آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

قرآن مجید توجه ویژه اى به تاریخ و سرگذشت امت ها و ملت هاى گذشته و پیامبران پیشین دارد و آیات مربوط به حوادث تاریخى، بخش قابل توجهى از قرآن مجید را تشکیل مى دهد. اما به طور قطع نگرش قرآن به حوادث تاریخى و نیز شیوه ارائه و طرح آن ها با نگرش مورخان و شیوه وقایع نگارى رایج، و نیز هدف قرآن از طرح وقایع تاریخى، تفاوت دارد. در این گفت و گوى علمى با دیدگاه استاد محترم حجت الاسلام و المسلمین آقاى یعقوب جعفرى، مفسر و پژوهش گر قرآنى، در این باره آشنا مى شویم.
 نشریه: ابتدا از جناب عالى که به رغم مشاغل زیاد، دعوت ما را پذیرفتید، تشکر مى کنیم. جناب استاد، شما سوابقى در زمینه تفسیر قرآن داشته و مستحضرید که آیات قابل توجهى از قرآن مجید درباره تاریخ امت ها، حوادث تاریخى ملت هاى گذشته و سرگذشت انبیا و اولیاست.آیا تا کنون در مورد نگرش تاریخى قرآن مجید کارى صورت گرفته است؟
استاد: با تشکر از لطف حضرت عالى باید عرض کنم که در قرآن کریم تاریخ به صورت گسترده اى مطرح شده است. قرآن از تاریخ به عنوان ابزارى براى هدف هاى تربیتى و عبرت گیرى خودش استفاده مى کند وگرنه براى تاریخِ مطلقِ به عنوان تاریخ منهاى آن هدف ها، اصالت قائل نیست. با توجه به همین نکته است که در قرآن، حوادث تاریخى، سرگذشت انبیا و امت هاى پیشین خیلى وسیع و گسترده وارد شده و قرآن از آن ها نتیجه گیرى مى کند. این که پرسیدید که در این زمینه کار مستقلى صورت گرفته باید گفت که یکى از بخش هاى علوم قرآنى که در طول تاریخ درباره آن کار شده، همان قصه هاى قرآن است; کتاب هاى بسیارى به عنوان قصص انبیا یا قصص قرآن و نیز کتاب هایى درباره فلسفه تاریخ از نظر قرآن نوشته شده است.
 نشریه: ظاهراً حضرتعالى نیز در این زمینه کتابى تألیف کرده اید.
استاد: بله بنده هم کتابى نوشته ام به نام بینش تاریخى قرآن، هدف من در آن جا بیان نقطه نظر قرآن درباره فلسفه تاریخ و عامل محرّک تاریخ و بررسى عوامل پیدایش و زوال تمدن ها از نظر قرآن بوده است. بعضى از حوادث تاریخى، مثل جریان جنگ رومى ها با ایرانى ها که در آیه هاى نخستین سوره روم «الم* غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ»1 آمده، به صورت مفصل در تاریخ هست، و برخى از این ها را نخستین بار، در قرآن مشاهده مى کنیم.
 نشریه: شیوه قرآن در گزارش تاریخ با تاریخ نگارى مرسوم چه تفاوتهایى دارد؟
استاد: در قرآن کریم ما تاریخ نگارى یا به تعبیر دیگر، وقایع نگارى صرف نداریم; گزارش هاى تاریخى قرآن همه جهت دار بوده و با نگرش خاصى آمده است. قرآن همیشه قبل یا بعد از ذکر حادثه اى تاریخى، قانون هاى کلى و قوانینى را که در همه جامعه جارى باشد از آن استخراج مى کند و آن را با صراحت یا با اشاره تذکر مى دهد. این همان کارى است که امروز ما به آن فلسفه تاریخ یا سنت هاى الهى مى گوییم که در همه جامعه ها جارى است و حکم یک قانون را دارد. بنابراین، هدف قرآن صرفاً داستان سرایى یا نقل وقایع نیست، در حالى که کار مورخ، معمولاً همین است. مثالى مى زنم که ببینید چگونه قرآن بعد از بیان حادثه اى تاریخى یا گزارش حادثه اى تاریخى به قانونى که مى شود آن را از بطن آن حادثه به دست آورد اشاره مى کند. درباره بعضى از امت ها که خداوند بر آن ها در اثر تکذیب پیغمبران و دیگر گناهان بلافرستاده در یک جا مى فرماید «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ ».2 این جا یک حادثه تاریخى را گزارش مى دهد بعد اشاره مى کند که این یک سنت الهى است که در تمام جامعه هاى بشرى جارى است:«سنت الله التى قد خلت فى عباده» و هم اشاره مى کند به آن سنتى که در این جا هست و آن این است که «و خسر هنالک الکافرون».
بنابراین، نگرش قرآن به تاریخ، جانب دارانه است; وقایع نگارى صرف نیست، و شما هیچ گزارش تاریخى را در قرآن پیدا نمى کنید که در آن یک استنتاج و بیان و فلسفه و قانونى نباشد. این یک نمونه مهم ازتفاوت هاى گزارش تاریخ در قرآن با تاریخ نگارى مرسوم است. اساساً شیوه قرآن در بیان رخدادهاى تاریخى شیوه خاصى است و با شیوه هاى مرسوم در میان مورخان تفاوت هاى بسیارى دارد و حتى در تقابل با آن هاست. من درباره این موضوع، در انجمن تاریخ پژوهان سخنرانى داشتم و در آن جا مفصلاً توضیح دادم و در این جا به عنوان نمونه برخى از این تفاوت ها را عرض مى کنم.
تفاوت دیگر، برخورد جانب دارانه قرآن با حوادث و گزارش هاست. مورخان معاصر، مدعى هستند که در گزارش هاى تاریخى بى تفاوتى را رعایت مى کنند و بنایشان هم بر این است، اما در واقع این چنین نیست. ولى قرآن در بیان رخدادهاى تاریخى آشکارا جانب دارى مى کند و یک طرف را که حق مى داند آن را مى ستاید و طرف دیگر را که باطل است حتى لعن هم مى کند و وعده عذاب مى دهد; یعنى این طور نیست که قرآن در گزارش تاریخى خود مثل شیوه هاى معمول، بى طرفى را در داشتن نگاه ارزشى و عدم آن رعایت کند. قرآن جانب دارانه گزارش مى دهد; یعنى قضاوت مى کند، زیرا خداوند به خوبى آگاه است که کدام طرف، حق و کدام طرف، باطل است. رعایت بى طرفى براى این است که ما نمى دانیم کدام طرف حق است، اما وقتى گزارش گر خداست و از حقایق امور آگاه است و در تمام صحنه ها از اول تاریخ بشر تا امروز بوده و حتى در بسیارى از وقایع خودش یکى از قهرمان هاى حادثه بوده آن هم نقش اول را داشته به خوبى مى داند حق کیست، باطل کدام است.
یکى دیگر از تفاوت هاى گزارش هاى تاریخى در قرآن با گزارش هاى مورخان این است که مورخان، به ویژه در عصر ما همواره به ظاهر قضایا توجه دارند و هرگز دخالت نیروهاى غیبى را در رخدادهاى تاریخى گزارش نمى کنند یا نمى توانند گزارش کنند یا اصلاً باور ندارند، ولى در قرآن در خیلى از موارد وقتى از پدیده اى تاریخى گزارش داده مى شود، به نقش نیروهاى غیبى هم اشاره مى شود و بر آن تأکید مى شود، مثل کمک کردن فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر،3 و نیز کمک هایى که خداوند مستقیماً به پیامبران در رویارویى با دشمنانشان کرده است.این شیوه قرآنى که کمک هاى غیبى و افعال مباشر و مستقیم خداوند را در یک گزارش بیان مى کند در گزارش هاى تاریخى مورخان نیست و نباید هم باشد امروزه برخى اصلاً این را باور ندارند و نقل هم نمى کنند.
یکى دیگر از خصوصیات تاریخ نگارى در قرآن این است که بعضى از حوادث تاریخى را که تا زمان نزول قرآن در بعضى از کتاب ها، مثل کتاب هاى مقدس یهود و نصارا آمده بود، تصحیح مى کند; یعنى گزارش هاى تاریخى که در تورات و انجیل آمده و غلط و تحریف شده است، قرآن آن ها را تصحیح مى کند. یک نمونه از این موارد، مصلوب شدن حضرت عیسى(علیه السلام) است که در گزارش اناجیل آمده که عیسى را دار زدند، ولى قرآن این را تصحیح مى کند و مى فرماید: «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِى شَکّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً».4 همین طور اگر کسى گزارش هاى تاریخى قرآن را با گزارش هاى تاریخى تورات موجود مقایسه کند مى بیند که چقدر فرق دارد و قرآن آن ها را تصحیح کرده است.
بنابراین، مقایسه قرآن و عهدین این نتیجه را به دست مى دهد که یکى از خدمات قرآن، اصلاح تواریخ گذشته است. بعضى ها درباره مقایسه میان قرآن و عهدین کتاب هایى نوشته اند. مثلاً در مورد حضرت عیسى در انجیل غلو شده که عیسى(علیه السلام) خدا و یا پسر خداست، ولى قرآن مى گوید عیسى بنده خداست. اگر مطالعه تطبیقى داشته باشیم بسیارى از حوادثى که درباره حضرت موسى(علیه السلام)در قرآن آمده با گزارش تورات متفاوت است، درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام)همین طور و به خصوص در مورد حضرت یوسف این گزارش تفصیلى که در قرآن آمده در کتاب هاى پیشین اصلاً نیامده است. این ها مى تواند خدمت قرآن به تاریخ باشد.
 نشریه: حضرت عالى یکى از نکته هاى مهمى که اشاره فرمودید این بود که قرآن در گزارش هاى تاریخى سعى مى کند که قوانین و سنت هایى را که بر جوامع حاکم است متذکر شود. ذیل سوره یوسف که احسن القصص است خداوند مى فرماید: «لَقَدْ کانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِى بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْم یُؤْمِنُونَ»;5 یعنى فلسفه اصلىِ نقل این قصه ها عبرت آموزى براى بشر است. حال با توجه به این آیه شریفه، پرسش این است که بین عبرت آموزى و استخراج قوانین و سنن الهى چه ارتباطى وجود دارد؟
استاد: بحث قبلى من به شیوه بیان رخدادها مربوط بود، اما این نکته اى که شما مى فرمایید به هدف هاى قرآن از طرح این مسائل تاریخى مربوط مى شود. شیوه با هدف فرق مى کند. یکى از هدف هاى قرآن در گزارش هاى تاریخى همان عبرت آموزى است، اما این مانع نمى شود که از آن قانونى هم استخراج شود. یکى از هدف هاى قرآن همان عبرت آموزى است که در سوره یوسف هم آمده، و یکى دیگر از هدف ها وادار کردن مردم به تفکر است، چنان که در سوره اعراف مى فرماید: «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ».6 این آیه چند بار در سوره هاى مختلف تکرار شده است.
هدف دیگرى که قرآن در گزارش هاى تاریخى خود تعقیب کرده و خیلى مهم است، این است که قرآن با این گزارش ها مى خواهد به جبهه توحید، یعنى به مسلمانان که قرآن بر آن ها نازل شده، روحیه داده و روحیه آن ها را تقویت و در آن ها ایجاد نشاط و ایجاد آرامش کند که اگر با مشکلاتى روبه رو شدند خودشان را نبازند، رجوع کنند به تاریخ انبیاى گذشته و ببینند پیروزى با آن ها بوده است. این هدف مهمى است که قرآن با ذکر این حوادث تاریخى مى خواهد به مخاطبان خود، حتى به خود پیغمبر روحیه بدهد و در آن ها ایجاد نشاط کند. در این باره، آیاتى هست که من یکى را به عنوان نمونه ذکر مى نمایم: «وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ».7 از طرف دیگر، قرآن با نقل این حوادث تاریخى مى خواهد در کافران و مشرکان ایجاد رعب و وحشت کند تا بدانند که آن ها هم سرنوشتى مانند سرنوشت کافران قبلى خواهند داشت. در مورد کافران مى فرماید: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِى الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکافِرِینَ أَمْثالُها».8 بنابراین، غیر از آن شیوه بیان رخدادها که گذشت مى شود گفت که هدف هاى قرآن در گزارش هاى تاریخى متعدد است که من چهار نمونه از آن را عرض کردم: عبرت، ایجاد تفکر، ایجاد روحیه ونشاط در مؤمنان وایجاد رعب و وحشت در کافران.
 نشریه: مى توان بین بیان تاریخ توسط قرآن کریم با تاریخ اصطلاحى، به نوعى خدمات متقابل تصویر کرد; به این معنا که قرآن کریم ـ همان طور که حضرت عالى هم اشاره فرمودید ـ هم نقل تاریخ کرده و هم تصحیح تاریخ نگارى کتاب هاى آسمانى پیشین، و از آن طرف هم مى توان خدمتى را از طریق تاریخ نسبت به قرآن تصور کرد از آن جهت که ما براى فهم آیات قرآن، به ویژه آیاتى که اشاره مجمل و کوتاهى به حادثه اى تاریخى دارد و نیز آیاتى که به گونه اى با آن آیات ارتباط دارد ناچاریم به تاریخ مراجعه داشته باشیم که نمونه خیلى روشن آن، روایات مربوط به شأن نزول است. این خدمت متقابل بین قرآن و تاریخ را کمى بیشتر تبیین بفرمایید.
استاد: خدمتى که قرآن به تاریخ کرده خیلى زیاد است و مهم ترین آنها بیان حوادث و گزارش هاى تاریخى است (به ویژه حوادثى که در عصر خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) رخ داده است) که اگر در قرآن نیامده بود الان در هیچ کتابى آن ها را نمى یافتیم، و این بزرگ ترین خدمت به تاریخ است. امروز مورخان به اسناد قدیمى خیلى اهمیت مى دهند و چه سندى مهم تر و معتبرتر از قرآن که از قدمت زیادى برخوردار است. البته درست است که روایت هاى تاریخى هم داریم، ولى این ها برگرفته از قرآن است.
خدمت دیگر قرآن این است که با اهمیت دادن به تاریخ و دعوت مردم به توجه کردن به تاریخ، حق بزرگى به گردن تاریخ دارد; قرآن مردم را ترغیب کرده به خواندن تاریخ و توجه به تاریخ. این ها خدماتى است که قرآن به تاریخ کرده است.
اما در خصوص خدمت تاریخ به قرآن به نظر مى رسد که بعضى از آیات را منسلخ از تاریخ اصلاً نمى شود معنا کرد. و البته تاریخ که مى گوییم همان شأن نزول هاست که کتاب هاى مختلفى هم راجع به این شأن نزول ها نوشته شده است، مثل اسباب النزول واحدى و اکثر تفاسیر، مثل تفسیر طبرى و مجمع البیان. البته من بررسى کردم بسیارى از این شأن نزول ها سند درست و حسابى ندارد و معتبر نیست، حتى به نظر من توجه زیاد به این شأن نزول ها مفید نیست، بلکه ضرر هم دارد; یعنى در فهم قرآن فکر انسان را در آن شأن نزول خاص زندانى مى کند و اجازه نمى دهد که مفسّر دقت و تدبر کند و به معناى بلندترى برسد. البته شأن نزول هایى که معتبر نیستند این آفت را دارند، گرچه بعضى از آیات هم بدون توجه به شأن نزول مربوطه اش اصلاً قابل فهم نیست و خوشبختانه آن ها سندهاى معتبرى هم دارند و از خود قرآن هم معلوم مى شود راجع به مسئله خاصى است و با توجه به آن شأن نزول که سند معتبر هم دارد و از امام هم نقل شده، ما آیه را مى توانیم خیلى شفاف معنا کنیم. به هر حال، در یک نگاه کلان، بسیارى از این شأن نزول ها را که در کتاب هاست مفید نمى دانم و از نظر سند هم مخدوش است.
 نشریه: آیا معیار خاصى براى تشخیص صحت و سقم روایت هاى شأن نزول وجود دارد؟
استاد: هیچ فرقى بین روایات شأن نزول با روایات فقهى از حیث بررسى سندى و دلالتى وجود ندارد; همان معیارهایى که در روایات فقهى داریم که چه حدیثى قابل قبول است و چه حدیثى قابل قبول نیست و اگر تعارض داشتند چه کار باید کرد، همان ها در این جا هم جارى است; یعنى به سند آن نگاه مى شود، به مضمون آن نگاه مى شود که مخالف قرآن نباشد. به هر حال، همان حرف هایى که در علم درایة الحدیث گفته شد و فقها در استنباط احکام، بسیار به آن اهمیت مى دهند در این جا هم مطرح مى شود، چون برخى از این شأن نزول ها معنعن و راویانش مشخص است. در این موارد، پس از بررسى به این نتیجه مى رسیم که این راویان، ثقه هستند یا نه و تعدادى از آن ها مرسل است و راویان آن ها ذکر نشده است، طبعاً با آن ها مثل روایت مرسل رفتار مى شود; هیچ فرقى نمى کند مثل روایات فقهى است.
 نشریه: آیا مى توان هم خوانى با روایات قطعى تاریخى را به عنوان یک ملاک مطرح کرد؟ یعنى به جز آن نقد سندى، این که روایت مربوط به شأن نزول، هم خوانى با دیگر روایات تاریخى داشته باشد مى تواند یک ملاک تلقى شود؟
استاد: این مى تواند یک مرجّح باشد. ولى این را عرض کنم که من در بعضى از این شأن نزول ها که دقت کردم ـ البته این حکم را به همه شأن نزول ها یا به اکثر آن ها جریان نمى دهم ـ به این نتیجه رسیدم که برخى آیات براى عده اى قابل فهم نبوده، آن گاه براى این که آیه را قابل فهم کنند آمده اند براى آن حادثه اى تاریخى ساخته اند تا از این ره گذر مثلاً یک کسى که این آیه را مى خواند با این شأن نزول این آیه را درست بفهمد و این هم نه از باب فریب کارى و تزویر، بلکه براى خدمت به قرآن بوده است، مثل روایاتى که درباره فضایل خواندن قرآن هست که آن ها هم مثل شأن نزول ها چند دسته اند، بعضى از آن ها سند صحیح دارد و درست است و بعضى سند صحیح ندارد و در بعضى روایات تصریح شده که بعضى از این ها را قربة إلى الله جعل کرده اند که مردم ترغیب شوند این سوره را بخوانند. به نظر من بعضى از شأن نزول ها هم همین حکم را دارد; یعنى حادثه هایى را ساخته اند تا مثلاً به گمان خودشان خواننده این آیه را درست و شفاف بفهمد.
 نشریه: یکى از چیزهاى جالب براى کسانى که در تاریخ کار مى کنند این است که بدانند مثلا وقتى که به آیات مى پردازند چه روشى را براى رسیدگى به شأن نزول ها داشته باشند؟ وقتى مى خواهیم وثاقت رجال تاریخى را بررسى کنیم مى آییم مى بینیم اهل سنت چه گفته اند، اسدالغابه چه گفته، مؤلف الإصابه چه گفته، بعد سرانجام کار مى بینیم مؤلف قاموس الرجال، علامه تسترى چه نظرى دارد. با مراجعه به جمع بندى مرحوم علامه تسترى آرامشى مى گیریم. در بررسى شأن نزول ها چه سیرى را مى توانیم طى کنیم؟ چگونه مى توانیم به یک نظر خوبى برسیم؟
استاد: شأن نزول ها بیشتر از اهل سنت است و اگر در تفاسیر شیعه آمده از آن ها شده است. مثلاً مجمع البیان را از تفاسیر قدیمى مثال مى زنم و المیزان را از تفاسیر جدید. این دو بیشتر شأن نزول ها را از الدّرُ المنثور سیوطى یا از اسباب النزول واحدى نقل مى کنند. البته تفسیر طبرى در اختیار آن ها نبوده بعداً پیدا شده است. تفسیر طبرى پر از شان نزول است. به هر حال، بیشتر این شأن نزول ها سندشان به اهل سنت مى رسد. البته شأن نزول هایى هم هست که سند آن ها به ائمه مى رسد و مى توانیم بگوییم که تعداد این ها کمتر از تعداد آن هاست. کسى که مى خواهد درباره شأن نزول تحقیق کند باید ببیند سند آن شأن نزول در کتاب ها، به کجا مى رسد، اگر به اهل سنت مى رسد آن یک حکم دارد واگر به ائمه معصومین(علیهم السلام)مى رسد آن حکم دیگرى دارد. بعد اگر به ائمه معصومین مى رسد باید در سند آن دقت کند. سند آن که درست شد باید در متن آن دقت کند که مخالف با آیات دیگر قرآن نباشد; یعنى بر اساس اخبار علاجیه عمل کند.
 نشریه: در برخى موارد میان شأن نزول ها یا روایات شأن نزول تعارض به چشم مى خورد، از جمله در روایات مربوط به آیه افک، بین روایات، تعارض است. اشاره فرمودید به اخبار علاجیه، اما اگر ممکن است یک مقدار روشن تر بفرمایید که در رویارویى با این گونه روایات که هر دو دسته آن ها با هم مشابه هستند; یعنى از جهت سندى هر دو، سند متقنى ندارند یا دست کم گاهى ممکن است چنین باشد، چه باید کرد؟ به هر حال چگونه مى توان فهمید که آیه منطبق بر کدام دسته از این دو گونه روایات است؟
استاد: البته فهم این گونه آیات به شأن نزول ها نیاز ندارد، مثلاً در همان آیه افک، حتى اگر شأن نزول ها را کنار بگذاریم مى توانیم آیه را بفهمیم. شأن نزول ها فقط تعیین مصداق مى کند که این جریان افک مربوط به عایشه بوده یا مربوط به ماریه; این تعارض ها هست. بنابراین، اگر این روایت ها را کنار هم بگذاریم در فهم آیه، دچار اشکال نمى شویم، چون یکى از شیوه هاى قرآن این است که در موارد بسیارى، مطلب را گفته و نام شخصیت داستان را نیاورده، لزومى ندیده که بیاورد و این یکى از شیوه هاى قرآن است. در همین قصه هاى قرآنى، قصه هاى بسیارى هست که خداوند نام قهرمان داستان را اصلاً نیاورده، لزومى ندیده بیاورد، این اولاً، و ثانیاً، در مقام تعارض میان اخبار شأن نزول، در هر کجا، چه در جریان افک یا در جاهاى دیگر راه هایش مشخص است، همان اخبار علاجیه است; یعنى از گزارش هاى تاریخى که مربوط به آیه نیست مى توان کمک گرفت. این گونه که محتواى آن شأن نزول خاص را تحلیل و مقایسه کنیم با روایات دیگر تاریخى و ببینم آیا از نظر زمان و مکان تناسب دارند یا خیر.
 نشریه: تلاش بسیار خوب و مورد نیازى از سوى حضرت عالى در زمینه آیات تاریخى انجام گرفته که خلأ چنین کارى احساس مى شد و تا به امروز وجود دارد راجع به این تلاشى که حضرت عالى انجام داده اید توضیح بفرمایید و این که این آیات تاریخى که به آن پرداخته اید ناظر به تاریخ اسلام است یا به تمام تاریخ در قرآن مربوط است، هم چنین متد و شیوه اى که حضرت عالى در این کار داشته اید به چه ترتیبى و بر چه اساسى مبتنى بوده و این تلاش الان در چه مرحله اى است؟
استاد: البته من با تفسیر کوثر شروع کردم، بعد از اول قرآن کار را ادامه دادم و الان به سوره نور رسیده ام. شش جلد آن منتشر شده، جلد هفتم هم زیر چاپ است. در هر کجاى تفسیر به آیه اى برخوردم که مربوط به گزارش هاى تاریخى بود سعى کردم، هم به شأن نزول هایى که سند درستى دارد توجه کنم و هم به روایاتى که از ائمه(علیهم السلام) رسیده است; یعنى همان چیزى که شما به آن اشاره کردید. و سعى کردم از گزارش هاى تاریخى دیگر که مربوط به آن آیه نیست، ولى مى تواند در فهم آن آیه کمک کند استفاده کنم. روش من در تفسیر آیات تاریخى در تفسیر کوثر همین بوده که در گزارش هاى تاریخى، به منابع تاریخى معتبرى که داریم توجه داشتم و از آن ها استفاده کردم، اما غیر از این کار که در کل تفسیر کوثر جارى است، در گزارش هاى مربوط به امت هاى پیشین و حوادث تاریخى عصر رسول الله(صلى الله علیه وآله)، خیلى کار کردم; زوایاى تاریکى بوده که سعى کردم آن ها را روشن کنم. البته حالا تا چه اندازه موفق باشم امر دیگرى است. مثلاً وقتى در سوره کهف به جریان ذوالقرنین رسیدم، در مورد این که ذوالقرنین کیست، مطالعات گسترده اى کردم، حتى از کتاب هاى عهدین (چون نام کوروش در تورات زیاد آمده و بعضى ها مى گویند منظور از ذوالقرنین کوروش است) و از کتاب هاى تاریخى مربوط به ایران باستان استفاده کردم (چون مى گویند ذوالقرنین کوروش یا داریوش است)، هم چنین از منابع تاریخى مربوط به روم بهره بردم، زیرا نویسندگان رومى مى گویند ذوالقرنین اسکندر است. همه این ها را بررسى کردم، روایات را دیدم و با این که بنایم در تفسیر کوثر بر اختصار است ـ البته نه خیلى مختصر بلکه در حد متوسط ـ ولى در این جا بیست، سى صفحه درباره ذوالقرنین و این که ذوالقرنین کیست؟ یأجوج و مأجوج چه قومى هستند؟ و سدّ ذوالقرنین کجا بوده، بحث کردم. روش من این است که به تمام منابعى که مى شود از آن ها استفاده کرد مراجعه مى کنم.
 نشریه: درباره ذوالقرنین به نتیجه قطعى هم رسیدید؟
استاد: پنج شش گزینه بود همه را رد کردم، ولى این که منظور از ذوالقرنین، کوروش باشد این را پذیرفتنى یافتم; یعنى کلیه شواهد و قراین نشان مى دهد که او باشد. البته اگر بخواهیم وارد آن بحث بشویم خیلى مفصل مى شود در حد یک اشاره خیلى کوتاه عرض مى کنم: در قرآن مى فرماید:«یسئلونک عن ذى القرنین»، این سؤال را یهودى ها به دهان مشرکان گذاشتند بنابراین، ذوالقرنین براى یهودى ها شخصیت خیلى مهمى بوده و در تورات هم مى بینیم آن شخصیتى که با ذوالقرنین تطبیق مى کند و خیلى براى یهودى ها مهم بوده کوروش است که خیلى به او علاقه داشته اند و اسم او بارها آمده است، قراین دیگرى هم هست که الان جاى ذکر آن ها نیست. لذا بعید نمى دانم که ذوالقرنین همان کوروش باشد. البته این نظریه را براى اولین بار «ابوالکلام آزاد» مطرح کرده و کتابى در این زمینه نوشته که به فارسى ترجمه شده است و من آن را تماماً خواندم و انصافاً دلایلش پذیرفتنى است. علامه طباطبایى هم تأیید کرده اند که مراد از ذوالقرنین، کوروش است.
حالا برمى گردم به قسمت دیگر سوال حضرت عالى که درباره تاریخ در قرآن چه کارهایى کردم. اخیراً به سفارش یک نهاد، کتابى نوشتم به نام تاریخ اسلام از منظر قرآن که در آن تمام آیاتى را که مربوط به تاریخ اسلام و جوانب مختلف زندگى پیامبر (عصر جاهلى، جنگ ها و حوادثى که در عهد رسول الله اتفاق افتاده) است، متعرض شده ام. الان آن کتاب با همان عنوان تاریخ اسلام از منظر قرآن در دست نشر است. البته در این زمینه، عرب ها آثارى دارند مثلاً درباره غزوات پیامبر و نظیر آن، ولى این که استناد به آیات قرآن، تمامتاریخ اسلام، حتى دوران عصر جاهلى را هم در بر بگیرد و آیات قرآن در آن جا اصالت داشته باشد و گزارش هاى تاریخى موجود در کتاب هاى تاریخى هم کمک کند من ندیده ام.
 نشریه: شیوه حضرت عالى در این کتاب به روش موضوعى است; یعنى محورها را مطرح کرده اید یا نه ذیل هر آیه اى، آن را توضیح داده اید؟
استاد: شیؤه من در این کتاب به روش ترتیبى است; یعنى از جاهلیت تا رحلت پیغمبر و با ترتیب تاریخى و زمانى، و با استفاده از منابع تاریخ دست اول، آن را سامان داده ام.
 نشریه: آیا مى توان با دقت در آیات قرآن نکات و جزئیات تازه اى از حوادث تاریخى عصر پیامبر را به دست آورد که در کتاب هاى تاریخ و سیره نیامده یا درست منعکس نشده باشد. اگر نمونه هایى در این زمینه دارید بفرمایید.
استاد: چون هر کلمه از آیات قرآن، بار معنایى فراوانى دارد ممکن است چیزهاى زیادى به دست بیاید، این راه براى محقق باز است که بتواند با توجه به آیات قرآن و دقت در آن و کنار هم گذاشتن چند آیه، واقعاً به مطلب جدیدى برسد. اصلاً کار محقق همین است و این منحصر به قرآن هم نیست، در کتاب هاى تاریخى هم همینطور است; شما مى توانید چند روایت تاریخى را تحلیل کرده و از بطن آن ها به کشف نایافته هایى نایل شوید. مثلاً در روایات تاریخى یک جا آمده است که خلیفه دوم به قاضى ها این قدر حقوق مى داد و مبلغ آن آمده، و در جاى دیگر آمده است که فلانى در عهد خلیفه دوم قاضى بود. این دو راکه کنار هم بگذارید به دست مى آید که فلانى در آن زمان، حقوقش چقدر بوده است; نکته اى که ممکن است در هیچ منبع تاریخى نباشد، این در واقع همان تحلیل تاریخى است. در قرآن نیز با کنار هم نهادن بعضى آیات یا بعضى روایات، انسان مى تواند به چیزهایى برسد که در گزارش هاى تاریخى نیست یا خیلى کم رنگ است و من نمونه هایى از آن را در آن کتاب آورده ام.
 نشریه: نکته دیگرى که مى توان در مورد گونه نقل تاریخ در قرآن کریم مطرح کرد این است که گاه قرآن کریم به اختصار یا بدون ذکر نام و در حدى که نیاز مى داند به برخى حوادث تاریخى اشاره مى فرماید. ممکن است گفته شود که همین اختصار و ایجازى که قرآن کریم در پیش گرفته و گاهى ابهامى در نقل حادثه اى در یک یا چند آیه به چشم مى خورد; باعث شده که مسلمان ها براى فهم تفصیلى معناى آن آیه یا مصادیقى که به آن مفهوم کلى منقول در آیه مربوط است به اهل کتاب و روایاتى که به اصطلاح اسرائیلیات خوانده مى شود مراجعه کنند، آیا همین متد قرآن کریم در نقل تاریخ، عامل اساسى براى مراجعه به اسرائیلیات نبوده است، و آیا مى شود کار مسلمانانى را که این مراجعات را داشته اند به گونه اى توجیه کرد یا خیر؟ و به هر حال آیا یک برون رفتى را مى توان براى این مشکل تصویر کرد؟ علاوه بر این، با توجه به این که در روایات اهل بیت(علیهم السلام) جریان هاى مربوط به اقوام گذشته کاملاً منعکس نشده است، براى فهم تفصیلى این گونه آیات و فهم بهتر آن ها چه راهى داریم؟
استاد: نیامدن اسم یک شخصیت تاریخى در گزارشى تاریخى در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد. اگر ما به عنوان یک تاریخ صرف و به عنوان یک مورخ به آن نگاه کنیم، مى توان گفت که ابهام دارد. ولى اگر توجه کنیم که هدف قرآن از ذکر این حادثه تاریخى چه بوده ـ از ابتدا عرض کردیم که قرآن یک کتاب تاریخى نیست ـ براى ما روشن مى شود که چرا از نظر قرآن ضرورتى نداشته که آن اسم را بگوید. قرآن در پى تأمین هدف هاى تربیتى یا هدف هاى دیگرى است، لذا شاهدى را که قرآن آورده و از آن استنتاج هایى مى کند ابهامى ندارد. بنابراین، جایى که خدا، از چیزى ساکت است ما هم ساکت مى شویم، چه لزومى دارد که بدانیم که مثلاً نام مادر حضرت موسى(علیه السلام) چه بوده است، همان مادر موسى(علیه السلام)کافى است. اما در عین حال در طول تاریخ کسانى به این قصه ها اصالت دادند چون قصه فى نفسه شیرین است و قصه هایى که مربوط به گذشتگان است و در آن ها عجایبى هست طبع انسان از آن ها خوشش مى آید، اما از نظر آن هدفى که قرآن نقل کرده هیچ لزومى ندارد که انسان همه جزئیات را بداند.
بنابراین، این مشکل قرآن نیست، بلکه مشکل ماست و همین مشکل، سبب شده است که روایات اسرائیلى یا اسرائیلیات به کتاب هاى تفسیرى وارد شود. این یکى از خسارت هاى بزرگ است و این ها را در صدر اسلام همان دست هاى مرموز، افرادى مثل کعب الاحبار و وهب بن منبّه وارد کردند. مثلاً در همین آیه اى که مثال زدم: «و اوحینا الى ام موسى» به جاى این که من مسلمان بنشینم روى این فکر کنم که چه بار تربیتى دارد، فکرم را مشغول کردم به این که اسم مادر حضرت موسى چه بوده و این را در روایت اسرائیلى پیدا کردم و این نیاز کاذبم را به وسیله آن ها جبران کردم و باعث شد که من به آن روایات علاقه پیدا کنم و از معارف قرآنى فاصله بگیرم. بنابراین، این توطئه اى بوده که مردم را از حقایق قرآن جدا کنند و ریشه آن را هم عرض کردم که در ذات کنجکاو انسان است که از تاریخ خوشش مى آید و مى خواهد جزئیات آن را هم بداند.
 نشریه: به نظر مى رسد ائمه معصومین(علیهم السلام) هم براى اشباع این روح کنجکاو افراد و فهم بیشتر این گونه حوادث تاریخى، بلکه اصلاً براى فهم بهتر آیه گاهى واقعه اى تاریخى و مربوط به اقوام گذشته را تفصیل داده اند، مثلاً در روایتى که از امام سجاد(علیه السلام)درباره اصحاب السبت وجود دارد، کیفیت مسخ آن ها بیان شده است، و همین طور موارد مشابه. حال وقتى بین این روایات و روایات غیر شیعى در تفاسیر غیر شیعى مقایسه مى کنیم ، به روشنى نقش ائمه(علیهم السلام) را در رویارویى با روایات اسرائیلى، و نیز در فهم بهتر آیات تاریخى درک مى کنیم، نظر شما در این باره چیست؟
استاد: البته در بعضى روایات ما نیز به جزئیات آن وقایعى که در قرآن به صورت مجمل آمده پرداخته شده و من عرض کردم لزومى ندارد، نگفتم که ضرر دارد. اگر چنین آگاهى از منبع وحى باشد و از امام برسد و درست باشد خیلى هم خوب است و یقین داریم که امام وقتى حادثه اى را که در قرآن به صورت مجمل بیان شده به تفصیل ذکر مى کند هدف امام هم همان هدف قرآن است; یعنى آن قسمت هایى را تفصیل مى دهد که بار تربیتى داشته باشد، و آن قسمت هایى را که داستان سرایى صرف باشد تفصیل نمى دهد; یعنى آن هم مثل قرآن است.
 نشریه: مى دانیم که در مورد پدر حضرت ابراهیم اختلاف وجود دارد که آیا همان کسى است که در قرآن مجید به نام او اشاره شده است (آزر) یا نه؟ به نظر مى رسد در مواردى، تتبع از نام یا جزئیات دیگر افراد، خود نقش مهمى در فهم آیات تاریخى داشته باشد.
استاد: اتفاقاً در همین مثالى که شما زدید «اذ قال ابراهیم لابیه آزر أفتتخذ اصناماً آلهة»9 این جا ظاهر آن است که اسم پدر حضرت ابراهیم آزر، و مشرک بوده است. اما در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نام پدر حضرت ابراهیم تارخ، و آزر عمویش معرفى شده است، زیرا به عمو هم "اب" مى گفتند و پدر ابراهیم موحد بوده، واتفاقاً این موضوع از خود قرآن به دست مى آید. بنابراین ـ همان طور که گفتیم ـ با چینش آیات، مطلب جدیدى به دست مى آید که یکى از مواردش همین جا است; یعنى با توجه به آیات، با قطع و یقین به این نتیجه مى رسیم که آزر، پدر ابراهیم نبوده است، به این بیان که در بعضى از آیات هست که ابراهیم براى پدرش دعا و استغفار کرد: «و ما کان استغفار ابراهیم لأبیه إلاّ عن موعدة وعدها ایاه;10 و از خدا خواست که او را ببخشد»، «فلمّا تبیّن له أنّه عدوّ لله تبرّء منه; وقتى روشن شد که او دشمن خداست ابراهیم از او تبرى جست». این جا مى بینید که ابراهیم براى پدرش طلب مغفرت کرده، چون وعده داده بوده، ولى بعداً از او تبرى کرد و خدا هم درباره مشرکان از استغفار نهى کرده است: «ما کان للنبیّ و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین»11 حالا در آیه اى دیگر آمده که پس از ولادت اسحاق و اسماعیل مخصوصاً اسحاق که در زمان پیرى حضرت ابراهیم بوده ابراهیم درباره پدرش از خدا طلب مغفرت مى کند منتها آن جا کلمه «اب» نیست «والد» است: «الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحاق ... ربنا اغفرلى و لوالدیّ و للمومنین یوم یقوم الحساب».12 حال، وقتى این دو آیه را کنار هم بگذارید مى بینید آن جا که طلب مغفرت کرد و خدا به او گفت نکن و ابراهیم از او تبرّى جست; معلوم مى شود که آن "أب "همان آزر بوده آن جا کلمه "أب"هست: «و ما کان استغفار لابراهیم لابیه» این همان ابیه است در آیه: «و اذ قال ابراهیم لابیه آزر» ولى این جا براى والدش طلب مغفرت مى کند (والد) حتماً پدرصلبى است. عرب "أب" را به استاد، عمو و به هر سرپرستى اطلاق مى کنند، حتى ابوالمکارم و ابوالفضایل به کار مى برند، ولى والد به این معنا نیست; والد حتماً پدر صُلبى است. این جا که ابراهیم براى والدش طلب مغفرت مى کند معلوم مى شود که این غیر از آن اب مشرکش است، چون خدا نهى کرده از این که براى او استغفار کند و ابراهیم دعا براى پدر را بعدها انجام داده است; یعنى بعد از تولد اسحاق. پس ببینید کنار هم گذاشتن چند آیه چقدر ما را راهنمایى مى کند و ما به این یقین مى رسیم که آزر مشرک، پدر ابراهیم(علیه السلام)نبوده است.
 نشریه: در تاریخ نگارى مرسوم مى بینیم که مورخان معمولاً تمدن ها را خیلى بزرگ مى کنند و اساساً تاریخ نگارى به سمت تمدن نگارى مى رود، امّا شیوه قرآن این گونه استنباط مى کنیم که خداوند به پیشرفت هاى بشریت در تمدن خیلى نپرداخته و حتى از شخصیت هایى که از لحاظ علوم مرسوم خیلى مطرح شده اند نام نمى برد، مثلاً زمانى که مى شود از افلاطون و ارسطو به عنوان حکیم نام برد از لقمان به عنوان حکیم نام مى برد یااین که اساساً خداوند به جنگ هاى بسیارى که در طول تاریخ اتفاق افتاده هیچ اشاره اى نمى کند، وجه این نوع گزارش تاریخ چیست؟ آیا خداوند مى خواهد به بشریت بفهماند که آن بخش هایى از تاریخ که توجه به آن ها توجه انسان را به آسمان و به خدا جلب مى کند، آن بخش ها قابلیت این را دارند که انسان به آن بپردازد، ولى آن بخش هایى که نگاه ارضى به تاریخ است و انسان را به خودش متوجه مى کند چندان لزومى ندارد که به آن پرداخته شود؟
استاد: در اوائل صحبتم عرض کردم که اهداف قرآن از ذکر رویدادهاى تاریخى تا آنجا که من به دست آوردم و شاید هدف هاى دیگرى هم باشد، چهار چیز است: یکى، عبرت آموزى است، دیگرى، ایجاد تفکر که بیشتر مربوط به اعتقادات مى شود. سوم، روحیه دادن به پیغمبر و مسلمانان، چهارم، ایجاد رعب در کافران. من بارها تأکید کرده ام که قرآن یک کتاب تاریخ نیست; ما نباید انتظار داشته باشیم که قرآن تمام حوادث گذشته را بیان کند، بلکه قرآن آن قطعه هایى را گزینش مى کند که در خدمت این هدف ها باشد، همان طور که در موضوعات دیگر همین طور است. مثلاً در قرآن آیاتى مربوط به پدیده هاى هستى و پیدایش منظومه شمسى، جانور شناسى و امثال این ها هست، قرآن این ها را به مناسبتى گزینش کرده که در خدمت آن هدف خاصش باشد، اما دیگر قرآن یک کتاب طبیعى نیست که بیاید تمام جزئیات علوم طبیعى را ذکر کند یا قرآن یک کتاب نجوم و هیئت و یک کتاب فیزیک نیست که درباره اتم و ویژگى هاى آن سخن بگوید. پس این مطالب در قرآن هست، ولى آن مقدارى که در خدمت آن هدف هاست.
تاریخ در قرآن هم همین طور است، و بنابراین، انتظار این که قرآن بیاید به همه تاریخ هاى گذشته بپردازد انتظارى بى جاست; قرآن چنین وظیفه اى را ندارد. معمولاً قرآن در گزینش خود از تاریخ، حوادثى را مى آورد که شخصیت هایش در دو قطب مختلف خیلى روشن یا بدِِ بد یا خوبِ خوب هستند. خوب ها را مى آورد و از آن ها جانب دارى مى کند، حمایت مى کند و به بدها لعنت مى کند. لذا این که لقمان را اسم برده ـ البته بعضى ها مى گویند لقمان پیغمبر بوده، ولى قول راجح این است که پیغمبر نبوده و حکیم بوده، ـ لقمان با ارسطو و افلاطون فرق دارد، خداوند لقمان را که ذکر مى کند به عنوان حکیم یاد مى کند، لقمان کسى بوده که تمام کارهایش مورد تأیید خداست، مثل یک پیغمبر، اگر هم پیغمبر نبوده، کسى بوده که عصمت داشته است; یعنى همه کارهایش مورد قبول خدا بوده، به طورى که خداوند حرف ها و موعظه هایش را هم نقل مى کند، ولى افلاطون و ارسطو و دیگر فلاسفه یونانى این طورى نبودند ممکن است حرف هاى خوبى هم داشته اند، اتفاقاً در روایتى از امام صادق(علیه السلام)از ارسطو به نیکى یاد شده که در بحارالانوار هست، فکر مى کنم در آخر توحید مفضل است که به عنوان ارسطاطالیس از او به نیکى یاد شده و این که او موحد بوده است، ولى این به این معنا نیست که واقعاً تمام افکار ارسطو و افلاطون خوب و مورد تایید خدا بوده، زیرا خدا کسى را که تمام اندیشه هایش الهى نیست به عنوان یک حکیم در قرآن معرفى نمى کند، ولى لقمان را معرفى مى کند، چون تمام اندیشه هایش را قبول دارد.
هم چنین باید به این نکته توجه داشت که حکمت در قرآن به معناى فلسفه نیست، معناى دیگرى دارد. امروز ما حکمت و فلسفه را یکى مى دانیم، اما حکمت که در قرآن آمده و خداوند خودش را هم در موارد بسیارى حکیم معرفى کرده، به معناى بینش و بصیرت است، منظور از آن، فلسفه ارسطویى نیست. حکمت یعنى بینش و بصیرت خاصى که انسان قدرت فهم درست مطلب را داشته باشد که شروع آن از خود آدم است و ادامه آن با توفیق خداست: «المؤمن ینظر بنورالله»; یعنى انسان باید اول خودش قدم بردارد، خدا هم کمکش مى کند.
گاهى در بعضى از کتاب هاى فلسفى براى تعریف فلسفه به این آیه استناد مى کنند «و من یعط الحکمه فقد اوتى خیراً کثیرا».13 این حکمت، ربطى به آن حکمت ندارد. من البته حکمت یونان و فلسفه را نفى نمى کنم، ولى مى گویم منظور از این حکمتى که در قرآن هست آن بینش و بصیرت نافذى است که بعضى ها داشته اند.
 نشریه: گاهى این سؤال مطرح مى شود که قرآن کریم در ذکر حوادث تاریخى، به ویژه سرگذشت انبیاى پیشین، از جهت ایجاز و تفصیل یکسان عمل نکرده است; بعضى از انبیا را شاید در حد یک آیه یا در حد بیان فقط نام آن نبى، و در مورد بعضى از انبیا، مانند حضرت موسى و حضرت یوسف خیلى به تفصیل وارد شده و علاوه بر این در مورد مثلاً حضرت موسى ـ صلوات الله علیه ـ قرآن کریم به صورت مکرّر حادثه را بیان کرده است، لذا این سؤال مطرح است که چه سرّى در این تکرار یا تفصیل و آن ایجاز وجود دارد؟ آیا مناسب تر نبود که به جاى این تکرار به شرح حال بعضى از انبیا که اصلاً نامشان در قرآن نیامده مى پرداخت و به هر حال، آن قسمت از حجم قرآن را آن بخش پر مى کرد؟
استاد: این هم جوابش از همان بحثى که من در اول داشتم و بعد هم چندین بار برگشتم به آن، روشن است، یعنى قرآن یک کتاب تاریخى نیست که مثل کتاب هاى تاریخى نظم و ترتیب خاصى داشته باشد، حتى گاهى قرآن یک قطعه تاریخى را که نقل مى کند ترتیب زمانى را رعایت نمى کند، مثلاً این فراز از تاریخ حضرت موسى را مى گوید بعد که از نظر ترتیب تاریخى باید فراز بعدى باشد، آن را رها مى کند و فراز سوم را ذکر مى کند و آن گاه مى آید به سراغ فراز دوم. این جوابش همان است که من بارها عرض کردم، این انتظارها که شما مطرح فرمودید از یک کتاب تاریخى هست که متوازن باشد، تکرار نباشد و معتدل باشد، مثلاً یکى را مفصل و یکى را خلاصه نگوید، ولى قرآن کتاب تاریخى نیست، قرآن فقط به خاطر همان هدف هایى که گفتیم از این ها استفاده مى کند، گاهى ضرورى مى داند که تاریخ یک نفر را تکرار کند گاهى نیز ضرورى نمى داند که تاریخ کسى را مفصل بگوید، لذا این تکرارها که بیشتر هم در قصه حضرت موسى رخ داده، تکرار نیست این ها در هر کجا براى هدف خاصى است; یعنى در هر قسمتى که قرآن یک و بعد از آن تاریخ را بزرگ نمایى کرده همان جا منظورش بوده است و به بقیه کار ندارد، مثلاً در یک جا در شرح حال حضرت موسى از پیش از ولادتش شروع مى کند و در جایى از شیرخوارگى او که «و أوحینا الى ام موسى أن ارضعیه»14 و یا «حرّمنا علیه المراضع»15 و یا کودکیش را مى گوید یا در یک جا فقط مبارزه اش را با فرعون مى گوید. در یک جا مباحثاتش با بنى اسرائیل را مى گوید، این تکرارها به نظر ما تکرار است، در حالى که در هر قسمت، یک بُعد از حادثه براى هدف خاصى بزرگنمایى شده است.
بنابراین، اگر ما به این نکته که بارها اشاره کردم توجه کنیم که نباید از قرآن انتظار داشته باشیم که یک کتاب تاریخى باشد و فصل بندى و... داشته باشد، تمام این ابهامات حل مى شود. خداوند وقتى صحبت مى کند و هدفى را دنبال مى کند استشهاد مى کند به حوادثى و تکرار هم مى کند و در هر تکرار هدف خاصى دارد. برخى حوادث تاریخى هم در دنیا اتفاق افتاده، ولى چون بر نقل آن هدف تربیتى مترتب نمى شود، لذا قرآن آن را نقل نمى کند. اتفاقاً در قرآن آیه اى هست راجع به پیغمبران و قصه هاى آن ها که به پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «منهم من قصصنا علیک و منهم من نقصص علیک...»16 پیغمبرانى هستند که ما قصه هاى آن ها را آورده ایم و بعضى ها را هم نیاوردیم; یعنى لزومى نداشته، چون یک کتاب تاریخى نبوده است.
 نشریه: گاهى این سؤال مطرح مى شود که همین هایى را هم که قرآن مطرح فرموده است، انبیاى خاصى هستند; یعنى آن هایى که در منطقه خاورمیانه و حول و حوش جزیرة العرب رسالت داشتند، آیا همین طور هست؟ سرّ این قضیه چیست؟
استاد: معمولاً در قرآن از انبیایى اسم برده شده است که براى مردم آن زمان اسمشان بیگانه نبوده; یعنى اسم آن ها را شنیده بودند و بیشتر کسانى که اسم شان در قرآن آمده کسانى هستند که مردم آن عصر، دست کم در مدینه که گروه هایى از یهود در آن زندگى مى کردند اسم آن ها را شنیده بودند.
 نشریه: با تشکر از شما که چنین فرصتى را در اختیار نشریه قرار دادید و بحمدلله به محورهاى خوبى درباره جایگاه تاریخ در قرآن اشاره فرمودید.
استاد: خواهش مى کنم; من هم از شما تشکر مى کنم.


--------------------------------------------------------------------------------

1. روم (30) آیه هاى 1،2 و3.
2. غافر (40)آیه 85.
3. ر.ک: آل عمران (3) آیه هاى 124 و 125.
4. نساء (4) آیه 157.
5. یوسف (12)آیه111.
6. اعراف (7) آیه 176.
7. هود (11)آیه 120.
8. محمد (47) آیه 10.
9. انعام (6)آیه 74.
10. توبه (9)آیه 114.
11. همان، آیه 113.
12. ابراهیم(14) آیه هاى 39ـ41.
13. بقره(2) آیه 269.
14. قصص(28)آیه 7.
15. قصص (28) آیه 12.
16. غافر (40) 78 و نیز نساء(4) آیه 164.

تبلیغات