آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

انسان در زندگى دنیائى و دینى خویش به یک سلسله معلومات نیازمند است که جز از راه منقولات و شنیدنیها براى او حاصل نمى‏شود و چون همه مسموعات آدمى راست نیست و احتمال دروغ و باطل در آنها مى‏رود، و از طرفى، باور کردن همه اخبارى که شخص مى‏شنود با احتمال ناصحیح و ساختگى بودن آنها، کارى است خلاف عقل، پس ناگزیر از دانستن قواعدى است که به یارى آن حق و باطل و راست و دروغ مسموعات خود را تمیز دهد.مجموعه این قواعد«درایه»نام دارد و اهل فن در تعریف آن گویند:«درایه علمى است که از سند و متن حدیث و خبر بحث مى‏کند و صحیح و سقیم و صواب و ناصواب آن را مى‏شناساند و شرائط قبول و یا رد آن را مى‏آموزد.و موضوع آن راوى و مروى است»و دانش بحث از روات را«علم رجال»گویند.و این از مختصات اسلام است، چنانکه گفته‏اند در سایر مکاتب علمى و ادیان سابق چنین دانشى براى چنین غایتى«که عبارت است از معرفت اخبار صحیح براى عمل به آن و شناخت اخبار ساختگى براى عدم قبول و اجتناب از آن»وجود نداشته است.
بحث درباره روات و شناخت آنان و معرفت به حالشان که خود موضوع علم رجال است، نیازى شدید به علم جرح و تعدیل(که از موضوعات علم درایة الحدیث است)و دانستن الفاظ جرح و تعدیل و مراتب آن دارد و آیا جرح روات و طعن بر آنان چه صورت دارد؟آیا این غیبت کردن از ایشان محسوب نمى‏شود؟و اجتناب از آن شرعا لازم نیست؟یا اینکه براى صیانت و حفظ احکام دین واجب است و تورع از آن(چون براى طعن بر مردم نیست و صرفا جهت قبول و رد قول آنان است مانند شهادت در پاره‏اى از موارد)لازم نیست.
البته باید دانست که نقد و انتقاد راویان کار آسانى (*)سال 1303 شمسى در تهران متولد شد، دروس حوزه را در تهران به پایان رساند و از محضر اساتیدى مانند:حاج میرزا خلیل کمره‏اى- دانشمند بزرگ استاد میر جلال الدین حسینى محدث ارموى-میرزا ابو الحسن شعرانى-آیة الله حاج آقا کاظم گلپایگانى-مرحوم آیة الله اشراقى، بهره‏ها برد.از جمله خدمات ارزشمند او احیاى میراث فرهنگى شیعه است که سالها به این مهم همت گمارد و رنجها برد و در این راستا تاکنون بیش از 110 عنوان کتاب معتبر در زمینه‏هاى گونه‏گون با مقدمه، تحشیه، تعلیق، تصحیح، تهیه فهارس، اعرابگذارى و ترجمه از ایشان منتشر شده که فهرست اغلب آنها در نشریه کیهان فرهنگى شماره 3 سال سوم(خرداد 65)آمده است. نیست و با مختصر اطلاعى در این زمینه نمى‏توان بدین کار مبادرت ورزید، بلکه شخص جارح یا معدل باید از هر جهت داراى اطلاعات کافى باشد و به احوال روات و مشایخ و ناقلین اخبار، عرفان کامل داشته و طبقات ایشان را نیک بشناسد و از رسوم و عادات و مقاصد و اغراض و مذهب آنان کاملا آگاه باشد و موجبات افتادن در خطا و غلط و یا سهل‏انگارى در نقل یا ساختن حدیث را بداند.و نیز بداند راوى در چه زمانى مى‏زیسته یا در چه تاریخى وفات یافته و در کدام شهر زندگى مى‏کرده و دیانت و عقل او تا چه پایه بوده و قدرت حفظ وى چقدر است و در چه سنى حدیث را شنیده، آیا قدرت تحمل آن را داشته یا نه، و از چه کسى و چگونه شنیده و چه شخصى با او بوده و کتاب او تا چه حد ارزش صحت نقل دارد.و نیز مشایخ حدیث را نیک بشناسد و بداند که اهل کدام بلد هستند و از چه کسانى مى‏توانند نقل کنند و چه اشخاصى از ایشان نقل کرده‏اند و عادتشان در تحدیث چه بوده و مرویات آنان را بداند.و علاوه بر اینها تیز فهم و زیرک و بدون غرض و بى‏هوى و هوس باشد و به گمان و ظن، فردى را جرح یا تعدیل ننماید.این صفات به آسانى و بزودى در هرکس یافت نمى‏شود، لذا ارباب جرح و تعدیل که قولشان مقبول است، افرادى بسیار شایسته و داراى اطلاعاتى کاملا دقیق هستند وعده آنان در مذهب امامیه اندک است، چنانکه در مذهب اهل سنت.
علماى معروف در جرح و تعدیل و رجالیین امامیه
عده‏اى از دانشمندان شیعى مذهب، در علم رجال و جرح و تعدیل صاحب نظرند و کتابهایى در این زمینه تألیف کرده‏اند.مرحوم علامه متتبع و عظیم الشان، حاج شیخ آقا بزرگ طهرانى در کتاب شریف«مصفى المقال»نام همه یا بیشتر آنان را ذکر کرده و ما براى نمونه اسماء بعضى از آنان را با کتب رجالى متداول و مشهور ایشان به ترتیب قدمت زمانى جهت مراجعه طالبان یادآور مى‏شویم:
1-رجال برقى:تألیف احمد بن محمد بن خالد برقى(م 280/274)که اهل کوفه بوده لیکن به سببى در کودکى با پدرش به قم رفته و داراى تألیفاتى از جمله کتاب رجال است.
2-رجال کشى:تألیف ابى عمرو محمد بن عمر بن عبد العزیز الکشى، به نام معرفة الناقلین عن الأئمة الصادقین(ع).این کتاب اکنون در دسترس نیست، ولى تلخیص آن به قلم شیخ طوسى محمد بن الحسن شیخ الطائفه-صاحب کتاب تهذیب الاحکام-که به نام مختار رجال الکشى بارها طبع شده و در دسترس همگان است.
اضافه بر اینها باید دانست که وى از شاگردان ابى النضر محمد بن مسعود بن عیاش سمرقندى است که او خود از رجالیین بزرگ و از اقدمین آنان بشمار مى‏رود، و کشّى در بیشتر موارد به قول او تمّسک مى‏نماید، وفات وى بدون شک در قرن سوم هجرى بوده لیکن سال آن معلوم نیست.
3-محمد بن الحسن بن احمد بن الولید القمى: کتب بسیارى تألیف کرده و در شناخت رجال حدیث ماهر بوده است، آراء رجالى او را شاگرد معروفش محمد بن على بن بابویه صدوق-صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه-در خلال تألیفاتش ذکر مى‏کند و در همه جا در جرح یا تعدیل پیرو اوست، وى در سال 343 هجرى در قید حیات بوده ولى تاریخ وفاتش مذکور نیست.
4-احمد بن الحسین بن عبید اللّه الغضائرى:در علم رجال استاد بود و درباره ضعفا کتابى داشته که در اختیار شیخ طوسى و شاگردش نجاشى بوده و بدان بسیار تمسک مى‏کرده‏اند.
5-ابو العباس نجاشى:احمد بن على بن احمد بن العباس(372-450 ه)، وى داراى تألیفاتى است، از جمله«رجال»معروفش که شاید بهترین اصل‏ رجالى شمرده مى‏شود، و مرجع و معتمد همگان است و نامش را فهرست أسماء مصّنفى الشیعة نهاده است.
6-رجال شیخ طوسى:تألیف محمد بن الحسن، شیخ الطائفه(385-460 ه.)که در آن هر یک از معصومین علیهم السلام را عنوان کرده و بطور استقصاء همه روات آنها را به ترتیب ذکر نموده.مثلا در عنوان امام باقر علیه السلام نام همه کسانى را که از آن حضرت روایتى دارند آورده، و چنانچه هر یک از آنان از دیگر ائمه علیهم السلام نیز روایتى داشته در ذیل آن عنوان نیز نام او را تکرار کرده است، و در آخر کتاب، بابى تحت عنوان«فى من لم یروعنهم»دارد، گویند اینان کسانى هستند که بعضى از ائمه علیهم السلام را درک کرده‏اند ولى بلا واسطه از ایشان روایت نمى‏کنند.
7-فهرست شیخ طوسى(شیخ الطائفه):که صاحبان تألیف را به ترتیب در آن ذکر نموده و اگر از کتاب فردى روایت نقل کرده، طریق یا طرق اجازه خود را بدان کتاب ذکر نموده است و غالبا متذکر حال او از وثاقت و عدم آن شده است.
8-رجال ابن داود:حسن بن على بن داود الحلى(647-م؟)، وى از شاگردان محقق حلى- صاحب شرایع الاحکام-و نیز سید جمال الدین بن طاووس است، کتاب رجالش اخیرا به تصحیح استاد ما مرحوم سید جلال الدین محدث ارموى رحمة الله علیه به طبع رسیده است.
9-خلاصة الرجال:تألیف حسن بن یوسف بن مطهر العلامة الحّلى(648-726 ه)این کتاب در دو بخش است، قسم الثقات و قسم الضعفاء و بسیار با اهمیّت تلقى شده است.
10-نقد الرجال:تألیف میر مصطفى التفرشى (مصطفى بن الحسن الحسینى)وى دانشمندى است متبحّر در علوم اسلامى بویژه در علم درایه و رجال. کتاب رجال او در غایت اتقان و دقت و بسیار پر فائده و نفیس است.آن را در سال 1015 به اتمام رسانیده و تا سال 1044 در قید حیات بوده است.
11-منهج المقال:تألیف میرزا محمد استرآبادى (م 1028)معروف به رجال کبیر است، او داراى دو کتاب رجال دیگر به نامهاى وسیط و صغیر نیز هست.
12-جامع الرواة:تألیف محمد بن على الاردبیلى (م 1101)، وى از شاگردان علامّه مجلسى است و از رجال وسیط میرزاى استرآبادى بسیار نقل کرده، بلکه اساس کتاب او همان رجال وسیط و گاهى منهج المقال است.او از اعیان علماى قرن دوازدهم هجرى است.
13-تنقیح المقال فى علم الرجال:تألیف علامه شیخ عبد الله المامقانى(1287-1351 ه.ق) مفصل‏ترین کتاب درباره رجال شیعه بشمار مى‏رود و چون این تألیف گرانبها به تعجیل انجام شده بعضا خلط یا اشتباه در آن دیده مى‏شود، ولى مؤلفش از معاریف و بزرگان برجسته شیعه امامیه در قرن چهاردهم است و کتابش بسیار پرمنفعت مى‏باشد.
14-قاموس الرجال:تألیف علامه محقق حاج شیخ محمد تقى شوشترى(دام ظلّه)است که قبلا در 12 مجلد به طبع رسیده و اکنون نیز جامعه مدرسّین حوزه علمیه قم مبادرت به چاپ جدید آن کرده است، تألیف یاد شده اشتباهات تنقیح المقال را متذکر شده و اصولا داراى خصوصیّاتى است که کتب دیگران خالى از آن است.
15-معجم رجال الحدیث:تألیف آیة اللّه حاج سید ابو القاسم خوئى(دام ظله)، که بسیار مفصل است و داراى مقدّمه‏اى بسیار علمى و مفید و نقّادانه مى‏باشد و در تعیین مشترکات(یعنى همنامها)دقیقا صاحبنظر است و مطالعه آن براى پژوهندگان و اهل فن بسیار ضرورى است، خصوصا مطالعه مقدمه این کتاب.
* البته کتب رجالى، بسیار بوده و هست که براى پرهیز از طولانى شدن بحث از ذکر نام آنها صرفنظر شد، مانند:رجال قهپائى، رجال شیخ محمد طه، رجال بوعلى و غیر آن که هر کدام در جاى خود داراى فوائدى است.
مشایخ جرح و تعدیل که قولشان حجّت است به ترتیب قدمت عبارتند از:ابو بکر محمد بن عمر بن محمد بن سالم الجعابى(م 355/344)که داراى کتابى است ارزشمند در طبقات اصحاب الحدیث و از شیعیان است، ابو العباس ابن عقدة(332-249)نامش احمد بن محمد بن سعید است.عیّاشى، کشّى، محمد بن الحسن بن الولید، شیخ صدوق، ابن الغضائرى، شیخ مفید، ابن قولویه«جعفر بن محمد»نجاشى، شیخ طوسى، علاّمه حلى، و...که نام کتب ایشان قبلا گذشت.
معروفین از علماى رجال اهل سنت
در اینجا ابتدا نام کسانى را ذکر مى‏کنیم که کتاب آنان معروف بلکه مطبوع و قولشان در جرح و تعدیل نزد فقهاء و محدّثین و علماى ایشان حجّت است و بعد کتابهاى رجالى آنان را نام مى‏بریم:
1-مالک بن انس:فقیه حجاز(93-179 ه)وى در مدینه مى‏زیسته و در همانجا از دنیا رفته و در قبرستان بقیع مدفون است.
2-سفیان بن عیینه بن ابى عمران الهلالى: (107-6/198)، کنیه او ابو محمد و اصلا کوفى است و در آنجا متولد شده بعد به مکه عزیمت کرد و در همانجا از دنیا رفته است.وى در سال آخر عمر خود به فراموشى دچار شده بود.
3-سفیان بن سعید بن مسروق الثورى ابو عبد الله الکوفى:(97-161).
4-شعبة بن الحجاج ابو بسطام العتکى: (82-160)اهل عراق است، در شهر واسط به دنیا آمد و در بصره مى‏زیست، وى اول کسى است که در علم رجال از اهل سنت تحقیق کرده.و سفیان ثورى او را امیر اهل حدیث دانسته است.
5-حمّاد بن زید بن درهم الازدى الجهضمى، ابو اسماعیل البصرى:(98-179)وى در بصره متولد گردید و در اواخر عمر ضریر شد، یعنى چشمانش نمى‏دید.
6-عبد الرّحمن بن عمرو الاوزاعى الشّامى:(م 157)، کنیه او ابو عمرو است، وى در بیروت مسکن گزید و در همانجا وفات یافت.در سبب فوت او گویند: روزى او پس از انجام فریضه صبح خضاب کرده و به حمام خانه خود رفت، همسر او براى اینکه سرما او را آزار ندهد مجمر آتشى افروخت و کنار وى نهاد و در حمام را محکم بست، آتش هواى حمام را مسموم ساخت، اوزاعى خواست در را بگشاید اما باز نشد، پس از مدتى که در حمام را گشودند او را روى به قبله مرده یافتند، گویند در مرگ او همه ساکنان بیروت از قبط و نصارى و یهود و مسلمانان عزادار بودند.
7-وکیع بن الجراح بن عدى بن فرس، ابو سفیان الرؤاسى من قیس عیلان:(129-197)، اهل کوفه است، گویند حافظه‏اى بسیار قوى داشته و در این باب حکایاتى از وى منقول است، و نیز گویند مجلس علم را سخت بزرگ مى‏شمرد و شاگردانى که در محضرش حضور مى‏یافتند هنگام درس گوئى در حال نمازند و جز توجه به درس هیچ عملى از ایشان سر نمى‏زد و چنانچه خلافى مشاهده مى‏کرد، برخاسته ترک درس مى‏گفت و به منزل مى‏شد.
8-یحیى بن سعید القطان الاحول:(م 4/198)، اهل بصره و کنیه او ابو سعید است، نوشته‏اند در معرفت حدیث و شناخت روات بسیار ماهر و در این فن صاحب مقام والائى بود.گویند او اولین کسى است که در این خصوص به تألیف پرداخت.قولش مقبول همگان است، چه در جرح و چه در تعدیل، وى در سن 78 سالگى جهان را وداع گفته است.
9-عبد الرحمن بن مهدى بن حسان اللؤلؤى العنبرى المصرى، ابو سعید البصرى الحافظ:  (م 198)، وى در سن 73 سالگى در بصره وفات یافته است.
10-عبد اللّه بن مبارک المروزى:(118-181)، وى در خراسان مى‏زیسته و از بزرگان علما و زهاد است، گویند او مردى بسیار دانشمند و متواضع بود.
11-ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن الحارث الفزارى:(م 185)، وى از بزرگان علماى عامه و در شهر شام مى‏زیسته است، عبد اللّه بن المبارک درباره او گوید:«ما رأیت افقه منه»، داراى تصانیفى است، در شهر شام از دنیا رفته است.
12-ابو مسهر عبد الاعلى بن مسهر بن عبد الاعلى الدمشقى الغسانى:(م 118)، وى از علماى جرح و تعدیل است و بسیار دقیق و عارف به فن حدیث و مشایخ آن بوده و در سن 78 سالگى در شام وفات یافته است.
13-احمد بن محمد بن حنبل الشیبانى: ابو عبد اللّه المروزى:(164-241)، صاحب«مسند»، ساکن بغداد بوده و یکى از ائمه چهار مذهب عامه (حنبلى)است.
14-على بن عبد اللّه بن جعفر، ابو الحسن ابن المدینى البصرى:(م 234)، وى از نقادین و معاریف رجالیین محسوب است.آراء او را درباره اشخاص ارج مى‏نهند، گویند او اعلم اهل زمان خویش بوده و نیز گویند محمد بن اسماعیل بخارى-صاحب کتاب صحیح-نوشته است من خود را در نزد خویشتن هیچ جا کوچک نشمردم جز در نزد ابن المدینى، استاد او سفیان بن عیینه گوید:بیش از آنچه على بن عبد اللّه ابن المدینى از من آموخته من از او میآموزم، کتابهاى: الضعفاء و المدلسین و الاسماء و الکنى نیز از او است.
15-محمد بن عبد اللّه بن نمیر الهمدانى الخارفى: (م 134).
16-عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید، ابو زرعة الرازى:(200-264)، وى از مشاهیر علماى جرح و تعدیل است.
17-یحیى بن معین بن عون الغطفانى:(159- 233)کنیه او ابو زکریا و بغدادى است، در شهر انبار عراق متولد شده و در مدینه طیبه از دنیا رفته است.
18-ابو حاتم محمد بن ادریس الرازى، الحنطلى: (195-277)، وى در شهر رى متولد شده و به عراق و شام و مصر و روم شرقى سفر کرده است.
19-محمد بن اسماعیل بخارى، «صاحب صحیح» (م 256)، از علما و مشاهیر محدثین، کتابى به نام التاریخ الکبیر در موضوع رجال دارد.
20-زهیر بن حرب بن شداد، ابو خیثمة البغدادى:(م 234)، از علماى جرح و تعدیل است و کتابى به نام«تاریخ رواة الحدیث»دارد، وى در سن 74 سالگى وفات یافته است.
21-ابو حفص عمرو بن على بن بحر بن کنیز الفلاس الصیر فى الباهلى البصرى الحافظ:(م 249)، وى در بغداد مى‏زیسته و در سرّ من راى وفات یافته و کتابهاى«المسند»، «العلل»و«تاریخ رواة الحدیث»از تألیفات او است.
22-ابو اسحاق ابراهیم بن یعقوب بن اسحاق الجوزجانى اسعدى الدمشقى:(م 259):وى داراى کتابى در جرح و تعدیل و نیز کتابى درباره ضعفاء است، و در دمشق وفات یافته است.
23-ابو الحسن احمد بن عبد الله بن صالح العجلى الکوفى:(181-261)کتابى در جرح و تعدیل دارد، او اصلا کوفى است و بعد به طرابلس سفر کرده است.
24-ابو جعفر العقیلى محمد بن عمرو بن موسى الحجازى:(م 322)، کتاب فى الضعفاء و من نسب الى الکذب و وضع الحدیث از اوست.
25-ابو نعیم عبد الملک بن محمد بن عدى الجرجانى:(242-323)وى داراى کتابى درباره ضعفا و نیز کتابى در جرح و تعدیل است.
26-ابو القاسم خالد بن سعد الاندلسى القرطبى: (م 352)، او داراى کتابى به نام رجال اندلس است و از نقادین و عارفان به رجال حدیث شمرده شده است.
27-ابو الفتح محمد بن الحسین بن احمد بن الحسین بن عبد الله الازدى الموصلى:(م 374)، او کتابى درباره ضعفا و نیز جرح و تعدیل دارد و در موصل وفات یافته است.
28-ابو الحسن على بن عمر بن احمد بغدادى شافعى، معروف به«دار قطنى»:(م 385)او استاد ابى نعیم اصفهانى است و در بغداد وفات یافته است، وى آثارى دارد از جمله:المختلف و المؤتلف فى اسماء الرجال.
29-عبد الغنى بن سعید.الازدى:(م 409)، او داراى کتابهاى«المؤتلف و المختلف فى اسماء الرواة»، «مشتبه النسبة»و«آداب المحدثین»است.
30-محمد بن حبان-بکسر الحاء و شد الباء- ابو حاتم البستى السجستانى:(م 354)، از معاریف رجالیین عامه و از صاحب نظران در رجال است وى تألیفى به نام«الثقات»دارد که مورد تمسّک علماى رجال است.ابو الحسن دار قطنى از او به اجازه روایت مى‏کند.
31-ابو احمد عبد اللّه بن محمد الجرجانى، معروف به ابن عدى:(م 356)وى مؤلف کتابى است به نام الکامل فى معرفة الضعفاء و المتروکین من الرواة در 60 جزء، گویند این کتاب مفصلترین متن رجالى است.
32-القاضى ابو الولید سلیمان بن خلف الباجى الاندلسى المالکى:(م 474)، وى مؤلف کتاب التعدیل و التجریح لمن خرج عنه البخارى فى الصحیح است.
33-الحافظ برهان الدین ابى الوفاء ابراهیم بن محمد بن خلیل، مشهور به«سبط العجمى»الحلبى: (753-841)وى در حلب متولد و در همانجا وفات یافته و در جامع ابى ذر واقع در حى الجبیله به خاک سپرده شد، کتاب او که نهایة السئول فى رواة الستة الاصول نام دارد بسیار مورد اهمیت است و نسخه اصلى آن به خط مولف در 999 صفحه در مکتبة رضا در رامپور هند(واقع در سواحل رود گنگ)بشماره 1019 موجود است.
کتب معروف رجالى اهل سنت
1-الجرح و التعدیل:تألیف ابى الحسن احمد بن عبد الله العجلى الکوفى، درباره مؤلف قبلا تحت عنوان مشاهیر علماى رجال اهل سنت(شماره 23)به اختصار توضیح داده شد.
2-تاریخ رواة الحدیث:تألیف ابى خیثمة احمد بن زهیر الحافظ(م 179/234 ه).
3-التاریخ الکبیر:تألیف محمد بن اسماعیل بخارى، صاحب کتاب معروف«صحیح»راجع به او قبلا توضیح داده شد.
4-الجرح و التعدیل:تألیف ابى نعیم عبد الملک بن محمد الاسترابادى(م 320 ه).
5-الجرح و التعدیل:تألیف ابى محمد عبد الرحمن بن ابى حاتم محمد الرازى(م 327 ه)نام پدر او قبلا در(شماره 18)ذکر شده است.
6-رجال الاندلس:تألیف ابى عبد الله خالد بن سعد الاندلسى القرطبى(م 352 ه).
7-الکامل فى معرفة الضعفاء و المتروکین من الرواة:تألیف ابى احمد عبد الله بن محمد، معروف به ابن عدى الجرجانى(م 365 ه)، وى آن را در 60 جزء ترتیب داده است.گویند این کتاب کاملترین اثر در جرح و تعدیل است، قبلا از او نام برده شد.
8-تکملة الکامل:تألیف الشیخ ابى العباس احمد بن محمد بن مفرج البنانى الاموى الاشبیلى معروف به ابن الرومیه او بالعشاب(م 637 ه)و نیز کتاب«مختصر الکامل»از اوست.
9-التعدیل و التجریح لمن خرج عنه البخارى فى الصحیح، تألیف ابى الولید سلیمان بن خلف الباجى المالکى.
10-بغیة الملتمس فى رجال اهل الاندلس، تألیف ابى جعفر احمد بن یحیى بن احمد بن عمیرة الضبى اللورقى(م 599 ه).
11-الکمال فى معرفة الرجال:تألیف الشیخ محب الدین النجار ابى عبد الله محمد بن محمود البغدادى الحافظ(م 643 ه).
12-الکمال فى معرفة الرجال:تألیف الحافظ عبد الغنى بن عبد الواحد الجماعیلى(منسوب به یکى از بلاد فلسطین)المقدسى(م 600 ه).
13-تهذیب الکمال(لعبد الغنى):تألیف الحافظ جمال الدین یوسف المزى(م 742 ه)، این کتاب اثر ارزشمندى است که نظیر آن به رشته تحریر در نیامده.علاء الدین بن قلیج(م 763)آن را تکمیل کرده و در 13 مجلد گرد آورده است.
14-تذهیب الکمال:تألیف محمد بن احمد بن عثمان بن قایماز الترکمانى الذهبى(م 748 ه)، ضمنا مؤلف خود این کتاب را تلخیص و نام آن را الکاشف فى اسماء الرجال نهاده است.
15-تهذیب تهذیب الکمال:تألیف احمد بن على(ابن حجر العسقلانى)(م 852 ه).
16-تقریب التهذیب:مختصر همان تهذیب و مؤلف آن نیز ابن حجر عسقلانى است.
17-میزان الاعتدال:تألیف ابن قایماز الذهبى الترکمانى.
18-لسان المیزان:که ناظر بر میزان الاعتدال است و مؤلف آن ابن حجر عسقلانى است.
19-تذکرة الحفاظ:مؤلف آن نیز ابن قایماز ذهبى مذکور است.
20-سیر(اعلام)النبلاء:تألیف الذهبى مذکور.
21-تاریخ اصفهان:تألیف ابن نعیم الاصبهانى الحافظ احمد بن عبد الله بن احمد.
22-تاریخ بغداد:تألیف خطیب ابى بکر احمد بن على بن ثابت، در 14 مجلد به طبع رسیده است.
23-تاریخ نیسابور:تألیف حافظ ابى الحسن عبد الغافر بن اسماعیل الفارسى(م 539).
34-التدوین:تألیف عبد الکریم بن محمد الرافعى القزوینى(م 623)که در تاریخ علما و روات اهل قزوین است.
25-تاریخ علماء الرى:تألیف حافظ ابرو نور الدین لطف الله الهروى ابن عبد الله(م 834 ه).
26-خلاصة تذهیب تهذیب الکمال:تألیف صفى الدین احمد بن عبد الله الخزرجى که در سال 900 متولد و در سال 923 از تالیف کتاب فارغ گشته است.
27-نهایة السؤل فى رواة الستة الاصول:تألیف برهان الدین ابراهیم بن محمد مشهور به«سبط العجمى»(753-841)متولد در حلب.
کتب دیگرى نیز در ذکر صحابه و تابعین، و تابعى تابعین تألیف قدما هست که چون مستقیما مربوط به جرح و تعدیل نبوده از ذکر اسامى آنها صرفنظر شد، مانند:طبقات محمد بن سعد کاتب واقدى، اسد الغابة، تألیف ابن اثیر، الاستیعاب، تألیف ابن عبد البر، و غیره.
اقسام حدیث به اعتبار تحمل آن
قسم اول:«سماع»است، یعنى با گوش خویش از شیخ شنیدن، حال به هر گونه که باشد، چه اینکه شیخ از روى کتابى براى شاگردانش قراءت کند یا از حفظ بخواند، چه فقط براى راوى بخواند یا بر دیگران بخواند و او در مجلس حضور داشته باشد و آن را بشنود ولى مخاطب شیخ نباشد.و در صورت اخیر باید بگوید:«سمعت فلانا»یا«روى فلان»یا«سمعته یروى»اما نمى‏تواند بگوید:«حدثنى»او«اخبرنى»او«حدثنا»او«أخبرنا» او«قرأ علینا»و وجه آن واضح است.
قسم دوم:«عرض»است، یعنى کتاب شیخ را براى او قراءت کردن، این قسم نیز به هر وجه که باشد چه خود بر شیخ قراءت کند، چه دیگران بر او قراءت کنند و او جزء شاگردان و مستمعین باشد، و چه دیگرى از حفظ، شنیده‏هایش(از شیخ)را براى او بازگو کند و شیخ تصدیق نماید، و چه کتاب شیخ را نسخه‏بردارى کرده و با خود استاد دو نسخه را مقابله کند.
قسم سوم:«اجازه»است و آن چنین است که شیخ به او اجازه نسخه‏بردارى از کتاب خود را بدهد و چون این کار به پایان رسید در حضور شیخ با خود او نسخه‏ها را مقابله کنند(از باء بسم الله کتاب تا تاء تمت)و شیخ تصدیق کند که این کتاب از اوست و اجازه روایت از آن کتاب را کتبا در آخر نسخه بدهد. *
قسم چهارم:«مناوله»است و آن بدین طریق است که شیخ کتاب و تألیف خویش را که به خط خود یا دیگرى نوشته شده و او آن را مقابله کرده به کسى دهد و بگوید:این کتاب را مى‏توانى از من روایت کنى، در این صورت است که قدما به جاى«خبرنى»عبارت «اخبرنى»بکار مى‏بردند، بسا اتفاق مى‏افتد که شخص اساسا شیخ را به دلیل دورى بلد ملاقات نکرده ولى نماینده شیخ کتاب را با نامه‏اى جداگانه متضمن اجازه نقل براى راوى آورده یا فرستاده است.
قسم پنجم:«اعلام»است، و آن چنین است که شیخ و صاحب تألیف، خود اعلام کند نسخه‏هائى که از این کتاب منتشر شده مورد اعتماد و تأیید من است * .و یا اینکه روایاتى که در فلان نسخه کتاب بخصوصه از من نقل شده صحیح است و من آنها را روایت کرده‏ام، یا کتابى را بر امام علیه السلام عرض کرده باشند، امام گفته باشد آنچه در آن است صحیح است، در این صورت منحصرا نسخه‏اى که امام علیه السلام دیده معتمد است، نه نسخ دیگر آن کتاب، مثل کتاب عمل الیوم و اللیله تألیف یونس بن عبد الرحمن.
قسم ششم:«و جاده»است و آن چنین است که راوى به خط شیخ حدیثى را در ورقى بیابد یا به خط دیگرى روایة عن الشیخ، و این ضعیف‏ترین اقسام تحمل است.
توضیح و بیان الفاظ جرح و تعدیل
الفاظ التوثیق و التعدیل:اوثق الناس، ثبت، حافظ، ثقة نقة، کان من الاولیاء، مسکون الى روایته، صحیح الحدیث عدل، ثقة ثقة، وجه من وجوهنا، جلیل القدر، عظیم الشأن، عین، وجه.
الفاظ المدح:صدوق، فقیه، فاضل، صالح، صالح الحدیث، مرضى، لا بأس به، لیس به بأس، مقبول، حسن، حسن الحدیث، محله الصدق، جید الحدیث، قریب الامر، مضطلع بالروایة(اى قوى)، سلیم الجنبة(اى سلیم الاحادیث و سلیم الطریقة).
الفاظ التضعیف و القدح:ضعیف، لیس بقوى، فیه لین، واه، سى‏ء الحفظ، لا یحتج بحدیثه، اختلف فیه، صدوق لکنه ذو بدعة منکر الحدیث، متوقف فیه، لیس بذاک، لیس بثقة، تکلم فیه، فیه مقال، متهم بالکذب، مرمى بالغلو، یعرف و ینکر، مضطرب الحدیث، لیس بنقى الحدیث، کان من أهل الارتفاع، مرتفع القول(و المراد انهم غالون).
(*)باید دانست اینکه گفته شد، اصل و اساس اجازه است، ولى بعض از قدماء و همه متأخرین اجازه را بدون در نظر گرفتن نسخه مخصوص، خود عنوان مستقل مى‏دانند، مانند اینکه مجیز به مستجیز بگوید:اجزت لک ان تروى عنى کلّما صحّ لى روایته، در صورت اول اجازه براى جلوگیرى از وقوع تحریف و تصحیف و دس در کتب و مصون بودن آن از این امور بوده است، و در صورت دوم صرف اعتبار دادن به شخص مستجیز و مجاز است و خاصیت دیگرى بر آن متصور نیست، مانند اعطاى درجه دکتراى افتخارى به بعضى از شخصیتها بنا به پاره‏اى از ملاحظات، لذا بعضى به کسانى که هنوز متولد نشده‏اند، اجازه مى‏دهند!اما از کدام نسخه، از کدام کتاب، و از کدام چاپ معلوم نیست.
(*)در این صورت نسخ تا آن زمان مورد اعتماد است نه پس از آن زمان.
الفاظ الجرح:کذاب، دجال * ، وضاع * ، متروک، مبتدع، ذاهب الحدیث، ملعون، غال، عدو، هالک، ساقط، لیس بشئ، یضع الحدیث‏.
اصحاب اجماع
هجده تن از اصحاب و راویان ائمه علیهم السلام هستند که علماى پیشین گویند چون حدیثى به سند صحیح به ایشان منتهى شود، آن حدیث را صحیح انگارند و راویان میان آنان را و امام را نمى‏نگرند که آیا ثقه هستند یا نه.
از این عده شش تن از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام هستند که به«الصادقین»تعبیر مى‏شوند و اسامى ایشان بدین شرح است:1-زرارة بن اعین الشیبانى، 2-معروف بن خربود، 3-برید بن معاویة العجلى، 4-ابو بصیر(لیث المرادى)یا ابو بصیر (یحیى بن القاسم الاسدى)، 5-فضیل بن یسار، 6- محمد بن مسلم بن رباح الثقفى الطائفى الطحان الاعور، (گفته‏اند زراره از دیگران افقه است).
شش نفر دیگر تنها از اصحاب امام صادق(ع) هستند که عبارتند از:1-جمیل بن دراج، 2-عبد الله بن مسکان، 3-عبد الله بن بکیر بن اعین الشیبانى(که فطحى مذهب است و او را توثیق کرده‏اند)، 4-حماد بن عیسى، 5-حماد بن عثمان، 6-ابان بن عثمان الاحمر (که ناووسى مذهب است لیکن او را توقیق کرده‏اند).
شش تن آخر از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهما السلام هستند و ایشان عبارتند از:1-یونس بن عبد الرحمن، 2-صفوان بن یحیى بیاع السابرى، 3- محمد بن ابى عمیر، 4-عبد الله بن المغیره، 5-الحسن بن محبوب السراد، 6-احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطى.گفته‏اند اعلم ایشان یونس بن عبد الرحمن است.
سید بحر العلوم-رحمه الله-اسامى افراد فوق الذکر را ضمن ابیات ذیل به ترتیب به نظم آورده است:
قد اجمع الکل على تصحیح ما
یصح عن جماعة فلیعلما
و هم الوا نجابة و رفعة
اربعة و خمسة و تسعة
فالسته الاولى من الامجاد
اربعة منهم من الاوتاد
زرارة کذا برید قداتى
ثم محمد و لیث یا فتى
کذا الفضیل بعده معروف
و هو الذى ما بیننا معروف
و الستة الوسطى الوا الفضائل
رتبتهم ادنى من الاوائل
جمیل الجمیل مع ابان
و العبد لان ثم حمادان
و السته الاخرى هم صفوان
و یونس علیهما الرضوان
ثم ابن محبوب کذا محمد
کذاک عبد الله ثم احمد
مراد از عبدلان«عبد الله بن مسکان»و«عبد الله بن بکیر»است، و از حمادان«حماد بن عیسى»و «حماد بن عثمان»و از احمد«بزنطى»است.
چون در عبارت«قد اجمعت العصابة على تصحیح ما یصح عن هؤلاء»اجمال است در معنى ان اختلاف شده که آیا مراد این است که هر حدیثى به سند صحیح (*)دجّال آن کسى است که با داعیه دین مردم را فریب دهد.
(*)وضّاع کسى است که حدیثى را-اعم از نفع و یا ضررش-به دین، نسبت مى‏دهد و جعل مى‏کند.
()یضع الحدیث وصف کسى است که حدیثى را به نفع دین به خیال باطل خود جعل مى‏کند، مانند احادیث بعضى از ثوابها یا عقابها که به اصطلاح، مردم را تشویق به کار خیر یا تحذیر از کارهاى زشت مى‏کند.هر چند واضع، وضاع یا یضع الحدیث اختصاص به آنچه که ذکر شد ندارد. از ایشان نقل شود صحیح است و لو اینکه آنان از ضعیفى یا مجهولى یا بطور کلى از مجروحى نقل کنند، یا اینکه مراد آن است که چون ایشان افرادى هستند که تا یقین نداشتند خبرى از امام علیه السلام صادر شده آن را نقل نمى‏کردند پس هر چه از آنان نقل شود، یعنى هر روایتى که یکى از این افراد هجده گانه در سند آن روایت باشد و روات صحیح و ثقه از ایشان نقل نموده باشند صحیح است و مورد تصدیق همگان.جماعتى بر قول اولند و جماعتى بر قول ثانى.براى تحقیق بیشتر در این زمینه به مقدمه چهارم کتاب«معجم رجال الحدیث»مراجعه شود.
فائدة:من افادات الشیخ بهاء الدین العاملى (محمد بن الحسین بن عبد الصمد)فى احوال الرجال: «کل حمید حمید، و کل جمیل جمیل، و کل صفوان صاف، و کل عبد السلام صالح غیر عبد السلام بن صالح، و کل یعقوب بلا خفیة الا یعقوب بن شیبه، و کل عاصم حسن الاعاصم بن حسن، و کل شعیب بلا عیب، و کل سالم غیر سالم، و کل طلحه طالح».
فرقه‏ها و اقلیتهاى مذهبى
هر چند نزد محققین و بزرگان دانش اسلامى، صرف انحراف عقیدتى راوى از مذهب شیعه اثنى عشریه موجب عدم قبول روایت او نیست، بلکه آنچه در راوى ضرورى است همان صدق لسان و لهجه اوست، لکن آشنائى با فرقه‏هاى مختلف انحرافى به ملاحظات چند دیگرى لازم است.از جمله وقتى در خبرى مى‏بینیم موسى بن جعفر علیهما السلام خطاب به شخصى، فرموده:«الىّ الىّ، لا الى المرجئة، و لا الى القدریّة» لازم است بدانیم«مرجئه»کیانند و«قدریّه»کدام فرقه‏اند.یا مثلا به خبرى برمى‏خوریم که مضمون یا مدلول آن با پاره‏اى از اصول مذهب ما جزءا یا کلا سازگار نیست و از طرفى در سلسله روات آن خبر، یک تن از منحرفین است و توثیق هم شده، ولى همین که خبر موافق مذهب اوست روش محققین و عقلا این است که بدان خبر اعتنا نمى‏کنند.
فرق انحرافى در شیعه عبارتند از:
1-کیسانیه:اینان طرفداران مختار بن ابى عبید ثقفى بودند و محمد بن حنیفه را که فرزند امیر المؤمنین(ع)است پس از امام حسین علیه السلام امام مى‏دانستند و قائل بودند محمد بن الحنفیه نمرده است بلکه غایب شده و در جبال«رضوى»مخفى است، و روزى ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.
آنها به روایتى از رسول خدا(ص)تمسک مى‏جویند که فرمود:«لن تتقضى الایام و اللیالى حتى یبعث الله رجلا من اهل بیتى اسمه اسمى و کنیته کنیتى و اسم ابیه اسم ابى، یملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»و مى‏گفتند یکى از اسماء امیر المؤمنین علیه السلام عبد الله بود، چنانکه خود فرموده:«انا عبد الله و اخو رسول الله(ص)و انا الصدیق الاکبر لا یقولها بعدى الا کذاب مفتر»پس در میان اهل بیت کسى که نامش محمد و نام پدرش عبد الله باشد جز محمد بن الحنفیه کسى دیگر نیست، و هنگامى که امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ جمل به او فرمود:«انت ابنى حقا» و رایت جنگ را به او سپرد و او را امیر قرار داد پس او به مقام امامت از دیگران اولى است، و وقتى امامتش در زمان حیات امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شد، بعد از وفات آن حضرت نیز او امام است و حسنین علیهما السلام از او که امام باطنى بوده اذن گرفته و به امام برخاستند.و امام حسین علیه السلام هم با اذن و اجازه او قیام به سیف فرمود.از این قبیل چرندیات.
2-ناووسیه:کسانى هستند که معتقدند امام صادق علیه السلام آخرین امام است و نمرده و نمى‏میرد تا هنگامى که ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد نماید.به ایشان بدان جهت ناووسى گویند که رئیس‏ آنان عبد الله بن الناووس بوده است.
3-فطحیه:گروهى بودند که قائل به امامت عبد الله بن جعفر پس از امام صادق علیه السلام بوده‏اند، زیرا پس از وفات اسماعیل بن جعفر او بزرگترین فرزندان امام صادق علیه السلام بوده است.او را عبد الله افطح مى‏نامیدند به جهت اینکه نقصى در سر یا پایش داشته است و عرب کسى را که سر پا یایش پهن باشد «افطح»خواند.
4-قدریه:به کسانى گویند که عقیده دارند خداوند در افعال عالمیان دخالت ندارد و حول و قوه از خود آنان است.و خداوند هیچگونه محلى در کردار و سرنوشت انسان ندارد، حاصل آنکه اعتقاد به قضاء و قدر ندارد.
5-مرجئه:فرقه‏اى از مسلمانانند که قائلند هرکس به اسلام اقرار کند و از اهل قبله محسوب شود مؤمن است و ارتکاب گناه ضررى به ایمان او نمى‏رساند، و هیچ کس حق ندارد درباره کسانى که در دنیا مرتکب کبائر شده‏اند ناروائى بگوید و آنان را جهنمى بداند و محکوم به عذاب الهى قلمداد نماید، بلکه باید حال آنان را به قیامت موکول داند و منتظر بماند تا خداوند خود در قیامت چه حکم فرماید.این فرقه در زمان معاویه پدید آمد و معاویه در پیدایش این مذهب سیاسى بى‏دخالت نبود، زیرا مسلمانان درباره مخالفین و کسانى که با خاندان پیامبر(ص)به ستیزه و دشمنى برخاسته بودند بدگوئى و نکوهش مى‏کردند و این مذهب براى اسکات آنان تأسیس شد.مرجئه خود پنج فرقه‏اند:1-یونسیة 2-عبیدیة 3-غسانیة 4-ثوبانیة 5-ثومنیة.
6-اسماعیلیه:فرقه‏اى هستند که معتقدند پس از امام صادق علیه السلام فرزند ارشد او اسماعیل که در زمان حیات آن حضرت وفات یافت، امام بوده است و امامت به پسرش محمد بن اسماعیل منتقل گشته و او «سابع تام»است و دور هفت به او تمام مى‏شود و پس از او امامت در خاندانش باقى است.
ائمه بعد از محمد بن اسماعیل به دو دسته تقسیم شدند که دسته‏اى ائمه مستور بودند و پنهانى در شهرها مى‏گشتند، البته دعات ایشان آشکارا به دعوت مردم مى‏پرداختند، پس از ائمه مستور دور به عبید الله مهدى رسید که دعوت خود را آشکار ساخت و بعد از او اولادش نصا بعد از نص امامند.ابو محمد عبید الله مهدى پس از برکنارى دولت اغالبه در بلاد مغرب بعنوان مهدى منتظر از آل على(ع)قدرت یافت و سلسله فاطمیان را در شمال افریقا تأسیس نمود و به دعوت آشکار پرداخت.اسماعیلیه معتقد بودند که ظواهر را بواطنى است که تنها امام بر آن واقف است، لذا باید از او یا کسانى که از وى تعلیم گرفته‏اند آموخت، به همین جهت آنان را«باطنیّه»نیز مى‏گویند.
7-بتریه:گروهى از زیدیّه‏اند که تقدیم مفضول بر فاضل را تجویز مى‏کنند و قائلند ابو بکر و عمر هر دو امامند هر چند امّت اسلام در بیعت با آن دو با وجود امیر المؤمنین علیه السلام مرتکب خطا شد امّا این خطائى نیست که به درجه فسق برسد، ایشان عثمان را به امامت قبول ندارند و به ولایت امیر المؤمنین علیه السلام معتقدند، همچنین اعتقاد دارند هر کسى که از فرزندان و آل امیر المؤمنین علیه السلام خروج کند امام است، و باید به همراهى او برخاسته و به امر به معروف و نهى از منکر پردازند.سران ایشان کثیر النّواء، حسن بن صالح بن حىّ، سالم بن ابى حفصه، حکم بن عتیبه، سلمة بن کهیل ابى یحیى الحضرمى و ابى المقدام ثابت بن هرمز الحّداد مى‏باشند.
8-غلاة:ایشان خود به سه گروه تقسیم مى‏شوند:الف-فرقه‏اى درباره على علیه السلام غلو مى‏کنند و معتقد به الوهیت و تخمیس آن حضرت هستند، تخمیس عبارت از این اعتقاد است که سلمان فارسى، ابو ذر، مقداد، عمار بن یاسر و عمر بن امیة الضمرى، از جانب امیر المؤمنین علیه السلام که‏ پروردگار است، موکل به تدبیر عالم هستند.
ب-فرقه‏اى دیگر از غلاة درباره اهل بیت علیهم السلام غلو مى‏کنند و چیزهائى در مورد آنان ادعا مى‏کنند که ایشان خود نفرموده‏اند و نیز چنان نبوده‏اند، مانند ادعاى الوهیت و نبوت.
ج-گروهى دیگر از ایشان قائلند که شناختن امام از جمیع عبادات کفایت مى‏کند و تنها معرفت امام کافى است، لذا طهارت، نماز، روزه، زکات، حج و سایر فرائض را با توکل و تکیه بر ولایت خویش ترک مى‏کنند.
آنچه در کتب رجال خصوصا کتب متقدمین آمده که فلانى غالى است یا فلان کس از غلاة است بیشتر منظور همین طایفه اخیر است و شاهد بر آن:«ما رواه احمد بن الحسین الغضائرى عن الحسن بن محمد بن بندار القمّى قال:سمعت مشایخى یقولون:ان محمد بن اورمة لما طعن علیه بالغلو بعث الیه الاشاعرة لیقتلوه، فوجدوه یصلّى اللّیل اوّله الى آخره لیالى عدّة فتوقفوا عن اعتقادهم».
9-حروریه:طایفه‏اى از خوارج هستند که در حروراء(قریه‏اى واقع در بیرون شهر کوفه)اجتماع کرده و شهادت دادند که امیر المؤمنین علیه السلام کافر است و از آن حضرت تبّرى جستند.
10-مغیریة:کسانى بودند که اعتقاد به جسم بودن خداوند داشتند و مى‏گفتند خداوند به صورت مردى است که از نور تشکیل یافته و تاجى از نور نیز بر سر دارد و قلب او لبریز از حکمت است.تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا
11-نصیریه:طائفه‏اى از غلاةاند که منسوب به محمد بن النصیر النمیرى مى‏باشند و معتقد به الوهیت على بن محمد بن عسکرى(ع)(حضرت هادى علیه السلام) و پیامبرى و نبوت محمد بن النصیر، از جانب آن حضرت هستند.آنان اصولا محرّمات را مباح و نکاح رجال را جایز مى‏شمردند.
12-زیدیه:کسانى هستند که معتقد به امامت زید بن على بن الحسین پس از پدرش هستند و گویند هرکس از اولاد فاطمه علیها السلام که عالم و صالح و صاحب رأى بوده و یخرج بالسیف(قیام مسلحانه کند) امام است، مانند:یحیى بن زید بن على، و محمد و ابراهیم پسران عبد الله محض و امثال ایشان.
13-جارودیه:اینان نیز مانند بتریه فرقه‏اى از زیدیه‏اند، رئیس آنان ابو الجارود زیاد بن المنذر در زمان امام باقر علیه السلام مى‏زیسته است وى وابسته به قبیله همدان است و عرب اصیل نیست.گویند سابقه او نیکو بود ولى پس از قیام زید تغییر روش داده و هم عقیده زیدیه شد و جماعتى را گرد خود جمع کرد و به ترویج مذهب زیدیه پرداخت.و نیز گفته‏اند او کور بوده است.
14-مفوضه:کسانى هستند که قائل به تفویض‏اند، و تفویض داراى معانى بسیار است که اعتقاد به بعضى از آن معانى صحیح و بعضى دیگر فاسد است. از جمله یکى اینکه گویند:خداوند عز و جل محمد(ص)را آفرید و امور عالم را به اختیار آن حضرت وا گذاشت، پس محمد(ص)آفریننده دنیا و ما فیها است.بعضى گویند: این امر به على علیه السلام تفویض شد و ممکن است قائل به تفویض به سایر امامان علیهم السلام باشند(براى توضیح بیشتر به تعلیقه وحید بهبهانى در منهج المقال مراجعه شود).
معناى دوم تفویض:تفویض آفرینش و تقسیم روزى به دست معصومین علیهم السلام است، که در این صورت نیز ممکن است به همان معناى اول برگردد، به هر حال در فساد هر دو عقیده(هر دو معناى تفویض)از امام صادق و امام رضا علیهما السلام روایاتى رسیده است.
معناى سوم:تفویض تقسیم ارزاق فقط و روزى عالمیان است.در کتاب عیون از حضرت رضا علیه السلام آمده است که فرمود:«هرکس معتقد باشد که خداى تعالى امر آفرینش و اختیار تقسیم روزى را به حجت‏هاى خود تفویض و واگذار نموده است چنین کسى مشرک است».اما اگر منظور ایشان آن است که خداى تعالى خود به تنهائى فاعل ما یشاء است و هیچ شریکى ندارد، لیکن بخاطر مقارن بودن اراده و دعا و درخواست ایشان با اراده خداوند به قسمى که چون انجام امرى را درخواست کنند برآورده شود، این ناشى از کرامت آنان نزد خداوند و زیادى مرتبه و نزدیکى مقام ایشان نسبت به خداوند و آشکار شدن فضل و برترى آنان در میان بندگان است تا ایشان را تصدیق و فرمانبردارى کنند و به هدایتشان راه یابند و بدیشان اقتدا کنند، پس این شرک نیست.
معناى چهارم:تفویض در امر دین است. اگر منظورشان این باشد که خداوند تعالى به ایشان (معصومین علیهم السلام)اختیار داده است که هر چه را بخواهند بدون حکم وحى و از پیش خود حلال سازند و هر چه را بخواهند حرام شمارند-چنانکه از بعض روایات برداشت کرده‏اند-این عقیده ضرورى البطلان و خارج از شریعت مطهره اسلام است.اما اگر مقصودشان این معنا باشد که وقتى خداوند عز و جل پیامبر خود را به گونه‏اى کامل ساخت که اختیار نکند مگر آنچه را که موافق حق است و با مشیت خداوند مخالفت ندارد و در این حال تعیین پاره‏اى از امور را به او واگذار و تفویض فرموده آن عقیده صحیح است و فسادى در آن نیست عقلا و نقلا، مانند:زیاد کردن بعض رکعات نماز و معین ساختن نوافل نمازها، و روزه‏هاى مستحب، سهم جد از میراث و امثال آنها، براى آشکار ساختن شرف و کرامت آن حضرت، و سپس هنگامى که حضرتش حکمى را اختیار کرد خداوند نیز آن را با وحى از نزد خود مورد تأیید و تأکید قرار داد.اخبار بسیارى که دال بر صحت این عقیده باشد وجود دارد، تا جائى که کلینى در کافى بابى را به همین عنوان اختصاص داده است «باب التفویض الى رسول الله(ص)و الى الائمة علیهم السلام فى امر الدین»البته این گونه تفویض مختص پیامبر(ص)نیست بلکه در مورد ائمه علیهم السلام نیز جریان دارد.
معناى پنجم:تفویض در اعطا و منع است.یعنى زمین و آنچه در زمین است خداوند تعالى براى معصومین(علیهم السلام)آفریده و انفال و خمس و صفایا را نیز از آن ایشان قرار داده است«فلهم ان یعطوا ما شاؤوا و یمنعوا ما شاؤوا»این عقیده نیز مانند مورد پیشین تا حدى صحیح و خالى از فساد است.
معناى ششم:دادن اختیار به ایشان علیهم السلام است، بدین گونه که ایشان مى‏توانند در هر واقعه‏اى بدون ملاحظه بینه(ظاهر شریعت)به علم خویش یا براساس آنچه خداوند تعالى از واقع به آنان الهام مى‏نماید حکم کنند.
معناى هفتم:همان چیزى است که معتزله بدان معتقدند، یعنى مى‏گویند:خداوند در افعال بندگان هیچ دخالتى و کارى ندارد، جز اینکه ایشان را آفریده و توانایشان ساخته و بعد امر افعالشان را به خود آنان واگذار و تفویض فرموده، و آنان هر چه بخواهند و لو خدا نخواهد مى‏توانند مستقلا انجام دهند، بر خلاف نظریه طرفداران جبر.بطلان این عقیده بدیهى است، همان گونه که نظر طرفداران جبر باطل و مردود است.
معناى هشتم:قول زنادقه و اصحاب اباحات است. و آن چنین است که خداوند محدودیت در کارها را از بندگان برداشته و آنان هر چه را بخواهند مى‏توانند انجام دهند.
15-علیاویه:کسانى هستند که امیر المؤمنین علیه السلام را رب مى‏دانستند و معتقد بودند که آن حضرت روزى ظهور خواهد کرد و نیز مى‏گفتند او در حقیقت خود خدا بوده و بصورت على علیه السلام ظاهر شده و نیز محمد(ص)را او فرستاده است، همچنین مى‏گفتند فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام خود ذات على(ع)بودند.
16-بیانیه:کسانى بودند که تمسک به این آیه مى‏جستند«هذا بیان للناس»و بیان نام مردى بود(از اطراف کوفه)این آیه را مستمسک ساخته و ادعاى نبوت‏ کرد، و قائل به تناسخ و رجعت بود و بالاخره به فرمان خالد بن عبد الله قسرى کشته شد.
17-واقفه:کسانى را گویند که بر موسى بن جعفر علیهما السلام توقّف داشتند و معتقد بودند که آن حضرت نمرده و غایب شده و قائم آل محمد اوست، در روایات ما به ایشان ممطوره(یعنى سگ باران دیده و مرطوب که باید از آن پرهیز کرد)گفته شده.واقفه عموما همین فرقه‏اند، ولى در روایات به کسان دیگرى که در مورد یکى از ائمه علیهم السلام توقف داشته باشند نیز گفته‏اند.
معانى مولى
بسیار اتفاق مى‏افتد که درباره کسى مى‏گویند«مولى فلان»یا مثلا«اسدى مولاهم»یا«کوفى مولاهم»یا «مولى ال فلان»و بعد لفظ مولى به تنهائى به کار مى‏رود و اضافه آن حذف مى‏شود، منظور از این کلمه چیست؟
در لغت براى مولى معانى بسیارى ذکر کرده‏اند، از جمله:مالک، بنده، کسى که بنده را آزاد کند، بنده آزاد شده، یار و ندیم، نزدیک و خویشاوند(مانند پسر عمو و امثال آن)، همسایه، همپیمان و فرزند، عمو، مهمان و وارد بر کسى، شریک، سرپرست، یارى کننده، ربّ، کسى که انعام یابد، دوست و طرفدار، پیرو و داماد.
اما در اصطلاح علماى رجال، بیشتر به کسى که عرب خالص نباشد اطلاق مى‏شود.همچنین اصطلاحا به اربابى که بنده را آزاد کند و نیز به همراه و همپیمان، مولى گفته مى‏شود، چنانچه به میزبان یا کسى که دیگرى بر او وارد شود نیز مى‏گویند، مانند عطّیه عوفى که او را مولاى جابر بن عبد الله انصارى مى‏دانند، یعنى جابر بر او وارد شده و او میزبان جابر بوده، با این همه اگر لفظ مولى غلى الاطلاق بکار رود غالبا منظور کسى است که عرب خالص نیست و وابسته به یکى از قبائل است.
معناى«اصل»و«کتاب»و فرق آنها
محمد بن على بن شهر آشوب در کتاب«معالم العلماء» از شیخ مفید نقل کرده است:«امامیه از زمان امیر المؤمنین علیه السلام تا زمان حضرت عسکرى علیه السلام چهارصد کتاب به نام اصول تألیف کرده‏اند».
البته تألیف شیعه بیش از این است، ولى چهارصد کتاب از آن به نام و عنوان اصول تلقى شده است، و گویند:اصل آن است که مجرد قول معصوم باشد، بخلاف کتاب که هم قول معصوم است و هم قول صاحب کتاب.پاره‏اى گفته‏اند:اصل، به معناى کتاب معتبرى است که از کتاب دیگرى مأخوذ نباشد.بعضى گویند: اصل نسخه‏اى است که آنچه در آن نقل شده همه مسموع از معصوم علیه السلام باشد، ولى مبوب نباشد و از استدلال و استنباط عقلى یا شرعى خالى باشد، و شاید مسموعات بلا واسطه مراد باشد.و بعضى همین را گفته و عدم تبویب را شرط نکرده‏اند.
صاحب کتاب الذریعه-اعلى الله مقامه-نوشته است:اصل، عنوان خاصى است براى بعض کتب حدیث و در مقابل آن، کتاب، عنوانى است براى مطلق تألیف اعم از اصل.پاره‏اى نیز گویند:کتاب، آن است که مبوب و مفصل باشد، و اصل آن است که اخبار و آثار بدون رعایت ترتیب و تبویب در آن ذکر شده باشد، البته بسیارى از اصول مبوب‏اند.
حق این است که درست معلوم نیست فرق اصل و کتاب چیست، زیرا به هر یک از تعریفات گذشته اعتراضاتى شده و موارد نقضى داشته است، ولى بدون شک اصل با کتاب فرق دارد، زیرا هر دو را در عرض و مقابل یکدیگر ذکر کرده‏اند، بطورى که معقول نیست هر دو یکى و در عرض یکدیگر عنوان گردد، مثلا شیخ‏ طوسى درباره زکریا بن یحیى گفته است:«له کتاب الفضائل و له اصل».
معناى نوادر
نوادر مجموعه اخبارى است که در کتب اصحاب به ندرت آورده شده و رعایت ترتیب و تبویت در آن نگردیده است.و یا تحت عنوان باب معینى به دلیلى قابل ذکر نباشد، که این عدم تبویب یا از جهت قلت یا از جهت شاذ بودن یا از جهت نداشتن عنوان خاص است.(معنى شاذ آن است که به جهت مخالفتش با اخبار اکثر و مشهور، فتوا بدان داده نشده است.)
کنى و القاب و تاریخ تولد و وفات ائمه *
1-على بن ابى طالب امیر المؤمنین علیه السلام:به سال 30 پس از عام الفیل در مکه(خانه خدا)به دنیا آمده و به سال 40 هجرى در ماه رمضان در مسجد اعظم شهر کوفه شهید شده، کنیه آن حضرت ابو الحسن و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم است.رمز«ى».
2-الحسن بن على علیهما السلام:در سال دوم هجرى در مدینه به دنیا آمده، مادرش فاطمه زهرا(س)است و به سال 49 هجرى در ماه صفر مسموما از دنیا رفته، کنیه آن حضرت ابو محمد است.رمز«ن».
3-الحسین بن على علیهما السلام:به سال سوم هجرى در مدینه متولد و در محرم سال 61 هجرى در عراق سرزمین کربلا شهید شده.مادر آن حضرت فاطمه زهرا و کنیه آن بزرگوار ابو عبد الله است.در روایات از حضرتش به ابى عبد الله الحسین تعبیر شده است.رمز «سین».
4-على بن الحسین علیهما السلام:به سال 33 هجرى در مدینه متولد شد، مادرش دختر یزدجرد بن کسرى ایرانى است، و به سال 95 هجرى در مدینه از دنیا رفته و کنیه‏اش ابو محمد است.و در روایات از او به لقب زین العابدین و یا«سجاد»تعبیر شده است.رمز«ین». 5-محمد بن على الباقر علیهما السلام:به سال 57 هجرى در مدینه زاده شده و در سال 114 هجرى در همانجا از دنیا رفته، مادرش ام عبد الله دختر امام مجتبى است، کنیه آن حضرت ابو جعفر است.رمز «قر».
6-جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام:به سال 83 در مدینه به دنیا آمده و در ماه شوال سال 148 در همانجا وفات یافته، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر است، کنیه آن حضرت ابو عبد الله است.رمز«ق».
7-موسى بن جعفر علیهما السلام:در سال 128 هجرى در مدینه متولد شده و به سال 183 در زندان بغداد مسموما از دنیا رفته است.کنیه‏اش ابو الحسن و ابو ابراهیم نیز از آن حضرت تعبیر شده، مادرش ام حمیده بربریه است.رمز«ظم».
8-على بن موسى الرضا علیهما السلام:در سال 148 در مدینه به دنیا آمده و در سناباد خراسان به سال 203 هجرى از دنیا رفته.مادرش کنیز بود و او را ام انس مى‏گفته‏اند.کنیه آن حضرت ابو الحسن است و ابو الحسن ثانى نیز گویند.رمز«ضا».
9-محمد بن على الجواد علیهما السلام:ماه رمضان سال 195 در مدینه متولّد گردید و به سال 220 هجرى در بغداد از دنیا رفته است، مادر آن حضرت سبیکه نوبیه یا خیزران ام ولد است.و کنیه‏اش ابو جعفر بوده که براى دفع اشتباه(ابو جعفر الثانى)نیز گویند رمز«ج».
10-على بن محمد الهادى علیهما السلام:به سال 212 در مدینه به دنیا آمد و در سال 254 هجرى در سرمن رآى وفات یافت.مادر آن بزرگوارم ولد(یعنى (*)ذکر این موضوع براى شناخت طبقات روات است که با رمز در کتب رجال تعیین شده‏اند.
کنیز)و نامش سمانه بوده است کنیه آن حضرت ابو الحسن(الثالث)است رمز«دى».
11-الحسن بن على العسکرى علیهما السلام.در مدینه به سال 232 متولد شده و به سال 260 هجرى در سن 28 سالگى در سر من راى بدرود حیات گفته است، گویند معتمد یا معتضد عباسى او را مسموم ساخت، مادر آن حضرت ام ولد و نامش«حدیثه»بود، کنیه حضرت ابو محمد است.رمز«کر»و عند الاکثر«رى».
12-الحجة محمد بن الحسن العسکرى علیهما السلام، نیمه شعبان سال 256 در سامراء به دنیا آمده، مادر آن حضرت«نرجس»نام داشته است، پدر آن بزرگوار او را پنهان مى‏داشت و جز تنى چند که نام آنان در کتاب کافى(باب من شاهد القائم)ذکر شده دیگران آن حضرت را ندیدند.پس از وفات حضرت عسکرى علیه السلام تا آخر غیبت صغرى کارها بدست نوبّ اربعه انجام مى‏شد.
سفراء محمودون یا«نواب اربعه»
نخست:ابو عمر و عثمان بن سعید العمرى-رضى اللّه عنه-است که منصوب از طرف امام على بن محمد العسکرى و امام الحسن بن على بن محمد العسکرى علیهم السلام است.وى اسدى و مشهور به«السمان»بود، زیرا خرید و فروش روغن مى‏کرد تا بدینوسیله امر سفارت خود را تحت پوشش قرار دهد. شیخ طوسى در کتاب غیبت خود در خبرى به سند صحیح روایت کرده است:«از عبد اللّه بن جعفر الحمیرى، از ابى على احمد بن اسحاق بن سعد الاشعرى، از ابى محمد الحسن بن على علیهما السلام که آن حضرت فرمود:عمرى(عثمان بن سعید) و پسرش(محمد بن عثمان)هر دو ثقه‏اند و آنچه به تو رسانند از من رسانده‏اند.و آنچه به تو گویند از من گفته‏اند.پس به سخنان و سفارشهاى آن دو نفر گوش کن و از ایشان اطاعت نما که آن دو ثقه و امین‏اند».
دوم:ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید است. شیخ طوسى-رحمه اللّه-در کتاب غیبت خود گوید: «جماعتى به من خبر دادند از قول هارون بن موسى و او از محمد بن همام که گفت:عبد اللّه بن جعفر حمیرى به من گفت:هنگامى که ابو عمر و(عثمان بن سعید)- رضى اللّه عنه در گذشت نامه‏هائى به خطى که ما با آن خط آشنا بودیم و مکاتبه مى‏کردیم آوردند که دلالت داشت بر قائم مقامى و جانشینى ابو جعفر محمد بن عثمان به جاى پدرش.و شیخ رحمه اللّه گفته است: «در عدالت او اختلاف نشده و در امانت او شک نیست و توقیعات صادره از ناحیه مقدسه توسّط او به دست شیعیان مى‏رسید و تا وى زنده بود امر صدور توقیعات منحصرا به دست او انجام مى‏شد».و باز شیخ به واسطه جماعتى از مشایخش از ابو محمد تلّعکبرى(هارون بن موسى)روایت کرده که گفت:«محمد بن همّام براى ما نقل کرد:وقتى که محمد بن عثمان در مرض موت بود من با جماعتى از بزرگان شیعه کنار بسترش بودم، ما را مخاطب قرار داده گفت:اگر من از دنیا رفتم حسین بن روح نوبختى جانشین من است و من مأمورم او را به جاى خود بگمارم.از این پس شما نیز به او مراجعه کنید».در تاریخ وفات او دو قول است:یکى جمادى الاولى سال 305 هجرى، قول دیگر جمادى الاولى 304 هجرى، وى نزدیک پنجاه سال متصّدى امر سفارت بود.
سوم:ابو القاسم حسین بن روح نوبختى، او پس از محمد بن عثمان عهده‏دار امر سفارت بود تا پایان عمر خود که نیمه شعبان سال 326 بود.شیخ طوسى از استاد خود شیخ مفید و او از حسین بن عبید اللّه عضائرى از احمد بن محمد صفوانى نقل کرده که گوید:حسین بن روح به على بن محمد سمرى وصیت کرد و او را جانشین خویش قرار داد.
چهارم:ابو الحسن على بن محمد سمرى، صفوانى گوید:هنگام وفات سمرى من وعده‏اى از شیعیان کنار بسترش بودیم، من از او پرسیدم:پس از خود چه کسى را جانشین قرار مى‏دهى؟او کسى را نام نبرد و گفت مأمور نیست کسى را پس از خود متصدى این امر قرار دهد.
ابراهیم بن هشام گوید:در سالى که سمرى از دنیا رفت(یعنى سنه 328 هجرى)من در مدینة السلام (بغداد)بودم، چند روز پیش از وفات سمرى به دیدنش رفتم، او نامه‏اى بیرون آورد که از ناحیه مقدسه رسیده بود، در نامه چنین مسطور بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم یا على بن محمد السمرى اعظم الله اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین ستة ایام فاجمع امرک و لا توص الى احد یقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغیبة التامه فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالى ذکره، و ذلک بعد طول الامد و قسوة القلب و امتلأ الارض جورا، و سیأتى بعدى من شیعتى من یدعى المشاهدة، الا فمن یدعى المشاهدة قبل خروج السفیانى و الصیحة فهو کذاب مفتر، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم».
ابراهیم بن هشام گوید:ما از متن توقیع نسخه بردارى کردیم، و چون شش روز گذشت باز به دیدار او رفتیم، او را در حال نزع یافتیم، کسى از وى سؤال کرد: وصى تو کیست؟در جواب گفت:پس از این، کار به دست خدا است، هر چه خود بخواهد.این بگفت و جان سپرد، و این آخرین کلامى بود که از وى شنیده شد.با فوت على بن محمد سمرى در سنه 328 هجرى غیبت صغرى خاتمه یافت و بعد از آن غیبت کبرى آغاز گشت که تا امروز، همچنان ادامه دارد.
به نظر مى‏رسد نفى رؤیت در توقیع، رؤیت بطور مطلق نباشد بلکه مقید به شناخت امام در حال رؤیت است، اما اگر رؤیت شده و شناخته نشود و بعدا شناخته شود به قرائنى که نشان دهد بیننده خود آن حضرت را رؤیت کرده است، در توقیع مذکور چنین رؤیتى نفى نشده، لذا با تمسک بدین روایت هر مدعى رؤیتى را نمى‏توان تکذیب کرد.
بارى شیخ طوسى-رحمه الله-افرادى را نام مى‏برد که توقیعاتى از امام علیه السلام جهت ایشان صادر شده و توسط سفراء به دست ایشان رسیده است، از جمله آنان:
1-ابو الحسین محمد بن جعفر الاسدى است و شیخ خبرى مسند نقل مى‏کند از صالح بن ابى صالح که گوید:شخصى از من درخواست کرد که وجهى را از او بستانم و به ناحیه مقدسه بوسیله ممکن برسانم، من امتناع کردم و در انتظار تکلیف ماندم، نامه‏اى به من رسید که«بالرّى محمد بن جعفر العربى فلید فع الیه فانه من ثقاتنا»، و نیز کلینى-رحمه الله-نقل کرده از محمد بن شاذان نیشابورى که او گفت:پانصد درهم منهاى بیست درهم از سهم امام نزد من جمع شده بود، من خوش نداشتم وجه را ناقص ارسال نمایم، لذا بیست درهم از مال خود بر ان افزوده و پانصد درهم به همراه نامه‏اى براى اسدى فرستادم و هیچ اشاره‏اى به نقص پول نکردم، رسیدى که از ناحیه بازگشت، در آن قید شده بود:پانصد درهم که بیست درهم آن از خود تو است به ما رسید.اسدى بدون اینکه تغییرى در عقیده و احوالش پدید آید و با استقامت رأى در سنه 312 هجرى از دنیا رفت.
2-احمد بن اسحاق بن سعد الاشعرى.
3-شیخ ابراهیم بن محمد همدانى.
4-احمد بن حمزة بن الیسع.
شیخ-رحمه الله-به اسناد خود از ابى محمد رازى نقل کرده است:او گفت:من و احمد بن ابى عبد الله در سامراء بودیم، مردى از جانب امام علیه السلام نزد ما آمد و پیغام آورد که امام علیه السلام فرموده این سه تن(یعنى:احمد بن اسحاق اشعرى و ابراهیم بن محمد همدانى و احمد بن حمزه)از ثقات‏اند.
مذمومین:درباره بعضى از اصحاب ائمه علیهم السلام که ادّعاى با بیت کرده‏اند در ذم و لعن ایشان توقیعاتى صادر شده است که اسامى آنان از این قرار است:
1-شریعى، 2-کرخى، 3-نمیرى، 4-ابو طاهر، 5-حلاج-6 شلمغانى، 7-ابو دلف المجنون.
تقسیم خبر به اعتبار سند یا متن یا راوى
1-صحیح:در نزد متأخرین سندى است که جمیع راویان آن امامى مذهب و ممدوح و از جانب مشایخ حدیث و رجال موصوف به توثیق و تعدیل باشند، البته به شرط اتصال سند و ضبط، یعنى عدم سهو و نسیان در نقل که خود بر سه قسم«اعلى-اوسط-ادنى» * است و عند القدما ما ثبت صدوره عن المعصوم باى وجه کان.
2-حسن:ان است که همه رجال سلسله سند ممدوح و امامى مذهب باشند، لیکن یکى یا بیشتر یا همه آنها به الفاظى مدح شده باشند که تعدیل و توثیق از آن فهمیده نشود، بعنوان مثال چنین بگویند:«لا بأس به» یا«کان من اصحابنا»و یا«له اصل او کتاب»یا «معتمد»و امثال ذلک، یا ثقات از او بسیار روایت کنند و بالأخره نصّى در توثیق و تعدیل وى نباشد.خبر حسن نیز مانند صحیح بر سه قسم(اعلى-اوسط-ادنى) است، و اتصال و ضبط کما کان در هر سه قسم آن شرط است.
3-موثق:آن است که یک تن یا بیشتر از روات آن غیر امامى باشند ولى همه توثیق شده و سند هم متصل به معصوم باشد.
4-قوى:آن است که همه رجال سند و روات آن امامى باشند ولى درباره هیچ یک مدح و یا ذمّى نرسیده باشد. با شرط اتصال سند و عدم مخالفت با اخبار حسن و صحیح و یا با قاعده.
5-ضعیف:آن است که همه سلسله سند، یا یکى از روات آن، مجروح و مطعون باشند، یعنى مورد جرح و طعن واقع شده و ارباب جرح و تعدیل یک نفر و یا همه آنها را تضعیف کرده باشند و اتصّال و ضبط و عدم آن شرط نیست.
6-متواتر:آن است که روات آن در هر طبقه آنقدر زیاد باشند که تبانى در آن محال باشد.مثلا چند تن از روات از چندین فرد دیگر نقل کنند و آنها از جماعتى دیگر و همچنین ادامه پیدا کند تا برسد به معصوم (علیهم السلام).براى نمونه:حدیث معروف«الولد للفراش و للعاهر الحجر»که راویان بسیارى از جماعتى زیاد، از عائشه و ابى هریره و عثمان بن عفان و عبد الله بن مسعود و عبد الله بن الزبیر، و عمر بن الخطاب و ابى امامة الباهلى و تا بیست و شش و یا بیست و هفت نفر از صحابه رسول خدا(ص)روایت شده است.و یا حدیث شریف غدیر و یا حدیث«ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة یدعوهم الى الجنة و یدعونه الى النار»که گویند بیش از پانزده نفر آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده‏اند.
7-مستفیض:خبرى است که سند آن در هر طبقه از سه تن کمتر نباشد، لیکن به شرط اتصّال و ضبط و عدم ذم و جرح روات.
8-مجهول:خبرى است که همه سلسله سند و یا چند نفر و یا یک نفر از سلسله سند در کتب رجالى طرح شده باشد ولى در احوال او ساکت باشند و آن بر دو (*)مراد از صحیح اعلى آن است که بیشتر یا همه ارباب جرح و تعدیل راوى را تعدیل و توثیق کرده باشند.و اوسط آنکه بیش از یک تن از معروفترین علماى رجال او را ثقه خوانده باشند و دیگران فقط او را مدح کرده باشند.و ادنى آنکه یک تن او را توثیق و دیگران درباره وى ساکت بوده یا مختصر مدحى کرده باشند. قسم است:
الف:شخص مجهول است.ب:حالش مجهول است.
9-مهمل:سندى است که یک یا چند و یا همه افراد آن در اخبار ذکر شده ولى در کتب رجال عنوان نشده باشند.
10-خبر واحد:و آن بر دو قسم است:یا جماعتى از جماعت دیگر و آنها از جماعت دیگر از یک تن از اصحاب ائمه معصومین نقل مى‏کند و یا اینکه فردى از فرد دیگر و او از فرد دیگر تا اینکه برسد به قول معصوم(ع).
11-شاذ:خبرى است که آن را ثقات از یکدیگر روایت کرده‏اند، لیکن متن آن با بسیارى از روایات مخالف است.و یا گاهى بر خبرى اطلاق مى‏شود که مشهور است ولى فتوا به آن نداده‏اند و یا فتوا بسیار کم است.
12-مقبول:خبرى است با اینکه سند چندان محکم و موثقى ندارد، فقها جملگى آن را پذیرفته و تلقّى به قبول نموده‏اند.
13-معتبر:آن است که همه یا اکثریت فقها بدان فتوا داده‏اند و از غیر راه سند نیز دلیل بر صحّت آن دارند.
14-مرسل:معناى مشهور مرسل آن است که یکى از روات در بین سند ذکر نشده باشد، و لو گفته باشد «بعض اصحابنا».قدما در مورد خبرى که تابعى که پیغمبر(ص)را ندیده است از رسول خدا(ص)بلا واسطه نقل مى‏کرده آن را مرسل مى‏گفته‏اند.
15-معضل:سندى است که نام چند تن از روات در بین سند افتاده باشد و شناختشان آسان نباشد.
16-موقوف:سندى است که متصلا به کسى که از معصوم(ع)نقل مى‏کند برسد و نام معصوم برده نشود. اما راوى معروف باشد که جز از امام علیه السلام و یا پیغمبر صلى اللّه علیه و اله مطلبى نقل نمى‏کند.
17-مضمر:سندى است که اسم معصوم(ع)در آن مضمر باشد، مثلا راوى به جاى اینکه بگوید:«سألت ابا عبد الله(ع)»، بگوید:«سألته علیه السلام».
18-معلق:به احادیثى اطلاق مى‏شود که صاحب تألیف قبلا حدیثى را با سندى ذکر کرده و بعد مى‏گوید:«و عنه، عن فلان کذا».بطور مثال:مرحوم کلینى گوید:«عن على بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابى عمیر، عن جمیل بن دراج...»و بعد در حدیث تالى صدر سند را حذف کرده گوید:«عن ابن ابى عمیر، عن جمیل، عن فلان...»که سند دوم را معلق به سند اول مى‏کند.
19-مرفوع:خبرى است که یک یا دو تن از ابتداى سند ذکر شود و بعد بگوید:رفعه الى المعصوم(ع) و از باقى سند با اینکه آن را مى‏شناسد جهت اختصار صرفنظر نماید.
20-معلل:این نوع خبر به دو معنا ذکر شده است:الف:آنکه در متن خبر، به علت حکم اشاره شده باشد، مانند:«حرم الخمر لسکره»و یا«ما البئر واسع لا یفسده شى الا ان یتغیر ریحه او طعمه-الى ان قال- لأنّ له مادة».ب:آنکه در سند و یا متن خبر علتى باشد، یعنى عیبى که موجب شود انسان نداند که خبر قابل اعتنا و یا مردود است.بطور مثال:در کتاب تهذیب الاحکام در باب کر، خبرى است که سندش چنین است:«محمد بن احمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن البرقى، عن عبد الله بن سنان، عن اسماعیل بن جابر، قال:سألت ابا عبد الله(ع)عن الماء الذى لا ینجسه شئ؟قال:کر، قلت و ما الکر؟قال:ثلاثة اشبار فى ثلاثة اشبار».این حدیث با اینکه سندش حسن و یا صحیح است و در استبصار شیخ نیز نقل شده، ولى در جاى دیگر از همان کتاب تهذیب با سند از«احمد بن محمد، عن البرقى، عن محمد بن سنان عن اسماعیل بن جابر»نقل شده است.با توجه به اینکه«عبد الله بن سنان»ثقه و صحیح است و«محمد بن سنان»بنا بر مشهور ضعیف و نیز در کتاب کافى همین خبر، با سند اول، از برقى از ابن سنان، از اسماعیل بن جابر نقل شده، از این جهت از نظر سند علیل و معیوب است‏ و حکم به مدلول آن مشکل مى‏باشد.
21-مضطرب:خبرى است که گاهى راوى با واسطه از شیخى نقل کرده و گاهى بدون واسطه.بعنوان مثال:در یک خبر که ارباب صحاح سته نقل کرده‏اند(در کتاب صلاة)راوى یک بار خبر را از«ابى عمرو محمد بن حریث»نقل کرده و یک بار از«ابى عمرو بن حریث، عن ابیه»و بار دیگر از«ابى عمرو بن محمد بن عمرو بن حریث، عن جده حریث بن سلیم»، و یکبار از«ابى عمرو بن حریث، عن جده حریث»و بار پنجم از«حریث بن عمار»و بار ششم از«ابى عمرو بن محمد، عن جده حریث بن سلیمان»و در آخر از«ابى محمد بن عمرو بن حریث عن جده حریث»که این حریث مردى از بنى عذره است، مشخص است که این اضطراب در سند است.
گاهى اضطراب در متن است، مانند خبر تهذیب در جائى که دم حیض با دم قرحه اشتباه مى‏شود، که گفته است با پنبه امتحان کنند، «اگر از سمت راست بود، دم قرحه است و اگر از چپ بود، دم حیض».و در جاى دیگر به عکس بیان نموده:«اگر از سمت چپ بود، دم قرحه است و اگر از سمت راست بود، دم حیض مى‏باشد»و این متن مضطرب است.
22-مدرج:خبرى است که در میان کلام امام، راوى از خود سخنى گفته باشد، و معلوم نباشد که این سخن، کلام معصوم است و یا کلام راوى.
23-مقلوب:خبرى است که گاهى در سند یا متن قلب واقع مى‏شود، مانند:«محمد بن الحسین»که «الحسین بن محمد»مى‏شود و«احمد بن محمد»، «محمد بن احمد»که همگى در یک طبقه هستند و مایزى در بین نیست که تمیز داده شود کدام صحیح است.(این قلب در سند است).
24-معنعن:خبرى است که سند حدیث به لفظ «فلان، عن فلان، عن فلان...»ذکر شده باشد، نه بقولهم«حدثنا»یا«حدثنى»و یا«اخبرنا»و «اخبرنى»و امثال آن.
25-متشابه:و این در جائى است که لفظ در کتابت به یک شکل و شبیه هم باشد ولى در قرائت متفاوت. مانند:«محمد بن عقیل»و محمد بن عقیل که دو تن باشند و یا«محمد بن جریر»و«محمد بن جریر».و در کتابت خط کوفى اصل که بدون نقطه بوده«حماد بن یحیى»و«حماد بن تحیى»-با تاء-و«سریح بن نعمان» و«شریح بن نعمان»که در کتابت شبیه هم دیگر مى‏باشند.
26-مؤتلف و مختلف:و آن در وقتى است که مانند متشابه کتابت یکسان و قرائت دو قسم و شخص یکى باشد و یا چند کس، مانند:برید بن معاویه و یزید بن معاویه، و ابو تحیى بکسر تاء و ابو یحیى که هر دو از صحابه‏اند و امثال ذلک.
27-موضوع:خبرى است که وضع(جعل)کرده باشند و غالبا در سلسله سند، شخص وضاع و جعال ذکر شده و در کتب رجالى وى را به کذب و وضع خبر معرفى کرده‏اند.و این البته با قرینه و دلیلى که دلالت بر جعل کند مشخص میشود.زیرا ممکن است شخص جعال خبر صحیح هم نقل کند و هر خبرى به صرف وضاع بودن راوى جعل نیست.
28-متروک:خبرى است که راوى آن متهم به وضع حدیث باشد و آن خبر غیر از طریق او نقل نشده باشد.
29-مطروح:خبرى است که محتواى آن مخالف دلیل قطعى، و غیر قابل تأویل باشد.
30-مشترک:سندى است که یک تن از روات آن یا بیشتر مشترک بین ثقه و ضعیف، یا بین ثقه و مجهول، یا متروک و امثال آن باشد.
31-عالى:سندى است که نسبت به دیگر نقلها افراد روات، میان شیخ و امام معصوم کمتر باشند.
32-نازل:عکس عالى است.

تبلیغات