آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولى فراگیر که به زعم عده‏اى، در ثابت‏ترین معیارهاى بشرى رسوخ نموده است و بسان موریانه‏اى، پایه‏هاى ثبات را در حیات انسان متزلزل مى‏سازد. در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشرى در برابر این تغییرات، تاب مقاومت نخواهد داشت وحتى ارزشهاى مقدس و پایه‏هاى مذهبى و علمى نیز دستخوش تطور و تغییرى عظیم خواهد شد. برداشت‏هایى این‏چنین از تحولات جدید غرب و برخى علل دیگر موجب آن گشته که پاره‏اى از متفکران متجدد در نظریات خویش، همه‏ى حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقه‏ى انسان این عصر نمایند و به کهنگى و فرسودگى حقایق مورد قبول بشر و اهم آن یعنى مذهب فتوا دهند.
این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعى متوسل شده و بى هیچ دلیل درستى، با استناد به برخى اکتشافات جدید و سیر جبرى طبیعت، زمانه و تاریخ، ثبات و بقاى ارزشهاى انسانى را انکار مى‏نمایند; عجیب این‏که در طول قرنها روند طبیعت، در نظام قانونمندى جهان تغییر قابل ملاحظه‏اى رخ نداده و بسیارى از حقایق مورد قبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنان‏که بسیارى از قوانین وحقایق طبیعى نیز تغییر محسوسى ننموده‏اند و اعتقاد به این سیر جبرى در فرض درستى آن مؤید نظر مخالف مدعاى آنان خواهد بود. انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییرى بنیادین نگشته است; تولد و زندگى چند صباح او و عاقبت‏سیر او به ضعف و سستى و مرگ، با همه‏ى تحولات ظاهرى محیط او و تصور او از جهان تغییر نمى‏پذیرد و وضع کلى او در عالم وجود میان دو بى انتها و آغاز و انجامى مجهول قرار گرفته و ثابت است.
این نظریات بى‏دلیل و رشد متورم گونه‏ى ضعف، زمانى موجب آن گشته بود که بشر و خصوصا انسان غربى، تحت تاثیر توهم ذهنى خویش و غرور و سرمستى ناشى از آن، بنیاد عقاید خویش را به باد تند انتقاد و بدگویى، از بیخ برکند و به کلى اهیت‏حقیقى و معنوى خود را فراموش نماید; به یک‏باره به موجودى کاملا مادى و بسان حیوانات، درنده خو و طمع ورز بدل گردد; با خودخواهى و خودرایى بشر آن روز، هیچ چیز از دستش در امان نبود و دیگرانى که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشان جانى داشت، تاوان این خودرایى انسان مادى غرب را مى‏پرداختند; طبیعت و محیط زندگى نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت. انسان لایبالى این عصر، خود به دست‏خویش، پایه‏هاى آسایش خویش را خراب کرد و آثار پیشینیان را که طى‏سالها رنج و تجربه، به دست آمده بود، با بى‏اعتنایى خود، محو و نابود نمود.
در چنین محیطى که همه چیز در برابر فطرت انسان، صف آرایى کرده بود، ناگهان صداى نجات خواهى انسان این عصر بلند شد و فطرت خفته‏ى بشر، بار دیگر قدرت خویش را نشان داد و خواستار تعدیل نظامهاى فکرى و اجتماعى حاکم بر محیط خویش شد; چرا که این جو حاکم، با گرایش شدید مادى خویش، راه را بر خواسته‏هاى اصیل انسانى سد کرده بود و در ارضاى تمایلات فطرى انسان، به یک بعد (1) بسنده مى‏کرد. چنین انقلاب روحى با بازنگرى مبادى فکرى مادیگرى و بازگشت‏به سوى عقاید گذشته همراه شد و انسان قرن بیستم دریافت که حرکتى خطرناک را آغاز نموده است، لذا این قرن را باید قرن زنده شدن دوباره‏ى معنویات دانست!
عالم اسلام نیز همچون مجموعه‏هاى فرهنگى دیگر از آسیب سیر مذهب زدایى در غرب در امان نماند و از سالها پیش، مبانى اصیل اسلامى به وسیله‏ى پاره‏اى از دانشوران، دچار چالشى عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوى عقاید و احکام اسلامى همراه بود و گاه نیز سیرى کاملا متضاد با مذهب داشت. آثار سوء این تاثیر پذیرى، در حالى که غرب به فکر بازسازى اعتقادات مذهبى خویش است، هنوز نیز ادامه دارد. گویا بانیان این تقلید، هنوز به ام العقاید خویش یعنى غرب، نظرى نیفکنده‏اند تا ببینند، انسان غربى چگونه در پى یافتن ریشه‏هاى خویش مى‏کوشد که از میان امواج خروشان ضد فطرى بشر خارج گردد و به چه سان، روز به روز اهمیت فوق‏العاده‏ى دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر مى‏گردد.
به هر روى، تحولات فکرى در غرب، چنان تاثیرى بر مجموعه‏هاى اسلامى نهاده است که همگان را از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب به تفکر و پژوهش واداشته است. در میان روشنفکران مسلمان به معناى اصطلاحى نه حقیقى سه جریان عمده، تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب وجود داشته است که همواره سبب سازمناظرات متفکران مى‏گردد. این سه جریان عبارتند از:
1. مارکسیسم، که تحت تاثیر آموزه‏هاى مارکس و برخى دیگر، در میان بسیارى از جامع، براى رهایى از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخى عدم کارایى آن، جاذبه خود را از دست داده است.
2. لیبرالیسم و پوزیتویسم (2) ، این دو جریان همسو، در ابتدا بیشتر در ابعاد سیاسى واجتماعى و دینى آن تبلیغ مى‏گردید و هم اکنون علاوه بر جنبه‏هاى فوق برخى از ابعاد فلسفى و فرهنگى آن گسترش یافته است.
3. اگزیستانسیالیسم، که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانى، «مارتین هیدگر» شکل گرفته و اکنون در پاره‏اى از اندیشه‏ها رسوخ نموده است.
ویژگى مشترک دو جریان اخیر لیبرالیسم، پوزیتویسیم و اگزیستانسیالیسم اعتقاد به تعارض میان عقل و وحى و مخالفت‏با ابعاد عقلانى و استدلالى مکتب اسلام است که بنیاد اعتقادى اسلام را از دو سو مورد تهاجم قرار مى‏دهد. طرفداران پوزیتویسم، توجه به عالم «حس‏» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستى و دین اسلام قرار مى‏دهند و ابعاد غیر مادى اسلام را تا به سر حد مسائل طبیعى وحسى تنزل مى‏دهند. گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستى با بینشى نامتعادل کلیه‏ى ابعاد مادى، حسى و علمى تفکر و تمدن اسلامى را به فراموشى مى‏سپارند و به نوعى عرفان فاقد سلوک و عمل و کاملا نظرى و متناقض و توهم انگیز مبادرت مى‏ورزند لذا در عرصه‏ى عمل و در مواجهه با مسایلى همچون توسعه و صنعت دچار تشتت و درماندگى مى‏شود. برخى از رروشنفکران معتقد به فلسفه‏هاى تحلیلى و پوزیتویستى با طرح «فلسفه‏ى دین‏» و «کلام جدید» که البته در جاى خود شایسته‏ى بحث و بررسى است‏سعى در تحمیل فرهنگ مسیحى درآمیخته با تفکرات مادى، بر جهان اسلام دارند و تلاش بسیار مى‏کنند تا اثبات نمایند که اسلام همانند مسیحیت در عصر جدید به تصحیح و تکمیل نقایص، نیاز دارد. پاره‏اى دیگر از این مرحله نیز تجاوز کرده و ادعا مى‏کنند که اساسا حقیقت ادیان را حتى پیامبران نیز جداى از محدودیت فکرى بشرى خویش درنیافته‏اند، چه رسد به انسانهاى عادى. از این رو حقیقت دین را غیر قابل شناخت واقعى و دسترسى مى‏دانند. این گروه با سرایت دادن اندیشه‏ى «نسبیت‏» به دایره‏ى فهم دین اسلام، مساله‏ى اعتقاد به اسلام را امرى کاملا نسبى و در نتیجه شخصى اعلام مى‏کنند و قایل به جدایى دین و سیاست مى‏شوند.
در حقیقت، فلسفه‏هاى موجود در جهان غرب، آن‏چنان متشتت و پراکنده است که شاید نتوان حد جامع قاطعى از آن ارایه کرد. این تشتت و پراکندگى و تاثیر آن بر جوامع غیر غربى موجب گشته است که نتوان، تمام گرایش‏هاى موجود در جهان اسلام را محدود به چند فلسفه‏ى خاص‏غربى و غیر غربى نمود و گاه نیز در پاره‏ه‏اى از اندیشه‏ها، مجموعه‏اى از نظریات فلسفه‏هاى متفاوت غربى گرد آمده است که احصا و ریشه‏یابى هر یک از آنها مجالى طولانى و کوششى نامحدود مى‏طلبد. آنچه امروزه براى جوامع اسلامى جهت دفع جریانات روشنفکرى لازم به نظر مى‏رسد، بررسى سیر تاریخى و علل شکل‏گیرى تفکرات کنونى غرب است; چرا که با چنین ریشه‏یابى مى‏توان مرز قاطعى میان اندیشه‏هاى غربى و تفکرات فراگیر اسلام قایل شد، ور اه را بر هر گونه التقاط سد کرد. تحلیلى تاریخى در این باره، راهگشاى خوبى براى هر گونه تلاش فکرى در این زمینه خواهد بود. از آنجا که در تاثیر فکرى جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر مسایل دینى و مذهبى مد نظر بوده است، در بررسى تاریخى شکل‏گیرى و تحولات فکرى غرب، بیشتر، روند تغییرات دین‏پژوهى را مورد توجه قرار مى‏دهیم.
تاریخ تحولات فکرى و دین‏پژوهى در غرب
با پذیرش آیین مسیحیت از سوى امپراتورى روم و قدرت یافتن کلیسا دوره‏ى هزار ساله‏اى آغاز گشت که خصوصیت‏بارز آن، ایجاد فضاى فکرى یک سویه‏ى مسیحى بود. زیرا، با معرفى عقاید مسیحیت‏به عنوان آراى رسمى و پذیرفته شده، باب نظریه پردازى و تعاطى و تبادل افکار بر روى دانشوران بسته شد. یکى از پیامدهاى همین رخداد تاریخى، تعطیل شدن مدارس و دانشگاه‏هاى یونان واسکندریه به وسیله‏ى امپراتور روم به سال (529م) و پراکنده شدن ارباب علوم و خواهندگان دانش از این دو مرکز علمى بود. این واقعه در عدم شباهت افکار فلسفى با عقاید مسیحى در آغاز ریشه داشت.
از سوى دیگر با تلاش‏هاى فراوان اندیشمندان در دو حوزه‏ى فکرى یونان و اسکندریه، بسیارى از آراى علمى و دین پژوهى یونان، در اذهان بسیارى جا گرفته بود. این جو فکرى حاکم و تلاقى سه فرهنگ مسیحى، یهودى و یونانى رهیافت نوینى را در دین پژوهى تطبیقى پایه‏ریزى نمود; فلاسفه‏اى همچون اگوستین و آکویناس در مهد مسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفى یونانى به اذهان فلسفه پسند آن دوران خوراندند و بدین وسیله گام مهمى در پیشبرد سیر دین پژوهى در غرب برداشتند.
ویژگى این نظام دین پژوهى (3) آن بود که افکار فلسفى و علمى یونان به ابزارى براى اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل شد. هر آنچه توانایى تبیین و توجیه چرایى عقاید مسیحى را داشت مقبول واقع شد و آنچه از چنین ویژگى برخوردار نبود طرد و نفى گردید. (4) افزون بر افکار فلسفى، رفته رفته کلیه‏ى آراى علمى یونان به شکل پشتوانه‏ى عظیمى براى تبلیغ مسیحیت درآمد و با اصول و ریشه‏ى مسیحى‏گرى پیوند خورد به طورى که این آرا به عنوان عقاید مذهبى تلقى گشته، مخالفان آن به شدت مورد آزار کلیسا قرار مى‏گرفتند. (5)
به طور کلى در قرون وسطى، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره مى‏جست و این دو در راستاى استحکام پایه‏هاى مسیحیت در هم آمیخته شده بود. اما در این میان عقل در درجه‏ى دوم اهمیت قرار داشت و داراى ارزش تبعى بود و در حقیقت‏به عنوان وسیله‏ى توجیه نقل تلقى مى‏گردید. لذاست که هرگاه عقیده‏اى مذهبى با توجیهات عقلى قابل تبیین نبود با استدلال به عدم توانایى عقل در درک نقل، آن راى و عقیده پذیرفته و توجیه مى‏شد.
قرن چهاردهم میلادى، سرآغاز رخدادهایى است که از دو سو، دین پژوهى را در غرب متحول مى‏ساخت. این جریانهاى پیوسته از طرفى بنیاد فلسفه یونانى را که با فهم دین در هم آمیخته بود، متزلزل مى‏نمود و از سوى دیگر، پیشرفت علوم تجربى، آراى علمى یونان را که توجیهى براى عقاید مسیحیت محسوب مى‏شد، ابطال مى‏کرد. در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (6) و دورى از عقل گرایى، فلسفه‏ى متافیزیکى را متزلزل و پایه‏هاى آن را نابود مى‏ساخت. در فرانسه نیز طبیعیات ارسطو مورد مناقشه واقع شد وکم‏کم، آراء علمى درآمیخته با فهم نصوص دینى، یقینى بودن خود را از دست داد. زمزمه‏ى ناسازگارى فلسفه با عقاید مسیحیت (عقل و دین) و اختلافات میان ارباب کلیسا و نیز اختلاف آنها با فرمانروایان بى‏تفاوتى مردم را نسبت‏به عقاید مذهبى برانگیخت و گرایش به سوى زندگى مادى و صرف نظر کردن از مسایل ماوراى طبیعى والهى را پدید آورد. از پیامدهاى دیگر وقایع فوق، طرز تلقى جدیدى از فهم دین و در نتیجه پیدایش مذهب پروتستان، و نظریه‏ى ناسازگارى دین وسیاست است.
سرانجام در اواسط قرن پانزدهم، با سقوط امپراتورى بیزانس زمینه‏ى یک تحول فکرى فراگیر و همه جانبه در اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر سو، مورد هجوم فکرى و علمى واقع شد.
گرایش عمومى به علوم تجربى، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدید همچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله گردید. این اکتشافات، فلکیات بطلمیوس، طبیعیات ارسطو را که با فهم عقاید مسیحیت درآمیخته بود از دایره‏ى حقایق به در برد و آنها را به صورت عقایدى خرافى، معرفى نمود. همین تغییر و تحول در نحوه‏ى نگرش به طبیعت، زمین را به کره‏ى کوچکى در کنار کهکشانها تبدیل نمود، در نتیجه عامل توجیه اشرفیت انسان از بین رفت. لذا آیات کتاب آسمانى در شرافت وافضلیت انسان که سالها با همین آراى خرافى تبیین مى‏گشت مورد تردید واقع شد. این تحولات فکرى باعث گردید روش عقلى در میان روشهاى فهم دین مطرود شود چرا که عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرست‏حقایق را متوجه عقل و استدلالات عقلى مى‏دانستند.
پیشرفت علوم تجربى در زمانى به وقوع مى‏پیوست که تعصب و مقاومت روحانیان مسیحى در برابر این کشفیات و تضاد ظاهرى عقاید مذهبى با علوم، بدبینى مردم را نسبت‏به ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته مى‏نمود و در پى نابودى تنها فلسفه‏ى رایج آن عصر (اسکولاستیک) اذهان عموم، با یک خلا فکرى و عقیدتى روبه‏رو گردید.
این خلا فکرى و ابطال پذیرى عقاید مسیحیت و مسایل علمى قدیم که سالها در ذهن مردم امورى یقینى و درست تلقى مى‏شدند باعث ایجاد حس بدبینى نسبت‏به تمام یقینیات و در نتیجه بروز شک گرایى گردید. از این رو، پاره‏اى از دانشمندان در این دوره صراحتا یقینى بودن کشفیات تازه‏ى علمى را نیز مورد تردید قرار دادند.
در قرن هفدهم میلادى فعالیتهاى مختلفى براى ترمیم ویرانى‏هاى فکرى رنسانس و از جمله براى مبارزه با شک گرایى و اثرهاى سوء آن بر دین و عقل انجام گرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگى مسیحیت را به عقل و علم برند و عقاید مذهبى را از راه دل وایمان تقویت کنند ولى فلاسفه و دانشمندان کوشیدند تا پایه‏ى محکم و تزلزل ناپذیرى براى دانش و ارزش بجویند، به گونه‏اى که نوسانات فکرى و طوفانهاى اجتماعى نتوانند بنیاد آن را نابود سازد.
در این دوران برخى از دانشمندان نیز براى سامان دهى به وضعیت فکرى موجود مبارزه با شک گرایى و پر نمودن خلا فکرى، بار دیگر به دامان عقل پناه بردند و از راه استدلالات عقلى وجود حقایق را در عالم خارج اثبات نمودند. این رویکرد، نقطه‏ى عطف دوباره‏اى در جهت احیاى روش عقلانى در حیطه‏ى معرفتهاى مقبول، بود در حالى که غرب در فهم حقایق دینى، مسیرى ضد عقلى را مى‏پیمود. این افکار و آراى در آن عصر تزلزل فکرى مایه‏ى آرامش خاطر بسیارى از دانش پژوهان و دینداران گردید. دین پژوهان دیگرى نیز در تحکیم مبانى این نهضت فکرى کوشیدند، ولى به هر حال، این کوششها نتوانست روش عقلى را همچون گذشته در میان روشهاى علوم رواج دهد و از سوى دیگر توجه عموم دانشوران به علوم تجربى منعطف شده بود و همین عامل باعث کندى رشد روش عقلى مى‏گردید.
در حالى که روش تعقلى در قاره‏ى اروپا تجدید حیات مى‏کرد و عقل، رفته رفته مقام و منزلت‏خود را در معرفت‏حقایق دینى باز مى‏یافت، همزمان گرایش دیگرى رشد مى‏یافت که مبتنى بر اصالت‏حس‏وتجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (7) آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطى باز مى‏گشت که قایلان به اصالت تسمیه (8) ، با سخنان خویش اصالت عقل را مورد مناقشه و تردید قرار مى‏دادند. دوره‏ى اوج این جریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد، ادامه داشت.
در این دوران خلا فکرى موجود، زمینه‏هاى شک گرایى و عدم رشد کافى تعقل گرایى از یک سو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربى از سوى دیگر، باعث گردید تجربه و آزمایش جایگزین استدلالات عقلى گردد. این شیوه‏ى معرفت و شناخت در دایره‏ى فهم دین نیز سرایت نمود و آن را به روشى نو در فهم حقایق دینى بدل نمود. از سوى دانشمندان، انتقادات بسیارى متوجه عقل و روش تعقلى گردید، در نتیجه حس و تجربه سرچشمه‏ى همه‏ى شناختها تلقى گردید.
در قرن نوزدهم نیز در اثر بروز تحولات فکرى و سیاسى در جهان غرب که اغلب ریشه در تحولات قرون هفده و هیجده داشت تغییرات بسیارى در زیر ساختهاى فکرى رخ داد تحولاتى نظیر انتشار نظریه‏ى داروین، گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان، پیشرفتهاى مردم شناسى و باستانشناسى و زبان شناسى و پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین، هر یک به طریقى در روند فکرى غرب تاثیر فوق العاده‏اى داشت و هر یک دیدگاهى خاص را نسبت‏به مسایل دینى و مذهبى به وجود مى‏آورد. گسترش فتوحات استعمارى غربیان در این قرن باعث آشنایى بیشتر با زبانها و ادیان شرقى و آفریقایى گردید و به منظور یادگیرى این فرهنگها، برنامه‏ى گسترده‏اى در دانشگاههاى غرب به اجرا درآمد. انسان غربى با شیوه‏هاى گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد. غربیان با مطالعه‏ى تطبیقى و شناخت مشترک ادیان و بسیارى از موارد مشترک ادیان، «دین شناسى تطبیقى‏» را پایه‏ریزى کردند.
انتشار نظریه‏ى تکامل داروین، یکى دیگر از تحولاتى بود که تاثیر مهمى بر طرز تلقى دانشمندان غربى از مذهب برجاى گذاشت. این نظریه مستقیما با برخى از باورهاى دینى در ستیز بود. پاره‏اى دیگر از مسایل دینى همچون رابطه‏ى خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگى دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آن توسط دانشمندان دیگر مورد تردید قرار گرفت.
پیشرفتهاى مردم شناسى، باستان شناسى و زبان شناسى نیز تاثیر خود را در مسایل مربوط به دین نظیر فطرى بودن توحید وخداپرستى و اصالت و اعتبار تاریخى پاره‏اى از متون مقدس دینى، برجاى گذارد. پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهى را از سوى دیگر در جریانى خاص‏قرار مى‏داد.
به هر تقدیر، مجموعه‏ى این عوامل، سبب شد تا پس از آن اندیشمندان و دین شناسان غربى با رهیافتى نقادانه و تحلیلى و دیدگاهى فارغ البال و بیرونى، به بررسى پدیده‏ى دین بپردازند و به جاى دقت در خصوصیات ویژه‏ى هر دین، دین را با صرف نظر از تنوعات و تشخصاتش مورد پژوهش قرار دهند که البته علاوه بر برخى پیامدهاى نامطلوب، داراى پاره‏اى رهاوردهاى نیک نیز هست.
ریشه اساسى فرهنگ و فلسفه‏ى جدید غرب
پس از بررسى‏هاى تاریخى فوق، روشن است که عامل اساسى سیر دین زدایى در غرب، برخى نواقص موجود در فهم مسایل دینى و گرایش مادى دانشمندان غربى است و هیچ عامل حقیقى که توجیهى منطقى و مستدل را براى این روند در غرب به دست دهد، در میان نیست.
فلسفه‏اى که هم اکنون فرهنگ غرب مبتنى بر آن است، ریشه‏ى مادى گرایى دارد. حقیقت آن است که گرایش مادى کشورهاى غربى، به طور کلى موجب گشته است، عامل معنوى پیوند دهنده‏ى افکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتى به منصه‏ى ظهور رسند که وجه مشترک آنها، مذهب زدایى و مخالفت‏با معنویات است. این هوسرانى و سوء تفاهمات موجود در درک تعالیم غربى، نشات گرفته از عدم تحقیق و تفحصى جامع در جمیع معارف بشرى از جمله دین اسلام مى‏باشد. لذا بدون هیچ‏گونه نقد و ارزیابى همان حرف‏ها در این جوامع تکرار گردید و اثرهاى زیان‏بار فراوانى بر جاى گذارد.
5. اسباب نفوذ تفکرات جهان غرب در عالم اسلام
1. اسباب داخلى
الف. نارضایتى از وضعیت موجود
حکام ظالم جوامع اسلامى در طول قرنها، زمینه‏هاى نارضایتى عمومى از وضعیت موجود و گرایش به تغییر و تحول را فراهم آورده که همواره موجب پذیرش نظریات نوین و از جمله تفکرات جدید غربى از سوى جوامع اسلامى گشته است.
ب. ضعف تبلیغ
دامنه کوچک تبلیغ تعالیم اسلامى در قرون اخیر، موجب قطع رابطه اسلام و جوامع اسلامى گشته است. همین عامل باعث نوعى بى هویتى و در نتیجه آسیب‏پذیرى در مقابل هرگونه اندیشه‏اى گشته است.
ج. عدم توجه به وضعیت نوین جهان
در جهان کنونى، توجه به مسائل و مشکلات نوین از ارکان شیوع یک نظریه یا مجموعه‏اى از تعالیم و نظریات به شمار مى‏رود. در حالى که عدم توجه کافى بدین مساله از سوى متفکران حامى اسلام موجب دورى اذهان از تعالیم و آموزه‏هاى اسلامى مى‏گردد راه را براى نفوذ هر نوع تفکر حل کننده‏ى مشکلات عملى به هر طریق ممکن باز مى‏کند.
2. اسباب خارجى
الف. مسیر مذهب زدایى در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع.
ب. گسترش فتوحات استعمارى غرب.
ج. گسترش قدرت صنعتى و تجارى غرب.
د. در دست داشتن ابزارهاى تبلیغى پیشرفته و گسترده در جهان غرب.
در موارد فوق، مهمترین عوامل نفوذ اندیشه‏هاى غربى ذکر شد که البته عوامل دیگر نیز در این حیطه وجود دارد که تشخیص آنها، محتاج تدقیق و مجال بیشترى است.
مرورى بر شبهات ناشى از تفکر غرب
در روند تاثیرپذیرى جهان اسلام از اندیشه‏هاى جهان غرب، شبهات بسیارى بر رخسار تعالیم وحقایق مذهبى (واسلامى) عارض شد که بسیارى از خودباختگان ناآگاه نیز آنها را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند. در زیر به مهمترین این شبهات اشاره مى‏کنیم:
1. پوزیتویسم
یکى از علل پیدایش این نظریه، اختلافات موجود در آراى فلسفى و عقلى بود که سبب گردیده پاره‏اى از دانشمندان تجربه‏گرا، یقینى بودن روشهاى فلسفى و عقلى را زیر سؤال برده، معیار درستى هر گزاره را مشاهده و آزمایش حسى آن قرار دهند. افرادى نظیر راجر بیکن (1214-1294)، فرانسیس بیکن (1561-1626)، جان لاک (1632-1704) از بنیانگذاران پوزیتویسم به شمار مى‏روند.
نتیجه‏ى معرفتى چنین نظریه‏اى، عدم اعتنا به مقولاتى همچون خدا، روح، وحى و آخرت است چرا که اینها، هیچ‏یک به وسیله‏ى آزمون حسى قابل دریافت و تجربه نخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چاره‏اى بجز سکوت در برابر آموزه‏هاى دینى ندارد.
این نظریه امروزه، در میان بسیارى از متصدیان علوم تجربى در دانشگاههاى اسلامى، به صورت حمله‏ى فکرى و روانى به آراى فلسفى، خود را ظاهر نموده است و پاره‏اى از ارباب علوم دینى نیز پى در پى با متهم نمودن دانشگاهیان به الحاد و عدم درک صحیح اسلام به زیاد شدن فاصله‏ى حوزه و دانشگاه، دامن مى‏زنند. در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهره‏گیرى علوم تجربى پنداشته شود، چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتى بیشتر از آن خطا رخ مى‏دهد. لذا عقل و حس نباید دو رقیب و ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو مى‏توانند در خدمت معرفت دینى و معاضد هم باشند.
2. شبهه‏ى بى اعتبارى منطق ارسطویى
این شبهه، نمودى دیگر از پوزیتویسم است. توضیح این‏که، کلیسا در برخورد با معارف غیر مسیحى، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفى نظیر منطق و فلسفه‏ى یونانى، جنبه‏ى تفریط را در پیش گرفت و تمامى آن را نفى نمود. اما بعدها در اثر فشار ناشى از فرهنگ یونانى، به ناچار تسلیم گردید و در این راه دچار افراط گردید. چرا که با مرور زمان، تمامى علوم یونانى را پذیرفت تا به جایى که حمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانى) حمله به عقاید مسیحى، تلقى مى‏شد. در چنین شرایطى، کلیسا، عقاید خرافى و مباحث‏بى ارزش کلامى خویش را با علوم یونانى تبیین مى‏نمود و به همین خاطر، این علوم از ارکان مسیحیت‏به شمار مى‏رفت.
رنسانس که تحول فکرى مردم غرب را در پى داشت، باعث‏شد که عده‏ى زیادى براى فرار از پذیرش عقاید خرافى مسیحیت و نیز معرفى واقعى راه‏هاى معرفتى دیگر، منطق ارسطویى را بى‏اعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند. به عنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که «منطق ارسطو، چیزى جز خیالبافى نیست‏» . (9)
همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان، بدون هیچ ریشه‏یابى دقیق پذیرفته مى‏شود، غافل از آن که اگر در راه مخالفت‏با منطق ارسطویى دچار افراطى شویم، در همان دامى گرفتار خواهیم شد که افراطگران کلیسایى در پذیرش آن، گرفتار شدند. چرا که بى‏اعتبار کردن منطق ارسطو، یعنى بى اعتبار دانستن مفاهیمى عالى که دست پرگهر عقل انسان بدان دست مى‏یابد.
3. شبهه‏ى بى‏اعتبارى فلسفه
توهم بى اعتبارى فلسفه و دستاوردهاى آن نیز در عصر رنسانس، پدید آمد. یکى از اسباب اصلى این توهم، اختلاف شدید آراى فلاسفه در مسایل واحد است که هر کس را در ابتدا، دچار حیرت مى‏نماید و این توهم را پدید مى‏آورد که شاید فلسفه و روشهاى آن عقیم و بى‏اعتبار باشند.
فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود «پیشرفت دانش‏» چنین مى‏نویسد:
«همین که مردم ببینند، عقاید مختلفى، درباره‏ى حقیقت وجود دارد، به زودى مستعد تحقیر آن مى‏کردند و چنین مى‏پندارند که اشخاصى که درباره‏ى آن متفق نیستند، همه در اشتباهند» . (10) ولتر از کسانى است که فلسفه‏ى اولى را بى حاصل و خیالبافى مى‏انگاشت:
«در این علم، هرچه حقیقت است، آن است که همه مى‏دانند و باقى، موهومات است و همه هیچ‏گاه به درستى معلوم نخواهند شد... اهل نظر جز لفاظى و سخنرانى هنرى ندارند» . (11)
نکته‏ى جالب این‏که اساسا فلسفه‏ى غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است. حمله‏ى به فلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایى، قوه و فعل و خود علیت مى‏شد، در حقیقت، قالب فلسفى تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندان جدید، در صدد ارائه‏ى چارچوب جدیدى براى تفسیر هستى برآمدند; که به تدریج‏به فلسفه‏ى علمى مشهور شد.
4. شبهه‏ى بى اعتبارى براهین اثبات وجود خدا
حمله به منطق ارسطویى و معرفت فلسفى، مقدمه‏اى براى حمله به براهین اثبات وجود خدا بود. کانت از جمله کسانى بود که علاوه بر اعتقاد به بى‏ارزشى فلسفه‏ى نظرى، براهین اثبات وجود خدا را بى‏اعتبار مى‏دانست:
«خدایى که ارباب دیانت و حکماى الهى در نظر دارند و دل ما هم به او گواهى مى‏دهد، اما آنها مى‏خواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا مى‏روند، زیرا که راه یقین به وجود چنین مبدا، استدلال عقلى نیست; چنان که براهینى که مى‏آورند، هیچ کدام قاطع و وافى نمى‏شود» . (12) نکته‏ى مهمى که در این هجوم به چشم مى‏خورد، این است که اغلب این منتقدان، خود از فلاسفه‏ى الهى محسوب مى‏شوند و روشن است که مقصودشان، بى اعتبار کردن عقاید دینى نیست، اما به هر حال، بازتاب این حمله، به ویژه در میان عوام و حتى تحصیل کردگان سطحى نگر، ضعف اعتقادات و باورهاى دینى بوده و هست.
5. شبهه‏ى خودبسندگى ماده
یکى از شبهاتى که در حیطه‏ى فکرى غرب مطرح گردید و ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن نمود، شبهه‏ى خودبسندگى ماده است:
بعد از آن‏که علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤال مطرح شد که اگر مى‏توان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمى فهمید و پیش‏بینى نمود، و اگر مى‏توان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازى به فرض وجود خدا در طبیعت است؟ چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهى است که به اقتضاى قوانین علمى، کار مى‏کند و خود در درون خود، ماشینى کامل است که نیازهاى خود را برآورده مى‏کند؟ باربور نیز، شبهه‏ى خودبسندگى ماده را چنین توصیف مى‏کند:
«نوشته‏اى از لاپلاس به عنوان نمونه‏اى از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعت مطرح شد، که آن را دستگاهى خودبسنده مى‏دانست که کلیه‏ى حوادث آینده‏اش هم، به نحو لا یتغیرى، طبق قوانین «ماده‏ى متحرک‏» تعیین شده است‏» . (13)
6. شبهه‏ى معنى‏دارى
قوى‏ترین شبهه‏اى که در عصر روشنگرى پدید آمد، شبهه‏ى معنى‏دارى است. علت این که این شبهه، قوى‏ترین شبهه پنداشته مى‏شود، این است که تا قبل از طرح آن، اندیشمندان مى‏توانستند، درباره‏ى وجود یا عدم وجود خدا، بحث کنند و در نهایت‏به نتیجه‏اى خاص برسند. اما با ظهور این شبهه هر گونه معنا و مفهوم واقعى از گزاره‏هاى دینى نفى گردید و کلیه‏ى گزاره‏هاى مذهبى و از جمله اثبات وجود خدا این قابلیت را از دست داد که مورد بحث قرار گیرد. (14)
این شبهات و شبهاتى مانند آن، سبب شد که تفکر جدید غرب، بر جهان اسلام، تاثیر گذارد و بحرانى فرهنگى در باورها و ارزش‏هاى کسانى که با معارف اسلامى به صورت بنیادى و دقیق آشنا نبودند، ایجاد نماید، البته در غرب نیز، بحران معنویت و بازگشت مجدد به مذهب، حکایتى شیرین و خواندنى دارد. (15)
پى‏نوشت‏ها:
1. ر.ک: مارى کلدلوتران، مجله مسجد، سال سوم شماره 17، مثاله‏ى «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت جهان به مذهب‏» ، ترجمه بهجت‏یزدخواستى.
2. ر.ک: ایان باربور، «علم و دین‏» ترجمه‏ى بهاء الدین خرمشاهى، ص 152-278; نیز: دکتر شمس‏الدین ادیب سلطانى، رساله دین; محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا، ص 115 به بعد و همین کتاب فصل یازدهم و دوازدهم.
3. فلسفه‏اى که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسى) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس، سالها در مراکز علمى تدریس مى‏شد.
4. به همین جهت در ابتدا، افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، مورد اقبال قرار گرفت و آراى ارسطویى که چندان سازگارى با مسیحى‏گرى نداشت، منکوب گردید. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمه‏ى آثار فلاسفه‏ى اسلامى، غربیان با افکار ارسطو آشنا شدند و آن را پذیرفتند تا آن‏که کلیسا نیز در برابر این موج فکرى تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
5. از جمله‏ى آراى علمى که براى توجیه عقاید مسیحیت‏به کار مى‏رفت; کیهان شناسى بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم معرفى مى‏نمود و گردش تمام ستارگان و سیارات را به دور آن مى‏دانست که این راى، مایه‏ى اشرف بودن انسان تلقى مى‏گردید، که اشرفیت انسان بر دیگر موجودات از عقاید مسیحیت‏بود.
6. نومنیالیسم، انکار وجود کلیات وقایل شدن به وجود اسماى صادق بر کثیرین.
7. آمپریسم.
8. نومینالیسم.
9. محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا: 1/141.
10. ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص 110.
11. محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا: 2/191.
12. پیشین، ص 262 به بعد.
13. ایان باربور، علم و دین، ص 96.
14. ر.ک: فصل پنجم: همان، تحقیق پذیرى و زبان دین.
15. ر.ک. مارى کلد لوتران، همان.

تبلیغات