آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

این مقاله ادعاهای ملکیان را در باب سازگاری دین و مدرنیته به نقد کشیده و بررسی می‏کند. نویسنده ابتدا نظرات ملکیان را در رابطه با تعبد و عقلانیت بیان می‏کند و چنین می‏نویسد: ملکیان معتقد است قوام دین‏داری به تعبد است و مادامی که شما نسبت به سخن کس یا کسانی متعبد نباشید نمی‏توان گفت که شما دین‏دار هستید. او تعبد را این‏گونه تعریف می‏کند: شما زمانی متعبد به او هستید که به فرض بگویید الف، ب است چون او به این گزاره اعتقاد دارد. ملکیان اما قوام مدرنیته را عقلانیت می‏داند. از نظر او کسی مدرن است که «ترازوی هرگونه رد و قبول، انکار و تأیید، جرح و تعدیل، تضعیف و تقویت را در دوران خود قرار دهد. او معتقد است، عقلانیت یعنی ترازوی هر کس در دورن او نه خارج از او». از نظر ملکیان مدرنیته از زمانی آغاز شد که عقلانیتی بدین معنا یعنی خوداندیشی و یادآوری استقلالی پدید آمد. او دین‏داری را با مدرنیته سازگار نمی‏داند چون «در دین‏داری تعبدی هست که با عقلانیت یعنی خوداندیشی و داوری استقلالی سازگاری ندارد». البته ملکیان دیدگاه خود را برای یک «سنخ آرمانی» از دین‏داری و مدرنیته در نظر می‏گیرد و بر این امر تأکید دارد.

بر طبق طبقه‏بندی نویسنده استدلال ملکیان می‏توان به صورت زیر صورت‏بندی کرد. مقدمه اول آنچه که عقلانیت است با تعبد ناسازگار است. مقدمه دوم، مدرنیته مستلزم عقلانیت است به عبارت دقیق‏تر؛ اگر چیزی مدرن است، آن گاه عقلانی است. از این دو مقدمه این نتیجه واسطه‏ای استنتاج می‏شود که، آنچه مدرن است، غیر متعبدانه است. مقدمه سوم، دین‏داری مستلزم تعبد است. از مقدمه سوم و نتیجه واسطه‏ای، نتیجه اصلی استنتاج می‏شود که دین‏داری با مدرنیته سازگاری ندارد. نویسنده استدلال ملکیان را منطقا معتبر و او را بر پایه چنین استدلالی به پارادوکس بودن روشن‏فکری دینی نیز معتقد می‏داند.
نویسنده یک روش برای رسیدن به امور از روی تعبد و روش دیگر را روی تعقل را با یکدیگر ناسازگار دانسته و مراد ملکیان نیز همین شق سوم است، یعنی اگر روش کسی برای باور داشتن تعبد باشد، آن گاه این روش با روش باور داشتن به طریق عقلانی منافات دارد. بنابراین وقتی ملکیان می‏گوید مجموعه نظام‏اندیشه‏ای یک فرد باید سازگاری درونی داشته باشند، احتمالاً مرادش سازگاری در نحوه کسب باورهای اوست.
به نظر نویسنده سازگاری به این حالت به معنایی غیر از معنای منطقی به‏کار رفته است. چون بنابر «اصل سازگاری» من می‏توانم به اموری از روی تعبد باور داشته باشم و اموری دیگر را به طریق عقلانی پذیرفته باشم بدون آن‏که فرد غیرعاقلی باشم و یا باورهای من منطقا متناقض باشند، چون موضوع گزاره‏ها با یکدیگر متفاوت است و اگر دینی وجود داشته باشد که نظام گزاره‏های آن خردگریز باشند؛ آن گاه ما هیچ گاه تعارضی نخواهیم داشت. به نظر نویسنده، دیدگاه ملکیان درباره پذیرش تعبدی یک گزاره دینی و درستی آن چنین باشد: الف) فرد x تعبدا گزاره دینی p را می‏پذیرد چون این گزاره از سوی خدا آمده است و x باور دارد که p صادق است چون خدا آن را فرستاده است. و از تأکید ملکیان بر «تعبد» این معنا حاصل می‏شود که، تنها باور بر درستی یک گزاره مدنظر نیست؛ بلکه باید صدق «یقینی» این گزاره‏ها را نیز پذیرفت که سخن درستی است. نویسنده معتقد است: اگر به طریق عقلانی وجود خدا و راستگو بودن او را اثبات کردیم، آن گاه پذیرش تعبدی سخنان او منافاتی با عقلانیت ندارد. ممکن است ادعا شود که اثبات چنین امری غیرممکن است. اما همان گونه که استاد ملکیان بر سنخ آرمانی برای دین‏داری و مدرنیته تأکید دارند می‏توان به سیاق همین سنخ آرمانی اثبات چنین چیزی را ممکن دانست، کما این که این ادعا که گزاره «خدا وجود دارد و راستگو است» ضرورتا ثابت شدنی است، ادعای گزافی است چون ضرورت حکایت از این دارد که در هیچ جهان ممکنی این گزاره اثبات نمی‏شود که چندان موجه و معقول نیست. و باز می‏توان گفت اگر من به طریق عقلانی وجود پیامبری از جانب خدا و راستگو بودن آن را اثبات کنم، باز پذیرش صحبت‏های او، صورت تعبدی منافاتی با عقلانیت ندارد. اگر من تک تک گزاره‏های دینی را که آن پیامبر گفته است تعبدا بپذیرم و هیچ چون و چرایی در آن‏ها نکنم رفتار من منافاتی با عقلانیت ندارد؛ چون ابتدا حامل وحی بودن او را از جانب خدا و راستگو بودنش را اثبات کرده‏ام. اگر باز بر اثبات چنین پیامبری خرده گرفته شود، می‏توان از همان تأکید سنخ آرمانی مدد گرفت و بیان داشت که اثبات پیامبر به طریق آرمانی ممکن است. بنابراین اگر این تعبد ناشی از اثبات عقلانی پیامبر و راستگو بودنش باشد، آن گاه منافاتی با عقلانیت ندارد.
نویسنده ارائه دلیل برای توجیه باور به یک گزاره را الزامی می‏داند و ادامه می‏دهد، اما توجیه یک باور در نهایت باید در یک جا پایان یابد و چنین نقطه‏ای می‏تواند «شهادت و گواهی» دیگران باشد. اگر ما برای توجیه باور خود به «شهادت» دیگران، به هیچ دلیل دیگری نیاز نداشته باشیم، در آن صورت لازم نیست دلایلی یقینی برای باور به وجود پیامبر بیاوریم. در اینجا پیترگیج (Grach) را پذیرفته‏ایم که «گواهی» فی نفسه یک دلیل اولیه برای باور به گزاره گواهی شده است. قطعا توجیه حاصل از «گواهی» نظام افراد به یک اندازه نیست و بر حسب شواهد و مدارک موجود در دست شخص گواهی دهنده تغییر می‏کند و اگر «گواهی» را به عنوان انتقال دهنده معرفت بپذیریم، هر چه شواهد موجود در نزد شخص بهتر باشد، توجیه حاصل از آن گواهی نیز بهتر خواهد بود.
نویسنده در پایان چنین بیان می‏کند عقلانیتی که ملکیان از آن صحبت می‏کند بدین معنا است که، باید برای مقام گزاره‏ها دلایل یقینی ارائه داد؛ چون در این صورت اکثر دستاوردهای مدرنیته مانند علم جدید بی‏اساس خواهند بود. مثلاً در پزشکی اکثر بیماری‏ها، درمانشان غیریقینی است و قطعا من هم به عنوان فرد مدرن نمی‏توانم با ترازوی خود برای درمان بیماری‏ام به نتیجه‏ای یقینی برسم.

تبلیغات