آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در شماره قبل به نکاتی اشاره شد که در میان آنها برهان امکان ووجوب (جهانشاختی) توضیح بیشتری می‏طلبید به ویژه که در بعضی ازمطالب آن جابجایی ناخواسته صورت پذیرفت واینک با یاد آوری بعضی از نکات،به ادامه بحث می‏پردازیم.
***
برهان امکان ووجوب
یکی از تقریرهای برهان «امکان ووجوب»که بر اساس مبانی حکمت متعالیه استوار است، تقریر بر پایه «امکان فقری» است. در این تقریر گفته می‏شود همه جهان هستی، معلول، وابسته به غیر، غیر مستقّل، آیت، نشانه وآینه است(صغری)؛ وهر معلول غیر مستقل نیازمند به علت مستقل است(کبری)؛ وبه تعبیر دقیق: هستی جهان امکان، همه عین مفاد حرفی وربط به علّت مستقل است، وچنان که اشاره شد علت مستقل متلازم با وجود واجب است در نتیجه همه جهان هستی آیه ونشانه خداوند است، همه به او تکیه دارند وفیض وجودی از او دریافت می‏کنند:
«اِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَالاگرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لاعلیها السلام‏یات لاُولِی الاگلْبابِ» ؛(1) تحقیقاً در آفرینش آسمانها وزمین وآمد ورفت شب وروز نشانه‏های روشنی برای صاحبان خرد وعقل است.
توضیح مبانی
دانشجوی فن منطق وفلسفه در مقام فراگیری مقدمات نیازمند به یک سلسله مبادی تصوّری است که برخی از آنها به شرح زیر است:
1 قانون علیت: این قانون از اوّلیات به شمار می‏رود، یعنی ثبوتاً ودر درون ذات انسان تصور آن مساوی با تصدیق به آن است، مانند
_______________________________
1 آل عمران:190.
________________________________________
گزاره «کل بزرگتر از جزء است» (الکل أعظم من الجزء) تنها گاهی به تنبّه وآگاهی دادن نیاز می‏افتد وهر کس با کوچکترین التفات وتوجه تصدیق خواهد کرد که کل بزرگتر از جزء است. از این رو، گفته‏اند:قانون علّیت از اوّلیات است (صغری)؛ و اوّلیات به برهان نیاز ندارند(کبری)؛ در نتیجه قانون علّیت از ذکر دلیل وعلت مستغنی است.
2 علت چیزی است که از حالت «استواء الطرفین» خارج شده، نصابِ علیتِ وجودش تمام باشد، هیچ حالت منتظره نداشته وبه حدّ وجود وضرورت رسیده باشد. در این صورت، همزمان با او وبدون درنگ، معلول پدید خواهد آمد. مثلاً حرکت کلید در دست انسان علّت برای باز شدن درب است وهمزمان با آن حرکت، درب باز خواهد شد. علّت اگر اوصاف مزبور را نداشته باشد ناقص است وآن را علّت ناقصه واعدادی نامند در این فرض معلول پدید نخواهد آمد تا سایر شرایط آماده شود وبه حدّ ضرورت وجود برسد.
3 وجوب وضرورت در ناحیه وجود گاهی بالذات وگاهی بالغیر است.مثلاً شیرینی عسل وشکر وچربی روغن بالذات است، امّا چربی وشیرینی چیزهای دیگر بالغیر است؛ یعنی آنها به وسیله شکر وروغن چرب وشیرین می‏شوند، وبازگشت آنها به این دو است که در اصطلاح می‏گویند هر بالغیری به بالذات منتهی می‏گردد. ودر مقام بحث ما می‏گویند: وجوب بالغیر علل فاعلی به وجوب بالذات ختم می‏شود. گفته مزبور یک گزاره ایجابی است که از آن یک گزاره سلبی استنباط واستخراج می‏گردد وآن این است که اگر وجوب بالغیر منتهی به وجوب بالذات نگردد مستلزم تسلسل بیفرجام وباطل است، این حکم استنباطی هیچ نقشی در مواد اثباتی برهان ایفا نمی‏کند، مثلاً اگر گفته شود«محمّد شاعر است» این یک گزاره ایجابی است که یک حکم سلبی را همراه می‏آورد و از آن می‏توان چنین استنباط کرد که محمّد غیر محمّد را طرد می‏کند؛ شاعر، غیر شاعر را از خود دور می‏سازد؛ چنان که شاعر، محمّد را از غیر شاعر متمایز می‏سازد، بدیهی است که «طرد عدم» نقشی در ساختار معنای گزاره ندارد.
نمونه دیگر:ما در باره خداوند می‏گوییم «خداوند دارای کمالات مطلقه است» این یک حکم ایجابی است وهمراه آن بسیاری از احکام سلبی طرد می‏شود، یعنی او مرکّب نیست، جسم نیست، دیده نمی‏شود، محل ومکان ندارد، شریک ندارد و... پس نمی‏توان گفت این احکام سلبی نقشی در ساختار احکام ایجابی دارند.
شایان توجه است که در فلسفه برای اعدام وسلوب احکامی را ذکر می‏کنند وسخن از پارادکسهایی به میان می‏آورند که همه آنها به تبع وپیروی از وجودات و از باب مشابهت با آنهاست، وگرنه برای«اعدام» مستقلاً حسابی باز نمی‏کنند، چون:
لامیز فی الأعدام من حیث العدم
و هولها إذاً بوهم ترتسم
کذاک فی الأعدام لاعلّیة
وإن فاهوا بها فتقریبیّة (1)
بنابر این، تسلسل بیفرجام یک حکم سلبی است ودر برهان امکان ووجوب نقشی بر عهده ندارد ازا ین رو سخن مترجم محترم جناب آقای خرّمشاهی:«برهان امکان ووجوب نهایتاً بر نفی تسلسل لایتناهی یا بیفرجام مبتنی است» صحیح به نظر نمی‏رسد؛ مگر این که از مبتنی بودن چیز دیگری اراده شود که آن نیز به نوبه خود نیازمند بررسی است.
استدلال عقلی با برهان امکان ووجوب در سخن امیر موءمنان علیه السّلام نیز دیده می‏شود، آن حضرت می‏فرماید:
«کلّ قائم فی سواه معلول» (2)، جهان امکان معلول است، وهر معلولی به علّتِ قائمِ بالذات نیازمند است. بدیهی است که معلول از شئون علّت است از او وجود می‏گیرد وبه وجود او سرپاست.
رابطه میان عقل وایمان:
مترجم محترم حسّ وذوق دینی را مستقّل از حسّ وذوق هنری، فلسفی وعقلی دانسته وگفته است:
«دین با عرفان واخلاق وجوه وریشه‏های مشترک ومشابه دارد امّا با فلسفه ندارد».
وی به این نتیجه رسیده است که:
«بین عقل وعلم، وایمان رابطه مستقیمی نیست به طوری که هرکس عاقلتر یا عالمتر باشد لزوماً موءمن تر ودیندارتر باشد... تجربه وتاریخ نشان می‏دهد که ناموءمنان وبی اعتقادان نیز عاقلند... منظور از عقل همین قوه عاقله وتمیّز واستدلال ومحاسبه است».
پاسخ
اوّلاً سخن مزبور آن گونه که به دین زیانی وارد نمی‏سازد همان طور هم به فلسفه واستدلال عقلی ضرر نمی‏زند، واگر کسی توهم کند که هرچه انسان عاقلتر، عالمتر، مبتکرتر وخلاّق تر باشد باید دیندارتر هم باشد کاملاً اشتباه است ومنشاء اشتباه خلطی است که میان دست آوردهای عقل نظری ودست آوردهای عقل عملی رخ نموده است. توضیح زیر، عدم تلازم میان این دو نوع دست آورد را از بدیهیّات می‏سازد:
توضیح: عقل نظری نیرویی است که خداوند متعال در همه انسانها قرار داده است، به وسیله این نیروی فطری دانش می‏آموزند، زندگی می‏کنند، معامله، معاشرت، صنعت، تکنیک، ابتکار واکتشاف همه به وسیله آن صورت می‏گیرد چه خدا، دین، توحید، معاد
_______________________________
1 شرح منظومه، سبزواری، ص 42، چاپ ناصری.
2 ر ک:شرح نهج البلاغه خویی، خطبه 185، ج11، ص64، نشر مکتبه اسلامیه، ط، 4.________________________________________
باشد یا نباشد، مثلاً در ریاضیات در یک معادله جبری می‏گوییم:4=5-9، 9= x+5 بنابر این 4= xوقتی مقدمات صحیح تنظیم گشت انسان بدون اختیار وبالاجبار تصدیق می‏کند که 4= xاین یک حالت اضطراری وفهم اجباری است دقیقاً مانند یقین انسان پیرامون قانون سوم از قوانین کپلر به این که مربع دوره‏های تناوت هر دو سیّاره متناسب است با مکعب فواصل متوسط آنها از خورشید ومانند یقین به این که انسان در نفس کشیدن مجبور است، امّا در اطراف دست آوردهای عقل عملی انسان مجبور نیست.دین واعتقاد عبارت است از یک نوع باور، اراده واختیار، باور داشتن غیر از دانش داشتن است، دین باوری غیر از نتیجه پژوهشگری است، باور واراده یک عمل از اعمال انسان به شمار می‏رود، انسان اختیار دارد به چیزی عقیده مند شود یا نشود، دین را بپذیرد یا نپذیرد. از این رو، هرکس در حدّ شرایط ویژه خویش، از عقل نظری بهره‏مند است ومجبور است که بهره‏مند باشد بر خلاف عقل عملی که انسان پیرامون آن انتخابگر است. در این میان برخی بین هر دو را جمع می‏کنند هم عقل نظری وفلسفی دارند وهم عقل قوی عملی ودینی، برخی تنها عقل نظری وفلسفی دارند مانند بسیاری از فیلسوفان بی دین وبرخی تنها عقل دینی دارند مثلاً انسانی است عبادت پیشه وکم بینش که یک نمونه آن در اصول کافی آمده است:
شخصی به امام صادق علیه السّلام عرض کرد فلان کس در عبادت، دینداری وفضیلت چنان وچنین است. فرمود:عقلش در چه پایه است؟ گفتم:نمی دانم، فرمود:ثواب به اندازه عقل است، مردی در یکی از جزایر دریا به عبادت خدا عمری می‏گذرانید. جزیره، سبز وخرم وپر از درخت بود وآبهای روان داشت، فرشته‏ای بر او گذشت وعرض کردپروردگارا! مزد عبادت این بنده خود را به من بنما،خدا ثواب وی را به او نمود وفرشته آن را کم شمرد، خدا به او وحی کرد همراه او باش، آن فرشته به صورت آدمیزاد نزد وی آمد عابد از او پرسید کیستی؟گفت:من مردی خدا پرستم که آوازه جا و خداپرستی تو را شنیده‏ام وآمدم تا با تو عبادت کنم.آن روز را با او گذرانید، فردا صبح فرشته به او گفت:اینجا بسیار پاکیزه ودلپذیر است وهمان برای عبادت خوب است وبس.عابد گفت:اینجا یک عیب دارد. پرسید چه عیبی؟گفت:پروردگار ما حیوانی ندارد، اگر الاغی می‏داشت برایش می‏چراندیم خوب بود،به راستی این علفها ضایع می‏شود. آن فرشته به او گفت:پروردگارت الاغ ندارد.گفت: اگر داشت این همه علف ضایع نمی‏شد. خدا به آن فرشته وحی کرد: همانا به اندازه عقلش به او ثواب می‏دهم.(1)
_______________________________
1 شرح اصول کافی، ترجمه کمره‏ای، ج1، ص18، نشر مکتبه اسلامیه، تهران، 1381.
بنابر این، حتماً باید حسّ دینی انسان از حسّ وذوق هنری، فلسفی وعلمی او جدا باشد وهیچ جایی برای گله گذاری مترجم از دست فلسفه وعقل ورزی نیست؛ زیرا دو قلمرو ودو بال برای انسان جهت دریافت معارف‏اند، قرآن مجید هم این دو قلمرو را از هم جدا دانسته است، مانند این که فرعون می‏دانست حضرت موسی با این ید بیضاء وعصا از جانب خداست، با این حال ایمان اختیار نکرد: «قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هوءُلاءِ اِلاّ رَبُّ السَّموَاتِ والاگرْضِ بَصَائِرَ» (1) آن را سحری آشکار دانست، از روی سرکشی انکار کرد در حالی که در دل به آن یقین داشت وقوم او هم یقین داشتند «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها اگنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً» (2)
استدلال در ادیان آسمانی
مترجم محترم می‏نویسد در ادیان آسمانی به وجود خداوند استدلال وبرای اثبات آن احتجاج نشده است.
پاسخ
اوّلاً: اساس دین را عقل ونظر ثابت می‏کند، یعنی همان نیروی تمیز دهنده فطری (عقل نظری) که اگر نباشد، سنگ پایه‏های آغازین ادیان متزلزل است.
ثانیاً: بر پایه اساس فوق است که می‏بینیم پیامبران خدا از نوح تا خاتم آنان بنابر آن چه در قرآن است از استدلالهای عقلی استفاده می‏کرده‏اند، پیامبران الهی به مردم نمی‏گفتند خدا فرموده است دین را بپذیرید، سخن حضرت نوح را توجه فرمایید: نوح خود را به عنوان این که برای مردم پیامبری مهربان است معرّفی کرد وگفت:خدا را بپرستید وتقوای او را داشته باشید«اگنِ اعْبُدوا اللهَ وَ اتَّقُوهُ» این خدایان دروغین به نامهای «ودّ»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و«نسر» را ترک گویید.(3)
اما استدلالها:
اوّل: او کسی است که شما را از نطفه بی ارزش گوناگون آفرید.
دوّم: آیا ندیدید که خداوند چگونه هفت آسمان را به طبقاتی بسیار منظّم ومحکم خلق کرد، ودر میان آسمانها ماه شب را فروغی تابان وخورشید روز را چراغی فروزان ساخت.
سوّم: شما را از زمین همچون گیاهی آفرید.(4)
در همه این آیات از مخلوقات به عنوان انسان، آسمان، ماه وخورشید استدلال به آفریدگار شده وآفریدگار متلازم با وجود واجب تعالی است، بلکه روش تبلیغی همه پیامبران این گونه ادامه داشته چنان که نمونه‏های
_______________________________
1 اسری:102.
2 نمل:14.
3و4 سوره نوح:3، 23، 14، 15، 16، 17.
________________________________________
فراوانی از استدلالهای ابراهیم، موسی، عیسی و... تا نوبت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است او نیز گاهی از برهان حدوث وقدم استفاده کرده است؛ زیرا منکران توحید با دلیل عقلی نظری پذیرفته بودند که هرچه موجود است یا حادث ویا قدیم است، اگر چیزی صفات حادث را داشته باشد حادث است.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر آنان ثابت کرد آنچه را آنان خدا ویا شریک خدا می‏پندارند همه صفات حادث دارند، پس قدیم نیستند.(1)
دیگر خدمات استدلالهای فلسفی
1 اثبات تکلیف:عقل می‏گوید یکی از شرایط تکلیف قدرت بر انجام تکلیف است اگر قدرت نباشد وانسان مکلّف به تکلیف باشد «تکلیف مالایطاق» را در پی دارد که از نظر عقل مردود است.
2 در منابع اسلامی استدلال از برهان حرکت فراوان به چشم می‏خورد، به اصول کافی، باب الحرکة والانتقال مراجعه شود.
3 مسئله حسن وقبح عقلی، این مسئله با عدل خدا در ارتباط است، عقل نظری می‏گوید: خداوند، حکیم است، فعل قبیح انجام نمی‏دهد، به واجب اخلال نمی‏رساند، عقل از یک سو بر آن است که نه تنها اسلام بلکه جمیع ادیان آسمانی بر شالوده مسئله حسن وقبح عقلی بنا شده است، بدون آن هیچ دینی به کمال نمی‏رسد، آگاهی به صدق هیچ پیامبری امکان پذیر نیست، انسان با هیچ دینی از ادیان نمی‏تواند خدا را پرستش کند وبه نجات هیچ پیامبر مرسلی اطمینان پیدا نمی‏کند، وبر انسان اطمینان حاصل نمی‏شود که هیچ فرمانبرداری از اولیاء الله ومخلصان از چنگال عذاب رهایی دارد و از سوی دیگر به عذاب هیچ کافر، فاسق ومعصیت کاری یقین پیدا نخواهد شد.
4 قاعده لطف: این قاعده جز عقل دلیلی ندارد، تنها وتنها خرد است که حکم می‏کند لطف فعل خدا، وبر او واجب است.
5 نبوت: عقل با بیش از ده مقدمه وشرط بعثت پیامبران را واجب می‏سازد.
_______________________________
1 طوسی، احمد بن علی، احتجاج، ص14 40.
________________________________________
6 امامت: در مذهب امامیه عقل است که وجود امام را لطف دانسته وتصرّف او لطف دیگری است واز نظر خرد، لطف بر خدا واجب است.
7 عصمت پیامبران را عقل ثابت می‏کند.
8 معاد با چند دلیل عقلی محض به اثبات می‏رسد و... که هر کدام از موارد مزبور شرح مبسوط می‏طلبد.
تناقض آشکار
مترجم محترم می‏نویسد: یکی از تجربه‏های ساده ودر عین حال ژرف وتکان دهنده‏ای که اینجانب داشته‏ام این است که اندیشه وجود خدا از سنین بسیار پایین در حدّ سه چهار سالگی برای خردسالان معنا دار است وگویی این اندیشه یا استعداد جزو استعدادهای فطری انسان است.
باید دید حال که در ادیان یعنی در کتب آسمانی به وجود خداوند استدلال وبرای اثبات آن احتجاج نشده است ونگاه و زبان دینی نیز استقلال دارد، دین ودینداری با عقل وعقل‏ورزی رابطه مستقیم ندارد، پس چرا در حوزه‏های فلسفی وکلامی شرق وغرب در طی بیش از بیست قرن تاریخ فلسفه وکلام، برهانهایی برای اثبات وجود خدا تألیف شده است؟
پاسخش این است که انسان بالفطره عقل‏ورز وبرهان ساز است، انسان در همه زمینه‏های فکر وفرهنگ... با تحلیل وتوجیه سر وکار دارد.
پاسخ
اوّلاً: در قرآن مفادی از کتابهای دینی غیر اسلام از نوح تا نبیّ خاتم علیهم السلام آمده که سرتاسر آن استدلال عقلی است به ویژه در متون اسلام از قبیل قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، توحید صدوق، اصول کافی از استدلال فلسفی که مترجم نام آن را عقل ورزی افراطی گذاشته است آکنده است، چنان که به نمونه هایی از آنها اشاره شد.
ثانیاً: آیا میان سخن بالا «اندیشه وجود خدا از سنین سه چهار سالگی جزو استعدادهای فطری انسان است» یعنی چیزی نیست که از راه عقل، علم وفلسفه فرا گرفته باشند ومیان اینکه انسان بالفطره عقل ورز وبرهان ساز است تناقض آشکار نیست؟!!!
در پایان یاد آور می‏شوم در نظرات مترجم محترم جای سخن بسیار است به ویژه پیرامون آنچه ایشان تألیف کرده وبه عنوان یک برهان برای بهره‏مندی از نقد ونظر صاحبنظران به سه تن از افاضل دوستان خود عرضه داشته است،وچنانچه توفیق یاری کند ما نیز نقدهایی پیرامون آن خواهیم نگاشت، واگر پاسخی داده شود به دیده منّت بررسی خواهیم کرد.

تبلیغات