آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

این نوشتار با نگاهی گذرا به آینده‏نگری دینی به سراغ آینده‏نگری فلسفی رفته است. از دیدگاه این نوشتار، آینده‏نگری دینی، مثبت است، ولی آینده‏نگری فلسفی، ممکن است مثبت یا منفی باشد. برخی از مکاتب فلسفی را باید بیگانه از مسأله‏ی آینده‏نگری معرّفی کرد. فلسفه‏ی اسلامی وابسته به اسلام است. همان‏گونه که اسلام آینده‏نگری دارد، فلسفه‏ی اسلامی هم دارای آینده‏نگری است. اما چگونه؟ پاسخ این سوءال به فرصتی دیگر موکول شده است.

متن

دین اسلام و سایر ادیان بزرگ، همچون دین یهود و مسیحیت و آیین زردشت، بشریت را به آینده‏ای درخشان و زیبا و پرنشاط امیدوار کرده‏اند. این ادیان، تکامل بشریت را به طور قاطع، در آینده‏نگری‏های خود آورده و با پیشگویی‏ها و نویدهای دلگرم‏کننده و امیدآفرین، به زندگی پیروان خود، هدف و جهت داده‏اند.

حرکت و تکاپوی بشریت،کور و بی‏هدف و مبهم و یا به سوی سقوط و زوال و بدبختی نیست؛بلکه در تعقیب آینده‏های پرفروغ و به سوی عدل و داد و رشد و ترقی و سلامت کامل جسم و جان و سعادت همه‏جانبه است.
در این باره شواهد بسیاری از قرآن و حدیث موجود است و محقّقان اسلامی آنها را مورد تحقیق دقیق قرار داده و کتب و مقالات متعدّد و متنوّعی به رشته‏ی نگارش کشیده‏اند.
همچنین محقّقان، بشارات و مژده‏های عهدین و آثار به جا مانده‏ی از آیین زردشت را هم از نظر دور نداشته و درباره‏ی آنها نیز کارهای ارزشمندی انجام داده‏اند.
این، بدان معنی نیست که کار را تمام شده تلقّی کنند و تحقیق و ژرف‏نگری را به دست فراموشی سپارند. وظیفه‏ی اسلام‏شناسان و دین‏شناسان است که اندیشه‏ی مهدویت را با تحقیق دقیق در آثار دینی، به طور شفّاف و روشن به دنیای سرگردان کنونی معرّفی کنند و هرگونه پیرایه و زنگاری را از چهره‏ی زیبای آن بزدایند؛ چرا که هنوز هم برخی از زعمای مسیحی، مهدویت را در قالب رجعت مسیح تفسیر می‏کنند و با کمال صراحت بعثت محمّدی را به دیده‏ی انکار می‏نگرند یا حدّاقل صحّت آن را مورد تردید قرار می‏دهند.
بعثت حضرت عیسی آخرین حلقه‏ی نبوت و رسالت نیست. اولین هم نیست. آخرین حلقه، حلقه‏ی خاتمیت اسلام است. موسی دو بشارت داشت: ظهور عیسی و ظهور مهدی؛ بلکه ظهور پیامبر اسلام را هم بشارت داد. عیسی پیام‏آور دو بشارت است: هم ظهور پیامبر اسلام و هم ظهور حضرت مهدی‏علیه السلام. در این میان، جایگاه حلقه‏ی زردشت و کتاب اوستا مبهم است. آیا مقدّم بر حضرت موسی است یا بعد از اوست و آیا او هم پیامبری مبعوث و دارای دین و کتاب و شریعت بوده یا خیر؟
در روایتی آمده است که حضرت یحیی‏علیه السلام از شیطان پرسید: این چیزی که به میان بسته‏ای چیست؟ پاسخ داد: «هذه المجوسیّةُ أنا الّذی زیّنتُها لهم»(1) این، مجوسیت است که برای آنها زینت داده‏ام. به روایتی دیگر، سلمان فارسی در بیان علت
_______________________________
1. بحارالانوار، ج63، ص224.
_______________________________
مسلمان شدن خود چنین گفت که نامه‏ای بر سقف خانه‏اش آویخته شده بود. چون آن را گشود، نوشته بود: این عهدی است از خدا به آدم که از صلب او پیامبری خلق می‏کند که به مکارم اخلاق امر می‏کند و از پرستش بت‏ها باز می‏دارد. «یا روز به، ائت وصیّ عیسی ف‏آمن واترکِ المجوسیّة»(1) ای روزبه، نزد جانشین عیسی بیا و ایمان بیاور و مجوسیت را رها کن.
این نوشتار، به دنبال کنکاش و تلاش درباره‏ی آینده‏نگری دینی و پیگیری مهدویت ادیان و مهدی نوعی اهل سنّت و مهدی شخصی غایب از نظر شیعه‏ی امامی نیست. بلکه تلاشی است عقلی و نظری، تا معلوم شود که آیا از این رهگذر، راه به جایی می‏بریم یا نه؟ طبعاً بررسی چنین مسأله‏ای از دسترسی علوم تجربی و علوم ریاضی خارج است. هرچند از علوم هم می‏توان در این راه مدد گرفت؛ ولی بدون شک، چاره‏ای جز فلسفیدن و جز پناه بردن به یک اندیشه‏ی فلسفی ناب نیست.
طبعاً وقتی سخن از اندیشه‏ی فلسفی به میان می‏آید، باید توجّه داشته باشیم که گذشته از مکاتب و مفاهیم کهن، مکاتب و مفاهیمی نو در حوزه‏ی فلسفه و کلام مطرح است. واقعیت این است که فلسفه و کلام همزاد بشر است. چرا که عقل و دین، همزاد بشر است. از آن روزی که بشر پا به عرصه‏ی وجود نهاد، سر و کارش با دین بود و وظیفه داشت که هم از دین خودش دفاع کند و هم عقاید دینی خود را برهانی سازد. عقل نیز او را به تفکّر وا می‏داشت و ناچار بود بداند که از کجا آمده و به کجا می‏رود و مبادی و غایت را بشناسد و پرسش‏ها را بدون پاسخ نگذارد.
گذشته از مکاتبی که در غرب و شرق عالم مطرح بوده و هست، در عالم اسلام هم مکاتبی مطرح بوده که با پسوند اسلامی، آنها را کلام یا فلسفه‏ی اسلامی می‏خوانیم. هرچند همه‏ی این مکاتب، خود را مرتبط و وابسته به اسلام می‏دانند و سعی می‏کنند که از اسلام جدا نشوند، قطعاً
_______________________________
1. بحارالانوار، ج22، ص356.
_______________________________
در روش‏ها و برداشت‏ها و نتایج و آثار با هم اختلافاتی دارند که نمی‏توان آنها را نادیده گرفت.
آیا مکاتب و مفاهیم غیراسلامی اعم از نو و کهن آینده‏نگری دارند یا ندارند و اگر دارند، آیا مثبت است یا منفی؟ آیا امیدوارکننده است یا مأیوس‏کننده؟ آیا بشر، در راه ساختن یا تغییر آینده نقشی دارد یا ندارد و اگر دارد، آیا مستقل عمل می‏کند یا غیرمستقل؟ به عبارت دیگر، آیا علّت تامّه است یا علّت ناقصه؟
این سوءالات، عیناً درباره‏ی مکاتب و مفاهیم کلامی و فلسفی عالم اسلام هم مطرح است.
در عالم اسلام، کلام دو شکل یا دو روش دارد: یکی کلام جدلی که از فلسفه دور و بیگانه است و دیگری کلام فلسفی که می‏کوشد ادّعاهای خود را برهانی کند و از جدال و استفاده از ابزارهای غیر برهانی بپرهیزد. این شیوه را حضرت خواجه‏ی طوسی در کتاب تجرید خود اعمال کرد؛ ولی نباید فراموش کرد که حتی کلام اشعری هم دست به دامن فلسفه شده و از فلسفه‏ی مشّاء استفاده‏ی شایانی برده است.
و اما فلسفه‏های رایج عالم اسلام یعنی فلسفه‏ی مشّاء و فلسفه‏ی اشراق و فلسفه‏ی صدرا در طول یکدیگرند و مخصوصاً فلسفه‏ی صدرایی از تمام فلسفه‏های پیشین و آرای متکلمان و اذواق متألّهان و اهل سیر و سلوک، به عنوان موادّ خام استفاده کرده و از آن، حکمتی پدید آورده که به حق حکمت متعالیه نامیده شده است. حکمت متعالیه را باید از آرمان‏های شیخ‏الرئیس شناخت. او بود که فهم برخی از مسایل مستور که در دیجور یلدای ذهن ناپخته‏ی آدمی گم شده بود، تنها در خور شأن راسخان در حکمت متعالیه معرّفی کرد و خواجه‏ی اندیشمند طوس، آنها را به عنوان جامع حکمت بحثی و ذوقی شناساند.(1)
به هر حال، در عالم اسلام، کلام فلسفی و فلسفه‏ی ناب، با یکدیگر
_______________________________
1. ر.ک: الاشارات والتنبیهات، النمط العاشر، الفصل 9.
_______________________________
خویشاوندند و طبیعی است که آینده‏نگری دارند و حتماً آینده‏نگری آنها مثبت است، چرا که اندیشه‏های فلسفی مسلمین در حوزه‏ی اسلام زاده و بالیده و محال است که از اسلام آینده‏نگر، بیگانه باشند؛ زیرا نه اسلام با معارف یقینی و ضروری درگیر است و نه آن فلسفه‏ای که بیگانه از کتاب و سنت است، قابل قبول است. صدرالمتألهین عقل و شرع را با هم سازگار دانسته و گفته است:
حاشاَ الشّریعةِ الحقّةِ الإلهیّةِ البیضاءِ أن تکونَ أحکامُها مصادِمةً للمعارِفِ الیقینیّةِ الضّروریّةِ وتبّاً لفلسفةِ تکونُ قوانینُها غیرَ مطابقةٍ للکتابِ والسنّة.(1)
«مگر ممکن است که احکام شریعت حقّه‏ی الهی و نورانی با معارف یقینی و ضروری ناسازگار باشد! نابود و تباه باد فلسفه‏ای که قوانین آن با قرآن و حدیث مطابقت نداشته باشد».
این است آرمان بزرگ کسی که در جهان اسلام وارث به حق همه‏ی اندیشمندان اسلامی پیشین است و بر قلّه‏ی فلسفه نشسته است. هرچند کاستی‏هایی هم دارد و همه‏ی آرمانهایش در راه انطباق با قرآن و حدیث برآورده نشده باشد. مگر فقهای ما آرمانشان این نیست که فتاوا و استنباطاتشان منطبق بر قرآن و حدیث باشد؟ ولی آیا همه‏ی ایده‏های آنها تحقق یافته است؟ اگر چنین است، پس چرا با یکدیگر اختلاف دارند؟ مگر ما برخلاف اشاعره که قایل به «تصویب»اند، قایل به «تخطئه» نیستیم؟! چه لزومی دارد که ما تنها و تنها مخطّئه‏ی فقهی باشیم؟ اگر در مباحث عقلی و نظری هم مخطّئه باشیم، به اشتباه نرفته‏ایم. معنای تخطئه این نیست که تمام آرای فقها را خطا تلقّی کنیم؛ ولی بعضاً ممکن است خطا باشد. همین دیدگاه را درباره‏ی مسایل نظری و عقلی هم می‏توانیم داشته باشیم و بگوییم: حتّی صدرای صدرنشین و حکیم فاتح قلّه‏ی تألّه هم ممکن است دچار خطا و لغزش شود و آن وقت است که قاعده‏ی: «للمصیبِ
_______________________________
1. الاسفار الاربعه، ج4، ص75.
_______________________________
أجرانِ وللمخطی‏ء أجر واحد» را هم درباره‏ی فقها جاری می‏کنیم و هم درباره‏ی فلاسفه‏ی اسلامی.
این نوشتار، پاسخ به این‏که آینده‏نگری فلسفه‏ی اسلامی چگونه است؟ را به فرصتی دیگر موکول کرده است.
در میان اندیشمندان عالم اسلام کسانی بوده‏اند که حاشیه‏نشین محسوب می‏شوند و نمی‏توان آنها را از اصحاب مدرسه‏ی مشّاء و از شاگردان مکتب اشراق و از فرهیختگان مکتب حکمت متعالیه شناخت.
ابوحاتم رازی کتابی دارد به نام «اعلام النبوّة». او در کتابش از ملحدی نام می‏برد که معتقد بوده است بعثت انبیا خلاف حکمت و عدالت خداوند است. مقصود او طبیب معاصرش محمد زکریای رازی است.(1) البته نمی‏توان محمد زکریا را به طور قطع، متّهم به الحاد کرد؛ چرا که ممکن است این‏گونه حرف‏ها را در مقام مناظره بر زبان رانده باشد؟! ولی او کجا و امثال فارابی و شیخ‏الرئیس و سهروردی و صدرالمتألّهین کجا؟ متأسّفانه شخصی که داعیه‏ی فیلسوفی دارد، گفته است: در جهان اسلام، فیلسوفی غیر از محمد زکریای رازی نمی‏شناسد. لابد این سخن به دلیل سنخیت است و الاّرازی را با نوشتن چند کتابچه درباره‏ی طب روحی و سیره‏ی فلسفی و مابعدالطبیعه و نشانه‏های اقبال و دولت و لذّت و علم الهی و زمان و مکان و نفس و عالم که مجموع آنها از 281 صفحه تجاوز نمی‏کند(2) و سخن تازه‏ای هم در آنها نیاورده، چگونه می‏توان یگانه فیلسوف عالم اسلام شناخت؟
بررسی مسأله از دو نگاه
اکنون ناگزیریم که مسأله‏ی آینده‏نگری را از دو نگاه بررسی کنیم؛ چرا که با همه‏ی تنوّع و تکثّری که در مکتب‏ها و فلسفه‏ها و دیدگاه‏های معرفت شناسانه و هستی‏شناسانه وجود دارد، می‏توان گفت:
_______________________________
1. نگاه کنید به «رسائل فلسفیه» ابوبکر محمد بن زکریا الرازی، صفحه‏ی 295، به تصحیح پل‏کراوس.
2. نگاه کنید به همان.
_______________________________
خواه با نگاه مثبت یا منفی به آینده، دو نگاه بیشتر مطرح نیست: یکی نگاهی که متفکران حوزه‏ی اسلام براساس مبانی خاصّ خویش به مسأله افکنده‏اند و البته این نگاه، مثبت است و دیگری نگاهی که غربی‏های معاصر و احیاناً غیرمعاصر به مسأله افکنده‏اند و صد البته که این نگاه می‏تواند مثبت یا منفی باشد.
در این میان، نباید از مکتب‏ها و نحله‏هایی که هیچ نگاهی به مسأله ندارند، غافل شد. آنها فکر و ذهن اتباع خود را به چیزهایی مشغول کرده‏اند که از آنها توقّعی نیست که آینده‏نگری مثبت یا منفی داشته باشند. به‏جاست که بر آنها مروری داشته باشیم:
1 پوزیتیویسم منطقی
از این نحله چه انتظاری می‏توان داشت؟ «کار فلسفه در این رویکرد، عبارت است از تشریح گزاره‏های علوم یا سخن درباره‏ی سخن»(1).
اصحاب و اتباع این مکتب را به شناخت حقیقت و گذشته و آینده‏ی جهان و تعیین مسیر و هدف و غایت بشریّت، کاری نیست. مشغله‏ی عمده‏ی اینان، مسأله‏ی زبان است.
از نظر ایشان «هر قضیه‏ای به جز قضایای منطقی و ریاضی که نشود آن را با محک تجربه آزمود، نه بی‏اعتبار و بی‏فایده و یا کاذب، بلکه مهمل و بی‏معناست»(2). کار آنها قبل از بررسی صدق و کذب قضایا، ملاحظه‏ی معناداری است و اگر قضیه در بوته‏ی آزمون، کسب امتیاز معنی‏داری نکند، نمی‏توان درباره‏ی صدق یا کذب آن، اظهار نظر کرد.
اینان گزاره‏های معنی‏دار را دو قسم کرده‏اند: 1گزاره‏های منطقی و ریاضی 2گزاره‏های تجربی. محمول قضایای دسته‏ی اول، صوری و تحلیلی و فاقد پیام تازه‏ای برای مخاطب است. دسته دوم به لحاظ تجربه‏پذیری است که معنای
_______________________________
1. فرهنگ واژه‏ها، صفحه 172 (ذیل پوزیتیویسم منطقی).
2. همان، صفحه‏ی 169.
_______________________________
محضلی دارند و بر کرسی اثبات‏پذیری نشسته‏اند، آنها چیزی جز طبیعت مادّی حاضر نمی‏شناسند که بخواهند درباره‏ی آن گفتگو کنند.
اینان غافل بودند که اصل تحقیق‏پذیری، خود تحقیق‏ناپذیر است؛ چرا که نه در زمره‏ی قضایای تحلیلی منطقی و ریاضی می‏گنجد و نه پا در دایره‏ی تجربه نهاده است. این‏که گفته شود: «اصل مذکور، نه یک حکم و یک گزاره، بلکه یک پینشهاد است»(1) مشکلی را حل نمی‏کند؛ چرا که طرف مقابل می‏گوید: این پیشنهاد را نمی‏پذیریم.
2 تجربه‏گرایی یا آمپریسم
این مکتب «بر روش‏هایی چون مشاهده و آزمون و نیز رویکرد و روحیّه‏ی علم‏گرایی که خود زاییده‏ی تجربه‏گرایی و برآمده از توفیقات حاصله از روش‏های تجربی است»(2) تکیه دارد. در این نحله عقل جز به عنوان سامان‏دهنده و خادم دستاوردهای تجربی نقشی ندارد.
اما مشکل بزرگ این مکتب هم این است که اصل تجربه‏گرایی، تجربه‏ناپذیر است و با این ملاک نمی‏توان درباره‏ی صحّت و سقم آن اظهارنظر کرد.
تجربه‏گرایی چه کاری دارد با آینده‏ای که از دست‏رس حسّ و تجربه بیرون است؟ کسی که عقل و عقلانیت را خادم دستاوردهای تجربی می‏داند، چگونه می‏تواند به خود اجازه دهد که با عقل خود آینده‏ی دور از دست‏رس حسّ و تجربه را حاضر تلقّی کند و درباره‏ی آن به گفتگو پردازد؟
3 تساهل و تسامح ) Tolerance(
مفهوم تساهل و تسامح در عصر ما «به رسمیت شناختن مطلق تنوّع و گوناگونی در هر عرصه‏ی معرفتی و رفتاری، اعم از فردی، اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و...»(3) است. تساهل و تسامح به عنوان یک دیدگاه فلسفی، طرفدار نسبیت،
_______________________________
1. فرهنگ واژه‏ها، صفحه‏ی 173.
2. همان، صفحه‏ی 181.
3. همان، ص217.
_______________________________
دوگانگی و اختلاف در نظام هستی و فردگرایی است.
افراط در فردگرایی کار را به آنجا کشاند که انسان را محق شناختند نه مکلّف. بر انسان نباید هیچ چیزی تحمیل شود و نباید او را با تعیین تکالیف، محدود و گرفتار و آزرده کرد. آیا می‏توان برای چنین انسانی آینده‏نگری کرد.
هرچند گاهی به نیک سرشتی انسان اشاره کرده و گفته‏اند: اگر «آزاد... گذارده شود، به خیر و نیکی میل می‏کند»(1)؛ ولی معلوم نیست با قول به نسبیت و عدم انسجام و ناموزون بودن هستی و فردگرایی افراطی چگونه می‏توان به آینده‏ی انسان امیدوار بود؟ انسان آزاد، تکلیف‏ستیز است و بنابراین، تن به تکالیف اخلاقی و دینی و اجتماعی نمی‏دهد و آینده‏ی روشنی ندارد. وانگهی خیر هم نسبی است.
4 مدرنیسم
مدرنیته دارای امواجی است. برخی از امواج آن بر پیشرفت بشریّت، باور دارد. اعتقاد به اندیشه‏ی پیشرفت در تمام زمینه‏های علمی و روانی و اجتماعی و اخلاقی از شاخص‏های برخی از امواج است. انضباط و قانونمندی تاریخ را از دستاوردهای علم مدرن شناخته‏اند.
امّا مگر فردگرایی افراطی و سنّت‏ستیزی مدرنیستی و مخالفت با تمام آداب و عادات و عرف‏های معقول و مقبول و احساس‏گرایی و گرایش سکولاریستی و دنیوی‏گرایی افسارگسیخته و مهارنشدنی، مجالی برای پیشرفت‏باوری باقی می‏گذارد؟
انسانیّت که با این ویژگی‏ها زندگی را سپری می‏کند، اگر آینده‏ای برایش قابل پیش‏بینی باشد، جز بدبختی و پریشانی و سیه‏روزی نیست. بی‏جهت نیست که برخی از نویسندگان غربی با نگرانی تمام به آینده‏ی بشریت نگریسته و اعلام خطر کرده‏اند. آندره فونتن می‏نویسد:
«معلوم نیست که انسان به کجا می‏رود، در سال 1972 موءسسه‏ی ام.آی.تی گزارشی تحت عنوان حدود
_______________________________
1. فرهنگ واژه‏ها، صفحه‏ی 221.
_______________________________
رشد، منشتر کرد که مأیوس کننده بود. بخشی از گزارش چنین بود. «در صورتی که منابع طبیعی کره‏ی زمین کمتر از حدّ نیاز بشر شود، در وهله‏ی اول، کشورهای صنعتی دچار بحران اقتصادی خواهند شد. ممکن است این بحران به مرحله‏ای که زندگی حیوانی و گیاهی را مورد تهدید قرار دهد، نرسد، یا برعکس ممکن است دامنه‏ی آن به قدری وسیع شود که بشر را در معرض خطر نابودی قرار دهد. در صورت اخیر برای هر تعداد از افراد بشر که بتوانند از بحران جان سالم به در برند، دیگر در روی زمین چیزی باقی نخواهد ماند که بتوانند با استفاده‏ی از آن جوامع جدیدی ایجاد نمایند»(1).
معلوم است که اگر سرقافله‏ی بشریت، کسانی باشند که شعار مدرنیته‏ی آنها «اندیشه‏ی برابری و برادری و رشد و تکامل را تأمین نکرد، بلکه تعارضات اجتماعی و فاصله‏های فاحش و موحش طبقاتی و فقرفزاینده‏ی طبقات پایین را در پی آورد و نابرابری‏ها را غلیظتر کرد و عملاً مفهوم انسانیّت و اومانیته را در یک طبقه‏ی خاص، یعنی در بورژواژی خلاصه کرد»(2) نباید به انتظار آینده‏ای روشن و امیدآفرین نشست؛ ولی پرواضح است که نهضت‏های عدالت‏خواهی و جنبش‏های ظلم‏ستیز و کفربرانداز، فرصت را از کشورهای زورگو و افزون‏طلب سلب می‏کند و نمی‏گذارد که آنها بشریّت را گرفتار مهلکه و تباهی کنند.
5 پست مدرنیسم
امروز، پسامدرن جانشین مدرنیته است. در حقیقت، سه دوره مطرح است: 1 پیشامدرنیسم که عقل را عنصری لازم می‏شناخت و بر وحی نیز اعتماد می‏کرد. 2 مدرنیسم که عقل استدلال‏گر برنامه‏ریز را کافی می‏پنداشت. 3 دوره‏ی پسامدرن که «در مقابل عقلانیت مدرن، براحساس و غرایز آدمی تأکید می‏کند».(3).
پست مدرنیسم با نفی عقیده به
_______________________________
1. یک بستر و دو روءیا: تاریخ تنش زدائی، صفحه‏ی 322 و 323، ترجمه‏ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
2. فرهنگ واژه‏ها، صفحه‏ی 539.
3. همان، صفحه‏ی 105.
_______________________________
پیشرفت و گرایش به هیچ انگاری (نیهیلیسم) بر این باور است که «عقل نمی‏تواند داوری غیرجانبدارانه‏ای داشته باشد. لذا مفاهیمی چون غایت و هدف به عنوان مفاهیمی جهانی و سرمدی انکار می‏شوند یا دست‏کم شناخت‏ناپذیر دانسته می‏شوند و م‏آلاً چیزی به نام پیشرفت به سوی هدف، فاقد معنا خواهد بود»(1).
پست مدرنیسم با توجه به موضعگیریش در برابر مدرنیته، به پذیرش تمام سنّت‏ها و فرهنگهای بومی و محلّی به جای فرهنگ واحد تن می‏دهد و ارزش‏ها و هنجارها را به عنوان حقایقی برتر و مستقل از فرهنگها و گفتمان‏ها نفی می‏کند. در عرصه‏ی سیاست و اجتماع، چیزی به نام حقوق طبیعی و حقوق بشر، مورد قبولش واقع نمی‏شود.
چنین نحله‏ای چگونه می‏تواند آینده‏نگری کند و در سیر تکاملی بشر، نقشی و سهمی داشته باشد «به نظر متخصّصان، ساختمان‏های پست مدرن به گونه‏ای طرّاحی شده‏اند که نشانه‏ها، ستون‏ها، نماها، سقف‏ها و... به استهزای هم برخاسته‏اند و یکدیگر را زیر سوءال می‏برند. گویا آثار معماری پست مدرن، بازتاب دقیق روح‏پریشان انسان معاصر است: برج‏های عظیم و استوانه‏ای‏شکلی که آدمی را دچار سرگیجه می‏کند و با ورود به آنها ورود به وضعیتی پوچ و تهی، فاقد مرکز، در حال غرق شدن و دست و پا زدن و معلّق شدن در یک فضای بی‏اتّکا و مبهم را منعکس می‏کند».(2)
آینده‏نگری از نگاه فلاسفه‏ی غرب
اکنون که در مکاتب و نحله‏های بی‏طرف و بی‏تفاوت نسبت به آینده‏ی بشریت مروری داشتیم، به سراغ مکاتبی می‏رویم که با مبانی خود هرچند نارسا آینده‏نگری کرده و طرح و نقشه تکامل بشر را در آینده‏ای دور یا نزدیک، پیش رویش نهاده‏اند.
1 ماتریالیسم مکانیکی
هرچند افرادی با دید مادّی‏گرایانه، تنها به موجود مادّی معتقد بودند و جهان ر
_______________________________
1. فرهنگ واژه‏ها، ص 121.
2. همان، ص131.
_______________________________
به سان یک ماشین می‏دیدند که بدون غرض و هدف، کار می‏کند، امّا این گرایش مادیگری، برای بسیاری از ماتریالیست‏ها قابل قبول نبود. زیرا اوّلاً حرکت ماشینی عالم، نیاز به یک محرک خارجی پیدا می‏کرد که همان ذات متعالی خداوند بود و این چیزی بود که حضرات از آن گریزان بودند. و ثانیاً آنها در جستجوی ماتریالیسمی بودند که تبیین‏کننده‏ی سیر تکاملی بشر باشد و در قبال جامعه‏ی بشری بتواند راهی نشان دهد که نهایتش خیر و سعادت و آسایش و آرامش باشد. بدین جهت بود که سکّه‏ی ماتریالیسم مکانیک از رونق افتاده و ماتریالیسم دیگری جایگزینش شد که هم‏اکنون به توضیح و تبیین آن می‏پردازیم.
2 مارکسیسم
این نحله، هم فلسفی، هم سیاسی است. این مکتب، در قلمرو مابعدالطبیعه، فلسفه‏ی تاریخ، جامعه‏شناسی، اقتصاد و پیش‏بینی‏های تاریخی گام نهاده است. از آنجا که لیبرالیسم اقتصادی و نظام سرمایه‏داری، با جنبش‏های کارگری و ظلم‏ستیزی ناسازگار بود، این نظام مورد توجّه محرومان جامعه‏ها قرار گرفته؛ هرچند نتوانست آرمان‏های آنها را برآورده سازد.
مارکسیسم، بنیاد هستی را بر ماده نهاده‏و صورت‏های آن را با قوانین دیالک‏تیک در معرض تغییر و تحوّل شناخته است.
«مارکس» از لحاظ فلسفی تحت تأثیر «هگل» و «فوئر باخ» و از لحاظ اقتصادی متأثّر از «ریکاردو» بوده و مباحث خود را بر سه محور ماتریالیسم دیالک‏تیک و ماتریالیسم تاریخی و نقد سرمایه‏داری استوار کرده است.
از نظر وی جهان طبیعت و جامعه و فکر، محکوم حرکت و تکامل می‏باشند. دیالک‏تیک، قانونی عام است که حرکت تکاملی بر طبق آن، صورت می‏گیرد.
ماتریالیسم تاریخی به این معنی است که تاریخ بدون دخالت اراده‏ی انسانی رو به تکامل می‏رود. هرچند مارکس در اینجا به تناقض‏گویی گرفتار شده و در عین این‏که تأثیر اراده‏ی انسان را در حرکت تکاملی تاریخ نفی کرده، در مواردی از تأثیر انسان و نقش تعیین‏کننده‏ی او سخن گفته است.
اگر چه فرایند طبیعت بنابرماتریالیسم دیالک‏تیک بی‏انتهاست ولی فرایند تاریخ بی‏انتها نیست و نهایت آن کمونیسم است. در این مرحله نیروهای طبیعی در قبضه‏ی اقتدار انسان قرار می‏گیرند.
از نظر مارکسیسم، جامعه بشری از کمون ابتدایی به نظام برده‏داری و فوءدالیته و بورژواژی به نظام سوسیالیسم رسیده یا می‏رسد. با محو تمام آثار سرمایه‏داری دوران اشتراک نهایی و کمون آرمانی فرا می‏رسد. این مرحله «آزادی و شکوفایی واقعی را برای انسان به ارمغان می‏آورد»(1) و جامعه‏ی آرمانی و مطلوب یا اتوپیا ) utopia( تحقق می‏یابد.
واضح است که امروز شعارهای پرطمطراق مارکسیسم که چند دهه از قرن بیستم را فرا گرفته بود از رونق افتاده و تقریباً همه فهمیده‏اند که اتوپیای مارکسیسم که در قالب کمون نهایی ارایه می‏شد، قابل تحقق نیست.
آنچه مورد نظر این نوشتار است، همان دید مثبتی است که این نحله نسبت به آینده‏ی بشریت داشته است.
3 جهش سوسیولوژیک
در قرن نوزدهم میلادی و پیش از مارکس در غرب فیلسوفی پیدا شد که معتقد شد زندگی انسان باید سه مرحله‏ی متوالی را بگذارند:
1 مرحله‏ی ابتدایی که بشر در این مرحله پدیده‏های طبیعی را به عوامل بدوی و خدایان نسبت می‏داد. سازمان‏ها و تشکیلات اجتماعی در این دوره متناسب و مطابق با همان سیستم فکری حاکم است.
2 مرحله متافیزیکی که در این مرحله بشر به اندیشیدن می‏پردازد و می‏کوشد که بر مبنای پاره‏ای اصول غیرتجربی، مانند ایده‏ی صرف و مطلق آزادی و فضیلت کلی در حیات اجتماع به منصّه‏ی ظهور دست یابد.
_______________________________
1. فرهنگ واژه‏ها، ص495.
_______________________________
3. مرحله‏ی تحقیقی یا علمی که انسان در این مرحله از راه تجربه به جستجوی علل می‏پردازد.
او معتقد است که در این مرحله باید شرایط و قوانین نظم اجتماعی و در حالت دینامیک، قوانین تکامل و ترقیات آن بازجویی و پدیدار گردد. با این‏که در اجتماعات قوانین نظم، مسلّط است، ولی می‏توان و باید وسایل ترقّیات سریع و متوالی بشریت را به وجود آورد.می‏توان گفت: سه اصل نظم و ترقّی وتکامل از روءوس قطعی و مسلّم فلسفه‏ی‏تحقّقی‏پوزیتیویسم است.(1)
4 جامعه‏شناسی تکاملی
هربرت اسپنسر از فلاسفه قرن نوزدهم، طرفدار تحوّل و تکامل تدریجی و مسالمت‏آمیز است. او می‏خواست تکامل داروینیستی را در تمام علوم و در همه‏ی جهات، قابل انطباق و کارآمد سازد.
از نظر او تحوّل و تکامل، تدریجی و انقطاع‏ناپذیر است. افراد، ابتدا دسته‏های کوچک تشکیل دادند. سپس این دسته‏ها تشکّل و همبستگی پیدا کردند و به مجموعه‏های پیچیده‏ای تبدیل شدند. این سیر از کثرت به وحدت، همچنان استمرار پیدا می‏کند و هرگز به نقطه‏ی سکون نمی‏رسد.
در اجتماعی که اسپنسر با نظر تحلیلی بدان می‏نگرد، باید یک قانون کلی حاکم باشد. هرچه جامعه بزرگترمی‏شود، قانون آن هم کلی‏تر و فراگیرتر است. میل به تکامل، در سرشت انسان است. هر تصمیم فردی مطابق عقل نیست. آن تصمیمی مطابق عقل است که در جهت تکامل باشد. بدین ترتیب از نقش انسان در تکامل اجتماعی غافل نیست؛ هرچند معتقد است که ظهور کیفیّات تازه خود به خود می‏باشد.(2)
5 جهانی شدن
جهانی شدن مفهوم جامعی است که
_______________________________
1. نگاه کنید به جامعه‏شناسی پروفسور پیربوتول: اوگوست و جهش سوسیولوژیک. ص 282 به بعد، انتشارات آسیا، 1343، ترجمه هاشم رضی.
2. ر.ک: همان، جامعه‏شناسی تکاملی، ص305 به بعد.
_______________________________
«اکثر پژوهشگران مسایل سیاسی و امور بین‏الملل برای توصیف وضعیت کنونی حاکم بر نظام بین‏الملل»(1) به کار می‏برند، از نظر اینان «جهانی شدن، به معنای فرایندی اجتماعی است که از مدّت‏ها پیش آغاز شده و رو به گسترش است».(2)
ا ز دیدگاه اینان، سرانجام مرزهای جغرافیایی از میان می‏رود و یک جامعه‏ی جهانی واحد به وجود می‏آید و فرهنگ واحد بر سیّاره‏ی زمین حاکم می‏شود و ملت‏ها با همه‏ی تنوّعی که دارند، به صورت یک خانواده درمی‏آیند و همگان در دهکده‏ی جهانی با آزادی و مساوات به زندگی خود ادامه می‏دهند.
گویی هر چه جامعه بزرگتر و فراگیرتر می‏شود، جهان کوچک‏تر و فشرده‏تر می‏گردد و به همین جهت، از دهه 60 قرن بیستم میلادی، «مارشال مک لوهان» آن‏را مطرح کرد و این «پی‏آمد تحوّلاتی شگرف در جهان بود».(3)
جهانی شدن، تنها ماهیّت اقتصادی ندارد، بلکه بعد سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن نیز قابل توجه است. امروز الگوهای زندگی به سوی جهانی شدن در حرکت است. پیمان‏ها و اتحادیه‏های منطقه‏ای و جهانی و دخالت سازمان ملل و شورای امنیت در امور کشورها و ملّت‏ها از فرا رسیدن نظام واحد جهانی خبر می‏دهد.
هرچند آیین مسیحیت، داعیه‏ی جهانی شدن دارد؛ ولی به علّت تهی بودن آن از تعلیمات اجتماعی و سیاسی و تکیه‏ی آن بر ایمان فردی، نتوانسته است در عصر جهانی شدن برای انسان‏های روی زمین جاذبه‏ای داشته باشد.
اما اسلام، با جامعیتی که به لحاظ اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دارد و با توجّه به این‏که هم داعیه‏ی جهانی شدن دارد و هم برای انسان‏ها پرجاذبه است، شانس جهانی شدن آن در آینده‏ای نه‏چندان دور، بسیار است. اکنون ادیان دیگر، پیروان خود را در برابر نفوذ و جذّابیت اسلام از دست می‏دهند، ولی اسلام بدون
_______________________________
1. ر.ک: همان، جامعه‏شناسی تکاملی، ص246.
2. همان.
3. همان، ص249.
_______________________________
این‏که پیروان خود را از دست بدهد، به طور دایم افراد نومسلمان را در حوزه‏ی گسترده‏ی خود جا می‏دهد.
غربی‏ها پروسه‏ی جهانی شدن را به نفع خود می‏پندارند و می‏کوشند که ارزش‏های خود را حاکم کنند. آنها می‏خواهند آموزه‏های لیبرالیسم را در ساخت‏های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و با هدف مشروعیت بخشیدن به سلطه و هژمونی غرب، تحقق بخشند. این همان سلطه‏طلبی امپریالیسم است که می‏خواهد با تکیه بر قدرت خود، ملت‏های ضعیف را مهار کند و آنها را مقهور خود گرداند. قطعاً غرور ملّی و غیرت دینی ملّتها آنها را از تسلیم شدن در برابر چند ترفندی باز می‏دارد و راه مقاومت و پایمردی را پیش پای آنها می‏گذارد. شاهد آن، مقاومت مردم فلسطین و عراق و افغانستان در برابر تهاجم آمریکا و انگلیس است. این، «جهانی شدن» نیست، بلکه «جهانی‏سازی» است. و هرگز ملت‏ها در برابر آن تسلیم نمی‏شوند.
امّا برخی از دیدگاه‏ها، جهانی شدن را یک امر طبیعی و نتیجه‏ی قطعی شرایط کنونی دنیا می‏دانند. این وضع، محصول طبیعی و روزافزون ارتباطات است. مطابق این دیدگاه در سیر جهانی شدن، ارزش‏های مثبت فراگیر می‏شوند و ضدّارزش‏های قومی و ملّی از میان می‏روند. آری آنچه به نفع مردم است، ماندگار و همگانی می‏شود و آنچه حکم کف روی آب دارد، محو و نابود می‏گردد.(1)
_______________________________
1. «امّا الزّبد فیذهب جفاء وامّا ما ینفع الناس فیمکُثُ فی الارض» (سوره‏ی رعد، آیه‏ی 17).

تبلیغات