ولم تزل السجون مشحونة بدعاتهم ومظهری فضلهم وراوى الحدیث عنهم.
وکانوا بین قتیل وأسیر مستخفّ وطرید.
قال ابن بابویه القمی:إن جمیع الائمة خرجوا من الدنیا على الشهادة قتل علیّ فتکاً, وسمّ الحسن سرّاً, وقتل الحسین جهراً, وسمّ الولید زین العابدین, وسمّ ابراهیم بن الولید الباقر, وسمّ المنصور الصّادق(ع), وسمّ الرشید الکاظم, وسمّ المأمون الرضا, وسمّ المعتصم التقى, وسمّ المعتز النقى, وسمّ المعتمد الزکى صلوات اللّه علیهم.
سپس از ابتداى غصب خلافت حضرت رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله شروع کرده ومواردى از ستمهاى عاملان زور و قدرت را بیان داشته مى گوید :
وکان أول ما استفتح به من الظلم ما أخّر على علیه السلام عن الخلافة وغصبت فاطمة میراث أبیها وقتل المحسن فى بطن أمه…
وموارد فراوانى را برشمرده که ذکر آنها در این مقال نمى گنجد, تا اینکه مى گوید:
وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن53.
غرض ما از نقل عبارات قبل از عبارت مورد نظر آن بود که دقیقاً سیر گفتار ابن شهر آشوب مشخص گردد که قطعاً مراد ایشان بیان شهادت حضرت است, و از سیاق عبارات بسیار واضح است که در مقام بیان شهداى اهل بیت از صدر اسلام تا عصر بعدى به ترتیب سیر تاریخى مى باشد.
بنابراین به گفتار برخى54که گویند:ظاهراً مراد این است که به اجل خودش مرد و او را نکشته اند, بى وجه بنظر مى رسد و نباید اعتنایى کرد.
زنده به گور کردن
از عبارت ابن شهر آشوب چنین بر مى آید که حضرت عبدالعظیم(ع) را زنده زنده درون قبر جا داده اند که در تعبیرات عامیانه از آن (زنده به گور) تعبیر مى شود.
نگارنده چون تا بحال, جز اشارات مختصرى در این باره55, به تفصیلاتى برنخورده, لذا در این مقام توجهى بیش تر به عبارت منقول مى دهد.
عبارت ابن شهرآشوب چنین است:(وممن دُفِنَ حیّاً).
(دُفِنَ) صیغه مجهول و (حیّاً) حال از آن مى باشد یعنى:(از جمله کسانى که دفن شد در حالى که زنده بود).
و این همان معناى (زنده بگور کردن) است.
وتعجّب است که مرحوم کجورى در (جنة النعیم) با اینکه عبارت طریحى را در منتخب نقل کرده و ترجمه تحت اللفظى نیز نموده ولى بدین مطلب التفاتى نفرموده است.
زنده به گور کردن که معادل انگلیسى آن (defossion) است بیش تر براى محکومین به اعدام براى اجراى حکم عقوبتى بکار مى رود56 .
فاروقى در المعجم القانونى57 ذیل واژه فوق مى نویسد:
الوأد:دفن المحکوم حیّاً تنفیذاً لعقوبة الاعدام فیه.
و ماده (وأد) مشترک با (موؤود) یا (موؤودة) است که خداوند در قرآن کریم یاد کرده و مى فرماید:(وَاًِذَا الْمَوءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَیِّّ ذَنبٍ قُتِلَتْ). هنگامى که از دختر زنده بگور شده پرسیده شود که:به کدامین گناه کشته شد؟!
علامه مجلسى در بحار الانوار58 مى فرماید:والموؤد الذى دفن فى الأرض حیّاً کما کان المشرکون یفعلون فى الجاهلیة ببناتهم59.
موؤود کسى را گویند که زنده در زمین دفن شود آن گونه که مشرکان در زمان جاهلیت با دختران خود مرتکب مى شدند.
و البته این حکم ـ یعنى زنده به گور کردن ـ موارد مشابه دارد خصوصاً در بین علویان.
ابوالفرج اصفهانى از جمله کسانى که بدین طریق کشته شده اند ابراهیم بن حسن را ذکر کرده است. وى در مقاتل الطالبیین60مى گوید :
وذکر محمد بن على بن حمزة انه سمع من یذکر أن یعقوب واسحاق و محمداً و ابراهیم بنى الحسن قتلوا فى الحبس بضروب من القتل, وإن ابراهیم بن الحسن دفن حیّاً و طرح على عبداللّه بن الحسن بیت.
یعنى:ابن حمزه گفته که از کسى شنید که مى گفت:یعقوب و اسحاق و محمد و ابراهیم, فرزندان امام حسن مجتبى(ع), به انواع قتلها در حبس کشته شدند:ابراهیم بن حسن زنده به گور شد و بر سر عبد اللّه بن حسن خانه خراب کردند !
در زمان منصور دوانیقى که خلافتش بین سالهاى 136 ـ 158 هجرى بود و در زمان او شهر رى تجدید بنا شده و (محمدیه) نام گرفت, علویان زیادى در حبس وى بودند. عده اى از محبوسین در (هاشمیه) کنار پل کوفه در زیر زمین هولناک و تاریکى بسر مى بردند که شب را از روز تشخیص نمى داند. این رجال که هفت یا پانزده نفر بوده اند به طرق مختلف کشته شده اند که یکى از آنها زنده به گور کردن بوده است, بدین عبارت توجه کنید :
کانوا خمسة عشر رجلاً, وقیل سبعة, حبسوا بالهاشمیة… ثم قتلوا:بعضهم دفن حیاً وبعضهم بُنیِ علیه اسطوانة, وبعضهم سُقى السم, وبعضهم خنق, وقبرهم فى موضع الحبس, و تعرف قبورهم بالسبعة61.
ابن عنبه نیز درباره کیفیت قتل عبیداللّه نوه عمر اطرف مى گوید :
واما عبیداللّه بن محمد بن عمر الاطرف, وهو صاحب مقابر النذور ببغداد, وقبره مشهور بقبر عبیداللّه, وکان قد دفن حیّاً.
در قضیه سلیمان بن عبدالملک ـ خلیفه اموى ـ نیز هنگامى که عمر بن عبدالعزیز(حکومت 99 ـ 101) با سه تن از فرزندان سلیمان بر سر قبرش آمدند و او را بلند کردند, سلیمان روى دست آنها حرکتى کرد. فرزندان سلیمان قسم یاد کردند که پدر ما زنده است, و عمر جواب داد:بل عوجِلَ أبوکم وربّ الکعبة, پس از آن بعضى بر عمر بن عبدالعزیز طعنه مى زدند که:دفن سلیمان حیاً62.
اینک مائیم و دو قول مخالف:قول اول که مى گوید:(مرض و مات) و قول دوم که مى گوید:(دفن حیّاً).
سخن فخر رازى
علاوه بر قول ابن شهرآشوب(در گذشته 588) که قدیمترین مصدر قابل استناد در مورد شهادت حضرت عبدالعظیم مى باشد به قول صاحب کتاب الشجرة المبارکة نیز برخورد مى کنیم. عبارت وى چنین است :
عبدالعظیم…. وقتل بالرى, و مشهده بها معروف و مشهور…
نویسنده مقاله (آشنایى با حضرت عبدالعظیم و مصادر شرح حال او) احتمال داده که شاید بجاى (وقتل), عبارت (وقیل) بوده است که در این صورت, صاحب کتاب (الشجرة المبارکة) از قائلین به شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام نمى باشد.
نگارنده گوید:اى کاش, نویسنده محترم عبارت قبل از (وقتل بالرى) را نیز نقل مى فرمودند تا مشخص شود که واو بر چه چیزى عطف شده است. ظاهر عبارت با توجه به احتمال مذکور آن است که در مدفن یا محل زندگى حضرت عبدالعظیم علیه السلام دو قول است, قول اول که قویتر است ومحل آن در عبارت نیامده است, وقول دوم که ضعیفتر است آن است که حضرت در رى زندگى مى کرده و یا دفن شده اند.
اما اگر مدفن مراد باشد:تا جایى که نگارنده مى داند هیچ کس در مدفن آن حضرت تشکیک نکرده است, وهمه بر یک قول متفّق جازمند که مدفن وى در رى همان بارگاه فعلى مى باشد.
و اگر محل زندگى باشد:بنا به گفته مورخان, آن حضرت در مدینه و عراق درک حضور اهل بیت علیهم السلام را کرده و سپس در اواخر عمر به رى آمده است, پس قول قیل چه معنایى مى تواند داشته باشد.
بنابراین گر چه مقدارى از عبارت در نقل مذکور نیامده, ولى مقدار موجود نیز دلالت دارد که (و قتل) صحیح باشد.
مؤید واضح این مطلب کلمه پس از آن است که فرموده: (ومشهده بها معروف) وکلمه (مشهد) اسم مکان است, یعنى محل شهادت. بنابراین مراد صاحب (شجره مبارکه) آن است که حضرت عبدالعظیم در رى به شهادت رسیده است, و محل شهادت وى در رى معروف و مشهور است.
پس از این گفتار, با جست وجویى درباره کتاب (الشجرة المبارکة) معلوم شد این کتاب از فخر رازى درگذشته 606 هجرى است, وآنرا در انساب طالبیان نگاشته است63. وى در صفحه 63 مى گوید :
اعقاب على بن الحسن بن زید بن الحسن علیه السلام:اما على بن الحسن بن زید بن الحسن علیه السلام فعقبه من رجل واحد:عبداللّه.
سپس در صفحه 6464 مى گوید :
وأعقب ـ یعنى عبداللّه ـ من رجلین:عبدالعظیم بطبرستان, وقتل بالرى, ومشهده بها معروف ومشهور ; وأحمد, له عقب کثیر أجمع على صحتهم العلماء إلا البخارى. أما عبدالعظیم فلا أعرف من عقبه إلا ابنه محمد.
بنا بر عبارت مذکور, گر چه محتمل است بجاى (وقتل) در اصل نسخه هاى مخطوط (وقیل) بوده تا (بالرى) عطف بر (بطبرستان) باشد ولى این احتمال بعید است به چند وجه :
الف . ظاهر عبارت این است که عبدالعظیم ساکن طبرستان بوده و در رى کشته شده است, و مشهد وى در رى معروف و مشهور است.
ب . با توجه به اینکه فخر رازى خود اهل رى بوده و نیز قرب عهد وى به عبدالعظیم, بسیار بعید است که در محل زندگانى حضرت عبدالعظیم تشکیک کرده و آن را مردّد بین طبرستان و رى بداند.
ج . عبارت (مشهده) چنانچه اشاره کردیم ظاهر بلکه نصّ صریح است در اینکه مراد محل کشته شدن و شهادت است, و بنابراین عبارت (وقتل) صحیح بنظر مى رسد.
*
اینک ما هستیم و دو قول مخالف:قول اول که مى گوید: (مریض شد و وفات یافت), و قول دوم که مى گوید: (دفن حیّاً, زنده به گور شد و به شهادت رسید).
امکان جمع بین دو قول
ممکن است کسى بگوید:منافاتى ندارد که درباره شخص بیمارى هم موت صدق کند و هم شهادت, چنانچه مشهور است درباره حضرت رسول اکرم(ص) که توسط زنى یهودیه مسموم شد و به سبب آن مریض و سپس شهید شد65 ; یا حضرت صدیقه کبرى و شفیعه محشر فاطمه زهرا (ع) که از ضربه قنفذ ملعون در بستر بیمارى افتاده و پس از اندکى به شهادت رسید و حضرت کاظم(ع) در باره او فرمود:(فاطمة صدیقة شهیدة)66.
ولى در مقام, این گفتار صادق نیست چون ظاهر عبارت قول اول آن است که حضرت در حال بیمارى وفات یافته است, و عبارت قول دوم نیز فقط مقاله شهادت را نمى گوید بلکه شهادتى است که حضرت را در حال زنده بودن, در تیره خاک سپرده اند.
مگر فقط به گفتار فخر رازى ـ منهاى قول ابن شهر آشوب ـ توجه شود که فقط مسأله قتل آن حضرت را مطرح کرده وگفته است:(قُتِلَ بالرى). در این صورت مقوله بیمارى و شهادت قابل جمع و توجیه است.
*
به هر حال در ترجیح هر یک از دو قول سابق, دو بررسى لازم است:
1 . بررسى سندى;
2 . بررسى تاریخى و تکیه بر شواهد و قرائن.
الف . بررسى سندى:
مستند قول اول کتاب هاى رجالى بیان مى شود :
سند رجال نجاشى چنین بود67:
قال ابو عبداللّه الحسین بن عبیداللّه, حدثنا جعفر بن محمد ابوالقاسم, قال:حدثنا على بن الحسین السعد آبادى, قال:حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى قال:کان عبدالعظیم…
در جامع الرواة68 بجاى (جعفر بن محمد ابوالقاسم) (حفص بن احمد ابوالقاسم) ذکر شده و به نقل از نسخه بدلى حفص بن محمد را ثبت کرده است. در معجم رجال الحدیث69 مانند آنچه از رجال نجاشى ثبت کردیم مذکور است.
1 . ابوعبداللّه حسین بن عبیداللّه :
وى همان ابن الغضائرى مشهور است که علامه در خلاصه70 از او تعبیر به شیخ الطائفه نموده است. ودر رجال نجاشى71 او را شیخ الاجازة دانسته است. شیخ نیز به شیخ الاجازه بودن ابن غضائرى تصریح مى کند72.
بنا بر مبناى جمعى از رجالیین, شیخ الاجازه بودن در وثاقت شخص کفایت مى کند. علاوه بر اینکه مجلسى و ابن طاووس وجماعتى دیگر وى را توثیق نموده اند. وهمین افتخار براى وى بس که افرادى مانند ذهبى در میزان الاعتدال73او را شیخ الرافضة خوانده است.
2 . جعفر بن محمد ابوالقاسم :
وى همان ابن قولویه است که از مشایخ روات و اجازات مى باشد. تمامى کسانى که شرح حال وى را ذکر نموده اند او را توثیق کرده اند, بلکه ابن قولویه از اجلاء ثقات اصحاب ما در فقه و حدیث مى باشد چنانچه نجاشى از وى بدین گونه تعبیر نموده سپس مى گوید:کل ما یوصف به الناس من جمیل وفقه فهو فوقه74.
3 . على بن حسین سعدآبادى :
وى مؤدّب ابن قولویه بوده و از وى روایت مى کند. شیخ طوسى حدیثش را در نزد اکثر از نوع حسن مى داند. وحید نیز در تعلیقه اش بر منهج المقال75 مى گوید:لا یبعد عدّ حدیثه حسناً.
بلکه بعضى از متأخرین ـ مانند محدّث نورى ـ قائل به وثاقت او شده اند, چرا که از مشایخ اجازه مى باشد. به شیخ الاجازه بودن سعدآبادى در وجیزه مجلسى اشاره شده است76, وهمو در روضة المتقین77 مى گوید:سعدآبادى به کثرت روایت شناخته شده است.
ناگفته نماند:کثرت نقل روایت نیز در نزد برخى از مرجّحات شمرده مى شود.
4 ـ احمد بن محمد بن خالد برقى :
نجاشى در رجالش78 درباره برقى مى گوید:وکان ثقة فى نفسه… وطعن بروایته عن الضعفاء واعتماده المراسیل, والطعن فى القمیین…79.
یعنى برقى فى حد نفسه شخص ثقه ومورد اعتمادى است, الا اینکه بعضى در روایت او از ضعفاء و تکیه وى بر مرسلات خرده گیرى کرده اند و همچنین وى بر قمى ها طعنه مى زده است.
باید گفت80:اگر ثقه بودن شخص را پذیرفتیم, دیگر روایت شخص از ضعفاء موجب ضعف او نمى شود ; چون مبناى بعضى از روات این بوده که فقط آنچه را صحیح مى دانسته اند نقل کنند, ومبناى عده اى دیگر ـ با اینکه خود افراد مطمئنى بوده اند ـ این بوده که هر چه حدیث شنیدند نقل کنند, و این بدان معنا نیست که هر آنچه را که نقل کرده اند پذیرفته اند و یا بر نقل ضعفاء اعتماد کرده اند. بنابراین نهایت اشکالى که مى توان بر برقى کرد این است که چرا از ضعفاء روایت مى کند ؟ نه اینکه حال که از ضعفاء روایت کرد پس حدیث او نیز ضعیف است !81
*
از آنچه گفتیم نتیجه گرفته مى شود:روایت مذکور بنا بر قول رجالى ها از روایات حسنه به حساب مى آید, بلکه با توجه به اینکه تمامى راویان این روایت از مشایخ اجازه شیعه هستند و بعضى از آنها به کثرت روایت مشهورند, بنا بر مبناى بعضى از متأخرین ـ مثل مبناى میرزاى نورى صاحب مستدرک الوسائل ـ از جمله روایات موثقه مى باشد.
مستند قول دوم
منتخب طریحى مطالب را ظاهراً از ابن شهر آشوب گرفته و مصدر مستقلى نیست, علاوه بر اینکه خودش نیز این مطلب را به قول قیل نسبت داده است که مشعر به ضعف قول است.
به عبارت دیگر:با توجه به دو نسخه از (مثالب) که عبارت مذکور در آن واقع است و نسبت به (قیل) داده نشده بلکه جزماً نسبت شهادت به حضرت عبد العظیم(ع) داده شده, ولى صاحب منتخب در نقل عبارات شهر آشوب به این مطلب که رسیده لفظ (قیل) را اضافه کرده است.
بنابراین طریحى نظر به قول علماى رجال مانند نجاشى و شیخ داشته و مى توان گفت:خود طریحى قائل به موت طبیعى بوده و شهادت را به نحو قولى قیل که خود بدان قائل نیست نقل کرده است.
اما ابن شهر آشوب, قدمت و قول او حجّیّت بلا کلام دارد, منتها تنها مطلبى که در بین هست این است که ابن شهر آشوب مطلب تاریخى مذکور را از کجا نقل کرده است و مستند وى چه کتاب یا کتابهایى بوده است ؟
باید بدین نکته توجه داشت که موارد زیادى در (مثالب) و (مناقب) وى دیده مى شود که مطالب روایى یا تاریخى متضاد را به نقل از منابع گوناگون گرد آورده است البته به جهت حفظ تاریخى و استناد به برخى از مطالب آن. به عبارت دیگر همان گونه که مرحوم مجلسى و دیگر محدثان, روایات فراوانى نقل کرده اند که تضاد ظاهرى یا واقعى با یکدیگر دارند و مراد آنها حفظ احادیث بوده نه اقرار به تمامى آنها, ابن شهر آشوب نیز همین حکم را دارد. بنا بر این اگر شهادت حضرت عبدالعظیم معتَقَد ابن شهر آشوب باشد ما نیز مى توانیم آن را بپذیریم ولى اگر صرف نقل از دیگران باشد آنگاه باید آن مصدر نیز مورد توجه قرار گیرد.
در مقام, ابن شهر آشوب قبل و پس از این عبارت نام (تاریخ) را آورده که از آن متأسفانه اطلاعى در دست نداریم و احتمال مى رود مطلب مربوط به حضرت عبدالعظیم نیز از آن کتاب مأخوذ باشد. البته با توجه به سیاق عبارت نمى توان به اخذ از آن کتاب جزم کرد. عبارت قبل و پس از آن چنین است :
وقتل عدة من الشیعة ذکره القاضى ابوالحسن فی صفوة التاریخ فجلس اهل العراق کلهم فى التعازى حتى اعادوا القبر وسموا ظهره.
وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن.
قال الصفوانى:وجد فى برج انهدم رؤوس آل الرسول ـ علیهم السلام82.
ابن شهرآشوب در عبارات قبل و پس از عبارت مورد نظر از دو نفر نام برده و به نام یک کتاب نیز تصریح کرده است :
1 . قاضى ابوالحسن در (صفوة التاریخ).
2 . صفوانى.

سیاق عبارت به گونه اى نیست که بتوان تشخیص داد عبارت مورد نظر را از یکى از دو منبع مذکور نقل کرده باشد, بلکه احتمال مى رود مصدر دیگرى غیر از آنچه ذکر شد داشته است, خصوصاً با توجه به سیاق (مثالب النواصب) که مطالب را در بسیارى از موارد سلسله وار نقل مى کند بدون اینکه مصادر آنها مربوط به یکدیگر باشند.
در مورد (قاضى ابوالحسن) باید گفت:بیاضى در الصراط المستقیم83از او مطلبى نقل کرده و مى گوید:فى صفوة التاریخ لابى الحسن الجرجانى.
محمد طاهر قمى شیرازى نیز در اربعین84خود از صفوة التاریخ قاضى ابوالحسن جرجانى یاد کرده است.
سرکیس در معجم المطبوعات85 از او یاد کرده و مى گوید: قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزیز بن حسین بن على جرجانى شافعى(366 ـ 390) قاضى جرجان بود و به قضاوت رى نیز دست یافت. سپس از شیخ ابواسحاق نقل مى کند که او فقیهى شاعر بود واز خود کتاب الوکالة وتفسیر کبیرى بجاى گذاشته است, و از جمله کتابهاى او صفوة التاریخ است که اختصارى از تاریخ ابوجعفر طبرى مى باشد. این مطلب را به نقل از ثعالبى در یتیمة الدهر نگاشته است.
بنابراین باید به دو نکته توجه کرد :
1 . این کتاب گزیده اى از تاریخ طبرى است. بنابراین باید در تاریخ طبرى گشت و گذارى نمود تا بتوان درباره نقل ابن شهرآشوب از این مصدر یا عدم نقل او, جزم حاصل نمود.
2.ـ چنانچه مصدر ابن شهرآشوب در نقل شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام کتاب (صفوة التاریخ) باشد, مى تواند منبع مورد اطمینانى باشد از این جهت که وى به تصریح سرکیس, مدتى در رى قاضى بوده است, و اطلاعات محلّى افراد درباره تواریخ مربوط به آن محل بیش تر قابل اعتماد است.
اما شافعى بودن او ضررى بدین نقل نمى زند چرا که شافعیان از میان اهل سنت, به شیعه نزدیکترند خصوصاً که براى سادات احترامى قائل هستند.
اما فخر رازى, بطور کلى گفتارش در مطالب اعتقادى یقیناً مورد استناد و احتجاج نیست ; چرا که در تألیفاتش بسیار معاند, متعصّب و مبغض شیعه و پیروان محمد وآل محمد صلوات اللّه علیهم مى باشد.
ولى در مانند مقام که کتابش را در علم انساب نگاشته اقوالش اگر مخالفى نداشته باشد مى تواند مورد قبول قرار گیرد, و یا لااقل, قول وى مؤیّد اقوال موافق باشد.
با توجه به مطالب گفته شده در بررسى سندى, مى توان به قول مرحوم نجاشى با توجه به سند گفتارش که حسنه یا موثقه است اعتماد بیش ترى نمود, و عبارات منقول از ابن شهرآشوب و فخر رازى ـ در مقابل آن نمى تواند اعتبار فوق العاده اى نشان دهد ; زیرا مأخذ ابن شهرآشوب دقیقاً معلوم نیست, و کلام فخر رازى نیز احتمال خلاف دارد(بنا بر قرائت (وقیل) بجاى (وقتل)).
در تأیید قول نجاشى که درباره حضرت عبد العظیم(ع) فرموده بود:(مرض و مات), قول شیخ طوسى نیز در فهرست بدان ضمیمه مى شود. عبارت فهرست86 چنین است:مات عبد العظیم بالرى, و قبره هناک.
ظاهر این عبارت مرگ طبیعى است و الاّ بجاى آن, عبارت (استشهد) را بکار مى برد, و همچنین در ادامه کلامش فرمود: (قبره هناک) و تعبیر از (قبر) کرد نه (مشهد) چنانچه فخر رازى تعبیر کرده بود.
و کلام شیخ طوسى با توجه به اینکه یکى از مشایخ رجال شعیه است حائز اهمیت فراوان است و همچون نجاشى87, قابل استناد مى باشد. شیخ طوسى نسبت به کلامى که فرموده جزم داشته و هیچ گونه تردیدى در کلماتش دیده نمى شود.
ب . بررسى تاریخى و تکیه بر شواهد و قرائن
در این بررسى قول دوم که شهادت حضرت عبدالعظیم باشد بسیار قوت مى یابد و براى قول اول هنگامى که تکیه بر شواهد و قرائى مى کنیم چیزى نمى توان گفت جز آنکه سن حضرت به قرائن روایات و مطالب منقوله که پیش از این بدانها اشاره شد بین هفتاد تا هفتاد و نه سال بوده, و در این سن مرگ طبیعى احتمالش قوى است.
اولین مؤید شهادت
ولى اوضاع و جوّ حاکم بر آن زمان و علّت یابى مهاجرت حضرت از مدینه یا عراق به رى قضیه شهادت را قوّت مى بخشد.
ستم و بیدادى که از سوى بنى العباس بر علویان وارد مى شد طیف وسیعى از شورشها و نهضتهاى ضد حکومتى براه انداخت بطورى که در طول نیم قرن یعنى از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد عباسى حد اقل 18 قیام سراغ داریم که فقط از سادات علوى سرزده و این حاکى از فشار فوق العاده دستگاه حاکمه است که به تناسب, نهضتهاى زیادترى را همراه داشته ; لذا مى بینیم در زمان منتصر ـ فرزند متوکل ـ که على رغم پدرش متوکل, خصومتى به اهل بیت نشان نمى داد نهضت بوقوع نپیوست و هیچ علوى به شهادت نرسید و در زندان قید و بند نشد ولى خلافت این خلیفه شش ماه بیش تر بطول نیانجامید.
در بین نهضتهاى علوى آن دوره که زمان حیات حضرت عبدالعظیم بوده است سه تا از این شورشها در رى بوده است و حدود رحلت حضرت عبدالعظیم, لذا ارتباط داشتن این قیامها و سرکوبى دستگاه حاکمه و طبعاً شهادت حضرت عبدالعظیم خالى از وجه نیست.
اینک به این قیام ها اشاره مى کنیم88 :
1 . قیام ابوجعفر محمد بن قاسم بن على بن عمر بن على بن حسین بن على بن ابى طالب ملقب به صوفى که زمان معتصم در طالقان قیام کرده, سال 219 عبداللّه بن طاهر او را گرفت و پیش معتصم برد. دسته اى معتقد شدند که نمرده و مهدى این امت است.
2 . نهضت ابوالحسین یحیى بن عمر بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب که از ستم متوکل و اتراک سال 250 در کوفه قیام کرد.
3 . نهضت حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب, در سال 250 در طبرستان قیام کرد و سال 270 پس از وفات وى برادرش محمد بن زید جانشین او گردید.
4 . نهضت حسن بن على حسنى معروف به اطروش در طبرستان.
5 . نهضت محمد بن جعفر بن احمد بن عیسى بن حسین صغیر بن على بن حسین بن على بن ابى طالب در سال 251 در خراسان.
6 . نهضت ادریس بن موسى بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب که در رى به اتفاق محمد بن جعفر در سال 251 قیام کرد. به این تاریخ(251) و محل آن که رى بوده توجه کنید.
7 . نهضت احمد بن عیسى بن على بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب که پس از محمد بن جعفر بپا خاست و با محمد بن طاهر جنگید و بر رى استیلا یافت. وى مردم را به رضاى آل محمد(ص) فرا مى خواند. این قیام هم مربوط به رى بوده است.
8. نهضت حسن بن اسماعیل [ بن ] محمد بن عبداللّه بن على بن حسین بن على بن ابى طالب ملقب به کرکى. گویند:وى همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعیل است که در قزوین قیام کرد و موسى بن بغا با او جنگ کرد و کرکى به دیلم فرار کرد.
9 . قیام حسین بن محمد بن حمزة بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب(یا حسین بن احمد بن حمزة…) سال 251 در کوفه.
10 . نهضتى به رهبرى محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب جانشین حسین بن محمد سابق الذکر که پس از وى در کوفه قیام کرد.
11 . نهضت اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب در سال 252 در مدینه.
12.نهضت على بن عبداللّه طالبى معروف به مرعشى در سال 251 در آمل.
13 .نهضت انسان علوى سال 251 در نینوا.
14 . نهضت حسین بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل ارقط معروف به کوکب. وى سال 251 در ناحیه قزوین و زنجان قیام کرد و عمال حاکمه را از آنجا بیرون کرد و تا 252 آنجا حکومت کرد, سپس به اتفاق (جستان) صاحب دیلم و عیسى بن احمد علوى به رى یورش بردند و کشتند و تبعید و اسیر کردند و بالاخره بر آنجا تسلط یافتند. سپس مردم رى با آنها به دو میلیون درهم مصالحه کردند که دست از آنجا برداشته و آنها هم قبول کردند و در سال 253 موسى بن بغا با وى جنگید و با یک حیله جنگى آتش در لشکر او انداخت و بر وى پیروز شد و قزوین را به تصرف خود در آورد.
این قیام نیز دقیقاً در سال 252 مربوط به رى مى شده و در آنجا قتل و غارت صورت گرفته است.
15 . نهضت ابراهیم بن محمد بن یحیى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابى طالب معروف به ابوالصوفى سال 256 در مصر.
16 . قیام على بن زید علوى در سال 256 در کوفه.
17 . شورش عیسى بن جعفر علوى که با على بن زید در کوفه قیام کرد و معتز لشکرى عظیم را به فرماندهى سعید بن صالح معروف به حاجب به نبرد با آنها ارسال کرد و آن دو شکست خوردند. این قیام در سال 255 بود.
18. نهضت پسر موسى بن عبداللّه بن موسى بن حسن بن على بن ابى طالب, که پس از اسماعیل بن یوسف در مدینه ظاهر گشت.
*
بنا بر این شکى نیست سالهاى اخیر عمر حضرت عبدالعظیم و حضور مهر قرین ایشان, رى صحنه تحولات فراوان و درگیریهاى متعدد بوده است, لذا احتمال مى رود در یکى از این درگیریها حضرت به شهادت رسیده باشد و به آن وضع اسف بار حضرت را زنده به گور کرده باشند.
استبعاد تأیید مذکور :
مى توان گفت:اولاً:چنین مسأله اى ـ یعنى شهادت ـ اگر بوده حتماً تاریخ در این باره مسکوت نمى ماند چون با جلالت شأنى که حضرت داشته و بزرگ علویان بوده این مطلب مخفى نمى ماند, و ظاهر حال این است که حضرت به حال انزوا در آنجا زندگى مى کرده است.
ثانیاً:در تمامى رخدادهاى آن هنگام نامى از حضرت و شرکت او در قیام علویان نمى بینیم.
گویا از طرف امام زمان خویش مأمور به سکوت بوده و طبعاً تسلیم محض او در برابر اوامر و نواهى حضرات معصومین(ع) او را به درجه اى رسانده که اکنون حاجتمندان بى شمار از پناه بردن به آستانش رفع مشکلات و دفع غموم و رفع هموم مى نمایند. اینک براى روشن تر شدن موضوع گوشه هایى از تاریخ آن زمان رى را که مربوط به اواخر زندگانى حضرت عبدالعظیم(ع) است به نقل از ترجمه تاریخ طبرى با مطالبى که خانم نیک طبع افزوده نقل مى کنیم89.
در 195 هـ با آنکه مأمون را پدرش به حکمرانى رى نشانده بود و از امین خواسته بود که تا زنده است فرمانرواى آنجا باشد, امین نام مأمون را از خطبه انداخت و به او نامه نوشت که از رى برود.
مأمون از این امر سرپیچى کرد. امین, على بن عیسى بن ماهان را با سپاهى به فرماندهى هرثمة بن اعین به قصد جنگ با مأمون روانه رى کرد, مأمون نیز طاهر بن الحسین بن مصعب بن زریق بن حمزه رستمى را برگزید و با لشکر عظیمى پیش فرستاد. این دو لشکر در پنج فرسنگى رى به هم رسیدند و جنگ عظیمى درگرفت و على بن عیسى کشته شد. پس از این جنگ امین, عبدالرحمن بن جبله انبارى را به جنگ طاهر بن حسین فرستاد و ما بین رى و همدان جنگ کردند و عبدالرحمن شکست یافت و طاهر در رى باقى ماند(195 هـ).
از حوادث پر اهمیت رى در دوران طبرى, مبارزه علویان طبرستان با طاهریان و سپس با سرداران ترک و تصرّف این شهر به دست اسماعیل سامانى است.
اهالى طبرستان که از مظالم عمال زمان خویش مخصوصاً تعدیات محمد بن اوس به جان آمده بودند چاره اى جز این ندیدند که دست توسل به دامن دعاة علوى دراز کنند. ایشان را که به دشمنى بنى عباس و عمّال آنها برخاسته بودند به یارى خود بخوانند, به همین جهت یکى از سادات مقیم رویان را که از اولاد زید بن حسن مجتبى بود به قبول بیعت خواندند. امّا علوى مزبور چون خود را براى این امر خطیر شایسته نمى دانست تکلیف ایشان را نپذیرفت و خواهرزاده خویش حسن بن زید را که در رى اقامت داشت لایق معرفى کرد و اهل رویان را به دعوت او هدایت کرد. شورشیان به ریاست عبداللّه بن وندا امید نامه اى به حسن بن زید معروف به حالب الحجاره90به رى فرستادند و او را به رویان دعوت کردند. در تاریخ طبرى آمده است :
(با رفتن سلیمان به گرگان کار همه طبرستان بر حسن بن زید فراهم آمد و چون کار طبرستان بر او فراهم آمد و سلیمان بن عبداللّه و یاران وى را از آنجا برون راند, سپاهى سوى رى فرستاد به همراه یکى از مردم خاندان خویش به نام حسن پسر زید که سوى آن رفت و عامل رى را که از جانب طاهریان بود بیرون راند. همینکه فرستاده طالبیان به رى درآمد عامل آن گریخت و او یکى از طالبیان را به نام محمد پسر جعفر بر رى گماشت و از آنجا برفت و با طبرستان, رى نیز تا حد همدان بر حسن بن زید فراهم آمد. وقتى محمد بن جعفر طالبى در رى استقرار یافت چنانکه گویند, کارهایى از او سرزد که مردم رى آن را خوش نداشتند. محمد بن طاهر یکى از سرداران خویش را به نام میکال که برادر شاه پسر میکال بود با جمعى سوار و پیاده سوى رى فرستاد که با محمد بن جعفر طالبى بیرون شهر تلاقى کرد.
گویند:محمد بن میکال, محمد بن جعفر طالبى را اسیر گرفت و سپاه وى را بشکست و وارد رى شد و در آنجا بماند و دعاى سلطان گفت. اما ماندن وى در آنجا دیر نپائید که حسن بن زید سپاهى فرستاد با یکى از سرداران خویش به نام واجن از مردم لارز. وقتى واجن به رى رسید محمد بن میکال به مقابله وى بیرون شد و پیکار کردند که واجن و یارانش محمد بن میکال و سپاه را هزیمت کردند. محمد بن میکال به رى رفت و آنجا را پناهگاه کرد, واجن و یارانش از دنبال وى برفتند و او را بکشتند و رى را از آن یاران حسن بن زید کردند. پس از کشته شدن محمد بن میکال وقتى روز عرفه آن سال رسید, احمد بن عیسى و ادریس بن موسى, هردوان علوى, در رى قیام کردند و احمد بن عیسى با مردم رى نماز عید کرد و سوى شخص مورد رضایت از خاندان محمد دعوت کرد و او سوى قزوین رفت)91.
حسن بن زید در سال 250 به قصبه کلار از آبادى هاى سرحدى بین گیلان و طبرستان(کلاردشت) آمد و مردم با وى بیعت کردند, ولقب داعى کبیر را به او دادند و به عنوان مؤسس سلسله علویان طبرستان شناخته شد. در تاریخ طبرى آمده است :
(وهم در این سال نامه محمد بن طاهر آمد با خبر مرد طالبى که به رى و اطراف آن قیام کرده بود و سپاهیانى که براى نبرد وى فراهم کرده بود و جنگاورانى که به مقابله وى فرستاده بود و همینکه او به محمدیه رسیده بود, حسن بن زید فرار کرده بود و او به هنگامى که وارد محمدیه شده بود, کسان بر راهها گماشته بود و یاران خویش را فرستاده بود و خدا وى را بر محمد بن جعفر ظفر داده بود که اسیر شده بود بى پیمان و قرار.
کسانى که از علویان بار دوم پس از اسارت محمد بن جعفر به رى رفته بودند, احمد بن عیسى بن على بن حسین صغیر بن على بن حسین بن ابى طالب بود با ادریس بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و همین ادریس بود که به وقت رفتن حج گزاران قیام کرده بود)92.
حسن بن زید پس از استیلا بر رویان و چالوس و رى جمعى از دعاة علوى را به عنوان دعوت به اطراف طبرستان و دیلم فرستاد و مردم گروه گروه به او پیوستند. حسن بن زید در مدت سه سال تمام طبرستان و قسمت مهم دیلم و رى را به تصرف خویش درآورد. در تاریخ طبرى آمده است :
در این سه سال پسر جستان فرمانرواى دیلم با احمد بن عیسى علوى و حسن بن احمد کوکبى به رى هجوم بردند و کشتار کردند و اسیر گرفتند. وقتى آهنگ رى کردند عبداللّه بن عزیز عامل آنجا بود که بگریخت. مردم رى بر دو هزار هزار درم با آنها صلح کردند که بدادند و پسر جستان از رى برفت. ابن عزیز سوى آنجا بازگشت و احمد بن عیسى را اسیر گرفت و وى را به نیشابور فرستاد93.
در این حال قارن عاصى شد و حسن بن زید به دفع او قیام کرد و در 254 تصمیم گرفت گرگان و خراسان را نیز مسخر سازد, ولى معتزّ خلیفه عباسى دو تن از سرداران ترک خود را با سپاهى فراوان به طبرستان فرستاد. آنها رى و قزوین و سارى و آمل را گرفتند. تا سال 271 رافع بن هرثمه در خراسان مدعى عمرو لیث بود و در این سال مغلوب عمرو شد و متوارى مى زیست, تا سال 272 که شنید محمد بن زید از حاکم رى که ترکى بود از دست نشاندگان بنى عباس شکست یافته, موقع را مغتنم شمرد و به تحریک اسپهبد رستم بن قارن به گرگان حمله برد. در این تاریخ از مردم دیلم کمک گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بیرون کرد, ولى به علت تعداد زیاد دشمنان که به رافع ملحق شده بودند حریف او نشد, تا وقتى که رافع چند بار از لشکریان خلیفه در رى و از سپاهیان عمرو لیث شکست خورد.
چنانکه ملاحظه کردید در این تواریخ نامى از جناب عبدالعظیم حسنى به میان نیامده است و با توجه به موقعیت عظیم آن حضرت, سکوت تاریخ و کتب رجال درباره شهادت قابل توجیه نیست.
دومین مؤید شهادت
ممکن است در باره شهادت حضرت عبدالعظیم به کلام امام هادى(ع) نیز درباره وى استناد شود که حضرت ترغیب فرموده که به زیارت او بروید, و این به جهت مظلومیت و شهادت حضرت در رى بوده است.
ولى این استدلال ضعیف است چون :
اوّلاً:درباره حضرت معصومه(ع) نیز شبیه این نص وارد شده با اینکه حضرت به شهادت نرسیده است.
ثانیاً:حضرت عبدالعظیم(ع) علاوه بر اینکه بزرگ طالبیان عصر خویش بوده از جلالت و قدر بالایى برخوردار بوده به نحوى که روایت عرضه دین او نمایانگر است, و امر به زیارت وى مى تواند بدین لحاظ یعنى موقعیت بالاى علمى و تقواى او بوده باشد. علاوه بر اینکه عبدالعظیم علیه السلام به مقام بلند (تسلیم در برابر اهل بیت علیهم السلام) رسیده بود, به نحوى که با موقعیت وافرى که داشت زمانى که بسیارى از علویان قیام کرده و ادعاهایى نمودند او همچنان در ربقه اطاعت از امام معصوم خویش گردن نهاد و بدین مقامات بلند نائل گشت.
سومین مؤید شهادت
از مؤیدات دیگر بر شهادت آن حضرت, رازى بودن فخر رازى است. با توجه به اینکه فخر رازى از قائلین به شهادت(قتل) حضرت عبدالعظیم مى باشد وخود اهل رى بوده و نیز قرب زمانى که به حضرت عبدالعظیم داشته است(حدود 300 سال), لذا بعید نیست با منابعى که در دست وى بوده است براى وى قتل حضرت عبدالعظیم مسلّم بوده است.
چهارمین مؤید شهادت
همچنین مرحوم واعظ تهرانى در (جنة النعیم) براى تأیید شهادت آن حضرت, مسأله آثار و برکات و معجزات آن مزار کثیر الانوار را مطرح کرده مى نویسد :
اکنون این آثارى که از مزار کثیر الانوار حضرت عبدالعظیم(ع) ظاهر است ـ قطع نظر از جهت سیادت و علم و عمل و دیانت و تقوا ـ همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر کس در غربت بمیرد شهید است, و هر کس به محبّت اهل بیت بمیرد شهید است, و هر کس به طریق هدایت نفوس و تعلیم احکام سیّد انام بمیرد شهید است, و هر مؤمنى که به بعضى از امراض خاصّه بمیرد شهید است.
علاوه از این مثوبات متداوله که ازهاق روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معیّن و اجر معلومى دارد که خداوند سبحان مى داند و اولیائش که جملتى از آن در عالم برزخ از مزار قتیل شهید بر زائر و مجاور وى ترشّح مى شود.
و از این جهت است بعضى از دعاها در مزار حضرت عبدالعظیم و امامزاده هاى دیگر به هدف اجابت مقرون مى گردد که در اماکن و موارد دیگر به اجابت نمى رسد.
دلیل بر مراد, نذورات کثیره اى است که لائذین و زائرین قبور ایشان در سنین متواتره و اعوام متوالیه مى آورند ; تا حاجات محتاجین بر حسب نذرهائى که مى نمایند برآورده نشود وفا به آن نمى کنند, و نفوس کافّه خواص و عوام به مقتضاى نذرى که بر مقبره کردند و حاجات ایشان روا شد براى جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور دیگر تکرار وتجدید مى نمایند.
و این بقعه سامیه عظمى و عتبه عالیه کبراى حضرت عبدالعظیم(ع) همین طور است. اگر بخواهید طبقات ابناء هر زمانى را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظیم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذکر نمائیم البته از مراد خارج مى شویم94.
در عین حال, کجورى خود در جاى دیگرى از کتابش, احتمال شهادت حضرت عبدالعظیم ـ علیه السلام ـ را از متفرّدات شیخ طریحى دانسته و با توجه به اینکه صاحب مقاتل الطالبییّن که شهادت اولاد ابوطالب را نقل کرده و اسمى از شهادت عبدالعظیم نبرده, مسأله شهادت را غریب مى شمارد. وى در جنة النعیم مى گوید:
شیخ مرحوم در ذکر شهادت حضرت عبدالعظیم(ع) بدین گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقیده ایشان مرویست. و صاحب کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى در ذکر و شهادت اولاد ابى طالب عجب اشعار و اشاره نکرده است, بلى هر کس در راه دین بمیرد براى او ثواب شهید است, و هر کس در غربت بمیرد براى وى ثواب شهید است, و هر کس بر دوستى آل محمّد(ص) بمیرد نیز ثواب شهید را دارد, لیکن معنى شهید مصطلح که قتل و زهاق روح است از روى ظلم به طریق تحقیق در کتب معتمده اهل علم و حق دیده نشده است95.
پنجمین مؤیّد شهادت
در رساله اى که صاحب مستدرک به نقل از صاحب بن عباد در خاتمة المستدرک96 ذکر کرده و تاریخ آن مربوط به سال 516 هجرى مى شود چنین مندرج است :
سألتَ عن نسب عبد العظیم الحسنى ـ المدفون بالشجرة, صاحب المشهد قدّس اللّه روحه ـ وحاله واعتقاده و قدر علمه و زهده, وأنا ذاکر ذلک على اختصار.
صاحب بن عبّاد, وزیر معتقد شیعى, به سائل مى گوید: درباره عبدالعظیم که در شجره مدفون است وصاحب مشهد مى باشد و شرح حال و اعتقادات ومقدار دانش و زهد وى سؤال کردى, من نیز براى تو بگونه اى گزیده بیان مى کنم.
در این نقل واژه (صاحب المشهد) آمده که ظاهر از مشهد آن است که اسم مکان باشد به معناى محل شهادت. بنابراین عبارت صاحب بن عباد ظهور دارد در شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام.
با دقت در مطالبى که ذیلاً مى گوییم احتمال فوق ضعیف بنظر مى رسد, لذا ما هنگام نقل اقوال در شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام, نامى از صاحب بن عباد بمیان نیاوردیم, ولى چون بهر حال ظاهر عبارت وى دلالت بر شهادت مى کند باید گفت :
واژه (مشهد) همانطور که بر (مکان شهادت) اطلاق شود, بر (محل حضور و گرد هم آمدن مردمان) نیز اطلاق شده است.
بستانى در (البستان) مى گوید :
المشهد بالفتح مکان استشهاد الشهید, والمشهد:مجتمع الناس, والمشهد:محضرهم, جمعه:مشاهد.
تا اینکه مى گوید :
مشاهد مکة:المواطن التى یجتمعون فیها.
حتى در منابع قدیمتر به معناى (محل شهادت) اشاره نشده ومعناى دوم بیش تر ذکر کرده, و این بدان علت است که در آن معنا استعمال بیش ترى دارد. فیروزآبادى در القاموس المحیط97 مى گوید :
والمَشْهد والمَشْهَدَة والمَشْهُدَة:محضر الناس.
طریحى نیز در مجمع البحرین98 مى گوید :
المَشْهَد:محضر الناس, ومنه المشهدان.
بنابراین شاید بتوان گفت:استعمال مشهد براى محل شهادت بیش تر در سده هاى اخیر رایج شده است و در متون متأخر این معنا ذکر شده است.
واگر ذهنیت ایرانى و فارسى خود را از این کلمه که دلالت بر محل شهادت مى کند کنار بگذاریم, در متون و لغت عربى بیش تر براى محل گردهمایى مردم و انجمن بکار رفته است. حال اگر با این ذهنیّت به عبارت مذکور بنگریم خواهیم دید که صاحب بن عباد, مدفن حضرت عبدالعظیم را محل گردهمایى مردمان و رجوع زوّار ومحبّان دانسته و از وى به کسى که (صاحب المشهد) است تعبیر کرده, یعنى صاحب مدفنى که مردم را به دور خود جمع کرده و زیارتگاه وى محل اجتماع مردم مشتاق مى باشد.
على الخصوص در ادامه عبارات صاحب بن عباد باز واژه (مشهد) را مى بینیم, ولى این بار پس از عبارت (مرض و مات). وى چنین مى گوید :
فمرض عبدالعظیم رحمة اللّه علیه و مات, فحمل فى ذلک الیوم الى حیث المشهد.99
وقبلاً توضیح دادیم که عبارت (مرض و مات) با شهادت قابل جمع نیست. بنابراین مى توان از مجموع عبارات صاحب بن عباد قطع حاصل کرد که وى قائل به شهادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام نبوده است.
علاوه بر اینکه مناسب بود در صورت قائل بودن به شهادت حضرت, نحوه آن را نیز توضیح مى داد.
*
نتیجه گیرى
* قول نجاشى و شیخ طوسى که دلالت بر رحلت طبیعى حضرت عبد العظیم(ع) مى کرد از جهت سندى قابل قبول مى باشد.
* قول ابن شهرآشوب و فخر رازى و طریحى مبنى بر شهادت آن حضرت, این قول با بررسى شواهد تاریخى و قرائن مذکور, فى حد نفسه, قابل قبول مى باشد ولى در مقابل قول اول, از دید تاریخى ـ رجالى تاب مقاومت ندارد, علاوه بر اینکه باید طریحى را ـ با اینکه اکثر استنادها به او بازمى گردد ـ از دائره این قول بیرون دانست ; چرا که او نسبت (قیل) به این قول داده است که مشعر به ضعف آن مى باشد چنانچه در جاى خود توضیح دادیم. مناقات حکایت غسل دادن حضرت عبدالعظیم با شهادت و زنده بگور کردن وى نیز واضح است.
در عین حال, با بیان ابعاد گوناگون قضیه, خوانندگان محترم را به قضاوت نهائى دعوت مى کنیم. شاید آن گرامیان, از مطالب مذکور به گونه اى دیگر استفاده کنند و یا با یافتن مطلبى جدید, یکى از اقوال مذکور را تأیید و تحکیم نمایند, ان شاء اللّه.
1. رجال النجاشى, ص248 ـ 249 رقم 653, همچنین بنگرید به:خاتمة المستدرک, 4/405 و5/230, بحار الأنوار 99/268 ح 3 ; ثلاثیات الکلینى, ص74, نقد الرجال 3/68 رقم 2944, جامع الرواة 1/460 ـ 461; معجم رجال الحدیث 11/51.
2. بنابراین در عبارت استاد محترم حوزه که در مقاله ارزشمندشان در پاسخ به سؤال سائل:آیا حضرت عبدالعظیم شهید شده است ؟ فرموده اند: (ظاهر عبارت نجاشى وفات است نه شهادت) تأمل است, بلکه مى توان گفت:نصّ صریح عبارت نجاشى وفات است نه شهادت.
3. البته بنا بر بعضى از وجوهى که در معناى شهید خواهیم گفت شهید به معناى مشهود یعنى اسم مفعول است نه شاهد که اسم فاعل باشد.
4. بنگرید به:النهایة, ابن اثیر 2/513 ماده(شهد).
5 .تکملة المعاجم العربیة 6/367 به نقل از محیط المحیط.
6. درباره احکام فقهى شهید مانند عدم غسل و کفن, علاوه بر کتابهاى فقهى, به احادیث مرویه در بحار الانوار ابتداى جلد 82 رجوع شود.
7. النهایة 2/513.
8. النهایة 2/513 ; نیز فیض القدیر 4/238 ; مجمع البیان 3/126 ; لسان العرب 3/342.
9. سفینة البحار 4/513 ماده(شهد).
10. بحار الانوار 1/186.
11. بحار الانوار 6/245 و نیز قریب به آن در 27/138.
12. بحار الانوار 10/226.
13. بحار الانوار 16/350.
14. بحار الانوار 7/298.
15. بحار الانوار 69/396.
16. بحار الانوار 76/183.
17. بحار الانوار 70/201.
18. بحار الانوار 81/245.
19. النهایة 2/513.
20. مکارم الاخلاق:234.
21. بنگرید به:ینابیع المودة, قندوزى 1/91 ; کشف الغمة 1/104 و منابع فراوان دیگر.
22. الدعوات, راوندى:231 ح 643.
23. المحاسن 1/164 ح 118.
24. المحاسن 1/164 باب 32 ح 119.
25. المحاسن 1/164 باب 32 ح 119 ادامه حدیث سابق.
26. روح و ریحان(جنة النعیم) 3/131 چاپ محقق.
27. روح و ریحان(جنة النعیم) 3/357 چاپ محقق.
28. نساء:100.
29. الدعوات:242 ح 679, من لا یحضره الفقیه 1/139 ح 379, وسائل الشیعة 11/347 ح 14981.
30. مسند احمد 2/177, به نقل از معجم احادیث الامام المهدى(ع) 1/71, این مضمون از امام باقر(ع) در محاسن برقى 1/272 ح 366 و بحار 2/204 ح 84 نیز منقول است.
31. من لا یحضره الفقیه 2/299 ح 2510.
32. من لا یحضره الفقیه 2/299 ح 2511.
33. مرادش از باب هجرت, روح و ریحان دهم است. در این روح و ریحان مسأله هجرت را به نحوى مفصلتر بیان داشته است.
34. بنگرید به:رجال النجاشى:248 ـ 249 رقم 653, خاتمة المستدرک 4/405 و5/230, بحار الانوار 99/268 ح 3, ثلاثیات الکلینى:74, نقد الرجال 3/68 رقم 2944.
35. الفهرست:121 شماره 548, نقد الرجال 3/70.
36. منتخب طریحى:8(چاپ نجف, سال 1369 هـ ق), همچنین براى اطمینان بیش تر از وجود واژه (قیل) در کلام طریحى, به نسخه اى که با خط زیبا توسط اسماعیل بن محمد على بروجردى بتاریخ 15 رجب 1276 نگاشته شده است و تحت تملک سید مرتضوى در مشهد قرار دارد, مراجعه شد. تصویرى از این نسخه در مرکز احیاء میراث اسلامى ـ قم به شماره 2606 نگهدارى مى شود.
37. جنة النعیم 3/ چاپ محقق.
38. نگارنده در حال نگاشتن مقاله اى مستقل در تحقیق این مطلب است که خوانندگان عزیز را در صورت بقاى عمر بدان ارجاع مى دهم.
39 .در بحار 50/238 ذیل حدیث 8 نیز بدین مطلب اشاره شده است, و در روایتى منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا علیه السلام آمده که فرمودند:(واللّه! ما منا إلاّ مقتول شهید). بنگرید به:من لا یحضره الفقیه 2/585 ح 3192, عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/287 ح 9.
40. نگارنده این مطلب را در کتابهاى چاپ شده صدوق نیافتم ولى عین این عبارات را ابن شهرآشوب در مثالب النواصب(نسخه خطى) از شیخ صدوق نقل کرده است. احتمال مى رود این عبارت نیز از جمله مطالب شیخ صدوق است که در ضمن کتابهایى مانند (مدینة العلم) در سده هاى بعدى از بین رفته, ولى ابن شهرآشوب از آنها بهره گرفته است.
41. کذا. ظاهراً (خزیمه) صحیح است.
42. بنگرید به:المسترشد, طبرى:674 ـ 675 ح 347, شرح ابن ابى الحدید 13/219.
43. بیت سوم در منابع زیادى نقل شده, و در حیاة الامام الرضا(ع), سید جعفر مرتضى:96 از شرح میمیة ابى فراس:119 نقل شده, نیز بنگرید به:الدرجات الرفیعة:8.
44. بنگرید به:جنة النعیم 3/ 363 ـ 364.
45. الثقات العیون فی سادس القرون:273.
46. ریاض العلماء 5/126.
47. مناقب ابن شهرآشوب 1/32 ـ 34 چاپ بیروت.
48. خاتمة المستدرک(چاپ سنگى) 3/485.
49. ریاض العلماء 5/124.
50. معالم العلماء:119.
51. درباره این کتاب بنگرید به:أمل الامل 2/285, إیضاح المکنون 2/427.
52. مثالب النواصب:11(نسخه خطى هند), ص 22 ـ 23(نسخه خطى سپهسالار).
53 .مثالب النواصب:13(نسخه خطى هند), ص 27(نسخه خطى سپهسالار).
54. مانند صاحب منتخب التواریخ:221. البته بنا بر قول جناب آقاى استادى در (آشنایى با حضرت عبدالعظیم و مصادر شرح حال او)(چاپ شده در مجله نور علم), ولى نگارنده نمى داند مراد از این منتخب التواریخ کدام کتاب است ؟ ظاهراً مراد کتاب منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانى است. نگارنده با مراجعه بدین کتاب مطلب مذکور را نیافت. در منتخب التواریخ خراسانى ص 688(چاپ انتشارات جاویدان تهران) مطلب طریحى را نقل کرده و هیچ نظرى نداده است. نصّ گفتار وى چنین است:قیل ممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم… الحسنى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن المجتبى(ع). سپس بدون فاصله مى گوید:از روح و ریحان استفاده مى شود که ایشان در حدود سنه 250 از دنیا رحلت فرموده اند.
55 .در مسند آقاى عطاردى:63 مى گوید:در روح و ریحان نوشته:حضرت عبدالعظیم را دشمنانش زنده در زیر خاک دفن کردند و او به اجل طبیعى خود از دنیا نرفت. مؤلف این کتاب مأخذ گفتار خود را ذکر نکرده است و ما در مصادرى که در دست داشتیم به این مطلب برنخوردیم, والعلم عند اللّه.
نگارنده گوید:مراد از روح و ریحان همان جنة النعیم ملا محمد باقر کجورى معروف به واعظ تهرانى است. البته انصاف آن است که وى مأخذ گفتار خویش را مشخص کرده وآن منتخب طریحى است, لکن مأخذى که طریحى بدان استناد نموده مشخص نکرده است. ضمناً عبارت جنة النعیم را همانگونه که نقل کردیم چنین بود:وممن دفن من الطالبیین حیاً عبدالعظیم الحسنى. سپس عبارت را بدین گونه ترجمه کرده است:از اولاد ابى طالب کسى که در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظیم حسنى است…
بنابراین مطلبى که جناب آقاى عطاردى ذکر فرموده اند گر چه معناى واضحى مى باشد, ولى عبارت کجورى با آن متفاوت مى باشد, وچه بسا چنین برداشتى که آقاى عطاردى نموده, نتیجه التفات خود وى باشد نه کجورى.
در جاى دیگرى نیز وجوه شباهت زیارت سید الشهداء علیه السلام را به عبدالعظیم نقل کرده(جنة النعیم 3/390) ومى گوید:در صورتى که تمسّک به قول مرحوم شیخ طریح علیه الرّحمه بجوئیم به آنچه در کتاب (منتخب) فرموده است:و دفن حیّاً, که ظاهر از این عبارت آن است که زنده آن جناب را در خاک دفن کردند مى توان گفت:جهت مشابهت همانا شهادت است….
56. لغت عمومى آن در انگلیسى (burying alive) مى باشد. بنگرید به:المورد, روحى بعلبکى:1217 واژه وَأْد.
57. المعجم القانونى 1/205.
58 .بحار الانوار 3/64.
59. نیز بنگرید به:فیض القدیر 6/480.
60. مقاتل الطالبیین:153.
61. حاشیه عمدة الطالب, ابن عنبه:182.
62. تاریخ الیعقوبى 2/299 ـ 300.
63. کتاب فخر رازى با عنوان (الشجرة المبارکة فى انساب الطالبیة) تحقیق سید مهدى رجائى, توسط کتابخانه مرعشى در سال 1409 هـ ق بچاپ رسیده است.
64. در مقاله مذکور صفحه 46 درج شده است.
65. قول دیگرى نیز درباره شهادت نبى مکرم اسلام(ص) منقول است. به روایت ابن شهر آشوب در مثالب النواصب(ص 517 از نسخه خطى کتابخانه سپهسالار):عن عبدالصمد بن بشیر, عن أبى عبداللّه علیه السلام:أتدرون مات رسول اللّه أو قتل ؟ فإن اللّه تعالى یقول فى کتابه(أفان مات أو قتل…) فنسخ القتل الموت, إنّما سمّتاه وقتلتاه, وإنهما وأبوهما شرّ خلق اللّه.
66. مسائل على بن جعفر:325 ح 811, کافى 1/458 ح 2.
67. رجال النجاشى:248 ـ 249 رقم 653, همچنین بنگرید به:خاتمة المستدرک 4/405 و5/230, بحار الأنوار 99/268 ح 3 ; ثلاثیات الکلینى:74 ; نقد الرجال 3/68 رقم 2944.
68. جامع الرواة:1/460.
69. معجم رجال الحدیث:11/50.
70. خلاصة الاقوال:50 شماره 11.
71. رجال النجاشى:69 ش 166.
72. الخلاصة:470 ش 52.
73. میزان الاعتدال 1/541 ش 2023.
74. بنگرید به:رجال الشیخ:458 ش 5, رجال العلامة 31 ش 26, فهرست الشیخ:42 ش 13.
75. تعلیقة الوحید على منهج المقال:229.
76. الوجیزة:259.
77. روضة المتقین 14/43 و 395.
78. رجال النجاشى:76 ش 182.
79. نیز بنگرید به:خلاصة الاقوال:14 ش 7.
80. چنانچه استاد محقق, شیخ محمدرضا مامقانى حفظه اللّه تصریح فرموده اند.
81. نیز بنگرید به:منتهى المقال 1/321.
82. مثالب النواصب:13 نسخه لکهنو.
83. الصراط المستقیم 3/47.
84. الاربعین:94.
85. معجم المطبوعات العربیة والمعربة 1/682.
86. الفهرست:121 ش 548, نیز بنگرید به:نقد الرجال 3/70.
87. در مواردى که تعارضى بین کلام نجاشى و شیخ وجود داشته باشد, علماى رجال کلام نجاشى را مقدم مى کنند ; زیرا وى متمحض در علم رجال بوده و مطالبش اضْبَط واَدَقّ مى باشد, بخلاف شیخ که ذوفنون بوده و بجهت کثرت مشاغل و تألیفات و تصنیفات, احتمال اشتباه در کلمات وى وجود داشته است. بهرحال در مقام بین کلام شیخ و نجاشى تعارضى نیست.
88. بنگرید به:امام هادى و نهضت علویان:218 ـ 224.
89. بنگرید به:یادنامه طبرى, مقاله اى با عنوان (رى در زمان طبرى) پروانه نیک طبع, ص 515 ـ 527.
محمد بن جریر طبرى متولد 224 یا 225 در شهر آمل طبرستان (مازندران) بود. نخستین سفر وى به رى و نواحى آن بود و محضر صدها راوى و دانشور را درک کرد. فنون زیادى را از محمد بن حمید رازى آموخت و به مجلس درس احمد بن حماد دولابى که ساکن دولاب از قراء نزدیک رى بود حاضر مى شد. وى در سال 310 درگذشت. با توجه به سوابق وى, مطالب تاریخى او درباره رى حائز اهمیت مى باشد.
90. در بعضى از نقلها:جالب الحجاره, به جیم.
91. ترجمه تاریخ طبرى:14/6139 ـ 6140.
92. ترجمه تاریخ طبرى 14/6180.
93. ترجمه تاریخ طبرى 14/6262.
94. جنة النعیم 4/(چاپ محقق).
95. جنة النعیم 3/390.
96. خاتمة المستدرک 4/404.
97. القاموس المحیط:373 مادة(شهد), چاپ مؤسسة الرسالة, تک جلدى.
98. مجمع البحرین 3/82.
99. خاتمة المستدرک 4/405.

تبلیغات