آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

تعداد زیادی از متدینان عقیده دارند که اصول اخلاقی اساسی‏ای که آنان اذعان می‏کنند، منشأشان درخداست، نه در تفکّر بشری یا منبعی کاملاً مستقل از هر دو.ولی، این ادعا بحثهای فلسفی زیادی را پدید آورده که بعضی به قدمت بحث مشهور میان سقراط و اتیفرو) Ethyphro( است.
یک بحث مهم، ظهور یک برهان ذو حدین آشکار برای متدینان است؛ اگر متدینان بگویند که هر چه خدا اراده می‏کند از لحاظ اخلاقی حق و درست است، در آن صورت، آیا منظور آنان این است که هرچیزی (حتی تجاوز به عنف یا شکنجه) می‏تواند به لحاظ اخلاقی مجاز باشد و یا حتی به شرطی که مورد امر خداوند باشد، الزام آور است؟ به نظر می‏رسد، این شق از برهان ذو حدین، اخلاق الهی را چیزی بیگانه با آرمان‏ها و ایده‏آل‏های والای ما قرار می‏دهد.
از سوی دیگر، اگر متدینان بگویند که خداوند نمی‏تواند قوانین اخلاقی بنیادی را نقض کند، در این صورت آیا آنان باید اعتراف کنند که چنین قوانینی تا حدّی مستقل از خدا و خارج از اراده‏ی اوست؟
به نظر می‏رسد که این شق به چیزی (اصولی) اعتراف کندکه بر خدا الزام آور است.
بعضی از متدینان فکر می‏کنند که با موفقیت از این برهان ذو حدین(معضل) می‏گریزند با این استدلال که فرامین خدا باید با ضوابط اخلاقی مطلق سازگار باشد، لکن خودِ این ضوابط منشأشان در ذات خداوند است.
بسیاری از مسایل در پی اوّلین شق مطرح می‏شود. برای مثال، اگر فرض کنیم که اصول اخلاقی از خدا سرچشمه می‏گیرد، ما هنوز به حق می‏توانیم این پرسش را مطرح کنیم که آیا این نظریه وچشم‏انداز اخلاقی که مبتنی بر خداست، باید موثق و معتبر لحاظ شود؛ اگر ما بپذیریم که متدینان می‏توانند با موفقیت استدلال کنند که اصول اخلاقی‏ای که تا حدی منشأشان در خداست معتبر و موثق است؛ ممکن است هنوز پرسش‏های دشواری مطرح کنیم درباره این‏که چگونه متدینان، این بصیرت اخلاقی را کسب می‏کنند؟ آیا، چنان که بعضی از متدینان می‏پندارند، این یک شق کارآمد و موءثری است که ادعا می‏کنند که خداوند حقیقت اخلاقی را از طریق برخی از اشکال وحی مکتوب برای مثال انجیل یا قرآن بیان کرده است؟
یا ممکن است آنان (در موافقت با سنت«قانون طبیعی)» ادعا کنند که خودِ عقل انسان بر کشف حقیقت الهی قدرت دارد؟ یعنی آیا آنان به نحو قانع کننده‏ای می‏توانند عقیده داشته باشند که اگر چه خداوند منشأ نهایی همه‏ی حقیقت اخلاقی است ولی ما انسان‏ها هم از استعدادها و ظرفیت‏های عقلانی‏ای برخورداریم تا آن جنبه‏هایی از قانون اخلاقی را که در طبیعت تجلّی کرده است، درک کنیم؟
و بالأخره، در این جا مسائلی هم درباره جایگاه اخلاقی بی‏دینان و غیر معتقدان وجود دارد.فی المثل: اگر حقیقت اخلاقی از خدا نشأت بگیرد آیا این بدین معناست که آنان که به خدا اعتقاد ندارند به چنین حقیقتی دسترسی ندارند یا لااقل نمی‏توانند به طور کامل آن چنان که متدینان می‏توانند به آن دسترسی پیدا کنند؟ یا آیا این مسئله این طور است که طبق ادعای برخی از متدینان بعضی از حقایق الهی از جمله حقایق اخلاقی برای همه‏ی انسان‏هایی که خدا آنان را خلق کرده است، قابل دسترسی است. به تعبیر دیگر: آیا لازم است که انسان به وجود خداوند تصدیق کند تا از طریق عقل متعارف یا شهود و وجدان به حقایق الهی دست یابد؟
این پرسش‏های جدّی و بسیاری دیگر، می‏رود تا حوزه اخلاق دینی را یک حوزه خلاّق و بارور برای مباحث فلسفی قرار دهد.
اصول اخلاقی و اوامر و فرامین الهی
از: روبرت.م آدامز
در این نوشتار، روبرت آدامز(1937...) از نظریه فرمان عام الهی حمایت می‏کند: چیزی صحیح و خوب است که خداوند آن را فرمان می‏دهد. ولی بر خلاف بعضی از طرفداران نظریه فرمان الهی، آدامز معتقد نیست که هر چیزی که خداوند بتواند فرمان دهد، بر این اساس خودبه خود خوب یا درست خواهد بود. به عنوان مثال، آدامز استدلال می‏کند که اجتناب از عمل ظالمانه برای ما اشتباه نخواهد بود ؛ حتی اگر ما از سوی خداوند مأمور به ارتکاب اعمال ظالمانه شده باشیم. با این همه، او اضافه می‏کند که خداوند موجودِ مهربانی است و بنابر این، ضرورت ندارد که ما نگران باشیم که خداوند از ما درخواست کند که به یک شیوه هوسبازانه و نامهربانانه یا ظالمانه عمل کنیم.
نظریه فرمان الهی
کاملاً عقیده بر این است که همه نظریه‏هایی که تلاش می‏کنند درستی یا نادرستی اخلاقی یک عمل را بر حسب اراده یا فرامین خداوند تبیین کنند، غیر قابل دفاع‏اند.
در این مقاله می‏خواهم چنین نظریه‏ای را بیان کنم که عقیده به قابل دفاع بودن آن دارم؛ و کوشش می‏کنم که از آن در برابر چیزی که به نظرم مهمترین وچشمگیرترین اشکالات نسبت به این نظریه است، دفاع کنم.
من نظریه‏ام را، «نظریه فرمان الهی تعدیل شده (یا اصلاح شده)» می‏نامم؛ زیرا در آن از برخی ادعاهایی که عموماً در تحلیل فرمان الهی در باب تعابیر اخلاقی... مطرح می‏شود، صرف نظر می‏کنم.
مفید خواهد بود که با بیانی از یک نظریه فرمان الهی غیر تعدیل یافته و ساده درباره‏ی نادرستی اخلاقی، مطلب را آغاز کنیم. آن نظریه این است که نادرستی اخلاقی ذاتاً عبارت است از مغایر بودن با فرمان الهی یا این که واژه نادرست در مضامین اخلاقی به معنای «مخالف با فرمان الهی» می‏باشد. این مطلب دلالت بر آن دارد که دوصورت بیان زیر منطقاً (با هم) یکسانند:
1. ارتکاب عمل‏علیه السلام (برای الف) خطاست.
2. ارتکاب عمل‏علیه السلام (برای الف) خلاف فرمان خداوند است.
البته این امر، همه آن چیزی نیست که این نظریه بر آن اشاره دارد. این مطلب، همچنین دلالت دارد که قضیه و گزاره دوم مفهوماً بر قضیه اول مقدم است آن گونه که معنای گزاره اول باید بر حسب گزاره دوم تبیین شود و نه به روش دیگر. تا حدودی تبیین و توضیح چگونگی تقدم عقلانی مشکل است.
امّا من در اینجا وارد این بحث نمی‏شوم. من نهایتاً نمی‏خواهم که از این نظریه در شکل اصلاح ناشده‏اش دفاع کنم و فکر می‏کنم که آن را کاملاً به قدر کافی برای اهداف کنونی‏ام بیان کرده‏ام.
(نقد و) اشکال نظریه فرمان الهی
به نظرم می‏رسدکه مطلب زیر، مهمّترین اشکال نظریه فرمان الهی در باب نادرستی اخلاقی در شکلی که من آن را بیان کرده‏ام، باشد: فرض کنید خداوند به من فرمان بدهد که آزار وایذای دیگرانسانها را هدف اصلی زندگی خود قرار دهم و هیچ دلیلی جز فرمان بودن خدا ندارد.(برای سهولت، این فرضیه را چنین خلاصه می‏کنم:«فرض کنید خداوند ظلم را به خاطر خودِ ظلم فرمان دهد».) آیا جدّاً می‏توان ادعا کرد که در آن مورد عمل نکردن به ظلم به خاطر خودِ ظلم برای من نادرست خواهد بود؟ من سه پاسخ ممکن برای این پرسش درنظر دارم:
1. ممکن است ادعا شود که منطقاً برای خدا غیر ممکن است که ظلم را به خاطر ظلم فرمان دهد.البته در آن مورد، لزومی ندارد که درباره این امر که اگر خدا آن را فرمان داد، نافرمانی وی نادرست خواهد بود، نگران باشیم! نگرانی و درد و رنج کشیدن درباره چیزی که شخص باید آن را در یک موقعیت منطقاً غیر ممکن انجام دهد، بی‏معناست.
به هر حال این راه حل برای مسئله، بعید به نظر می‏رسد که مورد استفاده نظریه‏پرداز فرمان الهی قرار گیرد. به چه دلیل او باید معتقد باشد که منطقاً غیر ممکن است که خداوند ظلم را به خاطر ظلم فرمان دهد؟
برخی از متکلّمان (فی‏المثل: توماس آکویناس) عقیده داشته‏اند:
(اوّلاً) درست یا نادرست بودن چیزی، مستقل از اراده خداست (درستی و نادرستی چیزی ربطی به اراده خدا ندارد).
و(ثانیاً) خداوند به مقتضای ضرورت ذاتش، همیشه کار درست انجام می‏دهد.
چنین متکلّمانی اگر معتقد باشند که برای خدا نادرست است که ظلم را به خاطر خودِ ظلم فرمان دهد، برای عقیده به این مسئله که منطقاً برای خدا انجام چنین کاری غیر ممکن است، دلیل دارند. ولی تئوری‏پرداز (نظریه) «فرمان الهی» که این نکته را که «درستی یا نادرستی چیزی مستقل از اراده خداست» نمی‏پذیرد، به نظر نمی‏رسد که برای انکار این که منطقاً برای خداوند ممکن است ظلم را به خاطر ظلم فرمان دهد، چنین دلیلی داشته باشد.
2. (راه حل دوم) بگذارید فرض کنیم که منطقاً برای خدا ممکن است که ظلم را به خاطر خود ظلم فرمان دهد. در آن صورت، به نظر می‏رسد که نظریه «فرمان الهی» دلالت بر آن دارد که عدم ارتکاب ظلم به خاطر خودِ ظلم، نادرست خواهد بود. حد اقلّ معدودی از مدافعان اخلاق مبتنی بر فرمان الهی، آمادگی پذیرش این نتیجه و پیامد را داشته‏اند.
ویلیام اکام) William Ockham( معتقد است که آن اعمالی که ما آنها را «دزدی»، «زنای محصنه» و «عداوت خدا» می‏نامیم، اگر خداوند به آنها امر می‏کرد، اعمال نیکو و شایسته‏ای بودند. او مطمئناً همان مطلب را در مورد آنچه من آن را «ارتکاب ظلم به خاطر خودِ ظلم» نامیده‏ام، می‏گفت.
این نگرش، نگرشی است که به گمان من، بسیاری از ما آن را احتمالاً باید تا حدی منزجر کننده وحتی نفرت انگیز بیابیم. بنابر این، باید بسیار دقت کنیم که این دیدگاه، را مورد سوء فهم قرار ندهیم. لازم نیست تصور کنیم که اکام خویش را تربیت کرده که آماده است تا اگر خدا ظلم را به خاطر خود ظلم فرمان می‏داد، دست به ارتکاب آن زند. بدون شک به نظر او یکی از مسلّمات دین است که خداوند، همواره (به صورت تغییر ناپذیری) مخالف چنین اعمالی است.
صِرْف احتمال منطقی که دزدی و زنا و ظلم ممکن است مورد فرمان خدا واقع شود (و در نتیجه شایسته و ارزشمند باشد) بدون تردید در نظر ویلیام حاکی از امکان واقعی (و خارجی) آن نیست.
3. (پاسخ سوم) با این همه، این نظریه که اگر خدا ظلم را به خاطر خود ظلم فرمان دهد، عدم ارتکاب آن نادرست است، به نظرم غیر قابل قبول است و فکر می‏کنم عده زیادی و احتمالاً بیشتر متدینان مسیحی و یهودی دیگر نیز آن را غیر قابل قبول می‏یابند. من باید آن معنایی که در آن معنا، این نظریه را نامناسب می‏دانم، روشن سازم. این طور نیست که من یک ناسازگاری درونی در آن بیابم.و انکار نمی‏کنم که آن ممکن است (به دقت کافی) منعکس کننده‏ی شیوه‏ای باشد که برخی از متدیّنان در کاربرد واژه «نادرست» دارند. من می‏توانم به صراحت تمام اعتراف کنم که در جستجوی یک «نظریه‏ی فرمان الهی» هستم که حداقل بتواند یک بیان صحیح از نحوه‏ی کاربرد من از واژه‏ی «نادرست» باشد. من واژه‏ی نادرست را به چنان طریق به کار نمی‏برم که بگویم: «نادرست است که ظلم را عمل نکنیم اگر خدا آن را فرمان دهد» و من مطمئنم که بسیاری از متدینان دیگر در این نکته با من موافقند.
امّا اکنون آیا من نظریه فرمان الهی را انکار نکرده‏ام؟ من فرض کرده‏ام که به لحاظ منطقی برای خدا ممکن است که ظلم را به خاطر خودِ ظلم فرمان دهد. و این نظریه را انکار کرده‏ام که «اگر خدا ظلم را به خاطر ظلم فرمان دهد، نافرمانی او «نادرست» خواهد بود».
و ظاهراً به این نتیجه منتهی می‏شود که من متعهد به این نظریه هستم که در برخی از اوضاع و شرایط منطقاً ممکن نافرمانی خدا نادرست نخواهد بود. این دیدگاه ظاهراً با این نظریه که «نادرست» یعنی «مخالف بودن با فرمان الهی» ناسازگار است. ادامه دارد
پایان مقاله

تبلیغات