آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

پدیده آزادی، پدیده‏ای مبارک و در شمار مباحث اصولی و اساسی انقلاب اسلامی می‏باشد که شایسته است همچون سایر اصول، مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد تا فرهنگ انقلاب را عمق بخشد. آزادی گوهری گرانبهاست که می‏باید با استقلال‏اندیشی، بدون یاری گرفتن از بیگانگان و نیز بدون سوءاستفاده از حدّ و حدود، مفهوم و منشأ آن، ارزیابی و بررسی شود.
مدتی است که در برخی از جراید با این پدیده الهی به گونه‏ای برخورد می‏شود که گویا در ایران اسلامی، آزادی، بی‏سابقه بوده است و یا عطیه‏ای است که از غرب باید گرفت. در این راستا، رهنمودهای حکیمانه رهبر معظم انقلاب اسلامی فصل‏الخطابی بود تا حدّ و مرز آزادی و مسائل اساسی مرتبط با آن از ناحیه اسلام‏شناسان کاویده شود.
معظم‏له در دیدار با دانش‏آموختگان تربیت مدرس به تحلیلی منسجم، زیبا، و بدیع درباره آزادی پرداختند. صراحت و وسعت اندیشه آزادی‏نگر در آن تحلیل چنان بود که بی‏گمان پنجره‏ای رو به باغ زیبای آزادی از منظر اسلام گشود، با تکیه بر این حقیقت که آزادی قبل از هر چیز برخاسته از فطرت الهی است و از این‏رو، نخستین عاملی که انسان را به آزادی فرامی‏خواند، دین است.
معظم‏له در پرتو مقایسه آزادی از دیدگاه اسلام با آزادی در نگرش غرب، عمق نگرش اسلامی و دینی را آشکار کردند. ایشان همچنین در این سخنرانی نوید دادند که در آینده، بحثهای دیگری در باب آزادی را فراخواهند تاباند.
در این راستا و به منظور تفهیم و تبیین این موضوع مهم، مجله اندیشه حوزه بر آن شد تا مجموعه بحثهای معظم‏له در خطبه‏های نماز جمعه تهران در سالهای 66-64 درباره آزادی و بحث اخیر ایشان را یکجا در خدمت همه اندیشمندان و اندیشه‏وران بگذارد تا بتوانند از آن بهره لازم را گرفته، تصویری روشن از آزادی را دریابند. بدین‏سان آنچه در ذیل می‏آید، تلفیقی از بحثهای متعدد ایشان در سالهای گذشته در خطبه‏های نماز جمعه تهران و سخنرانی ایشان در دانشگاه تربیت مدرّس است، ضمن تذکر این نکته که تلاش شده بحث حالت گفتاری خود را از دست ندهد، بدان امید که برای همگان مفید فایدت افتد و راهنمای همه دست‏اندرکاران قبیله قلم قرار گیرد.
اندیشه حوزه
اسلام و آزادی
بحث آزادی از نظر اسلام و قرآن یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و به وظایف حکومت اسلامی مربوط می‏شود.
حکومت اسلامی در قبال جامعه دو وظیفه دارد. یک نوع وظایف مربوط به امور معنوی، و نوع دیگر، وظایف مربوط به رفاه مادّی است.
وظایف معنوی مانند تعلیم و تربیت، تزکیه جامعه، بهره‏برداری از صدا و سیما در تعمیق فرهنگ اسلامی، سد نفوذ فرهنگ بیگانه و... است که وظیفه دولت در رابطه با وظایف معنوی در جامعه، تأمین آزادی برای افراد جامعه و زمینه‏های رهایی انسان از قیود مخرّب، مُفسد و متوقّف کننده و همه موانع حرکت، و رشد و جهش انسانها و مبارزه با آنهاست که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه محسوب می‏گردد. این یکی از تلاشهای لازم و واجب دولت اسلامی است که یقیناً نمی‏شود جمهوری اسلامی باشد و این تلاش نباشد.
برای روشن شدن مطلب ناچار باید مفهوم، محدوده، منشأ و انواع و تفاوتهای آزادی در اسلام و غرب روشن شود، تا مجموعه مباحث بتواند بستری مناسب برای آگاهی جامعه و نیز برای عمل ما مسؤولین مفید باشد.
تقریباً همه دولتهایی که در دنیا نام و عنوان و هیاهویی دارند، چه بلوکهای شرق و چه دمکراسی غربی همه مدعی آزادی هستند، اما هر کدام از آزادی معنای خاصّی را قائلند که با بیان معنی واقعی آزادی، شاید آن برداشتها از آزادی زیر سؤال برود و این بحث بتواند سررشته‏ای بشود برای این که خیلی از ملتهای کشورهای به اصطلاح آزاد، در آزاد بودنشان شک کنند و مطالبه آزادی نمایند.
دفع یک شبهه
پیش از بیان مفهوم آزادی، یک موضوع قابل بحث است که آیا اساساً در معارف اسلامی و متون دینی چیزی به نام آزادی وجود دارد یا نه؟
ممکن است بعضی تصور کنند که اصلاً ادیان با آن چیزی که اسم آن حریّت و آزادی است، هیچ موافقتی ندارند و آزادی اجتماعی و آزادیهای فردی و آزاد بودن انسان، اولین‏بار در اروپا به وجود آمد! و این که شما می‏خواهید مسأله آزادی را به اسلام بچسبانید، یک تلاش بیهوده است. اصلاً اسلام و بقیه ادیان با آزادی سروکار ندارند و این مفهوم اجتماعی ـ سیاسی که امروز در دنیا رایج است، یک مفهوم اروپایی و غربی و ناشی از انقلاب کبیر فرانسه و انقلابات و مکاتب غربی است و ربطی به اسلام ندارد. پس باید دید آیا اساساً مفهومی در اسلام به عنوان آزادی هست یا نه؟
در پاسخ به این سؤال باید عرض کنم که به عکس، مفهوم آزاد بودن انسان قرنها پیش از آن که متفکرین و روشنفکران و انقلابیون و رهبران اروپایی به فکر بیفتند که آزادی بشر را یکی از حقوق اساسی بشر بدانند، در اسلام مطرح شده است.
اگر آزادی را به معنای لطیف و بلند آن معنی کنیم که آزادی روح انسان از آلایش، از هوی و هوسها، از رذایل و از قید و بندهای مادّی است، این معنی، تا امروز هم هنوز در انحصار مکاتب الهی است و اصلاً مکاتب غربی و اروپایی آن را استشمام نکرده‏اند. آزادی که در انقلاب کبیر فرانسه در قرن هیجدهم و بعد از آن در دنیای غرب مطرح شد، آن آزادی خیلی کوچکتر و محدودتر و کم‏ارزش‏تر از آزادی به معنایی است که مخصوص مکاتب الهی است. حتی اگر آزادی را با همان معنی و مفهومی که امروز در مکاتب سیاسی مطرح می‏شود: «آزادیهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و آزادی فکر و اندیشه و عقیده» بدانیم، علی‏رغم تفاسیر مختلفی که در هر کدام از این عناوین وجود دارد، در همین مسائل هم اسلام قرنها قبل از انقلابها و مکاتب اروپایی این آزادی را به ارمغان آورده است.
آیه «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ...»، از آیاتی است که شایسته است بر لوحه‏های زرّینی نوشته شود و بر سر در همه مجامعی که در دنیا برای حقوق بشر مبارزه می‏کنند، نصب شود.
آیه درباره شخصیت پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و یکی از توصیفاتی است که از شخصیت رسول گرامی در قرآن شده است. در قرآن چندین آیه درباره شخصیت و یاران پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده و هر کدام از آیات یاد شده، بعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان می‏کند، که آیه مذکور از برجسته‏ترین آنهاست.
از جمله مطالبی که در این آیه آمده، این است که بندها را از پاهای انسانها برمی‏دارد و آن غل و زنجیرهایی که به پای آنهاست و سنگینی می‏کند و مانع از تحرّک انسان و پرواز آدمی می‏شود، مانع اوج گرفتن و تکامل انسان می‏شود، از گردن و پای انسان باز می‏کند. «اصر» در لغت به معنای ریسمانهایی است که پایه خیمه را به وسیله آن با میخ به زمین می‏کوبند، که تا ریسمانها به خیمه بسته است، خیمه نمی‏تواند تکان بخورد. انواع و اقسام تحمیلها، تبعیضها، محدودیّتها و تلقینها که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است و انسانها را به صورت یک حیوان درمی‏آورد، از جمله این بندها به‏شمار می‏روند. اصر یعنی تعهدات تحمیلی بر انسانها، و این مفهوم بسیار عجیب و وسیعی است. اگر وضع جوامع دینی و غیردینی در آن دوره را در نظر داشته باشید، می‏دانید که این اصر، این تعهّدات و پیمانهای تحمیلی بر انسانها، شامل بسیاری از عقاید باطل و خرافی و قیود اجتماعی غلطی که دستهای استبداد یا تحریف یا تحمیق بر مردم تحمیل کرده بود، می‏شود. و امروزه در بسیاری از جوامع غربی به این صورت زندگی می‏کنند و اصلاً از ویژگیهای انسانی در آنها اثری نیست. چه چیز آنها را این‏طور اسیر کرده است؟
مگر این همان انسانی نیست که یک نفر آن، گاهی یک ملّت، جامعه و کشور را آزاد می‏کند؟
این جمله که هر انسانی آزاد به دنیا آمده، و در سندهای بسیار مهم انقلاب کبیر فرانسه، امروز در دنیا حفظ می‏شود و دهن به دهن گفته می‏شود، سخنی است که در هزار وچهارصد سال پیش به صورت یک سند مکتوب و نوشته شده و غیرقابل خدشه وجود دارد:
«بنده غیر خودت مباش، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده است.» (امام علی علیه‏السلام )
قبل از اسلام، حضرت موسی به فرعون می‏گوید: «این منتی است که بر سر من می‏گذاری که بنی‏اسرائیل را برده خودت کرده‏ای و آزادی آنها را سلب کردی؟» باز این‏جا مسأله بردگی و آزادی مطرح است.
در معارف و تاریخ صدر اسلام، آن قدر این مفهوم با همین نام، واژه، و خصوصیات تکرار شده که جای شک باقی نمی‏ماند.
در زمان خلیفه دوم، استاندار مصر «عمروعاص» بود. پسر عمروعاص در گفت‏وگویی با یک جوان روستایی سیلی به صورت وی می‏زند. پدر آن جوان روستایی پیش عمروعاص آمد و گفت: باید قصاص کنی. پسر من کتک خورده و باید پسر تو هم کتک بخورد.
عمروعاص اعتنایی نکرد و آنها را بیرون کرد.
پدر و پسر روستایی به مدینه آمدند و در مسجد پیش خلیفه رفتند و ماجرا را مطرح کردند. خلیفه فوراً نوشت تا عمروعاص و پسرش هر دو بیایند. اینها را به مسجد آورد و گفت: این پسر دهاتی باید آن پسر استاندار را قصاص کند و خود استاندار هم باید تعزیر شود.
استاندار گفت: چرا من باید تعزیر شوم؟
گفت: برای این که به خاطر قدرت تو، پسرت این کار را انجام داده است.
بعد جمله‏ای از قول خلیفه نقل شده که آن هم از جملاتی است که در تاریخ هست و آن این که خطاب به عمروعاص گفت: «از کی شما این مردم را بنده و برده خودتان قرار داده‏اید، در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آوردند.»
اگر آزادی اسلام به صورت یک فرهنگ رایج نبود، خلیفه برای یک کار به این مهمّی که استاندار خودش را می‏خواهد مجازات کند، به این جمله و معرفت اسلامی استناد نمی‏کرد. لذا پیداست که این نکته را همه می‏دانستند و جزء فرهنگ رایج شناخته شده ملت اسلام در آن زمان بوده که انسانها آزاد هستند و از مادرها آزاد متولد شده‏اند و کسی حق ندارد انسانها را برده و اسیر و بنده خودش بکند و حق آزادی را از آنها سلب نماید.
اگر ما در باب آزادی، نظر اسلام را درست تبیین و تشریح کنیم، پیش کشورهایی که دم از آزادیهای دروغین، تقلّبی و گمراه‏ساز می‏زنند، مدّعی خواهیم بود که چرا این آزادیها به انسان داده نمی‏شود و چرا به نام آزادی بر انسانها ظلم می‏شود؟ پس ببینید «آزادی اجتماعی» به همین معنایی که امروز در فرهنگ سیاسی دنیا ترجمه می‏شود، ریشه قرآنی و اسلامی دارد. هیچ لزومی ندارد که ما به لیبرالیسم قرن هیجده اروپا مراجعه کنیم و دنبال این باشیم که «کانت» و «جان استوارت میل» و دیگران چه گفته‏اند. ما خودمان حرف و منطق داریم و خواهیم گفت که آن حرفها به دلایلی نمی‏تواند برای ما راهگشا باشد.
تلاش برای ضداسلامی جلوه‏دادن آزادی
دو گروه هستند که بر ضداسلامی کردن و بومی کردن و خودی کردن مقوله «آزادی» با هم همکاری می‏کنند:
الف. کسانی که در کلماتشان مرتب از گفته‏های فلاسفه دو، سه قرن اخیر غرب برای مسأله آزادی شاهد می‏آورند. البته اینها نجیبها هستند که اسم این فلاسفه را می‏آورند، اما بعضی فیلسوف‏نماهای مطبوعاتی هم هستند که حرف «جان استوارت میل» و حرف فلان فیلسوف فرانسوی یا آلمانی یا آمریکایی را می‏آورند، ولی اسمش را نمی‏آورند و به نام خودشان می‏گویند. اینها هم تقلّب می‏کنند، لیکن باز هم به این که این فکر به وجود بیاید که تفکّر آزادی و مفهوم آزادی اجتماعی یک فکر غربی و هدیه‏ای از سوی غرب برای ماست، کمک می‏کنند.
ب. دسته دیگر که ندانسته کمک می‏کنند، کسانی هستند که تا مفهوم آزادی مطرح می‏شود، فوراً مرعوب می‏شوند، احساس وحشت می‏کنند و فریاد می‏کنند که دین از دست رفت! نه، دین بزرگترین پیام‏آور آزادی است؛ چرا از دست برود؟! آزادی درست و معقول، مهمترین هدیه دین به یک ملّت و به یک جامعه است. به برکت آزادی است که اندیشه‏ها رشد پیدا می‏کند و استعدادها شکوفا می‏شود. استبداد ضد استعداد است. هر جا استبداد باشد، شکوفایی استعداد نیست. اسلام شکوفایی انسانها را می‏خواهد، منابع عظیم انسانی بایستی مثل منابع طبیعی استخراج شوند تا بتوانند دنیا را آباد کنند. بدون آزادی مگر ممکن است؟ با امر و نهی مگر ممکن است؟ بنابراین، دو دسته غربگرایان و احتیاط‏کنان، بدون این که خودشان بدانند با هم همدستی می‏کنند تا مفهوم آزادی را کاملاً از حوزه اسلامی خارج کنند، در حالی که چنین چیزی نیست و مفهوم آزادی یک مفهوم اسلامی است. در اسلام برای همین آزادی که ذکر شد ـ آزادی اجتماعی ـ امتیاز بیشتری قائل شده‏اند تا در مکاتب غربی.
مفهوم آزادی
اولاً باید بدانیم که آزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و نبودن مانع بر سر راه فرد و این که هر کس هر کاری که مایل است و دوست دارد انجام دهد، در هیچ یک از مکتبها، فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی به صورت یک ارزش ذکر نشده است. از آزادی بی‏بندوباری، و آزادی مطلق، هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعه بشری اگر فرض کنیم یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد، آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس این آزادی، به طور طبیعی آزادی بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد و راحتی، امنیت و آسایش آنها را سلب خواهد کرد. پس آزادی انسان به صورت مطلق، نه ممکن است و نه کسی طرفدار آن است و فکر نمی‏کنم کسی در دنیا باشد که به آزادی مطلق دعوت کند. حتی آنارشیستهایی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار آزادی از تمام قوانین و قیود اجتماعی را سردادند، آنها هم به حدود و قیودی معتقد بودند و در عمل آنها را رعایت می‏کردند.
خلاصه آزادی به معنای مطلق که انسان هر چه اراده کرد برایش مباح باشد، نه منطقی است و نه ممکن.
حدود آزادی
بحثی که وجود دارد، بر سر «حدود آزادی» است. بالاخره این آزادی مطلق یک جا باید محدود شود. انسان اگر بخواهد زندگی مطلوب و راحتی داشته باشد، باید قبول کند که مقداری از آزادیهای او را بگیرند و یکجا متوقف شود. بحثی که بین متفکّرین و فلاسفه اجتماعی و کسانی که در این باب نظر داده‏اند وجود دارد، در این حدّ است که مرز آزادی کجاست؟ یعنی انسانها تا چه حد و در چه محدوده‏ای و در چه چهارچوبی آزادند و به کجا که رسیدند، جلوی آزادی آنها باید گرفته شود؟
نظر فلاسفه غرب درباره حدود آزادی
فلاسفه غرب اولین‏بار در فرهنگ رایج جهانی، نظراتی ابراز کردند و کتابهایی نوشتند و همان اصول، غالباً در اعلامیّه حقوق بشر هم که امروز یکی از سندهای جهانی به حساب می‏آید و مورد قبول خیلیها هست، ذکر شده است. آنان در این زمینه نظرهایی را درباره حدود آزادی ذکر کرده‏اند. مثلاً، مرز آزادی، قانون است. اگر کسی می‏خواهد آزاد باشد، باید در چهارچوب قانون آزاد باشد. یا مرز آزادی تا جایی است که به آزادی دیگران لطمه‏ای نزند. اینها حرفهای معروفی است که فلاسفه اجتماعی غرب گفته‏اند و بسیاری از نویسندگان مسلمان هم از آنها تقلید کرده و گرفته‏اند، و بدون این که درباره نظر اسلام تجزیه و تحلیلی بشود، آیات قرآن دیده شود و نظرات اسلامی بررسی بشود، همان شعارها را سر داده‏اند. البته برخی از حرفها درست هم هست، لکن برخی از حرفها نادرست، غیرقابل دفاع و غیرمنطقی است که به جزئیات آنها نمی‏پردازیم.
آنچه عرض می‏کنم تفاوتهایی است که در شکل کلی آزادی از نظر اسلام با آزادیهایی که متفکرین غربی ذکر کرده‏اند، وجود دارد. تفاوتها و نکات اساسی بین حدود و مرزهای آزادی در اسلام و غیر اسلام، یا به تعبیر بهتر، بین ادیان و غیر آنها هست که به طور خلاصه ذکر می‏کنیم، بعد به بعضی از جزئیات مثل آزادی بیان، آزادی فکر، آزادی فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی خواهیم پرداخت.
تفاوتهای آزادی در اسلام و مکاتب غربی
در تفکر اسلامی و مکاتب غربی تفاوتهای اصولی و اساسی در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آن وجود دارد. در منطق مکاتب غرب، آزادی را به قانون، یا به این که به آزادی دیگران لطمه‏ای وارد نیاید، محدود می‏کنند. اسلام در برخی از زمینه‏ها دایره را از این محدودتر می‏کند، و در بعضی از زمینه‏ها آن را گسترش می‏دهد و به اصطلاح طلبگی ما، بین نظر اسلام و نظر رایج در دنیای غرب در باب آزادی، عموم و خصوص من وجه است. در برخی از چیزها ما نظر غرب را بسیار محدود، تنگ‏بینانه و در بعضی از امور آن را بیش از حد وسعت یافته و نزدیک به بی‏بندوباری می‏دانیم.
در اینجا مختصراً به بررسی این تفاوتها می‏پردازیم:
1 ـ توجه اسلام به موانع درونی علاوه بر توجه به موانع بیرونی: در اسلام علاوه بر موانع بیرونی که آزادی انسان را محدود می‏کنند؛ مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها، که آزادی افراد ضعیف و زیردست خود را محدود می‏کنند، یک‏سری موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادی انسان را محدود می‏کنند. طرفداران آزادی در غرب با عواملی مبارزه می‏کنند که از بیرون وجود انسان با آزادی او می‏جنگند، و آزادی او را محدود می‏کنند؛ مثلاً اختناقی که در برخی از جوامع هست، زور و سلطه قدرتهایی که نمی‏گذارند ملتها نفس بکشند، آن اربابی که برده خود را زیر شلاق می‏کشد و همین‏طور بقیه عواملی که بیرون از وجود انسان، مانع آزادی او هستند. اما اسلام دید گسترده‏تری دارد و یک دسته موانع دیگر را هم در نظر می‏گیرد؛ مانند برخی خصوصیّتهای بشری که او را به ضعف و ذلّت و زیردست ماندن و انفعال می‏کشاند. اخلاقیّات فاسد، هوی و هوسها، منیّتها، بغضها و حب‏های بیجا و خلاصه عوامل درونی وجود انسان هم از نظر اسلام، انسان را محدود می‏کنند. یک انسان برای این که آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطه انسان دیگر یا حکومت جبّار نباشد، بلکه لازم است که زیر سلطه قوه غضبیّه و شهویّه خودش هم نباشد. انسانی که بر اثر ضعف، ترس، طمع، حرص و شهوات نفسانی مجبور می‏شود تحمیلات و محدودیتهایی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.
امروز در دنیا، ملتهای زیادی هستند که بر هر کدام از آنها یک دستگاه قدرت متشکّل از چند انسان، آن هم انسانهایی که از خود آن مردم قویتر نیستند، حکومت می‏کنند، و مثل بچه‏ای که مهار شتری را به دست بگیرد و هر جا که می‏خواهد او را ببرد، این ملت را به هر جا که دلشان می‏خواهد می‏برند و مصالح او را هم در نظر نمی‏گیرند. خلقهای مسلمان و غیرمسلمان در دنیا وضعشان این‏گونه است. چرا این ملتها، این وضع را تحمّل می‏کنند؟
یکی از عوامل اسارتهای ملتها در چنین کشورهایی، همان اسارت درونی است. وقتی آنان در درون خودشان دچار ترس و طمع هستند، به چند صباح بیشتر زندگی کردن، به آسایش و تن‏آسایی خود اهمیّت می‏دهند، وقتی از یک پلیس موظف از قِبَل آن قدرتها، می‏ترسند و از او حساب می‏برند و جرأت اظهار وجود و نفس کشیدن نمی‏کنند، وقتی از مرگ، بیکاری و گرسنگی و ناراحتی و سختی می‏ترسند؛ یعنی وقتی اسیر این احساسات و ضعفهای خود هستند، لازمه طبیعی‏اش این است که اسیر اسارتها و زنجیرهای بیرون از وجود خودشان هم می‏شوند. شما به ملت خود ما نگاه کنید. زمانی که این ملت در زیر اختناق رژیم ستمشاهی نفس نمی‏کشید، از کسی صدا درنمی‏آمد، انسان جرأت نمی‏کرد به آن وضع و آن همه بدی و شرارت و ظلم اعتراض بکند، آن دستگاه جبّار و ظالم با خیال راحت می‏راند و سواری می‏گرفت؛ چرا نگیرد؟ وقتی دلی با خدا آشنا نیست، با انسانها و بندگان خدا رحمی ندارد، لطف و محبتی ندارد.
آن روز که مردم ما حصار ترس و طمع را شکستند، کاسب از درآمد روزانه‏اش، دانشجو از درس این ترمش، کارگر از درآمد اندک و ناچیزش و نظامی از امتیازاتی که داشت صرف‏نظر کرد، و وقتی مردم از زنجیرهای درونی خودشان آزاد شدند، لازمه‏اش آن شد که به خیابانها ریختند و مشتها را گره کردند و رژیم ستمشاهی دید در مقابل این مردمی که از زنجیر روح و نفس خود آزاد شدند، هیچ وسیله‏ای ندارد که آنها را سر جای خودشان بنشاند. در سطح جهانی هم همین‏گونه است. ملّتی که اسیر احساسات، خصلتهای منفی، هوی و هوس و شهوات و ترس و طمع خودش نباشد، آن ملت اسیر قدرتهای بیرون از وجود خود، همچون قدرتهای جبّار، ظالم و ستمگر هم نخواهد بود و این نسخه‏ای است که برای تمام ملتهای عالم علی‏السواء قابل اجراست و دوای درد همه ملتهاست؛ یعنی آزادی درونی، آزادی معنوی، آزادی از زنجیرهایی که بازدارنده انسان از حرکت و فعّالیت و اراده هستند، اما این زنجیرها بیرون از وجود او نیستند، بلکه در درون خود او هستند. این یکی از فرقهای اساسی میان اسلام و مکاتب غربی از نظر آزادی است.
مکاتب غربی به این نکته اهمیّت نمی‏دهند. البته معلمین اخلاقشان (که اخلاق آنها هم از غنای معنوی و فکر معنوی الهی جداست و لذا یک اخلاق خشک و بی‏محتوایی است)، توصیه‏هایی می‏کنند و کتابهایی می‏نویسند، لکن جدای از بحث آزادی، این را آزادی انسان نمی‏دانند. اسلام این را آزادی انسان می‏داند. من در این جا چند سخن از رهبران اسلام را عرض می‏کنم تا ببینید اسلام به این آزادی، که در حقیقت رهایی معنوی و آزادی از قیدها و زنجیرهای درونی انسان است، چگونه نظر می‏کند:
1 ـ «لایسترقنّک الطمع وقد جعلک اللّه‏ حرّاً»؛ یعنی ای انسان، طمع و آز تو را اسیر و برده نکند، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده است.
آزادی که طمع آن را سلب می‏کند و از بین می‏برد، چگونه آزادی است؟ طمع و آز و حرص انسانی، او را اسیر می‏کند، این ضد آزادی است، نه این که انسان آزادی‏خواه باشد خود را آزاد بداند، اما اسیر بند طمع باشد، این خود او را برده خواهد کرد.
2 ـ «من ترک الشّهوات کان حرّاً»؛ آن که شهوات و هوسها و تمایلات نفسانی خودش را رها می‏کند، آزاد و حرّ است.
کسی که اسیر شهوات و غرق در تمایلات نفسانی است، چطور آزادی دارد؟ این سخن، آزادی را از دیدگاه و بینش اسلام به طور کلّی از آزادی که در بینش غرب هست، جدا می‏کند. آنها می‏گویند اگر کسی اسیر تمایلات و برده هوسها و شهوتهای خودش است، او را آزاد بگذارید. این آزادی نیست؛ اسارت و بردگی است. هیچ عاملی از بیرون نمی‏تواند یک انسان را آن طور برده کند که شهوت و هوی و هوس درونی او را برده می‏کند. لذا امروز می‏بینید در دنیا استعمارگران برای اسیر کردن ملتها و برای مچ‏گیر کردن شخصیّتها حتی مبارزین، از این راه استفاده می‏کنند و آنها را در دام شهوت می‏اندازند. یکی از کارهایی که امروز دستگاههای جاسوسی در همه جای دنیا مشغولند، همین است. شخصیّتهایی را که از آنها حساب می‏برند، و می‏ترسند، و فکر می‏کنند برایشان مزاحمت ایجاد کنند، با تدابیر و شیطنتهای خاصّی بدون این که خودشان بفهمند، در دام یک امر شهوانی، در دام زن و پول سوق می‏دهند و انسانی که آن طور آزاد بود، فریاد می‏کشید و اظهار وجود می‏کرد، مثل یک برده و اسیر و غلام، مطیع آنها می‏شود. پس شهوات هستند که اسیر کننده انسانند.
3 ـ «من زهد فی الدنیا اعتق نفسه و ارضی ربّه»؛ کسی که به جلوه‏های دنیا و تمایلات دنیوی بی‏اعتنا باشد، جان خودش را آزاد و خدایش را خشنود کرده است.
4 ـ «الحرّ حرٌّ فی جمیع احواله ان نابته نائبةٌ صبر لها، و ان تداکت علیه المصائب لم تکسره»؛ انسان آزاد در همه حال آزاد است، اگر سختی به او روی بیاورد، تحمل و صبر می‏کند؛ یعنی زبون سختیها و اسیر و مقهور ترس و مصیبت نمی‏شود و اگر مصیبتها از همه طرف بر او هجوم بیاورند و او را زیر فشار قرار بدهند، او نمی‏شکند. این را آزاد می‏گویند. این آزادی در مفهوم اسلامی است.
این یک تفاوت بین مفهوم آزادی از نظر اسلام و مفهوم آزادی از نظر مکاتب غربی بود که عرض شد؛ یعنی: «در اسلام آزادی فقط آزادی از قید و بندهای خارج از وجود انسان نیست، بلکه آزادی از قیدهای درونی انسان هم بزرگترین آزادیهاست و اگر کسی آن را داشته باشد و این را نداشته باشد، آزاد نیست.»
در این جا به یک نکته نیز اشاره می‏کنم و آن این است که واژه مقدس «تقوا» و نیز واژه مقدس «تزکیه» که این همه در اسلام بر روی آنها تکیه شده است، در حقیقت همان فائق آمدن بر موانع درونی آزادی است.
تقوا، عبارت است از این که انسان هوشیارانه از خود محافظت کند، و مانع شود از این که هواها و هوسها و جهالتها و لغزشها او را از راه صحیح الهی و انسانی دور کند. و تزکیه عبارت است از این که انسان خود را از آلایشها، فسادها و گرفتاریهای روحی و قلبی پاک کند. اگر تقوا و تزکیه در کسی پیدا شد، او در حقیقت آزاد است و می‏تواند بر قدرتهای بزرگ عالم هم پیروز شود، و اگر در ملّتی تقوا و تزکیه پیدا شد، ولو به طور نسبی، به همان اندازه می‏تواند بر قدرتهای تهدیدکننده آزادی خویش غلبه کند.
داستان معروف دیوجانس حکیم را شاید بسیاری از شما شنیده‏اید که نقل می‏کنند اسکندر مقدونی، که فاتح بخش عظیمی از دنیای وقت خودش بود، با تبختر از راهی عبور می‏کرد. همه در مقابل او تعظیم کرده، به خاک می‏افتادند، و او را ستایش می‏کردند، جز یک مرد ژنده‏پوش فقیری که بر سر راه نشسته بود و به او اعتنایی نکرد. پرسید این کیست؟ او را آوردند، پرسید چرا به من احترام نکردی؟
او در جواب گفت که من نباید به تو احترام کنم، زیرا تو غلام منی.
اسکندر تعجب کرد، گفت: تو دیوانه‏ای، به کسی مثل من غلام می‏گویی؟
گفت: تعجب نکن ای اسکندر، زیرا تو اسیر و برده شهوت و غضب خود هستی، ولی شهوت و غضب در دست من اسیرند.
این، آن انسان آزاد است که اگر شهوت، غضب و تمایلات نفسانی او، در دست او اسیر بودند، و او اسیر شهوت و غضب نبود، او قویتر از هر آن کس و هر آن تشکیلاتی است که دارای قدرتِ مادی، اما اسیر و برده تمایلات شخصی خود باشد. لذا در تاریخ هم وقتی نگاه کنید، می‏بینید حکما و دانشمندان و انبیا و اهل معرفت، علی‏رغم ضعفهای ظاهری و نداشتن قدرت، بر اسکندرها و کورشها، و بقیه سلاطین و جهانگیران عالم پیروز شدند. در زمان خود پیروز نشدند، اما در تاریخ پیروز شدند.از سلاطین و جهانگیران عالم جز نامی، آن هم همراه با طعن و لعن انسانهای هشیار چیزی در تاریخ نماند، اما بشر آن جا که زندگی می‏کند، و آن جا که می‏فهمد و آن جا که دانش دارد، آن جا که ایده‏های شریف را مطرح می‏کند، آن جا که خصوصیات نیک انسانی از او سر می‏زند، در حقیقت دنباله‏رو حکیمان و عارفان و همان کسانی است که فکرشان را در تاریخ بر بشر عرضه کرده، پایش ایستادند و مبارزه کردند. اگر چه خودشان رفتند، اما فکرشان ماند و تیرشان به‏هدف نشست. این تفاوت‏اساسی بین آزادی در فرهنگ‏غربی رایج امروز دنیا و آزادی در فرهنگ‏اسلامی است که ما راجع به‏آن بحث می‏کنیم و شقوق آن‏را بیان‏خواهیم کرد.
2 ـ منشأ و ریشه آزادی: این بحث را کوتاه و فشرده و ساده بیان می‏کنیم، اما جزء بحثهایی است که جا دارد صاحبان علاقه به مباحث فکری و اهل تأمّل و تفکّر در مسائل اسلامی، درباره آن کار و مطالعه فراوانی انجام دهند. منشأ و ریشه آزادی در فرهنگ غربی با منشأ و ریشه آزادی در بینش و فرهنگ اسلامی بکلّی متفاوت است. این که شما می‏بینید در تمدن کنونی غرب می‏گویند بشر باید آزاد باشد، این یک فلسفه و ریشه و منشأ فکری دارد و این که اسلام می‏گوید بشر باید آزاد باشد، فلسفه و ریشه و منشأ دیگری دارد.
ریشه آزادی در غرب، خواست و تمایلات انسان است. وقتی می‏گوییم خواست و تمایلات انسان، مقصود فقط تمایلات عقلانی و منطقی هم نیست، لذا در تمدّن و فرهنگ غربی وقتی از آزادی صحبت می‏کنند، هم آزادی سیاسی را شامل می‏شود؛ یعنی فعّالیت سیاسی، و حق انتخاب و حق قانونگذاری و حق کسب و کار و بقیه امور، هم فعالیتهای فردی شهوانی را شامل می‏شود. اگر بگویند چرا فلان زن یا مرد در ملأ عام در خیابان با آن وضع ناهنجار و نادرست ظاهر می‏شود و حرکاتی انجام می‏دهد که وجدان مردم معمولی از آن شرم می‏کند، پاسخ می‏گویند: او دلش می‏خواهد، و آزاد است هر چه می‏خواهد انجام دهد.
فلسفه آزادی، خواستن است؛ خواستن دل و تمنّای دل انسانی. این اساس آزادی در غرب است. اگر چه در غرب می‏گویند آزادی با قانون محدود می‏شود، اما خود آن قانون هم محصول آرزوها و تمنیّات و تمایلات افراد است؛ زیرا قانون را در تمدن و دمکراسی غربی، اکثریت مردم معین می‏کنند؛ آن هم چون دلشان می‏خواهد، و فکر می‏کنند که این خوب است. دلیل خوبی قانون نیز لزوماً انطباق با ارزشهای انسانی نیست. آرزوها و تمنیّات اکثریت افراد جامعه قانون و نظام را به وجود می‏آورد، و این قانون و نظام، آزادیهای عمومی را در چهارچوب خود محدود می‏کند. پس ریشه آزادی در تمدن و فرهنگ غربی عبارت است از خواهشهای قلبی، تمایلات و تمنیّات انسانها.
البته این نکته را نگفته نگذارم که این، ظاهر قضیه است. همین هم در تمدن کنونی غربی به صورت واقعی و حقیقی نیست. اگر کسی در مسائل جهان غرب امروز تأمل نماید و مشکلات آنها را مطالعه کند، بروشنی درخواهد یافت که میل و خواست اکثریت را هم یک دسته مخصوصی از مردم به وجود می‏آورند؛ همانند باندهای اقتصادی، سیاسی، و در بعضی کشورها مثل آمریکا باندهای قوی صهیونیستی یا وابستگان به تشکیلات گوناگون سیاسی و اقتصادی مختلف. بنابراین، ریشه آزادی غربی عبارت است از خواست طبقات ممتاز جامعه، سرمایه‏دارها، صاحبان شرکتها، صاحبان کارتلها و تراستهای فعال اقتصاد بین‏المللی، و شرکتهای چندملیّتی؛ آنهایی که وقتی لازم می‏دانند فردی رئیس‏جمهور شود تا طرحها و نقشه‏های اقتصادی آنها را پیاده کند، تمام امکاناتشان را صرف می‏کنند و رسانه‏های عمومی را استخدام می‏کنند ـ که بیشتر آنها هم در اختیار خودشان است ـ برای این که افکار عمومی را به سمت فلان حزب یا شخص معطوف نمایند و رأی مردم را به سوی شخص مورد نظرشان، سرازیر کنند.
امروز در عرف سیاست دنیا این یک امر روشن و شناخته شده‏ای است که در آمریکا اگر کسی با کمپانیهای بزرگ و باندهای اقتصادی معروف و قوی درگیر شود، آینده سیاسی او به خطر خواهد افتاد؛ یا در انتخابات پیروز نمی‏شود و خود او سر کار نمی‏آید، یا اگر سر کار آمد و برخلاف خواسته‏های آنها عمل کرد، او را از اریکه قدرت به زیر می‏آورند، یا ترور می‏کنند یا یک مشکل دیگر برای او می‏آفرینند؛ کما این که در آن نظام این قبیل حوادث گاه‏گاه اتفاق افتاده و همه شاهد بوده‏اند. پس اگر چه این آزادی مبتنی بر اراده و تمنیّات و خواسته‏های افراد بشر است، اما ریشه حقیقی آن حتی خواست و تمنّای بشر و افراد بشر و افراد جامعه هم نیست، بلکه ریشه طبیعی این آزادی که قانون و نظام را به وجود می‏آورد، عبارت است از خواستهای کارتلها، تراستها و کمپانیها و شخصیتهای اقتصادی و باندهای گوناگون سیاسی.
این ریشه آزادی در غرب است که براساس همین تصور و تفکّر، اعلامیه جهانی حقوق بشر به وجود آمد و اگر شما به آن اعلامیه نگاه کنید، می‏بینید که آزادیهای گوناگونی را در عقیده و فکر و رفتار برای افراد بشر در همه جای جهان پیش‏بینی کرده است و من عرض می‏کنم که در هیچ کشوری از کشورهای دنیا، حتی همان امضاکنندگان اولیه اعلامیه حقوق بشر و کسانی که دم از آزادی می‏زنند، یک کشور را سراغ ندارید که آنچه را که در منشور جهانی حقوق بشر نوشته شده و قابل شدن هم هست، اگر چه که در آن حدود برای بشر نافع هم نیست، اما چون با منافعشان اصطکاک داشته، حتی همان را هم که خودشان قبول دارند، و به نام آن شعار می‏دهند، پیاده کرده باشند.
لذا شما می‏بینید آن کشورهایی در نظر بینندگان و نویسندگان غربی آزادتر هستند که در آنها رواج برآوردن تمنیّات جنسی از همه بیشتر باشد. وقتی می‏پرسند کدام کشورهای دنیا از همه کشورها آزادتر است؟ بعضی از کشورهای اسکاندیناوی و کشورهای اروپای شمالی و شمال شرقی را که در آنها آزادی جنسی به صورت بی بندوباری رواج دارد، آن را به حساب آزادی می‏گذارند و می‏گویند اینها آزادترین کشورهای دنیا هستند. پس آزادی در مفهوم غربی همین است که اساساً تمنّیات انسانی و خواسته‏ها و شهوات و هوی و هوس و قوه شهویّه و غضبیّه او آزاد باشد و بتواند در چهارچوب قانونی که آن قانون هم باز برآمده از همین تمنیّات و خواستهاست، هر کاری که می‏خواهد انجام دهد.
ریشه و منشأ آزادی در اسلام
ریشه آزادی در فرهنگ اسلامی، جهان‏بینی توحیدی است. اصل توحید با معانی ظریف و دقیقی که دارد، آزاد بودن انسان را تأمین می‏کند؛ یعنی هر کس که معتقد به وحدانیّت خداست و توحید را قبول دارد، باید انسان را آزاد بداند. لذا در دعوت انبیا، در سوره‏های مختلف قرآن (سوره انبیا و اعراف که از پیغمبران مختلف حرف می‏زند) آمده است: «وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ».
اول آنها را از خدا می‏ترساند، سپس اطاعت از خدا و اطاعت از خودش را که نماینده خداست، به مردم پیشنهاد و مطرح می‏کند. در واقع، اولین حرف تمام پیامبران عبارت بوده از این که از خدا اطاعت کنید و از پیروی طاغوت، کسانی که غیر خدا هستند و می‏خواهند انسان را اسیر و برده کنند، اجتناب نمایید: «أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ» در قرآن این موضوع با همین لفظ و مفهوم، مکرّر ذکر شده است. بنابراین آزادی اسلامی، متّکی بر توحید است.
این بحث، دامنه بسیار وسیعی دارد و در این جا به طور خلاصه و مجمل عرض می‏کنم که روح توحید عبارت است از این که عبودیّت غیر خدا باید نفی شود؛ یعنی توحید در هر دینی و در دعوت هر پیغمبری معنایش این است که انسان باید از غیر خدا اطاعت نکند، چه آن غیر خدا یک شخص باشد؛ مثل فرعونی یا نمرودی، چه آن غیر خدا یک تشکیلات و نظام باشد، نظام غیرالهی، چه غیر خدا یک شی‏ء باشد، چه هواها و هوسهای خود او باشد، چه غیر خدا، عادتها و سنّتهای رایج غیرالهی باشد. فقط باید از خدای متعال اطاعت کند. اطاعت از خدا به این معنی است که احکام الهی را عمل کند، نظامی را که الهی و مبتنی بر تفکر الهی است قبول کند، رهبر و زمامداری را که ارزشهای الهی را دارد، رهبر و زمامدار بداند و از او اطاعت کند. پیامبری را که از سوی پروردگار می‏آید، واجب‏الاطاعه بداند، ولیّ امری را که خدا معیّن کرده، مورد قبول بداند و از وی اطاعت کند و در همه حرکات و رفتار، تنها در این چهارچوب زندگی کند و از غیر این چهارچوب، هیچ اطاعتی نکند؛ فقط بنده خدا باشد.
انسان در جهان‏بینی اسلام، موجودی است که در او استعدادهای فراوانی نهفته است. این انسان می‏تواند در میدانهای علم و دانش و کشف رمزها و حقایق خلقت تا بی‏نهایت پیش برود. در سیر مراتب معنوی و مراحل روحی، می‏تواند تا بی‏نهایت برود و از فرشتگان می‏تواند بالاتر بزند.
از لحاظ انواع و اقسام قدرتمندیها می‏تواند به اوج قله قدرت برسد. اگر انسان عبودیت و اطاعت خدا کند، این راهها در مقابل او باز خواهد شد، و اگر غیر خدا را اطاعت کند، بالهای او بسته خواهد شد و از پرواز باز خواهد ماند. در همه رشته‏ها حتی علم و دانش هم باز توحید در سر راه انسان قرار می‏گیرد و انسان با آن آشنا می‏شود.
مسلمان صدر اسلام، که علی‏رغم جهالت و شرک حاکم بر آن روز دنیا، به توحید گرایش پیدا کرد، آن چنان آزادی و شکوهی پیدا کرد که درهای علم و دانش به روی او باز شد و جلو افتاد، و همه بشر به دنبال او، وارد وادی علم شدند، که امروز دنیا و جامعه بشری دانش خود را مدیون اسلام و توحید مسلمانهایی است که اول بار قدم در وادی دانش گذاشتند.
این، آزادی اسلامی است. پس ریشه آزادی در اسلام عبارت است از شخصیت و ارزش ذاتی انسان که بنده هیچ کس غیر خدا نمی‏شود. و در حقیقت ریشه آزادی انسان، توحید و معرفت و شناخت خداوند است. ریشه آزادی در اسلام، انواع و اقسام آزادیهای تازه‏ای را برای انسان به بار می‏آورد. دیگر انسان آزاد در فرهنگ اسلامی، نمی‏تواند و حق ندارد از غیر خدا اطاعت کند، که در تفاوت سوم با آزادی غربی بعداً مشروحتر عرض خواهم کرد. لذا همه انبیا و بخصوص اسلام بر روی عبودیت انحصاری پروردگار تکیه کرده‏اند. قرآن خطاب به اهل کتاب (یهود و نصاری) این پیشنهاد را در زمان پیغمبر مطرح می‏کند: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ»؛ ای اهل کتاب بیایید بر یک کلمه با هم توافق کنیم، و آن این است که «أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ»؛ به غیر خدا هیچ کس دیگر را اطاعت نکنیم.
این چیزی است که در ادیان یهود و مسیحیت و همه ادیان الهی بوده است، اسلام هم که پرچمدار این توحید خالص است. بعد به این هم اکتفا نمی‏کند، با جمله دیگری، عبودیت خدا را روشنتر می‏کند: «وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً»؛ هیچ چیزی را نه فقط هیچ کس را، شریک خداوند قرار ندهیم؛ یعنی خواسته‏ها، هواها، هوسها، خودخواهی‏ها، خودرأیی‏ها، استبدادها، سنتها و آداب و عادات جاهلی، هیچ کدام از اینها را شریک خدا در عبودیت قرار ندهیم. باز مطلب را در صحنه زندگی روشنتر و عینی‏تر می‏کند: «وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ»؛ هیچ کدام از ما، دیگری را پروردگار و ارباب و سرور خودمان نگیریم، مگر خدا؛ یعنی فقط سرور همه ما خدا باشد و بس. هیچ انسانی، هیچ سرور و بالاسری غیر از خدا نداشته باشد. این شعار و منشور جهانی اسلام است. آزادی که ما بشر را به آن دعوت می‏کنیم، این است. اگر امروز هم بشر بتواند این آزادی را مورد توجه قرار دهد و به آن عمل کند، اگر نظامهای فاسد نتوانند بر دوش بشر سنگینی کنند، اگر انسانهای ظالم و خودکامه نتوانند در سراسر عالم، انسانها را اسیر و برده خودشان کنند، اگر کمپانیهای اقتصادی بزرگ دنیا و شرکتهای چندملیّتی و کسانی که به خاطر پول و سود، میلیونها انسان را در سراسر دنیا حیران و سرگردان و زندانی خودشان کرده‏اند، اگر بشر بتواند سنگینی بار اینها را از روی دوش خودش بردارد، همان آزادی است که اسلام می‏خواهد. آزادی اسلامی، یعنی آزادی از غیر خدا، و اسلام که انسان را بنده خدا می‏داند، این رجحان را بر همه ادیان و مکاتب دیگر دارد.
در بعضی از ادیان، انسان فرزند خداست. این فرزند خدا بودن یک تعارف است. فرزند خداست و اسیر هزاران انسان دیگر. این چه جور فرزند خدایی است؟ اسلام می‏گوید: انسان فقط بنده خداست؛ یعنی بنده هیچ کس نباش. فرزند هر که می‏خواهی باش، از کس دیگری اطاعت نکن. جهاد اسلامی اصلاً برای همین است و امیرالمؤمنین علیه‏السلام درباره جهاد اسلامی می‏فرماید: «لیُخرج الناس من عبادة العباد الی عبادة اللّه‏ ومن طاعة العباد الی طاعة اللّه‏ ومن ولایة العباد الی ولایة اللّه‏».
اصلاً جهاد برای این است. جهاد برای کشورگشایی و به دست آوردن غنایم جنگی نیست. جهاد برای این است که انسانها را از بردگی بندگان، به عبودیت خدا سوق دهند، از ولایت و حاکمیت و سرپرستی بندگان و انسانهای ضعیف که خودشان بنده هوی و هوس و غضب خودشان هستند، خارج کنند و به ولایة‏اللّه‏ و سرپرستی خدا ببرند.
کدام افتخار برای انسان از این بالاتر است؟ این، آن انسان ایده‏آل است که می‏تواند ادعا کند که من آزادم. انسانی که ادعا می‏کند من آزادم و آزادی‏اش در این است که صندوقی را می‏گذارند و تمام امکانات فهم و شعور او را در دست می‏گیرند و او را هل می‏دهند که به نام کسی کارتی در صندوق بیندازد، آزادی او فقط همین است؛ اما هزاران اسارت، دست و پای او را بسته است. چنین فردی، آزاد نیست. او چطور ادعا می‏کند من آزادم، در حالی که در اسارت شغل، و اسارت نظامهای فاسد، اسارت هوی و هوس، اسارتهای پلیسی، اسارتهای گوناگون ناشی از فشار قدرتها، و اسارت اقتصادی به دست تشکیلاتهای گوناگون اقتصادی دنیا، گرفتار است؟ ملتهایی که این همه اسارت دارند، چطور می‏توانند بگویند ما آزادیم؟ چطور می‏توانند ادعا کنند که آنچه دارند، آزادی است؟ این چه آزادی است؟ این همان چیزی است که اسلام آن را قبول ندارد.
ریشه آزادی اسلام، آزادی انسان از عبودیت هر آنچه غیر خداست، می‏باشد، در حالی که ریشه آزادی غربی عبارت از تمنیّات و تمایلات و خواسته‏های حق انسانی یا هرگونه خواست انسانی است.
پس فرق دوم عبارت بود از این که در مفهوم آزادی اسلامی، توحید و عبودیت انحصاری پروردگار نهفته است و این ریشه آزادی است و گفتم آزاد بودن انسان به این معنی است که از هر آنچه غیر خداست، چه قانون، چه آداب و عادات، و چه قدرت و سلطه‏ها، باید رها باشد و فقط تحت فرمان خدای متعال باشد و این امر، به انسان کرامت و ارزش می‏دهد و آزادی او را به معنای واقعی کلمه تأمین می‏کند. لذا اسلام به خاطر اهمیتی که برای آزادی به این معنای وسیع و درخشان قائل است، جهاد آزادیبخش را جزء احکام اصلی دین قرار داده است و جهاد در حقیقت، وسیله‏ای برای کسب و حفظ آزادی است.
3 ـ مرزها و قلمرو آزادی: تفاوت سوم این است که در اسلام، قانون که محدودکننده آزادی انسان است، فقط در زمینه مسائل اجتماعی نیست، بلکه شامل مسائل فردی و شخصی و خصوصی انسان هم می‏شود. توضیح این مطلب را در چند جمله کوتاه عرض می‏کنم.
در فرهنگ غربی که قانون مرز آزادی را معین می‏کند، این قانون ناظر به مسائل اجتماعی است، به این معنی که قانون می‏گوید آزادی هیچ انسانی نباید آزادی انسان دیگر را محدود کند. اما اسلام به انسان می‏گوید استفاده از آزادی علاوه بر این که نباید آزادی و منافع جامعه را تهدید کند، باید منافع خود او را هم به خطر نیندازد.
قوانین بشری برای انسان تا آن جایی که کار او هیچ‏گونه رابطه‏ای با جامعه نداشته باشد، تکلیفی معین نمی‏کند؛ توجیه چرا، اما تکلیف و الزام نه. اسلام و ادیان الهی علاوه بر این که به فکر حفظ حقوق و آزادیهای دیگران هستند و می‏گویند یک انسان نباید به بهانه آزاد بودن حقوق دیگران را تهدید کند و به خطر بیندازد، همچنین می‏گویند یک انسان به بهانه آزاد بودن و اختیار داشتن حق ندارد منافع شخص خودش را هم به خطر بیندازد. خود او هم نباید از قِبَل آزادی خویش ضرر ببیند. لذا در اسلام ضررزدن به خود و خودکشی ممنوع است. براساس فکر اسلامی، هیچ کس نمی‏تواند بگوید که من آزادم، پس اموال خودم را از بین می‏برم، به سلامتی خودم ضرر می‏زنم، و جان خودم را نابود می‏کنم. او همان‏طور که موظف است با حرکات و اعمال و رفتار و گفتار خود، حقوق دیگران و آزادی آنها را محدود نکند و به خطر نیندازد، موظف است آزادی و حدود و حقوق خود را هم به خطر نیندازد.
این یک مرز اساسی و اصلی بین آزادی از دیدگاه اسلام و آزادی از دیدگاههای دیگر و در فرهنگهای بشری است. لذا در اسلام انظلام هم جایز نیست؛ یعنی زیربار زور رفتن هم، هر چند به خود یک شخص مربوط شود، حرام است. در اسلام عمل نکردن به واجبات و نپیمودن راه تکامل هم حرام است. در اسلام راکد گذاشتن استعدادهای خود، حتی در جایی که به شخص خود او مربوط می‏شود و به اجتماع ربط پیدا نمی‏کند، ممنوع و حرام است. بنابراین، یک انسان نمی‏تواند بگوید من اختیار خودم را دارم و به اختیار خودم می‏خواهم آزادی خودم را سلب کنم، یا خودم را در اختیار دیگران قرار بدهم، یا فلان تحمیل و زور را تحمّل کنم، یا روح و دل خودم را تربیت و تکامل نبخشم. البته یک نقطه بسیار مهم و قابل توجّه این است که این ممنوعیت آزادی او در ضرر وارد کردن به خود او، یک تکلیف شخصی است؛ یعنی هیچ دولت و حکومت و قانونی حق ندارد کسی را بر این‏که او حقوق خودش را حفظ کند، اگر به جامعه مربوط نیست، مجبور نماید یا او را تعقیب و محاکمه کند. لذا اسلام در آن مواردی که آسیب‏رسانی کسی فقط به خود اوست، تجسّس و تفحّص و پیگیری و افشاگری را ممنوع می‏کند.
اما نسبت به خود شخص، تکلیف الهی است؛ یعنی خدا او را مجازات خواهد کرد، زیرا حفظ خود و حقوق خود، یک واجب است. قرآن به انسانها می‏فرماید: «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً»؛ جان خودتان و همین‏طور اهل خودتان، یعنی کسانی را که تحت‏تأثیر شما هستند، حفظ کنید و نگذارید در آتش غضب الهی بسوزند و به مجازات الهی مبتلا شوند. در آیه دیگر می‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»؛ ای اهل ایمان، بر عهده شما حفظ نفوس خود شماست.
اما آن جا که آسیب رساندن به جامعه ارتباط پیدا می‏کند، قانون، دستگاه اجرایی و دستگاه قضایی باید مواظب باشند و مرتکب را طبق قانون مجازات کنند.
4 ـ در غرب آزادی منهای خدا و دین است و در اسلام آزادی منشأ و ریشه خدایی دارد: در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی منهای حقیقتی به نام دین و خداست. لذا ریشه آزادی را هرگز خدادادی نمی‏دانند، هیچ کدام نمی‏گویند که آزادی را خدا به انسان داده است، بلکه دنبال یک منشأ، و ریشه فلسفی برای آن هستند.
در اسلام، «آزادی» ریشه الهی دارد. این یک تفاوت اساسی است و منشأ بسیاری از تفاوتهای دیگر می‏شود. بنابر منطق اسلام حرکت علیه آزادی، حرکت علیه یک پدیده الهی است؛ یعنی در طرف مقابل، یک تکلیف دینی به وجود می‏آورد، اما در غرب چنین چیزی نیست؛ یعنی مبارزات اجتماعی که در دنیا برای آزادی انجام می‏گیرد، بنابر تفکر لیبرالیسم غربی، هیچ منطقی ندارد؛ مثلاً حرفهایی مثل «خیر همگانی»، یا «خیر اکثریت» به عنوان ریشه آزادی اجتماعی زده می‏شود. اما مبارزاتی که زیر لوای چنین تفکراتی انجام گیرد، به مجرد این که از هیجان میدان مبارزه خارج شوند، شک خواهند کرد که چرا من بروم و کشته شوم؟ در تفکر اسلامی ،این‏طور نیست. مبارزه برای آزادی یک تکلیف است، چون مبارزه برای یک امر الهی است. همچنان که اگر می‏بینید کسی را می‏کشند، موظفید بروید به او کمک کنید، وگرنه گناه کرده‏اید، زیرا یک وظیفه دینی است، در زمینه آزادی نیز همین‏طور است، باید بروید، تکلیف است.
بر این تفاوت اساسی، تفاوتهای دیگری مترتب می‏شود؛ از جمله این که در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است، «آزادی» نامحدود است. شما که به یک سلسله ارزشهای اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزشها تعرض می‏کند، ملامت کنید، زیرا ممکن است او به این ارزشها معتقد نباشد. بنابراین، هیچ حدّی برای آزادی وجود ندارد.
«آزادی» در اسلام این‏گونه نیست. در اسلام ارزشهای مسلّم و ثابتی وجود دارد، که حرکت به سوی آنها ارزش آفرین و کمال است. بنابراین، آزادی با این ارزشها محدود می‏شود، اما این که این ارزشها را چگونه باید فهمید، مقوله دیگری است.
همین «آزادی اجتماعی» که این قدر در اسلام ارزش دارد، اگر در خدمت ضایع کردن فراورده‏های ارزشمند معنوی یا مادی یک ملت به کار گرفته شود، مضرّ است، درست مثل زندگی یک انسان: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً»
در منطق قرآن، کشتن یک انسان، مثل کشتن همه انسانیّت است. این خیلی عجیب است، چون تعرّض به حریم انسانیّت است، لیکن استثنای آن این است: «بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ». مگر این که آن کسی که مورد تعرض قرار می‏گیرد، خود او به جان کسی تعرض کرده یا فسادی ایجاد کرده باشد؛ لذا ارزشها و حقایق ثابت و مسلم، این آزادی را محدود می‏کنند، همچنان که حق حیات را محدود می‏کنند.
5 ـ حد آزادی در غرب منافع مادی، و در اسلام، ارزشهای معنوی است: در غرب حد آزادی را منافع مادی تشکیل می‏دهد. ابتدا برای آزادیهای اجتماعی و فردی، محدودیتهایی را معین کردند. هر گاه منافع مادی به خطر افتد، آزادی را محدود می‏کنند. منافع مادی مثل عظمت این کشورها، و سلطه‏های علمی آنها می‏باشد. تعلیم و تربیت یکی از مقولاتی است که آزادی در آن، جزء مسلمترین حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند، یاد بگیرند، اما همین آزادی در دانشگاههای بزرگ دنیای غربی محدود می‏شود. دانش و تکنولوژی والا ـ به قول خودشان HIHG TEC ـ قابل انتقال نیست. انتقال تکنولوژی به کشورهای معیّنی ممنوع است؛ زیرا اگر این دانش انتقال داده شود، از انحصار این قدرت خارج می‏شود، و این قدرت و سلطه مادی به حال خودش باقی نخواهد ماند.
در این جا آزادی مرز پیدا می‏کند؛ یعنی استاد حق ندارد به شاگرد جهان سومی ـ ایرانی یا چینی مثلاً ـ فلان راز علمی را بیاموزد. آزادی انتقال اطلاعات و اخبار هم این‏گونه است. امروز همه جنجال دنیا برای آزادی اطلاعات و اخبار است. می‏گویند بگذارید مردم باخبر شوند و بدانند. ترویج آزادی در غرب یکی از مصادیق و مصراعهای بلندش این است، اما در حمله آمریکا به عراق، برای مدت یک هفته یا بیشتر رسماً همه اطلاعات سانسور شد و از جزئیات آن هیچ کس مطلع نبود، چون مدعی بودند این کار امنیت نظامی را به خطر می‏اندازد. پس امنیت نظامی، حق آزادی را محدود کرد؛ یعنی یک مرز و دیوار مادّی مطرح است.
استحکام پایه‏های حکومت هم مرز دیگر است. چند سال قبل گروهی در آمریکا پیدا شدند که با گرایش مذهبی خاصی علیه حکومت آمریکا اقدام کردند. برای مقابله با آنها مقداری کارهای امنیتی و انتظامی انجام شد، اما فایده‏ای نبخشید. لذا خانه‏ای را که آنها در آن جمع شده بودند محاصره کردند و آتش زدند و حدود هشتاد نفر را در آتش سوختند. پس آزادی زنده ماندن، آزادی عقیده و آزادی مبارزه سیاسی، به این حد، محدود می‏شود.
بنابراین آزادی در دنیای مادّی غرب هم حد و مرزهایی دارد، ولی این مرزها، مرزهای مادّی است. ارزشهای اخلاقی در آن جا هیچ مانعی برای آزادی نیست؛ مثلاً نهضت همجنس‏بازی در آمریکا یکی از نهضتهای رایج است، افتخار هم می‏کنند، و اشخاصی که با این نهضت مخالفند، مورد تهاجم شدید بعضی از مطبوعات و روزنامه‏ها واقع می‏شوند؛ یعنی ارزش اخلاقی مطلقاً حد و مرزی برای آزادی معین نمی‏کند.
مثال دیگر در کشورهای اروپایی است؛ مثلاً آزادی بیان را تبلیغات به نفع فاشیسم محدود می‏کند ـ که امر مادّی و حکومتی است، اما تبلیغات عریانگری را محدود نمی‏کند؛ یعنی مرزهای آزادی در لیبرالیسم غربی، با آن ریشه فلسفی و با آن نگرش، مرزهای مادی است و مرزهای اخلاقی اصلاً مطرح نیست. اما در اسلام مرزهای اخلاقی وجود دارد. در اسلام، آزادی، علاوه بر آن حدود مادی، مرزهای معنوی هم دارد. اگر کسی علیه منافع کشور اقدامی کند، آزادیش محدود می‏شود. این منطقی است، اما مرزهای معنوی هم وجود دارد.
اگر کسی عقیده گمراهی دارد، عیبی ندارد. البته پیش خدا و انسانهای مؤمن عیب دارد، لیکن حکومت هیچ وظیفه‏ای در قبال او ندارد. در جامعه مسلمانان، یهودی و مسیحی و بقیه ادیان گوناگون هستند، الآن در کشور ما هم هستند، در صدر اسلام هم بودند، هیچ مانعی ندارد. اما اگر قرار باشد آن کس که عقیده فاسدی دارد، به جان ذهن و دل افرادی که قدرت دفاع ندارند بیفتند و بخواهد آنها را هم گمراه کند، این جا آزادی محدود می‏شود. یا اگر کسانی بخواهند اشاعه فساد بکنند، فساد سیاسی، فساد جنسی یا فساد فکری، یا همین فیلسوف‏نماهایی که در گوشه و کنار هستند بخواهند درباره این که تحصیلات عالیه برای جوانان خوب نیست مقاله بنویسند و عیوبش را ذکر کنند، نمی‏شود اجازه داد که چنین کسانی با وسوسه و دروغ، انسانها را از تحصیل علم بازدارند. در اسلام آزادی دروغگویی نیست، آزادی شایعه‏پراکنی و آزادی ارجاف نیست.
گله‏ای که دارم این است که چرا در زمینه مسائل آزادی، به مباحث و مبانی اسلامی مراجعه نمی‏شود. قرآن کریم در سوره احزاب آیه 60 می‏فرماید: «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ»
مرجفون در کنار منافقان و بیماردلان قرار دارند، و سه دسته را تشکیل می‏دهند. مرجفون کسانی هستند که مرتب مردم را می‏ترسانند. یک جامعه تازه تأسیس شده اسلامی، با آن همه دشمن، آن همه بسیج قرآنی و بسیج نبوی، همه باید برای دفاع از کشور و از این نظام عظیم انسانی و مردمی از لحاظ روحی آماده باشند، اما یک عده مثل خوره به جان مردم بیفتند و روحیه‏ها را تضعیف کنند، اینها مرجفونند. قرآن می‏گوید اگر مرجفون، یعنی کسانی که مرتب مردم را می‏ترسانند، آدم را ناامید کرده و از اقدام بازمی‏دارند. دست برندارند، تو را به جان آنها خواهیم انداخت. این مرز آزادی است. پس آزادی در منطق اسلامی، مرزی از ارزشهای معنوی دارد که در غرب نیست.
6 ـ آزادی غربی مخالف با تکلیف، و آزادی اسلام، تکلیف‏مدار است: آزادی در تفکر لیبرالیسم غربی با تکلیف منافات دارد. آزادی یعنی آزادی از تکلیف؛ اما در اسلام، آزادی آن روی سکّه تکلیف است. اصلاً انسانها آزادند چون مکلّفند. اگر مکلّف نبودند، آزادی لزومی نداشت و مثل فرشتگان بودند. به قول مولوی:
در حدیث آمد که خلاق مجید     خلق عالم را سه‏گونه آفرید
یک گروه را جمله عقل و علم و جود     آن فرشته است و نداند جز سجود
خصوصیّت بشر این است که دارای مجموعه‏ای از انگیزه‏ها و غرایز متضاد است که مکلّف است در خلال این انگیزه‏های گوناگون، راه کمال را بپیماید. به خاطر پیمودن راه کمال به او آزادی داده شده. همین آزادی با این ارزش برای تکامل است، کما این که خود حیات انسان برای تکامل است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ». خداوند جن و انس را برای رسیدن به مرتبه عبودیت او، که مرتبه بسیار والایی است، آفریده است. آزادی هم مثل حق حیات، مقدمه‏ای برای عبودیت است.
در غرب، در نفی تکلیف تا جایی پیش رفته‏اند که نه تنها تفکرات دینی، بلکه حتی تفکرات غیردینی و کل ایدئولوژیها را که در آنها تکلیف هست و باید و نباید هست، نفی می‏کنند. الآن در آثار اخیر همین لیبرال‏نویسهای آمریکا و شبه‏آمریکایی و کسانی که پیامبرشان آنها هستند، دیده می‏شود که می‏گویند: تفکّر آزادی غربی با اصل «باید و نباید» و با اصل ایدئولوژی مخالف است، اسلام به کلی نقطه مقابل این است. اسلام آزادی را همراه با تکلیف برای انسان دانسته که انسان بتواند با این آزادی، تکالیف را صحیح انجام دهد، کارهای بزرگ و انتخابهای بزرگ بکند و بتواند به تکامل برسد.
با این تفاوتهایی که بیان شد، ما به طور اجمال و به صورت جمع‏بندی می‏توانیم بگوییم: آزادی با همین مفهوم درخشانی که امروز دنیا از آن یاد می‏کند، یعنی آزادی از قید عبودیّتها و رقیّتها و اسارتها و سلطه‏ها و ارزش دادن به اراده انسان، در اسلام هست، و این که بعضی‏تصوّر کرده‏اند که آزادی با این مفهوم دو سه قرن است که در دنیا پیدا شده، اشتباه است.
آزادی فکر و عقیده در اسلام و محورهای سه‏گانه آن
انواع آزادی و وظایف دولت اسلامی در تأمین آن
بعد از تبیین مفهوم آزادی از دیدگاه اسلام، و ریشه‏های آزادی، عناوینی را که در باب آزادیها بر روی آن تکیه می‏شود، چه در معارف اسلامی، چه در معارف کنونی جهان، مطرح و درباره آن بحث می‏کنیم:
آزادی فکر و عقیده
این یکی از مباحث مهم در اسلام و هم در فرهنگ کنونی جهان است. ابتدا به طور کوتاه چهارچوبی از آن ارائه می‏شود:
اولاً، آزادی فکر، عقیده و مذهب، امروز یک شعار پذیرفته شده جهانی است؛ یعنی در دنیا حتی حکومتها و کشورهایی که به آزادی اعتقادی ندارند و انواع آزادیها را، بخصوص آزادی فکر را در جامعه خود بشدت سرکوب کرده‏اند، دم از آزادی فکر و عقیده و مذهبی می‏زنند و شعارش را می‏دهند. گاهی هم تظاهراتی که نشانه این است که در این کشور مذهب یا عقیده آزاد است، انجام می‏دهند؛ مثلاً در کشورهایی که روی عقیده و دین اسلام حساسیت دارند، بعضی از ظاهرسازیها انجام می‏شود، تا در دنیا منعکس شود که در این کشور، آزادی فکر و عقیده تأمین شده است.
در این جا نظر اسلام را در سه محور عرض می‏کنم:
محور اول ـ وجوب تفکّر در اسلام: اصل فکر کردن در اسلام نه فقط آزاد، بلکه لازم و واجب است. شاید در بین کتابهای آسمانی و نوشته‏های مذهبی هیچ کتابی را نشود پیدا کرد که به قدر قرآن، انسانها را به تفکر و تعقّل و مطالعه در پدیده‏های حیات و امور مادی و معنوی و انسانی و تدبّر در تاریخ و امثال اینها دعوت کرده باشد. حتی تفکّر در باب اصول مذهبی واجب است و پیدا کردن یک استدلال بر توحید یا نبوّت یا بقیه اصول برای هر کسی لازم است. بالاتر از این، اگر کسی در تفکّرات مذهبی خود، دچار وسوسه و تردید و شک و شبهه شود، از نظر اسلام ناشایسته نیست. البته در شک نباید بماند، و موظف است که با تلاش و تفکّر و ادامه جست‏وجو و بررسی، به یک نقطه یقین‏آور و قابل اعتمادی خود را برساند. اما این که در یک اصلی از اصول دین در ذهن کسی شک به وجود بیاید، چیزی نیست که در دین مقدس اسلام مرز ایمان به حساب آمده و ممنوع باشد، چه این که اختیاری و قابل منع هم نیست. لذا در روایات متعدّدی می‏بینیم که کسانی به پیامبر یا ائمه علیهم‏السلام مراجعه می‏کنند و از آنها گله‏مندانه می‏پرسند که ما درباره برخی از اصول دینی شک کرده‏ایم. شک در باب توحید، یا وجود خدا، و خود آنها تصوّر می‏کنند که این شبهه و وسوسه ذهنی موجب شده است که از دین خارج شوند. به آنها گفته می‏شود: نه، این موجب خروج از دین نیست. البته باید این‏گونه افراد راهنمایی شوند و خود آنها دنباله مطالعه و تحقیق را رها نکنند.
کسی خدمت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و عرض کرد: یا رسول‏اللّه‏! «هلکتُ»؛ هلاک شدم، بیچاره شدم. حضرت فهمیدند که او در مطالعات اسلامی خود به یک بن‏بست رسیده است. این بن‏بست را برایش بیان کردند. گفت درست است، فرمودند: هذا محضُ الایمان، این عین ایمان، و ایمان ناب است که تو در مسائل فکر کنی و دچار شبهه و تردید شوی و برای رفع آن شبهه و تردید به کسانی رجوع کنی.
پس اصل تفکر و اندیشیدن ولو در اصول مذهبی و پایه‏های اصلی و تثبیت شده دینی باشد، ممنوع نیست، بلکه لازم است و پیدا شدن شبهه و شک هم ایرادی ندارد.
اشاره به حدیث رفع
در حدیث معروف «رفع» که می‏گوید: نُه چیز از امت من برداشته شده، یعنی در آنها مورد مؤاخذه قرار نمی‏گیرند، یکی از آنها: «الوسوسة فی التفکّر فی الخلق» است؛ یعنی «حالت وسوسه در اندیشه انسانی نسبت به جهان و آفرینش»، ممنوع و مذموم و موجب مؤاخذه نیست.
محور دوم ـ دارا بودن عقیده مذهبی: عقیده مذهبی هم تا آن جا که درصدد مبارزه با عقیده اسلامی نباشد، ممنوع نیست؛ یعنی مجازات ندارد. اگر کسی در جامعه اسلامی عقیده غیراسلامی داشت، و این عقیده او را امر به مخالفت و معارضه با نظام اسلامی نمی‏کند، دارا بودن آن عقیده اشکالی ندارد. لذا در جامعه اسلامی، یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان، و دیگر مذاهب که مسلمان نیستند، زندگی می‏کنند و از حقوق خودشان استفاده می‏کنند و طبق اصل 23 قانون اساسی، اینها در عقیده خود آزادند، و عقیده در اسلام ممنوع نیست.
در تفسیر آیه «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» چنین نوشته‏اند که عده‏ای از جوانان یثرب، قبل از آمدن پیغمبر به این شهر، که هنوز مردم آن مسلمان نشده بودند و مدینه، یثرب نامیده می‏شد، عدّه‏ای از این جوانها با یهود که در اطراف مدینه سکونت داشتند معاشرت پیدا کردند و چون یهودیها با فرهنگ‏تر از کفّار و مشرکین بودند، این جوانها، به مقتضای جوانی به آن یهودیها گرایش پیدا کرده بودند. بعضی یهودی شدند و بعضی که به دین یهود درنیامدند، قلباً نسبت به آنها اعتقاد و گرایش پیدا کردند. پس از آن که رسول خدا به مدینه آمدند، و مدینه، مدینه اسلام شد، و مردم مسلمان شدند، پیامبر چند سالی هم با یهود مماشات کرد؛ اما وقتی قبیله بنی‏نضیر علیه اسلام و پیغمبر توطئه کردند، خدای متعال دستور داد که بنی‏نضیر را از اطراف مدینه دور کنند، و آنها را وادار به جلای این منطقه نمایند. پغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله (آن‏طور که در سوره حشر آمده) اینها را از اطراف مدینه اخراج کرد و یهودیان بنی‏نضیر رفتند. وقتی یهودیان می‏رفتند، عده‏ای از جوانهایی که خانواده‏هایشان مسلمان شده بودند، ولی خود آنها هنوز به اسلام نگرویده بودند، اظهار علاقه می‏کردند که با یهودیها جلای وطن کنند. خانواده‏هایشان مانع می‏شدند و به آنها می‏گفتند باید بمانید و مسلمان هم بشوید. این جا آیه شریفه آمد که: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» اکراه و اجبار در ایمان مذهبی وجود ندارد. چون امروز روزی نیست که حقیقت بر مردم پنهان مانده باشد، بلکه راه اسلام و هدایت از راه کفر آشکار شده است. لذا حق ندارید این جوانها را اجبار کنید که مسلمان شوند، بلکه می‏توانند بمانند و مسلمان هم نباشند.
البته این نکته هم گفتنی است که معنای این که عقیده آزاد است، این نیست که اسلام موافق و راضی است که کسانی به غیر عقیده حق باشند، بلکه منظور این است که مادام که آن عقیده درصدد معارضه و مبارزه با نظام اسلامی نباشد، مؤاخذه و مجازاتی نخواهد بود.
محور سوم ـ فکر سیاسی: گرایشها و اندیشه‏های سیاسی در جامعه اسلامی آزاد است و هیچ کس را به جرم داشتن یک فکر سیاسی یا علمی نمی‏توان مورد تعقیب قرار داد. اسلام اجازه این کار را نمی‏دهد. آنچه در قرون وسطی در اروپا رایج بود و دانشمندانی را به خاطر اکتشافات علمی یا عقاید سیاسی زیر فشار قرار می‏دادند و بعضی را می‏کشتند، هیچ کدام از اینها در اسلام نیست و اجازه این سختگیریها هم به مسلمانان داده نمی‏شود. علاوه بر اینها، تفتیش عقاید در اسلام نیست. این که کسی را زیر فشار قرار دهند که عقیده‏ات نسبت به فلان کس یا فلان جریان سیاسی، فلان عقیده مذهبی چیست؟ فکر غلطی است؛ یعنی همان چیزی که در اروپا بود و اروپا هم که علیه آن شورید، خیال کرد چیزی جدید را آورده است، در حالی که در دنیای اسلام از این مسائل خبری نبود.
البته برهه‏هایی هم در تاریخ ـ چه تاریخ خلفای بنی‏امیه و بنی‏عباس، و چه تاریخ سلاطین سلجوقی و غزنوی، در کشور خودمان ـ داشتیم که با عقاید گوناگون مبارزه می‏شده است، لیکن این از اسلام نیست. اسلام سلطان محمود غزنوی، مثل اسلام بسیاری از رهبران و زمامداران مسلمان امروز است که نمی‏شود آن را به پای اسلام گذاشت. اسلام اجازه سختگیری در عقاید سیاسی را نمی‏دهد، و تفتیش عقاید ممنوع است.
آزادی عقاید مذهبی و معنای درست آن
درباره محور دوم، یعنی «آزادی عقاید مذهبی» لازم است قدری بحث را توسعه دهیم و این مسأله را که امروز در دنیا هم مطرح است، از دیدگاه اسلام باز کنیم. مسأله آزادی عقیده در اسلام، مسأله‏ای مهم و اساسی است، که نظر متفکّران اسلامی هم به صورت جمع‏بندی شده در این زمینه ارائه نشده است. البته بعضی از متفکرین و نویسندگان و محقّقین در آن باره بحث کرده‏اند، لکن به اعتقاد بنده این بحث باز هم محتاج بررسی و دقت‏نظر بیشتری است. بعضی تحت‏تأثیر موج آزادی عقیده در غرب و این که این گونه رایج شده است که هر عقیده‏ای محترم است و به هیچ عقیده‏ای نباید تعرّض کرد، قرار گرفته‏اند و نظر اسلام را به سمت آزادی عقیده با همان معنای غربی سوق داده‏اند. بعضی دیگر در طرف مقابل، با توجه به بعضی از آیات کریمه قرآن و روایات، مسأله را بسیار محدود مضیّق گرفته‏اند و کلاً عقیده مذهبی آزاد غیر از عقیده اسلامی حق را، از دیدگاه اسلامی دور می‏دانند.
به هر حال مطلبی که بنده با مراجعه به آیات و بعضی از روایات و گفته‏های بزرگان در این زمینه به نظرم رسیده و فعلاً در حدّ عقیده‏ای است که جای بحث و مطالعه و تبادل‏نظر دارد، در این جا عرض خواهم کرد و همان‏طور که گفته شد، باب بحث بسته نیست. این چیزی است که فعلاً بنده از منابع اسلامی و شرعی استفاده می‏کنم:
اولاً، عقیده قلبی، چیزی نیست که بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد. عقیده زورپذیر نیست؛ عمل زورپذیر است. آنچه می‏تواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار گیرد، عمل و منش انسانی است، نه عقیده قلبی. لذا سختگیریهایی که در قرون وسطی در اروپا، نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی و اجتماعی و علمی انجام گرفت، و به کشته شدن و زنده در آتش افکنده شدن هزاران نفر انجامید، نتوانست آن عقاید را از بین ببرد و منسوخ کند، و آن عقاید مثل دیگر عقایدی که در طول تاریخ مورد فشار قرار گرفتند، در جامعه ماند. عقیده زوربردار نیست. عقیده را با ابزار خاص خودش می‏شود تغییر داد یا در کسی ایجاد کرد. ما می‏توانیم در یک جمله بگوییم: «عقیده در اسلام آزاد است» منتها این آزادی عقیده را باید معنی کنیم.
آزادی عقیده به این معنی نیست که اسلام اجازه می‏دهد و روا می‏داند که انسانها از عقیده‏حق و بینش درست منحرف شوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. اگر کسی چنین سخنی بگوید، یقیناً راه صواب را نپیموده است. طبیعی است همچنان که جوارح انسان وظایفی دارند، قلب و فکر انسان هم وظیفه‏ای دارد که در روایات به آنها اشاره شده است. آن وظیفه عبارت است از این که خدای متعال را به وحدانیّت و صفات حسنی بشناسد. درباره نبوت، معاد و بقیه معارف اسلامی، همان عقیده حق و صحیح را بپذیرد. پس معنای آزادی عقیده این نیست.
با این حال، اگر کسی وظیفه اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و عقیده غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب کرد، اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد، و آن را ناروا می‏داند، اما دارنده عقیده باطل و غلط را، نه فقط از حق حیات محروم نمی‏کند، بلکه حقوق اجتماعی او هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محترم است.
معنای درست آزادی عقیده
بنابراین، آزادی عقیده به این معنی است که هیچ کس در جامعه اسلامی به خاطر عقیده غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمی‏گیرد. اسلام کفّار و کسانی را که به تعالیم او معتقد نیستند و از دایره عقاید اسلامی بیرونند، در جامعه اسلامی تحمّل می‏کند و برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع می‏کند، و امنیّت و سلامت و بقیّه حقوق اجتماعی را برای آنها هم، در صورتی که آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل کنند، تأمین می‏کند.
در یکی از خطبه‏های امیرالمؤمنین علیه‏السلام درباره هجوم سپاهیان اموی به شهر انبار، می‏فرماید: «بلغنی أنّ الرجل منهم لیدخل علی المرأة المسلمة والاخری المعاهدة»؛ شنیده‏ام که این غارتگران و مهاجمین وارد خانه زن مسلمان یا زن اهل کتاب می‏شدند، که مسلمان نیست و زیورآلات او را از او می‏گرفتند، دستبند و پابند او را که از طلا بوده از پایش خارج می‏کرده‏اند. در آخر این بیان می‏فرماید جا دارد اگر مسلمان از این غم بمیرد؛ غم تهاجم دشمنان و متجاوزان به خانه زن مسلمان یا زن یهودی و نصرانی که در زیر سایه اسلام و در جامعه اسلامی زندگی می‏کند.
چند نکته قابل توجه
در کنار این، چند مطلب دیگر را هم باید دانست. اولاً، آنچه اسلام روی آن حسّاسیت به خرج نمی‏دهد، خود عقیده است. اما آثاری که در عمل آن شخص مترتّب بر عقیده ظاهر شود و مخالف مصالح نظام اسلامی باشد، این جا دولت اسلامی عکس‏العمل نشان می‏دهد و آنها را از آن کار بازمی‏دارد و اگر اصرار کردند، آنها را مجازات می‏کند. بی‏شک این به معنای مخالفت با آزادی عقیده نیست، بلکه به معنای حراست از مرزهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه است. این، وظیفه دولت اسلامی است و باید آن را رعایت کند. بنابراین، این آزادی صرفاً در قلمرو عقیده و نیز اعمالی است که با چهارچوب جامعه اسلامی منافاتی ندارد.
ثانیاً، نکته دیگر در آزادی عقاید این است که علی‏رغم بلندنظری و سعه صدری که اسلام در برابر عقیده باطل و خلاف به خرج می‏دهد، این‏گونه نیست که اسلام دوست بدارد و راضی شود که انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و کج باقی بمانند. عقیده یک انسان، پایه زندگی او است. محبّت به انسان، که در اسلام یک امر مسلّم است اجازه نمی‏دهد که اسلام راضی شود انسانها در ورطه عقاید باطل غرق شوند و به کمک آنها نشتابد. اسلام کمک می‏کند، منتها این کمک کردن، به زور نیست. همان‏طور که گفتیم، ریشه عقاید فاسد چند چیز است که اسلام این ریشه‏ها را از بین می‏برد و می‏خشکاند. گاهی ریشه یک اعتقاد غلط، خصوصیت انسانی یک انسان است. بعضی انسانها لجوج، متعصب، خودخواه و یا در انتخاب یک فکر و عقیده عجولند. این خصوصیات نفسانی انسانها را دچار انحراف عقیده می‏کند. اسلام با اینها مقابله می‏کند. اسلام در نظام تربیتی خود مردم را وادار به تفکّر می‏کند، از لجاجت در عقاید و اعمال بازمی‏دارد، و از تعصّب به آنچه از گذشتگان شنیده‏اند، منع می‏کند.
اسلام در نظام اجتماعی، جلو سوءاستفاده‏های گوناگون را می‏گیرد و راه بهره‏برداری‏های غلط، چه اقتصادی و چه فرهنگی را سدّ می‏کند تا ریشه گرایشهای انحرافی هم خشکیده شود.
گاهی دورماندن از شنیدن سخن حق و تبلیغ سخن حق، انسانها را دچار انحراف فکری و عقیدتی می‏کند. اسلام در بافت اجتماعی خود اجازه نمی‏دهد انسانها از شناخت و تبلیغ سخن حق دور بمانند و آنها را با حقایق آشنا می‏کند، لذا وظیفه تبلیغ دین را که همان رساندن پیام دین است، بر عهده همه مسلمانها می‏گذارد. این وظیفه، وسیله‏ای است که کسی در ابهام و کج‏فکری نماند و راه برای پیدا کردن عقاید حق جلوی او باز شود.
ثالثاً، اسلام با فتنه‏گری و اعمال فشار روی عقاید حقّه بشدت مقابله می‏کند که مسأله ارتداد به این‏جا ارتباط پیدا می‏کند، که در این باره بیشتر صحبت خواهم کرد.
پاسخ به یک سؤال
ممکن است با توجه به آنچه گفته شد، تردیدهایی به مناسبت برخی از مسائلی که در اسلام مطرح است، به وجود بیاید. یک تردید از ناحیه آیاتی است که در قرآن مربوط به کفّار و مشرکین و طرفداران عقاید باطل می‏باشد. ممکن است کسی بگوید: اگر اسلام آزادی عقیده را در جامعه خود تأمین می‏کند، پس این همه آیات قرآنی درباره این عقاید باطل چیست؟
جواب این است که این آیات هیچ کدام، تا آن جا که بنده مراجعه کردم، به مسلمانها دستور نمی‏دهند که کافر را به خاطر اعتقادش نه به خاطر عملش، مورد تعرّض و آزار قرار دهند. جنگ با کفّار مربوط است یا به آن صورتی که کافر علیه نظام و ایمان اسلامی دست به مبارزه و حمله زده است. وظیفه اسلام و مسلمین در این جا دفاع از حوزه اسلام و جامعه اسلامی است، یا مربوط است به مبارزه با سران کفر و سردمداران نظامهای ملحد و طاغوتی که ملتها را اسیر خود کرده‏اند. اما در مورد خود اعتقاد کفر در قرآن آیه‏ای داریم که بخصوص مسلمانها را امر می‏کند که با دارندگان این اعتقاد، اگر تجاوز و تعرّض علیه اسلام و مسلمین نکردند، با نیکویی رفتار شود.
در سوره مبارکه ممتحنه آیه 7 می‏فرماید: «لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»
یعنی آن کفّاری که بر سر ایمان و دین شما، با شما به جنگ برنخاستند، خدا نمی‏گوید به آنها نیکی نکنید، و خدا نمی‏گوید با آنها قسط و عدل را رعایت نکنید، بلکه خدای متعال می‏گوید که به آنها نیکی هم بکنید. خدای متعال نیکوکاران را دوست می‏دارد.
قسط و عدل در جامعه اسلامی، به معنای رعایت حقوق افراد آن جامعه است که آن کافر هم یکی از همان افراد است، یا حتی کسانی که در خارج از آن جامعه زندگی می‏کنند، ولی با نظام اسلامی و مسلمین و با اسلام ستیزی نمی‏کنند.
سؤال دیگر، در مورد بت‏شکنی‏های معروف تاریخ است. همان‏طوری که می‏دانید در تاریخ نبوّتها و تاریخ توحید، به موارد برجسته‏ای برمی‏خوریم، که پیغمبران به بت‏شکنی پرداخته‏اند و بت را که مایه تقدّس و ایمان جمعی از مردم بوده، از بین برده‏اند. یک نمونه در مورد ابراهیم خلیل‏اللّه‏ و یک نمونه در مورد رسول‏اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هنگام ورود به شهر مکه پس از فتح این شهر است، که این را هم ممکن است کسانی تصور کنند که با آزادی عقیده در اسلام منافی است. لکن در مورد بت‏شکنی ابراهیم، باید توجه کنیم که حرکت ابراهیم علیه‏السلام برای بیدار کردن ذهن به خواب رفته و تخدیر شده مردم آن جامعه جاهلی بود؛ مردمی که در طول زندگی خود هر چه شنیده‏اند، درباره شرک و نظام شرک‏آلود بوده است. اصلاً صدای حقّی در میان این جامعه بلند نشده و به گوش آنها نرسیده است. اگر باید این مردم را از این خواب گران بیدار کرد، این کار فقط به وسیله یک حرکت بزرگ ممکن است. لذا ابراهیم علیه‏السلام در زمانی که جوانی بیش نبود، به داخل بتخانه رفت و تبر را برداشت و بتها را شکست، ولی بت بزرگ را نشکست و تبر را به گردن بت بزرگ آویخت. این کار برای بیدار کردن وجدان مردم بود. بعد هم در صحبت کوبنده‏ای که ابراهیم با آن مردم کرد، و هوشمندی و زیرکی که این بنده صالح خدا به کار برد، آنچنان پتکی بر ذهن خواب‏آلود آنها زد، که قرآن می‏فرماید: «فَرَجَعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ»؛ یعنی بعد از این که ابراهیم علیه‏السلام این حرکت را انجام داد و این فریاد رسا را کشید، آن اثری را که می‏خواست، بخشید. مردم به خودشان مراجعه کردند و به گفت‏وگو پرداختند، وجدانشان بیدار شد، و گفتند که خود ما ظالم هستیم و نباید ابراهیم را ملامت کنیم.
در مورد رسول خدا هم بت‏شکنی پیغمبر، به معنای اعمال زور نسبت به مردم مکّه نبود. پیغمبر بتها را که شکست، در حقیقت سمبل و نشانه و رمز نظام طاغوتی را می‏شکست، درست مثل همین که مردم در یک کشور، وقتی انقلاب می‏کنند، نشانه‏های رمزآمیز رژیم گذشته را از بین می‏برند. مردم در کشور خودمان نیز همه علامات حکومت ستمشاهی را از صحنه جامعه، از میدانها، ساختمانها و کاغذها پاک کردند. پیغمبر هم بتها را که نشانه و رمز حکومت مشرکانه بودند، از فراز کعبه به زیر انداخت و منهدم کرد. والاّ ما در تاریخ نداریم که پیغمبر وقتی وارد مکه شد، مردم را اجبار کرده باشد که باید همه شما به اسلام بگروید یا جست‏وجوی خانه به خانه را شروع کرده باشد که ببیند در کدام خانه بت کوچکی هست که آن را بگیرد و بشکند و از بین ببرد.
پیغمبر سمبلها و نمودهای نظام باطل و جاهلی را شکست. پس این هم به معنای اعمال زور برای پذیرفتن یک ایمان و عقیده قلبی نبود.
در مورد ارتداد، شبهه‏ای در بعضی از ذهنها وجود دارد که اسلام درباره مرتد شدّت عمل به خرج می‏دهد. کسانی که ایمان آورده‏اند و سپس از ایمان منصرف شده و به کفر گرایش پیدا کرده‏اند، شدت عمل اسلام در مقابل این افراد زیاد است، که ممکن است به معنای اعمال زور در اعتقاد به حساب آید.
با توجه به آیات مربوط به ارتداد، شاید این‏گونه به نظر می‏رسد که اسلام بااین کار درصدد آن است که حصار ایمان اسلامی را حفظ کند. در حقیقت، اسلام بعد از این که مردم ایمان آوردند، نظام اسلامی را مکلّف کرده است که از ایمان مردم حفاظت و حراست کند. این وظیفه نظام و حکومت اسلامی است. بخصوص در آیه ارتداد: «مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» که درباره عمّار یاسر وارد شد، در آخر این آیه می‏فرماید: «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الآْخِرَةِ».
علت خشم الهی بر مرتدّین و کسانی که از دین خارج شده‏اند، این است که اینها زندگی و عشرت دنیوی و هواهای نفسانی را بر خواست معنوی و قلبی و فطرت انسانی خود و بر آخرت ترجیح دادند. بنابراین، مسأله فقط عوض شدن یک اعتقاد نبوده است، مسأله این بوده که کسانی به خاطر جاذبه‏های مادی، و تأمین هواهای نفسانی حاضر شده‏اند به حیثیت نظام اسلامی، لطمه بزنند و به آن پشت کرده، ایمان اسلامی را رها کنند. این مقوله دیگری است و سختگیری اسلام در رابطه با این مقوله است.
البته این نکته هم باید مورد توجه قرار گیرد که اگر ما می‏گوییم عقیده مذهبی و ایمان در جامعه اسلامی آزاد است، بدان معنی نیست که اسلام اجازه دهد که فریب‏گران و خدعه‏پیشگانی در جامعه اسلامی به راهزنی ایمان مردم بپردازند. این را قطعاً اسلام اجازه نمی‏دهد. دستهایی که می‏توانند با ارائه جاذبه‏های مادّی و با تأمین هوسهای بشری، دلهای سست و ضعیفی را به سمت خودشان جذب کنند، اگر در جامعه اسلامی آزادی عمل داشته باشند، مردم ضعیف و انسانهای ساده دل را تحت تأثیر قرار خواهند داد و آنها را گمراه خواهند کرد و از بهشت به دوزخ خواهند برد: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاوءُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ» اسلام اجازه نمی‏دهد مردمی که دلشان به نور ایمان منوّر شده است به وسیله چنین اولیایی باز به سمت ظلمت کشیده شوند. لذا اسلام با تبلیغات درباره مسائل اعتقادی که موجب سست شدن ایمان مردم و راهزنی دلهای مردم می‏شود، مقابله می‏کند که نشانه‏های این را در احکام متعددی از اسلام می‏بینیم.
دو نکته مهم در باب آزادی
الف ـ استقلال‏اندیشی در باب مفهوم آزادی: یعنی مستقل فکر کنیم، تقلیدی و تبعی فکر نکنیم. اگر در این مسأله، که پایه بسیاری از پیشرفتهای ماست، بنا شد از دیگران تقلید کنیم و چشمهایمان را فقط بر روی دریچه‏ای که تفکرات غربی را به ما می‏دهد بازکنیم، خطای بزرگی مرتکب شده‏ایم و نتیجه تلخی در اختیار خواهد بود.
ب ـ از آزادی سوء استفاده نشود: بعضیها مکرر تأکید و تکرار می‏کنند: آزادیهای تازه به دست آمده مطبوعاتی. به نظر من این یک حرف غیرواقعی است، حرفی است که منشأ آن هم رادیوهای بیگانه است. الآن در روزنامه‏ها و مجلات مطالبی می‏نویسند و تعرضهایی می‏کنند. بعضی از این افراد در گذشته این کارها را نمی‏کردند. در سالهای گذشته، ما فراوان شاهد بودیم که در مطبوعات علیه رئیس‏جمهور وقت و مسؤولان گوناگون، حتی علیه بعضی از مباحث اصیل انقلاب حرفهایی زده می‏شد، کسی هم متعرض آنها نمی‏گردید...
آن وقت هم اگر تخلّفی می‏کردند، حدود و مرزهای منطقی را می‏زدند، تحت تعقیب قانونی بودند. امروز هم همان‏طور است. هیچ فرقی نکرده است. امروز هم اگر کسانی اضلال، افساد و ارجاف کنند باز همان‏گونه است. بنابراین، این حرف را نباید مرتب تکرار کرد که آزادی تازه به دست آمده. می‏بینم بعضی از مسؤولان خطاب به مطبوعات مکرّر می‏گویند که از آزادیها زیاد استفاده نکنید تا مبادا اصل آزادی به خطر بیفتد! این چه حرفی است؟! از آزادی هر چه بیشتر استفاده کنند بهتر است، منتها خارج از مرز نباشد. هر چه افراد بیشتر از حق خداداد استفاده کنند، نظام اسلامی به هدفهای خودش بیشتر رسیده است. مرزهای صحیح را باید رعایت کرد. البته این مرزها هم مرزهایی نیست که یک حکومت یا یک نظام بخواهد به خاطر منافع خودش آنها را تعیین کند. اگر هم حکومتهایی در دنیا، تعیین می‏کنند، نظام جمهوری اسلامی این‏طور نیست.
نظام جمهوری اسلامی مبنایش بر عدالت است؛ یعنی اگر مقام رهبری از عدالت بیفتد به طور خودکار و بدون این که هیچ عامل دیگری لازم باشد، از رهبری می‏افتد. در چنین نظامی معنی ندارد که بخواهند برای منافع صنفی یا گروهی یا دیدگاههای خاص حکومتی، مرزی معین کنند. مرز، همان مرزهای اسلامی است؛ همان چیزهایی که در قرآن و حدیث و در فهم صحیح از دین به عنوان مرز شناخته شده، معتبر است و باید هم رعایت شود، اگر رعایت نشوند، همه مسؤولان نظام مسؤولند. در داخل آن مرزها، (که استثناهایی نیز هست) همان اصل زیبا اما درخشان آزادی است که باید مورد استفاده قرار بگیرد. من این اظهارات غیرمسؤولانه را نمی‏پسندم که تکرار گردد و گفته شود.
آنچه به عنوان جمع‏بندی عرض می‏کنم این است که مقوله آزادی، مقوله‏ای اسلامی است، درباره آن اسلامی بیندیشیم و همه به نتایج آن به عنوان یک حرکت اسلامی و یک تکلیف شرعی معتقد باشیم. آنچه را در صحنه جامعه است قدر بدانیم، و از این امکان حداکثر استفاده را بکنیم. صاحبان فکر و اندیشه باید تلاش کنند. البته بعضی از این بحثها در چهارچوبهای تخصصی مطرح است و باید در مدارس و دانشگاهها و مطبوعات خاص و در مجموعه‏های خاص مطرح شود، و بعضی نیز که مورد استفاده همگان است، باید عمومی مطرح شود تا همگان بهره ببرند.

تبلیغات