آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

با توجه به مطالبی که در بخشهای پیشین مقاله آوردیم، ادامه‏ی براهین «امتناع تسلسل» را با ذکر برهان «اسد واخصر» پی می‏گیریم:
برهان دوم: برهان اسدّو اخصر فارابی
تقریر برهان اسد و اخصر فارابی چنین است:
«إذا کان ما من واحدٍ من الاعلیها السلام‏حاد الذاهبة فی الترتّب بالفعل إلی اللاّ نهایة، إلاّ وهو کالواحد الأخیر، فی انّه لیس یتقرّر ما لم یتقرّر شی‏ء آخر وراءه من قبل، کانت الاعلیها السلام‏حاد اللاّ متناهیة بأسرها یصدق علیها انّها لا تدخل فی التقرّر، ما لم یکن شی‏ء آخر من ورائها متقرّراً من قبل، فإذن غریزة العقل الصریح تتبصّر، وقاضی الفطرة العقلیة یقضی انّه من أین یتقرّر فی تلک السلسلة شی‏ء حتّی یتقرّر شی‏ء مّا من بعده».1
مطلب این که: اگر هر یک از آحاد سلسله مترتب از علل ومعلولها موجود نشود مگر آن که علّتی پیش از آن موجود باشد، پس باید تمام آحاد سلسله هم موجود نشود مگر آن که چیزی به نام علّت پیش از آن موجود گردد. بنابراین موجود سابق بر وجود ممکنات همان واجب‏الوجود است وهو المطلوب.
به عبارت دیگر: علّت، تقدم وجودی دارد بر معلول، (نه تقدم زمانی) معلول با این که
_______________________________
1. محمد بن محمد باقر داماد حسینی(میرداماد)، القبسات، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ص 231.________________________________________
هم زمان با علّت است و از این نظر تقدّم و تأخّری درکار نیست در مرحله و مرتبه بعد از علّت قرار گرفته و مشروط به وجود علّت است، بر خلاف علّتی که مشروط به وجود معلول نیست، یعنی درباره‏ی معلول صادق است که :«تا علّت وجود پیدا نکند او وجود پیدا نمی‏کند» امّا درباره‏ی علّت صادق نیست که: «تا معلول وجود پیدا نکند او وجود پیدا نمی‏کند» کلمه «تا » مفید همان مفهوم شرطیّت و مشروطیّت است.
به عنوان مثال: فرض کنیم گروهی می‏خواهند در یک امری مانند حمله به دشمن اقداماتی را انجام دهند، امّا هیچیک از آنها حاضر نیست پیشقدم شود و حتّی حاضر نیست همقدم باشد، به سراغ هر کدام که می‏رویم می‏گوید «تا» فلان شخص حمله نکند من حمله نخواهم کرد، شخص دوم نیز همین را نسبت به شخص سوم می‏گوید و شخص سوم نسبت به شخص چهارم و همین‏طور....
یک نفر پیدا نمی‏شود که بلا شرط حمله کند، آیا ممکن است در چنین شرایطی حمله صورت گیرد؟ البته نه. زیرا حمله‏ها مشروط است به حمله دیگر، حمله‏ی غیر مشروط وجود ندارد، و حمله‏های مشروط که سلسله را تشکیل می‏دهند بدون شرط وجود پیدا نمی‏کنند، نتیجه این است که هیچ اقدامی صورت نمی‏گیرد.
اگر سلسله‏ای غیر متناهی از علل و معلولات فرض کنیم، چون همه ممکن الوجود می‏باشند وجود هر کدام مشروط به وجود دیگری است که آن دیگری نیز به نوبه‏ی خود مشروط به دیگری است، تمام آنها به زبان حال می‏گویند«تا» آن یکی دیگر وجود پیدا نکند ما وجود پیدا نخواهیم کرد. و چون این زبان حال، زبان همه است بلا استثنا پس همه یکجا مشروطهایی هستند که شرطشان وجود ندارد. پس هیچیک وجود پیدا نخواهد کرد.
از طرف دیگر چون می‏بینیم موجوداتی در عالم هستی وجود دارد پس ناچار واجب بالذات وعلّت غیر معلول و شرط غیر مشروطی در نظام هستی است که اینها وجود پیدا کرده‏اند.2
مرحوم علاّمه طباطبایی درمورد برهان وسط و طرف و برهان اسد و اخصر فارابی می‏گوید:
دو برهانی که از شیخ‏الرئیس ابن سینا و فارابی نقل شد، هم در صورت تسلسل در ناحیه علل و به طور صعودی جاری می‏گردد،
_______________________________
2. اصول فلسفه و روش رئالیسم:5/76.________________________________________
هم در صورت تسلسل در ناحیه معلولها و به طور نزولی؛ البته این در صورتی است که آحاد سلسله را علتهای تامّه تشکیل داده باشند، امّا اگر آحاد سلسله از علتهای ناقصه تشکیل شده باشد، دو برهان یاد شده تنها در صورتی در آن جاری می‏گردد که تسلسل در ناحیه علل و به طور صعودی باشد؛ چرا که وجود علّت ناقصه در ظرف وجود معلول و همراه با آن واجب و ضروری می‏باشد، امّا در صورتی که تسلسل در ناحیه معلولها و به طور نزولی باشد آن دو برهان جاری نخواهد شد، چرا که وجود معلول در ظرف وجود علّت ناقصه، وجوب و ضرورت ندارد.3
برهان اسدّو اخصر را عده‏ای از فلاسفه و متکلمان از جمله میرداماد در «القبسات»4 و صدر المتألهین در «الأسفار الأربعة»5 وحکیم سبزواری در «شرح منظومه»6 وحکیم لاهیجی در «شوارق الالهام»7 و علاّمه طباطبایی رحمه الله در «نهایة الحکمة»8 نقل نموده‏اند.
برهان سوم: برهان وجوب و امکان
خواجه نصیرالدین طوسی برای استدلال بطلان تسلسل چنین آورده است:
«...ولا یتراقی معروضاهما فی سلسلةٍ واحدة إلی غیر النهایة لانّ کلّ واحد منهما ممتنع الحصول بدون علّة واجبة لکن الواجب بالغیر ممتنع أیضاً فیجب وجود علّة لذاتها هی طرف».9
اگر ما سلسله غیر متناهی از ممکنات را که واجب الوجود در آن نباشد فرض کنیم (باطل است) چون همه ممکنند و محال است بی علّت موجود شوند و البته واجب بالغیر میان آنها نخواهد بود پس اصلاً وجود این ممکنات غیر متناهی محال است و ناچار باید علّتی باشد که به ذات خود موجود باشد و طرف واقع شود یعنی غیر متناهی به وجود او قطع شود و متناهی گردند.
توضیح برهان: اگر فرض کنیم سلسله‏ای
_______________________________
3. ر.ک: نهایة الحکمة، ص 169.
4. القبسات، ص 231.
5. الأسفار الأربعة:2/166.
6. شرح منظومه، بخش الهیات، ص 136.
7. شوارق الالهام، ص 226.
8. نهایة الحکمة، ص 169.
9.تجرید الاعتقاد، ص 85.________________________________________
از علل ومعلولات را خواه متناهی وخواه غیر متناهی که در میان آنها واجب الوجود بالذات نباشد آن سلسله به طور مجموع و هیچیک از آحاد آن جدا جدا ، «وجوب» پیدا نخواهد کرد، و چون وجوب و ضرورت پیدا نمی‏کند وجود پیدا نخواهد کرد؛ زیرا هر معلولی آنگاه وجوب و سپس به حسب مرتبه وجود پیدا می‏کند که امکان عدم به هیچوجه در وی نباشد و به اصطلاح سدّ باب جمیع اعدام از وی شده باشد، اگر فرض کنیم وجود آن شیی‏ء هزار و یک شرط دارد و با نبودن هر یک از آن شروط آن شیی‏ء موجود نمی‏شود لازم است تمام آن شرایط بلا استثنا موجود باشد. اکنون هر یک از آحاد سلسله و یا مجموع سلسله را اگر در نظر بگیریم می‏بینیم وجوب وجود ندارد، زیرا بدیهی است که خود آن واحد به دلیل آن که ممکن بالذات است نمی‏تواند ایجاب کننده‏ی خود و سد کننده‏ی ابواب عدم بر خود باشد، علتش نیز چنین است؛ زیرا درست است که اگر فرض کنیم علّت آن واحدی یا علّت مجموع (که جمیع آحاد است) موجود باشد معلول وجوب و وجود پیدا می‏کند ولی فرض این است که خود آن علّت نیز امکان عدم دارد و راه عدم بر معلول از طریق عدم آن علّت باز است هم‏چنان که راه عدم آن علّت از طریق عدم علتش نیز باز است و همچنین الی غیر النهایة، یعنی هر یک از معالیل را که در نظر بگیریم راه عدم بر او از طریق عدم جمیع علل قبلی باز است. پس تمام سلسله در مرحله امکان است نه در مرحله وجوب و حال آن که تا به مرحله وجوب نرسد وجود پیدا نمی‏کند. تنها با وجود واجب الوجود در سلسله است که تمام امکانات عدم سد می‏شود، امّا چون نظام هستی موجود است پس واجب است وچون واجب است پس واجب الوجود در رأس این نظام قرار گرفته و از ذات او است که وجوب و وجود بر همه ممکنات فائض شده است.10
غیر از محقّق طوسی رحمه الله متکلمان و فلاسفه دیگر نیز از طریق برهان وجوب و امکان برای ابطال تسلسل استدلال نموده‏اند. لکن صورت و کیفیت تقریر آنها با کیفیت تقریر محقق طوسی متفاوت است . برخی از آنان عبارتند از: فخر رازی در کتابهای : المباحث المشرقیة11، المطالب العالیة من العلم الإلهی12، الرسالة الکمالیة فی الحقائق
_______________________________
10. اصول فلسفه و روش رئالیسم:5/74.
11. المباحث المشرقیة:1/470، چاپ جدید.
12. المطالب العالیة من العلم الإلهی:1/141.________________________________________
الإلهیّة13 . و شیخ اشراق در «التلویحات14» و علاّمه حلّی در «باب حادی عشر»15 و ابن میثم بحرانی در «قواعد المرام»16 و قاضی عضدالدین ایجی در شرح المواقف»17 و سعد الدین تفتازانی در «شرح المقاصد»18 و فاضل مقداد در «ارشاد الطالبین»19. همه‏ی این بزرگان با یک منوال لکن با عبارات متعدد به برهان فوق الذکر استدلال نموده‏اند، که اگر به همه آن عبارتها دقت کنیم حاصلش چنین خواهد بود:
سلسله ممکنات به هر اندازه که بر تعداد آنها افزوده شود باز همه آنها ممکن هستند و بدون علّت خارجی وجود پیدا نمی‏کنند؛ پس اگر بپذیریم که ممکن الوجودی در خارج وجود دارد باید قبول کنیم که علّت به وجود آورنده‏ای برای آن نیز هست، حال آن علّت (موءثر) از سه حال بیرون نیست:
1. یا خود همین سلسله ممکنات آفریننده‏ی خودشان می‏باشند.
2. یا جزیی از این سلسله ممکنات در آفرینش این ممکنات موءثر است.
3. و یا یک حقیقت بیرون از این سلسله ممکنات در آفرینش این ممکنات موءثر است.
احتمال اوّل باطل است؛ زیرا مستلزم دور است و دور مستلزم توقف شیی‏ء بر نفس است و توقف مستلزم تقدم الشی‏ء علی نفسه و تقدم مستلزم تناقض است فهو باطل.
احتمال دوم نیز باطل است؛ زیرا مستلزم آن است که آن جزء در خودش هم تأثیر بگذارد و ایجاد کند چون خودش هم جزیی از سلسله است و همچنین مستلزم آن است که آن جزء در علل خویش هم موءثر باشد یعنی ممکنات سابق بر او و در ردیف علل او هم توسط همین جزء ایجاد شده باشد و چنین چیزی مستلزم تقدم شیی‏ء هم بر خود و هم بر علل خود است و هر دو عقلاً باطل است.
امّا احتمال سوم درست است؛ زیرا موجود در خارج یا ممکن الوجود است یا
_______________________________
13. الرسالة الکمالیة فی الحقائق الإلهیة، ص 39.
14. التلویحات، ص 34.
15. باب حادی عشر با شرح، ص 460.
16. قواعد المرام، ص 20.
17. شرح المواقف:1/160.
18. شرح المقاصد: 2/114.
19. ارشاد الطالبین، ص 169.________________________________________
واجب الوجود، وقتی که آن عامل موءثر ممکن نباشد حتماً باید واجب باشد، زیرا شق ثالثی وجود ندارد، پس سلسله ممکنات به واجب الوجود منتهی می‏گردد و امّا خود آن واجب، دیگر معقول نیست به جایی منتهی شود، و الاّ واجب نخواهد بود.
برهان چهارم : برهان تطبیق
برهان دیگری که برای بطلان تسلسل ذکر شده برهان تطبیق است که از آن چنین تقریر شده است:
«هو إنّه لو وُجدت سلسلة غیر متناهیة ینقص من طرفها المتناهی شیئاً واحداً أو مقداراً متناهیاً وهماً فیحصل جملتان إحداهما یبتدی من المفروض جزءاً أخیراً والاُخری من الّذی فوقه، ثمّ یطبّق بینهما فإن وقع بإزاء کلّ‏جزء من التامّة جزء من الناقصة لزم تساوی الکلّ والجزء وهو محال، وإن لم یقع کذلک فلا یُتصور ذلک إلاّ بأن یوجد جزء من التامّة لا یکون بازائه جزء من الناقصة فلزم منه انقطاع الناقصة بالضرورة و التامّة لا تزید علیها إلاّ بواحد أو متناه کما هو المفروض فلزم تناهیها أیضاً ضرورة إنّ الزائد علی المتناهی بالمتناهی متناه».20
اگر سلسله غیر متناهی در خارج محقق گردد، و از طرف متناهی آن یک چیز یا مقدار متناهی وهمی نقص و کم شود، پس دو قسمت حاصل می‏شود:
اوّل: آغازش از آن چیزی است که جزء اخیر فرض می‏شود.
دوم: قسمتی است که قبل از جزء اخیر فرض می‏شود.
سپس این دو قسم را به هم منطبق می‏کنیم، پس اگر در قبال هر جزئی از تام جزئی از ناقص واقع شود لازم می‏آید کلّ‏و جزء با هم مساوی باشند و این محال است . و اگر چنین واقع نشود، جز به این صورت قابل تصور نیست که بگوییم: جزئی از قسمت تام در مقابلش جزئی از قسمت ناقص قرار نگرفته، در نتیجه لازم می‏آید ناقص بالضروره منقطع شود و قسمت تام یک چیز بیشتر دارد و متناهی است، چنان که مفروض هم همین است در این صورت بالضروره لازم می‏آید قسمت تام متناهی باشد. زیرا روشن است که شیئی که به مقدار اجزای متناهی از شیئی متناهی دیگر اضافه دارد متناهی می‏باشد.
_______________________________
20.صدرالدین شیرازی، اسفار:2/145؛ فخرالدین رازی، المطالب العالیة من العلم الإلهی:1/151؛ و تفتازانی در شرح مقاصد: 2/120؛ شرح منظومه، ص 134.________________________________________
به عبارت دیگر: هرگاه سلسله‏ای از علل و معلولات تحقق داشته باشد که هر یک از افراد آن علّت برای مابعد ومعلول برای ما قبل باشد، و این سلسله به بی‏نهایت ادامه یابد و به جایی نرسد، بنابراین فرض دو سلسله پدید می‏آید: یکی تمام علّت و دیگری تمام معلول است، و سلسله معلولات از سلسله علل به یکی افزون است، چون جزء اخیر فقط معلول است و علّت نیست، با این فرض چون سلسله علل را بر سلسله معلولات تطبیق کنیم به این صورت که، مقابل هر جزئی از سلسله معلولات جزئی از سلسله علل قرار دهیم و سلسله معلولات به جزئی نرسد که فقط معلول باشد وعلّت نباشد تساوی زائد (سلسله معلول) و ناقص(سلسله علّت) لازم می‏آید، و بطلان تساوی زاید و ناقص بدیهی است پس سلسله معلولات متناهی است، بنابراین سلسله علل هم متناهی خواهد بود، چون زاید بر متناهی به قدر متناهی متناهی است، پس سلسله علل بر جزئی پایان می‏یابد که فقط علّت است و معلول نیست و آن ذات واجب الوجود است.
این برهان در حقیقت یکی از براهین اثبات تناهی ابعاد است، لکن بعضی از متکلمان و فیلسوفان برای ابطال تسلسل به این برهان نیز استدلال کرده‏اند مانند قاضی عضدالدین ایجی در« شرح مواقف»21 وی آن را عمده‏ترین برهان در امتناع تسلسل می‏داند.
و محقق دوانی در «انموذج العلوم»22 برهان تطبیق را برای ابطال تسلسل بیان نموده و آن را مشهور می‏خواند.
و محقق لاهیجی در«گوهر مراد»23 به این برهان استدلال نموده و آن را اظهر و اشهر براهین در بطلان تسلسل می‏شمارد؛ لکن میرداماد در «قبسات» این برهان را تدلیس و مغالطی نامیده است:«فأمّا السبیل التطبیقی، فلا ثقة بجدواه و لا تعویل علی برهانیته بل انّ فیه تدلیساً مغالطیّاً».24 و 25
_______________________________
21. شرح مواقف:1/168.
22. انموذج العلوم، ص 291.
23. گوهر مراد، ص 225.
24. القبسات، ص 231.
25. برخی بر برهان تطبیق اشکالاتی وارد ساختند و نیز از آنها جواب داده شد. ر.ک: شرح مقاصد، ج2، اسفار، ج2، المطالب العالیة من العلم الإلهی، ج1، و شوارق الالهام.________________________________________
برهان پنجم:
برهانی است مأخوذ از برهان تطبیق
در تقریر این برهان چنین آورده‏اند:
«انّا إذا أخذنا العلل والمعلولات سلسلة واحدة غیر متناهیة فانّ کلّ واحد من تلک السلسلة علّة باعتبار ومعلول باعتبار فیصدق علیه النسبتان باعتبارین ویحصل له التعدد باعتبار النسبتین، فانّ الواحد من تلک السلسلة من حیث إنّه علّة مغایر له من حیث إنّه معلول فإذا أطبقنا کلّ ما صدق علیه نسبة المعلولیة علی کلّ ما صدق علیه نسبة العلیة واعتبرت هذه السلسلة من حیث کلّ واحد منها علّة تارة، ومن حیث کلّ واحد منها معلول اُخری، کانت العلل والمعلولات المتباینتان بالاعتبار، متطابقتین فی الوجود و لا یحتاج فی تطابقهما إلی توهم تطبیق و مع ذلک یجب کون العلل أکثر من المعلولات من حیث انّ‏العلل سابقة علی المعلولات فی طرف المبدء فإذن المعلولات قد انقطعت قبل انقطاع العلل والعلل الزائدة علیها إنّما زادت بمقدار متناه، فتکون الجملتان متناهیتین».26
وقتی ما علل ومعلولات یک سلسله را غیر متناهی اخذ کنیم، می‏بینیم هر یک از آنها به اعتباری علت و به اعتبار دیگر معلول‏اند. پس بر ای هر کدام از آحاد سلسله دو نسبت، به دو اعتبار صادق است[که هر یک از افراد سلسله هم علّت هستند و هم معلول، علّت‏اند نسبت به ما بعد خودشان و معلول‏اند نسبت به ما قبل خودشان] و تعدّد و شماره‏ی آنها به اعتبار این دو نسبت حاصل می‏گردد، پس واحدی از این سلسله از جهت این که علت است با جهت معلول آن مغایر است.[مثلاً زید معلول عمرو باشد و عمرو معلول بکر و هکذا و چون از زید که معلول اخیر است بگذریم دیگر آن که عمرو وبکر و غیر آنها هستند، همه علّتند برای موجود پس از خود و معلول‏اند برای موجود پیش از خود، پس با حذف زید عده‏ای علّت داریم غیر متناهی و عدّه‏ای معلول داریم غیر متناهی و معلولها همان علتها هستند عمرو به اعتباری علّت است برای زید و به اعتباری معلول است برای بکر، با آن که هم معلولات و هم علتها غیر متناهی هستند، باز چون علّت مقدّم بر معلول است باید در این عدّه‏ای غیر متناهی عدد علتها یکی بیش از معلولات باشد[ از این رو، وقتی هر یک از آحاد سلسله‏ای که بر آنها نسبت معلولیت صادق است بر هر یک از
_______________________________
26. محقق حلی، شرح تجرید الاعتقاد، ناشر موءسسه مطبوعات دینی، چاپ قم، مکتبة المصطفوی، ص 86.
________________________________________
آنهایی که نسبت علّت بر آن صادق است منطبق کنیم، و این سلسله را تارة از حیث این که هر یک از آنها علّت است و بار دوم از حیث این که معلول است اعتبار کنیم [ یعنی وقتی دسته علتها را با دسته معلولها که هر کدام از آحاد سلسله را یک بار علّت و بار دوم معلول فرض و اعتبار می‏کنیم با هم تطبیق کنیم، می‏بینیم] علتها و معلولهایی که به اعتباری با هم متباین هستند، در وجود با هم مطابقند و در تطابقشان احتیاج به توهم تطبیق ندارند. و با این حال واجب است علل از حیث مقدم بودن بر معلولات در جانب مبدأ اکثر و زیادتر از معلولات باشد، در این صورت معلولها قبل از انقطاع علتها منقطع می‏گردند وعلتها نیز در صورتی زاید بر معلولها است که به مقدار متناهی اضافه گردد، پس در نتیجه هر دوجمله متناهی می‏گردند.
[«به عبارت دیگر: این که علیت نسبتی است میان دو چیز که یکی علّت و دیگری معلول باشد و علّت بر معلول مقدم است وچون علّیت غیر متناهی است بنابراین هم علتها و هم معلولها غیر متناهی هستند؛ مثلاً معلول از زید شروع می‏شود و علّت از عمرو و چون زید معلول اخیر است خود علّت نیست و عمرو علت اخیر است. و علت‏ها به اندازه‏ی معلولها هستند محال است یکی از دیگری بیشتر باشد. پس تعداد معلولات که از زید شروع می‏شود به اندازه تعداد علتها است که از عمرو شروع می‏شود و با آن که با هم برابرند سلسله معلولات یکی بیشتر است ومساوی بودن ناقص و زاید لازم می‏آید مگر این که بگوییم در منتهای سلسله علّتی است که معلول نیست یعنی واجب الوجود است»].27 بنابراین سلسله متناهی می‏گردد.
ششم:
برهان تضایف
برهان تضایف در بطلان برهان تسلسل را چنین ذکر نمودند:
«وهو انّه لو تسلسلت العلل و المعلولات إلی غیر النهایة لزم زیادة عدد المعلول علی عدد العلّة وهو باطل ضرورة تکافوء العلیّة والمعلولیّة، بیان الملازمة: انّ کلّ علّة فی السلسلة فهی معلولة علی ما هو المفروض ولیس کلّما هو معلول فیها فهو علّة کالمعلول الأخیر».28 اگر سلسله‏ای از
_______________________________
27. مرحوم شعرانی، ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد، ص 130.
28. منظومه، سبزواری، قسمت فلسفه، ص 136. این برهان را با تفاوت عبارات در اسفار :2/162 و شرح مقاصد:2/124 و در قبسات، ص 230 و در انموزج العلوم، ص 291 نیز آورده‏اند، و مرحوم محقق لاهیجی تنها کسی است که (تا آنجا که ما تحقیق کردیم) این برهان را اظهر و اشهر براهین بر بطلان تسلسل ذکر کرده است.________________________________________
علل و معلولات بنا باشد که منتهی به چیزی نبوده باشد که فقط علّت باشد نه معلول، لازم می‏آید که عدد معلول از عدد علّت بیشتر باشد و این باطل است؛ زیرا علّت و معلول متضایفانند و متضایفان متکافئان هستند یعنی از نظر عدد تعداد آنها باید با هم مساوی باشد، پس باید سلسله معلولات به علّتی منتهی شود که آن معلول نباشد.
بیان ملازمه: آن است که در سلسله مترتبه هر علّتی طبق فرض معلول نیز می‏باشد، ولی هر معلولی را در آن نمی‏توان علّت فرض نمود مانند معلول اخیر، پس بر فرد اخیر از سلسله صادق است که بگوییم معلول است ولی علّت نیست و به این صورت زیادی معلولات بر علل لازم می‏آید.
برهان هفتم:
برهان ترتّب
دلیل دیگر بر ابطال تسلسل، برهان ترتّب با تقریر زیر است:
«وهو انّ کلّ‏سلسلة من علل ومعلولات مترتّبة یقتضی أن یکون بحیث إذا فرض انتفاء واحد منها استوجب انتفاء ما بعده فإذن کلّ سلسلة استوعبتها المعلولیّة علی المترتّب یجب أن یکون فیها علّة أولی لولاها لانتفت جملة مراتب السلسلة لانّ‏هذا خاصیّة المعلولیّة والمعلولیّة مستوعبة ایّاها.29
هر سلسله از علل و معلولات مترتبه، اقتضا دارند، طوری باشند که ، وقتی یکی از آنها منتفی فرض شود موجب انتفای مابعدش نیز می‏گردند. در این هنگام هر سلسله‏ای که تمام آحادش به ترتیب معلول بوده و معلولیّت به نحو استیعاب همه را فرا گرفته باشد لازم است در آن علّت اولی بوده باشد، اگر آن نباشد تمام مراتب سلسله منتفی می‏شود، چون این معنا خاصیّت معلولیت بوده و به فرض معلولیت تمام آحاد سلسله را شامل می‏گردد. پس به انتفای علت اولی باید همه آحاد سلسله منتفی گردند در حالی‏که آحاد سلسله موجود است، پس واجب است علت اوّلی نیز موجود باشد.
به عبارت دیگر: هرگاه سلسله‏ای از علل و معلولات بر هم مترتّب گردند یعنی یکی موءثر و دیگری اثر باشد ترتّب اقتضا دارد، با انتفا و از بین رفتن هر یک از آحاد سلسله مابعد آن نیز منتفی شده از بین برود. لذا باید سلسله منتفی شود به علت و موءثری که مستند به علّت و موءثر دیگر نباشد. و آن همان واجب الوجود است ،
_______________________________
29. همان مدرک، ص 135.
________________________________________
که با فرض عدم واجب عدم تمام آحاد سلسله لازم می‏آید، چون خاصیّت معلول این است که با انتفای علتش آن نیز منتفی شده از بین برود، و از طرفی می‏بینیم آحاد سلسله موجود است، پس واجب نیز موجود می‏باشد، بنابراین سلسله موجودات الهی غیر النهایة استمرار پیدا نمی‏کند و بدین ترتیب تسلسل محال می‏گردد.
برهان هشتم: برهان حیثیات
آخرین برهانی که بر بطلان تسلسل ذکر می‏کنیم برهان حیثیات است که چنین تقریر شده است :
« انّه ما بین هذا المعلول و کلّ من علله البعیدة متناه، لکونه بین حاصرین، فتتناهی السلسلة، لانّها حینئذٍ لا تزید علی المتناهی إلاّ بواحد ضرورة أنّه إذا لم یزد ما بین هذه المسافة وکلّ‏جزء منه علی فرسخ لم یزد الکلّ علی فرسخ إلاّبجزء بحکم الحدس».30
ما بین این معلول [مانند معلول اخیر] و هر یک از علل بعیده آن [که در سلسله واقع شده در نظر بگیریم بالضرورة] متناهی است. چون محصور بین دو حاصر است [به این معنا که نسبت به ما قبل خود معلول و به ما بعد خود علّت است و بنابر این محصور بین مرتبه قبل و بعد است و در نتیجه متناهی است، پس هر مرتبه و واحدی راکه در سلسله مورد لحاظ قرار دهیم همین حال را دارد یعنی محصور بین حاصِرَیْن است و چون حکم الأمثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد است حکم یک مرتبه در تمام سلسله جاری می‏باشد] و در نتیجه مستلزم آن است که تمام سلسله متناهی باشد. به علّت این که وقتی ما بین یک مسافت و اجزای آن را در نظر می‏گیریم، می‏بینیم از یک فرسخ تجاوز نمی‏کند و به حکم حدس بر این فرسخ فقط یک جزء اضافه می‏شود و آن منتها است.
[به عبارت دیگر مجموع آن سلسله از مراتبی تشکیل شده است که هر یک محصور بین حاصِرَیْن و متناهی‏اند بنابراین مجموعه سلسله هم که از امور متناهی تشکیل شده‏اند متناهی هستند و هر مرتبه‏ای را که مورد توجه قرار دهیم دارای ابتدا و انتهایی متناهی است پس مجموع هم متناهی است].
دیگران نیز این برهان را با تعبیرات مختلف در کتابهایشان برای امتناع تسلسل نقل و تفسیر کرده‏اند؛ مانند میرداماد در قبسات، محقق لاهیجی در شوارق الالهام، محقق سبزواری در منظومه.
_______________________________
30.شرح المقاصد:2/127، مرحوم صدر المتألهین عین شرح این برهان را در اسفار:2/163 آورده است. و معلوم می‏شود ایشان از شرح مقاصد استفاده نموده و عین عبارت او را بیان نموده است.

تبلیغات