آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

آنچه پیش روی دارید، اگرچه از شواهد و نمونه‏های تاریخی سخن به میان آورده است، اما از باب: «ایاکّ اعنی و اسمعی یا جاره» پیام اصلی آن متوجه مسؤولان و زمامداران و مدیران جامعه کنونی است. زیرا نگاهی به گذشته و توجه به عملکرد دو گونه از حاکمان و اطرافیان آنان، برای عبرت‏گیری، رهنمودی فرا راه آینده و حال ما است. هر چند که ممکن است بسیاری از مدیران این امر را به راحتی نپذیرند که اطرافیان، خویشان و فرزندان آنان در تصمیمات برنامه‏ها، تخصیص بودجه‏ها و عزل و نصب‏هاشان دخیل می‏باشند، اما دقت در حوادث تاریخی و معیارهای اسلامی حتی برای خود آنان دارای پیامدها و نتایج سودمندی خواهد بود.
حاکمان و عالمان،
دورکن اساسی جامعه
سخن را با اندرزی از رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آغاز می‏کنیم که فرمودند: «دو گروه از امت من هستند که اگر صالح باشند، همه امت اصلاح می‏شوند و اگر آنان فاسد باشند، همه امت من فاسد می‏گردند. گفته شد: یا رسول اللّه آنها چه کسانی هستند؟ فرمود: عالمان دینی و زمامداران».(1)
یکی از مهمترین نشانه‏های صلاح و نیکی این دو قشر عبارت است از پالایش محیط پیرامونی خود (یعنی تطهیر دربار حاکم و بیت‏عالم) از نفوذ اطرافیان سودجو و حاشیه‏نشینان فرصت‏طلب و نزدیکان فزون خواه (اعم از فرزندان، همسر و دیگر بستگان). چنان که «نقطه آغاز خرابی» دستگاه حکومت و به انحراف رفتن شخص حاکم نیز زمانی است که وی نزدیکان و خویشان نالایق خود را وارد صحنه قدرت سازد تا جایی که تمام اهرمها را به تسخیر خود در آورند و حاکم در برابر آنان به بازیگر بی‏اراده‏ای تبدیل گردد، هرچه آنان بپسندند، و هر طرحی ارائه دادند، و به هر عزل و نصبی اشاره کردند، وی بی تأمل به اجرای آن دستور دهد، چنان که گویی در مقابل آنان تسلیم است و مطیع.
و این بزرگترین ستمی است که بر مردم خواهد رفت. زیرا نزدیکان حاکم خود را از هرگونه بازخواستی به دور می‏دانند و در میان مردم این گونه وانمود می‏کنند که صدای هر گونه اعتراضی به جایی نمی‏رسد. که هیچ، بلکه گرفتاریهایی نیز برای خرده‏گیران پدید خواهند آورد. لیکنمصیبت و درد وقتی بیشتر خواهد شد که حاکم از کارهای غیر قانونی اطرافیان خود پشتیبانی کند و به انتقادگران منصف و ناصح روی خوش نشان ندهد.
هر چه این گونه زمامداران و مدیران در جهت منافع شخصی خود بیشتر گام بردارند، بر طغیان و گردن کشی آنان افزوده می‏شود تا آنجا که دیگر هیچ چیز در جلوگیری از سوء استفاده آنان و اطرافیان و بستگان آنها مؤثر نخواهد بود.(2)
زیرا مثلاً آن حاکم و مدیری که یک روز تنها آمده بود، ناگهان می‏بینی به یک مافیای خانوادگی و هزار فامیلی تبدیل شده‏است و هر جا فردی از خویشاوندان و باند وی را مشاهده می‏کنی که گوشه‏ای از مقدرات امور و بیت‏المال مردم را در دست گرفته است. و در نتیجه، به جای ضوابط عقلانی و قانونی، اتلاف مال، کم‏کاری، کارشکنی، رشوه، ظلم و تعدی، مردم آزاری، ضعف و ناتوانی، عدم خلاقیت، حاکمیت روابط باندی و گروهی، هدردادن نیروهای انسانی کار آمد و سرمایه‏های ملی رواج می‏یابد.
ثمره نامیمون دیگر آن استفاده از نیروهای غیر متخصص و بی‏کار ماندن متخصصها و بر زمین ماندن‏کارهای اصولی است.
چاره و درمان
امام علی علیه‏السلام خاستگاه اصلی این مشی انحرافی را یک مسأله روانی و اخلاقی دانسته، و آن زیاده‏خواهی در شخص حاکم است، از این‏رو در جهت درمان آن، راهکار اخلاقی را نشان داده‏اند. و از آنجا که این روحیه به دیگران نیز سرایت می‏کند آن حضرت علیه‏السلام شخص والی رااز تخلق به آن نهی می‏کند. یعنی گام اول، پاکسازی روحی خود حاکم‏است. چرا که اگر خود زمامدار و یا هر مسؤول حکومتی از دستیازی به بیت‏المال دریغ نکند، اما در حق دیگران سخت‏گیری نماید، راه سوء استفاده از اطرافیان وی بسته نمی‏شود.
امام علیه‏السلام به مالک اشتر می‏فرماید:
«از امتیازخواهی و انحصارطلبی شخصی بپرهیز، زیرا بهره همه مردم در آن [امانتی که نزد توست] یکسان است. و از تغافل در آنچه مربوط به تو و برای همه روشن است، بر حذر باش، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسؤولی و به زودی پرده از کارهایت کنار می‏رود و داد ستمدیده ازتو بستانند».(3)
علی علیه‏السلام با خود به گونه‏ای رفتار می‏کندکه وابستگان و اطرافیان و همگان حساب خویش بکنند و جرأت سوء استفاده یا راهی برای توجیه آن نداشته باشند. آورده‏اند که ایشان پیوسته به مردم کوفه می‏فرمود:
«یا اهل الکوفه دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی هاهی فان خرجت من بلادکم بغیر مادخلت فانّنی من‏الخائنین».(4) «ای کوفیان، با این جامه‏ها [ی‏مندرس] به سرزمین شما آمدم‏و بار و بنه‏ام همین است که می‏بینید اکنون اگر از دیار شما با چیزی جز آنچه با آن آمده بودم بیرون روم (و مالم زیاد شده باشد) از خیانت‏کاران خواهم‏بود». حضرت در حالی این را می‏فرمود که به نوشته ابن ابی‏الحدید، هزینه زندگی شخصی ایشان از در آمد ملک شخصی او در «ینبع» مدینه که بالغ بر چهار هزار دینار، و به قولی چهل هزار دینار ـ بود تأمین می‏شد و آن حضرت علیه‏السلام همه این اموال را در راه خدا انفاق می‏کرد، به مردم از درآمد آن نان‏وگوشت می‏خورانید ولی خود غذایی بسیار ساده تناول می‏نمود.(5) و این درسی است عملی به نزدیکان و اطرافیان که از او زیادتر از حق خود نخواهند.
زمامدار، هر چند که خود وارسته و اهل چپاول نباشد، اما ممکن است اطرافیان از مقام و موقعیت و نزدیکی او بخواهند سوء استفاده کنند و به امتیازها و امکاناتی بیش از دیگران و خلاف مصالح عمومی دست یازند. پس برای حل این مشکل اگر از همان ابتدا، خود حاکم، مسأله زمامداری و حکومت را «طعمه و شکار» نداند تا بر دارایی خود بیفزاید، بلکه خود را «امانت دار» بداند و آن مقام را یک «امانت»(6) که به او سپرده شده‏است، خواه ناخواه درگام دوم جلو «شکارچیگری و خیانت کاری» «آقازاده‏ها» و حاشیه نشینیان را می‏گیرد و چشمداشت آنان را به امور خلاف شرع‏و قانون‏و امتیازطلبی‏های ناصواب قطع می‏کند.
باند بازی ممنوع
امام‏علی علیه‏السلام در این زمینه می‏فرماید:
«پس قطعی است که برای زمامدار (و هر مقام مسؤول) خواص و یاران بسیار نزدیک و پیوسته وجود دارد که همواره جویای تقدّم بر دیگران و دست درازی (به هر طرف که سودشان ایجاب کند) بوده و در معامله با دیگران کم انصافند. لذا ریشه ستم آنان را با بریدن اسباب آن (که فقط ارتباط آنها با تو آن را به وجود می‏آورد) قطع‏کن و هرگز به هیچ‏کس از اطرافیان و خویشانت زمینی واگذار مکن و هرگز توقع و طمع از تو نداشته باشند که معاهده و پیمانی به سود آنان منعقد نمایی که به سبب آن ضرری بر مردم واردآید. خواه در آبیاری و یا کاری که باید مشترک و با هم انجام دهند، به طوری که رنج و هزینه‏های آن را بر دیگران تحمیل کنند، که در این صورت فقط آنان از خوشی و گوارا بودنش بهره‏مند شوند و عیب و ننگش در دنیا و آخرت گریبا نگیر تو باشد.(7)
طبق این دستورالعمل مبارک، سلامت مدیریت در آن است که والی و زمامدار امور مردم، ملاحظه هیچ کس را نکند، و نگذارد اطرافیانش دست تطاول به حریم مردم و اموال عمومی بگشایند و به واسطه انتساب به او به چیزی برسند. بازشدن درهای سوءاستفاده برای وابستگان مسؤولان، نه تنها برای خودآ نان تباهی می‏آورد، بلکه جامعه را به بی‏انصافی و بی‏عدالتی و تباهی می‏کشاند.(8) جمله «فَاحْسِم» (قطع کن)، که امر است، ولاتُقطعن (هرگز به خویشانت قطعه زمینی واگذار مکن)، که نهی موکّد است. قابل تأویل به یک امر مکروه نیست، بلکه صریح است در این که باز گذاشتن دست آنان و بخشش بی‏جابه آنها حرام است، زیرا این عمل سوء استفاده از رابطه است‏نه در چارچوب ضابطه طبیعی است که اگر زمامدار یا هر مسؤولی خویشان و اطرافیان خود را دقیقاً مانند دیگر افراد جامعه ـ بدون کمترین ترجیح ـ بنگرد و به آنان (با داشتن شرایط قانونی) کاری را واگذار نماید یا زمینی برای احیاء و کشت در اختیار او قرار دهد، عقلاً و شرعاً مَنعی ندارد. اما نباید به گونه‏ی و در شرایطی باشد که شائبه «خویشاوندگرایی» داشته باشد. زیرا رعایت چنین امری که فقط ضابطه‏مند باشد، بسی دشوار بوده و از هر کس بر نمی‏آید:
«حقیقت این است که مراعات ضوابط [نه روابط] برای زمامدار و مقامات مسؤول که قدرتی در دست دارندو در برخورداری از آن قدرت دارای اختیار می‏باشند، کاری است دشوار و به همین جهت می‏توان گفت مراعات اصل مزبور از هر مقامی که باشد، دلیل روشن بر عدالت و تقوای سیاسی اوست و پیش از امیرالمؤمنین و پس از وفات آن بزرگوار آنقدر قوم‏گرایی و حتی نژادپرستی حاکمیت داشت که گویی همه منابع معتبر اسلامی و دلایل عقلی و علمی اثبات کرده بود که اصل در توزیع و بهره‏برداری از قدرت، روابط، نه ضوابط است، مخصوصاً بنی‏امیه در عمل به روابط نظیری در تاریخ نداشتند».(9)
سیره نبوی
در این بخش، بنا به فرموده قرآن که: «لقد کان لکم فی رسول‏اللّه اُسوة حسنة» (احزاب /21) نگاهی اجمالی به سیره آن اُسوه بشریت می‏افکنیم.
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در تمام دوران رسالت خود به هیچ عنوان به اطرافیان و خویشان خود اجازه ندادند که به سبب انتساب و نزدیکی به آن حضرت، در جهت سوء استفاده گامی بردارند، خود و خاندن و یارانش، همگی در یک رتبه (برابری در برابر قانون خدا و پاکی از دست‏اندازی به اموال مردم) برخوردار بودندعلی علیه‏السلامبهترین یار، وزیر و دامادش بر روی خاک می‏خوابید و از ثمره کار و مال خود ارتزاق می‏نمود و با همه زحماتش در راه تحکیم پایه‏های اسلام هیچ امتیاز مادی بر دیگران نداشت. خانه دخترش از وسایل و لوازم غیر ضروری خالی و بی تجمل بود، و چون دیگران لباس وصله دار می‏پوشید. تیره بنی‏هاشم نیز چنین‏بود.
هنگامی که آیه زکات نازل شد و یکی از مصارف آن را کارکنانی که برای جمع‏آوری آن کار می‏کردند معین نمود، عده‏ای از بنی‏هاشم از رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خواستند جمع‏آوری زکات رابه آنان واگذار نماید تا در نتیجه سهمی از زکات ببرند. حضرت به آنان فرمود: «صدقه و زکات بر من و بر بنی‏هاشم حرام است»، سپس برای دلجویی آنان فرمود: «آیا گمان می‏کنید من دیگران را بر شما ترجیح می‏دهم؟(10) (یعنی خیر من صلاح امّت و خیر و شما را می‏خواهم).
بیش‏ترین مبلغ پولی را که برای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به مدینه آورده شد، هشتاد هزار درهم و از بحرین بود. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هنگام نماز دستور دادند اموال را روی حصیری ریختند و در حالی خود ایستاده به آن اموال نگاه می‏کرد، مردم سهم خود را بر می‏داشتند. عباس عمومی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله [که مردی عائله‏مند بود] سهم بیشتری درخواست کرد و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سهم خود را که لباس مویین و مندرسی بود به او داد. عباسی که بر می‏گشت برود، سر خود را بلند کرد و گفت یا رسول‏اللّه مرا دراعطای اموال ترجیح ده. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با تبسّم فرمود: من چنین دستوری ندارم».(11)
امام صادق علیه‏السلام فرمودند هنگامی که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مکه را فتح کرد روی کوه صفا ایستاد و فرمود:
«ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطلّب، همانا من فرستاده خدا به سوی شماو خیرخواهتان هستم، نگویید که محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از ماست. به خدا سوگند که دوستان من از میان شما و غیر شما کسانی جز تقوا پیشگان نیستند. من در روز قیامت شما را نشناسم و چنان نباشد که به قیامت در آیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردم بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشند بین خود، و شما و خداوند عذری باقی نگذاشتم، من درگر و عمل خود و شما درگر و عمل خویش هستید».(12)
از همین روی خداوند برای زنان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وظایف ویژه‏ای قرار دادهاست: «یا نساء النبّی مَن یأتِ‏منکن بفاحشةٍ مبینّةٍ یضاعف‏لها العذاب ضعفین... و من یقنت منکن للّه و رسوله و تعجل عملاً صالحاً نوتها اجرها مرتین»(احزاب /31ـ30). که علت و راز دوچندان شدن عذاب یا مزد و اجر، بخاطر انتساب به پیامبر است تأثیر صلاح و یا فساد نزدیکان پیامبر را در موفقیت و ناکامی رسالت پیامبر باید جستجو کرد. مردم به چشم جلودار به‏آنان می‏نگرند، مشی صحیح آنان در تقویت ایمان به راهی که برگزیده‏اند، نقش مهمی دارد. پس به‏خاطر انتساب به پیامبر نه تنها آزاد نیستند هر کاری بکنند، بلکه در صورت خلاف کاری و دست‏اندازی به اموال مردم عذاب آنان دوچندان هم می‏شود. و هیچ کس به خاطر قرابت و خویشی با ایشان، از اجرای حکم خداوند در امان نیست. چنانکه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دست زن قرشیه‏ای را که سرقت کرده بود قطع نمود و شفاعت کسانی را که می‏گفتند مصلحت نیست حد بر او جاری شود را رد کردند و فرمودند:
«آنهایی که پیش از شما بودند بدین خاطر نابود شدندکه حد را بر ضعیفان جاری می‏کردند و اقویا را به حال خود رها نمودند».(13) پس سیره مبارک پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به ما می‏آموزد که زمامدار، عالم و مسؤول باید به حاشیه نشینان، اقوام، قبیله و بستگان میدان ندهند و عدالت و تقوا و انصاف را در کوتاه کردن دست نااهلان از سرنوشت و اموال مسلمانان پیشه خود سازند. تجربه نشان داده است که فروگذاری از این مهم، فاجعه انحطاط مسلمین را در پی داشته است.
رفتار خلفا
و انحراف از اصول
ـ مسلط ساختن اطرافیان تبهکار
پس از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله افرادی که به کار گمارده شدند اغلب از نزدیکان یاران و همفکران خلفا بودند.(14) نمود بیشتر این برتری دادن‏ها درزمان خلیفه سوم بود. او که با توجه به سنن قبیله و حمایت اشراف قریش به قدرت رسیده بود علاوه بر استمرار سیاست اقتصادی خلیفه دوم در توزیع نابرابر بیت‏المال، و بخششهای ویژه به خویشان، ناشایسته‏ترین افراد که نه تنها فاقد هرگونه صلاحیت بودند، بلکه بدسابقه‏ترین اشخاص بودند، را به کارها و مناصب مهم حکومتی نصب کرد. و بیت‏المال را به پایشان ریخت. به نوشته بلاذری: «وقتی او زمام امور را به دستگرفت بسیاری از امویان را که از اصحاب پیامبر نبودند [و فاقد هرگونه شایستگی بودند] به فرمانروایی گماشت، بدین ترتیب از عمّال او کارهایی سرزد که اصحاب پیامبربدشان می‏آمد و به سرزنش او بر می‏خاستند ولی عثمان ایشان را بر کنار نمی‏کرد. او در شش سال آخر خلافتش تمام امتیازات را یکسره به عموزادگانش، (بنی‏امیه) داد و ایشان را فرمانروایی بخشید.(15) خلیفه دوم این اوضاع را قبلاً پیش‏بینی کرده بود. وی به‏عثمان گفت: «مبادا اگر به خلافت بررسی، آل ابی‏معیط را به مسند نشانی و بر مردم سوار کنی».(16) چند صباحی گذشت تا معلوم شد که این نگرانی خلیفه دوم بی‏مورد نبوده است. اولین اقدام او عزل والیان و کارگزاران دو خلیفه پیشین و جایگزینی عوامل بنی‏امیه و آل ابی معیط، بود. برخی از بزرگان صحابه، از جمله علی علیه‏السلام طلحه و زبیر، در اعتراض به این اقدام وی، نصیحت و هشدار خلیفه دوم را به او گوشزد می‏کردند،(17) اما خلیفه اعتنایی نمی‏کرد و نام این کار را صله رحم و دوست داری خویشاوندانش ذکر می‏کرد. ذکر نام همه کارگزاران عثمان به درازا می‏کشد، تنها چند تا از دانه درشت‏ها را یاد می‏کنیم: خلیفه، ولیدبن عقبه (برادرمادری خود را) به ولایت کوفه گمارد.(18) کارنامه سیاه او قبل و پس از امارت، هر انسان منصفی را به تعجب وا می‏دارد که چرا او باید فرماندار بخشی از دولت اسلامی باشد. او پیش‏تر در قرآن «فاسق» لقب گرفته بود.(19) و در کوفه شراب خورده بود، اما از ترس خلیفه کسی جرأت نکرد حد خدا را بر او جاری سازد. تا اینکه خود علی علیه‏السلام وی را حد زد. عبدا... بن ابی‏سرح، (برادر مادری عثمان) که آیات قرآن را اشتباه می‏نگاشت و اولین کسی بود که مرتد شده و به مکه گریخت و روز فتح مکه پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خون او را هدر اعلام کرده‏بود،(20) والی مصر شد و بنای ظلم و فسق را گذاشت، و به خونخواهی یک نفر هفتصد نفر را به قتل رساند. و پس از فتح آفریقا، یک پنجم غمیمت‏های جنگ نخست را خلیفه به او بخشید.(21)
حکم بن عاص ـ عموی عثمان و پدر مروان‏ـ تبعیدی رسول خدا به مدینه بازگردانده شد و صد هزار درهم هدیه گرفت.(22)
مروان بن حکم، داماد خلیفه، نقش مشاور اول خلیفه را داشت. همو بود که همه کاره دربار عثمان شده و همه اقداماتخلیفه با مشورت وی انجام می‏شد. او تمام اقدامات اصلاح طلبانه علی علیه‏السلام و صحابه را در نصیحت عثمان خنثی کرده بود. علی علیه‏السلام به شدت او را مورد انتقاد قرار می‏داد که: «هر کاری در اصلاح امور کرده و خلیفه را راضی می‏کند، مروان همه را نقش بر آب کرده، خلیفه را مطیع خود می‏سازد.(23) حارث بن حکم، برادر مروان، که دست کمی از وی نداشت از هدایای بی‏حساب خلیفه بهره‏مند شد. امام علی علیه‏السلام درباره چنین کسان می‏فرمود:
«آنان نه اهل دیانتند و نه به قرآن اعتقادی دارند، من آنان را بهتر از شما می‏شناسم، در دوران خردی و بزرگی با آنان مصاحبت کرده‏ام، در خردی و بزرگی بدترین مردمان بودند».(24)
امام علیه‏السلام بارها درباره این گون افراد به عثمان تذکر می‏داد یا صدای اعتراض مردم را به وی می‏رساند. در یکی از این گفت وگوها امام به نمایندگی از ناراضیان خشمگین به خلیفه گفت: خدا را پرواکن درباره خودت اگر گزارش به گوش عمر می‏رسید که یکی از کارگزارانش به کژراهه‏گام نهاده است، گونه او را با پای برخاک می‏شود و آن گاه او را به دشوارترین گونه کیفر می‏کرد.
ولی توچنین نمی‏کنی، سستی پیشه کردی و در برابر کسان و بستگان و خویشاوندانت، زبونی و نرمی نشان دادی عثمان گفت: اینان خویشاوندان تو نیز هستند [از قبیله قریش‏اند[ علی علیه‏السلام فرمود: آری ولی خوبی در بهره‏وری از کسان جز ایشان است، گرچه اینان پیوند نزدیک‏تری با من داشته باشند. عثمان گفت: آیا می‏دانی که عمر معاویه را بر سر کار آورد؟ من نیز هموار بر سر کار آوردم.
علی علیه‏السلام گفت: تو را به خدا سوگند می‏دهم آیا می‏دانی که معاویه بیش از یَرْفَأ (برده‏عمر) از عمر می‏ترسید. عثمان گفت: آری. علی علیه‏السلام گفت: ولی معاویه، بی پرسش از تو، کارها را خود کامانه می‏چرخاند ومی‏گوید این فرموده عثمان است. تو این را می‏دانی و بر او پر خاش نمی‏گیری».(25)
بدین گونه در پیرامون دستگاه خلیفه و در مرکز خلافت و عالی‏ترین نقطه برنامه‏ریزی و تصمیم‏گیری، ناشایستگان راه یافته بودند و گستاخانه و بی‏پروا عمل می‏کردند و ازخلافکاری، ترفند و حیله، دروغ پراکنی و شایعه گستری و هر حرکت ناهنجار و اهریمنانه، ابایی نداشتند، به جای خلیفه مسلمانان تصمیم می‏گرفتند وحکم و دستور صادر می‏کردند. آنگاه که صدای اعتراض خشماگین مردم علیه رفتار خلیفه و پیرامونیان وی بلند شده بود، و امام بین شورشیان وظیفه میانجی کرد، و وی وعده داد امور را اصلاح کند و آشوب و غوغا خوابید، اما همین که با مشاوران تبهکار خود (از جمله مروان) به مشاوره نشست، رای او را بر گرداندند، و وی از عمل به وعده‏ای که داده بود سرباز زد.
تا این که امام به وی گفت:
«آیا از مروان دست برنداشتی و او از تو دست برنداشت چندان که تو را از دینت برگرداند از فرزانگی‏ات به کژراهه کشاند و مانند شتری بارکش کرد که هر جا خواهدت، بکشاند؟ به خدا که مروان نه در دین خود اندیشه‏ای دارد نه به خود می‏اندیشد. به خدا سوگند او را چنان می‏بینم که تو را به آبشخور برد وهیچ گاه بازنگرداند. از این پس دیگر نزدت باز نخواهم آمد، شرف خود را پایمال نموده و آنان بر سراسر هستی تو چیره شدند»(26)
خویشاوند مسؤول، با دخالتهای نابجا می‏تواند، مسئول بلند پایه را به پست‏ترین رتبه‏ها برساند. امیرالمؤمنین فرمود: «زبیر از ما اهل بیت بود، تا اینکه پسر شومش عبداللّه‏ رشد کرد و وی را منحرف ساخت»(27) یعنی آقازاده و اطرافیان نالایق می‏توانند مقام «منااهل البیت» بودن را از کسانی بربایند و برای همیشه رو سیاهش کنند.
حیف و میل بیت المال توسط پیرامونیان خلیفه
هدف اطرافیان خلیفه از تصدی امور مهم و فرمانداری و غیره، صرفا برای رسیدن به مال بود. و درب بیت المال به رویشان گشوده بود. امام علیه‏السلام این صحنه را چنین تصویر می‏کنند که خلیفه خود تنها در این وادی گام ننهاد، بلکه: «وقام معه بنوابیه یخضمونَ مالَ اللّه‏ خِضْمَة الابِلِ نِبْتَة الربیع(28)» بستگان پدریش (بنی امیّه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه‏ای که در بهار به علفزار بیفتد و با وَلع عجیبی گیاهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند»
مرحوم علامه امینی در «الغدیر ـ آمار عجیبی از این بخششها، از منابع اهل سنت گرد آورده و می‏نویسد: خلیفه به یکی از دامادهایش «حارث بن حکم» سیصدهزار درهم، به مروان پانصد هزار درهم (و نیز خمس غنایم آفریقا و مصر که برابر پانصدهزار دینار بود و نیز فدک)(29)، بابوسفیان دویست هزار، به طلحه سیصد و بیست هزار، به زبیر پانصد و نود و هشت هزار درهم بخشید، مرحوم علامه امینی جمع کل درهمهایی را که خلیفه از بیت المال بخشید را بالغ بر «یکصد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار» ذکر می‏کند(30) علاوه بر این به بستگان و اقوام نزدیکش ارقام نجومی می‏بخشید. مثلاً به یعلی بن امیه پانصدهزار دینار، و به عبدالرحمان بن عوف دومیلیون و پانصدو شصت هزار دینار بخشید.(31)
استفاده از ثروتهای نامشروع بر ضد حکومت علوی
این بذل و بخششها در پیدایش طبقه جدید اشرافی در میان صحابه، نقش مؤثری داشت صحابیانی که از فرط ثروتمندی به هر اقدامی می‏توانستند دست بزنند(32)، که از جمله آنها آن بود که پس از روی کار آمدن امام علی علیه‏السلام بخش اعظم آن اموال در راه مبارزه با ایشان و تجهیز لشکر اهل جمل و قاسطین شام، به کار گرفته شد. به عنوان مثال یعلی بن منیه، کارگزار خلیفه سوم در منطقه جَنَد دست به غارت بین المال زد و با ششصد هزار درهم و ششصد شتر وارد مکه شد. وقتی دید مخالفان حکومت علوی، پرچم خونخواهی عثمان را علیه امام علیه‏السلام بر افراشتند، اعلام کرد: «هر کس به قصد خونخواهی عثمان بیرون رود، فراهم ساختن وسایل او با من است».
واقدی از یک نفر نقل می‏کند که گفته است: «خودم یعلی بن منیه را دیدم که کیسه‏ای همراه داشت، و در آن ده هزار دینار بود و می‏گفت: این گزیده دارایی من است و با آن، به هر کس که به خونخواهی عثمان برخیزد، کمک می‏کنم و شروع به بخشیدن آن بخش از دارایی خود، به مردم کرد و چهارصد شتر خرید و آنها را در منطقه بطحا، خواباند و مردان را بر آنها سوار می‏کرد و [به جنگ علی علیه‏السلام [اعزام می‏داشت.»(33)
عبداللّه‏ بن ربیعه، کارگزار دیگر خلیفه در سرزمین یمن بود. وی نیز، با دستبرد به بیت المال، ثروت انبوهی انباشت و با خود به مکه آورد. وقتی دید عایشه مردم را به خونخواهی عثمان فرا می‏خواند، به یاری او برخاست. عبداللّه‏ سائب می‏گوید: «عبداللّه‏ بن ابی ربیعه را روی تختی در مسجد الحرام دیدم که مردم را به خونخواهی عثمان بر می‏انگیخت و هر کس که می‏آمد، وسائل حرکت او را فراهم می‏ساخت»(34چون خبر اقدامات آن دو نفر به امام رسید فرمود: به خدا سوگند! اگر به آن دو دست یابم، آنچه گرد آورده‏اند، بازپس گیرم و در راه خدا به مصرف رسانم»سپس فرمود: «به من خبر رسیده که یعلی بن منیه ده هزار دینار برای جنگ با من پرداخته است. او از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از بیت المال یمن به ناروا برداشته و آورده که اگر او را بیابم، نسبت به آنچه اقرار کرده است. اورا باز خاست کنم.»(35)
و امام پس از رسیدن به خلافت تا آنجا که میسور بود، اموال غارت شده را به بیت المال برگرداند(36)
در حالی که خلیفه هزارها سکه طلا و نقره به خویشان خود می‏بخشید، توده مردم و بخصوص شیعیان و بستگان خاندان اهل بیت در فقر و تنگدستی بسر می‏بردند و حتی حقوق افرادی چون عبداللّه‏ بن مسعود را قطع کرده و وی را به جرم امر به معروف مضروب ساختند(37)شبیه این رفتار در حق عمار یاسر اعمال شد(38) و ابوذر را به ربذه تبعید کردند که از گرسنگی جان داد.(39) بدیهی بود این وضعیت نمی‏توانست برای مدت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آن را تحمل نمی‏کردند و چنان که میدانیم طولی نکشید که این اعمال باعث هلاکتش گشت. چنانکه علی علیه‏السلام می‏فرماید: «سرانجام بافته‏های او (برای استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه ساخت و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابود یش منتهی شد»(40)
سیره علوی
پس از پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آن‏گاه که به سیره و مشی امامان بزرگوار علیه‏السلام می‏نگریم می‏بینیم اوصیاء پیامبر نیز همان مشی را داشتند. زیرا از «اهل بیتی» بودند که از هر بدی و ظلم و خلاف «تطهیر» شده بودند. این «بیت» کوچک، اما پاکیزه، اُسوه‏ای برای همگان در تمامی زمینه هاست.(41)
امام علی علیه‏السلام و برخورد با امتیازطلبان
در رأس این خاندان علی علیه‏السلام ، به هیچ وجه نزدیکان و خویشاوندان خود را بردیگران و شیعیانش برتری نداد و امتیازی بدانان نبخشید، و حتی با امتیاز خواهی و سوء استفاده آنان بشدت برخورد کرد. زمانی که یکی از خویشاوندانش، که کارگزار حضرتش بود. در امانت خیانت کرد به جان بیت‏المال افتاده بود امام به او نوشتند:
«از خدا بترس و اموال این مردم را به سویشان بازگردان و گرنه... با این شمشیری که هر کس را با آن نواختم به دوزخ رفت تو را خواهم زد، و به خدا سوگند اگر حسن وحسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانی از من نداشتند تا حق را از آنان بازگیرم»(42)
سخت‏گیری حضرت با فرزندان خود چنان بودکه همگان بدانند او بی‏جهت به کسی امتیاز نمی‏دهد. به امانت گرفتن گردنبند از بیت المال، توسط دخترش، اگر "عاریه مضمونه" نبود، او اولین زن هاشمی بود که دستش قطع می‏شد(43) معلوم می‏شود از نزدیکان آن حضرت در میان بنی هاشم تا آن زمان کسی دست به خیانت دراز نکرده بود. قضیه بر خورد شدید امام علیه‏السلام با درخواست "عقیل" مبنی بر زیادی گرفتن تنها یک صاع از بیت المال، درس بسیار آموزنده است این قضیه را هم خود امام در نهج‏البلاغه شرح می‏دهد(44) و هم عقیل برای معاویه.(45)عبداللّه‏ بن جعفر (فرزند برادر علی علیه‏السلام و شوهر حضرت زینب) که چنان دچار تنگدستی شده بود که برخی از ستوران خود را [که وسیله در آمدش بود [می‏فروخت، از علی علیه‏السلام خواست دستور دهد قدری بیشتر از سهمیه به او بدهند، امام در پاسخش فرمود:«به خدا سوگند چیزی ندارم که به تو بدهم مگر این اکه از عموی خود بخواهی که چیزی بدزد و به تو دهد»(46)
طلحه و زبیر نیز که پیوند خویشاوندی با حضرت داشتند، به هنگام زیاده‏طلبی و در خواست مقام، از چنین پاسخ تندی بی نصیب نماندند.
یعقوبی «می‏گوید پس از آنکه علی علیه‏السلام زمام امور را به دست گرفت و شروع به تغییر کارگزارن عثمان کرد، طلحه وزبیر نزد وی آمده و گفتند: «پس از پیامبر به ما جفا شد، اکنون ما را در کار خود شریک گردان «حضرت فرمانداری یمن را به طلحه و یمامه و بحرین را به زبیر داد. آنان با شادی گفتند: «حق خویشاوندی را به جا آوردی و از این صله‏رحم جزای خیر ببینی».
حضرت فرمود: «زمامداری امور مسلمین را با حق خویشاوندی و صله رحم چه کار؟! و حکم فرمانداریشان را پس گرفت، آنان از این کار برآشفته و گفتند: دیگران را بر ما برگزیدی. فرمود: «اگر حرص شما آشکار نمی‏گشت مرا در باره شما نظری بود»(47) مفهوم این سخن این است که امیرالمؤمنین در اداره امور، به هیچ وجه ملاحظه خویشاوندی و بستگی را نمی‏کرد. و نیز کسی را به سبب تشیعش امتیاز نمی‏داد. رد در خواست «عبیداللّه‏ زَمعه» که از شیعیان وی بود، نمونه و گاه این مطلب است(48)
تربیت یاران بی طمع
این برخوردهای امام علیه‏السلام سبب شد تنها یاران نیک اندیش بی طمع گرد حضرتش بمانند. در واقع وابستگان به امام علی علیه‏السلام ـ وسایر امامان ـ وابستگان فکری و عقیدتی بودند نه وابستگان مالی، یعنی کسانی بودند که اگر امام علیه‏السلام به آنان چیزی هم نمی‏داد، به خاطر ایمان و اعتقاد شان از گرد وی پراکنده نمی‏شدند. افرادی مانند عمار یاسر، میثم، مالک اشتر و دیگران، همواره با تنگدستی می‏ساختند ولی دست از آرمان و امام خویش بر نمی‏داشتند.امام چنین یارانی را تربیت کرد. و هم اکنون نیز چنین افرادی را می‏خواهد که سیمای شیعه واقعی را نمایش دهند.
فرد بی علم وحکمت و مسؤول بی خشیت از خدا که بی باکانه تنها به فکر خود و اطرافیانش هست و در عمل، با آن حضرت فرسنگها فاصله دارد، چگونه می‏تواند ادعای پیروی از آن حضرت و قدم به جای قدم او گذاردن داشته باشد؟ و در این رابطه فاصله زمانی و تغییر اوضاع می‏تواند عذری برای کسی تلقی شود تا الگوی دیگری بپذیرد و ارزشها را زیر پانهد.
سیره علوی معیار سنجش درستی افراد
سیره و گفته امیرالمؤمنین علیه‏السلام برای همه و در هر زمان حجت و معیار است. مردم عملکرد مسؤولان را با معیارها رفتار و گفتار علوی می‏سنجند؛ هر مسؤولی به هر اندازه که توانسته باشد در عمل به آن حضرت نزدیکتر بشود، به همان میزان در دل مردم محبوبیت پیدا می‏کند. مشکل ما این است که الگوی علوی را به طور کامل نشناخته و در صنحنه عمل پیاده نکرده‏ایم. از این رو هر مسئولیت کوچک نیز به زودی تبدیل به باند، حزب و فامیل گرایی شده عرصه را بر قانون و صاحبان حق تنگ می‏کند.
اما شیوه حکومتی امام علی علیه‏السلام از این نظر بی نظیر است که او حتی یک لحظه به نا اهلان باج نداد، اقوام و اطرافیان را امتیاز نبخشید، آن چنانکه در مجموع، زندگی سیاسی واحتماعی ایشان را الگویی در حد مدینه فاضله گردانید، هر چند که گاه نمونه‏هایی از استقامت و به تعبیر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله «خشونت در راه خدا» در رفتار ایشان دیده می‏شود که به نظر می‏رسد برای دیگران قابل پیروی نباشد. (چنانکه خود امام در نامه‏ای به این نکته اشاره کرده‏اند»(49)ما در عین حال این زندگی برای کسانی که می‏خواهند در پیروی از امیرالمؤمنین علیه‏السلام پای بند باشند، الگوی بسیار بالا و مناسبی است آن گونه که همیشه باید از آن درس گرفت و هنوز برای رسیدن به آن، راه طولانی باقی مانده است.
خویشاوندگرایی
حاکمان در ادوار بعد
رسم ننگین مسلط ساختن خویشان نااهل بر سرنوشت مردم و ریختن بیت المال به پای آنان، پس از روی کار آمدن کامل بنی امیه، بعد از شهادت علی علیه‏السلام ، به اوج خود رسید صفحات تاریخ از عملکرد آنان گزارشهای تکان دهنده‏ای می‏دهد. انقراض این طایفه (که معلول همین امر بود) گر چه تسلای خاطری برای مؤمنانی بود که نمی‏توانستند بوزینگان را بر منبر رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و سرنوشت امت وی ببینند وارزشها را وارنه تماشا کنند، اما پس از اندکی، این عادت زشت به بنی عباس و پیرامونیان تبهکار آنان سرایت کرد. وبسیاری از انقلابها و شورشها علیه حکام و سلاطین جور از همین تبعیضها و تقدم‏های ناروا، سربرآورد. در هیچ نقطه از نقاط کشور عظیم اسلامی اثری از سیره نبوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مشاهده نمی‏شد. مقام خلافت، به مقام موروثی سلطنتی تبدیل شد. انحصار قدرت در دستان طایفه‏ای خاص، اصل حکومت را با بحران مشروعیت روبرو ساخت. تنها شمشیر بود که این بحران را رفع می‏کرد. اینان می‏کوشیدند با قدرت نظامی، موقعیت خود و خاندان خویش را تحکیم بخشند. در چنین وضعیتی، دیگر از مورد انتقاد قرار گرفتن و زیر سوال رفتن، سلطان و وابستگان او را به هراس نمی‏انداخت و آنان بی پروا "حکومت" می‏راندند، و ثروت درو می‏کردند. به ویژه که «وعاظّ السلاطین» با جعل حدیث هم که شده، اقدامات خودسرانه حاکمان را توجیه شرعی هم می‏کردند. مثلاً این که: «هر گاه امیری به شرابخواری و بدمستی شناخته شد، امارتش ساقط نمی‏شود و جنگ در رکاب او لازم است. زیرا که استعمال مست کننده‏ها و... چیزهای خصوصی و مربوط به نفس هستند که از وظایف سلطانی جد است»(50) وقتی شراب خواری مانع امارت مسلمین نباشد، به کارگماردن خویشان ناهل و سوء استفاده اطرافیان سود جو از قدرت، به طریق اولی ممنوع تلقی نمی‏شد. پیامد دیگر این فامیلی شدن مسؤولیت‏ها و سپردن پستهای کلیدی به افراد سودجو، در تمام این ادوار و آمدورفت انواع حکومتهای طایفه‏ای عبارت بود از استفاده کامل از طرح تفرقه بینداز و حکومت کن، و نیز مهره چینی افراد معین، خنثی نمودن هر حرکت واعتراض عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه، باج خواهی و رشوه‏گیری بدون ترس از رسیدگی و بازرسی (چون که مأموران اصلاح و بازرسان امور، در ارتباط با همان باند حاکم انتخاب می‏شوند که تنها خاک پوش کردن زشتیها ظیفه آنها است). عملکرد امویان و عباسیان، و به خصوص در ایران، شیوه مدیریتی صفویان و قاجاریان مثال بارزی از به قدرت رسیدن حاکمان و شاهان ودر پی آن، فامیل‏های وابسته و بروز تبعض، هرج و مرج و برهم خوردن تعادل سیاسی و اجتماعی و در نهایت خروش و قیام مردم، در بسیاری از موارد می‏باشد. از ارائه نمونه‏هایی از حکومت اموی و عباسی می‏گذریم و تنا به ذکر چندنمونه از آنها در جامعه ایرانی، از عملکرد کسانی که هنوز هم آثار زیانبار آنبر روح فرهنگ ایرانی سنگینی می‏کند، می‏پردازیم.
در دوران قاجار
به عنوان مثال فتحعلی شاه قاجار حدود دویست بار ازدواح کرد که بیشتر جنبه سیاسی داشت. همسران وی نوعا از وابستگان درجه اول سران عشایر، ایلات، فرمانروایان و خان‏ها بودند. بیش از 170 پسر و دختر فتحعلیشاه که از این وصلت‏ها به وجود آمدند، به نوبه خود پیوندهای جدیدی برای دربار به وجود آوردند. همسران، فرزندان، دامادها و عروسهای او، دربار را که هر روز گسترده‏تر می‏شد، و سیله‏ای برای نزدیکی و ارتباط با مراکز پراکنده قدرت در اطراف و اکناف مملکت مبدل ساختند... و هر یک برای گرفتن امتیاز، اعمال قدرت و چیرگی علیه رقبای محلی، از قدرت به دست آمده سوء استفاده می‏کردند وبرای به دست آوردن قدرت، به جای جنگیدن و لشکر کشی، مدعیان رقیب، هر یک سعی می‏کردند به طریقی خود را به دربار نزدیکتر سازند. به تدریج دربار فتحعلیشاه بدل به مرکز قدرت ایل قاجار و وابستگان سلطنت شد که حکمرانان مناطق مختلف ایران محسوب می‏شدند.
«در نیمه نخست قرن نوزدهم، «عبداللّه‏ میرزا» پسر یازدهم فتحعلیشاه در سن 16 سالگی به حکومت زنجان منصوب شد، حسامالسلطنه، نوه فتحعلیشاه حاکم استان خراسان بود. سیف اللّه‏ میرزا، پسرچهل و دوم فتحعلیشاه حاکم قزوین بود، شیخ علی میرزا پسرنهم فتحلیشاه مدت 26 سال حاکم ملایر و توسیر کان بود. عبدالحمید میرزا، نوه دیگر فتحعلیشاه بر بروجرد و همدان حکم می‏راندو...»(51)
شاهزادگان قاچار نیز به نوبه خود شیوه فتحعلیشاه را اتخاذ کردندو هر کدام در هر منطقه‏ای بودند بستگان درجه اولشان به فرمانروایی در آن مناطق مشغول می‏شدند. به عنوان مثال، شاهزاده حسنعلی میرزا فرمانفرما پسر فتحعلیشاه که حکومت فارس را در دست داشت، خود دارای 26 فرند بود که هر یک در گوشه‏ای از فارس حکومت می‏کردند.حسنعلی میرزا شجاع السلطنه پسر دیگر وی که بر خراسان حکومت می‏کرد 16 فرزند داشت که بر مناطق مختلف آن منطقه حکم می‏راند، محمد تقی میرزا ملکآرافرزنددیگری وی به همراه 26 فرزندش برمازندران حکومت می‏کرد، محمدعلی میرزا شاهزاده دیگر به همراه 24 فرزندش حاکم منطقه کرمانشاه بود، شیخ علی میرزا به همراه 48 فرزندش بر بروجرد و اطرافش، خانلر میرزا و دوجین فرزندانش بر جنوب لرستان‏و...(52)
این شبکه گسترده و فامیلی، از هر راهی و به هر بهایی، مالیات و درآمد جمع می‏کردند. و اساسا وظیفه چندانی برای خود نسبت به آبادانی مملکت، رفع فقر و رسیدگی به حال دیگران قایل نبودند. رابطه آنان با گوشه و کنار مملکت بسیار ساده بود و در دریافت مالیات و عایدی خلاصه می‏شد. اگر در آمد از ناحیه‏ای به مرکز و کیسه حاکمان سرازیر می‏شد، دیگر دل نگرانی چندانی از آن خطه نداشتند و مهم نبود که والی فلان شهر و دیار کیست و چه می‏کند ومردم در چه وضعیتی به سر می‏برند. آنان مردم را بنده خود و آنچه را می‏گرفتند مال خود می‏دانستند و می‏گفتند: «چرا مال خود را خرج کنیم تا مردم نفع ببرند»(53) و اگر هم بودجه‏ای برای عمران و آبادی در نظر گرفته می‏شد، پیش از آنکه به مصرف واقعی برسد، به دست اطرافیان حکومت حیف میل می‏شد.(54) سهم مردم تنها پرداخت مالیات بود و نظاره و اطاعت از حکام و پیرامونیان آنان. رشوه، تضیع حقوق دولتی، فساد، و تخریب بودجه در حین مصرف را باید بر این مشکلات افزود. از شاه تا پایین‏ترین رده کارکنان مثل زالو به دستگاه دیوانی چسبیده واز بودجه دولت برداشت می‏کردند. تنها حاج میرزا آقاسی از نزدیکان دربار ناصرالدین شاه برای خود و اقوامش سالی 600 هزار تومان تعیین کرده بودکه آن روز، این مبلغ، کمر دولت را می‏شکست. علاج این همه مفاسد که از بالا هم آغاز و شیوع یافته بود، به سادگی ممکن نمی‏نمود. چنان که میرزا تقی خان امیر کبیر هر چند در مدت کوتاه صدارتش خدمت‏های ارزنده‏ای کرد و تاتوانست، به وضع مالیات گیران، وامر عامه، صادرات، صنایع و حقوق اطرافیان شاه رسیدگی کرد و نه تنها مقرری امثال آقاسی را قطع کرد، بلکه حقوق شخصی شاه را نیز تقلیل داد.(55) وجلوی بسیاری از معاهدات ننگین و رشوه‏ها را گرفت. اما مدت زیادی نتوانست به این شیوه حسنه ادامه دهد و سرانجام همان اطرافیان شاه که منافع خود را در خطر می‏دیدند، او را از پای در آوردند. با رفتن او وضع سابق به شکل حادتری برگشت. تنها چند روز پس از عزل وی،میرزا آقاخان نوری (طراح قتل امیر کبیر و رقیب وی که جانشین امیر کبیر شده بود) برای بستن و قبول عهده نامه پاریس، معادل یک کرورتومان لیره انگلیس، رشوه گرفت(56)
درعصر پهلوی
در دوران پهلوی نیز وضع از آنچه بود بدتر شد. شاه و درباریان و وابستگان به آنان و هر یک از اعضاء خانواده سلطنتی دربار مخصوص به خود داشتند. این رسم از دوران قاجار به ارث مانده بود، مشاغل کلیدی انحصاری و در دست تعدادی از افراد و خانواده‏های وابسته به حکومت، قرار داشت. خانواده‏های هزار فامیلی وابسته به خاندان پهلوی که قدرت را در دست داشت، همه پستهای کلیدی ادارات را به انحصار خود در آورده بودند و بدون موافقت آنان یا بدون گرفتن رشوه، کسی به این گونه مشاغل دسترسی پیدا نمی‏کرد، زمینه رشد و شکوفایی برای استعدادها، باقی نمی‏ماند، هدف شاه، بیشتر حفظ سلطه و بسط قدرت خود بود، و لذا سعی می‏شد کسانی به کار گمارده شوند که حافظ منافع حکومتگران باشند. و قهرا استخدام در چنین نظامی براساس رابطه و تملق‏بود نه براساس تعهد و کارایی لازم و تخصص(57) و نتیجه آن فساد مالی و اختلاس‏های کلان بود.
حسین فردوست در خاطراش می‏گوید: «طی سالهای حضور در دفتر ویژه اطلاعات و بازرسی شاهنشاهی با هزاران مورد اختلاس و ارتشاء در سطح مقامات عالی رتبه کشور آشنا شدم... در دوران 13 ساله نخست وزیری هویدا همه می‏چاپید ند و هویدا کاملاً نسبت به این وضع بی تفاوت بود»(58)
فساد مالی و اختلاسها و خیانتهای هیئت حاکمه ایران در این دوره به حدی زیاد و بی رویه بود که حتی موضوع کتابها و مقالاتی در خارج هم شده بود(59)
حسنین هیکل، نویسنده مصری، در مورد فساد اداری و حیف و میلهای بی حد و حساب خاندان سلطنتی، مشاهدات زیادی نقل می‏کند. به توصیف وی، این دوره، دوره‏ای بود که روز نامه‏های غربی هر روز از خرید اموال جدید، خانه‏های «درهّ سان فرناند» و «لوس آنجلس» و... توسط یکی از اقوام شاه و یا یک ایرانی متنفّذ دیگر گزارش می‏دادند.(60) وی از بنیاد پهلوی نام می‏برد که در سال 1336 تأسیس شد و به ظاهر بنیاد خیریه بود، اما در پشت آن نفوذ این بنیاد در حیات اقتصادی کشور به حدی گسترش یافت که از هر نظر تبدیل به یک امپراطوری اقتصادی در کشور شد. تا سال 1357 موجودیهای این بنیاد به حدود 3 میلیارد دلار بالغ گردید. خانواده سلطنتی و بنیاد پهلوی، کنترل 80 درصد صنعت سیمان ایران، 70 درصد امور هتلها و جهانگردی، 62 درصدامور بانکی و بیمه، 40 درصد صنعت پارچه، 35 درصد صنعت موتور و غیره را در دست خود داشتند.(61)
علاوه بر اینها، بوروکراسی شدید، ررشوه‏خواری، و بی توجهی به مبانی دینی، پیامدهای دیگری از این نوع حکومت بودند که زمینه بروز انفجار و انقلاب را پدید آوردند.
در عصر کنونی
انقلاب اسلامی دارای ماهیتی اصلاحی در تمام زمینه‏ها بود. از جمله اصلاح سیستم قدرت و بیرون کشیدن مناصب حکومتی از انحصار افراد مستبد نالایق. چنانکه اصلاح امور اداری، فرهنگی و سیاسی نیز از اهداف آن به شمار می‏رفت تطهیر مسؤولان سطح بالا، روی کار آمدن زمامداران شایسته، مهمترین دستاورد انقلاب بود این امر موجب اصلاح بسیاری از امود دیگر شد. هر چند که اینان بروری دستگاه اداری به ارث مانده از رژیم گذشته کار می‏کردند، که طی یک دهه پس از پیروزی انقلاب بررشد تورمی خود افزود به گونه‏ای که صرف نظر از هزنیه‏های آن، از کارآیی لازم برخوردار نبود و خود یکی از موانع رشد و توسعه کشور محسوب می‏گردید. در واقع تسلط هزار فامیلی و انحصاری بودن مشاغل در دست خاندان یا طبقه خاص از بین رفته بود. اما نظام اداری واجرایی از سه جنبه مشکل داشت.
1ـ تشکیلات و سازمناندهی؛ 2ـ روشها و گردش کار؛ 3ـ حجم پرسنل و کیفیت کارکنان که واقعا در این زمینه‏ها نیازمند تحول اساسی بود. در سالهای نخست انقلاب، افزایش حمعیت کشور و گسترش قلمرو فعالیتهای دولت در امور اقتصادی و اجرایی موجب افزایش تعداد کارکنان شد. به طوری که کارکنان دستگاهها و موسسات دولتی و شهرداریها از 340/115/1 نفر در سال 1358 حدود دو برابر افزایش یافته و به 667/104/2 نفر در سال 1366 بالغ گردید. این افزایش در پرسنل شرکتهای دولتی و مؤسسات وابسته به نهادها و به طور کلی در بخش عمومی نیز به چشم می‏خورد به طوری که کارکنان بخش عمومی از 000/673/1 نفر در سال 1355 به 000/460/3 نفر در سال 1365 بالغ گردید.(62)
اما مسأله مهم این است که این روند، به خاطر همان دو عامل پیش گفته، رو به افزایش می‏باشد. هر چند نوع حکومت مردمی است نه موروثی و سران حکومت به ویژه رهبری نظام منزه از این امر است، اما نفس پرستی و کم توجهی به اصول فرهنگی دینی و شیوه حکومت علوی موجب می‏شود تا برخی افراد و جریانهای سیاسی پس از روزکار آمدن، رفتاری مشابه دولتمردان پیشین داشته باشند. و این جاست که یافتن روش صحیح حکومت برای ایجاد امنیت، عدالت و اصلاحات فراگیر و ریشه‏ای ضرورت می‏یابد. روش صحیح را می‏توان و باید از کلام و سیره علوی علیه‏السلام آموخت.و اسختدام و بر سرکار آوردن افراد فاقد صلاحیت و مرتبط با مدیران، چیزی است که امیرالمؤمنین علیه‏السلام از آن به عنوان مایه زوال و تیره بختی دولتها نام می‏بود و می‏فرماید: «چهار چیز نشانه از بین رفتن دولتهاست: واگذاردن کارهای اساسی، پرداخت به کارهای فرعی و جزیی، جلوانداختن (و به کارگماردن) فرومایگان و پس راندن شایستگان»(63)
این همان چیزی است که باید از آن ترسید و انقلاب اسلامی فرصت بسیار مناسب است برای پیاده کردن سیره علوی در استخدام شایستگان و پرهیز از باندبازی و تبدیل مسؤولیت دولت به «طعمه». یکی از ویژگیهای بارز بنیان‏گذار انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (قده) این بود که خود زاهدانه زیست و به فرزندان و خویشان خویش اجاز نداد چشم طمع به مناصب حکومت و بیت المال بدوزند. آنان نیز از چنین رفتاری منزه بودند زیرا این گونه تربیت یافته بودند. آن هنگام که طعن‏ها و شایعه‏ها علیه یگانه یادگارش حاج سید احمد، زیاد شد، ایشان در نامه‏ای خطاب به وی برای دفاع از یک مسلمان نه فقط فرزند خود، در پیشگاه حق شهادت می‏دهد که «احمد» هیچ گاه کاری بر خلاف نظر امام انجام نداده است. آنگاه در مورد وضع مالی فرزند خود می‏نویسند:
«و اما در جهت مالی که بعضی مخالفان انقلاب گاهی نسبتهایی به او می‏دهند باید بگویم که ایشان در امور مالی من دخالت ندارد و ضبط و حفظ بیت المال در اختیار بعضی آقایان مورد وثوق می‏باشد... و من اعلام می‏کنم که احمد در هیچ بانک داخلی و خارجی وهیچ مؤسسه‏ای وجهی و سهمی ندارد و در هیچ جا، در خارج و داخل زمین مزروعی و غیر آن و ساختمان و امثال ذلک ندارد و اگر بعد از من دارای یکی از این امور بود، در داخل یا در خارج، دولت وقت با اجازه فقیه وقت مصادره نمایند و او را تحت تعقیب در آورند و امید است که دولتمردان جمهوری اسلامی همیشه ضوابط را ملاحظه واز روابط احتراز نمایند.»(64)
با توجه به این رهنمود، هیچ مسئوولی نمی‏تواند بگوید الگوی زندگی و حکومت علوی، در کوتاه کردن دست اطرافیان و آقازاده‏ها، در زمان ما عملی نیست. امام خمینی در سخن و عمل آموخت که آن راه رفتنی و آن اقتدا، شدنی است. مهم، داشتن بصیرت، اراده و پروای از خدا و مهیا ساختن جواب صحیح ـ «نه توجیه کاری» ـ برای روز جزاست.
رهبر معظم انقلاب آیة اللّه‏ خامنه‏ای، نمونه دیگر، و پیرو صدیق امام است. زندگی زاهدانه و مجال ندادن به اطرافیان را به خوبی می‏توان در سیره عملی وی مشاهده نمود. در فرمان هشت ماده‏ای ایشان به سران سه قوه در خصوص مبارزه همه جانبه و سازمان یافته با فساد مالی و اقتصادی، نکات مهمی آمده است مانند «کم کردن فاصله طولانی» نظام اسلام با نظام علوی، بر افراشتن پرچم عدالت و مبنا قرار دادن "رفتار علوی" در هفتمین بند آن آمده است: «در امر مبارزه با فساد نباید هیچ تبعیضی دیده شود، هیچکس و هیچ نهاد و دستگاهی نباید استثنا شود. هیچ شخصی یانهادی نمی‏تواند با عذر انتساب به اینجانب یا دیگر مسؤولان کشور، خود را از حساب کشی معاف بشمارد. بافساد در هر جا و هر مسند باید بر خورد یکسان صورت گیرد»(65).
به جز دوره معصومان، وابستگان به حاکمان و زمامداران از هر گونه حساب رسی، اصلاح و پرسش در مورد امور مالی معاف بودند و قانون "از کجا آورده‏ای" فقط در مورد ضعفا اعمال می‏شد.
اما رهبر انقلاب بر آن خط بطلان کشیده و بلا استثنا، همگان را مسئول ومشمول قانون مبارزه با فساد می‏دانند. البته پیش از آن، قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین امری را پیش‏بینی کرده است. اصل 142 قانون اساسی تصریح می‏کند.«دارایی رهبر، رئیس جمهوری،معاونان رئیس جمهوری، وزیران و همسرو فرزندان آنان قبل و بعد ازخدمت، توسط رئیس قوه قضائیه رسیدگی می‏شود که برخلاف حق، افزایش نیافته باشد»
داشتن طراز نامه و شناسنامه دارایی مسئولان بلند پایه نظام، راه را بر سوء استفاده‏ها می‏بندد و همان شیوه علوی را در ذهنها زنده می‏کند.
اصلاح بیت عالم
در ابتدا گفته شد که «دربار حاکم» و «بیت عالم»، هر دو باید از سوءاستفاده اطرافیان پاکیزه و اصلاح شود. آنچه تابحال به آن پرداختیم عموما مربوط به زمامداران و حاکمان بود. گرچه به گونه‏ای شامل بیوت علما نیز می‏شد. اما از آنجا که مرجعیت شیعی در سرنوشت جامعه تأثیر بسزایی دارد و مردم به بیت عالمان و مراجع به عنوان اُسوه می‏نگرند، سزاوار است در این خصوص اندکی تأمل نمائیم.
نزدیکان مراجع، به ویژه فرزدان ایشان، در موفقیت و یا ناکامی آنان سهمی بسزا دارند. بستگان علما برای روحانیت و مردم به مثابه الگویند، صلاح آنان، عزت و حرمت مراجع را افزون می‏کند و بی کفایتی آنان، خدمتگزاری را از مراجع سلب می‏نماید و علاوه، سبب می‏گردد که اصل این نهاد مقدس زیر سؤال برود. عملکرد نا صحیح آنان در تضعیف تعهد اسلامی جامعه و روحانیت و توده‏های مسلمان تأثیر می‏گذارد و بذر بی اعتمادی را در دل مردم بویژه جوانان می‏کارد. و در مقابل، زندگی زاهدانه و خط مشی سالم فکری و فرزندان مراجع، زندگی را بر طلاب و اقشار مستضعف جامعه شیرین میکند و خروج از ساده زیستی و یا انحراف فکری آنان، انحراف جامعه و لطمه به جامعه روحانیت را در پی دارد.
شهید مطهری، درباره پیامدهای زندگی مسرفانه و دخل و تصرف نا به جا در بیت المال از ناحیه برخی از فرزندان و وابستگان مراجع، در گذشته چنین هشدار داده است.
«موجب منتهای تأسف است که مردم، جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع تقلید بزرگ، آن قدر از هرج و مرج و بی‏نظمیهای بودجه روحانیت اختلاس می‏کنند که سالهای متمادی در کمال اسراف خرج می‏کنند و تمام نمی‏شود. آیا هیچ فکر کرده‏اید که این جریانهچقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده است»(66).
مرحوم کاشف العظاء در بررسی تاریخ حوزه عراق. از برهه‏ای نام می‏برد که نظام اقتصادی و اجتماعی حوزه نجف، ضربات سنگینی را متحمل شده است و این وضع حدود یک دهه برحوزه سایه افکنده است. در این میان، افکار الحادی و ضد دینی رو به گسترش نهاده تا جایی که حوزه و بیوت بزرگان نیز، از آن مصون نمانده بود و گرایش فرزندان علما و بزرگان حوزه در شهرهای بزرگ عراق به الحاد و انحراف در گسترش اضطراب و الحاد جوانان تأثیر بسزا داشته است.
طلال عتریسی می‏نویسد: «مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطا در سال 1953 میلادی از بحرانهای مالی که مدارس دینی بدان دچار شده بودند شکایت می‏کند، بحرانی که تاسالهای دهه 60 دامنگیر حوزه بود. و در این میان افکار الحادی و ضددینی و کمونیستی رشد کرد وامواج آن، طلاب و فرزندان علما را نیز در نوردید... مرحوم کاشف الغطا در سال 1957 م، از رویدادها و افکار گمراه کننده‏ای که بر جوانان سایه افکنده است احساس خطر می‏کند و بیشترین عامل گسترش اضطراب و سستی اعتقادات جوانان، گرایش فرزندان علما و بزرگان، در شهرهای بزرگ، به الحاد و کمونیستی بوده است.»(67)
این مطلب بر لزوم هوشیاری و نظارت مراجع وعالمان بزرگ بر احوال و کردار فرزندان خود اشارتها دارد. وابستگان مراجع باید در سجایای اخلاقی و در بینش فکری و سیاس سر آمد باشند، و این باعث می‏شود که دنیا طلبان، سرمایه داران طمع ورز، در آنان نفوذ نکنند، و راه ورود بیگانگان به حریم مرجعیت مسدود شود. و افکار گمراه کننده آنان را از راه به در نبرد. شاید بتوان گفت این مشکل از بساطت و دوری از تشریفات و سادگی دستگاه مرجعیت ناشی می‏شود. یعنی بیوت مراجع با سادگی تمام و بدون تشریفات اداره می‏شد واین نقطه قوت و از امتیازات آن می‏باشد، در عین حال همین امر باعث می‏شود کارهای نهاد مرجعیت به تعدادی از فرزندان و دیگر بستگان وانهاده شود و آنان بدون اساسنامه و برنامه مشخص و تنها براساس ذوق و سیلقه به کارهای مربوط به این نهاد مهم می‏پردازند. و البته نمونه هابسیار فراوان از برخوردهای هوشیارانه بزرگان دین و مراجع، با فرزندانو کسان بیت وجود دارد:
مرحوم وحید بهبهانی وقتی می‏بیند عروسش جامه و لباس ملّون و فاخر پوشیده به فرزند خود شدیدا پرخاش می‏کند وی گوید: «آنها [فقرا] چشمشان به ماست. یک مرد فقیر وقتی زنش از اولباس فاخر مطالبه می‏کند یک مایه تسکین خاطر دارد می‏گوید ما مثل ثروتمندان نبودیم. ما مثل خانه آقای وحید زندگی می‏کنیم... وای به حال آن وقتی که ما هم زندگی‏مان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند بکنیم این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست می‏رود»(68)
برخوردهای شدید و سخت گیریهای مرحوم شیخ مرتضی انصاری نسبت به خرج از وجوهات معروف است. که حتی مادر(69) و همسرش(70) از این وضع هر چه گلایه کردند ترتیب اثر نداد. با اینکه هر سال بیش از صدهزار تومان از وجوه به سوی او سرازیر بود. همانند فقرا زندگی می‏کرد(71) مرحوم آیت اللّه‏ بروجردی از دخالت فرزندانش در امور، جلوگیری می‏کرد و خوش نداشت افراد، آنان را «آیة اللّه‏ زاده» خطاب کنند(72)
و حضرت امام خمینی، در عین اشتغالات فقهی و سیاسی بسیار از مشاوران وافراد بیت غافل نبود. اولاً می‏کوشید افراد واجد صلاحیت جذب بیت ایشان شدهو صرفا برای خدمت به اسلام قدم به درون آن خانه گذارند نه برای به دست آوردن مقام و مالی امام با افراد و حوزه کارآنان، بدون ملاحظه آشنایی برخورد می‏کرد. «روزهای آخر توقف ایشان در قم و قبل از تبعید به ترکیه... روزی با دوتن از رفقا... به صحبت و مذاکره نشستیم. بحث ما روی این مطلب دور می‏زد که نکند خدای نکرده طرز کار و برخورد و اساسا شیوه کار ما مورد پسند امام نباشد و ایشان از روی حجب و حیا و گذشتی که دارند به روی ما نیاورده ولی قلبا از کار ما رضایت و دلخوشی نداشته باشند... [پس از این که با ایشان در میان گذاشتیم] فرمودند: احتیاجی به این حرفها نیست. هر وقت من تشخیص بدهم وجود شماها در این خانه به ضرراسلام است، عذر شما را خواهم خواست»(73)
شدیدتر از این مراقبت را در صرف وجوه شرعی و رفتار فرزندان خود داشت. فرزندانش، مثل سایر طلاب زندگی می‏کردند و شهریه مساوی با آنان دریافت می‏کردند امام این روش را از آغاز مرجعیت تا رحلت رعایت کردند(74) مرحوم حاج آقامصطفی همه هفته به خدمت پدر می‏آمد وخرج هفته‏اش را می‏گرفت. امام به هیچ وجه بیش از مخارج ضروری زندگی به او نمی‏داد. و هنگامی که حاج آقای مصطفی خواست به مکه مشرف شود از پول خانه‏ای که در قم فرخته بود و نیز مبلغی که تعلق به همسرش داشت، استفاده کرد امام همواره می‏فرمود هیچ کس حق ندارد از اینجا به جایی تلفن کند. تلفن داخل نجف را اجازه می‏دادند اما به کربلا یا جای دیگر نمی‏توانسیتم تلفن بزنیم زیرا امام تحریم کرده بود. حتی به فرزند خود فرمود: تو حق نداری به تهران یاجای دیگر تلفن کنی ولی اگر در مسیر انقلاب بود. مانند نشر اعلامیه به وسیله تلفن یا گرفتن خبر اجازه می‏داد.»(75)
با نظر به آنچه تا کنون گفته شد می‏بینیم آنچه عزت آفرین و مایه صلاح مردم است، صالح بودن حاکم و عالم و اصلاح اطرافیان و خویشان و اجازه ندادن به بستگان برای چپاول و انباشتن اموال است. و این امری است شدنی سیره علوی علیه‏السلام در رأس همه قرار دارد و زمامداران عادل به مقدار توان در این راه کوشیده و همت نشان داده‏اند. و در مقابل آنچه تباهی به بار آورده دنیا خواهی حاکم و عالم و اطرافیان و آقازاده‏های بی صلاحیت آنان بوده است. گاه خود عالم و یا حکام در راه صلاح گام بر می‏دارند، اما در اثر غفلت و بی‏توجهی، اطرافیان آنان با سوءاستفاده از موقعیت و قدرت مافوق خود، ضربه‏های مهلکی بر پیکر جامعه وارد می‏آورند. از این رو تلاش برای اصلاح و تطهیر اطرافیان کاری است ضروری و سرنوشت ساز. آنان که گاه از روی اعتماد و دلسوزی، تسلیم رای و نظر این عقلهای منفصل می‏شوند و از توجه به اطراف باز می‏مانند، و گمان می‏برند صلاح همان است که اطرافیان می‏گویند و نقطه فساد نیز همان چیزی است که آنان نشان می‏دهند اگر حب و بغضها را کنار بنهند و چشم به روی واقعیّات بگشایند مسلّما واقع مطلب را به گونه دیگری خواهند دید.
چشم برهم منه‏ای تاج کیانی برسر     تاببینی همگی حسن و معایب یکسر
پی‏نوشتها
______________________________
1- تحف العقول، ص 50.
2- سعدی می‏گوید: «نوشیروان را در شکارگاهی صیدی کردند و نمک نبود، غلامی به روستا فرستاد تا نمک آورد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستانتا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بوده‏است، هر که آمد برو مزیدی کرد تا بدین غایت رسید:
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی     برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد     زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
کلیات شیخ سعدی، گلستان، ص 96.
3- نهج‏البلاغه، نامه 53.
4- محمدرضا حکیمی، محمد حکیمی و علی حکیمی، الحیاة، 260، ص 259، مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 98، ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 300، مصطفی دلشادتهرانی، سیره نبوی، دفتر اول، ص 221.
5- شرح نهج‏البلاغه ان الی الحدید، ج 2، ص 200 و ابن عبدالبر، اسدالغابة، ج 4، ص 102.
6- نهج‏البلاغه، نامه 5.
7- نهج‏البلاغه، نامه 53.
8- سید عبدالمحسن فضل اللّه. نظریة الحکم والادارة فی‏عهدالامام علیه‏السلام للاشتر، ص 171.
9- علامه فقید محمد تقی جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص 258.
10- بحارالانوار، ج 8، ص 47 و ج 96، ص 75.
11- داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت دراسلام، ص 163،به نقل از الکاند هلوی، حیات الصحابه، 290، ص 223.
12- بحار، ج 21، ص 111، و ج 71، ص 188 و ج 96 و ص 233. و صفات الشیعه، ص 84.
13- مستدرک الوسایل، ج 3، ص 216.
14- تاریخ یعقوبی، ص 42.
15- بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 26.
16- همان، ص 30.
17- همان، ص 16.
18- همان، ص 33، و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 165.
19- ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 161.
20- ابن حجر عقلانی، الاصابه فی‏تمییز الصحابه، ج 2، ص 309.
21- همان، وسیوطی تاریخ الخلفاء، ص 158.
22- انساب الاشراف، ج 5، ص 28.
23- همان، ص 25.
24- نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص 489.
25- الکامل فی‏التاریخ، ج 4، ص 1689 ـ 1688 ـ ترجمه دکتر سید محمدحسین روحانی.
26- همان، ج 4، ص 1708، - 1707.
27-نهج‏البلاغه حکمت 353.
28- نهج‏البلاغه، خطبه 3.
29- انساب الاشراف، ج 5، ص 52، و ابن قیبته، المعارف، ص 195، العقد الفرید، ج 2، ص 261.
30- الغدیر، ج 8، ص 286.
31- همان، ونیز: مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص339، شرح نهج‏البلاغه ابن ابی الحدید. ج 1 ص 67.
32- مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 339.
33- شیخ مفید، نبرد جمل، ترجمعه مهدوی دامغانی، ص 140.
34- همان، ص 139.
35- همان، ص 140.
36- ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه ج1، ص 270.
37- انساب الاشراف، ج 5، ص 36-30.
38- همان، ص 48.
39- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149.
40- نهج‏البلاغه، خطبه 3.
41- علی علیه‏السلام می‏فرماید: لایقاس بآل محمّدٍ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله من هذ الامة احدٌ... هم اساس الدین و عماد الیقین... نهج‏البلاغه خطبه 5، «هیچ کس از این امت را با ال محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نمی‏توان مقایسه نمود... چرا که آنها اساس دین و ستون استوار یقین اند. غلو کننده به سوی آنها باز می‏گردد و عقب مانده به آنان ملحق می‏شود».
42- نهج‏البلاغه، نامه 41.
43- مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 108.
44- نهج‏البلاغه، خطبه 224.
45- شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 254-253.
46- ابن هلال ثقفی، الغارات، ج 1، ص 67-66.
47- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 180-179.
48- نهج‏البلاغه خطبه 232.
49- نهج‏البلاغه، نامه 45.
50- الاحکام السلطانیه، ص 20.
51- زیبا کلام، صادق سنت و مدرنیته، ص 147، به نقل از محمد رضا فشاهی، "تکوین سرمایه‏داری در ایران" انتشارات گوتنبرگ، (تهران 1360)، ص 27.
52- همان، و غلامرضا ورهرام، تاریخ سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار، ص 85-86.
53- راوندی، مرتضی، تاریخ اجتاعی ایران، ص 1016.
54- تکوین سرمایه‏داری در ایران، ص 51.
55- امیر کبیر و ایران، ص 269.
56- میراث خوار استعمار، ص 503، و نیز هاشمی رفسنجانی، امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار.
57- احمد علی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، تنظیم و نوشته محمد برقعی و حسین سرفراز، ص 18.
58- فردوست، حسین، ظهرو و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 268.
59- مدنی، جلا الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص 140-139، پاورقی شماره 3.
60- محمد حسین هیکل، ایران، روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، تهران، الهام، 1362، ص 216-214.
61- همان، ص 175، و نیز مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ص 173-170.
62- حشمت زاده، محمد باقر، چارچوبی برای تحلیل و شناخت انقلاب اسلامی ایران، ص 386-385.
63- غررالحکم، ج 2، ص 376.
64- صحیفه امام، موسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی، ج 17، ص 91.
65- روزنامه جام جم، شماره 285، (11 اردیبهشت 1380).
66- مرجعیت و روحانیت، ص 194، ده گفتار، ص 174.
67- حوزه 7 ش 577-56 ص 57-56، به نقل از مجله "الثقافة الاسلامیة" شماره 41، ص 131، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی، دمشق، مقاله طلال عتریسی به نقل از تجربة الثورة الاسلامیة فی العراق، 1920، احمد الکاتب.
68- شهید مطهری، احیاء تفکر اسلامی، ص 78، و سیری در نهج‏البلاغه 7 ص 228.
69- زندگانی و شخصیت شیخ انصاری 7 ص 59.
70- المکاسب، ج 1، ص 129-128، مقدمه، تصحیح و تعلیق کلانتر.
71- شیخ محمود عراقی، دارالسلام، ص 553.
72- مجله حوزه، ش 43، ص 284.
73- سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج 1، ص 27، خاطرات آقای رسولی.
74- همان، ج 4، ص 133.
75- سیمای فرزانگان، ص 423.

تبلیغات