آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

بررسى ماهیت تروریسم و نیز تبیین ریشه‏هاى مبارزه با تروریسم و تعیین نسبت میان تروریسم و مبارزه با تروریسم محورهاى اساسى این نوشتار به شمار مى‏رود نکته اساسى در ماهیت تروریسم آنست که نابرابرى‏هاى دهشتناک اجتماعى ریشه اصلى تروریسم است نه بنیادگرایى و مبارزه با تروریسم هم دروغى بیش نیست دروغى به منظور چیرگى بر جهان. تروریسم پدیده کریه و شومى است که رشته‏هاى عصبى و اطلاعاتى آن در تار و پود اندیشه بنیادگرایى تغذیه مى‏شود. شاید هم تروریسم زیباترین چیزى است که آگاهى از نابرابرى‏ها را در قرن بیستم پدیده آورده است. تروریسم پدیده شومى است؛ زیرا آمریکاییان تروریسم را بد و شوم مى‏دانند و شاید ازاین‏رو که زشتى‏ها را برملا مى‏کند.

متن

القاعده یک جنبش تروریستى و انتگریستى و یک جنبش تبهکارانه در آستانه قرن بیستم بود؛ جنبشى که جز خشونت و نسل‏کشى راه‏حلى نمى‏شناخت. زیرا آمریکاییان به مدد پیچیده‏ترین و جذاب‏ترین تکنولوژى رسانه‏اى و به مدد صدها انتلکتوئل حرفه‏اى به جهانیان آموخته‏اند که جز نسل‏کشى و ضدیت با مدنیت، چیزى از آنها و از همه جنبش‏هاى بنیادگرا نبینند.
تروریسم ناپسندترین چیزى است که بشر به خود دیده است. زیرا تروریست‏ها زنان و کودکان را هدف قرار مى‏دهند. آیا حقیقت در خانه اول و به همین آسانى به پایان مى‏رسد. آیا آمریکایى‏ها و هر دولت دیگر مبارزه با تروریسم را به دلیل ماهیت انتگریستى و خشونت‏آمیز پدیده ترور پى مى‏گیرند. آیا آمریکائیان و همه دولت‏ها ازاین‏رو با تروریسم مخالف‏اند که با حقوق بشر موافق هستند. اگر آمریکائیان و دولت‏هاى دیگر به دلیل حقوق بشر، دموکراسى، مبارزه با خشونت و مردم بى‏گناهى که قربانى تروریسم کور مى‏شوند با تروریسم مخالف‏اند، چرا مبارزه با تروریسم همه روزه گسترش روزافزون‏ترى به خود مى‏گیرد. چه کسى است که باور نکند که حجم عملیات تروریستى و انتحارى پس از تصرف و اشغال افغانستان و عراق، بیش از کل حجم عملیات تروریستى است که از ابتداى تولد وظهور تروریسم تا همین چند سال اخیر بوده است. آیا آمریکائیان هیچ نشانه و دلیلى مى‏توانند ارائه دهند که در مبارزه با این پدیده، خشونت و ترور را کاهش داده‏اند.
حقیقت این است که مبارزه با تروریسم علاوه بر انگیزه خصوصى که تک‏تک صاحبان قدرت و ثروت دارند، وسیله‏اى براى تصرف مابقى جهان بیش نیست. آیا تروریسم تنها ناشى از اندیشه‏هایى است که به طور ذاتى و مادرزادى انتگریستى به دنیا آمده‏اند. آیا بر روى رونوشت‏هاى کروموزومى آنها الفباى ژنتیکى ترور کدگذارى شده است. آیا تروریست‏ها همان لمپن‏ها و بزه‏کارانى هستند که در سطوح سیاسى عمل مى‏کنند. آیا تروریست‏ها جنایت‏کارانى فطره‏اى هستند که به آسانى ابزار زورپرستان مى‏شوند. آیا تروریست‏ها دین‏دارانى هستند که به حکم دستورات دینى دست به زورگویى و یا جنایت مى‏زنند. کدام دین و کدام تفسیر دینى مجوز کشتار جمعى بى‏گناهان را به آنها مى‏دهد. دنیاى آنها چگونه است. مناظر ادراکى و احساسى‏شان چیست. آیا اگر جهان را از چشم و دل تروریست‏ها نگاه و احساس کنیم، هم‏چنان دست به اقدامات مشابهى نخواهیم زد.
یکى از انتقادات مهمى که به علم مدرن وجود دارد این است که علم مدرن تنها به تفسیر جهان بسنده مى‏کند. علم مدرن از فهمیدن جهان و تغییراتى متناسب با این فهم به کلى عاجز است. انتقاد ادگار مورن به دنیاى مدرن از این جهت است که چرا ما فقط به تفسیرهایى از جهان که حاصل آن، توسعه و پیشرفت غیرمتوازن است بسنده کرده‏ایم. وى اضافه مى‏کند که پیشرفت بس است. چرا نخواسته‏ایم به جاى تفسیر جهان، آن‏را فهم کنیم. شاید اگر به جاى توصیف و تفسیر تروریسم و حتى به جاى تبیین آن از نوعى روابط علّى که از روابط مشهود به دست مى‏آید، به درک و فهم نظام احساسى و ادراکى کسانى که دست به عملیات تروریستى مى‏زدند مى‏پرداختیم، مبارزه با تروریسم صورت و ماهیت مجانس‏ترى با حقیقت و انسانیت پیدا مى‏کرد. اگر مى‏خواهید فهم خود را نسبت به پدیده تروریسم نزدیک گردانید، چشمان خود را از دنیاى مجازى که به عنوان «واقعیت ناب» شناسانده شده‏اند ببندید و به دنیاى واقعى که از آن با عنوان «مجازهاى شاق» یاد مى‏کنیم باز کنید. خواهید دید تروریسم محصول نابرابرى‏هاى دهشتناکى است که حتى پاره‏سنگ‏هاى بى‏جان را از درد به سخن گفتن وامى‏دارد.
آیا همه علائم نشان نمى‏دهد که فرهنگ و مدنیت غرب هر قدر از ایده‏هاى انقلابى و تروریسم (به زعم خودشان) فاصله مى‏گیرد، بیشتر در دام خشونت‏هاى بزه‏کارانه مى‏افتد. اما خشونت به دو رویکرد خوب و بد تقسیم نمى‏شود. حقیقت این است که خشونت از هر نوعى که باشد ماهیت قدرت‏مدارانه و زورپرستانه دارد، خواه از جنس تروریسم و خواه از اینترتامنتیسم، همان‏طور که هیچ بزه‏کارى نمى‏یابید که حداقل در لحظه بزه داراى کنش آزاد باشد و هیچ تروریستى نیست که عمل تروریستى خود را بتواند بر اساس کنش آزاد و خودانگیخته توجیه کند. واقعیت این است که تروریسم الگوى نمادین‏شده نظامى است که جز واکنش‏سازى، فرآورده دیگرى ندارد. ژان بودریا زیباترین بیان این حقیقت را در اثر خود فاش نموده است. او در کتاب خود به نام در سایه اکثریت خاموش به جاى اصطلاح واکنش‏سازى از «الگوى وانمادین» استفاده مى‏کند. به عقیده وى «مبادله نمادین» تا پیش از دوران حاضر، اصل سازمان دهنده جامعه‏هاى مدرن محسوب مى‏شد؛ اما در حال حاضر این الگو کارکرد خود را از دست داده است. منظور او از الگوى نمادین و یا نظم نمادین، تأویل و تفسیر و یا برگرداندن هر چیز به یک مدل یا یک نظریه و یا یک پارادایم (نظریه راهنما) بود. زیرا در این تفاسیر هر چیز به امورى چون اقتصاد (در نظریه مارکسى) یا نظریه لیبدوسکسوآلیسم (در نظریه فرویدى) و یا به امورى چون فرهنگ (نظریه ماکس وبر) و یا هر چیز دیگرى که مى‏توانست نماد چیزهاى دیگر باشد، تبدیل مى‏شد.
به عقیده ژان بودریا در دنیاى حاضر به جاى «طرح‏واره نمادین»، طرح‏واره‏اى از وضعیت اجتماعى به وجود مى‏آید که مبتنى بر نابودى ارزش‏ها و وارونگى الگوها و روایت‏هایى است که تاکنون نظم زندگى را سامان مى‏دادند. ازاین‏رو او به جاى الگوى نمادین از الگوهاى وارونه شده‏اى چون «طرح‏واره وانمادین» استفاده مى‏کند. بودریا از واژه دیگرى به نام «حاد واقعیت» و یا به زبان خود او «هیپررئالیسم» یاد مى‏کند که مراد بودریا در استفاده از این واژه، به نظر نگارنده، نوعى ذوب شدن در «امر واقع» است؛ نوعى چسبیدن در امر واقعى است که منجر به واپس‏نمایى خود امر واقعى نسبت به چیزها مى‏شود. به گفته او، دیگر نه ایدئولوژى‏ها و روایت‏ها، بلکه این «وانموده‏ها» هستند که الگوسازى مى‏شوند. «حاد واقعیت» برگردان چنین نظمى است: «نظمى که دیگر نه نظم امر واقعى، بلکه نظم امر حاد واقعى است و تنها در این نظم است که نظریه‏ها که خود ناحتمى و در سیلان‏اند، مى‏توانند ناقوس مرگ واقعیت را به صدا دربیاورند». از یک نظر «حاد واقعیت» چیزى جز مضمحل شدن و حل شدن در واقعیت نیست؛ حل شدن و اضمحلالى که به محو شدن و نابودى خود امر واقعى منجر مى‏شود؛ چیزى مانند توده‏اى شدن و یا محو شدن توده‏ها، که در حقیقت «الگوى وانمادین» امر واقعى را نشان مى‏دهند.
نظام لیبرال دموکراسى مدعى بود که نظام‏هاى تمامت‏خواه با برنامه‏ریزى و استانداردهاى ایدئولوژیک، جامعه‏ها را به الگوى توده‏اى شدن تبدیل مى‏کنند. جامعه‏هایى که از خود هویتى مستقل ندارند و تنها انبوهه‏اى از ذراتى هستند که در هویت ایدئولوژیک شخصیت مى‏گیرند، جامعه‏هاى توتالیتر، اجتماعاتى فاقد کنش آزادى هستند. اما بودریا به درستى همین اتهام را به نظام‏هاى دموکراسى لیبرال برمى‏گرداند. جامعه‏هایى که از «الگوى وانمادین» پیروى مى‏کنند، با خنثى کردن معنا و وارونه کردن امر واقعى، الگوى توده‏اى شدن را به سیاق جدیدى به نمایش مى‏گذارند. توده‏ها نمونه آشکارى از ایدئولوژى وانمادین هستند؛ زیرا مفاهیم در آنها وارونه نشان داده مى‏شوند. توده‏ها چونان سیاه‏چالى مى‏مانند که امر اجتماعى و امر سیاسى را در خود دفن مى‏کنند. ازاین‏روست که الگوى بازنمایى مرگ نیز به شمار مى‏روند. از نقطه نظر بودریا، توده‏ها مخزن جذب و انجمادسازى انرژى‏هاى محرک جامعه هستند؛ مانند سیستم نیمه‏جانى مى‏مانند که بیش از اتمام انرژى‏شان، نیرو دریافت مى‏کنند و چون رسوباتى از ته‏مانده اطلاعات مى‏مانند که به شیوه‏اى حیرت‏آور هرگونه اطلاعاتى را به «تفاله اطلاعات» تبدیل مى‏کنند. نظام رسانه‏اى کوشش مى‏کند تا با تزریق اطلاعات و انرژى، توده‏ها را به شکلى که خود مى‏خواهد دربیاورد. اما این نظام از این حقیقت غفلت مى‏کند که هم نظام تبلیغاتى او و هم تکنولوژى سرگرمى‏هایى که تولید مى‏کند، توده‏ها را به سیاه‏چال اطلاعات و انرژى‏هاى همین نظام تبدیل کرده است. توده‏ها پیام‏ها را دریافت مى‏کنند، اما آن‏را گسترش نمى‏دهند؛ بلکه پیام را در خود جذب و هضم مى‏کنند و یا حداکثر، چون خود الگوى وانمادین هستند، پاسخ‏هاى وارونه مى‏دهند. سرانجام توده‏ها با خنثى بودن خود و خنثى کردن چیزها، هم سوژه و هم ابژه را با یکدیگر نفى مى‏کنند. به نظر بودریا هر کوششى براى تبدیل توده‏ها به یک سوژه شناسنده بى‏اثر مى‏ماند؛ چه آنکه توده‏ها هر چیز را، خواه سوژه واقعى و خواه سوژه اسطوره‏اى باشد، امکان‏ناپذیر مى‏سازند. همچنین هر کوششى براى ابژه ساختن توده‏ها به عنوان چیزى که بتوان آن‏را تحلیل کرد یا به عنوان ماده‏اى بى‏شعور که از قوانین عینى (ابژکتیو) پیروى کند، به مثابه چیزى که بتوان در آن دخل و تصرف کرد یا به دلخواه آن‏را شکل داد، ناممکن است. توده‏ها همیشه نقشه دخل و تصرف کنندگان خود را خنثى مى‏کنند.
ژان بودریا در ادامه به مشابهت میان جامعه‏هاى توده‏اى و تروریسم مى‏پردازد. او ابتدا وضعیت ناسازه‏اى که بستر ظهور تروریسم است شرح مى‏دهد. بدین ترتیب، توده‏ها در وضعیت ناسازواره‏اى که از معنا تهى مى‏شود، در وضعیتى که واقعیت به «امر حاد واقعى» تبدیل مى‏گردد، مظهر وضعیت تازه‏اى مى‏شوند که با سکوت و عدم مشارکتشان، به نوعى بلاى انقلاب را در جامعه مى‏پاشند. او حرکت توده‏ها را نوعى انقلاب خاموش تفسیر مى‏کند. اما تنها پدیده‏اى که مى‏تواند با این شکل از انقلاب همخوانى و مجانست داشته باشد، تروریسم است. هیچ پدیده‏اى به اندازه تروریسم نمى‏تواند وضعیتى را که از قطع رابطه توده‏ها با امر اجتماعى صورت مى‏گیرد، بیان کند. امرهایى که به قدرت مربوط هستند شاید بتوانند توده‏ها و تروریسم را در مقابل هم قرار دهند؛ اما هم‏گرایى این دو را در انکار امر اجتماعى نمى‏توان رد کرد. «هدف تروریسم به سخن آوردن، جان تازه دادن، یا تحرک بخشیدن به هیچ‏چیز نیست. تروریسم هیچ‏گونه عواقب انقلابى ندارد... . تروریسم، سکوت توده‏ها، سکوتى محصور از اطلاعات را هدف مى‏گیرد». قرابت تروریسم و توده‏ها از این حیث قابل توجیه است که هر دو جریان نمایندگى امر اجتماعى را به طور وارونه نمایش مى‏دهند. به گفته بودریا این دو «نا باز نماینده» وضع موجود هستند. رفتار کورکورانه تروریسم، در حقیقت چیزى جز خط بطلان کشیدن بر امر اجتماعى و تهى کردن امر واقعى از معنا نیست. این نوع تهى کردن، در حقیقت تقدیم دو دستى امر «حاد واقعیت» به تروریسم است. قرابت و مجانست دیگر تروریسم و توده‏ها وجود انرژى متراکمى است که در آن کوشش مى‏شود تا با جذب امر اجتماعى در خود، به امحاى امر سیاسى منتهى شود.
اکنون این پرسش به میان مى‏آید که آیا عصر ما، عصر اکثریت خاموش است که تروریسم تولید مى‏کند. بودریا چنین ربط منطقى را نه مى‏پذیرد و نه رد مى‏کند؛ لیکن معتقد است که این تقارن تکان‏دهنده است. این تقارن نمایانگر فروپاشى خشونت و همه نظام‏هایى است که سعى مى‏کنند تا خود را به صورت نمایندگى نمایش دهند. آیا برخورد بودریا و انتقاد شدید او از نظام‏هاى بازنمایى شده و دفاع همه جانبه او از نظام‏ها و الگوهاى وانمادین، بدین معناست که ما در عصرى زندگى مى‏کنیم که دیگر هیچ‏چیز نمایانگر هیچ‏چیز دیگر نیست؛ یعنى تکثر محض، تفرد محض، تفردى تک مانده و بیگانه شده با ویژگى منفرد هر چیز و هر فرد دیگر و هر اجتماع دیگر و هر ایده دیگر؟ هم تروریسم و هم توده‏ها با اتکا بر عنصر نانمایندگى خویش، آشکارا علیه هر قدرتى برمى‏آشوبند. ویژگى برازنده تروریسم این است که حتى قدرت تکنولوژى رسانه‏اى بر او تأثیرگزار نیست. خشونت بنیادى تروریسم به منزله نفى امر واقعى و هر نهاد نمایندگى است که وانمادین امر واقعى است.
«مبارزه با تروریسم» به اینکه پدیده تروریسم، الگوى واکنش‏سازى امر واقعى است، قائل نیست و این واقعیت را نمى‏پذیرد که نظام بورژوازى لیبرال علاوه بر اینکه خود بر یک رشته از واکنش‏ها متکى است، همچنین مولد یک رشته از واکنش‏هاى دیگرى نیز هست. «مبارزه با تروریسم» این حقیقت مسلم را نادیده مى‏گیرد که نظام بورژوازى لیبرال مولد منظومه‏اى از تضادهایى است که هر یک، دو به دو، در واکنش با یکدیگر خشونت تولید مى‏کنند. این نظام، درون خود، حاوى تضادهاى پرشمارى است؛ مانند زمانى که بر تضادها چیره مى‏شود و بحران‏هاى ناشى از آن‏را به سطوح دیگر انتقال مى‏دهد. انتقال بحران‏ها به بخش‏هاى دیگر جامعه و ایجاد مجراهاى مجازى و نیز انتقال بحران‏ها به کشورهاى دیگر، در زمره روش‏هایى است که «مبارزه با تروریسم» براى مقابله با بحران‏ها ایجاد مى‏کند. «مبارزه با تروریسم» مى‏خواهد وانمود کند که پدیده تروریسم نتیجه انتزاعى بنیادگرایى است. به عبارتى، تروریسم نتیجه تراوشات مغزى عده‏اى است که به حکم عقب‏ماندگى، براى ترور کردن تربیت شده‏اند. «مبارزه با تروریسم» از جهانیان مى‏خواهد تا چشمان خود را بر روى تزریقاتى که تروریسم را از وضعیت انتزاعى به وضعیت انضمامى و واکنش‏سازى شده تبدیل مى‏کند ببندند. «مبارزه با تروریسم» از رهگذر انکار ایدئولوژى و انقلاب، به «حاد واقعیت» دعوت مى‏کند؛ اما از این حقیقت با بى‏توجهى عبور مى‏کند که دعوت به «حاد واقعیت» جز «حاد کردن واقعیت»، پى‏آمد دیگرى نداشته است. «مبارزه با تروریسم» هیچ‏گاه از عوامل و زمینه‏هایى که موجب ظهور و گسترش تروریسم مى‏شود یاد نمى‏کند. اگر نابرابرى‏هاى دهشتناکى که در جوامع امروزى وجود دارد، نابرابرى‏هایى که دژخیمان انسان را نیز متأثر مى‏کند، موجب هیچ ستیزه و تحرکى از ناحیه ستمدیدگان نشود، بر حال و روز چنین جهانى باید عمیقا تأسف خورد و بلکه به حال آن گریست. میلیون‏ها نفر در جهان بر اثر سوء تغذیه جان خود را از دست مى‏دهند و میلیاردها دلار در روز صرف سرگرمى‏هایى مى‏شود که جز تخریب، دستاورد دیگرى براى بشریت ندارند. پس چرا «مبارزه با تروریسم» چنین وانمود مى‏سازد که تروریسم تنها و تنها متأثر و منبعث از فکرهاى بنیادگراست. چرا ریشه بنیادگرایى را نباید در ساختار بنیادبرکن ارزش‏هایى دانست که بشریت را در گذشته در یک روح و سرنوشت کلى، به هم پیوند مى‏دادند.
اگر آدمى در برابر نابرابرى‏ها برنیاشوبد، بى‏تردید با «اصل انسانیت» بیگانه است. بنابراین، هر نابرابرى در ذات خود خشونت‏آفرین است و به ویژه وقتى با نابرابرى‏هایى روبه‏رو هستیم که آشکارا تجاوز به حوزه انسانیت است. بحران‏ها و خشونت‏ها وقتى به لایه‏هاى پایین جامعه‏ها انتقال مى‏یابد، به دلیل فقدان آگاهى‏هاى ناشى از عقلانیت ابزارى و حسابگرى‏هایى که سود و زیان چیزها را سنجش قرار مى‏دهد، غیرقابل کنترل خواهند شد. تروریسم از همین‏جا به وجود مى‏آید. اما «مبارزه با تروریسم» چشمان خود را بر روى این حقایق مى‏پوشاند و تنها به «تروریسم انتزاعى» مى‏اندیشد.
شگفت اینجاست که روشن‏فکران و آگاهان سیاسى همه در دام وانمودسازى «مبارزه با تروریسم» قرار مى‏گیرند. هر کس که ابتداى راه سیاست را پیموده باشد، مى‏داند که «مبارزه با تروریسم» دروغى بیش نیست. دروغى به منظور چیرگى بر جهان و دروغى به منظور تأمین مأواى امن و لذت براى نامحرمان قدرت و ثروت. یکى از دروغ‏هاى «مبارزه با تروریسم»، وجود ماهیت دوگانه و وارونه آن است. «ماهیت مبارزه با تروریسم» هم سوژه و ابژه ترور، هم علت و هم عامل ترور است. دولت اسراییل هم علت تروریسم و هم خود عامل پدید آمدن تروریسم است. آیا آمریکاییان با پشتیبانى بى‏چون و چرا از دولت اسراییل، هم سوژه و هم ابژه ترور قرار نمى‏گیرند.
کیست که نداند آمریکا با مجوز دادن به شرارت‏هاست که مى‏تواند به کانون محورى کنترل جهان تبدیل شود. آیا تیزبینى سیاسى پیچیده‏اى مى‏خواهد تا دانسته شود که نیاز آمریکا به محورهاى شرارت و تروریسم، آن‏قدر حیاتى است که هر جا کانون‏هاى شرارت و ترور رو به ضعف بگذارد، در تولید و بازتولید کانون‏هاى دیگر شرارت، کوشش جدى به خرج مى‏دهد. زیرا وجود محورهاى ضد یا محورهاى شرارت، شرط اساسى ادامه حیات آنهاست. ازاین‏رو مى‏بینید که آمریکاییان، طالبان و صدام را به وجود آوردند تا مدار بسته واکنش‏ها کامل شود. اما زمانى که این دو از کنترل آمریکاییان خارج شدند، انهدام آنها در دستور کار قرار گرفت. اکنون تولید خرده‏طالبان‏ها و خرده‏صدام‏ها در سراسر جهان ادامه دارد؛ زیرا مبارزه با تروریسم با وجود آنهاست که وجود پیدا مى‏کند.
اشاره
1. ایجاد و حفظ مرز روشنى بین تروریسم و ضدتروریسم به صورت یکى از کارویژه‏هاى عمده دولت نوین بدل شده است. اگر تعریف تروریسم مهم‏ترین میدان نبرد معنایى براى کسب مشروعیت بین‏المللى است، تعیین مرز میان تروریسم و ضدتروریسم به خونین‏ترین منطقه استراتژیک این نبرد تبدیل شده است. نوشتار مذکور گامى مثبت در جهت شناساندن تروریسم و مبارزه با تروریسم و تعیین نسبت این دو و روشن شدن مرز تروریسم از مبارزه با تروریسم مى‏باشد. البته به این موضوع در محور مستقلى پرداخته نشده است؛ بلکه تمایز تروریسم از ضدتروریسم، از فروعات آن به شمار مى‏آید و بدین جهت معیارى در جهت تمییز این دو به دست نمى‏دهد.
2. نویسنده محترم کوشیده است ماهیت تروریسم را تبیین کند تا تعریفى مناسب از آن به دست آید؛ زیرا واژه تروریسم در چنان معانى متفاوت و متعددى به کار رفته که تقریبا بى‏معنا شده است و هرگونه اقدام خشونت‏بار را دربرمى‏گیرد. البته همان‏گونه که مایکل لیمن و گرى‏پارتر گفته‏اند: «هرچند نه ایالات متحده و نه سازمان ملل متحد تعریف رسمى از تروریسم ارائه نکرده‏اند، اما اغلب صاحب‏نظران به طور کلى در این نکته توافق دارند که تروریسم به رفتار مجرمانه و خشونت‏بارى اشاره دارد که براى نیل به هدفى سیاسى صورت مى‏پذیرد».(1) متأسفانه نویسنده نتوانسته است تعریفى دقیق و علمى از تروریسم ارائه دهد؛ بلکه آنچه در باب ماهیت تروریسم بیان کرده‏اند بیشتر به بازتاب‏هاى اعمال تروریستى اشاره دارد، نه به چیستى و ماهیت آن.
3. مقاله براى تبیین ماهیت «مبارزه با تروریسم» ابتدا به ریشه‏ها و انگیزه‏هاى اعمال تروریستى مى‏پردازد و نوعا چنین نتیجه مى‏گیرد که «مبارزه با تروریسم» ابزارى براى دست‏یابى به مقاصد سیاسى است و ازاین‏رو گاه مبارزان با تروریسم همچون آمریکا براى رسیدن به آن مقاصد سیاسى، شعله تروریسم را برافروخته‏تر مى‏کنند و در پیدایش و رشد اعمال تروریستى فعالیت مى‏کنند. ولى ضعف مقاله این است که در انگیزه اعمال
______________________________
1. تروریسم، علیرضا طیب
______________________________
تروریستى بر عنصر نابرابرى تأکید مى‏کند؛ به گونه‏اى که به نظر مى‏آید آن‏را تنها عامل به شمار مى‏آورد و در انگیزه «مبارزه با تروریسم» بر منفعت‏جویى ضدتروریسم‏ها توجه مى‏شود؛ درحالى‏که از ریشه‏هاى مختلف تروریسم مى‏توان به نابرابرى‏هاى اجتماعى و لیستى از عوامل تربیتى، فکرى، محیطى و ... اشاره کرد. مبارزه با تروریسم علل مختلفى دارد که یکى از آنها دست‏یابى به یک سلسله مقاصد منفعت‏جویانه است.

تبلیغات