آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

«ترجمه قرآن مبین» از ترجمه‏های جدید قرآن مجید به زبان فارسی است که شامل ترجمه، توضیح و تفسیر فشرده قرآن می‏باشد. گرچه مترجم محترم در ترجمه تعدادی از آیات قرآن که مترجمین دیگر در ترجمه آنها گرفتار لغزش شده‏اند، اشتباهات آنها را تکرار نکرده و از لغزش مصون مانده است و از این نظر کوشش‏ها و دقت‏های او قابل تقدیر است، امّا متأسفانه در ترجمه آیات متعدد دیگر دچار لغزش‏های مهمی شده است که در این بررسی گوشه‏هایی از آنها را مورد بحث قرار می‏دهیم. به امید آن که در چاپهای بعدی تصحیح شود.
از زمان‏های دیرینه مسلمانان جهان برای اشاعه مفاهیم عالی قرآن دست به ترجمه آن، به زبان‏های مختلف زده‏اند، و شاید کتابی در جهان پیدا نشود که تا این حدّ به زبان‏های گوناگون برگردانیده شده باشد.
کافی است که بدانیم تا سال 1379بیش از 113مترجم به ترجمه قرآن به زبان انگلیسی همّت گمارده‏اند. و 31مترجم آن را به فرانسه برگردانیده‏اند و 125 نفر نویسنده، قرآن را به زبان فارسی ترجمه کرده‏اند. آمار اجمالی قرآن‏های مترجم به زبان‏های خارجی که در مرکز «ترجمه قرآن مجید در قم» جمع‏آوری شده است تا تاریخ فوق به 859ترجمه بالغ می‏باشد، و مجموعاً در 3561جلد منتشر شده‏اند، و تعداد زبان‏هایی که ترجمه به آنها صورت گرفته90 زبان می‏باشد.(1)
ترجمه‏ای که هم اکنون به بررسی آن می‏پردازیم، یکی از ترجمه‏هایی است که به نام ترجمه قرآن مبین، شامل ترجمه، توضیح و تفسیر فشرده قرآن به قرآن به قلم آقای مهندس علی اکبر طاهری قزوینی است، و مترجم محترم یک نسخه از آن را در تاریخ 23/2/83 به اینجانب اهدا فرموده‏اند. شکر نعمت این است که انسان از آن بهره گیرد. از این جهت بخش‏های مختلفی مورد توجه من قرار گرفت. لازم دیدم که در عین تقدیر، از جهاتی تذکری نیز بدهم:
در درجه نخست، برخی از آیات را مورد نظر قرار دادم که برخی از مترجمان در آنجا دچار اشتباه شده‏اند و از میان این آیات دو آیه را برگزیدم:
1. «ما ننسخ من آیة أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها ألم تعلم أنّ الله علی کلّ شی‏ء قدیر».(2)
برخی از مترجمان، «ما» را در «ما ننسخ»، نافیه می‏گیرند و چنین ترجمه می‏کنند: آیه‏ای را نسخ نکردیم یا از خاطره‏ها نبردیم، مگر این که بهتر از آن، یا مانند آن را آوردیم.
در حالی که «ما» در آیه شرطیه است، و ترجمه صحیح آن این است : اگر آیه‏ای را نسخ کنیم، یا از خاطره‏ها ببریم، بهتر از آن، و یا مانند آن را می‏آوریم، و گواه بر شرطی بودن «ما» وجود دو جمله شرط و جزاء است:
الف. جمله شرطیه: «نَنْسَخْ من آیة أو ننسها» آن هم به صورت فعل مجزوم.
ب. جمله جزاء: «نأتِ بخیر منها » آن هم به صورت فعل مجزوم.
شایسته تقدیر است که مترجم، این آیه را صحیح ترجمه کرده و می‏گوید: هر آیتی را یک سره برداریم، یا از خاطره‏ها ببریم بهتر از آن یا همانندش را می‏آوریم.
_______________________________
1. مجلؤ ترجمان وحی، سال چهارم، شمارؤ دوم، اسفند 1379، ص 41 تا 43.
2. بقره/106.
_______________________________
2. «وقد مکروا مکرهم وعند الله مکرهم وإن کان مکرهم لتزول منه الجبال». (3)
برخی از مترجمان آیه را این چنین ترجمه می‏کنند: «آنان حیله ورزیدند و کارآیی حیله‏های آنان نزد خداست، هر چند از مکر آنان کوه‏ها از جا کنده می‏شوند».
گویا«إن» را «وصلیه» یا «مخفّفه از مثقله» گرفته‏اند،در حالی که «إن» در اینجا نافیه است و ترجمه صحیح آن این است :«هرگز حیله آنان بدان پایه نبود که کوه‏ها از جای کنده شود» به گواه اینکه جمله «لتزول» با کسر لام خوانده می‏شود أی لأن تزول، مانند: «وما کان اللهُ لِیطلعکم علی الغیب» و اگر «إن» مخفف از إن مثقله و یا وصلیه بود باید جمله «لَتزول» با فتحه تلاوت شود، و قرائت معروف، با کسر«لام» است.
و جای تقدیر است که مترجم، آیه را به صورت صحیح ترجمه کرده ومی‏گوید: «آنها دسیسه خود را به کار بردند، در حالی که کارآیی دسیسه آنان، در اختیار خداست و دسیسه آنان چنان نبود که کوه‏ها بدان از جای کنده شوند.
از میان آیاتی که غالباً مترجمان ، دچار لغزش می‏شوند، این دو آیه را برگزیدم این جانب فرصت آن را نداشتم که دیگر موارد را مقایسه کنم، ولی در عین تقدیر، تذکراتی نیز داریم:
نارسایی در ترجمه خاتم النبیین
«ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیّین وکان الله بکلّ شیء علیماً».(4)
مترجم محترم جمله «ولکن رسول الله وخاتم النبیّین» را چنین ترجمه کرده است: ولکن پیامبر خدا و مهر پیامبران است.
و در پاورقی توضیح داده‏اند که «خاتم» به معنی مهر است و چون مهر را در پایان نامه‏ها می‏زنند و منظور این است که سلسله پیامبران با او پایان یافته است.
توضیح مشار الیه، صحیح ولی ترجمه
_______________________________
3. ابراهیم/47.
4. احزاب/40
_______________________________
خاتم به مهر صحیح نیست.زیرا «خاتم» به معنی مهر نیست بلکه به معنی «ما یُختَم به» است یعنی چیزی که موضوع با آن به پایان می‏رسد و یکی از مصادیق آن در مورد اعلام پایان یافتن نامه، «مهر» است. ابو محمد دمیری در منظومه خود می‏گوید:
والخاتِم الفاعل قُلْ بالکسر
وما به یُختم، فتحا یجری
بنابراین، ترجمه گویا این است که بگوییم: او پایان بخش سلسله پیامبران است، نه «مهر پیامبران»، و در حقیقت مترجم، مصداق را با مفهوم یکی گرفته است، و اگر «خاتم» در مورد مهر به کار می‏رود، در مورد انگشتر نیز به کار می‏رود، امروز هم در زبان عربی، به انگشتر، «خاتم» می‏گویند، آیا صحیح است که بگوییم او انگشتر پیامبران است، کاربرد یک لفظ در یک مورد یا دو مورد، نباید سبب شود که لفظ در غیر آن موارد به آن شیوه تفسیر گردد بلکه باید خاتم را به معنی «پایان بخش» تفسیر نماییم چیزی که هست هر چیزی به تناسب خود، برای خویش پایان بخش دارد.
نارسایی در ترجمه آیه تطهیر
قرآن مجید در آیه مربوط به تطهیر اهل بیت‏علیهم السلام از هر پلیدی، می‏فرماید: «إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً».(5)
این آیه به گواهی روایات متضافر بلکه متواتر مربوط به خمسه طیبه است که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم کراراً این آیه را بر آنها تطبیق کرده است، و از دلائل اختصاص این بخش از آیه به آل عبا (نه به زنهای پیامبر) دو چیز است:
الف. آنجا که خدا درباره زنان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم سخن می‏گوید، کلمه بیوت به کار می‏برد، ومی‏فرماید: «وقرن فی بیوتکن» در حالی که در این آیه لفظ «البیت» به کار برده است. طبعاً اهل این بیت غیر از اهل آن بیوت خواهد بود.
ب. در آیاتی که مربوط به همسران پیامبر است ، تمام ضمایر به صورت جمع موءنّث آمده است، که بخشی از آنها قبل از این آیه و بخشی بعد از این آیه است.امّا آن
_______________________________
5. احزاب/32.
_______________________________
بخش که قبل از این آیه آمده است به قرار زیر است:
1. إن کنتن، 2. تردن، 3. تعالین، 4. امتعکنّ، 5. اسرّحکنّ، 6. وإن کنتنّ، 7. منکنّ(3بار)، 8. لستنّ، 9. إن اتقیتن، 10. فلا تخضعن، 11. وقلن، 12. وقرن ، 13. فی بیوتکنّ، 14. ولا تبرجّن، 15. وأقمن الصلاة، 16. وآتین الزکاة، 17. وأطعن الله.
ضمایری که بعد از این آیه آمده‏اند عبارتند از:
1. واذکرن، 2. فی بیوتکن.
چنان که ملاحظه می‏فرمایید، خداوند به هنگام سخن گفتن درباره زنان پیامبر، از ضمیر جمع موءنث بهره می‏گیرد:
ولی آنجا که درباره «أهل البیت» سخن می‏گوید، ضمیر جمع مذکر به کار می‏برد و می‏فرماید:
1. عنکم الرجس.
2. ویطهّرکم.
و این نشانه این است که این آیه و یا بخشی از آیه، مربوط به همسران پیامبر نیست،و چون قول ثالثی در بین نیست، طبعاً مربوط به خمسه طیبه خواهد بود که اغلب آنها را افراد ذکور تشکیل می‏دهد یعنی پیامبر و علی و حسنین‏علیهم السلام و در میان آنان جنس موءنث منحصر به حضرت فاطمه‏علیها السلام است و جا دارد که متکلم از درِ تغلیب وارد شود و اکثریت افراد را ملاک تذکیر و تأنیث ضمیر قرار دهد.
ولی به نظر می‏رسد که مترجم آیه را مربوط به همسران پیامبر دانسته و لذا علت مذکر بودن ضمیر در «لیذهب عنکم» را از طریق مذکر بودن لفظ «أهل» توجیه می‏کند و می‏گوید:و نظیر این مورد آیه 73 سوره هود است که در مورد ابراهیم وارد شده چنان که می‏فرماید: «أتعجبین من أمر الله رحمة الله وبرکاته علیکم أهل البیت انّه حمید مجید».در اینجا ضمیر علیکم به صورت مذکر آمده به خاطر لفظ «اهل البیت».
ولی مترجم از یک نکته غفلت کرده و آن اینکه اگر واقعاً ملاک تذکیر ضمایر، لفظ «أهل» می‏باشد پس چرا در آیات بعدی، این ملاک ملحوظ نشده است و باز ضمیر جمع موءنث به کار رفته است مانند«واذکرنما یتلی فی بیوتکن».
راه صحیح این است که این بخش از آیه را مربوط به خمسه طیبه بدانیم زیرا مراد از بیت، بیت خشت و گلی نیست، بلکه مراد بیت رسالت و بیت نبوّت است یعنی کسانی که از نظر روحی با چنین بیتی ارتباط روشنی دارند، و همگی می‏دانیم که همه همسران پیامبر دارای چنین پیوندی نبودند.
البته این جمله به آن معنی نیست که دست تحریف، این آیه را در اینجا قرار داده است، بلکه قرآن به همین شکل نازل شده و از اوّل به همین گونه بوده ولی محور سخن پیامبر است و او ارتباطی با همسران و نیز ارتباطی با فرزندانش دارد، و مانعی ندارد که خدا گاهی گروه نخست را در نظر گرفته و سخن بگوید و گاهی فرزندان پیامبر را، و چیزی که این متفرقات را به هم پیوند می‏دهد، و مایه دو نوع سخن گفتن می‏باشد، همان رسول خدا است که با هر دو گروه ارتباط تنگاتنگ دارد، چنان که در مورد دیگر می‏فرماید: «یوسف أعرض عن هذا واستغفری لذنبک انّک کنت من الخاطئین»(6) خطاب نخست به یوسف وخطاب دیگر به همسر خود عزیز است.
ابهام در ترجمه آیه «مودت»
«قل لا أسألکم علیه أجراً إلاّ المودّة فی القربی».(7)
مترجم، آیه را چنین ترجمه نموده است: از شما پاداشی بر رسالتم نمی‏خواهم جز رعایت مودت خویشاوندی».
و ظاهر جمله یاد شده این است که پاداش ظاهری پیامبر این است که هر فردی، به خویشاوندان خود، مهر ورزد(نه به خویشاوندان پیامبر) و این ترجمه کاملاً نادرست است زیرا مفسران، علاوه بر قرائن در خود آیه، طبق روایات متضافر می‏گویند مقصود، مودّت بستگان و نزدیکان پیامبر است نه مودت هر کس نسبت به بستگان خود، به گواه اینکه، در آغاز آیه «أسألکم» به صورت صیغه متکلم آمده، و قطعاً مقصود از «قربی» اقربای او خواهد بود نه
_______________________________
6. یوسف/29.
7. شوری/22.
_______________________________
بستگان هر کس . و در حقیقت«لام» «القربی» عوض از «مضاف الیه» است: «إلاّ المودة فی القربی».
توضیح این که: «قربی» در قرآن در موارد زیادی به کار رفته ولی تعیین یکی از دو احتمال،(آیا مقصود، مطلق بستگان است، یا خصوص بستگان پیامبر) بستگی دارد به فعلی که قبل از آن آمده است، توجه کنیم مثلاً آنجا که می‏فرماید: «وإذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدون إلاّ الله وبالوالدین إحساناً وذی القربی».(8) مقصود از ذی القربی بستگان همه افراد است.و نیز آنجا که می‏فرماید: «وإذا حضر القسمة أولوا القربی»(9) مقصود، بستگان متوفی است که اموال او را قسمت می‏کنند.
همچنین آنجا که می‏فرماید: «اِنّ الله یأمر بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربی»(10) مقصود، صله ارحام و بستگان هر فردی است چون خطاب و یا حکم مربوط به عموم است، و جمله‏های قبلی هماهنگ با گسترش مفهوم «قربی» است، و قرینه‏ای که حاکی از این باشد که مقصود، بستگان پیامبر است در کار نیست، بلکه قرینه بر خلاف آن است.
امّا آنجا که خطاب به پیامبر باشد و یا خود پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم سخن می‏گوید، طبعاً مقصود بستگان خود او است، مانند «وآت ذا القربی حقّه».(11)
و نیز آیه «ما أفاء الله علی رسوله من أهل القری فللّه وللرسول ولذی القربی»(12). در آیه نخست، جمله «و آت» خطاب به پیامبر ، و جمله «علی رسوله» در آیه دوم، گواه بر این است که مراد، بستگان پیامبر است . بنابراین باید قراین را در نظر گرفت، آنگاه طرف نسبت و قرب را معیّن کرد و چون در آیه، سخن با جمله «لا أسألکم» شروع شده است،
_______________________________
8. بقره/83.
9.نساء/18.
10. نحل/90.
11. اسراء/26.
12. حشر/7.
_______________________________
طبعاً مراد بستگان پیامبر است.
از طرف دیگر، درخواست چنین پاداشی یک نوع پاداش ظاهری است . طبعاً باید به خود پیامبر برگردد و الاّ، مهروروزی هر فردی به نزدیکان خود چه ارتباطی به پیامبر دارد، تا اجر ظاهری او حساب شود.
آری ، مودت ذی القربی در ظاهر پاداش پیامبر است، امّا در باطن نتیجه آن به خود مردم باز می‏گردد، چون ارتباط با اصحاب فضیلت و کمال، پیش از آن که، به نفع آنان باشد،به نفع خود انسان است، چنان که می‏فرماید: «وما أسألکم من أجر فهو لکم إن أجری إلاّ علی الله وهو علی کلّ شیء شهید».(13)
روی این اساس روشن می‏شود که ترجمه ایشان کاملاً مبهم است، می‏گوید: «از شما پاداشی بر رسالتم نمی‏خواهم جز رعایت مودّت خویشاوندی». بلکه لازم است بگوید: «جز مودت خویشاوندانم».
لغزش نابخشودنی
لغزش‏های گذشته تا حدّی قابل اغماض است ولی لغزش وی در تفسیر آیه وضو قابل اغماض نیست، زیرا وی در تفسیر جمله «وامْسَحُوا بِرُوءوسکُمْ وَاگرجلکُم اِلی الْکَعْبَین» می‏گوید: سر را مسح کنید و پاها را تا دو قوزک پا [بشویید].
ظاهر عبارت این است که وی در تفسیر آیه معتقد به شستن پاهاست نه مسح آنها. با این که در متن، فقط شستن پاها را متذکر می‏شود ولی در پاورقی یادآور می‏شود که برخی از مفسران می‏گویند: مضمون آیه مسح پاهاست خواه آن رامنصوب بخوانیم «وَارجلَکُم» یا مجرور بخوانیم«وَ أرجُلِکُم» زیرا بنابر نصب عطف بر محل «بروءوسکم» است همچنان که بنابر جر عطف بر ظاهر «بروءوسکم» است و در هر دو حالت باید پا را مسح کرد.
ما، در اینجا درباره اعراب آیه و این که بنابر هر دو قرائت باید پاها را مسح کرد سخن نمی‏گوییم، و همچنین درباره این که: هیچ یک از دو قرائت گواه بر شستن پاها نیست چیزی مطرح می‏کنیم، زیر
_______________________________
13. سبأ/47.
_______________________________
بحث در این نوع از مسائل ادبی، جایگاه خاصی دارد، و ما در کتاب «الانصاف» درباره آیه وضو به صورت گسترده سخن گفته‏ایم.مهم این است که خود آیه را با ذهن خالی بررسی کنیم تا روشن شود که لازم بود به جای کلمه «بشویید» بنویسد«مسح کنید».توضیح این که:
قرآن مجید کیفیت وضو را با دو جمله بیان کرده و می‏فرماید:
الف: «فَاغْسِلُوا وُجوهکُمْ وَاگیدیکُمْ اِلی المَرافِق».
ب: «وَامْسَحُوا بِرُوءوسکُمْ وَاگرجلکُمْ اِلی الْکَعْبین».
جمله نخست بیانگر حکم صورت و دست‏ها است، همچنان که جمله دوم بیانگر حکم ، سر و پاها است.
بخش نخست را با جمله «فاغسلوا» آغاز کرده، همچنان که در مورد دوم جمله «وامسحوا» به کا ربرده است.
شما این دو جمله را به دست هر عرب‏زبانی بدهید که ذهن او فارغ از نظریات فقیهان باشد به روشنی می‏گوید: واقعیت وضو را دو چیز تشکیل می‏دهد:
1. شستن صورت و دست‏ها
2. مسح سر وپاها
و اگر حکم الهی درباره پاها غیر از مسح بود، لازم بود برای گویا بودن حکم، لفظ «أرجل»، در بخش نخست بیاورد و یا در بخش دوم فعل آن را آشکار سازد و بفرماید: «وامسحوا بروءوسکم واغسلوا أرجلکم إلی الکعبین»، زیرا در غیر این دو صورت ، آیه گویا نبوده و در ردیف مجملات قرار خواهد گرفت، در حالی که مقام، ایجاب می‏کند که حکم الهی به صورت روشن در اختیار مکلف‏ها قرار گیرد.
به خاطر وضوح آیه در مسح پاها گروهی از علمای اهل سنت معترفند که ظاهر آیه، مسح پا است، نه غسل آن مانند:
1. ابن حزم که ملتزم به عمل به ظواهر است می‏گوید: قرآن به مسح پاها فرمان می‏دهد، خواه واژه «وأرجلکم» را با جرّ بخوانیم یا با فتح، زیرا در صورت نخست عطف بر ظاهر، «بروءوسکم» و درصورت دوم، عطف بر محل آن است.(14)
2. فخر رازی می‏نویسد: قرائت جرّ و نصب هر دو، ظاهر در مسح پاها است، زیرا بنا بر جرّ، عطف بر ظاهر و بنا بر نصب، همان طور که می‏گویند عطف بر محل است.(15)
3. شیخ سندی حنفی می‏گوید: قرآن ظاهر مسح پاها است، زیرا بنابر جرّ، عطف بر ظاهر، و بنا بر فتح، عطف بر محل است.(16)
این گروه با اعتراف به دلالت قرآن بر مسح، در مقام عمل گرفتار سیره نیاکان بوده و تصور می‏کنند که این سیره تا عصر رسول خدا ادامه داشته است و لذا سیره را بر ظاهر قرآن مقدم می‏دارند.ولی غافل از این که مسأله غسل پاها در عصر عثمان پدیده آمده و از مواردی است که ا جتهاد، بر نصّ تقدم جسته است و ما تفصیل آن را در کتاب «الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف»(17) نوشته‏ایم.
متأسفانه، توضیحی که مترجم در پاورقی داده است، حاکی از آن است که جازم به یکی از دو قرائت نیست ولی در ترجمه با کمال تعجب لفظ «بشویید» را به کا ر برده است.
در پایان درخواست می‏شود که مترجم محترم به این جهات را ترمیم بخشند. ان شاء الله مأجور و مثاب خواهند بود.
لغزش نابخشودنی دیگر
صفحات ترجمه را ورق می‏زدم ناگاه چشمم به ترجمه آیه مربوط به وراثت سلیمان از داود افتاد، اینک آیه و ترجمه‏ای که انجام گرفته است:
«وَوَرِثَ سُلَیمان داود وَقالَ یا أیُّها النّاس علّمنا منطق الطَیر وَأوتینا من کلّ شَیءٍ ان هذا لَهُو الفضل المبین».(18)
_______________________________
14. المحلی:2/56.
15. مفاتیح الغیب:11/161.
16. شرح سنن ابن ماجه:1/88.
17. الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف: 34 44.
18. نمل/16.
_______________________________
مترجم، درباره آیه چنین می‏گوید: سلیمان از داود ارث برد و گفت: ای مردم زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده است و از هر نعمتی بهره‏مند شده‏ایم که فضیلتی است آشکار. آنگاه در پاورقی می‏نویسد: منظور، وراثت علم و دین است نه وراثت مال. موءید آن آیات 5و6 سوره مریم است.
مقصود از آیه‏های سوره مریم دو آیه مذکور در زیر است که درخواست حضرت زکریا را بازگو می‏کند:
«وانّی خفت الموالی من ورائی وکانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیّاً».(19)
«من از بستگان خویش بعد از خود ترس دارم و همسرم نازاست به من از کرمت وارثی، ارزانی دار».
«یرثنی ویرث من آل یعقوب واجعل ربّ رضیّاً».(20)
«تا از من و خاندان یعقوب ارث ببرد، پروردگارا پسندیده‏اش گردان».
او در ترجمه آیه دوم چنین می‏نویسد[نبوت و کتاب] را از من و از خاندان یعقوب ارث ببرند.
همان طور که ملاحظه می‏فرمایید، متعلق «ارث» را در سوره نمل «علم و دین»، و در آیه دوم «نبوت و کتاب» دانسته و نتیجه چنین می‏شود که:
1. سلیمان، علم و دین را از داود به ارث برد.
2. زکریا از خداوند خواست که فرزندی به او بدهد که وارث نبوت و کتاب او باشد.
اکنون یادآور می‏شویم: هر دو تفسیر نوعی تفسیر به رأی و اساس آن را پیش داوری تشکیل می‏دهد:
الف: تفسیر آیه وراثت سلیمان
درباره آیه «وورث سلیمان داود...» نظر مترجم را به نکات زیر جلب می‏کنم:
اولا: لفظ « ورث» در اصطلاح همگان، همان ارث در اموال و حقوق است و تفسیر آن به وراثت در علم یک نوع
_______________________________
19. مریم/5.
20. مریم/6.
_______________________________
تفسیر بر خلاف ظاهر است که بدون قرینه قطعی صحیح نخواهد بود.
ثانیاً: علوم الهی موهبتی است، و اکتسابی و وراثتی نیست و خداوند به هرکسی بخواهد آن را می بخشد از این جهت، تفسیر وراثت با این نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب تا قرینه قطعی درکار نباشد، صحیح نخواهد بود زیرا پیامبر بعدی نبوت و علم را از خدا می گیرد نه از پدر، و اگر هم در این مورد لفظ « وراثت» به کار ببرند طبعاً روی عنایتی خواهد بود و بدون یک قرینه روشن نمی توان، کلام خدا را بر آن حمل نمود.
از این گذشته، در ما قبل آیه خدا در باره داود و سلیمان چنین می فرماید:
« وَلَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماًوَ قالا اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُوءمِنینَ».(21)
« ما به داود و سلیمان علم و دانش دادیم و هردو گفتند: سپاس خدا را که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمان خود برتری داد».
از ظاهر آیه دو مطلب مفهوم می‏شود:
1. خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا کرد، دیگر چه لزومی دارد که بار دیگر آن را تکرار کند.
2. علم سلیمان موهبتی وخدادادی بوده است نه وراثتی،
روی صراحتی که آیات مربوط به زکریا و سلیمان در باره وراثت در اموال دارند دخت پیامبر گرامی در خطبه آتشین خود که پس از در گذشت پیامبر در مسجد ایراد کرد با هردو آیه بر بی پایه بودن این اندیشه که فدک، مال همه مسلماننان است، و پیامبران ارث نمی‏گذارند، استدلال کردو گفت:
«هذا کِتابُ اللهِ حَکَماًعَدْلاً وَ ناطِقاً وَ فَصْلاً یَقُولُ : «یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ وَرِثَ سُلَِیْمانَ داوُدَ»».
« این کتاب خدا که حاکم است و داد گر، گویا هست و فیصله بخش، می گوید: « که حضرت زکریا از خد
_______________________________
21. نمل/15.
_______________________________
درخواست کرد که : خداوند به او فرزندی عطا کند که از او واز خاندان یعقوب ارث برد، و نیز می گوید: سلیمان از داود ارث برد».
از آنجا که نبوت در پیامبران پیوسته یک موهبت الهی است و هیچ گاه پدران و نیاکان در این نعمت عظیم ذی دخل نیستند، و معطی و مفیض واقعی خود او است، از این نظر جا ندارد، مخاطب سراغ این موضوع برود و سئوال کند که این علم و نبوت از چه کسی به او به طور ارث رسیده است تا خدا در مقام پاسخ آن بر آید و بفرماید: بطور ارث از داود رسیده است.
اما وراثت درمال و مقام، درست است که تمام نعمتها از ناحیه خدا است، ولی عامل انتقال، به حسب ظاهر، خود پدر است. اگر پدرمال و مقام نداشته باشد غالباً فرزند به چنین نوائی نمی رسد از این نظر مردم کنجکاو به خاطر متعدد بودن عوامل ثروتمند شدن، در پی تحصیل ریشه ثروت و مقام می روند تا بدانند چه عاملی این ثروت و مقام را در اختیار سلیمان گذارده است از این لحاظ جا دارد که خدا عنایت به خرج بدهد، و ریشه آن را که مردم کنجکاو پیوسته در صدد به دست آوردن آن می باشند بیان بفرماید و بگوید: «و ورث سلیمان داود»؛ «سلیمان مال را از داود به ارث برد».بنابراین حمل جمله مزبور بر ارث علم و نبوت زهی بی ذوقی است.
ثالثاً: هرگاه مقصود، تنها ارث بردن در علم و نبوت بود، لازم بود جمله بعدی را با لفظ« فا» آغاز کند و بفرماید« فقال یا ایها الناس علمنا» نه این که « و قال» یعنی جمله مزبور با « فا» تفریع آورده شود نه با « واو».
رابعاًً: هرگاه نگوئیم که جمله « و ورث» منحصر به وراثت در مال است می توان آن را نیز اعم گرفت به گواه اینکه می‏گوید:« وَ اُوتِیْنا مِنْ کُلِّ شَیٍ» هان ای مردم همه چیز ( مال و مقام، علم و نبوت) بما داده شد سپس برای تأکید این معنای عام می فرماید:« اِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینِ» این یک برتری آعلیها السلام‏شکار است.
***
اکنون که مفاد آیه سوره نمل روشن گردید، مفاد آیه سوره مریم نیز روشن می‏گردد.در خود آیات، قرائن روشنی وجود دارد که نشان می‏دهد مقصود ارث در اموال است.
اوّلاً می‏گوید: «انّی خفت الموالی من ورائی» من از بستگان خود خائف هستم، یعنی چون وارث ندارم از آن می‏ترسم که اموالم به این افراد ناشایست برسد و آن را در غیر مورد صحیح به کار ببرند. اگر مقصود، از فرزندخواهی، وراثت در کتاب ونبوت باشد پس خوف حضرت زکریا بی ملاک خواهد بود، زیرا نبوت و کتاب از آن افراد ناشایست نیست که حضرت زکریا از آن بترسد که مبادا روزی نصیب آنان گردد و به قول معروف: عنقا شکار کس نشود دام باز گیر.
ثانیاً: اگر غرض از فرزند خواهی این است که وارث نبوت و کتاب باشد، درخواست دوم: یعنی جمله «واجعله ربّ رضیّاً» غیر صحیح خواهد بود، زیرا انبیاء و صاحبان کتاب، گل سرسبد انسانیت می‏باشند، درخواست این که خدا او را صالح قرار دهد، نوعی تحصیل حاصل خواهد بود.
در پایان یادآور می‏شویم: معلوم نیست چرا مترجم محترم، متعلق «ارث» را در آیه نخست، علم و دین، و در آیه سوره مریم، نبوت و کتاب گرفته است، باید در هر سه مورد، متعلق، یکسان باشد.
گذشته از این، بیان این که سلیمان دین را از داود ارث ببرد، خیلی دور از بلاغت و کمال بی‏ذوقی است.

تبلیغات