آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

در چهار قرن اخیر شاهد تغییرات و دگرگونی‏های پرشتاب، اثر گذار و بنیادین در حوزه‏ی زیست انسانی بوده و هستیم. مدرنیته، که برآمده و برساخته‏ی تحولات نامبرده می‏باشد، تقریبا تمامی شؤون زندگی بشر را پوشش و تحت تأثیر قرار داده است، مدرنیته هویت سیال و مرکب داشته و به همین جهت تغییرها و تاویل‏های مختلف را برتابیده است. اما با وجود تنوع تصویری و تفسیری، آن را این گونه می‏توان معنا کرد: مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است که مؤلفه‏های اصلی آن را خردورزی، تغییر و پیشرفت می‏سازد. از مدرنیته، به معنای یاد شده، معمولاً دو قرائت ارائه شده است: 1 ) مدرنیته پروژه‏ای غربی است. 2 ) مدرنیته پدیده‏ای انسانی است که در غرب زایش و رویش داشته و از مختصات فکری و ساختاری نیز برخوردار می‏باشد. در این نوشتار که پیرامون سازگاری اسلام و مدرنیته در دیدگاه استاد مطهری نگاشته شده است، استاد با خوانش اول مخالفت می‏ورزد. اما خوانش دوم از مدرنیته در تفکرات استاد قابل بازیابی و بازخوانی می‏باشد. مدرنیته با تغییر می‏آغازد؛ اما تغییر سامان‏مند و مشخص در حوزه‏ی اندیشه، انگیزه، رفتار و ساختار. تغییر در اندیشه به خردورزی و خرد باوری بشری و در انگیزه به استیلای معرفتی و متقن و در رفتار به نهادمندی و مدیریت سازمانی نمود بیرون یافت. استاد مطهری منطق اسلام را در مورد تغییرات یاد شده یکسان نمی‏داند. تغییر رفتاری را مادامی که در خدمت انسان باشد از نظر اسلام ممدوح و مقبول می‏خواند. استاد مطهری برای خرد انسانی جایگاه رفیع ترسیم می‏کند و ریشه‏ی آن را به اسلام مستند می‏سازد و اندیشه‏ی خرد ورزانه را نتیجه بخش و کم ریسک می‏یابد، تا جایی که عقل را یکی از منابع و مبادی استنباط احکام دانسته و اجتهاد را موتور محرکه‏ی اسلام می‏خواند و با جریان‏های عقل ستیز در اسلام به شدت برخورد فکری می‏کند و به علم و تکنیک، که گونه‏هایی از خردورزی انتقادی (نه به معنای پوپری آن) است، روی می‏آورد. استاد تغییر در انگیزه‏ها را، که عمدتا با زبان مقاصد و اهداف بیان می‏شوند، از نظر اسلام می‏پذیرد، ولی همه‏ی آنها را اولاً مقاصد میانی می‏داند، نه نهایی و ثانیا با رویکرد انتقادی به مبادی و مبانی اندیشه، یعنی خرد ورزی که مادر پیشرفت می‏باشد، بر این باور است که ریشه‏ی توسعه‏ی بیرونی، توسعه‏ی درونی و انسانی است و دقیقا در همین جا نقش دین و ایمان در کنار عقلانیت بشری پررنگ شده و جهت پیشرفت و تغییرات را سالم می‏سازد. در نهایت ایشان میان اسلام و مدرنیته سازگاری می‏بیند، نه تعارض و تخاصم.

متن

جهان زیست در چهار قرن اخیر شاهد دگرگونی‏های پرشتاب و بنیادی بوده است. این دگرگونی‏ها معمولاً نقطه‏ی شروع و تولد و محیط و فضای پخش و توزیع داشته و دارد و همین ویژگی سبب گردیده (یا می‏گردد) که رویداد و واقعه، فرایند مزبور به گونه‏ای نقطه‏ی آغاز شناخته شود و فراتر از آن همان نقطه‏ی آغاز حق مصرف، توزیع و تصویر خاص آن را برای خویش برمی‏گیرد، هر چند ماهیت آن دگرگونی یا فرایند از چنین انحصاری ابا داشته باشد.
مدرنیته و مدرنیزاسیون، به تعبیری، یکی از رویدادها یا فرایندهایی است که تقریبا تمامی حوزه‏های زیست انسانی را پوشش داده است و نسیم آن از چهارصد سال پیشتر وزیدن گرفت و تاکنون فضای پاره‏ای از کشورها را درنوردیده و داده‏های خود را ارزانی داشته است. پاره‏ای دیگر در انتظار آن (طوعا یا کرها) سیر می‏نمایند و جمعی دیگر به فراسوی آن گام نهاده‏اند. ورود مدرنیته در جهان توسعه نیافته و یا رو به توسعه و نیز کشورهای اسلامی سر و صدا و چالش‏های فراوانی را به همراه داشته است که عمدتا به سه شکل نمود بیرونی پیدا کرده است:
1 ) رویکرد و موضع‏گیری کاملاً مثبت؛
2 ) موضع‏گیری و رویکرد کاملاً منفی؛
3 ) رویکرد گزینشی و بینابینی.
در این که مدرنیزاسیون در فقدان و غیاب مدرنیته و یا مدرنیته بدون مدرنیزاسیون می‏تواند نمود بیابد و معنا داشته باشد، حرف و حدیث‏های مختلفی گفته شده است؛ از آری تا خیر. ولیکن آنچه منطق و واقعیت آن را تأیید می‏کند، این است که پیش افتادن مدرنیزاسیون از مدرنیته، و یا در فقدان آن، عقیم و ناکارامد می‏باشد. یعنی اگر پیش از آن که بافت فکری و ساخت ذهنی و درونی انسان‏ها تحول بیابد، بافت و ساخت بیرونی و اجتماعی تغییر پیدا کند، چنین تحول و تغییری، اولاً صورت کپی بیش نخواهد داشت و سیرت تقلید در جامعه نهادینه خواهد شد، ثانیا افراد و آدم‏های این اجتماع هیچ گاه مولد نگردیده و به خودآفرینی و خودگردانی دست پیدا نمی‏کند و آنچه در بیرون می‏گذرد، همچون موجود بیگانه، خویش را بر آنها تحمیل می‏نماید. و همین بیگانگی در دراز مدت عامل اصلی حرکت دورانی آن جامعه، وابستگی، رشد نیافتگی و چالش‏های فراوان دیگر افراد آن اجتماع می‏گردد.
سرگردانی و یک گام به جلو و دو گام به عقب برداشتن، که در پاره‏ای از کشورهای اسلامی در عرصه‏ی مدیریت، مهندسی اجتماعی، سازندگی، صنعت و اقتصاد شاهد آن هستیم، برآمده از رویکرد و حرکتی است که نسبت به مدرنیزاسیون قبل از مدرنیته انجام گرفته است. به عبارتی قبل از آنکه بافت فکری و ذهنی افراد این جوامع تحول پذیرد و توسعه‏ی درونی سرچشمه‏ی توسعه‏ی بیرونی گردد و آن را تولید و مدیریت نماید، قضیه برعکس شده است و قهرا چنین فرایندی پیامدهای منفی یاد شده و وقوع یافته را در پی خواهد داشت. در این حال نهال به جای آن که از ریشه در زمین قرار گیرد، با شاخه در آن فرو می‏رود، در حالی که در غرب خلاف آن اتفاق افتاده است؛ یعنی ابتدا مدرنیته سر بیرون کرد و بافت ذهنی آدم‏ها تحول پذیرفت و پس از آن مدرنیزاسیون آغاز گردید و از همین رو نتایج متوقع را به بار آورد (البته این سخن به معنای تأیید دستاوردهای منفی مدرنیته نمی‏باشد).
بنابر این کشورهای اسلامی زمانی می‏توانند آبادانی، توانمندی و سربلندی را تجربه نمایند که نخست تحول فکری، ذهنی و درونی را در انسان‏ها به وجود آورده و آن را بپذیرند و سپس به سوی تغییرات بیرونی گام بردارند و تنها در این صورت است که از تقلید و کپی برداری فارغ شده و به تولید و تأسیس مشغول می‏گردند و بر روند تغییرات کنترل و نظارت اعمال می‏نمایند.
آغازگر این جریان و رویکرد، در قدم اول، اندیشمندان جامعه و پس از آن مدیران خواهند بود. بدین مناسبت در نوشتار حاضر تفکرات یکی از اندیشمندان اسلامی، یعنی شهید مطهری، را در باب مدرنیته و نسبت آن با اسلام بازکاوی می‏نماییم.
معنای مدرنیته
مدرنیته از کلید واژه‏هایی است که تعاریف و معانی زیادی را برتافته است و سیرش شاید در این دو نکته خوابیده باشد:
1 ) مدرنیته هویت سیال دارد و به همین خاطر افزایش و کاهش‏پذیر می‏باشد و استعداد زیستی در بسترهای مختلف را کسب می‏کند.
2 ) رویکردهای جامعه شناختی، ادبی، فلسفی و علمی که به آن داده شده است، تصاویر متکثر و گوناگونی از مدرنیته را ترسیم نموده است.
سید حسین نصر، از اندیشمندان معاصر، با این که معانی بسیاری را برای مدرن و مدرنیته می‏پذیرد، خود می‏گوید:
... بلکه مدرن از دیدگاه ما بریدن و گسیختن از اصول استعلایی Trancendent یعنی از اصول تغییرناپذیر و ابدی است که بر همه چیز حاکم است و انسان از طریق وحی و الهام به آنها آگاه می‏شود. به این معنا مدرنیسم در تقابل با سنت (دین) قرار می‏گیرد. (نصر، (بی‏تا)، 15)
دکتر سروش مدرنیته را حالتی می‏داند که در فکر و یا عالم خارج پدید می‏آید و عمدتا غفلت آلود نیز می‏باشد، که این حالت گوهری دارد به نام معرفت‏های درجه‏ی دوم، ایشان می‏گوید:
گوهر مدرنیته و نو شدن جهان امروز ظهور معرفت‏های درجه‏ی دومی است که با پسوند «شناسی» همراهند و به همین دلیل مشاهده می‏کنیم مقولاتی که در جهان جدید مطرح شده مطلقا برای کسی که سر از زیر لحاف سنت بیرون نکرده، قابل فهم نخواهد بود. جهان با علم و صنعت جدید مدرن نشده است، با نگاه درجه‏ی دوم مدرن شده است. (سروش، 1373 ، 352)
دکتر حاتم قادری مدرنیته را یک تحول عینی می‏داند که با فهم سنتی از دین مخالف است، اما دکتر مددپور مدرنیته را یک شهود باطنی و از سنخ ایده‏ها می‏یابد.درک هاپ وود Derek Hopwood ، دانشیار دانشگاه آکسفورد، مدرنیته را این گونه معرفی می‏کند:
مدرنیته گونه‏ای از تفکر و شیوه‏ای از زندگی در جهان معاصر است که به مفهوم پذیرش تغییر می‏باشد. (هاپ وود، 1382 ، 15)
مدرنیته در نگاه اندیشمندان پست مدرن و مدرن جهان معاصر، عمدتا، با دو ویژگی یا مختصه معرفی می‏شود؛ یکی اندیشه‏ها و ایده‏ها و دیگری روش‏ها و شیوه‏ها.
اندیشمندان پسامدرن، که مدرنیته را پایان یافته می‏بینند و پسامدرنیته را انفصال از آن و نه ادامه و اتمام مدرنیته می‏خوانند، کلیت، ضرورت، یقین و فراگیری را ویژگی‏های اندیشه‏ها و ایده‏های مدرنیته در مورد عالم و آدم می‏دانند. از همین روی، همگان را نقد نموده و ویژگی‏های مقابل آن را برای پسامدرنیته جایگزین می‏نمایند، و ساختمندی، تمرکز، بیشینه سازی و نهادینه شدن را از مختصات روش‏ها و شیوه‏های مدرنیته در حوزه‏ی زیستی و اجتماعی برمی‏شمرند. طبعا پسامدرنیته را در حوزه‏ی روش‏ها نیز در نقطه‏ی مقابل مدرنیته می‏نشانند. ژان فرانسوا لیوتا، از پیشتازان پسامدرن، می‏گوید:
در برابر دیدگان انسان پست مدرن دیگر نشانی از افق تعمیم بخشی، کلیت بخشی، جهانی شدن و رهایی عمومی به چشم نمی‏خورد. (حقیقی، 1379 ، 13-14 ، 22-24)
والتر اندرسون، استینار کوال و استیون کانر ... مدرنیته را از خاستگاه تفکر پسامدرن همان گونه می‏شناسانند. «کانر» می‏گوید:
پست مدرنیته بیان گر سقوط یا دگرگونی و تحول تند و رادیکال در شیوه‏های مدرنیته‏ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. (نوذری، 1379 ، 50)
اندیشمندان مدرنیته، همچون یورگن هابرماس، دانیل بل، راجر اسکراتن و آنتونی گیدنز، که باورمندان به استمرار مدرنیته در جهان کنونی می‏باشند و آن را یک پروژه‏ی ناتمام می‏خوانند و با بازنگری و رویکرد نقادانه به مؤلفه‏های آن سخت در تلاش‏اند تا مدرنیته را به اکمال برسانند، مدرنیته را با دو بعد نامبرده مشخص و معرفی می‏نمایند. (نوذری، 1379 ، 87 ، 89 ، 101 ، 106 ، 186 ، 459 و 464 و پیرسون، 1380 ، 198-234-238 و 241)
در بعد اندیشه‏ها عقلانیت تفاهمی، عقلانیت انتقادی، اندیشه‏ی ریسک و اعتماد، شک و تردید و در ابعاد روشی سیستم سازی، نهاد سازی، گسترش ساختارها و کنش ارتباطی، آزمون و خطا ... مدرنیته را می‏سازند و به آن هویت سیال و تکامل‏پذیر می‏بخشند.
همان طور که بیان گردید، مدرنیته تعاریف مختلف و به تبع آن معانی گوناگونی دارد، اما با اندک تأمل و تعمق در همه‏ی این گوناگونی‏ها و طیفی از چهره‏های به تصویر کشیده شده از مدرنیته آن را این طور شناخت و شناساند؛ مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است که سازه‏ها و مؤلفه‏های اصلی آن را خردباوری، تغییر و پیشرفت می‏سازد.
این تعریف نشان گر این واقعیت است که مدرنیته:
1 ) ماهیتی مرکب است، نه بسیط.
2 ) هویتی سیال دارد و این سیالیت به معنای فروریزی مؤلفه‏های بنیادین آن نمی‏باشد، بلکه سیالیت همان سازه‏های اصلی است.
3 ) مدرنیته روش است، نه ارزش و فضیلت؛ منتهی روشی ویژه که تمامی سطوح و حوزه‏ها را پوشش می‏دهد؛ حوزه‏ی اندیشه، بودن و عمل کردن، به گونه‏ای که مؤلفه‏های سه گانه‏ی او توأمان مشارکت فعال و مؤثر دارند.
از این پس و براساس همین تعریف، تفکرات شهید مطهری را در باب سازگاری اسلام و مدرنیته پی می‏گیریم.
سازگاری اسلام و مدرنیته در نگره‏ی مطهری
از مدرنیته به معنای یاد شده دو گونه تلقی امکان‏پذیر است؛ یکی این که مدرنیته را پروژه‏ای غربی بدانیم و در چنین برداشتی با آن اقدام به آمیزش فکری و عینی داشته باشیم. در صورتی که مدرنیته پروژه‏ای غربی دانسته شود، نه تنها جایگاه و خاستگاه آن از جانب غرب معین می‏گردد، بلکه ساختار، آموزه‏ها و عمر آن نیز از سوی آنها طراحی گردیده و مطابق برنامه‏ای از پیش ریخته شده به اجرا درمی‏آید. طبعا در این حالت دیگران عاملین و کارگزاران استخدام شده‏ی صاحبان این پروژه خواهند بود که باید طبق برنامه عمل نموده و حق کم‏ترین تصرف را در آن ندارند. یعنی اگر کشور و جامعه‏ای بخواهد مدرنیته را برگیرد، نمی‏تواند آن را در درون هنجارها و خاستگاه‏های فکری و فرهنگی خویش نهادینه و بومی نماید. زیرا در این تصویر مدرنیته نمی‏تواند غیر از آن صورت و سیرتی که صاحبان پروژه برایش ترسیم نموده‏اند، نمود داشته باشد.
استاد مطهری با چنین تصویر و تلقی از مدرنیته و یا هر مقوله‏ی دیگر، حتی عدالت، حقوق بشر ... به شدت مخالف است. چون این تلقی و فرایند هر قدر هم که تکامل یافته باشد، عملاً آن را محدود، منفعل و تابع بار می‏آورد و بزرگ‏ترین آسیب را به قدرت تمیز، تشخیص، گزینش و اراده‏ی آن جامعه وارد می‏کند. در حالی که اراده‏ی انسانی مهم‏ترین عامل تغییر و تکامل جامعه از دیدگاه استاد می‏باشد و بدون تردید پیامد تعطیل اراده‏ی یک فرد و جامعه، نه مدرنیته، بلکه سکون و واگرایی بیش نیست. بنابر این اسلام با چنین مدرنیته‏ای که او را غیرفعال بسازد، همساز نمی‏افتد. ایشان می‏فرماید:
از نظر اسلام به هیچ وجه نمی‏شود گفت که فکر انسان، وجدان انسان، اراده‏ی انسان و ایمان انسان، صرفا یک پرتو و یک مجلی و یک آینه‏ای است که منعکس کننده‏ی وضع محیط است. ... به همین دلیل اسلام روی اخلاق، تربیت، دعوت، تبلیغ، اختیار و آزادی انسان‏ها در اجتماع ... تکیه‏ی فراوانی می‏کند و بلکه آن را اصل و اساس و عزت‏ها و ذلت‏ها را تابع شرایط اختیاری انسان‏ها می‏داند. ... این است که در آیات می‏فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»  (اعراف / 96) (مطهری 2 ، 1370 ، 223 و 224)
پر پیداست که پروژه‏ی غربی شدن مدرنیته، اراده و عقل جوامع را تابع می‏سازد، که اسلام آن را برنمی‏تابد.
دوم این که مدرنیته پدیده‏ای انسانی است که در غرب زایش و رویش داشته و از مختصات فکری و ساختاری نیز برخوردار می‏باشد. همان طور که در تعریف یاد شده از مدرنیته بدان‏ها توجه دادیم.
قرائت دومی از مدرنیته در تفکرات استاد مطهری قابل بازخوانی است؛ هر چند استاد مطهری تحت عنوان "اسلام و مدرنیته" و یا "مدرنیته" به تنهایی، در آثار خود بحثی ندارند. از این روی، مختصات سه گانه‏ی نامبرده با قالب‏ها، منطق و تفسیرهای ویژه در اندیشه‏های استاد نمود یافته‏اند که در ادامه بدان‏ها پرداخته خواهد شد.
گفتیم که مدرنیته روش و شیوه اندیشیدن و زیستن است که تغییر، پیشرفت و خردباوری عناصر پایه‏ی آن می‏باشند. به عبارت دیگر، مدرنیته را با صرف تغییر نه تنها نمی‏توان شناخت و معنا کرد، بلکه نمی‏توان بدان دست یافت. مدرنیته با تغییر پیشروانه که برآمده از خردورزی انسان می‏باشد، لباس عینی به تن می‏نماید و مشهود همگان می‏افتد. بنابر این شایسته می‏نماید که از تغییر آغاز نماییم؛ هر چند اعتبار تغییر از خردباوری می‏آید و لیکن دامنه‏ی تغییر مبانی خویش را نیز شامل شده است و به خردورزی نقش کلیدی بخشیده است، بدین جهت آن را پیش انداختیم.
مدرنیته با تغییر آغاز می‏کند، اما نه تغییر بی‏سر و سامان، بلکه تغییر معین و مشخص. اندیشه، انگیزه و به تبع آنها رفتار، سه محور و میدان بود که پیکان تغییر به آنها اصابت کرد.
1 ) پیش از مدرنیته اندیشه و تفکر آدمی، از حیث مبنا، غالبا مبتنی بر متافیزیک بود و منابع آن بیرون از عالم طبیعت قرار داشت. اسطوره‏ها، ارواح، وحی، ذهن‏های کلی و فراانسانی مبانی فعالیت‏های فکری را می‏ساختند. اعتبار و حقیقت اندیشه نیز از همان مبانی سرچشمه می‏گرفتند. به همین خاطر اسطوره‏ها، الهام‏ها و شهودهای روحانی جایگاه بلندی را در زندگی انسان‏ها داشتند. بنابر این اندیشه و تفکر از ریشه و بیشه‏ی اصلی خودش که همان خرد انسانی بوده باشد بیگانه و منفصل نگه داشته می‏شد.
اندیشه و تفکر پیشامدرنیته، از حیث موضوع و قلمرو، فراتر از عالم آزمون‏پذیر شعاع خویش را گسترانیده بود. عمدتا مقولات و اموری اندیشیده می‏شد که به سختی تن به این عمل می‏دانند. از این روی، غالب داوری‏هایی که پیرامون آنها صورت گرفته و امروز به دست ما رسیده است، بیشتر کلی گویی و یا داده‏هایی است که هضم‏اش با خرد انسانی بسیار دشوار است و با برچسب‏های بدیهی و فطری بودن (اگرچه پاره‏ای از گزاره‏ها بداهت و شفافیت دارند که با ساز و کار تصور حرف نیز قابل دریافت و باورند) نیز نمی‏توان پرده‏ی ابهام را از چهره‏ی آنها برداشت.
با آغاز مدرنیته، که سرفصلی جدید برای اندیشیدن محسوب می‏گردد، تغییر اساسی و چشم‏گیری در مبانی و قلمرو اندیشه و تفکر رخ نمود.
تفکر و اندیشه به ریشه و جایگاه اصلی خویش برگشت. عقل و خرد انسانی عمده‏ترین و در مقعطی از مدرنیته تنهاترین مبانی فکر و اندیشه شناخته شد. انسان به وسیله‏ی خردش به مرکز آمد و خردباوری و خردورزی به سرعت رشد نمود. در آغاز داوری‏های خرد تنهاترین و کامل‏ترین و نهایی‏ترین داوری پذیرفته می‏شد، هر چند در اثر تکامل مدرنیته که خود برایند از بازنگری خردباوری به وسیله‏ی خرد انسانی است، باب خردباوری انتقادی باز شد و تا حدودی در داوری‏های خرد انسانی، به ویژه صورت‏های خاص از آن، تعدیل پدید آمد. اما باز هم خرد باوری در مرکز قرار گرفت و پیش از آن که بار دیگر تبدیل به یک اسطوره و سنت از سنخ دیگرش گردد، همچنان مبنای تفکر و اندیشه باقی ماند، یعنی خرد بشری پایه و بنیاد اندیشیدن می‏شود.
پر پیداست هنگامی که مبانی دگوگون گردد قلمرو فعالیت فکری نیز تحول برمی‏گیرد و نمی‏تواند ثابت بماند. از این روی، بعد از آنکه خرد بشری مبنای اندیشیدن شد، قلمرو آن محدود به عالم آزمون‏پذیر گردید؛ هر چند تفسیر واحدی از عالم آزمون‏پذیر وجود نداشت. در اوایل دایره‏ی آن و نیز معیارهایش مضیق بود و به داده‏ها و رویدادهای عینی بالفعل و کلان که بالفعل آزمون‏پذیر بودند اطلاق می‏شد، اما پس از بازکاوی نقادانه‏ی خرد، قابلیت آزمون جایگزین فعلیت آن گردید. به این ترتیب قلمرو خردورزی در عالم آزمون‏پذیر تعریف و تحدید می‏یابد.
2 ) بدون شک بالندگی و پویایی افراد و جوامع و نیز پژمردگی و گمراهی آنها در گرو انگیزه‏هایی که در میان آنها وجود دارد و یا به وجود می‏آید، می‏باشد. در عصر پیشامدرن انگیزه‏ها، که عمدتا در قالب مقاصد و اهداف نمود می‏یابند، بیشتر هویت استعلایی داشتند، که به صورت عواطف انسانی، رضایت الوهی و متافیزیکی، قناعت درونی و حقیقت‏یابی تعریف می‏شدند. اما با درآمدن و استمرار مدرنیته انگیزه‏ها عوض شدند. دو هدف و مقصد، انگیزه‏ی انسان مدرن را سامان می‏داد:
1 ) استیلای معرفتی؛
2 ) استیلای منفعتی.
مدرنیته با استیلای معرفتی آغاز گردید اما با استیلای منفعتی ادامه پیدا کرد.
انسان با تکیه بر خرد خویش (خرد علمی و خرد تکنیکی) عالم و جهان طبیعت را مقهور و مسیطر خویش یافت. این روند ادامه پیدا نمود تا این که چنان نگرشی نسبت به انسان‏ها و عالم انسانی نیز هویدا گردید. طبیعت گریزپا به دام خرد انسانی افتاد، نیروهای غیرمرئی و مهار نشدنی آن مرئی و کنترل‏پذیر گردید. اصل فهم پذیری جهان طبیعت و بیرون آمدن از رازآلودگی مقبول افتاد. انسان و طبیعت به مثابه طرف‏های معادله با حفظ هویت و واقعیت خود گفتمان را ادامه می‏دهند (مکانیک نیوتن، فیزیک انشتین، ...). این وضعیت ادامه پیدا می‏کند، اما آرام آرام خرد انسانی تلاش می‏کند تا امتیاز و جایگاه بیشتر و برتری به دست آورد، به گونه‏ای که واقعیت دار شدن عالم طبیعت در گرو ورود فاعلانه‏ی او در فرایند شناخت می‏باشد، به ویژه این مکانیزم و منطق در روندها و پدیده‏های میکروهستی نمود پررنگ‏تر می‏یابد و واقعیت در عالم طبیعی و عالم انسانی بیش از آن که اکتشاف یابد، تولید می‏گردد (مکانیک کوانتم، مهندسی ژنتیک و بیوتکنولوژی مولکولی).
استیلای معرفتی، که توانمندی انسان را افزایش می‏بخشد و آن را در حالت زایش نگه می‏دارد و اعتماد و ریسک پذیری او را نیز تقویت می‏کند، مسبب و زمینه ساز گونه‏ای از استیلای منفعتی می‏شود. سود انباشت سرمایه، رفاه و آسایش و دیگر منافع، بزرگ‏ترین انگیزه‏های انسان مدرن را می‏سازد. این انگیزه و مقصد تا آنجا جلو می‏آید که دانش و فن را در خدمت خود استخدام می‏کند. این سیاست با انگیزه‏ی نام برده، که آن را هدایت و تولید نموده است، در مراکز علمی و پژوهشی از سوی نهادهای مالی و پولی و نیز سیاسی اعمال می‏گردد. به این ترتیب تغییر چشم‏گیر و اساسی که در انگیزه‏ها پدید می‏آید، فرایند مدرنیته را تقویت و تولید می‏کند.
3 ) طبیعی و در ضمن منطقی به نظر می‏رسد که با تغییر در اندیشیدن و تغییر در انگیزه‏ها، که با اهداف و مقاصد نوین نمایان می‏گردد، رفتار انسانی ثابت و یکسان باقی نماند و تحول را تجربه نماید. به این ترتیب سومین تغییری که در مدرنیته آغاز گردید و در واقع آن را پدید آورد، تغییر در رفتار بود. تغییر رفتاری به دو صورت و یا در دو محور نمود یافت. یکی، ابزارها، نهاد و تجهیزات، و دیگری مدیریت. بسیاری از رفتارها که شامل خواست‏ها، نیازها، شغل، تربیت، آموزش، تولید، تفریحات، ساختار و روابط خانوادگی، و در مجموع حوزه‏ی خصوصی و عمومی در قالب نهادها و سازمان‏ها نخست عقلانی سازی شدند و سپس به طور تخصصی و عقلی مدیریت و سامان دهی گردیدند. البته الگوهای مدیریتی که اعمال شده یکسان نبوده و طیفی از مدیریت را پوشش می‏داد. مثل مدیریت علمی بسته و باز، مدیریت سازمانی و سیستمی، مدیریت شبدری و دوناتی... .
عقلانی سازی حوزه‏ی خصوصی و عمومی، به ویژه حوزه‏ی عمومی و تجربه و آزمون روش‏های متنوع مدیریت معطوف به بهره‏برداری بهینه از زمان، نیروی انسانی و منابع در راستای رفاه، آسایش و انباشت سرمایه می‏باشد. به این ترتیب سه تغییر یاد شده بدنه‏ای مهم از مدرنیته را می‏سازد.
استاد مطهری منطق اسلام را در مورد تغییرات یاد شده یکسان نمی‏داند. به باور ایشان تغییر رفتاری، که مربوط به مهندسی اجتماعی، نهاد سازی، تولید و استفاده از ابزارهای نوین، مدیریت سالم و کارامد می‏گردد، مادامی که در خدمت انسان باشد، از نظر اسلام کاملاً مقبول و ممدوح است. چون اصل در اسلام سلامت، تکامل و توانمندی انسان و جامعه‏ی انسانی می‏باشد. از این روی هر ابزار و شیوه‏ای که بهتر و زودتر این مهم را قابل حصول سازد، مطلوب است. از سوی دیگر بخش شیوه‏ها و شکل در اختیار عقل انسانی می‏باشد. به همین جهت استاد در باب حکومت دینی بر این باور است که شکل حکومت که شامل نهادها، ساختار و نوع مدیریت و ابزارهای لازم است، از سوی مردم و در نتیجه‏ی تلاش و کوشش فکری و عقل بشر سامان می‏یابد. (مطهری، بی‏تا، 124-141) و همچنین در ذیل آیه‏ی شریفه‏ی "وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ" می‏فرماید: اسلام برای سبق و رمایه اصالت قائل نیست، برای نیرومند شدن اصالت قائل است. (مطهری، 1368 ، 238) پرپیداست که سبق و رمایه، اسب سواری و تیراندازی، ابزارها و روش‏های توانمندی و استفاده‏ی درست از ظرفیت‏ها می‏باشد و دلیلی ندارد که با وجود ابزار و روش‏هایی که ضریب قدرت و تأثیرگذاری را چند برابر می‏سازد، باز هم تأکید بر همان ابزار و شیوه شود. امروز ابزارهای هسته‏ای در زمینه‏ی انرژی، بهداشت، طبابت، خدمات و... کارامدی را چند برابر می‏سازد، پس باید از آنها استفاده نمود.
عقلانی سازی حیات اجتماعی تکیه بر نگرش و مهارت تخصصی دارد و این تخصص در بطن دانش و علم مدرن می‏زید و می‏زاید. در نتیجه، اداره‏ی عقلانی جامعه در غیاب علم و فناوری جدید سهل و ممتنع خواهد بود. از این روی، ناچاریم به علم و دانش در تدبیر عقلانی حیات همچون عناصر کلیدی بنگریم و دقیقا همین جایگاه، استاد را بر آن داشته است که بگوید "علم پایه‏ی عزت‏ها و استقلال‏ها" است و "در دنیا تحولی به وجود آمده که همه‏ی کارها بر پاشنه‏ی علم می‏چرخد ... همه‏ی شؤون حیات بشر با علم وابستگی پیدا کرده" از این روی "وظیفه‏ی شرعی و عمومی همه‏ی مسلمین این است که به سوی علم رو بیاورند." (مطهری، 1368 ، 170 و 171) و به همین جهت علمی که در روایات مطرح شده است را، برخلاف مشهور، منحصر به چند علم خاص که وصف دینی گرفته است، نمی‏داند، بلکه تفسیر موسع از آن دارد، به طوری که شامل تمامی علوم جدید نیز می‏شود.
البته استاد متوجه استفاده‏ی سوء از علم در دنیای معاصر نیز بوده است و به شدت با اسارت علم مخالفت می‏کرد، زیرا می‏دانست و تجربه‏ی قرن بیستم نشان داده بود که این گزینه چه فاجعه‏ی وحشتناک و خطرناکی را برای بشریت فراهم آورده و می‏آورد.
آری، تغییر رفتاری، به معنای یاد شده، یکی از محورهایی بود که استاد بسیار روی آن تأکید داشت تا جایی که عمده‏ترین مشکل روحانیت را در جهان معاصر عدم سازمان دهی سیستم مالی و درآمدی آن می‏دانست. چون نیک دریافته بود که مدیریت سازمان یافته‏ی حوزه‏ی عمومی و خصوصی تبدیل به ضرورت عام شده است و در چنین وضعیتی نهاد روحانیت با اداره‏ی سنتی پاسخ گو نخواهد بود. بنابر این تجدید و بازسازی نظام مالی و پولی حوزه، کلید حل بسیاری از مشکلات روحانیت محسوب می‏شد.
استاد مطهری برای خرد انسانی جایگاه بسیار بلندی ترسیم می‏کند و ریشه‏ی این ترسیم را به اسلام مستند می‏سازد و بر این باور است که اندیشه و فکر هنگامی نتیجه بخش و کم ریسک خواهد بود که برآمده از خرد انسانی باشد. ایشان اجتهاد را مانند مرحوم اقبال لاهوری موتور محرکه‏ی اسلام می‏داند و خرد انسانی را یکی از منابع و مبادی استنباط احکام می‏خواند و آن را توانمند در کشف مصالح و مفاسد، که بستر احکام و داوری‏های دینی می‏باشد، می‏داند و داده‏های خرد انسانی را عین مصالح مطلوب شارع می‏یابد و خرد انسانی را عامل قدرتمند در تفسیر زبان الهی و نفوذ در لایه‏های معنایی و مصداقی آن می‏داند. استاد مطهری با جریان‏های عقل ستیز در دین مثل اخباری گری در شیعه، ظاهری گری در میان تسنن و حتی اشعری گری به ستیز برمی‏خیزد و آنها را عامل پسروی می‏شناسد و تکیه‏ی اندیشه بر هوی‏پرستی، شخصیت گرایی و سنت گرایی را مرگ و اضمحلال فکر می‏خواند و مخالفت اسلام را با این که مقوله‏های نامبرده مبنا یا مبانی فکر و اندیشه قرار گیرند، نمایان می‏سازد و منطق اسلام را بدین شرح باز می‏خواند:
انسان، اگر بخواهد صحیح قضاوت کند، باید در مورد مطلبی که می‏اندیشد بی‏طرفی خود را حفظ کند ... این است که قرآن هوای نفس را نیز مانند تکیه بر ظن و گمان، یکی از عوامل لغزش می‏شمارد، در سوره‏ی نجم می‏فرماید: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ ... و اظهار جزم را دور از احتیاط تلقی می‏نماید. مثلاً می‏فرماید: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً ... انسان به حکم طبع اولی خود هنگامی که می‏بیند یک فکر و عقیده‏ی خاص مورد قبول نسل‏های گذشته بوده است، خود به خود بدون آنکه مجالی به اندیشه‏ی خود بدهد آن را می‏پذیرد. قرآن یادآوری می‏کند که پذیرفته‏ها و باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسجیده‏اید نپذیرید، در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید، در سوره‏ی بقره، آیه‏ی 170 می‏گوید: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ ... قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکری می‏کند و پیروی‏های کورکورانه از اکابر و شخصیت‏ها را موجب شقاوت ابدی می‏داند... می‏گوید: رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ (احزاب / 67) (مطهری، بی‏تا، 54 و 57)به این ترتیب استاد مطهری، براساس فهمی که از اسلام دارد، به شدت از برنامه‏ی سالم سازی اندیشه حمایت می‏نماید و آن را در گرو حضور فعال خرد ورزی همچون مبنای اندیشه می‏داند و به همین جهت از مبنا قرار گرفتن شخصیت پرستی، گذشته گرایی و هوی‏پرستی برای اندیشیدن برحذر می‏دارد. زیرا عوامل نامبرده را امور غیرعقلانی و عامل تصلب تفکر می‏یابد. با توجه به منطق قرآن از سیاست تغییر در مبنای اندیشه و واقع شدن خرد انسانی در مرکز این فعالیت پشتیبانی می‏کند.
همان طوری که گفته شد خردورزی فربه‏ترین پایه‏ی مدرنیته و ارزشمندترین و سرنوشت سازترین برایند و محصول تغییر می‏باشد. در خردورزی مدرن خرد علمی و پس از آن خرد تکنیکی معتبرترین گونه‏ی خردورزی شناخته شده است. طوری که داوری‏های این گونه‏ای از خردورزی، از کلیت، ضرورت عمومیت، غایت مندی و در اوایل مدرنیته از یقین و قطعیت بهره‏مند بود و براساس همین داوری‏ها تصویر آینده‏ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جوامع انسانی ترسیم، تولید و تبیین می‏گردید. نظریه‏ی پایان تاریخ، که در دهه‏ی آخر قرن بیستم ارائه گردید و هنوز هم صاحب آن نظریه، با اعمال یک سری تعدیل‏ها، پایبند به آن است متأثر و برآمده از چنان خردورزی می‏باشد. مخصوصا با توجه به مبانی آن نظریه که همان رشد دانش و تکنولوژی مدرن بوده که صورت و سیرت کاملاً مشخصی را برای حیات سیاسی - اجتماعی جوامع از نظر نهادمندی و سازمان‏دهی پدید می‏آورد. در حوزه‏ی علوم طبیعی نیز داده‏های مکانیک نیوتن، مکانیک کوانتوم و نسبیت اینشتین از ضرورت، قطعیت و کلیت در قلمروهای خاص بهره‏مند می‏باشند. یعنی چنین باوری وجود دارد. حتی اصل عدم قطعیت و نفی ضرورت علّی و حاکمیت منطق احتمالات در مکانیک کوانتوم یک داوری و داده‏ی عام، فراگیر و ضروری دانسته می‏شود. یعنی باورمندان به این فیزیک نگفته‏اند داوری‏های احتمالی و آماری آنها خود محتمل‏اند و مکانیک کوانتوم با اصل عدم قطعیت و فراتر از آن اصل تولید واقعیت (واقعیت و پدیده‏ها برایند فاعل شناسا و موضوع مورد شناخت) و رویداد گونه بودن آن ... یک احتمال بیش نیست. بلکه برعکس آن را ضروری‏ترین و کامل‏ترین تبیین‏های ممکن می‏دانند. هر چند مدرنیته در مسیر تکاملش که عده‏ای از آن به اتمام پروژه‏ی مدرنیته نام برده‏اند، به کمک خرد، خردورزی مدرن را از بیرون نگریستند و بازسازی‏هایی در فعالیت خردمندانه و داوری‏های خرد انجام دادند و خردورزی انتقادی را اساس مدرنیته برشمردند و فضایی توسعه‏پذیر برای تردید و نقد بازگشودند، اما این نگرش‏ها و حرکت‏ها همه به نوبه خود تقویت خرد ورزی و معتبر دانستن داوری‏های آن می‏باشد.
استاد مطهری رویکرد انتقادی به خردورزی را برمی‏گیرد و بر این باور است که:
1 ) خرد باوری و خردورزی نباید منحصر به خردورزی علمی و تکنیکی گردد، بلکه عقلانیت دینی و فلسفی نیز ضروری است.
2 ) خرد علمی و خرد تکنیکی، هر چند بسیار حیاتی و ضروری است، لیکن به تنهایی سعادت بشریت را تأمین نمی‏کند. از این روی وجود اخلاق، معنویت، دین و ایمان در کنار آن عنصر کلیدی آرامش و سعادت جامعه‏ی انسانی می‏باشد؛ به ویژه در شرایطی که قدرت و ثروت، علم و تکنیک را به اسارت گرفته است و آزادی فکر را عملاً از دانشمندان سلب نموده است و علم و تکنیک در خدمت قدرت و انباشت ثروت است. محورهای پژوهشی و آموزشی و نیز شغل‏های علمی از سوی شرکت‏ها و کارتل‏های اقتصادی معین می‏شود. اهداف و اغراض سیاسی قبض و بسطی را بر فعالیت علمی تحمیل می‏کند. این امور بیان‏گر این واقعیت است که اولاً علم و تکنیک نیازمند جهت‏یابی و سازمان دهی است. ثانیا مدیریت صحیح و جهت دهی دانش و فن به تنهایی از سوی خود علم ممکن نیست و عناصر دیگر لازم است. ثالثا مهم‏ترین عنصر در مدیریت انسانی آن دو، اخلاق معنویت است. رابعا دین الهی و ایمان دینی تأمین کننده‏ی اصلی و اساسی معنویت و اخلاق می‏باشد؛ به همین جهت ایمان در کنار علم سعادت زا است.
3 ) داده‏های خرد علمی، هر چند مالکیت و ضرورت دارند، اما نهایی و ابدی‏ترین داوری‏ها نمی‏باشند.
4 ) نسبت به حیات سیاسی و اجتماعی انسان‏ها قائل به فراروایت بوده و صورت مشخصی را برای آن برگرفته است، اما هیچکدام را نه بر پایه‏ی منطق علم، بلکه بر دوش دین می‏گذارد؛ یعنی در فضای عقلانیت دینی، تاریخ و حیات سیاسی و اجتماعی بشر صورت و سیرت مشخص و معین دارد، و این با ادعای عقل مدرن همساز نیست، چون چنان داوری‏هایی را وظیفه‏ی خرد علمی می‏داند.
5 ) خرد همیشه دنبال یقین است و هنگامی که به آن دست یازید، داوری‏هایش اعتبار دارد و از سویی فراوری یقین مختصه‏ی عام خردورزی انسان است، نه اینکه ویژه‏ی خرد علمی باشد و در این میدان به دست بیاید. بسیار نیکو است که فرازهایی از سخن استاد را بیاوریم:
نتیجه‏ی همه‏ی این حرف‏ها این است که اوجب واجبات در عصر حاضر شرکت در تعلیمات عمومی است. ... شکی نیست که علم به تنهایی ضامن سعادت جامعه نیست. جامعه، دین و ایمان لازم دارد؛ همان طور که ایمان هم، اگر مقرون به علم نباشد، مفید نیست، بلکه وبال است؛ قطع ظهری اثنان عالم متهتک و جاهلٌ متنسک. ... فریضه‏ی علم از هر جهت تابع میزان احتیاج جامعه است ... جامعیت و خاتمیت اسلام اقتضا می‏کند که هر علم مفید و نافعی را که برای جامعه‏ی اسلامی لازم و ضروری است، علم دینی بخوانیم... (مطهری، 1368 ، 178 ، 179 ، 173 و 168)
استاد مطهری برای خردورزی تفسیر موسع دارد و شناخت را از نظر اسلام منحصر به شناخت حسی و یا عقلی و یا عرفانی ... نمی‏داند و حتی نسبت به شناخت علمی نیز مراحل قائل است و بر همین مبنا تجربه گرایی صرف و یا عمل‏گرایی صرف را شناخت سالم نمی‏یابد. (مطهری، 1367 ، 23) نکته‏ی بسیار مهمی که استاد را از ناحیه‏ی خردباوری به مدرنیته یعنی عنصر کلیدی آن (خردباوری انتقادی) بسیار نزدیک می‏سازد، این است که ایشان به تمامی انواع معرفت از بیرون می‏نگرد و نقادانه نظریه‏ای را برمی‏گیرد و به این ترتیب معرفت‏شناسی بیرونی، که از مختصات و فرزندان خردگرایی مدرنیته است، به وجود می‏آورد و آن را سازگار با نگرش اسلامی به معرفت می‏یابد. ایشان می‏فرماید:
اینجاست که مسأله‏ی قراین و نشانه‏ها پیش می‏آید که ما می‏خواهیم بگوییم بزرگ‏ترین عمل شناختی ذهن بشر همین است که قرآن اسمش را "آیه و ذی الایه" گذاشته است. مسأله‏ی آیه و ذی الایه اختصاص به شناخت خدا ندارد، شناخت‏شناسی از هر مسأله‏ای مهم‏تر است. (مطهری، 1367 ، 104 و 105)
پر واضح است تا هنگامی که انسان در درون یک فضا و چیزی قرار دارد، تنها با قسمت درونی آن آشنا می‏شود و نمی‏تواند تمامی ابعاد، وضعیت، کارکرد و ارتباط آن را با غیر بنگرد و همین که پای بیرون گذارد و از بیرون بدان نگریست، تمامی زوایای یاد شده برایش مکشوف می‏شود. از سویی نگاه نقادانه به هر امری نیازمند آگاهی همه جانبه و فراگیر می‏باشد، که طبعا این نیاز را نگاه بیرونی تأمین می‏کند و به همین جهت انتقاد مستلزم و نیازمند نگاه درجه‏ی دوم یا معرفت درجه‏ی دوم می‏باشد، که در عصر مدرنیته و به ویژه در سیر تکاملی‏اش این چنین شد. یعنی خرد از چارچوب خودش بیرون شد و از بیرون به خود نگریست و به نقدش همت گمارد و خرد ورزی انتقادی را پایه ریزی نمود.
استاد مطهری مسیر حرکت جامعه‏ی انسانی را رو به کمال می‏داند و برای آینده‏ی بشر صورت واحد سیاسی - اجتماعی ترسیم می‏کند و این گزاره و مدعا را استوار بر فطرت توحیدی انسان می‏سازد. به این معنا که انسان‏ها با تمامی تفاوت‏های فردی و اجتماعی که دارند، از حیث فطرت یکسان می‏باشند و همین آوای فطرت در نهایت اعراض ارزشی، روشی و فکری جوامع را برداشته و همگان را به سوی گوهر واحد راه می‏برد. ایشان می‏گوید:
بنابر نظریه‏ی اصالت فطرت ... باید گفت جامعه‏ها و تمدن‏ها و فرهنگ‏ها به سوی یگانه شدن، متحدالشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیر می‏کنند و آینده‏ی جوامع انسانی جامعه‏ی جهانی واحد تکامل یافته است... (مطهری، بی‏تا، 342)
ایشان چنین داوری را از منطق قرآن نیز به دست می‏آورد و می‏گوید:
از نظر قرآن این مطلب مسلم است که حکومت نهایی حکومت حق و نابود شدن یکسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است. (همان)
گفته شد در عصر مدرن در باب اندیشه دو تغییر پدید آمد، یکی تغییر در مبانی اندیشه (که بحثش گذشت) دوم تغییر در قلمرو آن. در دوران پیشامدرنیته فعالیت فکری متوجه یک‏سری موضوعات و مسائلی بود که یا از بن آزمون‏پذیر نبودند و یا حداقل در آن هنگام قابلیت نداشتند. از سوی دیگر به نتایج تفکر و این که فعالیت فکری چه نوع داده‏هایی را در حوزه‏های خدماتی، فرهنگی، سیاسی، خانوادگی، اقتصادی و... پدید می‏آورد و یا بایستی بیاورد، نمی‏گردید و اصل فایده مندی در اندیشه، چه از حیث زمان و چه از نظر فراورده‏ها و چه از ابعاد ساختاری، مطرح نبود. به عکس، در عصر مدرنیته تمامی آن مقولات به خواست‏های اولیه تبدیل گردیدند. قلمرو اندیشه را عالم آزمون‏پذیر تحدید نمود (گرچه آزمون پذیری نیز طیفی از مراحل و صور را پوشش می‏دهد) و به شدت نتیجه‏گرایی سایه‏ی خویش را بر فرایند اندیشیدن گسترانید و به همین جهت شاخه‏های متعدد از علوم در زمینه ساز و کار بهینه سازی فکر و ایجاد ساختارها و روش‏های خوب، بهتر و نتیجه بخش اندیشیدن سر بیرون نمودند و حتی مکتب‏های فلسفی براساس این منطق شکل گرفتند و به شدت از مسائلی که آزمون‏پذیر، به معنای خاص (بر بنیاد منطق علمی) و نیز به معنای فراگیر (تحت داوری خرد انسانی قرار نمی‏گیرند)، نبودند دوری می‏شد. شاید یکی از عوامل و حتی شواهد این منطق فربه شدن فلسفه‏های کاربردی، مانند فلسفه‏ی علم، لسفه‏ی سیاست، فلسفه‏ی حقوق، فلسفه‏ی دین، فلسفه‏ی فقه (در کشورهای اسلامی) و... و کم رنگ شدن فلسفه‏ی محض و فلسفه‏ی وجودی یا بنیادی بوده باشد. همچنین نفوذ منطق تجربی در بیشتر حوزه‏های علوم انسانی و بازسازی ساختاری و روشی آنها بر محور این نگرش و مبنا از دیگر شواهد و دلایل می‏توان برشمرد.
استاد مطهری همساز با این آوا در باب قلمرو اندیشه سخن گفته است. ایشان بر این باور است که:
در اسلام به طور کلی با صرف انرژی فکری در مسائلی که نتیجه‏ای جز خسته کردن فکر ندارد، یعنی راه تحقیق برای انسان در آنها باز نیست و همچنین مسائلی که فرضا قابل تحقیق باشد، فایده‏ای به حال انسان ندارد، مخالفت شده است. پیغمبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله علمی را که دارا بودن آن سودی نبخشد و نداشتن آن زیانی نرساند بیهوده خواند ... (مطهری، بی‏تا، 58)
بنابر این تحقیق پذیری و فایده مندی عالم اندیشه و تفکر را سامان می‏بخشد و آن را تحدید می‏کند.
گفته شد که مدرنیته با تغییر آغاز شده و با آن معرفی و ادامه پیدا می‏کند و این تغییر معطوف به سه محور عمده بود که دو محور آن ارزیابی گردید و اینک به محور سوم، که عبارت است از تغییر در انگیزه، می‏پردازیم.
انگیزه یا انگیزه‏ها، که عموما و غالبا در چهره‏ی اهداف و مقاصد نمود می‏یابند، عصر مدرنیته را با عصر پیشامدرنیته و دیگر دوران‏ها متمایز می‏سازند.
در دوران پیشامدرنیته مردم و اجتماعات به آنچه داشتند رضایت می‏ورزیدند و قناعت گرایی پیشه‏ی آنها بود، چون معمولاً همه چیز را؛ موقعیت و منزلت، ثروت و دارایی، قدرت و توانایی و...، از پیش معین و مقدر می‏دیدند و به همین خاطر شناخت با انگیزه‏ی ابتکار، خلاقیت، نوآوری در حوزه‏های طبیعی و انسانی بی‏فروغ بود. میان هست‏ها و بایدها فاصله رو به افزایش بود. انتظار تجلی هست‏ها ارزش محسوب می‏شد و قیام برای تولید بایدها بی‏ارزش و چه بسا ضد ارزش معرفی می‏گردید. تعالی‏جویی وراثتی و شخصیت پرستانه دنبال می‏گردید. عبور و گذر پدیده‏ها منحوس و نامأنوس و بیگانه بودند. حرکت افراد و جوامع غالبا دایره‏ای و حول تک محورها صورت می‏گرفت و ذهنیت مقهوریت در مقابل عوامل بیرونی و حتی درونی گسترش و سیطره داشت.
اما در دوران مدرنیته واقعیات به طور دیگر نمود پیدا کردند، و قناعت و رضایت به طمع و افزون‏طلبی تبدیل گردید. فرد و جامعه به آنچه دارند قانع نمی‏شوند و بیشتر و بهتر می‏طلبند. در این دوران قدرت و توانمندی، ثروت و دارایی، منزلت و موقعیت اجتماعی، شغل و درآمد ... چیزهایی از پیش آماده و مقدر نمی‏باشند، بلکه همه برایند فعالیت و تلاش آگاهانه، هشیارانه و مولدانه‏ی انسان می‏باشند. انسان‏ها آماده می‏نمایند تا آماده را مصرف نمایند. رشد شخصیت و دست یابی به منازل معتبر اجتماعی در گرو اعمال اراده و خرد فردی و جمعی و عمدتا در ساختارهای سازمان یافته می‏باشد تا انتصابی و ارثی. شناخت برآمده و برساخته از خلاقیت، ابتکار، اکتشاف و نوآوری در عالم انسانی و طبیعی از مقاصد کلیدی انسان مدرن محسوب می‏شود. ذهنیت مقهوریت به ذهنیت قاهریت تبدیل می‏شود. انسان خود را گرفتار تمام عیار نیروهای طبیعی و اسیر عوامل غیر مرئی و کنترل‏ناپذیر در سامانه‏ی حیات اجتماعی نمی‏بیند، بلکه به عکس، با اعمال خرد و اراده‏ی خویش قوانین طبیعت را به دست آورده و به کمک آن ساز و کار مقابله، تعامل دوسویه و نظم دهی به آن را فربه‏تر می‏سازد. حوزه‏ی عمومی و خصوصی را مطابق برنامه‏های خویش سازمان دهی می‏کند و دست عوامل نامرئی و کنترل‏ناپذیر را کوتاه و یک حوزه‏ی کاملاً نظارت‏پذیر و کنترل‏پذیر ایجاد می‏کند. این توانمندی انسان استعلا طلب را به استیلا جو و فرهنگ انتظار و توقف را به فرهنگ عبور و گذر و در حرکت بودن تبدیل می‏نماید. زیستن و حرکت دورانی و دایره‏ای در یک فضا و محیط جایش را به شدن و بودن در محیط‏ها و فضاهایی طولی در حال پدید آمدن می‏دهد. انسان این عصر همیشه در وضعیت یک گام به جلو بودن و برداشتن است و از محافظه کاری دوری می‏گزیند. شاید به همین جهت فاصله‏ی میان هست‏ها و بایدها کوتاه و کوتاه‏تر می‏شود و چه بسیار هست‏هایی که از درون بایدها زایش و رویش می‏یابد. به این ترتیب پیشرفت، به مثابه یکی دیگر از مقاصد و اهداف کلیدی مدرنیته، پدیدار می‏گردد.
با توجه به آنچه در این محور به بحث گرفته شد به این نتیجه می‏رسیم که استیلا، شناخت ابتکاری و نوآورانه و پیشرفت سه مقصد و یا انگیزه‏ای بودند که مدرنیته را برآوردند و سامان دادند و از میان این سه مقصد، انگیزه و یا هدف پیشرفت، قوت و قدرت بیشتر دارد؛ چه آنکه استیلا و شناخت مدرن با منطق پیشرفت تفسیر و توجیه می‏شود.
این مقاصد در سخن کومار به روشنی آمده است.
البته مدرنیته یکی از اصول جامعه‏ی غربی به شمار می‏رود. تعهد و پایبندی به رشد مداوم و نوآوری‏های مستمر مستلزم آن است که اشکال و صور موجود را اشکالی موقتی، مشروط و گذرا تلقی نماییم. بنابر این همواره باید در انتظار ظهور ویژگی و اشکالی جدیدی بود. (کومار، 78-1379 ، 82-84)
همین عنصر در تفکرات هابرماس، گیدنز، تونی پینکنی و آر. ای. گیر نیز نمود دارد. آر. ای. گیر می‏گوید:
مدرنیته با التزام به پیشرفت در معرفت، عقل، تکنولوژی، هنرها و اقتصاد همراه است با دنیوی کردن آخرت‏شناسی مسیحی آغاز شد. (گیر، 1380 ، 18)
استاد مطهری تغییر در انگیزه‏ها را که، عمدتا با زبان مقاصد و اهداف بیان می‏شوند، می‏پذیرد و بر این باور است که همین مقاصد هویت فعال و پویای افراد و جوامع را تولید و تقویت می‏کند و نیز به فراخور تحولاتی که پدیدار می‏گردد، و خواست‏ها و ضروریات دگرگون می‏شوند، اهداف و مقاصد زندگی نیز چنین‏اند. منتهی این ویژگی به مقاصد و انگیزه‏های کوتاه مدت و میان مدت
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 88)
برمی‏گردد، اما انسان بر مبنای فطرت سالم انسانی خویش اهداف نهایی و بلند مدتی دارد که بین همه‏ی انسان‏ها مشترک بوده و دستخوش تغییر نمی‏گردد؛ هر چند به فراموشی سپرده می‏شود و یا ابزار و برنامه‏های دست یازی به آنها هر دم نو خواهد شد. استاد می‏پذیرد که انسان، با اعمال خرد و اراده، در پی استیلاست و شناخت و معرفت و نیز پیشرفت، مقاصد بزرگ او را می‏سازند و همچون نیروی محرکه به انسان توانمندی می‏بخشند. اما اولاً همه‏ی این‏ها را مقاصد و انگیزه‏های میانی می‏داند که در واقع برای مقصد نهایی گزینش می‏شوند، گرچه ممکن است به این امر آگاه نباشند و یا با چنین نیتی گزینش نشوند، اما جهت همان است. ثانیا استاد با رویکردی انتقادی که مبانی و مبادی پیشرفت استیلا و شناخت، که عبارتند از خرد انسانی (خرد فلسفی، خرد علمی و خرد فنی) و به ویژه علم و تکنولوژی که اسارت آن را باز می‏نمایاند، بر پیشرفت، استیلا و معرفتی که در خدمت انسانیت و جامعه‏ی انسانی باشد تأکید می‏ورزد و به همین جهت بر این باور است که پیشرفت بیرونی (انباشت سرمایه، افزایش تولید ناخالص مالی، ارزش افزوده، افزونی و نرخ بالای تولید سرانه، تأمین اجتماعی، خدمات بهداشتی، آموزشی و پرورش فراگیر، گستردگی امید و پهنه‏ی زندگی، توسعه‏ی دانش و فناوری، شهرنشینی، تولیدات فکری و نرم‏افزاری، سازمند شدن سامانه‏ی حیات اجتماعی و...) برآمده از توسعه‏ی درونی و انسانی است و در غیاب و فقدان این توسعه هر آنچه که در بیرون اتفاق می‏افتد پیشرفت نخواهد بود، و چون بنیاد پیشرفت بر توسعه‏ی انسانی است و سرچشمه‏ی این توسعه از درون فکر، اندیشه و وجدان او جوشش می‏گیرد، بنابر این نقش مذهب و ایمان دینی در آنجا روشن می‏گردد و به آن نیاز می‏افتد.
پس مدرنیته از انسان آغاز می‏گردد نه از بیرون. از این رو هر اقدام، برنامه ریزی و سیاست گذاری برای مدرن شدن باید با توجه به انسان صورت گیرد و مدرنیته‏ای که به انسان و انسانیت آسیب برساند، مدرنیته نیست. از این رو ناهنجاری‏های اخلاقی و اجتماعی که در غرب مدرن پدیدار است و نیز خشونت‏هایی که در قرن بیستم، طی دو جنگ جهانی، رخ داد و از سلاح‏های کشتار جمعی استفاده به عمل آمد و همچنین کشتارها و جنگ‏هایی که در آغاز قرن بیست و یکم از سوی آمریکا، به بهانه‏های بی‏بها، در پاره‏ای از مکان‏ها آغاز شده است، هر چند در عصر مدرن اتفاق افتاده است و به وسیله‏ی سلاح و تجهیزات نوین انجام گرفته است، ولی هیچ کدام ذاتی مدرنتیه نیست، تا گفته شود مدرنیته ذاتا امری نامطلوب است و با دین و اسلام ناسازگار می‏باشد. زیرا همان طوری که استاد به اسارت علم در قرن بیستم می‏تازد و اندیشمندان بزرگ و طرفدار مدرنیته، مانند دیوید دیکسون و هابرماس و پاره‏ای پسامدرن‏ها چون لیوتار نیز از عدم استقلال خردورزی، به ویژه خرد علمی و فنی ایراد می‏گیرند و می‏گویند:
تصور دانشمندانی مستقل با انگیزه و عطش برای معرفت و بی توجه به سود مترتب بر نتایج تحقیقات به کلی از خاطره‏ها زدوده شده است. (Dickson, 1988, 46)
و به گفته‏ی لیوتار :
بی پول بودن یعنی بی‏برهان بودن ... بازی‏های زبان علمی به بازی‏های ثروتمندان بدل شده است که در آن، هر قدر فردی ثروتمندتر باشد،شانس بیشتری برای حق بودن دارد. (گیر، 1380 ، 48-49 و (Lyotard, 1999, 45
عامل اصلی پیامدهای نامبرده است و زمینه‏ی انحراف مدرنیته را فراهم آورده است و شاید همین حالت متفکر و فیلسوف معاصر طرفدار مدرنیته، یورگن هابرماس، را بر آن داشته تا خردورزی را، که رکن مدرنیته می‏باشد، توسعه و تکامل ببخشد. اقدام و گام اجرایی که در این زمینه برمی‏دارد و لازم می‏بیند تعبیر و تفسیر گسترده و غیرابزاری از خرد و عقل است. (حقیقی، 1379 ، 22-23 و (Habermas, 1987, 593 و مدرنیسم را نه تنها مستعد این کار بلکه فراتر از آن مولد آن نیز می‏داند. بنابر این در بینش هابرماس، همچون استاد مطهری خردورزی رکن مدرنیته است، نه خرد تکنیکی و فنی، که عده‏ای چنین پنداشته‏اند. هر چند خرد فنی نمی‏تواند از حوزه‏ی مدرنیته بیرون قرار گیرد، و هرگاه در جامعه‏ای تأکید تنها بر عقلانیت ابزاری باشد، در آن جامعه، تغییرات بیرونی هویدا می‏گردد، اما اسم آن را پیشرفت و مدرنیته نمی‏توان گذاشت. چون ریشه‏ی مدرنیته در اعماق درونی انسان قرار دارد که با توسعه‏ی انسانی می‏روید. به همین جهت استاد مطهری پیشرفت را براساس استعلا که از توسعه‏ی انسانی آغاز می‏گردد، تفسیر نموده و آن را یکی از مقاصد می‏خواند:
سخن در این است که پس از تجسس و آزمایش «آیا نخست انسان در درون خود رشد علمی می‏کند و سپس در بیرون وجود خود ابزار فنی را می‏آفریند، یا قضیه بر عکس است؟». بدون تردید، شق اول صحیح است. به علاوه تعبیر به "رشد" و یا "تکامل" در مورد انسان "حقیقی" است و در مورد ابزارهای فنی و تولید "مجازی" است. رشد و تکامل حقیقی آنجاست که یک واقعیت عینی از مرحله‏ی دانی‏تر به مرحله‏ی عالی‏تر برسد. (مطهری، بی‏تا، 419)
استاد مطهری با بینش فلسفی به عالم و آدم می‏نگرد و اصل تغییر را جز در خداوند، حاکم بر آن دو می‏داند و مهم‏ترین هدف و مقصد آن تغییر را رسیدن به تعالی و کمال می‏خواند، از این رو حرکت جامعه و فرد را تکاملی و آینده‏ی آن دو را در نهایت تعالی می‏بیند. (مطهری، بی‏تا، 342)
نتیجه‏گیری
با توجه به مطالبی که بررسی گردید، به این نتیجه رسیدیم که مدرنیته بر پایه‏ی مفهوم تغییر به وجود آمده است و طبق آن تفسیر و معنا پیدا می‏کند و به وسیله‏ی آن ادامه می‏یابد. خردورزی و پیشرفت نیز دو عنصر کلیدی و ثابت در فرایند تغییر می‏باشند، که مدیریت و توجیه تغییر را نیز به دوش دارند. اما پاره‏ای از مسائل و یا ساز و کارهای ویژه، مانند فردگرایی، سیستم بازار یا سیستم دولتی، جدایی دین و سیاست، تعارض حق و تکلیف و... هیچ کدام شرایط و اجزاء اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 91)
جدایی‏ناپذیر مدرنیته نمی‏باشند. به همین جهت مدرنیته ظرفیت رویش و زایش در عقلانیت‏های مختلف، از جمله عقلانیت دینی - اسلامی را دارد. زیرا همچنان که استاد مطهری نیز بدان رسیده است، اسلام تغییر را در کادر ثابت برمی‏تابد و قوانین خود را به گونه‏ای قرار داده است که در شرایط مختلف، زمان‏های مختلف و مکان‏های مختلف فرق می‏کند. و این تغییر از سنخ نسخ نیست، بلکه تغییری است که خود اسلام با توجه به نیازهای بشر اجازه داده است. (مطهری 3 ، بی‏تا، 282-292) و همین نکته‏ی نفی نسخ، پیشروانه بودن تغییر را در اسلام می‏نمایاند. پس به این ترتیب اسلام و مدرنیته سازگاری دارند و در تفکرات استاد مطهری این سازگاری به روشنی، چنان که بیان شد، نمود یافته است.
منابع و مآخذ
1 ) برمن، مارشال (1379)، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، تدوین حسینعلی نوذری، تهران، نقش جهان.
2 ) پیترسون، کریستوفر (1380)، معنای مدرنیت گفت و گو با گیدنز)، ترجمه‏ی علی اصغر سعیدی، بی‏جا.
3 ) جمعی از نویسندگان (1382)، اسلام و مدرنیته، ترجمه‏ی سودابه کریمی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‏المللی.
4 ) حقیقی، شاهرخ (1379)، گذار از مدرنیته، تهران، آگاه.
5 ) سروش، عبدالکریم (1373)، فربه‏تر از ایدئولوژی، تهران، صراط.
6 ) کومار، کریشان (78-1379)، مدرنیته و مدرنیسم مقاله مدرنیته و کاربردهای معنای آن، تهران، نقش جهان.
7 ) گیر، آر. ای. (1380)، پسامدرنیسم و بحران زیست محیطی، ترجمه‏ی عرفان ثابتی تهران.
8 ) مطهری، مرتضی (1368)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران صدرا، چاپ چهارم.
9 ) مطهری، مرتضی (1370)، اسلام و مقتضیات زمان، ج 2 ، تهران، صدرا.
10 ) مطهری، مرتضی (بی‏تا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران صدرا.
11 ) مطهری، مرتضی (بی‏تا)، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، صدرا.
12 ) مطهری، مرتضی (بی‏تا)، مقدمه‏ای بر جهان بینی اسلامی، قم، صدرا.
13 ) مطهری، مرتضی (1368)، ده گفتار، تهران، صدرا، چاپ پنجم.
14 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، صدرا، چاپ اول.
15 ) نصر، سید حسین، تأملاتی درباره اسلام و اندیشه مدرن، ترجمه‏ی منصور انصاری، برگرفته از سایت و جستجوگر Google.
16 ) Lyotard (1999) The Postmodern condition, Minnsota, Press, 12 th, Printing.
17 ) Loytard (1993), Toward the Postmodern.
18 ) Habermas (1987), The Philosophical Discours of Modernity Combridage Polity Press.
19 ) David Dickson (1988), The New Politics of Science, Chicago, University of Chicago, Press.
20 ) Habermas, Theory of Communicative Action, vol. 2.

تبلیغات