آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


حافظ، حافظِ زبان پارسى است. او را حافظ قرآن و حدیث دانسته‏اند امّا، او حافظ و حارسِ سخن ما و زبان فارسى نیز شده است. مُلکِ سخن مِلک طِلقِ حافظ است و آن پادشاه سخن هر چه در این مِلک ساخته، خوش ساخته است. رندیهاى زبانى و ادبى و فکرى حافظ، به او سبک مخصوص (سبک حافظانه) داده است. رندیهاى حافظ، منحصر در زندگى روزمرّه‏اش نبوده است، بلکه بیشتر از آن - و اگر نگوییم تمام آن - در زبانش تجلّى کرده و شعر رندانه گفتنش هوس بوده است.
شعر رندانه، یک معنى صریحش شعر غیر صریح، ایهامى، کنایى و چند پهلوست. رندیهاى حافظ - به تعبیر خود او (1) فهم کردنى است، اما باید گفت که هر کسى در این آستانه راه ندارد. فقط آشنایان ره عشق و رندى‏اند که قادرند در این وادى گوى توفیق و بیان بزنند، و تا کسى این آشنایى و محرمیت را حاصل نکرده باشد، رمزى از پیغامهاىِ سروشىِ حافظ نخواهد شنید.
امّا بیقین و براحتى نیز نمى‏توان محرم راز و رمزِ شعرِ حافظ شد، این راه، چون راه عشق و سخن عشق است که هر کسى برحسب فکر و فهم، گمانى دارد. خود حافظ نیز این طریقه رندى را راهى مى‏داند که چون راه گنج بر همه کس آشکار نیست، و البته معتقد است که هر که دانسته بدین راه در آید، امید آن هست که از دیگران صرفه ببرد و پیش افتد.
حُسنِ شعر حافظ از عشق غیر مستغنى است، امّا، سخن در احتیاج ما نیز هست. ما نیازمندیم به این معشوق آسمانى عشق بورزیم و آن را هر چه خوشتر و زیباتر ببینیم، بخوانیم، بشنویم، بنویسیم و به طالبان و دوستداران و عاشقانش عرضه کنیم. گرچه این عشق بازیها به اندازه دانش و بینش هر کس است و لذا متفاوت، امّا نباید کسانى را که بخصوص دید و دانش و عشق بیشترى به شناخت حافظ دارند، از این عشق ورزى باز داریم.(2)
کار آقاى سیّد محمّد راستگو در گزینش صحیحترین و حافظانه‏ترین الفاظ و عبارات در دیوان حافظ، تازه‏ترین عشق بازى از این نوع در شعر خواجه است.
این کار - از جهاتى - تازه و توجّه برانگیز است. هر چند در عنوان کتاب، از واژه «تصحیح و تعلیق» استفاده شده است، اما تصحیح حاضر، با تصحیح به معنى متعارف آن، اندکى تفاوت دارد. یعنى مصحّح محترم نسخه خاص و تازه‏اى نیافته و یا نسخه واحدى را اساس قرار نداده است، بلکه از میان نسخه‏هاى معتبر زمان ما یعنى نسخه‏هاى غنى و قزوینى، خانلرى، نیسارى و سایه (هوشنگ ابتهاج)، که انصافاً محقّقانه‏ترین و بهترین نسخه‏هاى حافظ زمانه‏اند، به اضافه نسخه بدلهاى چارده گانه حافظ - به تصحیح دکتر خانلرى - و گاه نسخه‏هاى نوتر (نسخه قدسى) انتخابى نو انجام داده و به ذوق و بینش و درک و دانش خویش، حافظانه‏ترین وجوه را در شعر حافظ نشان داده و برگزیده است.
«تعلیق» نیز در عنوان کتاب به این معناست که ایشان دلایل مختلف انتخاب و داوریهاى خویش را در پاورقى هر غزل، نوشته و نشان داده است.
مصحّح محترم ضمن مقدمه بیست صفحه‏اى خواندنى بر *30* دیوان، بعد از ذکر بعضى از علل دگرسانیها، چنین مى‏نویسند:
«اینگونه نسخه بدلها و دیگرگونیهاست که امروزه حافظ پژوهان را به این باور درست رسانده که حافظ همواره شعر خویش را حتى پس از انتشار و دست به دست شدن، دستکارى و بازبینى مى‏کرده و تغییر و دگرگونیهایى را در آن روا مى‏داشته است و انتشار همین صورتهاى تغییر یافته، همراه با شکلهاى نشر یافته و دیگر گونه پیشین، سبب شده تا نسخه‏هاى دیوان او این همه متفاوت و دگرگون باشند.»(3)
مصحّح سپس انگیزه‏هاى حافظ از این تغییر و دستکاریها را در چهار چیز بر مى‏شمرد و به شرح آن مى‏پردازد:(4)
1. کمال کیفى و آراستگى هنرى؛ 2. دگرگونى سلیقه‏هاى هنرى و زیباشناختى؛ 3. فراگیر سازى؛ 4. حوادث سیاسى - اجتماعى.
آقاى راستگو، بهترین راه تصحیح و تدوین دیوان حافظ را از این راه مى‏داند که مصحّح از نسخه‏هاى مختلف، بخصوص نسخه‏هاى قرن نهم هجرى، آنچه را که با سبک و سیاق و ذهن و زبان حافظ همخوانى بیشترى دارد به گزین کند، یعنى شیوه‏اى که خانلرى و ابتهاج و بعضى دیگر داشته‏اند.
ایشان سپس هشت هنجار و معیار مهم و بنیادى که سازنده هندسه شعرى حافظ است و باید آنها را در تصحیح شعر حافظ پیش چشم داشت، بر مى‏شمرد.(5)
هر چند تعیین معیار براى شناخت حافظ، شاید چندان خوشایند نباشد، امّا براى کسى که قصد انتخاب و تصحیح دارد، از شیوه و روش داشتن چاره‏اى نیست؛ بلکه چاره همین است که در کارهاى علمى، معیار و ملاکى براى سنجش و داورى به دست داشت، و چه بهتر که این ملاکها به داورى همگان نیز نهاده شد.
گرچه سایر مصحّحان محقّق و حافظ شناس نیز براى انتخاب خویش دلایلى داشته‏اند و گاه بازگفته‏اند، امّا جناب راستگو در تک تک غزلها نیز این ترازوها را به همراه کشیده‏اند و در مقابل چشمِ خرد و ذوقِ همگان، آنچه را که چربتر و سنگینتر و حافظانه‏تر تشخیص داده‏اند نشان داده، و داورى را براى پیراسته و آراسته‏تر کردن غزلها، به منظر داوران و ناقدان و ناظران باز افکنده‏اند.(6)
گزینشگر محترم، در این کار «رقم خیر و قبول» زده است و تشریفى را که درخور بالاى بلند حافظ است بدو پوشانده و آنچه را ناساز و بى اندام است و لایق غیر او، از ساحت وجودى او دور کرده است، و البته در بسیارى موارد، با روشن بینى، موارد اختلاف را از خود حافظ دانسته و به هر دو یا سه صورتِ موجود رقم قبول زده، و درستیها را نشان داده است، نه اینکه خطایى بر نظم حافظ گرفته باشند که این، کار کسى باشد که هیچش لطف در گوهر نباشد.
علاوه بر موارد یاد شده، تمام عبارات و مصرعهاى عربى، به فارسى روان ترجمه شده است.
امّا چنانکه آمد، بزرگترین حُسن کتاب شاید در این باشد که با شیوه‏اى درست و ذوقى منطقى، بهترین تعابیر و واژگانى که با سبک حافظ هماهنگ است انتخاب شده و دلایل انتخاب و اکثر نسخه بدلهاى مهم، به دید و قضاوت همگانى نهاده شده است و از این رو شاید این کار مفیدتر و ارجمندتر از تصحیحِ صرف باشد.
این کار همچنین به نوعى، شرح بعضى ابیات حافظ نیز به حساب مى‏آید؛ زیرا دلایل هنرى و بلاغى (معانى، بیان و بدیع) اى که در پاورقیها ذکر شده است در شناخت و درک معانى ایهامى، صورتگریها و دیگر هنرهاى زبانى و بیانى و ادبى خواجه، بسیار راهگشا و دستگیر است، و نه تنها مشتاقان مبتدى را به کار آید، بلکه چه بسا حافظ پژوهان منتهى را نیز خوش آید و مقبول افتد؛ زیرا پاره‏اى از دریافتها و برداشتهاىِ مصحّحِ ارجمند کاملاً تازه و بکر است و در جاى دیگرى آنها را نمى‏توان یافت.(7)
در واقع، دارنده این کتاب تقریباً چهار نسخه معتبر دیگر از دیوان حافظ را نیز در اختیار دارد؛ زیرا چنانکه گفتیم، به صورتهاى موجود در چهار نسخه ق (غنى - قزوینى) خ (خانلرى) ن (نیسارى) س (سایه) على الاغلب اشاره رفته است.
از آنجا که بنده نیز در این مقاله به شیوه ذوقى - سنجشىِ مورد *31* پسندِ آقاى راستگو عمل کرده‏ام، ممکن است دریافتها و برداشتهایم عده‏اى را پسندیده و عده‏اى را نیز ناخوش آید، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
آنچه در پى مى‏آید بعد از نگرشى تأمّل‏آمیز در دیوان حاضر فراهم آمده است و تحت دو عنوان، به ارباب هنر عرضه مى‏شود:
الف. تأمّلات، تصحیحات و پیشنهادات‏
غزل / بیت 6
همه کارم ز خودکامى به بدنامى کشید آخر
نهان کى ماند آن رازى کزو سازند محفلها
مصحح محترم، «کزو» را از «کزان» روانتر و خوش آهنگتر مى‏دانند، ولى چون «کزان» با «نهان» و «آن» و مصوّتهاى بلند آ (9 بار) در بیت، هماهنگتر است، ظاهراً مناسبتر است.
غ 3 / 9
آن تلخ وش که صوفى ام الخبائثش خواند
اشهى لنا واحلى من قبلةالعذارا
آقاى رساتگو «تلخوش» را تحریف «تلخ خوش» دانسته‏اند و شرح خواندنى و پسندیدنىِ این نکته جالب را، ضمن مقاله‏اى در کتاب «تلخ خوش» (و باختصار در مستدرک حافظ نامه، ص 1431) باز گفته‏اند. حقیر نیز درباره این واژه احتمالى مى‏دهم که شاید بى وجه نباشد. به نظر بنده دلایل و نکته‏هایى که آقاى راستگو درباره زیبایى و هنرى و پارادوکسى شدن تعبیر «تلخ خوش» آورده‏اند، درباره «تل خوش» صادق است و احتمال مى‏دهم که تل خوش درست باشد، چون «تل» به معنى «تلخ» هنوز در بعضى لهجه‏ها و گویشهاى ایرانى (از جمله شمال کشور و کوپایه اصفهان و...) رواج دارد، و البته در اطراف اصفهان «ت» در «تل» به صورت کشیده تلفظ مى‏شود. با این توضیحات، لازم نیست حرفى به این ترکیب هنرى افزوده شود و «تلِ خوش» مى‏تواند یکى از صورتهاى مقبول یا محتمل در بیت فوق باشد، البته با رسم الخط و تلفظ یاد شده و توجیهات آقاى راستگو.
غ 7 / 2
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست صوفى عالى مقام را
آقاى راستگو نوشته‏اند: «صوفى» با «زاهد» (ق، ن، س) تفاوتى ندارد، اگر چه اندکى روانتر مى‏نماید.» امّا چون بیت اوّل غزل خطاب به صوفى است که دعوت به تماشا شده (صوفى بیا که آینه صافى است جام را...) و جالب و هم به نظر نمى‏رسد که در بیت دوم سریعاً صوفى طعن بخورد، و حال و مقام نداشتن هم با زاهد تناسب بیشترى دارد، به نظر مى‏رسد که اگر در بیت حاضر تیر طعن به غیر صوفى (یعنى زاهد) بخورد بهتر باشد، هر چند که در صورتى صوفى شدن نیز مى‏تواند طنزى به صوفىِ عالى مقامِ منظور و منفور حافظ نیز باشد!
غ 10 /
دوش از مسجد سوى میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
آقاى راستگو نوشته‏اند: «این غزل که چندان هم شیوا نیست در نسخه (ن) نیست، اما به نظر بنده، هم شیوا و زیباست و هم کاملاً حافظانه است و با رندى و ملامتى گرى و شیخ صنعان دوستى حافظ، مناسب است.
غ 12 / 1
ساقى به نور باده برافروز جام ما
تا دور روزگار بگردد به کام ما
مصحّح محترم، دیگر سروده این مصرع (مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما) را زیبا و پذیرفتنى دانسته است، امّا مى‏نویسد که آنچه در متن آمده، پیوند استوارى با مصرع نخست دارد.
به نظر مى‏رسد که مصرع دوم - بظاهر - بى پیوند باشد و با خطاب به مطرب آغاز شود، چون هم مناسب مجلس شراب و سماع است که «مطرب» نیز حاضر باشد تا بگوید و بخواند، و هم بیانگر لذّت و شادمانى اى که در ابیات بعد (بخصوص بیت دوم) آمده است.
غ 23 / 10
نداى عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضاى سینه حافظ هنور پر ز صداست‏
نوشته‏اند: «دیشب» با «دوشم» چندان تفاوتى ندارد؛ امّا چون «دوش» در معنى دوم با «سینه» و «اندرون» ایهام تناسب دارد! مناسبتر است.
غ 43 / 1
رواق منظر چشم من آستانه توست‏
کرم نماى و فرود آى خانه خانه توست‏
هر چند «آستانه با رواق تناسب و تضاد دارد و...» اما «آشیانه» را بر «آستانه» ترجیح مى‏نهم، چون: 1. «آشیانه» همان «خانه» است که در مصرع دوم تکرار و تأکید شده و با آن ترادف دارد؛ 2. معشوق بلند پرواز به فرود آمدن دعوت شده و فرود در آشیانه بالاتر و محترمانه‏تر است تا در آستانه؛ 3. «رواق منظر چشم» (با مژه‏هاى بالا و پایین و فرورفتگى ناحیه چشم) در هیأت صورى و ظاهرى به آشیانه شبیه‏تر و سازوارتر است؛ 4. با ترجیحِ آشیانه، از تکرار قافیه در بیت پنجم جلوگیرى مى‏شود.
*32* در مصرع دوم نیز اگر «فرود آکه خانه خانه...» باشد، با آهنگ مطنطن مصرع اول نیز همخوانى بیشترى دارد.
غ 95 / 6
من و باد صبا هر دو دو سرگردان بى حاصل‏
من از افسون چشمت مست و او از بوى گیسویت‏
مصحّح، هر دو را بر مسکین ترجیح داده است، امّا باید توجه داشت که واژه مسکین هم موجب واج‏آرایى بیشتر بیت با صداى س، ص مى‏شود و هم به صفتى مشترک بین من و باد صبا اشاره مى‏کند و تنسیق الصفات به حساب مى‏آید؛ نیز با ترجیح مسکین به جاى هر دو از حشو موجود در مصرع کاسته مى‏شود.
غ 97 / 3
در چین طرّه تو دل حق گزار من‏
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد
آقاى راستگو، حق گزار را ایهامى دانسته و بر بى حفاظ ترجیح داده است؛ اما بى حفاظ نیز به معنى حق گزار، و تعبیر متناقض نماى در چین طرّه بودن و حفاظ نداشتن جالب توجه و مناسب است، نیز با این بیت در غزل 268 بى تناسب نیست: مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوى / تو را که گفت که در روى خوب حیران باش.
غ 111 / 6
خدا را چون دل ریشم قرارى بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که حاش با قرار آرد
حالش را شیواتر و زیباتر از زودش دانسته است که پسندیده است، امّا قرار را هم باید زود به جا آورد تا دل بى قرار نشود و قرار گیرد.
غ 129
صنعت مکن که هر که محبت نه پاک باخث‏
عشقش به روى دل در معنى فراز کرد
مصحح گرامى، بین پاک و راست تفاوتى ننهاده‏اند، اما راست، هم با باخت سجع متوازى برقرار مى‏کند و هم با آهنگِ سایر اجزاى مصرع خوشتر است.
غ 142
صبا وقت سحر بویى ز زلف یار مى‏آورد
دل دیوانه ما را به بو در کار مى‏آورد
به نو بهتر به نظر مى‏رسد، چون هم تکرار بو لطف زیادى ندارد و هم انیکه چون باد صبا هر صبح نو به نو بویى از زلف یار مى‏آورد و دیوانگى دل را مستمر مى‏گرداند، شاعرانه‏تر و بلیغ‏تر است.
غ 163 / 7
باورم نیست ز بد عهدى ایام هنوز
قصّه غصه که در صحبت یار آخر شد
در دولت از در صحبت بهتر به نظر مى‏رسد، چون موجب هم آغازى مى‏شود (مثل قصه غصه). گرچه مورد متن نیز زیباست و صحبت با یار جزو دولت است، امّا دولت یار شمول بیشترى دارد.
غ 167 / 6
گریه شام و سحر شکر که ضایع نشد
قطره باران ما گوهر یکدانه شد
شاید نگشت از نشد مناسبتر باشد، زیرا با گ و ک (که پنج بار دیگر نیز در بیت تکرار شده است) در موسیقى واجها نواى خوشترى ایجاد مى‏کند.
غ 174 / 5
داشتم دلقى و صد عیب مرا مى‏پوشید
خرقه رهن مى‏و مطرب شد و زنّار بماند
جناب راستگو، میان نسخه‏ها تفاوتى نگذاشته است، امّا به جاى عیب مرا اگر عیب نهان بگذاریم مناسبتر به نظر مى‏رسد، زیرا مى‏توان زنّارى را که در مصرع دوم از نبودن خرقه ظاهر شده است همان عیب نهان دانست، بیت دیگرى (در غزل 197) با همین مضمون، معنى مذکور را تأیید مى‏کند:
حافظ این خرقه که دارى تو ببینى روزى‏
که چه زنّار ز زیرش به دغا بگشایند
غ 178 / 8
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب‏
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
ظاهراً صورتى که در نسخه‏هاى (ق)، (خ) و (ن) آمده مناسبتر است: «تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند»، زیرا بین شانه و قلم، و قلم و سخن و اندیشه، و قلم زدن (با معانى ایهامى شان) تناسبات و لطایفى وجود دارد.
غ 180 / 6
بازار شوق گرم شد آن شمع قد کجاست‏
تا جان و دل بر آتش رویش کنم سپند
آقاى راستگو شمع قد را بر سرو قد و شمع رخ ترجیح داده‏اند، امّا شمع قد در صورت و معنا چندان خوش به نظر نمى‏رسد (شمع ایستاده، و روشن است اما بلند نیست) ولى شمع رُخ هم زیبا و هنرى است و هم با آتش رو مترادف و سازگار است، لذا شمع رخ (نسخه س) را مرجّح مى‏دانم.
غ 197 / 7
حافظ این خرقه که دارى تو ببینى روزى‏
که چه زنّار ز زیرش به دغا بگشایند
*33* ایشان روزى را با دارى و ببینى هم آوا دانسته و بر فردا ترجیح داده است؛ اما ترجیحى دیده نمى‏شود؛ چون فردا نیز با حافظ و دارى سه مصوت بلند آ مى‏سازد که با سه مصوّت آ در مصرع دوم (زنار، دعا، بگشایند) نیز کاملاً همنوا مى‏افتد.
غ 198 / 3
دفتر دانش ما جمله بشویید به مى‏
که فلک دیدم و در کین دل دانا بود
قصد دل دانا شاید خوش آهنگتر و بهتر باشد؛ زیرا صامت «د» را از نُه مورد به ده مورد مى‏رساند، قصد نیز به معنى سوء قصد است که بوفور در کتابهاى قدیم کاربرد داشته است.
غ 200 / 7
بخت حافظ گر از این دست مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
مصحح محترم، از این دست را به علت روانى و پیوند هنرى با دست در مصرع دوم بر از این گونه ترجیح داده است؛ امّا ظاهراً ترجیح و تفاوتى نیست؛ زیرا از این گونه نیز با واجهاى بیت هماهنگتر و نیز ایهام پذیرتر است: 1- از این گونه به معنى از این دست؛ 2- مدد بخت حافظ از این گونه (یعنى گونه و روى معشوق) است؛ 3- ایهام تناسب و پیوند گونه با زلف بسیار نزدیکتر و بیشتر از دست است!
غ 203 / 5
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن‏
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود
نوشته‏اند: «این مصرع در (خ) و (ن) چنین است: گر من از میکده همّت طلبم عیب مکن که چندان تفاوتى ندارد». امّا:
1. پیر مغان خود در میکده حاضر است، لذا همّت خواستن از میکده شامل همت خواستن از پیر مغان نیز مى‏شود؛ 2. اگر میکده با صومعه در مصرع دوم و کعبه و بتخانه در بیت ششم غزل مقابل بیفتد، حافظانه‏تر است؛ 3. همّت اگر در صومعه نیست (که در مصرع دوم گفته شده) دى میکده هست؛ 4. همچنین در بافت بیت و غزل، وجود همت و طلب (که اصطلاحاتى عرفانى‏اند) مناسبتر است.
غ 217 / 6
کاروانى که بود بدرقه‏اش حفظ خداى‏
به تجمّل بنشیند به جلالت برود
نوشته است: «حفظ با لطف (ق) تفاوتى ندارد، حفظ با کاروان تناسب بیشترى دارد، امّا لطف خداى، حفظ خداى را نیز دربر دارد.»
اضافه مى‏کنم: 1. حفظ خداى همان خداحافظى (به صورت مقلوب) است که دعاى وداع و بدرقه کردن محسوب مى‏شود.
2. بدرقه نیز در اصل، حافظ کاروان است؛ 3. حفظ خداى نیز جزو لطف اوست.
غ 220 / 4
از هر کرانه تیر دعا کرده‏ام روان‏
باشد کزین میانه یکى کارگر شود
مصحح محترم نوشته است: «کزین با کزان چندان تفاوتى ندارد» امّا، اگر کزان را قبول کنیم، به علّت هماهنگى کزان با کرانه و میانه و هشت مصوت کوتاه و بلند اَ و آ مناسبتر است.
غ 236 / 6
کجاست صوفى دجّال کیش ملحد شکل
بگو بسوز که مهدىّ دین پناه رسید
نوشته است: «کیش با فعل (ق، ن، س) چندان تفاوتى ندارد، اندکى روانتر و خوش آهنگتر مى‏نماید». هر چند کیش و دین نیز در بیت مترادف است، امّا فعل نیز با شکل سجع متوازى ایجاد مى‏کند، فعل دجّالانه هم، اندکى معنادارتر مى‏نماید تا کش دجّالانه، همچنین عدم روانى تعبیر دجّال فعل با رفتار چنان صوفى ناروان و کج شکلى مناسبتر است (همه جا روانى، روان و خوش نیست).
غ 240 / 3
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
نوشته است: «مجلس از خلوت (ق، خ، ن، س) در بافت موزیکى مصرع خوشتر مى‏نشیند، افزون بر این، دوستان جمعند با مجلس انس بیشتر مى‏خواند تا با خلوت انس.»
با اینکه توضیحات آقاى راستگو به جاى خویش خوش است، اما مناسبتر به نظر مى‏رسد که:
1. اگر خلوت انسِ دوستانه باشد جاى آن است که تعویذ و ان یکاد خواند و در را بربست تا بیگانه نداند که دوستان در خلوتند؛ 2. بین خلوت و جمع ایهام تضاد زیبایى وجود دارد؛ 3. مهمتر از آن، در تعبیر حضور خلوت، پارادوکسى بسیار زیبا و هنرى به چشم مى‏آید.
غ 244 / 5
خوش دولتى است خرّم و خوش خسروى کریم‏
یا رب ز چشم زخم زمانشان نگاه دار
نوشته‏اند: «زمانشان چون هر دو مورد آمده در مصرع نخست را فرا مى‏گیرد، از زمانش (ق، خ، ن، س) بهتر مى‏نماید».
امّا اگر همان تعبیر زمانش را بپذیریم باز مى‏تواند به هر دو مورد برگردد، چون آن دو مورد، به هم عطف شده است، نیز با این پذیرش، *34* کم دستورى بودن و ناروانى تعبیر زمانشان نیز رفع مى‏گردد.
غ 247 / 1
شب وصل است و طى شد نامه هجر
سلام فیه حتّى مطلع الفجر
نوشته‏اند: وصل با قدر (خ، س) چندان تفاوتى ندارد، وصل با هجر تناسب معنوى بیشترى دارد و قدر با آن تناسب لفظى بیشترى».
توضیحات ایشان مقبول است، اضافه مى‏کنم که هر چند شبِ قدر با «سلام فیه حتى مطلع الفجر» نیز تناسب معنوى بیشترى دارد، اما شب اگر شبِ وصل باشد، به تعبیر حافظ همان شب قدر است!
غ 248 / 2
خرّم آن روز که با دیده گریان بروم‏
بزنم آب در میکده یک بار دگر
نوشته‏اند: «بزنم چون با بروم هماهنگى زیبایى دارد، از تا زنم (ق، خ، ن، س) بهتر مى‏نماید» امّا تا زنم چون قصد و غایت و آرزو را بهتر مى‏رساند، با فضاى معنایى بیت متناسبتر است و تا با با و پنج مصوّت بلند آ نیز در فضاى موسیقایى بیت خوشتر مى‏نشیند.
غ 251 / 3
دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نرفت‏
دایما یکسان نباشد کار دوران غم مخور
آقاى راستگو تفاوتى میان نرفت و نبود (خ، ن)؛ و کار و حال (ق، س) نگذاشته‏اند. امّا به نظر مى‏رسد که نبود بر نرفت و حال بر کار ترجیح داشته باشد:
زیرا نبود چون مصوت بلند اُو دارد با شش مصوت کوتاه و بلند اُو او در دور، گردون، دو، روز، دوران و مخور هم آواتر است. صامت د نیز هفت بار در بیت آمده است که بر بودن نبود حکم مى‏کند.
درباره ترجیح حال بر کار نیز گفتنى است که:
1. واژه حال به نوعى در مصرع دوم تعریف شده است؛ حال: دایماً یکسان نباشد. (در تعریف حال مى‏دانیم که حال چون اسمش درآید و نپاید و زایل شود، آنچه یکسان و دایمى است و مى‏ماند، مقام است).
2. حال نیز در معنا دَور و دَوران و دَوَران دارد که هم با دَور گردون گردان و هم دوران پردَوَران ایهام تناسب دارد. (و شایسته غم نخوردن از این روست که چون گردنده است از ما و شما نیز مى‏گردد و دَور مى‏زند و دُور مى‏شود).
3. حال با غم (و قبض موجود در ابیات غزل) که جزو حالات است، تناسب دارد.
4. در بیت نهم همین غزل بعضى معانى فوق الذکر تکرار و تأکید و تأیید مى‏شود:
حال ما و فرقت جانان و آزار رقیب
جمله مى‏داند خداى حال گردان غم مخور.
غ 254 / 6
برین سپاس که مجلس منوست به تو
گرت چو شمع جفایى رسد بسوز و بساز
به دوست از به تو، در مصرع نخست، هم از نظر واج آرایى با سین مناسبتر است و هم موسیقى عروضى.
غ 264/6
عشقبازى کار بازى نیست اى دل سر بباز
ورنه گوى عشق نتوان زد به چوگان هوس‏
آقاى راستگو نوشته‏اند: «ورنه از زانکه (س) در معنى مناسبتر و در شیوه بیان بلاغى‏تر مى‏نماید». امّا چون چهار بار دیگر صامت ز در بیت تکرار شده است و زانکه تعلیل را بهتر مى‏رساند، این تعبیر را بر ورنه ترجیح مى‏نهم.
غ 280/3
هر آن کس را که بر خاطر ز عشق دلبرى بارى است‏
پسندى گو بر آتش نه که دارى کار و بارى خوش‏
هرچند دارى با بارى جناس و هماهنگى دارد، امّا ظاهراً اگر مصرع دوم غیر خطابى باشد، مناسبتر و معنادارتر است، و نیز ایهامى (استفهامى و غیر استفهامى) مى‏پذیرد، که پر بدک نیست.
غ 288/4
بیا که رقص کنان مى‏رود به ناله چنگ‏
کسى که رخصه نفرمودى استماع سماع‏
نوشته‏اند: «بیا از ببین ق، خ، س هم بار معنایى بیشترى دارد و هم با فرهنگ واژگانى حافظ سازوارتر است. ببین را نیز در خود نهفته است: بیا و ببین».
امّا بنده ببین را مناسبتر مى‏بینم، چون در واژه بیا، دیدن به صراحت وجود ندارد، و در تقابل با استماع سماع (شنیدن) ذکر «دیدن» مناسب و پسندیده مى‏نماید، همچنین رقص از مقوله دیدنیهاست، آن هم از چنان شخصى که حافظ به نمایش گذاشته باشد!
غ 337/5
اگر ز خون دلم بوى شوق مى‏آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم‏
نوشته‏اند: «شوق از مشک (س) درست‏تر و شاعرانه‏تر است. اگر از خون دل عاشق بویى بیاید، بوى شوق خواهد بود نه بوى مشک».
*35* امّا به نظر مى‏رسد که هر دو درست و شاعرانه‏اند و از خونِ دل عاشق بوى مشک هم مى‏تواند به مشام برسد، چون بوى مشک نیز در دورى از آهوى ختن پیدا شده است، همچنین نافه ختن نیز همدرد و ندیم شاعر دور از معشوق است، لذا شاعر بوى همدرد را به خود گرفته است. ضمناً اگر بوى مشک را قبول کنیم رفع تعجّب در مصرع دوم معنى دارتر مى‏شود، یعنى حسن تعلیلى به حساب مى‏آید که بر حُسن بیت مى‏افزاید.
غ 347 / 2
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم‏
در کار بانگ بربط و آواز نمى‏کنم‏
اگر به جاى بانگ بربط، چنگ و بربط بگذارییم، آلات موسیقى مطرب بیشترى مى‏شود و ساز بهترى مى‏نوازد!
غ 349 / 7
دوستان عیب نظر بازى حافظ مکنید
که من او را از محبّان خدا مى‏بینم‏
نوشته‏اند: «محبّان خدا با محبّان شما (خ، س) تفاوتى ندارد، جز اینکه گویا با تعلیل یاد شده در بیت سازوارتر باشد».
هر چند محبّان خدا پذیرفتنى است و من هم او را از محبّان خدا مى‏دانم امّا محبّان شما را ترجیح مى‏دهم، چون با سبک حافظ که از صراحت گویى اجتناب دارد سازگارتر است؛ و نیز به نظر مى‏رسد که چون خطاب به دوستان شده است، اگر محبّان شما را بپذیریم هم در این بافت تازگى بیان و تعبیر به حساب مى‏آیدو هم اینکه حافظ مى‏گوید من نیز یکى از شما هستم، حافظ هم از محبّانِ دوستان و در نتیجه از دوستان است، لذا جاى عیب‏گیرى نیست.
غ 351/7
نشان موى میانش که دل در او بستم‏
زمن مپرس که خود در میان نمى‏بینم‏
جناب راستگو در او را از در آن روانتر و هموارتر مى‏دانند؛ امّا اگر موى میان معشوقى «آن» داشته باشد، باید دل را در آن بست که حافظانه‏تر است!
شاهد آن نیست که مویى و میانى دارد
بنده طلعت آن باش که آنى دارد
غ 353/4
چو هر خاکى که باد آورد فیضى برد از انعامت‏
ز حال بنده یادآور که خدمتکار دیرینم‏
ظاهراً دیگر سروده مصرع نخست که در پاورقى کتاب نقل شده، بوضوح روانتر و بهتر است:
چو هر کس را که یادآرى برد فیضى ز انعامت‏
غ 356/2
من نه آنم که زجور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولت خواهم‏
جناب راستگو صورت فوق را از صورت به جور از تو اندکى روانتر مى‏دانند، ولى این تعبیر دو معنا دارد و مناسبتر است.
غ 359/5
کار از تو مى‏رود مددى اى دلیل راه
کانصاف مى‏دهیم و ز راه او فتاده‏ایم
جناب راستگو متن را از «کانصاف مى‏دهیم که از ره فتاده‏ایم» (س) روانتر و شیواتر مى‏دانند، امّا اگر صورت سایه را بپذیریم مى‏توانیم به وجه وصفى نیز بخوانیم (از ره فتاده) و معنى کنیم، لذا چون آسانتر ایهام مى‏پذیرد، مناسبتر است.
غ 360/5
تا سحر چشم یار چه بازى کند که کار
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده‏ایم
مصحّح محترم کار را از باز شیواتر دانسته است، امّا اگر باز بگذاریم هم با بازى همبازى و هماهنگ است، و هم باز علاوه بر معنى دوباره مى‏تواند به عنوان پیشوند فعلى نیز به حساب آید: بنیاد بر کرشمه جادو باز نهاده‏ایم.
غ 397/3
آنکه فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظرى بهتر از این‏
آقاى راستگو در این کار چنین نظر مى‏دهد که: «کار با نکته (خ، ن، س) چندان تفاوتى ندارد، جز اینکه پیوند آن با کار مصرع نخست خالى از لطف نیست».
نظر ایشان گرچه خوب است و لیکن قدرى بهتر از این باید گفت که: بین نکته و گره نیز لطفى وجود دارد، چون گره همان نکته (نقطه) است هم در شکل و هم در معنا، که هر دو گشودنى و دشوار یابند. همچنین معشوقِ حکیم حافظ نیز (همچو حافظ) نکته بین است و به نکات بخوبى نظر مى‏کند و آنها را باز مى‏گشاید و باز مى‏گوید.
غ 405/3
جلوگاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه اندازد هماى چتر گردون ساى تو
مرقوم فرموده است: «باشد با گردد (خ، س) تفاوتى ندارد، جز اینکه تکرار با در اقبال و باشد بى لطف نیست».
امّا گردد چون ایهام‏پذیر است، مناسبتر است؛ گردد هم معنى باشد را دارد و هم معنى گشتن و چرخیدن و سیر کردن را.
*36* غ 406/1
مرا چشمى است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فته خواهد دید از این چشم و از آن ابرو
گرچه توضیح آقاى راستگو پذیرفتنى است، اما اگر این چشم، آن چشم شود، مصرع دوم هم، مثل مصرع اول سه آن پیدا مى‏کند که موسیقایى‏تر و خوشتر است.
غ 435/8
بکش جفاى رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان دارى‏
آقاى راستگو بین جور حسود و خوشدل باش تفاوتى ننهاده‏اند، امّا چون خوشى با مدام (مى) و کشیدن (نوشیدن) ایهام تناسب مى‏یابد، مناسبتر به نظر مى‏رسد.
غ 465/3
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامى به من ده تا بیاسام دمى‏
آقاى راستگو بین به من ده و بیاور نیز تفاوتى قایل نشده‏اند، اما بیاور با ساقیا، جامى، تا و بیاسایم کاملاً هم آوا و موسیقایى مى‏شود.
ب. اشتباهات چاپى و ویرایشى
در این بخش به اشتباهاتى که با سهل انگارى ناشر به کتاب راه یافته، اشاره مى‏شود، اغلاطى که متأسفانه کم نیز نیست. از ابتدا در پشت جلد به جاى «تعلیق»، «تنقیح» ضبط شده است. در بین غزلها و پاورقیهاى کتاب نیز مواردى رعایت نشده است. یکى دو مورد نیز هست که به ناشر ربطى ندارد، از جمله اینکه بنده شایسته مى‏دیدم، بعضى از ابیاتى که به عنوان دیگر، سروده بیت معرفى شده و به داخل غزلها راه یافته، به جاى آن به پاورقیها منتقل مى‏شد 7 (چنانکه در موارد بسیار معدودى این کار انجام شده است)، تا ابیات غزل از یکدستى نیفتد یا مکرر نشود. همچنین گرچه اشعار غیر غزلى حافظ در انتهاى کتاب آمده است، هیچ کدام از رباعى‏هاى حافظ نقل نشده و علّتى نیز براى این کار، در مقدمه کتاب ذکر نشده است.
موارد زیر نیز به منظور اصلاح در چاپ کنونى و بعد از این نقل مى‏شود:
غزل 10 بیت 9: تیره آه رتیرآه
- 42 بیت 8: به عمداً ربه عمدا
- 44 پاورقى 3: طبنى رطنبى‏
- 60 پاورقى 3: بسى ربس‏
- 75 بیت 8: ظاهراً حاجت تقدیر رظاهرا حاجت تقریر
- 103 بیت 3: قدت چون نون رقدت چو نون‏
- 111 بیت 7: در کنار جوى (5) و ردر کنار جوى و (5)
- 122 پاورقى*: حافظانه هست رحافظانه است‏
- 171 بیت 5: صبح بدانم رصبح ندانم
- 186 بیت 1: بدکارى چون من ربدکارى چون من‏
- 205 پاورقى 2: درست و ردرست یا
- 251 بیت 3: بر مراد نرفت ربر مراد ما نرفت‏
- 252 بیت 3: سیم و رز رسیم و زر
- 299 بیت 1: که به ما مى‏رسد رکه به ما مى‏رسى‏
- 299 بیت 4: الاَطَلال رالاَطلال‏
- 299 پاورقى 2: همسایگان کجایید رهمسایگان ما کجایید
- 314 پاورقى 1: «فتوا» (س) ر«فتواى» (س)
- 346 بیت 3: بوى حق شنید ربوى حق نشنید
- 350 پاورقى 2: جهان گویا از خسان بهتر باشد ر«ز جهان» گویا از «به جهان» (ق) بهتر باشد
- 353 بیت 6: تذور طرقه رتذر و طرفه‏
- 396 پاورقى 4: و این خالى از این لطف نیست رو این خالى از لطفى نیست‏
- 398 بیت 5: حیله هندو رحیله هند و
- 411 بیت 5: حتام القاة رحتّام القاه‏
- 412بیت 5: چشمى و صد غم رچشمى و صد نم‏
- 417 بیت 3: دیر خواب آلود ردیر خراب آلوده‏
- 419 بیت 1 تا 6: -ة ر-ه‏
- 429 بیت 6: نکردى گنایتى رنکردى کفایتى‏
- 442 بیت 7: کارى و سخت کارى رکارى و صعب کارى‏
- 452 بیت 2: الى رکباتُکم رالى رکبانکم‏
- 452 بیت 4 و 7 و 8 و 13: دهاقى، فراقى، اعتناقى ردهاقِ، فراقِ، اعتناقِ‏
- 453 بیت 2 و 8: سلماکى، محیاکى رسلماکِ، محیاکِ‏
- 453 بیت 6: شمشةَ کرمِ رشمسة کرمٍ‏
- 460 پاورقى 1: علامت ستاره (*) زیادى است.
- 466 بیت 1 و 2 و 10: علات تشدید (ّ) در قوافى زیادى است‏
- 466 بیت 1، 2، 5 و 10: ترجمه مصرع و عبارات عربى از چاپ افتاده است.
صفحه 525 بیت آخر: آصف شانى رآصف ثانى‏
صفحه 536 بیت اول: همدى رهمدمى‏
پاورقى ها
1. ساقیا مى‏ده که رندیهاى حافظ فهم کرد / آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش.
2. نگارنده نیز در مقاله «یک دیدار و چند گفتار» قطره‏اى از این عشق بى کناره خویش به درک و تفسیر شعر خواجه را تقریر کرده است. ر.ک: فصلنامه هنر، شماره 30، بهار 1375.
3. دیوان حافظ، تصحیح و تعلیق سید محمد راستگو (چاپ اول: قم، خرم، 1375)، ص 14.
4. همان، ص 15 و 16.
5. البته چنان که مصحّح در مقدمه کتاب اشاره کرده است، در پاورقیهاى کتاب به علت تنگى و کمى جا، دلایل انتخاب خویش را به اشارتى بیان کرده است و شرح بعضى از آنها را مى‏توان در مقالات ایشان در کتاب تلخ خوش (قم: خرم، 1370) و مقاله نقد و بررسى دیوان حافظ به سعى سایه (آینه پژوهش، سال ششم، شماره اول، فروردین و اردیبهشت 74) مطالعه کرد.
6. علاوه بر موارد یاد شده در دو اثر قبل، مى‏توان به این موارد نیز که دلایل خوبى براى انتخاب، در این کتاب نشان داده شده، اشاره کرد:
غزلهاى 102 / ب 7؛ 113 / ب 6؛ 145 / ب 2؛ 170 / ب 6؛ 273 / ب 9؛ 252 / ب 7؛ 312 / ب 6؛ 374 / ب 1؛ 382 / ب 1؛ 389 / ب 7؛ 398 / ب 2؛ 400 / ب 7؛ 408 / ب 6؛ 410 / ب 8؛ 431 / ب 2؛ 438 / ب 4؛ 451 / ب 5؛ 471 / ب 7.
7. مثلاً ابیات مورد اشاره در این غزلها: 27 / ب 3 و 4؛ 92 / ب 6 و 7؛ 93 / ب 6 و 7؛ 187 / ب 2 و 3 و ب 7 و 8؛ 189 / ب 5 و 6، و 209 / ب 9 و 10.

تبلیغات