آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

آن‏چه فرا رو دارید ترجمه و تلخیص مبحث «استعمال لفظ دراکثر از معنا» از کتاب وزین «مباحث الاصول‏» تالیف حضرت استاد آیة الله العظمى بهجت مدظله العالى است. مباحث این کتاب ارزشمند، بالاتر از آن است که با قلت‏بضاعت علمى بتوان ادعاى فهم دقایق و نکته‏هاى آن را کرد، لیک اصرار علاقه‏مندان ایشان باعث‏شد که بر چنین ترجمه‏اى بر حسب فهم قاصر و نه استناد به معظم له اقدام شود، لذا از خوانندگان محترم تقاضا مى‏شود که اصل را متن عربى قرار داده و نظر دقیق و جامع استاد را در نوشته ایشان جست‏وجو کنند.
این بحث ثمراتى در مباحث فقه دارد از جمله «قرائت در صلاة‏» است که جواز قصد انشاء و قصد قرائت‏با هم و عدم جواز چنین قصدى ، که معظم‏له در جامع المسائل (که یک دوره فقه به زبان فارسى است) در بحث مبطلات صلوة (تکلم) بر اساس مختار، فتوا به جواز هر دو قصد اگر اشکالى از ناحیه دیگر نباشد داده‏اند.
و از جمله ثمرات در معانى است که جزء بطون قرآن شمرده شده و هر چند که مراتب دارد ولى بنا بر جواز، جایز است گفته شود که اراده شدن آن بطون از الفاظ قرآن در عرض معناى ظاهر و در عرض هم‏دیگر است اما بنا بر عدم جواز، این معانى مراد از الفاظ نیست‏به وجهى در طول معناى ظاهر مى‏باشد چنان‏چه در کتاب‏هاى اصول مطرح شده است.
بیان وجه اول براى اثبات امتناع یا امکان
احیانا گفته مى‏شود: «قول به امکان یا امتناع ، متفرع بر تبیین کیفیت استعمال است‏» ; به این بیان که اگر واقع استعمال عبارت از این باشد که لفظ به عنوان علامت و نشانه، بر معنا قرار داده مى‏شود، در این‏صورت مانعى ندارد که دو نشانه با یک لفظ صورت گیرد که آن لفظ به وضع شخصى یا نوعى یا هردو به عنوان علامت، بر روى دو معنا قرار داده شده است.
و اما اگر واقع استعمال، ایجاد معنا به وسیله لفظ باشد، پس در صورت تعدد معناى مراد، لازمه این مبنا اجتماع حکمى دو لحاظ در لحاظ واحد مى‏باشد، زیرا در این فرض، لفظ واحد با فرض وحدت استعمال و ایجاد ، به دو لحاظ ملحوظ واقع شده است که هر کدام از آن دو، مقوم یک استعمال ومقوم اراده فهمانیدن یک معنا، با لفظ مزبوراست. و این اجتماع حکمى محذور اجتماع مثلین را در بر دارد، هر چند اجتماع حقیقى بر آن صدق نکند، به جهت آن‏که دو لحاظ، دو وجود ذهنى مى‏باشند، نه خارجى و آن‏چه متعلق لحاظ است، ماهیت وجود خارجى است نه خود موجود خارجى.
لذا نهایت محذورى که در آن است، این است که یک ماهیت‏با تحفظ بر وحدت شخصیه آن، هر چه باشد، دو وجود نمى‏پذیرد، چه دو وجود ذهنى و چه دو وجود خارجى. بلکه (امر بالاتر از این است) معروض وجود ذهنى غیر از معروض وجود خارجى است، به این جهت که قوام لحاظ، به صورت مافى الخارج است، لکن در نظر ملاحظ، دو معروض عین هم‏دیگرند. لذا نمى‏توان شى‏ء خارجى را، که على الفرض یکى است، در زمان واحد به دو لحاظ در نظر گرفت.
و این ادعا مردود است که مى‏گویند: امور ذهنى تابع قصد مى‏باشند و لحاظ از این قبیل است، پس لحاظ لفظ به قصد این‏که نشانه و آلت‏باشد براى معنایى که ملحوظ مستقل است، غیر از لحاظ لفظ به قصد نشانه بودن براى معناى دیگر است.
دلیل مردود بودنش هم این است که: معلول علت غایى، خود لحاظ لفظ است، نه لحاظ با وصف معلولیت که این وصف به عنوان حیثیت تقییدیه اخذ شود و با این اخذ تغایر لحاظین و عدم تماثل آن دو تحصیل شود.
بیان وجه دیگرى بر امتناع از استاد علامه (قدس سره)
استاد (قدس سره) در مقام استدلال بر امتناع، وجه دیگرى آورده‏اند و آن این‏که:
امکان ندارد یک لفظ در استعمال واحد و ایجاد واحد، وجود تنزیلى دو معنا بوده باشد، زیرا وجود تنزیلى از جهت وحدت و تعدد، تابع وجود حقیقى است، پس اگر «مابالعرض‏» متعدد باشد، مستلزم تعدد «مابالذات‏» خواهد بود و وضع، هر چند مقتضى تعدد لفظ واحد است لکن این تعدد در حد اقتضا است نه فعلیت.و محذور در این است که متعدد بالعرض، به حد فعلیت‏برسد با وجود این‏که «مابالذات‏» یکى است; یعنى لفظى که بالذات ، وجود کیف ممنوع است و بالجعل و المواضعة وجود معنا محسوب مى‏شود بالعرض .
اما ادعاى این‏که استعمال مستلزم فناى لفظ در معنا و دیدن لفظ به عنوان خود معنا مى‏باشد، و یک شى‏ء نمى‏تواند دو شى‏ء دیده شود، گویا دلیلش وجدان باشد ولى مى‏توان آن را به نحو برهانى نیز تقریر نموده به این بیان که لفظ از نظر مستعمل که تابع نظر واضع است، فانى در معنا است، و بین آن دو، هو هویت‏برقرار است، و بین معنا و معناى دیگر جامعى که موجب نوعى اتحاد شود وجود ندارد.پس لفظ ممکن نیست‏با معنایى وحدت پیدا کند که آن معنا با چیزى که اکنون لفظ با آن اتحاد دارد، مغایر است.
جواب اشکال اول
الف: امکان تعدد لحاظ با تبیین این‏که متعلق لحاظ طبیعى لفظ است، و ممکن است گفته‏شود: متعلق لحاظى که مصحح استعمال و مصحح ایجاد لفظ به قصد رسانیدن معنا است طبیعى لفظ مى‏باشد نه شخص آن و اشکالى ندارد که براى طبیعت واحد در زمان واحد از شخص واحد، براى نیل به دو غرض، تعدد وجود، محقق شود.
شاهد بر عدم اشکال، این است که ما دو وجود طبیعى را در زمان واحد لحاظ مى‏کنیم، هر چند این لحاظ، تصورى باشد نه تصدیقى، چون محذور عقلى که در این وجه بیان شده، در هر دو گونه لحاظ وجود دارد. لازمه تاثیر دو لحاظ طبیعت، در یک ایجاد این است که مجموع دو سبب مجتمع، در یک ایجاد مؤثر باشند، که اگر به تنهایى بودند هر کدام در ایجاد آن شى‏ء مؤثر مى‏شد و نتیجتا با آن ایجاد، یکى از دو غرض مد نظر بود و آن ایجاد، براى رسیدن به آن بود. پس به هنگام اجتماع این دو سبب، هر دو با هم مؤثرند و در غرض محقق مى‏شود، آن رسانیدن و معنا مى‏باشد. پس به این ترتیب محذور ثبوتى وجود ندارد و مفروض این است که مقام اثبات، وافى به امر افهام است.
اقامه دلیل براى اثبات تعلق لحاظ، به طبیعى اللفظ
اما این‏که گفته‏شد: متعلق لحاظ طبیعت است نه شخص، براى این است‏که:
معلول از علت‏حقیقى به لحاظ رتبه متاخر است و متعلق لحاظ، تقدم طبعى بر خود لحاظ دارد. همان لحاظى که در وجود لفظ مؤثر مى‏باشد و ممکن نیست لحاظ و هر وجود دیگرى به شخص آن‏چه از او متاخر است و معلول آن است تعلق بگیرد; با فرض این‏که علیت، علیت‏حقیقیه باشد نه اعتباریه آن‏گونه که در وجود نسبت‏به ماهیت است، زیرا در این صورت در مرتبه علت چیزى وجود ندارد که علت‏به آن تعلق پیدا کند، چه رسد به این که آن شى‏ء متقدم بر علت‏باشد، چون مفروض تاخر معلول است از رتبه علت و خود ملحوظ بالذات وجودش به عین وجود لحاظ است و حال آن که ممکن نیست معلول به عین وجود علت، موجود باشد، در فرض علیت‏حقیقیه; به دیگر عبارت، در نظر شخص ملاحظ ، متعلق لحاظ، معدوم مى‏باشد، چون مى‏خواهد به آن با لحاظى که مؤثر در ایجاد است، وجود ببخشد، نه این‏که مفروض الوجود باشد باسبابه.
پس فرض این‏که لحاظ به امر وجود تعلق پیدا کند یعنى به صورتى که منتزع مما فى الخارج باشد به این معنا است که در نظر او عدم متعلقش در خارج، فرض شود. و امکان ندارد ملاحظ شى واحد را در خارج هم موجود و هم معدوم ببیند. (هم آن شى‏ء واحد را مترشح از لحاظش و هم غیر مترشح از آن ببیند) و فرقى نیست‏بین این‏که صورت و ذوالصورة با هم تقارن داشته باشند یا نه.
پس ممکن نیست که انتزاع صورت که عین لحاظ است، در نظر ملاحظ هم علت‏باشد و هم معلول. نتیجتا از آن جهت که شرط وجود است، علت و از آن حیثیت که متاخر از وجود است معلول است در نظر مستعمل پس آن چه در مقام اشکال اجتماع در لحاظ در لفظ واحد جارى است‏به همراه دفع‏آن، همان است که ذکر شد.
بیان دیگرى براى رفع اشکال اجتماع لحاظین
ب) اثبات کفایت واحد در مقام
و شاید گفته‏شود: هنگامى که داعى به استعمال، متعدد باشد به گونه‏اى که هر داعى، مؤثر در لحاظ مؤثر در ایجاد لفظ به قصد تفهیم معنا باشد، در این‏صورت یک لحاظ متعلق به یک لفظ محقق مى‏شود که دو سبب دارد و غرض از آن، رسانیدن دو معنا مى‏باشد. از این بیان لازم نمى‏آید که ملحوظ واحد در زمان واحد و از ناحیه شخص واحد، تعدد لحاظ داشته باشد، بلکه آن چه لازم مى‏آید این است که یک لحاظ، معلول دو علت مستقل باشد که مجموع آن دو در حال اجتماع و هر کدام به تنهایى در حال انفراد، مؤثر باشد و چون این لحاظ، معلول دو علت است، قهرا اثرش این خواهد بود که با لفظ واحدى که به لحاظ واحد، ملحوظ و موجود است، دو اعلام محقق شود و واضح است که این امر ارتباطى به تصحیح تعدد به وسیله حیثیات اعتبارى ندارد و ما در این دلیل فرض کرده‏ایم که مانعى از ناحیه فرض هو هویت لفظ با معنا و نیز آلى بودن دو لحاظ، وجود نداشته باشد، بلکه مجرد این حیثیت که لحاظ متعلق به یک شى از ناحیه شخص واحد، تعدد داشته باشد، مورد نظر ما بود، از لحاظ برهانى محکم‏تر است.
جواب از وجه دوم
الف: عدم تسلیم مبناى کلام که وجود تنزیلى باشد
(امکان تقدیر جواب از وجه دوم استدلال بر امتناع)
اما قضیه تبعیت وجود تنزیلى از وجودحقیقى در وحدت و تعدد، قابل رد است‏به این‏که گفته‏شود: لفظ وجود تنزیلى معنا نیست‏به این معنا که عین معنا اعتبار شده باشد بلکه این امر هم چنان که قبلا گذشت فقط در انشائیات قابل پذیرش است نه در مطلق الفاظ وضع شده و بحث ما نیز در خصوص انشائیات نیست.
وضع، اعتبار شى‏ء بر شى‏ء یا در شى‏ء براى ایجاد ملازمه بین لفظ و معنا در انتقال است و مانعى ندارد که وضع یک شى‏ء بر دو شى‏ء اعتبار شود تا به سبب این‏وضع، ذهن از آن شى‏ء به آن دو شى‏ء منتقل شود و در وضع حقیقى استغراق (قرار گرفتن شى‏ء اول بر تمام شى‏ء دوم) شرط نیست تا وقتى قرار گرفتن شى‏ء بر شى‏ء تحقق یافت، قرار گرفتن شى‏ء دیگرى بر دومى و در کنار اولى ممکن نباشد. پس همین‏طور است وضع اعتبارى که فاقد مقدم وضع حقیقى و تنها در هدف و غرض با آن مشترک است، البته غرض متناسب با وضع اعتبارى که همان ایجاد ملازمه در انتقال ذهنى باشد.
ب: بر فرض تسلیم، وجود تنزیلى وحدت محضه ندارد
(امکان حل اشکال وحدت ما بالعرض و تعدد ما بالذات بعد از تسلیم قول به تنزیل)
اگر هم قبول کنیم که وضع هو هویت اعتبارى بین لفظ و معنا را نتیجه مى‏دهد به گونه‏اى که لفظ در وضع وجود تنزیلى معنا و تابع آن در وحدت و کثرت و حصول در ذهن باشد، اشکال وحدت ما بالعرض و تعدد ما بالذات از جهت‏عدم انتزاع واحد از کثیر و بالعکس، قابل دفع است; به این بیان: وحدت امر انتزاعى در صورت تعدد منشا انتزاع، وقتى محال است که امر انتزاعى، واحدمحض باشد ولى در ما نحن فیه، آن‏چه بالفعل بر یکى از دو معنا دلالت مى‏کند، لفظى است که قرینه معینى به آن منضم شده است (که در لزوم انضمام این قرینه بین استعمال در واحد یا متعدد تفاوتى نیست) و این لفظ در همین استعمال به ضمیمه قرینه دیگر بر معناى دیگر نیز دلالت مى‏کند. پس لفظ جزء دال بر دو معنا مى‏باشد و جزء دیگر قرینه است. همان‏طورى که در دلالت‏بر یک معنا نیز لفظ جزء الدال است، مانند دلالت لفظ بر مجاز به ضمیمه قرینه و بر حقیقت‏بدون ضمیمه قرینه.
بلکه اگر ملتزم به اشکال بشویم، استعمال لفظ مشترک در یک معنا نیز ممتنع مى‏شود و تعاقب و تعدد دو استعمال نیز آن را حل نمى‏کند، زیرا لفظ به نوعه نمى‏تواند یک‏بار عین یک معنا تنزیلا و بار دیگر عین معناى دیگر به همین نحو باشد، زیرا تنزیل تابع واقع است و لازمه آن امکان اتحاد متعدد واقعى در خارج مى‏باشد (که قابل التزام نیست) . و حل اشکال به این است که بگوییم: لفظ جزء دال است که به ضمیمه قرینه تنزیلا عین وجود مدلول اعتبار شده و مانعى ندارد که یک چیز جزء دو دلالت‏باشد همان‏طور که زید از نظر خارجى واحد و اعتبارا متعدد است و عناوین شاعر و کاتب و فقیه و طبیب با ملاحظه انضمام مبادى متعدد به ذات زید، از آن قابل انتزاع و بر آن صدق مى‏کند.
ما حصل بحث این است که اتحاد ما «بالعرض‏» و تعدد «ما بالذات‏» اگر به دو حیثیت متعدده باشد، اشکالى ندارد بلکه در ما نحن فیه دال بر هر کدام از دو معنا، مرکب از دو جزء (لفظ و قرینه معینه) مى‏باشد. (پس قرینه جزء «ما بالعرض‏» است نه حیثیت تقییدیه آن.) شاهد آن نیز حصول انتقال از یک لفظ به ضمیمه دو قرینه به دو معنا مى‏باشد و این اخص از امکان است، زیرا فرض آن است که مقام اثبات در افاده این انتقال به کمک قرائن، قاصر نیست و اشکال، تنها در تصویر مقام ثبوت و امکان مى‏باشد.
جواب از وجه سوم: تبعیت فناء از سعه و ضیق مفنى فیه
دلیل این ادعا چه وجدان باشد و چه برهان، قابل اشکال است‏به این‏که‏فناى لفظ در معناى واحد، لازمه فرض استعمال در واحد بدون شریک است، پس استعمال، مستلزم فنا در معناى واحد است از باب ضرورت بشرط المحمول.اما هنگامى که لفظ در اکثر، استعمال مى‏شود، در مجموع اکثر فانى مى‏گردد نه در کل واحد من المعانى.و ترتب حکم بر کل واحد، غیر از تعلق لحاظ به هر کدام از معانى است، آن‏گونه لحاظى که در صورت عدم لحاظ دیگرى به هر کدام تعلق مى‏گرفت. (فتدبر)
شاهد این مطلب آن است که این فنا یعنى فناى در مجموع معانى در دلالت تصورى واقع مى‏شود و فرقى بین دلالت تصورى و تصدیقى جز در نسبت دادن آن به اراده لاحظ و موضوعیت مراد او براى حکم، وجود ندارد، و الا در خود نتیجه وضع و آن چه به تصور معنا بر مى‏گردد، بین آن دو فرقى نیست. پس ادعاى محال بودن دلالت تصدیقى با وجود اشتراک بین این دلالت و دلالت تصورى (در وجه امکان و استحاله) و با وجدانى بودن وقوع این فنا در دلالت تصورى، با استناد به این دلیل که فناى مفروض در مقام فنا در یک شى‏ء و درمباین آن است و گاهى این دو شى‏ء متباین تحت‏یک جامع قرار نمى‏گیرند، پس این فنا به منزله فناى چیزى در چیزى و عدم فناى آن در همان چیز است، مردود است‏به آن‏چه ذکر شد که فناى در شى‏ء واحد در حال انفراد، مستلزم فنا در همان شى‏ء واحد در حال اجتماع نیست، بلکه در حال اجتماع فناى در مجموع محقق مى‏شود، هر چند یکایک اجزاى مفنى فیه به گونه‏اى است که اگر دیگرى نبود، لفظ مرآت مستقل او بود. بلکه سابقا گفتیم که لفظ سبب حضور مدلول مورد اراده متکلم به واسطه حضور لفظ در ذهن سامع مى‏باشد و در این سببیت‏بین این‏که مراد واحد باشد یا متعدد، فرقى نیست و مفروض این‏است که بر فرض امکان استعمال، قرینه براى رساندن این مطلب کافى است (فلا تغفل) .
برهان امتناع صدور کثیر از واحد در مورد علیت علت معده ناقصه واحده براى دو شى‏ء یعنى براى حضور دو شى‏ء در ذهن سامع بالفعل کما این‏که به سبب وضع زمینه براى فعلیت فراهم بود جارى نمى‏شود.
بیان وجه اشکال جارى در انشائیات به همراه جواب آن
جواب وجه چهارم
الف: تمهید جواب به تنظیر جواب از اشکال مقام در انشائیات
اما اشکالى که در انشائیات جارى است، همان است که نظیرش در فرض التزام به عبارت بودن استعمال از علامیت لفظ بر معنا، وجود دارد. و وجه تناظرشان این‏است که انشا در ما نحن فیه عبارت است از اعتبار شى‏ء به عنوان دو شى‏ء و استعمال در مانحن فیه بنابر مبناى مذکور ، تاثیر لفظ واحد است در دو اعلام و آن وجود اعتبارى که در انشائیات و مطلق ایجادیات مورد قبول است، در اخطاریات مسلم نیست (پس اشکال ناشى از وجود اعتبارى در اخطاریات جارى نیست) علاوه بر این‏که حکایت عدم اشکال بنابر مبناى علامیت نیز قبلا گذشت.
و اشکال اعتبار یک شى‏ء به عنوان دو شى‏ء و هم‏چنین تاثیر لفظ واحد در اعلامین به این بیان قابل دفع است: لفظ جزء دال بالفعل است و جزء دیگر عبارت از قرینه مى‏باشد. نتیجتا حد مشترک بین دو معنا، مدلول خود لفظ و وجه امتیاز دو معنا، مدلول قرینه معینه ممیزه مى‏باشد و هیچ محذورى در این امر نیست.
مثلا در لفظ استعمال شده در وجوب و استحباب ، جامع بین این دو معنا، مدلول خود لفظ امر و دو فصل این دو معنا مدلول دو قرینه مى باشد و در صورت تباین بین دو معنا، حد مشترک بین آن دو که عبارت است از چیزى که خارج از شى‏ء یا اشیا نیست (جامع عنوانى) مدلول خود لفظى است که بر آن شى‏ء یا اشیا وضع شده و خصوصیات مدلول قرائن معینه مى‏باشند. این بیان، مصحح‏استعمال لفظ در اکثر از معناى واحد است.
ب: تبیین تعدد دال مثل تعدد مدلول یعنى مشابهت در اصل تعدد
در جواب اشکال علیت واحد براى کثیر گفته مى‏شود: لفظ، علت تامه ناقصه و جزء العله است و جزء دیگر همان‏طور که گذشت، قرینه معینه مى‏باشد و مانعى ندارد که علت ناقصه، واحد و معلولات متعدد باشند، زیرا آن چه به واسطه آن یکى از معانى احضار مى‏شود که همان مجموع المقترنین (لفظ و قرینه بر آن معنا) باشد، با آن‏چه به واسطه آن، معناى دیگر احضار مى‏شود (لفظ و قرینه بر معناى دیگر) مغایر مى‏باشند به نحو مغایرت حقیقى. و اشتراک در بعضى مقدمات داخلى ضررى به اصل تغایر نمى زند. بلکه مى‏توان عدم نصب قرینه بر وحدت مراد درمقام بیان را قرینه بر تعدد مراد گرفت. چون تعدد مراد بر سایر احتمالات ترجیح دارد و همین در قرینه بودن کافى است، چون به وجود قرینه بر اراده هر یک از معانى به همراه اراده معناى دیگر، منحل مى‏شود، زیرا قرینه بر هر یک از معانى در حقیقت همان عدم قرینه بر عدم اراده آن معنا است‏با وجود آن که اراده آن على الفرض ممکن و مفروض التفات متکلم به امکان مى باشد.
ارجاع استعمال لفظ مشترک در اکثر از معناى واحد، به تعدد دال و مدلول
ممکن است تصحیح مواردى که از مصادیق این استعمال شمرده شده است‏به این نحو: لفظ مشترک هنگامى که براى استعمال در معنا القا مى‏شود، براى آن ارائه فعلیه است‏براى آن‏چه خارج از اطراف شبهه نیست که اطراف شبهه همان معانى مشترک است و تخصیص مرئى به خصوصیات از قرینه استفاده مى‏شود و این قرینه است که خصوصیات را ارائه مى‏کند. حال چه قرینه لفظیه یا غیر لفظیه.پس در این جا دو دال و دو مدلول است; هر چند در استعمال در معناى واحدى که به قرینه معینه احتیاج دارد.
و همین‏طور است‏حقیقت و مجاز، بلکه حقیقتى که موقوف است‏بر عدم قرینه بر مجاز. چون همین عدم قرینه مانند قرینه است اگر چه عدمى است. و فعلیت دو امر در این‏جا به واسطه ضمیمه شدن امر عدمى به امر وجودى محقق مى‏شود وعدم قرینه نیز از عدم آن درمظان وجود بعد از فحص، کشف مى‏گردد.
و همین‏طور است مجازى که متوقف بر قرینه است، قرینه‏اى که دلالت‏بر تخصیص موضوع له نوعى لفظ به خصوصیتى که موافق به قرینه وجودیه باشد، مى‏کند.
هم‏چنین است قرینه تخصیص و تقیید در این‏که دال بر عام و مطلق غیر از دال بر تخصیص و تقیید است. و عقلى بودن دال در بعضى مقامات، ضررى به آن چه ما در صدد اثباتش هستیم، نمى زند پس در تمام دال و نیز مدلول متعدد است نه این‏که دال واحد و مدلول متعدد باشد تا گفته‏شود: این امر جز از انسان احول ساخته نیست! بله، لازمه این بیان انکار اساس موضوع بحث در استعمال لفظ مشترک در اکثر از معناى واحد (به نحو سالبه به انتفاى موضوع) مى‏باشد.

تبلیغات