آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

یکى از مفاهیم و اصطلاحات نوین در دنیاى معاصر اصطلاح «کلام جدید» است. طرح این اصطلاح در جامعه‏ى ما به مرحوم استاد مطهرى (1298-1358ش) باز مى‏گردد. وى آنجا که در باره‏ى وظایف فعلى حوزه‏هاى علمیه سخن گفته، پرداختن به موضوعات کلامى جدید را از مهمترین وظایف حوزه‏هاى علمیه و طلاب جوان دانسته است. (1) در جهان غرب نیز اصطلاح الهیات جدید (2) مطرح شده است، و معمولا شلایر ماخر (3) را پدر الهیات جدید مسیحى مى‏شناسند. (4) الهیات جدید مسیحى گونه‏اى از آن را الهیات اعتدالى (5) ( الهیات لیبرال، لیبرالیسم کلامى) نامیده‏اند که حد وسط میان سنت‏گرایى و تجدد طلبى در حوزه الهیات است و از شلایر ماخر به عنوان مؤسس الهیات اعتدالى نیز نام برده‏اند. بر این اساس، وى هم از پیشتازان کلام جدید مسیحى است و هم بنیانگذار نوعى خاص از الهیات جدید به نام لیبرالیسم کلامى یا الهیات اعتدالى. (6)
براى درک و عرضه‏ى تصویرى درست از معنا و مبناى تجدد در علم کلام لازم است‏به جاى رویکرد تحلیل ذهنى و پیشین، رهیافت تحقیق عینى و پسینى را برگزینیم. یعنى رخدادهاى واقعى و تاریخى در حوزه‏ى الهیات و علم کلام اسلامى و مسیحى را بررسى کنیم تا روشن شود که مقصود از تجدد در علم کلام چیست، و مبانى و علل آن کدامند؟ پیش از پرداختن به این بحث لازم است‏با اقوال و آراى صاحب نظران در این باره آشنا شویم.
استاد مطهرى و کلام جدید
نخست دیدگاه استاد مطهرى را یادآور مى‏شویم که از پیشگامان طرح اندیشه‏ى کلام جدید در جامعه‏ى ما بوده است. ایشان در این باره چنین گفته است:«با توجه به این که کلام، علمى است که دو وظیفه دارد: یکى دفاع و رد شبهات و ایرادات بر اصول و فروع اسلام، دیگرى بیان یک سلسله تاییدات براى اصول و فروع اسلام، و با توجه به این که در عصر ما شبهاتى پیدا شده که در قدیم نبوده و تاییداتى پیدا شده که از مختصات پیشرفتهاى علمى جدید است، و بسیارى از شبهات قدیم در زمان ما بلا موضوع است، همچنان که بسیارى از تاییدات گذشته ارزش خود را از دست داده است، از این رو لازم است کلام جدیدى تاسیس شود». (7) وى آنگاه نمونه‏هایى از مسایل جدید کلامى را یادآور شده است که در جاى دیگر بیان خواهیم کرد.
حوزه‏ى تجدد در علم کلام
در کلام استاد مطهرى تجدد در علم کلام دو حوزه یل فقهى آن چیست؟ این امر از وظایف علم فقه و بر عهده‏ى فقیهان است، دیگرى از این زاویه که فلسفه‏ى آن چیست؟ بیان استوارى و حکیمانه بودن حکم الهى که از مدارک فقهى استنباط شده است. این کار از وظایف علم کلام و بر عهده‏ى متکلمان است که اولا با ذکر شواهد و مؤیدات عقلى و علمى و غیره آن را تایید، و با پاسخگویى به اشکالات و شبهات از آن دفاع کنند.
علوم جدید و تایید عقاید دینى
نکته‏ى دیگرى که در سخن استاد مطهرى یادآورى شده این است که علوم جدید از عوامل مؤثر در تحول و تجدد علم کلام بوده است. البته آنچه از کلام ایشان به دست مى‏آید بیش از این نیست که پیشرفتهاى علمى جدید تاییدهاى جدیدى را براى اصول و فروع اسلام به ارمغان آورده است. نظیر آنچه دانشمندان در زمینه‏ى نظم و اتقان جهان طبیعت‏بازگو کرده‏اند که مى‏توان از آن در بحث‏برهان اتقان صنع بهره گرفت. و نیز مطالب ارزنده‏اى که در زمینه‏ى حیات و هدفدارى بیان کرده‏اند. و در برهان هدایت و راه‏یابى که مورد اهتمام ویژه‏ى مرحوم مطهرى بود، و نقش تعیین کننده‏اى دارد. معظم له در آثار ارزشمند کلامى خود نقش تاییدى این گونه دستاوردهاى علمى را در خداشناسى بسیار ستوده است. استاد درباره‏ى نقش تاییدى علم در برهان نظم گفته است:
«علم تجربى هر چه بیشتر روى طبیعت مطالعه کند به نظامهاى داخلى آنها بیشتر پى مى‏برد. مثلا تشریح قدیم تا حدودى به تشکیلاتى که در چشم بود، پى برده بود; اما کجا به این همه نظامهاى دقیقى که امروز براى چشم ذکر مى‏کنند، پى برده بود؟! علم با پیشرفت‏خود نظامهاى بیشترى را کشف مى‏کند، نظامهایى که از وجود انتخاب، اختیار، تدبیر و اراده، بیشتر حکایت مى‏کند». (8)
درباره‏ى برهان هدایت و نقش تاییدى علم در آن گفته است:
«اصل هدایت در قرآن مجید به عنوان یک دلیل مستقل از اصل «انتقال صنع‏» به خداشناسى مطرح شده است. بعد از قرآن آن اندازه که شایسته بوده، مورد توجه قرار نگرفته است ولى تدریجا در اثر پیشرفتهاى فکرى و علمى معلوم مى‏شود که این خود یک اصل مستقلى است. این مطلب را خیلى شایسته‏ى تحقیق و بحث مى‏دانیم...
اصل هدایت مربوط به ساختمان اشیا نیست، مربوط به کار اشیا است. این کارى که اشیا مى‏کنند لازمه‏ى قهرى و جبرى ساختمان آنهاست، دلیل جداگانه‏اى (غیر از برهان نظم) نیست، اما اگر مطالعات علمى درباره‏ى موجودات زنده نشان داد که ساختمان بسیار دقیق و منظم این موجودات، اگر چه در کار آنها دخالت دارد، ولى در عین حال یک نیروى مجهولى در رهبرى آنها دخالت دارد، و ساختمان ماشینى اشیا براى طرز کارى که انجام مى‏دهند کافى نیست، اگر این ثابت‏شد، اصل هدایت‏به عنوان یک دلیل مستقل بر خداشناسى ثابت مى‏شود...».
استاد، آنگاه شواهد علمى این مطلب را نقل کرده‏اند، از جمله گفتار ذیل را از کتاب «راز آفرینش انسان‏» نوشته‏ى کرسى موریسون یادآور شده‏اند:
«ماده جز بر طبق قوانین و انتظامات خود عملى انجام نمى‏دهد، یک سلسله قوانین و نظامات بالفعل حاضر دارد و اجبارا همان قوانین و نظامات را انجام مى‏دهد. ذرات اتمها تابع قوانین مربوط به قوه‏ى جاذبه‏ى زمین، فعل و انفعالات شیمیایى و تاثیرات مواد الکتریسته هستند. ماده از خود قوه‏ى ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقش‏هاى تازه و موجودات بدیع به عرصه‏ى ظهور مى‏آورد. بدون وجود حیات، عرصه‏ى پهناور زمین عبارت از بیابانى قفر و لم یزرع و دریاى مرده‏ى بى‏فایده‏اى مى‏شود». (9)
استاد، پس از شرح و تبیین سخن یاد شده، به نقل نمونه‏هایى از هدایت‏هاى مرموز حیوانات، که دانشمندان بیان کرده‏اند پرداخته است. کتابهاى علمى که مرحوم مطهرى مطالعه آنها را در زمینه‏ى خداشناسى سودمند دانسته و توصیه کرده است، علاوه بر کتاب راز آفرینش که بیش از این یادآور شدیم، عبارتند از: انسان موجود ناشناخته، شگفتى‏هاى عالم حیوانات، حیات و هدفدارى، و همه‏ى کتابهاى علوم طبیعى که در مدارس و دانشگاه‏ها آموزش داده مى‏شود.
از دیگر تاییدهاى علمى دین مى‏توان شواهد علمى بر اعجاز علمى قرآن را نام برد. در این جا نیز علوم جدید یکى از آموزه‏هاى اسلامى یعنى معجزه بودن قرآن را تایید مى‏کند.
استاد مطهرى در این باره گفته است:
«قرآن در باب طبیعت مسایلى را مطرح کرده است، درباره‏ى باد، باران، زمین، آسمان و حیوانات بحث کرده است، در این قسمت مفسران قدیم کم و بیش بحث کرده‏اند، ولى علماى جدید، از وقتى که علوم طبیعى پیشرفت نمایانى کرده است، بیشتر در این مسایل قرآنى دقت کرده‏اند. تفسیر طنطاوى بیشتر کوششش این است که طبیعیات قرآن را با توجه به طبیعیات جدید روشن کند، و ثابت کند که آنچه قرآن در این زمینه‏ها گفته است‏با آنچه علم تدریجا کشف مى‏کند منطبق است‏یا لااقل منطبق‏تر است. این که مى‏گویم منطبق‏تر، براى این است که بعضى مسایل در حد فرضیه است، یعنى گرچه نمى‏توان همه مطالب مطرح شده در آیات (و روایات) درباره‏ى پدیده‏هاى طبیعى را بر فرضیه‏هاى جدید علمى صد در صد منطبق ساخت، اما قدر مسلم این است که منطقى که قرآن مطرح کرده است‏با منطقى که در آن عصر وجود داشته متفاوت است. هر چند آنچه امروز مى‏گویند نیز فرضیه‏هایى بیش نیست، و ممکن است در آینده فرضیه‏هایى مطرح شود که با مطالب قرآنى (و یا روایات) انطباق بیشترى داشته باشد... ممکن است‏خیلى از حرفهایى که طنطاوى گفته صد در صد قابل قبول نباشد، ولى چنان که گفته شده است او در حدود هفتصد و پنجاه مورد در این زمینه نقل کرده است، کتاب باد و باران آقاى مهندس بازرگان، خود، کشف یکى از اعجازهاى قرآن در مسایل طبیعى است، قهرا باید همین‏طور باشد که اعجازهاى علمى قرآن نو به نو کشف شود. چنان که در روایات وارد شده است که قرآن مخصوص یک زمان نیست، در همه‏ى زمانها تازه است و استعداد کشف جدید دارد». (10)
موارد یاد شده نمونه‏هایى از مؤیدات علمى براى برخى از عقاید دینى بود. در آثار کلامى مرحوم مطهرى نمونه‏هاى دیگرى نیز از این قبیل یافت مى‏شود که ذکر آنها موجب گستردگى بحث‏خواهد شد، و آنچه نقل شد نشانگر دیدگاه ایشان در این باره است. استاد، اگر چه در گفتارى که در آغاز از ایشان نقل شد، از نقش مستقیم یا غیر مستقیم علوم جدید در طرح مسایل و شبهات کلامى، یاد نکرده است، ولى با تامل در نمونه‏هایى از مسایل جدید کلامى که مطرح کرده است، مى‏توان این مطلب را باز شناخت. برخى از این مسایل عبارتند از:
علل پیدایش دین از نظر روانشناسان و جامعه شناسان.
مساله‏ى فطرت دینى وبحث عمیق در باره‏ى فطرت و فطریات.
وحى و الهام از نظر علوم روانى جدید.
بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى وبا توجه به مسایل مهمى که امروزه در مسایل مربوط به مدیریت و رهبرى گفته شده است.
نقش علوم جدید حداقل نسبت‏به برخى از نظریه‏هاى علمى در مسایل یاد شده به صورت تاییدى نیست، بلکه تخریبى و ستیزه جویانه است. بدین جهت استاد در کتاب فطرت پس از ارایه‏ى بحث‏هاى عمیقى درباره‏ى فطرت، دیدگاههاى تنى چند از فلاسفه و دانشمندان جدید درباره‏ى منشا دین را به نقد کشیده است.
مبناى شبهات کلامى جدید
از دیدگاه مرحوم مطهرى، آنچه به نام ناسازگارى علم و دین مطرح گردیده است، در حقیقت ناسازگارى علم با دین یا ایمان نیست، بلکه ناسازگارى برداشت‏هاى فلسفى خاص از علم با دین است. بر این اساس، از نظر استاد مطهرى نظریه‏هاى علمى مختلف درباره‏ى پیدایش حیات، اگر جدا از تعبیرها و تفسیرهاى فلسفى عرضه شوند، هیچ گونه تعارضى با نظریه‏ى وحى درباره‏ى خلقت (مخلوق بودن حیات) نخواهد داشت. نقل قسمتى از مقاله‏ى توحید و تکامل در این باره مطلب یاد شده را روشن‏تر خواهد کرد. استاد در آن مقاله نخست‏سخن روسو نویسنده‏ى کتاب «تاریخ علوم‏» را یادآور شده که از مساله پیدایش حیات به عنوان یکى از مشکلات فکرى پس از طرح نظریه‏ى داروین درباره‏ى مبدا پیدایش انسان و حیوان، یاد کرده است. مشکل این بود که از دیدگاه کتاب مقدس، خداوند ماده‏ى زنده را از عدم پدید آورده است، ولى بنابر نظریه‏ى مادیون ماده‏ى زنده خود به خود به وجود آمده است. وى، آنگاه افزوده است‏«علم مثبت نه آفرینش را مى‏پذیرد و نه تولید خود به خود را». مرحوم مطهرى پس از نقل مطالب یاد شده گفته است:
این گفته‏هاى این دانشمند بزرگ، پى‏یر روسو را که مدعى است‏بر دانش جهان از قدیم الایام تا عصر حاضر احاطه دارد، یک بار دیگر بخوانید و از فحواى سخن وى طرز تصور او را در مفهوم آفرینش و خداوند به دست آورید. به عقیده‏ى او علم مثبت نه آفرینش را مى‏پذیرد و نه تولید خود به خود را، وحق هم با او است، زیرا تصورى که او از معناى آفرینش دارد مورد تایید علم قرار نگرفته است...
ممکن است گفته شود: پى‏یر روسو و دیگران زبان علم هستند و آنچه علم به آن رسیده بیان کرده‏اند، پس این ایراد بر پیشروى علم است.
باید تاکید کنم که آنچه این فرضیه‏ها را به این شکل درآورده مشاهدات مثبت و تجربیات عینى نیست، جریان تجربیات علمى را به شکل دیگر هم مى‏توان بیان کرد، تصور مخصوص دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش و طرز تفکر فلسفى خاصى که بر اذهان آنها حکومت مى‏کرد، موجب شده که در طول تاریخ علم، این گونه مسایل بدان گونه طرح و بیان شود، به عبارت دیگر، آنچه مثلا پى‏یر روسو ذکر کرده تنها تاریخ علم و مشاهدات عینى نیست، آینده‏اى است از تاریخ علم و تاریخ تفکر فلسفى اروپایى. و جنبه‏هاى مضحک و تاسف آور آن مربوط به تاریخ تفکر فلسفى اروپا است و نه تاریخ علوم جدید...». (11)
ویژگى‏هاى تفکر فلسفى اروپا چنان که استاد در این مقاله و مقالات دیگر بیان کرده‏اند این است که اولا: معمولا در خداشناسى و توحید از مجهولات بشر بهره گرفته شده است، و عجز و ناتوانى بشر از تفسیر هستى را دلیل بر دخالت اراده‏ى غیبى در جهان دانسته‏اند. و ثانیا: رابطه‏ى خداوند با جهان و تاثیرگذارى خداوند بر جهان را در لحظه‏ى پیدایش خلقت‏یافته‏اند، نه در پرتو نظام حاکم بر هستى و نظام اسباب و مسببات. گویا از نظر آنان این دو مطلب قابل جمع نبوده است، چنان که گفته است:
در دنیا یک فکر غلط یهودى (12) در معناى خلقت و آفرینش پیدا شده که همیشه خلقت را با «آن‏» ( لحظه) مربوط مى‏کند، یعنى هر وقت که مى‏خواهد موضوع مخلوق بودن جهان یا مخلوق بودن حیات را تصور کند این طور فکر مى‏کند که در کدام «آن‏» ( لحظه) از کتم عدم به وجود آمده و چه وقت‏شروع شده؟
نکته‏ى دیگر این که طرز فکر گروه بى‏شمارى، از مساله توحید و خداشناسى این است که مى‏خواهند از طریق منفى خدا را بشناسند نه از طریق مثبت، مى‏خواهند خدا را در میان مجهولات خود جستجو کنند نه در میان معلومات خود; هر جا که در توجیه علت‏یک حادثه درماندند و بر آنها مجهول ماند پاى خدا را به میان مى‏کشند و به همین جهت است که در مساله‏ى مخلوق بودن حیات و جهان بیشتر به «آن‏» ( لحظه) اول پیدایش حیات یا جهان اهمیت مى‏دهند، زیرا آغاز حیات و جهان بیش از هر چیز دیگر در نظر آنها مجهول و ناشناخته بوده است.
یک نمونه از اعجاز قرآن کریم این است که در آن، اثرى از این دو تفکر ادرست‏یافت نمى‏شود، با این که این دو انحراف در تاریخ تفکر بشر شایع بوده، وجز کسانى که از مشرب قرآن سیراب شده‏اند، کسى از آن رهایى نیافته است.
قرآن کریم یگانه معلم توحیدى است که خدا را در نظام موجود و مشهود و در جریان علت‏ها و معلولها و سنن جارى آفرینش نه در آغاز کار، و از طریق مثبت و معلوم نه از طریق منفى و علل ناشناخته به بشر معرفى مى‏کند». (13)
استاد شهید تاثیر عمیق خود را از حاکمیت چنین اندیشه‏هاى انحرافى بر فضاى فکرى و فلسفى غرب چنین ابراز کرده است: «این جانب حقیقتا وقتى جریان تاریخ علم را در قرون جدید کم و بیش مطالعه مى‏کند و متوجه رنگ مخصوصى که فقط طرز تفکر فلسفى خاصى دانشمندان به جریان پاک وپاکیزه علم داده است مى‏شود، سخت متاثر و افسرده مى‏گردد، و آرزو مى‏کند اى کاش دانشمندان به آن طرز تفکر فلسفى عالى که در طول چهارده قرن در دامن قرآن کریم رشد یافته، آشنا بودند آشنایى صحیح و کامل و آب زلال علم را با آن طرز تفکر یهودى مکدر نمى‏کردند. مخصوصا آن وقت‏به تاثرش افزوده مى‏شود که مى‏بیند جوانهایى که تازه با علوم آشنا شده‏اند و قدرت تجزیه و تحلیل ندارند و جریان علم را آمیخته با آن طرز تفکر آلوده کننند در کتب فلسفى جدید ویا در تواریخ علوم و حتى در کتب فلسفى جدید و یا در تواریخ علوم وحتى در کتب کلاسیک مى‏خوانند، یکباره چنین معتقد مى‏شوند که فرضیه خلقت و آفرینش و وجود خداوند، فرضیه‏اى است که سالهاست در اثر مشاهدات علمى باطل شناخته شده، این طور پیش خود فکر مى‏کنند که فرض خلقت و خالق تنها در ظلمت تقالید پدران موجود است ، اما در روشنایى علم از آن اثر و خبرى نیست‏». (14)
پرسش و پاسخ
در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که آنچه درباره‏ى عدم ناسازگارى علم با دین بیان شد مربوط به آموزه‏هاى قطعى دین مانند توحید و اعتقاد به آفریدگار هستى است. در این مساله علم تجربى به خودى خود هیچ گونه ناسازگارى با دین ندارد، ناسازگاریها ناشى از تفکرات خاص فلسفى یا کلامى است چنان که توضیح داده شد ولى نسبت علم و دین در این گونه مسایل خلاصه نمى‏شود; گاهى نسبت مزبور میان فرضیه‏هاى علمى و نصوص دینى است. مثلا درباره‏ى فرضیه تکامل یکى از مشکلات مهمى که مطرح شد، ناسازگارى آن با نصوص کتاب مقدس(سفر پیدایش) بود که بر آفرینش مستقل و دفعى الوجود بودن انواع حیوانات دلالت مى‏کند، حال آن که طبق فرضیه تکامل، انواع حیوانى بر اساس فرایند طولانى تکامل زیستى پدید آمده‏اند، یعنى پیدایش آنها در توالى زمانهاى طولانى و به صورت تدریجى بوده است، نه به صورت دفعى و مستقل ازیکدیگر، در این جا فرضیه علمى، بدون دخالت هیچ گونه داورى فلسفى یا پیش فهم کلامى، با یکى از آموزه‏هاى دینى ناسازگارى دارد. و در نتیجه علم جدید به خودى خود نسبت‏به دین شبهه‏ساز شده است. استاد مطهرى خود به این اشکال توجه داشته وچنین گفته است:
«ممکن است گفته شود ترانسفورمیسم به طور کلى (خصوصا داروینیسم با توجه به فرضیه‏ى وى در این باره که اصل انسان از میمون است، اگر چه بعد مردود گشت) از آن جهت ضد خداشناخته شد که بر خلاف مندرجات کتب مقدس مذهبى بود; زیرا کتب مذهبى عموما خلقت انسان را از یک انسان اولى به نام «آدم‏» مى‏دانند که ظاهر این است که او مستقیما از خاک آفریده شده است‏». (15)
استاد مطهرى در پاسخ به این اشکال نکات چهارگانه‏اى را بیان کرده که ما در این جا دو مورد را بیان مى‏کنیم:
1. آنچه در علم درباره‏ى تکامل مطرح شده، دو چیز است: یکى اصل تکامل و دیگرى چگونگى آن. اصل تکامل یک قانون مسلم علمى است، ولى درباره‏ى چگونگى آن فرضیه‏هاى بسیارى مطرح شده، و هیچ یک از آنها به عنوان یک قانون قطعى علمى به اثبات نرسیده است. پیدایش تدریجى انواع و این که نوع انسان از تبار میمون است. از فرضیه‏اى است که داروین در تبیین تکامل جانداران مطرح کرده، و پس از وى مورد نقد واقع شد، و فرضیه‏هاى دیگرى از قبیل «موتاسیون‏» جایگزین آن شد. مخالفت چنین فرضیه‏اى را با متون دینى، نباید به عنوان ناسازگارى علم با دین به شمار آورد.
2. اگر بناست فرضیه‏هاى علمى را معیار داورى در باب نسبت میان علم و دین قرار دهیم، مناسب‏تر آن است که فرضیه‏هاى جدید علمى از قبیل فرضیه‏ى موتاسیون (جهش) را ملاک قرار دهیم. این فرضیه با نصوص دینى درباره‏ى خلقت انسان تعارضى ندارد. زیرا، اگر چه در کتب مذهبى خلقت آدم نخست‏به صورت مستقل از خاک مطرح شده است، ولى به گونه‏اى بیان شده است که با نوعى فعل و انفعال در طبیعت همراه بوده است، مثلا در روایات آمده است که طینت آدم طى چهل روز سرشته شد. ما از جزئیات آن آگاهى نداریم، مى‏توان فرض کرد که تمام مراحلى که اولین سلول حیاتى باید در طول میلیاردها سال طى کند تا به حیوانى از نوع انسان منتهى شود، سرشت و طینت «آدم اول‏» به اقتضاى شرایط فوق العاده‏اى که دست قدرت الهى فراهم کرده بود، در مدت چهل روز طى شده است. همان‏گونه که نطفه‏ى انسان در رحم در مدت نه ماه، تمام مراحلى را که مى‏گویند اجداد حیوانى انسان در طول میلیاردها سال طى کرده‏اند، طى مى‏کند. (16)
برداشت‏ها و تفسیرهاى نادرست
تا این جا سخن درباره‏ى نقش علوم جدید در تحول و تجدد در علم کلام بود. علاوه بر آن، از نقش اندیشه‏هاى فلسفى در این باره نیزسخن گفته شد. با مراجعه به آثار استاد مطهرى که در حوزه‏ى دین پژوهى و مباحث کلام به ویژه مباحث جدید نگارش یافته است، مى‏توان اسباب و مبانى دیگرى را براى طرح مسایل جدید کلامى شناسایى کرد. تفسیرهاى نادرستى که از روى عمد یا سهو از عقاید و احکام اسلامى ارایه شده است، یکى از مؤثرترین این اسباب بوده است. نقش این عامل بیشتر به طرح شبهات و اعتراضات بر آموزه‏هاى اسلامى مربوط مى‏شود. این گونه تعبیرها و تفسیرهاى نادرست، گاهى توسط برخى از مسلمانان و گاهى نیز توسط برخى از مستشرقان عرضه شده، و زمینه ساز طرح اشکالات واعتراضات علیه اسلام را فراهم کرده است. رسالت متکلم در این باره این است که به تبیین درست عقاید و احکامى که بر خطا تفسیر شده بپردازد. به این جهت است که تبیین عقاید و احکام اسلامى یکى ازوظایف علم کلام به شمار آمده است. (17)
استاد مطهرى در مقدمه‏ى کتاب «عدل الهى‏» که یکى از آثار بسیار گرانبها در الهیات جدید است گفته است: «دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است، حقایق این دین تدریجا در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسى گریز گروهى از مردم، تعلیمات غلطى است که به این نام داده مى‏شود. این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیه‏ى برخى از کسانى که مدعى حمایت از آن هستند ضربه و صدمه مى‏بیند. هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئى‏اش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که مرتبا اندیشه‏هاى اسلامى در زمینه‏هاى مختلف از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد. بدین سبب این بنده وظیفه‏ى خود دیده است که در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید».
وى، آنگاه به مساله‏ى حقوق زن در اسلام به عنوان یکى از مسایل جدید و مهم کلامى اشاره کرده و دلیل اهتمام خود به آن را چنین بازگو کرده است:« در سه چهار سال اخیر قسمت زیادى از وقت‏خود را صرف مسایل اسلامى مربوط به زن وحقوق زن کردم، از این رو وقت‏خود را صرف این کار کردم که احساس کردم تنها این نیست که عملا انحرافاتى در این زمینه پدید آمده است، جریان این است که گروهى در سخنرانى‏ها، در سر کلاس مدارس، و در کتابها و مقالات خود نظر اسلام را درباره‏ى حقوق و حدود و وظایف زن به صورت غلطى مطرح مى‏کنند و به مصداق «خود مى‏کشى و خود تعزیه مى‏خوانى‏» همانها را وسیله‏ى تبلیغ علیه اسلام قرار مى‏دهند و متاسفانه توده‏ى اجتماع مسلمان ما با منطق اسلام در این موضوعات مانند بسیارى از موضوعات دیگر به هیچ وجه آشنا نیست. لهذا، با کمال تاسف، افراد زیادى را اعم از زن و مرد سبت‏به اسلام بدبین ساخته‏اند. این بود که لازم دانستم منطق اسلام را در این زمینه روشن کنم تا بدانند نه تنها نتوان ایرادى بر منطق اسلام گرفت، بلکه منطق روشن و مستدل و پولادین اسلام درباره‏ى زن وحقوق، حدود و وظایف زن، بهترین دلیل بر اصالت وحقانیت و جنبه‏ى فوق بشرى آن است‏».
بیدارى و رشد فکرى نسل جدید
یکى از مبانى یا اسباب تحول و تجدد در حوزه‏ى دین‏پژوهى و علم کلام، رشد فکرى نسل جدید است. این رشد فکرى محصول توسعه و پیشرفت علمى و فنى و تحولات فرهنگى در قرون اخیر است. این تحولات و پیشرفتهاى علمى و فرهنگى، در کنار حل پاره‏اى از مجهولات علمى و فکرى بشر مجهولات دیگرى را در برابر او نهاده و ذهن او را به پرسشگرى برانگیخته است، به گفته مولوى:
هم جواب از علم خیزد هم سؤال
هم هدى از علم خیزد هم ضلال
استاد مطهرى درباره‏ى رهبرى نسل جوان، از شناخت نسل جوان به عنوان یکى از ضرورتهاى رهبرى و هدایت آنان یاد کرده و یادآور شده است که این نسل یک نوع ادراکات و احساساتى دارد که در گذشته نبود و از این جهت‏باید به او حق داد، در عین حال یک انحرافات فکرى و اخلاقى دارد وباید آنها را چاره کرد. چاره کردن این انحرافات بدون در نظر گرفتن مزایا یعنى ادراکات و احساسات و آرمانهاى عالى که دارد و بدون احترام گذاشتن به این ادراکات و احساسات میسر نیست.
در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهاى عالى نبود... فکر اساسى این است که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلى و فکرى، دردى که نشانه‏ى بیدارى است، یعنى آن چیزى را که احساس مى‏کند و نسل گذشته احساس نمى‏کرد، مولوى مى‏گوید:
حسرت و زارى که در بیمارى است
وقت‏بیمارى هم از بیدارى است
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او هشیارتر رخ زردتر
در گذشته درها به روى مردم بسته بود، کسى از بیرون خبر نداشت، در شهر خود که بود از شهر دیگر خبر نداشت، در مملکت‏خود که بود از مملکت دیگر خبر نداشت، امروز این درها باز شده، دنیا را مى‏بیند که رو به پیشرفت است....
در قدیم سطح فکر مردم پایین‏تر بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا مى‏شد، حالا بیشتر پیدا مى‏شود، طبیعى است وقتى که فکر، کمى بالا آمد سؤالاتى برایش طرح مى‏شود که قبلا مطرح نبود، باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریش پاسخ گفت، نمى‏شود به او گفت‏برگرد به حالت عوام، بلکه این خود زمینه‏ى مناسبى است‏براى آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامى‏». (18)
گونه‏ى دیگرى از تجدد در کلام
از مطالب یاد شده گونه‏ى دیگرى از تجدد در علم کلام را نیز مى‏توان از سخنان استاد مطهرى باز شناخت، و آن عبارت است از تجدد در روش بحث و گفتگو با مخاطبان. مبناى این تجدد این قاعده‏ى عقلایى و معرفت‏شناختى است که مفاهمه کلامى در گرو آن است که ویژگى‏هاى فکرى، روحى و زبانى مخاطب در نظر گرفته شود. بر این اساس هرگاه در این ویژگى‏ها تحول و تجدد راه یافت، بر متکلم نیز لازم است روش بحث و زبان مفاهمه خویش را با آن هماهنگ سازد.
«رهبرى یک فرد یا یک نسل در همه‏ى احوال و همه‏ى شرایط یکسان نیست، شکلها و کیفیت‏هاى گوناگون دارد، وسایلى که به کار برده مى‏شود متفاوت است، یک نسخه‏ى معین ندارد که درباره‏ى همه‏ى افراد و همه‏ى نسلها در همه‏ى زمانها یک جور داده شود. از این رو در هر زمانى و تحت هر شرایطى باید دقیقا اندیشید که به چه نحو باید صورت بگیرد و چه نسخه‏اى باید داده شود». (19)
استاد مطهرى پس از بیان مطلب فوق شواهدى از قرآن و روایات اسلامى در تایید آن آورده است، یکى از آن شواهد آیه 125 سوره‏ى نحل (20) است که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏خواهد تا مردم را با استفاده از روشهاى حکمى(برهانى)، خطابى و جدال احسن به حق دعوت نماید.
نمونه دیگر تنوع معجزات پیامبران الهى است که امام هادى علیه السلام فلسفه‏ى آن را اختلاف شرایط و تفاوت مخاطبانشان از نظر مهارت‏هاى زمان دانسته است. (21)
گواه دیگر حدیث معروف از پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله و سلم است که فرموده است: ما پیامبران ماموریت‏یافته‏ایم که با مردم متناسب با عقل آنان سخن بگوییم. (22) مولوى به مضمون همین حدیث اشاره کرده مى‏گوید:
پست مى‏گویم به اندازه‏ى عقول
عیب نبود این، بود کار رسول
مقتضیات زمان
یکى از محورهاى مهم تجدد، مقتضیات زمان است، این تجدد همه‏ى علوم اسلامى را تحت تاثیر قرار مى‏دهد و به علم کلام یا مسئولیت‏هاى تبلیغى اختصاص ندارد. نقش تحول بخش زمان و مکان در حوزه‏ى فقاهت و اجتهاد که امام خمینى رحمه الله بر آن تاکید داشت از توابع این اصل کلى است. اهمیت این اصل از نظر استاد مطهرى در حدى است که بحث‏هاى گسترده‏اى را به تبیین آن اختصاص داده و دوجلد از آثار ایشان به آن اختصاص یافته است. استاد مقدمه کتاب «نظام حقوق زن در اسلام‏» را با این عبارت آغاز کرده است:
«مقتضیات عصر ما ایجاب مى‏کند که بسیارى از مسایل مجددا مورد ارزیابى قرار گیرد و به ارزیابى‏هاى گذشته بسنده نشود». (23)
مقدمه کتاب «اسلام و مقتضیات زمان‏» نیز با این عبارت شروع شده است:
«براى روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبده‏ترین طبقات اجتماعى مى‏باشند و از نظر کمیت‏خوشبختانه قشر قابل توجهى به شمار مى‏روند، مهمترین مساله‏ى اجتماعى «اسلام و مقتضیات زمان‏» است‏». (24)
مساله‏ى مقتضیات زمان در عین اهمیت‏بسیارى که دارد، بسیار پیچیده و دقیق است. و چه بسا لغزشگاه فکرى کسانى گردیده است . از نظر ا ستاد مطهرى در این جا دو مطلب را باید به خوبى باز شناخت:اول، شناخت صحیح اسلام به عنوان یک فلسفه‏ى اجتماعى، و یک ایدئولوژى الهى، و یک دستگاه سازنده‏ى فکرى و اعتقادى همه جانبه و سعادت بخش. دوم، شناخت‏شرایط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشى از تکامل علم و صنعت ازپدیده‏هاى انحرافى و عوامل فساد و سقوط. عدم شناخت درست این دو مطلب موجب شده است که مساله اسلام و مقتضیات زمان براى برخى به صورت یک معما جلوه کند. و گمان رود که نسبت آن دو از قبیل نسبت دو امر متضاد و ناسازگار است. و از آن دو باید یکى را برگزید، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامى گردن نهاد و از هر گونه نوجویى و نوگرایى پرهیز کرد و زمان را از حرکت‏باز داشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیده‏اى متعلق به گذشته به بایگانى تاریخ سپرد.
این افراد جاودانگى اسلام و نسخ ناپذیرى آن را با قابلیت انعطاف که امرى است مربوط به سیستم قانونگزارى اسلام و خود اسلام با مکانیسم مخصوصى که از ویژگیهاى سیستم قانونگزارى اسلام است، به وجود مى‏آورد، یکى دانسته‏اند، حال آن که، این دو از یکدیگر جدا هستند، یعنى درباره‏ى اسلام باید دو مطلب را ازیکدیگر بازشناخت، یکى ثبات وجاودانگى اسلام که به معنى نسخ ناپذیرى آن است، و دیگرى انعطاف پذیرى قوانین اسلامى که مى‏تواند جوابگوى مسایل مختلف در شرایط گوناگون زندگى باشد.
مغالطه‏ى دیگرى که این افراد مرتکب شده‏اند مربوط به تفسیر«مقتضیات زمان‏» است، گویا چنین فرض شده است که خاصیت زمان این است که همه چیز، حتى حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید. حال آن که آنچه در زمان کهنه و نو مى‏شود ماده و ترکیبات مادى است، اما حقایق جهان ثابت و لا یتغیر است، آیا جدول فیثاغورس به حکم این که بیش از دو هزار سال از عمرش مى‏گذرد کهنه شده است؟، آیا گفته‏ى سعدى: «بنى آدم اعضاى یک پیکرند» چون هفتصد سال از عمرش مى‏گذرد منسوخ و غیر قابل عمل است؟ آیا به دلیل این که عدالت و مروت و وفا و نیکى چندین هزار سال است که دهان به دهان مى‏گردد مندرس شده است؟
شکى نیست که در عصر برق و هواپیما مسایل جدیدى رخ مى‏نماید که باید پاسخ خودش را باز یابد، ولى هیچ ضرورتى ایجاب نمى‏کند که الزاما چون برق به جاى چراغ نفتى و هواپیما به جاى الاغ آمده است، باید مسایل حقوقى مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یک سره تغییر کند، ویا چون والدین اعصار گذشته الاغ سوار بوده‏اند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیما سوارند، پس الزاما باید حقوق والدین بر اولاد وحقوق اولاد بر والدین وحقوق همسران در عصر ما به کلى دگرگون شود». (25)
خطر جمود و جهالت(قشرى‏گرى و غرب زدگى)
در این مساله پیوسته دو خطر رهزنى کرده است، یکى خطر جمود و دیگرى خطر جهالت. جمود وجهالت دو گونه انحراف از مسیر اعتدال، و دو نوع بیمارى فکرى آدمى بوده است. نتیجه‏ى بیمارى اول توقف و سکون و بازماندن از پیشروى و توسعه است، و نتیجه‏ى بیمارى دوم سقوط و انحراف است.
انسان جمودگرا هر تازه‏اى را فساد و انحراف مى‏خواند، و انسان نوگراى جاهل هر پدیده‏ى نوظهورى را به نام مقتضیات زمان، و تجدد و ترقى موجه مى‏شمارد، و همه را یک جا به حساب تمدن و توسعه‏ى علم و دانش مى‏گذارد.
این دو گروه در این مطلب توافق دارند که هر وضعى که در قدیم بوده است، جزء مسایل و شعایر دینى است، با این تفاوت که جمودگرا نتیجه مى‏گیرد این شعایر را باید نگهدارى کرد، و تجددگراى جاهل نتیجه مى‏گیرد اساس دین ملازم است‏با کهنه‏پرستى و علاقه به سکون و ثبات. این دو نگرش و برداشت‏بى‏اساس یکى از اسباب پیدایش فکر موهوم ناسازگارى علم و دین بوده است.
اسلام با تفکر هر دو گروه یاد شده مخالف است، وخطرى که متوجه اسلام گردیده هم از ناحیه‏ى هر دو گروه بوده است. جمودها و جزم گرایى نسبت‏به هر شعار قدیمى، هر چند ربطى به دین مقدس اسلام ندارد بهانه به دست تجددگرایان جاهل داده است که اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند، و از طرف دیگر، تقلیدها و مدپرستى‏ها و غرب‏زدگى‏ها و اعتقاد به این که سعادت مردم مشرق زمین در این است که در همه‏ى زوایاى زندگى خویش از غرب الگو بگیرند، بهانه‏اى به دست جمودگرایان داده که به هر پدیده و وضع جدیدى با چشم بدبینى بنگرند و آن را خطرى براى دین و استقلال و شخصیت اجتماعى ملت‏خویش بشمار آورند. در این میان آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است. (26)
تفاوت در جهان‏بینى‏ها
از دیگر مبانى و علل تحول در علم کلام و دیگر علوم اسلامى، تحول در جهان‏بینى عالمان دینى است. درست است که همه‏ى عالمان دینى پیرو جهان‏بینى الهى‏اند، ولى مى‏توان فرض کرد که شناخت و تلقى آنان نسبت‏به پدیده‏هاى طبیعى یا موضوعات اجتماعى متفاوت باشد. و این تفاوت در دین شناسى آنان تاثیر بگذارد. استاد مطهرى این مطلب را درباره‏ى فقاهت و اجتهاد چنین توضیح داده است:
«فقیه و مجتهد کارش استنباط و استخراج احکام است، اما اطلاع و احاطه‏ى او به موضوعات، و به اصطلاح طرز جهان‏بینى‏اش، در فتواهایش تاثیر دارد. فقیه باید احاطه‏ى کامل به موضوعاتى که براى آنها فتوا صادر مى‏کند داشته باشد. اگر فقیهى را فرض کنیم که همیشه در گوشه‏ى خانه و یا مدرسه بوده و او را با فقیهى مقایسه کنیم که وارد جریانات زندگى است، این هر دو نفر به ادله‏ى شرعیه ومدارک احکام مراجعه مى‏کنند، اما هر کدام یک جور و یک نحو بخصوصى استنباط مى‏کنند....
دین اسلام، دین خاتم است، اختصاص به زمان معین و یا منطقه‏ى معین ندارد، مربوط به همه منطقه‏ها و همه‏ى زمانهاست، دینى است که براى نظام زندگى و پیشرفت زندگى بشر آمده، پس چگونه ممکن است فقیهى از نظامات وجریانات طبیعى بى‏خبر باشد، به تکامل و پیشرفت زندگى ایمان نداشته باشد، آنگاه بتواند دستورهاى عالى و مترقى این دین حنیف را که براى همین نظامات آمده و ضامن هدایت این جریانها و تحولات و پیشرفت‏ها است کاملا و به طور صحیح استنباط کند؟
بدیهى است،مطلب یاد شده، به حوزه‏ى فقاهت و اجتهاد در فروع دین اختصاص نداشته، دیگر حوزه‏هاى دین پژوهى را نیز شامل مى‏شود، بر این اساس نوع جهان‏بینى مفسر و متکلم و نحوه‏ى آشنایى آنان با واقعیت‏هاى تاریخى، تجربى و اجتماعى، در پژوهش‏هاى تفسیرى یا کلامى آنان تاثیر خواهد گذاشت، مثلا آن کسى که انسان را موجودى مجبور مى‏داند، در مباحث مربوط به عدل الهى به گونه‏اى متفاوت با آن کسى که انسان را موجودى مختار مى‏داند داورى خواهد کرد. با اعتقاد به جبر در افعال حسن و قبح عقلى بى‏معنا خواهد بود، ولى بر مبناى اختیار حسن و قبح عقلى بنیادى‏ترین اصل کلامى شناخته مى‏شود.
معرفت‏شناسى عالمان
معرفت‏شناسى از علومى است که بر دیگر معرفت‏هاى بشرى، حتى فلسفه، تقدم دارد. بنابراین بر علم کلام نیز متقدم است. به این اساس تحول در معرفت‏شناسى یکى دیگر از مبانى و اسباب تجدد در علم کلام به شمار مى‏رود. ما این مطلب را در بحث‏هاى آینده با تفصیل بیشترى باز خواهیم گفت.
در این جا به نقل گفتارى از استاد مطهرى درباره‏ى نقش بنیادین معرفت‏شناسى در معارف بشرى بسنده مى‏کنیم. از دیدگاه استاد، تفاوت مکتب‏ها و ایدئولوژى‏ها ناشى از تفاوت جهان‏بینى‏ها است، و تفاوت جهان‏بینى‏ها از تفاوت در معرفت‏شناسى سرچشمه مى‏گیرد.
«مى‏دانیم هر مکتب و ایدئولوژى و هر دستگاه اندیشه که طرحى براى نجات و رهایى و کمال و سعادت بشر ارائه مى‏دهد، یک سلسله ارزشها عرضه مى‏دارد و بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدها در سطح فرد یا جامعه مى‏آورد... ولى این بایدها و نبایدها متکى بر فلسفه‏ى خاصى است که آنها را توجیه مى‏نماید. یعنى اگر یک مکتب یک سلسله دستورها و فرمانها عرضه مى‏دارد، ناچار متکى بر نوعى فلسفه و جهان‏بینى درباره‏ى هستى و جهان و جامعه و انسان است که چون هستى چنین است و جامعه یا انسان چنان است پس باید این چنین و آن چنان بود... این که چرا باید این چنین یا آن چنان بود یا زیست‏یا رفت‏یا ساخت‏یا شد، براى این است که جهان یا جامعه یا انسان چنین یا چنان است. چراى هر ایدئولوژى در جهان‏بینى‏اى که آن ایدئولوژى بر آن استوار است نهفته است.
اما پاسخ به این سؤال که چرا جهان‏بینى‏ها مختلف است، چندان ساده نیست، در مکتب ماتریالیسم پاسخ این پرسش از طریق اختلافات طبقاتى داده شده است. رابطه‏ى انسان با جامعه‏اش با چگونگى تولید و توزیع، و برخوردارى یا محرومیت وى، عکس‏العمل ویژه در روان و اعصاب او پدید مى‏آورد و به وضع درونى او شکل خاص مى‏دهد، این شکل خاص، اندیشه و ارزیابى و قضاوت او را درباره‏ى اشیا تحت تاثیر قرار مى‏دهد. طبق این دیدگاه، بینش انسان، امرى نسبى و محصول رابطه‏ى خاص هر فرد با محیط طبیعى و اجتماعى او است، و براى هر کس همان صحیح است که مى‏بیند.
ولى مطلب به این سادگى نیست، در این که اندیشه‏ى انسان تا حدود زیادى تحت تاثیر محیط قرار مى‏گیرد، بحثى نیست، ولى این که انسان یک پایگاه آزاد اندیشه دارد که مى‏تواند از هر تاثیرى خود را مستقل نگه دارد که از آن در زبان اسلام به «فطرت‏» تعبیر شده است، قابل نفى و انکار نیست.
آنچه براى فیلسوفان و دانشمندانى که در این مسائل مطالعه دارند، مسلم است، این است که ریشه‏ى چندگونگى جهان‏بینى‏ها وجهان شناسى‏ها را در شناخت‏شناسى‏ها، یعنى آنچه امروز نظریه معرفت و یا شناخت نامیده مى‏شود، باید جستجو کرد، در این جا، یکى مى‏گوید جهان را از طریق عقل باید شناخت و دیگرى مى‏گوید از راه حواس، وسومى مى‏گوید از راه تزکیه‏ى نفس و اشراق و الهام. از نظر یکى مراحل شناخت‏به گونه‏اى است و از نظر دیگرى به گونه‏اى دیگر. کاربرد عقل از نظر برخى محدود است و از نظر برخى نامحدود. و بحثهایى که درباره‏ى منابع شناخت، معیار شناخت و امثال آن انجام شده است.
پس ایدئولوژى هر مکتب مبتنى است‏بر جهان‏بینى آن، و جهان‏بینى آن مبتنى است‏بر نظریه‏اش درباره‏ى معرفت و شناخت.
در حقیقت، حکمت عملى هر مکتب وابسته است‏به حکمت نظرى آن، وحکمت نظریش وابسته ست‏به منطق آن مکتب. پس هر مکتب در درجه‏ى اول باید منطق خود را مشخص نماید. (27)
نتایج‏بحث
با توجه به مطالب یاد شده مى‏توان دیدگاه استاد مطهرى را درباره‏ى معنا و مبناى تجدد در دین پژوهى خصوصا علم کلام در نکات ذیل خلاصه کرد:
1. تجدد در علم کلام مقتضاى وظیفه و رسالت این علم است. رسالت عمده علم کلام دوچیز است: یکى اثبات و تایید عقاید و احکام اسلامى، و دیگرى دفاع از آنها از طریق پاسخگویى به شبهات.
2. در عصر جدید، هم ادله‏ى جدیدى براى اثبات و تایید عقاید و آموزه‏هاى دینى در اختیار است، چنان که برخى از دلایل گذشته اعتبار خود را از دست داده است، و هم شبهات جدیدى مطرح شده است که در گذشته وجود نداشته است، چنان که برخى از شبهات قدیمى نیز منسوخ گشته است.
3. علوم جدید در کلام جدید نقشهاى متفاوتى را ایفا مى‏کنند: یکى این که شواهد و ادله‏ى جدیدى را در اختیار متکلمان قرار مى‏دهند. نظیر آنچه در باب برهان نظم و برهان هدایت در مساله‏ى خداشناسى بیان گردید. دیگرى این که منشا تاملات، کاوش‏ها و برداشت‏هاى نوینى در حوزه‏ى دین شناسى مى‏گردد، از قبیل آنچه در باب تفسیر قرآن بیان گردید، سومین نقش علوم جدید در الهیات طرح مسایل جدید است. نظیر آنچه در مساله‏ى خلقت آدم بیان گردید. در این جا، اگر چه تعارض و ناسازگارى (شبهه‏سازى) در بین نیست، ولى مساله آفرینى و طرح پرسش‏هاى نوین مطرح است.
4. علوم جدید، به خودى خود، با دین ناسازگار نبوده، و نقش شبهه‏انگیزى نداشته‏اند، تعارضها و شبهه‏انگیزى‏ها ناشى از پیش فهم‏هاى فلسفى یا کلامى بوده است که در جریان کاوش‏هاى علمى و تحلیل و تبیین داده‏هاى تجربى و علمى، بر ذهن برخى از کاوشگران و تحلیل‏گران علوم حاکم بوده است. در نتیجه آنان کاوش وتحلیل خود را بر اساس آن نگرش‏هاى فلسفى یا کلامى استوار کرده و به نتایجى ناسازگار با دین و آموزه‏هاى دینى رسیده‏اند.
5. یکى از اسباب وعلل طرح مسایل یا شبهات جدید کلامى، برداشت‏ها و تفسیرهاى نادرستى است که عمدا یا سهوا ، از سوى خودى یا غیر خودى از عقاید و احکام اسلامى شده است، مسایل و شبهات مطرح شده در باره‏ى حقوق زن از دیدگاه اسلام یکى از نمونه‏هاى روشن این مطلب است.
6. بیدارى و رشد فکرى نسل جدید نیز از دیگر عوامل و مبانى مسایل جدید کلامى است. این رشد فکرى عوامل گوناگونى دارد که توسعه و رشد علمى و توسعه ارتباطات از روشن‏ترین آنهاست.
7. از دیگر حوزه‏هاى تحول و تجدد در علم کلام، روش بحث وگفتگوى کلامى است که متناسب با تحولات فکرى و زبانى مخاطبان تحول و تجدد مى‏پذیرد. گذشته از واقعیات تاریخى، ادله‏ى عقلى و نقلى نیز ضرورت چنین تحولى را اثبات مى‏کنند.
8. مقتضیات زمان از دیگر عوامل و مبانى تجدد در دین پژوهى و علم کلام است. از آنجا که اسلام دین ابدى و جاودانه است، نمى‏تواند تحولات ناشى از مقتضیات هر عصر را نادیده بگیرد. از این رو بر دین شناسان مسلمان و از جمله متکلمان لازم است‏با تحولات جدید فکرى، فرهنگى و اجتماعى بشر آشنا بوده و با توجه به آنها به کاوشهاى دین شناسانه خود بپردازند، تا بتوانند پاسخگوى نیازهاى جدید بشر در زمینه‏ى اصول و فروع دین باشند.
9. در بحث مربوط به مقتضیات زمان، دو خطر تفریط (جمودگرایى) و افراط (جهالت غربزدگى) برحذر بود، و مسیر اعتدال را برگزیده یعنى نه هر چه مربوط به گذشته است را جزء اسلام و شعایر اسلامى دانست، و نه هر پدیده‏ى نوینى را حق و استوار تلقى کرد، بلکه باید با رجوع به معیارهاى روشن عقل و وحى، حق را ازباطل، و تکامل را از انحطاط باز شناخت تا نه در دام خطر جمودگرایى وقشریگرى افتاد، و نه در ورطه‏ى غربزدگى فرو غلطید.
10. تفاوت در نوع جهان‏بینى‏ها و معرفت‏شناسى‏ها از دیگر عوامل ومبانى تجدد در دین شناسى افراد و اندیشه‏هاى کلامى آنان است. این مطلب نیز گذشته از این که از مطالعه‏ى تاریخ معرفت‏بشرى به دست مى‏آید، تامل و تحقیق فلسفى نیز آن را تایید مى‏کند.
نکات یاد شده که از مراجعه به آراى استاد مطهرى به دست آمد، تصویر نسبتا جامع و گویایى از معنا و مبناى تجدد در علم کلام را ارایه مى‏کند. معناى تجدد در علم کلام با توجه به حوزه‏هاى تحول و تجدد در این علم روشن مى‏شود که عبارتند از: مسایل، شبهات، دلایل و روش‏هاى بحث و گفتگو. و مبانى و علل آن را امور مختلف، ایجابى و سلبى، در زمینه‏ى علوم، فلسفه، معرفت‏شناسى، جهان‏بینى، تفسیر و رداشت‏خاصى از آموزه‏هاى دینى، و مقتضیات زمان تشکیل مى‏دهد. این دیدگاه در مجموع مورد قبول نگارنده است. تفصیل بیشتر در این باره را پس از نقد و بررسى دیگر نظریه‏ها درباره‏ى موضوع مورد بحث، بیان خواهیم کرد.
پى‏نوشت‏ها:
1. وظایف اصلى و وظایف فعلى حوزه‏هاى علمیه، ص 48.
2. Modern Theology.
3. فردریک شلایر ماخر (1768-1834) Friedrich Schleiermacher فیلسوف و متکلم مسیحى پروتستان.
4.استون سایکس، فریدریش شلایر ماخر، ترجمه‏ى منوچهر صانعى دره بیدى، ص 104.
5. Liberal Theology.
6.ر.ک: ایان باربور، علم و دین، متن انگلیسى، ص 106، ترجمه‏ى فارسى، ص 131.
7. وظایف اصلى ووظایف فعلى حوزه‏هاى علمیه، ص 49.
8. متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى، توحید، ص 66.
9. همان، ص 126.
10. متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى،نبوت، ص 225 223.
11. مقالات فلسفى، ج‏1، ص 79 77.
12. اشاره است‏به آیه‏ى کریمه‏ى قرآن که درباره‏ى اندیشه‏ى یهودى مى‏فرماید: «وقالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا» .
13.همان، ص 64-63.
14.همان، ص 81-80.
15. علل گرایش به مادیگرى، ص 102.
16.همان، ص 103-102.
17. براى آگاهى بیشتر در باره‏ى رسالت‏هاى علم کلام به کتاب درآمدى بر علم کلام اثر نگارنده رجوع شود.
18.عدل الهى، چاپ هشتم، ص 11-10.
19. ده گفتار، ص 215-212.
20. همان، ص 193.
21. «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هی احسن...» .
22. اصول کافى، ج‏1، کتاب العقل والجهل، حدیث 20، ص 18.
23. انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم. همان، حدیث 15.
24. نظام حقوق زن در اسلام، ص 13.
25. اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، ص 6.
26.اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، ص 69.
27. ر.ک: نظام حقوق زن در اسلام، بخش چهارم، ص 124-103.

تبلیغات