آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اومانیسم یک نظام فکری منسجم است که دعاوی وجودشناختی، معرفت‏شناختی، تربیتی، زیبایی‏شناختی، اخلاقی و سیاسی خاصِ خود را مطرح می‏کند.

 

برای فهم بهتر اومانیسم، لازم است نگاهی به سابقه پیدایش این تفکّر داشته باشیم. واژه "humanism" یا "humanismus" که امروزه به کار می‏رود، از واژه "humanista" برگرفته شده است که در دوران رنسانس به‏کار می‏رفت و به معلمان و دانشجویان علوم انسانی اشاره داشت. واژه اخیر، خود از اصطلاحِ قدیمی‏تر "studia umanistaties"برگرفته شده است. در قرن‏های اولیه مسیحی، این کلمه لاتین اشاره به مطالعه متون شرک‏آمیزِ مرتبط با روم و یونان قبل از پیدایش مسیحیت داشت که دستگاه کلیسا هنوز آن را حفظ کرده بود. معروف‏ترین متخصص قرائت و فهم این متون در آن زمان جروم ( 354 ـ 420م) بود. در اواخر قرون وسطا و آغاز دوره رنسانس این کلمه رواج بیشتری یافت؛ در آن زمان این کلمه اشاره به یک برنامه آموزشی شامل توجه به معانی، بیان، بدیع، تاریخ و فلسفه باستان داشت، اما مطالعه منطق، فلسفه طبیعی، متافیزیک و ریاضی را شامل نمی‏شد. در ایتالیا واژه "humaneimen"اشاره به نهضتی داشت که خود را وقفِ مطالعه آثار کلاسیک، به‏ویژه مطالعه و احیای آثار افلاطون کرده بود.

 

متفکران و نویسندگان بعدی رنسانس نیز واژه "humanista" را به‏کار برده و از آن معنایی موسع‏تر را اراده می‏کردند. به تدریج، متفکران شاخص این دوران به کمک ذهن برای کشف و دریافت حقایق، ارج بسیاری نهادند؛ میکل‏آنژ، اِراسموس، لئوناردو، میکل سروانتس و بسیاری دیگر طالب جست و جو از «حقیقت نامقیّد» بودند و بر توان فردی انسان‏ها برای دریافت حقایق تأکید فراوان داشتند.

 

تا آن زمانْ حوزه‏های مجاز تفکّر را کلیسا تعیین می‏کرد. از این رو، در قرون وسطا نقش اصلیِ معدود متفکرانی که به‏ندرت ظاهر می‏شدند، تأیید آموزه‏های مسیحیت و کوشش برای استدلالی کردن آن بود. دستگاه تفتیش عقاید با هر اندیشه تازه‏ای به شدّت برخورد می‏کرد. آنچه متفکران آزاداندیش را رنج می‏داد تنها تفتیش عقاید و محاکمه‏های آن‏چنانی نبود، بلکه بیشتر، دستگاه فکری حامی این‏گونه حرکت بود. در چنین اوضاعی طبیعی بود که حرکت اومانیستی اروپا، جهتی ضددینی پیدا کند. اراسموس و تامس مور فلسفه مدرسی را تحقیر کردند و هر دو خواهان اصلاح روحانیت از داخل شدند. این اندیشه به تدریج راه را برای اومانیست‏های عصر روشن‏گری باز کرد. متفکران و روشن‏فکرانِ عصر روشن‏گری (قرن‏های هفده و هیجده) تفکّر اومانیستی را ادامه و گسترش دادند. اومانیسم که تا این زمان جنبه‏ای ادبی داشت، به تدریج در این عصر معنایی به خود گرفت که با معنای امروزین آن بسیار نزدیک است. اومانیسم در این زمان به اصحاب ادب، علم و فلسفه اشاره داشت که فکر می‏کردند دغدغه اصلی انسان نه کشف خواست خدا، بلکه شکل دادن به زندگی و جامعه براساسِ عقل است. (Luik) مسیحیتْ دینی فشارآور و محدودیت‏زا بود، پس آنان که در جست‏وجوی بنیانی استوار بودند، مسیحیت را از میان حذف کرده به روم و یونان باستان علاقه‏ای مفرط نشان دادند. نهضت بازگشت به یونان و رم باستان جزو شاخصه‏های اومانیست‏ها شد. آثار کلاسیک احیا شد و مورد مطالعه قرار گرفت، به‏ویژه برای سقراط که همّش مطالعه انسان بود، حرمتی فراوان قائل شدند. یونانیان و رومیانِ باستان مشرک بودندو طبیعت را میان خدایان تقسیم کردند، برای هریک حوزه‏ای درنظر می‏گرفتند. از نظر اومانیست‏ها این نوع معتقدات کهن جذابیتی نداشت، بلکه یونانیان و رومیان از آن رو برای اومانیست‏ها جذاب بودند که «اجازه نمی‏دادند خدایان در عرصه فکر و اندیشه بشر دخالت کرده و مانع بالیدن یک سیستم اخلاقی شوند.» این دو عرصه را یونانیان برای خود محفوظ نگاه داشته بودند. این بود که تفکّر و اندیشه برای آنان حدّی نمی‏شناخت، از این رو، در حوزه‏های ریاضیات، فیزیک، معماری، سیاست و اخلاق دست‏آوردهای بزرگی داشتند. (Luik).این بود که اومانیسم بر آزادی اندیشه و فکر، تأکید می‏کرد، تا جایی که برخی اومانیسم را معادل پژوهش آزاد می‏دانند. (Kurts) در قرن نوزدهم مطالعه آثار یونان و لاتین سکولاریزه شد. ماتیو آرنولد (1822ـ1888) ارزش‏های اومانیستیِ حاصل از ادبیات کهن را به جای مسیحیت نشاند؛ لودویک فویرباخ (1704ـ1782) نیز واژه اومانیسم را برای سکولاریزه کردن مسیحیت به کار بست و به دنبال انتقادات وی کارل مارکس (1818ـ1883) آنچه را او اومانیسم مسیحی خوانده می‏شد، از ریشه درآورد. (Janston).

 

گونه‏های اومانیسم

 

بدین‏ترتیب، اصطلاح اومانیسم کم‏کم در عرصه‏های مختلف علمی، دینی، فرهنگی و غیره به‏کار رفت تا جایی که این کلمه امروزه همواره با قیودی همراه است و کمتر به تنهایی به‏کار می‏رود.

 

برخی از این قیود، ناظر به مراحل تاریخی ظهور و تطوّر اومانیسم‏اند، مثل اومانیسمِ رنسانس، اومانیسمِ عصر روشن‏گری و اومانیسمِ مدرن. به لحاظ تاریخی، اومانیسم هرچه جلوتر آمده در برابر دین موضعی تندتر و ستیزه‏جویانه‏تر اتخاذ کرده است. مقایسه مانیفستِ اول اومانیست‏ها که در سال 1933 نوشته شده با مانیفستِ دوم که چهل سال بعد به سال 1973 تنظیم شده، به خوبی نشان‏دهنده این مسئله است.

 

برخی از قیود، ناظر به وجه یا وجوهی از تفکّر اومانیستی است و آن را برجسته می‏کند. اومانیسم علمی اشاره به تکیه و تأکید تفکّر غالب اومانیستی بر متد علمی دارد. اومانیسم ادبی، علاقه و دل‏بستگی اومانیست‏ها را به علوم انسانی، مثل زبان، ادبیات، فلسفه و تاریخ نشان می‏دهد. اومانیسم فرهنگی، اشاره به این دارد که معرفت تنها از طریق روش عقلانی حاصل می‏شود و ریشه در یونان و روم قدیم دارد. اومانیسم فلسفی نظر به فلسفه‏ای دارد که بر حوایج و نیازهای انسان متمرکز است.گاهی هم اومانیسم با نام فرد یا مکتبی خاص همراه است، مثل اومانیسم مارکسیستی، پراگماتیستی، اگزیستانسیالیستی و هایدگری.

 

اومانیسم پراگماتیستی ریشه در فلسفه متفکران پراگماتیست آمریکا، مثل چارلز پیرس، جان دیوئی، ویلیام جیمز و شیلر دارد. آنان چیزی به نام ذات و ماهیت انسانی را نمی‏پذیرند، عقل انسانی را ارج می‏نهند، اما آزادی و اختیار او را برنمی‏تابند و می‏گویند: شخص، آن چیزی است که در عملِ خود ظاهر می‏شود.

 

اومانیسم اگزیستانسیالیستی که بر عقل و توان آن کمتر تأکید می‏کند، بیشترین تأکیدش بر اختیار و آزادی انسان است؛ در اومانیسم مارکسیستی، فرد بیشتر ساخته و پرداخته ارتباطات اجتماعی و شرایط خاص تاریخی است. مارکسیست‏ها منکر ماهیتِ مستقل انسان هستند و بیشتر بر روابط اجتماعی وی اصرار دارند. هم‏چنین به جای اختیارِ انسان به نوعی جبر تاریخی تأکید دارند؛ امانیسم هایدگری، بیشتر به انسان از منظری وجودی می‏نگرد. هایدگر معتقد است که اومانیسمِ عصر روشن‏گری راه خطا پیموده و در تبیین ماهیت انسان بر طبیعت عقلانی وی تأکید گذارده و نتوانسته دریابد که تنها منشأ ماهیت انسان در وجود و ارتباط اصیل انسان با وجود نهفته است. (Luik) وجه مشترک همه این گرایش‏های اومانیستی تکیه بر انسان و شأن و منزلت او در هستی و تأکید بر توان‏مندی‏ها و قابلیت‏های وی در فهم طبیعت و کوشش برای سامان‏دادن زندگی است.

 

اما در یک دسته‏بندی فراگیرتر، اومانیسم یا دینی است یا سکولار، که در این مقاله توجه ما معطوف به این دو نوع امانیسم خواهد بود. این تقسیم‏بندی ناظر به باورهای مابعدالطبیعی اومانیست‏هاست که شاخص‏ترین آن، اعتقاد به خداوند، روح و جاودانگی است. اومانیسم سکولار، به این امور بی اعتقاد است و اومانیسم دینی یا اومانیسم مسیحی، اومانیسمی است که با قبول شأن و مقام والای انسان، باور خویش را به این معتقدات مابعدالطبیعی حفظ کرده است. از اومانیست‏های مسیحی که بگذریم تقریبا تمامی اومانیست‏ها سکولار هستند. «اومانیسم سکولار یک جهان‏بینی است؛ یعنی مجموعه‏ای از باورهاست که شخص به کمک آن جهان را تفسیر می‏کند. (Wefster: 691)البته برخی اصرار دارند که حتی اومانیسم سکولار را یک دین بنامند (Noeble, 1995) آنان به‏ویژه به این جمله که در مانیفست آنها آمده، اشاره می‏کنند که اومانیسم یک دیدگاه فلسفی، دینی و اخلاقی است، اما غرض عمده این افراد، به‏ویژه در آمریکا این است که به استناد قانون، اومانیست‏ها را از تدریس و ترویج دیدگاه‏هایشان در نظام آموزش محروم کنند، چرا که مطابق قانون اساسی آمریکا، تدریس دین در نظام آموزشی دولتی ممنوع است. اما اومانیست‏های سکولار حاضر به قبول این عنوان نیستند؛ یکی به دلیل از دست دادن این موقعیت و دیگری به دلیل بار منفی که به نظر آنان دین در طول تاریخ داشته است. پول کورتز که جزو امضاکنندگانِ مانیفست دوم و ناشر انتشارات پرومته است و برای ترویج اومانیسم سکولار مجله‏ای به نام مجله پژوهش آزاد را منتشر می‏کند، می‏نویسد: «نمی‏توان به معنای درست کلمه، هیچ کسی را که هنوز به خداوند به عنوان خالق و منشأ جهان اعتقاد دارد، اومانیسم نامید.» (Kurtz, 1973: 177)

 

به طور خلاصه، می‏توان گفت که اومانیسم سکولار به لحاظ فلسفی طبیعت‏گراست. کارل‏سگان می‏گوید: «کل آنچه بوده، هست و خواهد بود، کیهان است.» (Sega: 4) و سلاّر می‏گوید: «اومانیسم طبیعت‏گراست» به لحاظ الهیاتی، اومانیسم سکولار تفکّری الحادی است که معتقد است دین و خدایان، ساخته انسانند. به لحاظ اخلاقی هم اومانیسم نوعی نسبت اخلاقی را می‏پذیرد. دیوید نوبل اومانیسم را در ده عرصه به تفصیل بررسی می‏کند: کلام، فلسفه، اخلاق، زیست‏شناسی، روان‏شناسی، جامعه‏شناسی، حقوق، سیاست، اقتصاد و تاریخ. (Noeble, 1991).

 

اومانیست‏های سکولار بر سر مواردی که در زیر طرح می‏شود، توافق دارند، هرچند میزان تأکید و نحوه تفسیر برخی موارد، آنان را از یکدیگر متمایز می‏کند. این موارد به طور فشرده حاصل آن چیزی است که در مانیفست اوّل و دوم آنها آمده است (manifestos 1and 2; (humanist manifestos به این معنا می‏توان این نوع اومانیسم را با سکولاریسم یکی دانست، جز این‏که واژه اومانیسم اشاره به تأکید بر شأن انسان دارد و واژه سکولاریسم اشاره به طرد و نفی دین و مابعدالطبیعه از عرصه فکر و جامعه می‏کند.

 

باورهای سلبی

 

1. نفی باور به خدا یا خدایان متشخص: خدایان آفریننده انسان نیستند، بلکه آفریده اویند.

 

2. نفی خلقت: خلقت محصول فرایند طولانی مدت تکامل، تشکّل و به‏هم پیوستگی اتم‏هاست؛ تکامل خود تابعِ قوانین ذاتی ماده است. این‏گونه نیست که خدا یا خدایان از روی طرح و تدبیر، جهان طبیعت را ایجاد کرده باشند.

 

3. جهان یک ساحتی است، غیر از ساحت ماده، ساحتِ دیگری در کار نیست و اعتقاد به وجود موجودات مجرد، حاصل جولان ذهن و خیال است.

 

4. فرشتگان، شیاطین، اجنه، عقول مجرد و همه موجودات فوق مادی که در ادیان و یا فلسفه‏های متافیزیکیِ سابق آمده، موجواتی موهومند.

 

5 . انسان نیز یک ساحتی است، چیزی به نام روح وجود ندارد. جاودانگی و بقای شخصی در کار نیست، انسان به عنوان یک شخص، پس از مرگ پایان می‏پذیرد.

 

6 . بهشت و جهنم و ثواب و عقابی در کار نیست.

 

7 . مقررات سیاسی، اجتماعی و اخلاقی که ریشه در جهان علوی دارند، همه ساخته انسان‏هایند.

 

8 . حقیقت را نمی‏توان از طریق دین (روش وحیانی) و فلسفه محض (قبول ادراکات فطری و پذیرش روش‏های عقلی غیرتجربی) دریافت کرد.

 

باورهای ایجابی

 

1. شأن و مقام انسان دارای ارزش اصلی و محوری است. نظام فکری اومانیست‏ها انسان‏محور است نه خدامحور. در این رویکرد انسان جای خدا را اشغال می‏کند.

 

2 . زندگیِ دنیوی و زندگیِ اینک و هم‏اکنونی مهم است و بایستی آن را پاس داشت. غایت انسان بایستی آبادساختن این جهان باشد نه دیگر جهان‏ها.

 

3. مسئولیت کامل جهان به عهده انسان است.

 

4. فهم حقایق تنها با تکیه بر عقل انسان میسر است و تفکّر یونان و روم باستان چون تابع روش عقلی است، به شدّت ستایش می‏شد. از این رو، اومانیست‏ها پیشینه خود را تا یونان و روم قدیم دنبال می‏کنند.

 

5 . پیش‏رفت‏های علمیِ شگفت‏آورِ چهار قرن اخیر معلول طرد روش‏های سنّتی تفکّر و کاربست متد علمی است.

 

6 . دفاع از پژوهش آزاد.

 

7 . قوانین اخلاقی را انسان تأسیس کرده و حاصل توافق افراد بر سر منافع مشترک است. ارزش‏ها نیز ساخته انسانند. و دوام آنها به دلیل خدمت به حفظ نوع انسانی در تنازع بقاست.

 

8 . دفاع از وفق و مدارا و تحمّل آرای دیگران.

 

9 . در مسائل اخلاقی، ملاک، دفاع از حقوق فردی افراد تا سرحدّ ممکن است، پس در مسائل مورد اختلاف، مثل تنبیه بدنی کودکان، مجازات مرگ، عبادت تحمیلی در مدراس، خودکشی مؤید به تأیید پزشک و روابط جنسی موافق و مخالف از مواضعی دفاع می‏کنند که طی آن حقوق فردی افراد هرچه بیشتر پاس داشته شود.

 

10 . دفاع از حقوق بشر: اومانیست‏ها به طور وسیع در فعالیت‏هایی مثل سازمان‏های دفاع از حقوق بشر، دفاع از حقوق زندانیان، دفاع از محیط زیست، دفاع از حقوق آوارگان، فعالیت در صلیب سرخ، سازمان‏های امداد به مصیبت دیدگانِ سوانح طبیعی، مثل زلزله، سیل و... فعّالند.

 

11 . دفاع از موکراسی و مبارزه با استبداد، حکومت دینی، حکومت‏های اشرافی و حکومت‏های مبتنی بر تبعیض نژادی.

 

12. دفاع از جدایی دین از سیاست.

 

برای توضیح بیشتر مواضع اومانیست‏های سکولار، مواردی که از نظر آنان دارای اهمیت محوری است، بیشتر توضیح داده می‏شود:

 

روش علمی: برای دریافت حقایق باید به عقل رجوع کرد، اما استفاده صحیح از عقل نیازمند روش است، عمل عقل باید روش‏دار باشد و روش درست درک حقیقت، روش علمی است؛ یعنی روش متکی بر تجربه و آزمون و خطا. پُل کورتز می‏گوید: «پیامبران بزرگ قرن بیستم دانشمندان هستند نه آنها که کتاب مقدّس را نوشته‏اند».

 

باورهایی که به این روش تن ندهند، اگر باطل نباشند، حداقل مشکوک‏اند، پس در خور اعتنا نیستند. «در بابِ باورهایی که آزمون‏پذیر نیستند، ما شکاکیم». (همان) از جمله خصوصیات تحقیق علمی این است که موضوع برای همه مفتوح است. هیچ کس به اتکای شأن و موقعیت خاص خویش نمی‏تواند مانع ورود دیگران به عرصه تحقیق شود. از سویی، حقیقت علم هر موضوعی را دربر می‏گیرد. حقایق مطلق که نتوان در آن چون و چرا کرد، وجود ندارند، بایستی مشارکت تعداد هرچه بیشتر افراد را در فرآیند کشف حقیقت ارج گذاشت. آرایی که در مسئله‏ای اظهار می‏شوند، هیچ‏گاه نظر نهایی و غیرقابل تغییر نیستند و هر رأیی به طور موقت پذیرفته می‏شود و با ظهور رأی قوی‏تر جای خود را به آن می‏دهد. از این رو، در مقدمه مانیفست آمده که این مانیفست در پی آن نیست که یک عقیده الزام‏آور را ارائه کند. (manifestos1and2) بر همین اساس، اومانیست‏ها به منتقدان به دیده حرمت و اقبال می‏نگرند. نقدها می‏توانند در طرح و اصلاح دیدگاه‏های موجود و پیش‏برد آن نافع باشند، پس باید از آنها استقبال کرد. پیوستگی تفکّر اومانیستی با روش علمی در حدّی است که گاهی تعبیر روش علمی معادل با اومانیسم به کار می‏رود.

 

تکامل

 

به نظر اومانیست‏ها، از جمله دست‏آوردهای بسیار مهم و ستودنی علم جدید که به کمک اِعمال روش علمی به‏دست آمده، قانون تکامل است که نخستین بار داروین آن را مطرح کرد. گو این‏که این نظریه در اصل به عرصه زیست‏شناسی مرتبط است، اما کارکرد آن برای اومانیست‏ها بسیار فراتر از عرصه محدود زیست‏شناسی است و برای آنان چارچوبی فراهم می‏سازد تا پدیده‏های مختلف، مثل نهادهای اجتماعی و از جمله دین را تبیین کند. از این رو، می‏گویند: «فرضیه تکامل از جمله کارآمدترین، مفیدترین و مؤثرترین فرضیه‏هایی است که ما از زمان داروین به بعد به کشف آن نایل شده‏ایم، فرضیه‏ای است که بارها و بارها تأیید شده است.» (Kurts)

 

فرایند تکامل، نحوه تکوّنِ عالم، پیدایش نباتات، جانداران و انسان را توضیح می‏دهد. فرایند تکامل در سه عرصه در جریان است:

 

اول، در عرصه کیهان غیرارگانیک: در این عرصه، فرایند تکامل از طریق فعل و انفعالات عمدتا فیزیکی و تا حدّی شیمیایی عمل می‏کند و باعث می‏شود تا ماده خام در مجموعه‏های متشکل، مثل ستارگان، سحابی‏ها و منظومه شمسی انتظام یابد. در کهکشان ما این فرایند حداقل شش میلیارد سال عمر دارد.

 

دوم، مرحله ارگانیک یا بیولوژیک: در این مرحله، ماده می‏تواند خود را بازآفرینی کند و به سازمان‏هایی فوق‏العاده متکامل‏ترِ مادی انجامد، مثل گل‏ها، حشرات، مهره‏داران و امثال آن. سازمان به شدّت پیچیده ذهن در همین مرحله شکل می‏گیرد. احساس و ادراک، مولود فعالیت ذهن است. این فرآیند در سیاره زمین سه میلیارد سال عمر دارند.

 

سوم، در عالی‏ترین مرحله از تطوّر ماده، انسان به‏وجود می‏آید. ذهن که بسیار متطوّر شده می‏تواند تجارب قبلی را حفظ کند و این تجارب متراکم را انتقال دهد. حفظ و انباشت تجارب و انتقال تجربه‏های متراکم باعث می‏شود تا تجارب فرد به تجارب دیگران ضمیمه شود و فرایند تکامل باز هم شدّت گیرد. این را مرحله روان‏شناختی می‏گویند. قدرت بر بازآفرینی، تصحیح خود، و انتقال، باعث شکوفایی دست‏آوردهای به شدّت رفیع‏تر و متکامل‏تر ماده در این مرحله می‏شود. علم، نظام‏های قانونی و سیاسی، آثار هنری و دین، مولود این مرحله‏اند.

 

انسانْ حاصل تکامل انواع ارگانیک سابق است، در خلال چهارصد میلیون سال، بی‏مهره‏ها به ماهیان و سپس به دوزیستان و آن‏گاه به خزندگان مبدّل می‏شوند؛ خزندگان به نوبه خود جای خود را به نوع کامل‏تر پستانداران می‏دهند و نهایتا انسان ایجاد می‏شود. اوّلین نیای شبه انسانی ما حدود یک میلیون سال پیش ایجاد شده‏اند، اما انسان به معنای واقعی آن چندین ده هزار سال است که ایجاد شده، پس به یک معنا انسان سابقه‏ای بسیار دیرینه دارد. اما حتی انسان به معنای ویژه‏اش ده‏ها هزار سال عمر دارد و این بسیار بیشتر از آن است که مفسران کتاب مقدّس تعیین کرده و می‏گویند که اولین انسان 4004 سال پیش از میلاد مسیح به وجود آمده است. (Estman)

 

دین

 

انسان محصولِ تطوّر زیستی است و دین هم به نوبه خود محصول انسان است. نویسنده مقاله «اومانیسم بُعد چهارم دین» بسیار صریح می‏نویسد: منظور من از اومانیسم، این رأی است که در آن سوی زبان دینی ما یک مابه‏ازای عینی وجود ندارد. هنگامی که در باب خدا سخن می‏گوییم، فکر نمی‏کنم در باب موجودی سخن بگوییم که در آسمان نشسته است یا به نحوی نامرئی ورای جهان وجود دارد، بلکه واژه خدا بیان‏گر مجموع آرمان‏های ماست. اگر چنین تصوری داشته باشیم خواهیم دید که ادیان، نهادهایی الوهی نیستند که بر سر حقیقت مطلق کشمکش داشته باشند، بلکه نهادهایی هستند که هریک الهیات خود را پرورده و بسط داده‏اند و زبان و آداب و رسوم خاص خود را در بسترهای مختلف فرهنگی وجغرافیایی به وجود آورده‏اند. (the fourth dimenion)

 

پیروان روش علمی، گو این‏که در باب نحوه پیدایش دین در اولین مراحل، وفاق ندارند، اما به هر حال، متفق‏اند که دین ساخته انسان است. اومانیست‏های سکولار، دین را پدیده‏ای مربوط به حادثه تولد و جغرافیا می‏دانند و می‏گویند: بلااستثنا همه خدایان ساخته انسانند و همان کاراکتر انسان را دارند: آگاهی، امید، خشم، جدال و سایر ویژگی‏های انسانی در خدایان یافت می‏شوند. کوریس لمونت می‏نویسد: «به جای آن‏که خداوند، کیهان را آفریده باشد، کیهان از مجرای افرادی که عنان تخیّل را رها کرده‏اند، خدا را آفریده است.» (Lamont: 145) از نظر اومانیست‏های سکولار، خدایانْ فرضیاتی هستند که به انسان کمک می‏کنند تا پدیده‏های مربوط به جهان بیرون و تجارب درونی خود را تبیین کند. فرض وجود خدایان، پدیده‏ها را قابل درک می‏سازد. (Kurtz) سلاّر می‏گوید: «اگر ارتباطات مفروض با جهان فوق طبیعی را حذف کنیم خواهیم دید که دین محصولی اجتماعی بوده و همواره این‏گونه خواهد بود» و هایدن می‏گوید: «وظیفه دین تحمیل اهداف و غایات انسانی بر کیهان است.» (Religios humanism) ابتدا این خدایانْ مختلف و فراوانند و هریک کنترل بخشی از پدیده‏ها یا فرایندهای طبیعی را برعهده دارند، به تدریج، از تعداد آنان کاسته می‏شود و بشر از مرحله رب‏النوع به مرحله شرک می‏رسد ودر کامل‏ترین مرحله، توحید پدید می‏آید. پس به لحاظ تاریخی، شرک بر توحید مقدّم است نه به عکس، آن‏گونه که دین می‏گوید. هرچه علم پیش می‏رود، پدیده‏های بیشتر تبیین می‏شوند و طبعا عرصه بر خدایان تنگ‏تر می‏شود.

 

اما آیا از دید اومانیست‏های سکولار، دین از صحنه حذف خواهد شد؟ برخی چنین می‏پندارند. هاکسلی می‏گوید: «مسیحیت در حال محو شدن است و اومانیسم در حال بالیدن، جای آن را پر خواهد کرد.» (Estman) ولی برخی مثل استمن می‏گویند: آن خمیرمایه‏ای که خدایان از دل آن ساخته شده‏اند، هنوز باقی است. جنبه‏هایی از طبیعت و اجزایی از تجربه انسانی رازآلوده‏اند. این کیفیت (divinity)نام دارد که ساخته خدایان نیست، بلکه خدایان برای توضیح و فهم‏پذیر شدن آن ساخته شده‏اند و تا زمانی که این کیفیت در برخی از اجزای طبیعت پایدار باشد، بازآفرینی خدایان ادامه می‏یابد. این گونه رخدادها که از تجربه معمول فراتر می‏رود، خشیت‏زا و رازآلوده هستند و باید با چیزی ورای طبیعت تبیین شوند. علم نمی‏تواند این رازآلودگی را از همه شئون و حیثیات طبیعت بردارد، پس دین به عنوان تبیین‏گرِ این رازها باقی خواهد ماند. از جمله این رازها، راز وجود و چگونگی پیدایش اصل ماده، روح و تجارب درونی انسان و کیفیت ادراک و آگاهی است. (Estman) اطلاعاتی که فیزیک و شیمی در اختیار ما می‏نهند، واقعیت تجارب درونی را بی‏تبیین گذاشته‏اند، گرچه ما را کمک کرده‏اند تا نحوه عمل آن را بشناسیم: «واقعیت بغرنج روح چون خاری در گلوی عقلانیت محض و ماده‏گراییِ تحویل‏گرا می‏خلد.» (همان)

 

اخلاق

 

اومانیست‏های سکولار با اخلاقِ دین‏مدار مخالفند. با این همه، می‏گویند: ما از ارزش‏های اخلاقی دفاع کرده و آن را برای داشتن حیاتی مطلوب لازم می‏شمریم. آبراهام ماسلو در مقاله خود، «حیات مطلوب فرد» از فرد سازنده خویش و از کسی که زندگی‏اش مشتمل بر ارزش‏هایی رفیع و عالی است، سخن می‏گوید. (Estman) با این‏همه، این ارزش‏ها متعلّق به اقلیمی متفاوت با جهانی که ما در آن زندگی می‏کنیم، نیست: «آنچه نامش را حیات ارزشی، متعالی و معنوی گذارده‏اند، به وضوح ریشه در طبیعت انواع دارد.» (همان) در مانیفست دوم اومانیست‏ها آمده است: «ارزش‏های اخلاقی ریشه در طبیعت انسانی دارند و از نیازها و علایق او سرچشمه می‏گیرند. انکار این امر، مخرّب همه شالوده‏های حیات است... سعادت و تحقّق خلاّق نیازها و آرزوهای انسان... مضامین مستمر اومانیسم‏اند.» (humanist manifestos.1 & 2) در هر حال، اخلاقْ ساخته انسان است. ماکس هوکیوت می‏گوید: «انسان‏ها می‏توانند قواعد خود را بسازند و این کار را هم می‏کنند. اخلاق کشف نشده ساخته شده است.» (Hocutt,137) و دیوید نابل می‏گوید: معیارهای اخلاقیِ مطلقی در کار نیست. انسان بایستی تحت هر شرایطی معیارهای اخلاقی را با قضاوت خود سازگار کند.» (Noeble,200)مخالفان اومانیسم معمولاً اعتقادات اومانیستی را مخرّب اخلاق می‏دانند. همین پل مک کردیِ مدافع اومانیسم را برآن داشته تا در واکنش به این اتهام در تعریف اومانیسم سکولار به افراط بنویسد: «اومانیست سکولار کسی است که به خدا معتقد نیست، با این همه، دزدی نمی‏کند.» Kurtz) (Paul

 

اومانیست‏ها اخلاقیات دین را اخلاقی متناسب با اقتضائات و شرایط خاص گذشته می‏دانند که با زندگیِ فعلی تناسبی ندارد. آنان در نشان دادن و برجسته‏کردن موارد ضدارزشی و غیراخلاقیِ مذکور در کتب مقدّسه درنگ نمی‏کنند. «کتاب مقدّس در ده فرمان می‏گوید: اگر تو مرتکب جرمی شدی، من فرزندانت را تا نسل سوم و چهارم مجازات می‏کنم، من خدایی حسودم. یا اگر کسی پدر یا مادرش را کتک بزند، محکوم به قتل است. از برده‏داری سخن می‏گوید، این سخنان با شرایط و اوضاع و احوال ما چه تناسب دارد؟ تورات برای قبایل چادرنشین و کشاورزی که در آن زمان‏ها در شرق مدیترانه می‏زیسته‏اند، متناسب بوده است، زمان از آن عبور کرده و اینک برای دوران ما مناسب نیست.» (Ibid)

 

گاهی اخلاق دینی را دارای پیامدهای مخرّب و منفی می‏دانند. جنگ‏ها و قتل و کشتارهای وسیع میان طرفداران ادیان، مثل درگیری مسلمانان و یهودیان، پروتستان‏ها و کاتولیک‏ها و هندوها و مسلمانان را شاهد می‏آورند: «جنوبی‏ها با اعتقادات دینی خود و با باور به این‏که برده‏ها از نسلی پست‏تر و فرزندان هوم هستند، از برده‏داری دفاع می‏کردند. پس صرف اعتقاد به خدا انسان را فضیلت‏مند نمی‏کند.» (Ibid) هم‏چنین بر اختلافات ادیان انگشت می‏گذارند؛ مسلمانان طرفدار چهارهمسری‏اند و یهودیان و مسیحیان با آن مخالف هستند. متدیست‏ها، پیروان کلیسای اسقفی و پیروان کلیسای مشایخی، یهودی‏ها و کاتولیک‏های لیبرال مدافع سقط جنین‏اند و کاتولیک‏های محافظه‏کار و بنیادگرایان با آن مخالف هستند. (Ibid)

 

از نظر اومانیست‏ها، اخلاق نیز نهادی است ساخته انسان و برآمده از متن فرهنگ، حتی اخلاقیاتِ قابل تحسینِ دینی ریشه در زندگی زیستی انسان و تنازع بقا دارند. آبراهام مازلو می‏گوید: «آنچه نامش را حیات ارزشی، متعالی و معنوی گذارده‏اند، به وضوح ریشه در طبیعت انواع دارد.» (Ibid)

 

اومانیست‏ها می‏گویند: ضوابط اخلاقی در منازعه بر سر بقا به حال انسان مفید بوده‏اند. بخش‏های مفیدتر دوام آورده و بخش‏های کم‏فایده‏تر از جرگه خارج شده‏اند.

 

آنان مدعی‏اند که طیفی از متفکران بزرگ همین دیدگاه‏ها را قبول داشته‏اند، از جمله ارسطو، سقراط، اپیکور و اپیکوریان، مارکوس اورلیوس و رواقیان می‏گویند: این دیدگاه در اخلاق اسپینوزا و کانت شکوفا شده است. (Ibid)

 

اومانیسم دینی

 

در برابر موج رو به گسترش اومانیسم سکولار، مسیحیت در قیاس با سایر ادیان از همه بیشتر متضرر شده است، چون از سویی، این موج درست در عرصه نفوذ مسیحیت سربرداشته و از سوی دیگر، مسیحیت به دلیل ضعف‏های درونی در قیاس با بسیاری از ادیان دیگر، بیشتر در معرض نقد قرار گرفته است. پس طبیعی است که مسیحیت در برابر اومانیسم سکولار واکنش نشان دهد. می‏توان واکنش‏ها را به سه دسته تقسیم کرد: الف) طرد و نفی، ب) خالی کردن مسیحیت از مدعیات فوق طبیعی و قبول آن، ج) خالی کردن اومانیسم از مدعیات متافیزیکی و قبول آن.

 

الف) مسیحیت سنّتی

 

مسیحیت سنّتی همگام با برخی از یهودیان، اومانیسم را طرد و تخطئه کرده، آن را تفکّری الحادی می‏نامند. از دید مسیحیت سنّتی، انسان میراث‏بر گناهِ اولیه و گناه‏آلوده است. محور قرار دادن انسان و تکیه بر ارزش‏های انسانی، مخالف دین است. این دیدگاه نه تنها به تفکّر سکولار حمله می‏کند، بلکه به مسیحیانی هم که در برابر اومانیسم تمکین کرده‏اند، به شدّت بدبین است. چارلز.ای. جنینگس می‏نویسد: مسیحیت امروزه با انسان‏گرایی باستان به هم آمیخته است، اومانیسمِ باستانی رادر قالب مسیحیت ریخته و از این آمیزه اومانیسم مسیحی یا مسیحیت اومانیستی را برساخته‏اند. از این رو، مسیحیت مدرن نه در اعتقاد و نه در پرستش، یک دین توحیدی نیست، چون در برابر خدای جدیدش سرخم کرده و پرستنده انسان شده است. (jenningsz) وی دین آمیخته به اومانیسم را بدعت و انحراف می‏داند و علت همه مصایب انسان را رویگردانی بشر از میثاقی که میان انسان با خدا بسته شده و طغیان و نافرمانی در برابر شریعت الهی می‏شمرد و تا آنجا پیش می‏رود که زیان مسیحیت تحریف شده را که به دست «مردان خدا» از منابر و تریبون‏های دینی وعظ می‏شود، بیش از زیانی می‏داند که تمامی ملحدان، کفار و شکاکان متوجه دین ساخته‏اند.

 

این نحوه برخورد شاید ناشیانه‏ترین برخورد با تفکّر اومانیستی بوده است و در دنیای مدرن که در سلطه علوم و جهان‏بینی جدید است، این‏گونه برخوردها و طرد و تکفیرها تنها به سود تفکّر سکولار تمام شده است. از این واکنش که بگذریم دو واکنش دیگر از طرف مسیحیت نشان داده شده است. هر دو گروه خود را مسیحی اومانیست می‏نامند. ما گروه اول را اومانیست‏های مسیحی و گروه دوم را مسیحیان اومانیست می‏نامیم.

 

ب) اومانیسم مسیحی

 

این رویکرد، بیشتر دل‏سپرده اومانیسم و ارزش‏های اومانیستی است، با این همه، احساس می‏کند که سنّتِ سابقه‏دار مسیحی، سنّتی است ارزشمند که نبایستی آن را طرد کرد. آنان سنّت را حفظ می‏کنند، اما از آن تفسیری جدید ارائه می‏دهند، بدین‏ترتیب که آن را از مفهوم متافیزیکی و غیرعلمی‏اش خالی می‏کنند. البته آنان می‏پذیرند که نویسندگان کتاب مقدّس باورهای متافیزیکی داشته‏اند، اما معتقدند که می‏توان در درونِ سنّتی که آنها تأسیس کرده‏اند، ماند، با این همه، الگوی آن را تغییر داد.

 

حامیان این دیدگاه، اوّل اومانیستند و بعد متدین، دین را می‏پذیرند، اما چون خود را در برابر اومانیسم سکولار بی‏دفاع می‏بینند، اعتبار روش علمی، قانون تکامل و امثال آن را پذیرفته و هم‏رأی با اومانیست‏های سکولار، دین را ساخته بشر می‏دانند و می‏گویند: مدعیات متافیزیکی، اعتقاد به خدایی متشخص، قبول ساحتی ورای ماده و ایمان به جاودانگی، اموری غیرعلمی و طبعا غیرقابل دفاعند. اما از نظر آنها، سنّت دینی، آن‏چنان هم فاقد ارزش و ناکارآمد نیست. این رویکرد، تحت تأثیر پراگماتیسم، بیشتر به نتایج نظر دارد و چون سنّت دینی تا حدّ زیادی حافظ انسجام جامعه است و کارکردهایی مفید دارد، آن را پاس داشته و از آن دفاع می‏کنند. با این همه، دینِ مورد دفاع آنان با دین سنّتی فاصله بسیار دارد و تنها قالبی از آن بر جای مانده است.

 

ویرجیل نمویانوس می‏نویسد: «اومانیسم مسیحی چیزی نیست جز بازخوانی دوباره میراث بنیادین و تاریخی ما و ارتباط طبیعی فرهنگ با درون‏مایه‏های دینی انسان.» (Nemoianu)

 

در سایت اینترنتی «اومانیسم مسیحی» که عهده‏دار ترویج و توضیح دیدگاه‏های اومانیست‏های مسیحی است، در توضیح فعالیت‏ها و اهداف آنها آمده است: «هدف ما ترغیب و جلب مشارکت کسانی است که با اصول اومانیستی عقل و آزادی انسانی، که با مسئولیت‏پذیری فردی متوان شده، می‏زیند. با این‏همه، در اسطوره مسیحی، آیین مسیحی و سمبل‏های مسیحی، معنایی شگرف می‏یابند. قصد آن داریم تا میان تدیّن و اومانیسم پلی برقرار کنیم و به‏ویژه برای مسیحیانی که دگرگونی فردی و جمعی و آزادی و احیا از طریق تجربه مسیح برایشان امری بسیار واقعی است، امیدبخش باشیم. با این همه، بر این باوریم که مسیحیتِ عبور کرده از مرحله شریعت‏زدگی و جزم‏گرایی بایستی بر روی علم، پژوهش آزاد، جهان‏بینی طبیعی و گستردگیِ تجربه انسانی آغوش بگشاید. باید بپذیریم که دین یک‏سره ساخته انسان است، برای آن ساخته شده که به «ناشناخته» بپردازد، وضعیت انسان را معنادار کند و یک سیستم اخلاقیِ کارآمد پدید آورد. با این همه، باید پذیرفت که دین از آنجا که مخلوق انسان است بایستی در معرض بازبینی و تجدیدنظر قرار گیرد. (christian humanism.org)

 

آنتونی فریمن که یک اومانیست مسیحی است، در مقاله خویش، «اومانیسم مسیحی،انجیلی برای ابلاغ» می‏نویسد: «من مسیحی هستم و مسیحی خواهم ماند، اما به گمان من، ارائه رویکردی انسان‏گرایانه از مسیحیت در قیاس با رویکردی متافیزیک‏گرایانه، عاقلانه‏تر و با معناتر است.» (freeman)

 

ولی چگونه می‏توان معتقدات مابعدالطبیعیِ مسیحیت را حذف کرد، اما مسیحیت را حفظ نمود؟ فریمن در حلّ این معضل می‏نویسد: مسیحیت، مسیح‏محور است نه خدامحور. نقطه آغاز مسیحیت، مسیحیتی که در عهد جدید ریشه دارد، مسیح است نه خدا. برخی ادیان از خدا شروع می‏کنند، آن‏گاه برای تفسیر آن لازم می‏بینند که به علم، فلسفه و سایر شعب علوم رجوع کنند. اما عهد جدید از عیسی مسیح شروع می‏کنند نه از خدا. مسیحیت از خدا به عنوان عاملی فوق طبیعی، سابق بر نظام تکوین و سابق بر انسان سخن نمی‏گوید. به عنوان مسیحی اگر هم بنا باشد در باب خدا چیزی بدانیم باید از طریق مسیح بدانیم. یوحنا می‏گوید: «هیچ‏کس تاکنون خداوند را ندیده است. این تنها خدای پسر (عیسی مسیح) است که به قلب پدر نزدیک است و او را به ما شناسانده است.» (قرنطیان دوم: 5/19) لازمه مسیحیت نیز قبول خدایی نیست، با حذف آن امور بهتر سامان می‏یابد.

 

ولی مسیحیت به یک خدای مابعدالطبیعیِ مجرد، غیرمادی و سرمدی باور راسخ دارد. چگونه می‏توان این باور را رد کرد و باز مسیحی ماند؟ فریمن بر این باور مسیحیت که خداوند انسان را به انگاره خویش آفرید (خَلَقَ اللّه‏ُ الادمَ عَلی صورتِهِ) انگشت می‏گذارد، باوری که مسیحیت به نوبه خود آن را از یهودیت به ارث برده است. وی می‏گوید: این درست همان رویکرد اومانیستی به مسیحیت است. مسیحیان اولیه نیز به این مطلب باور داشته و می‏گفتند: این امر در مسیح به اوج رسیده است.

 

فریمن این جمله را از کارل رانر نقل می‏کند که: «تنها کسانی که از نامقیّد بودن جوهره انسان غافلند ممکن است بگویند که امکان ندارد انسانی باشد که در عین این‏که به اتمّ معنای کلمه انسان است، وجود خدا در جهان هم هست». وی برای طرح دیدگاهش در باب خداوند ابتدا بحث روح و جسم و رابطه آن دو را مطرح می‏کند و با ارائه دیدگاهی خاص از روح، دیدگاهی مشابه در مورد خداوند را مطرح می‏سازد. وی می‏گوید: قبل از قرن پنجم میلادی تفکّر رایج مسیحی در باب انسان، تفکّری کل‏نگر بود. انسان به تبع مکتوبات عهد عتیق، موجودی یک‏پارچه دانسته می‏شد. کم‏کم، تفکّر ثنویت‏گرا که انسان را مرکب از دو بخش جدای روح و جسم می‏دانست به جای تفکّر سابق نشست و دکارت در اعصار اخیر تقریری روشن و جدّی‏تر از آن ارائه داد. اما متفکران عصر روشن‏گری این دیدگاه را طرد و استهزا می‏کردند. وی چندین تقریر را در زمینه روح ذکر می‏کند و تقریر سوم را که ظهور (emergene)نام دارد، برمی‏گیرد؛ روح یا ذهن مادی است، در اصل از مغز سربرمی‏آورد و با آن هم‏نشین و هم‏ریشه است. ذهن بروز و ظهور مغز است، اما هنگامی که ذهن بروز می‏یابد، ما با چیزی بیش از مغز و ذهن مواجهیم. آن‏گاه که ذهن بروز می‏یابد، در جهان چیزی پیدا می‏شود، اضافه بر مواد خامی که ذهن از دل آن سر زده است. آب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده است. هنگامی که آب را تحلیل کنیم چیزی بیش از این دو عنصر در آن یافت نمی‏شود. با این‏همه، آب چیزی است بیش از این دو عنصر و دارای خواصی است که در هیچ‏کدام از اجزا یافت نمی‏شود. با وجود این، غلط است اگر بگوییم که این خواص از خارج آمده‏اند. میعان آب مثال دیگری است و می‏تواند وجوه دیگر مسئله را روشن کند: یک مولکول آب دارای همان ساختار شیمیایی یک لیوان آب است. یک مولکول دارای میعان نیست، اما از انباشت کمّی مولکول‏ها چیزی به نام میعان پدید می‏آید. یک سلول مغزی نیز پدیدآور ذهن و آگاهی نیست، اما از انباشت و تراکم کمّی آنها چیزی به نام آگاهی پدید می‏آید. حال مسیحیت مطابق با نظریه تجسّد بر آن است که عیسی مسیح، هم خدای کامل است، هم انسان کامل،انسان کاملِ مرکب از نفس ناطقه و گوشت و پوست. با این‏که هم خداست، هم انسان، اما دو تا نیست، یکی است، یکی عیسی مسیح، همان‏طور که انسانِ مرکب از نفس ناطقه و گوشت و پوست یکی بیش نیست. (همان)

 

بدین‏ترتیب، فریمن نظریه خود را در باب خدا شکل می‏دهد: در باب ذهن یا روح هم گفتیم که با این‏که هست، چیزی اضافه بر اجزا نیست، مثل آب. الوهیت مسیح هم چیزی اضافه بر شخص مسیح نیست، بلکه یک خاصه نوظهور است. الوهیت یک خاصه فوق طبیعی زاید بر انسانیت مسیح نیست، همان‏گونه که ذهن و روح مسیح، چون ذهن هر کسِ دیگر از فیزیولوژی پیچیده جسم او برمی‏خیزد. این‏گونه نیست که تألّه امری زاید بر انسانیت او و منضم از خارج باشد.

 

فریمن می‏گوید: بدین‏گونه است که مسیحیت و همه ارزش‏های مثبت آن حفظ می‏شود، بی‏آن‏که ما به دام مابعدالطبیعه‏گرایی و خرافه‏پرستی دچار آییم. وی اضافه می‏کند کسانی هم بوده‏اند که همین گونه می‏اندیشیده‏اند، از جمله شلایر ماخر پدر الهیات مدرن که می‏گوید: مسیح کسی است که ماهیت انسانی در وی به اتمام رسیده است.

 

ج) مسیحیان اومانیست

 

مسیحیان مقیّد به باورهای سنّتی و مابعدالطبیعیِ مسیحیت، حاضر نشده‏اند تفسیرهایی را از مسیحیت که آن را قلب ماهیت می‏کند، برتابند. از این رو، در برابر آن واکنش نشان داده‏اند. با این همه، آن‏قدر هوشیار بوده‏اند که دریابند برخورد یک‏جا با کلیت اومانیسم سکولار و نفی تمامی مدعیات آن، به‏ویژه تکیه و تأکید آن بر انسان، برخوردی کارساز نیست و طرد و نفی این‏چنینی تنها ضمانت‏گر توفیق بیشتر سکولاریسم و به حاشیه کشیده‏شدن مسیحیت است و طبعا مورد استقبال سکولاریست‏های زیرک قرار خواهد گرفت.

 

بنابراین، کسانی چون جاک ماریتان، جی.ک. جسترتون و گریگوری وُلف اومانیسم مسیحی خدامحور را طرح کرده، از آن دفاع می‏کنند. آنان می‏گویند: شاید اصطکاک و درگیری میان مسیحیت رسمی و اومانیسم سکولار، بسیاری را به این گمان کشیده باشد که این دو قابل جمع نیستند و شخص یا باید متدین باشد یا اومانیست، اما این خطایی فاحش است. این متفکران می‏گویند: اومانیسم مسیحی ریشه در دیدگاه‏های آبای اولیه کلیسا، مثل بازیل اهل قیصریه، جان کریسوستون، قدیس آگوستین و پاپ گریگوریِ کبیر دارد. در دوران رنسانس نیز این گرایش به دست کسانی مثل دانته، تامس مور و اراسموس موجی دوباره برپا شد. گریگوری و ولف می‏نویسد: «اومانیسم مسیحی نوعی اندیشه است که معمولاً در شرایطی سربرمی‏آورد که طغیان‏ها و انقلاب‏های فکری وسیع، پیوستگی فرهنگی را با تهدید مواجه کرده باشد.» (Jmage) این رویکرد از اومانیسم دینی دفاع کرده و می‏گوید: «اومانیسم دینی می‏خواهد هم به حقایق تاریخی کتاب مقدّس وفادار بماند و هم نسبت به جهان مفتوح باشد.» (Jmage)

 

اما جهان‏بینیِ انسان‏محور با جهان‏بینیِ خدامحور در تعارض است. مسیحیان امانیست این مشکل را چگونه حل می‏کنند؟ برای حلّ مشکل آنان نیز عمدتا از آموزه تجسّد بهره می‏گیرند و تعارض یادشده را سازنده می‏دانند نه مخرب: «تئوری تجسّد که می‏گوید، مسیح هم خداست و هم انسان، جوابی برای حلّ مشکل است؛ این دو ماهیت متعارض در عیسی تلاقی می‏کنند و الگویی فراهم می‏آورند تا به کمک آن بسیاری از ثنویت‏هایی را که در زندگی تجربه می‏کنیم، مثل تعارض جسم و روح؛ عفو و عدالت؛ عقل و ایمان و غیره، تفسیر کنیم. (Jmage)

 

از جمله حامیان جدّی این نوع امانیسم چسترتون است. چسترتون در کتاب خود، فضایل اخلاقی مسیحیت، مثل خیرخواهی و احسان را کانون توجه قرار می‏دهد و می‏گوید: این فضایل که به انسان کفایتی والا می‏بخشند، ژرف و در عین حال، زنده وبا طراوتند، چون ریشه در میراث غنیِّ دینی دارند. هم‏چنین می‏گوید: برخی از این فضایل، گو این‏که در دوران باستان نیز مطرح بوده‏اند، در مسیحیت ژرقا، غناو معنایی جدید یافته‏اند. شأنی که دین به انسان می‏بخشد با مقامی که اومانیست‏های سکولار برای وی درنظر می‏گیرند، قابل قیاس نیست؛ انسانْ گو این‏که از خاک آفریده شده، آموزه مسلّم کتاب مقدّس این است که خداوند انسان را بر انگاره خود آفریده است، پس انسان به صورت خداست، چیزی که هست هبوط و آلودگی به گناهانْ این صورت خدایی را مکدر ساخته است و خداوندِ تجسّم‏یافته در مسیح بر آن است تا وی را از این وضعیت نجات بخشد و بار دیگر او را به سوی خود برکشد. (gurotan)

 

چسترتون می‏گوید: اومانیسم سکولار ارزش‏های عمده‏اش را از ذخیره ارزشی مسیحیت به سرقت برده است، اما این ذخیره ارزشی در دست آنها از پشتوانه مستحکم خود جدا و منعزل شده و بی‏پناه و سرگردان رو به ضعف و فتور گذاشته است؛ مثلاً خیرخواهی و احسان (Gharity) فضیلتی مشخصا مسیحی است، احساسی است بسیار لطیف که انسانِ فارغ از خود را به پی‏جویی خیر دیگران وامی‏دارد. بخشش خطاهای دیگران و عبور از خود از مؤلّفه‏های آنند، اما اومانیسم سکولار این ارزش را از معنای صحیح و زنده قبلی‏اش تهی کرده است. این حقایق، گل‏هایی شاد، باطراوات و روح‏انگیزند که در بوستان دین روییده و ریشه در آن دارند؛ اومانیسم سکولار آن را از ریشه خارج کرده است، از این رو، این حقایق، خشک و تهی و در حالِ پژمردنند. انسان در مسیحیتْ شأنی بس والا دارد و معنای بسیار عمیق آن در آموزه imageo dei (بر انگاره خدا) نهفته است. اومانیست‏ها به گونه‏ای اسف‏انگیز آموزه شأن انسانی را در توجیه همه کارهایی که با اخلاق سنّتی در تعارض است، مثل سقط جنین و خودکشی، با نظر پزشک و امثال آن به کار می‏برند. آنان با تکیه بر محوریت انسان، انسان را مسخ کرده واخلاق را به مسیری پرمخاطره انداخته‏اند.

 

اخلاق اومانیستی از بنیاد تهی شده و امروزه اومانیست‏ها می‏کوشند تا با استفاده از شیوه‏هایی ناکارآمد از آن حفاظت کنند؛ مثلاً با نشان دادن تصاویر تکان‏دهنده از حوادث رانندگی، مردم را متوجه آثار سوء مستی کنند، یا با گوشزدکردن دردسرهای بارداری و آثار نامطلوب سقط جنین و تکیه بر مصلحت و منفعت این یا آن کار و توصیه به آینده‏نگری، معضلات حادّ اجتماعی را حل کنند. اما این دیدگاه نتیجه‏گرا و این‏گونه مصلحت‏اندیشی‏های سست که این اعمال را فی‏نفسه نامطلوب نمی‏داند، بلکه می‏کوشد تا تنها با گوشزد کردن آثار غیرمفید و مضر، مانع تکرار آن شود، کی خواهد توانست خلأ غیبتِ نگرش دینی را که در آن برخی اعمال بالذات خوب و شایسته عمل‏اند و برخی بالذات بد و شایسته ترک، پر کند؟ (Ibid)

 

اما اگر اومانیسم مسیحی خدامحور است، طبعا باید دفاع از مدعیات متافیزیکی مسیحیت را نیز به عهده گیرد. مدعیاتی که از دید سکولاریست‏ها غیرعلمی و چیزی است چون خرافه یا هم‏مرز با آن، چسترتون چگونه از مسیحیت در برابر این اتهامات دفاع می‏کند؟ چسترتون نگاه خاص اومانیسم مسیحی را به انسان مطرح می‏کند، این اومانیسم با فلسفه‏هایی که به قیمت طرد روح به انسان مادی محوریت می‏بخشند، مخالف است، اما از آن سو با نگرش‏هایی هم که می‏گویند انسان فقط با طرد جهان مادی می‏تواند به سمت معنویت و روحانیت پر کشد، مخالف است.

 

حقیقت غیرقابل انکارِ انسان، یک حقیقت دولایه و دورویه است؛ لایه مادی و معنوی. انسان موجودی است دارای دو وجه، این دو وجه هر دو حقیقت دارند و در چنین عرصه‏ای است که پارادکس تجسّد، معنا و اهمیت یافته و غنا و اهمیت آن آشکار می‏شود. در فرهنگ غرب، مشکل از زمانی آغاز شد که اعتقاد به حقیقت و واقعیتِ تجسّد، یعنی باور به این‏که خدا، در عیسی مسیح به گوشت و خون مبدّل شده، رو به ضعف و فتور نهاد. حال آن‏که این اعتقاد برای وجود انسانی اهمیتی وافر دارد. آلودگی انسان به گناه، فضای فکری او را تیره و مشوش می‏سازد تا این‏که زندگی و مرگ و روح و ماده را معارض می‏انگارد و گمان می‏برد که بایستی یکی را به قیمت دیگری وانهد. تجسّد این تناقضات را به به پارداکس مبدّل می‏کند.

 

چسترتون میان تناقض و پارادکس فرق می‏نهد و در اینجا دیدگاهی شبیه ایمان‏گرایان ارائه می‏کند: تناقض: پوچ، تهی و دارای بار منفی است، اما پارادکس دارای بار مثبت است.

 

پارادکس می‏تواند در عین پارادکس بودن، سازوار باشد. پارادکس رفیقِ راه حقیقت بوده و با آن متحد است. انجیل بشارت است و بزرگ‏ترین بشارت همین مژده است که خدای مجرد، در مسیح در صورت گوشت و خون ظاهر شده، خدای نامتناهی، متناهی شده، و خدای نامیرا میرا شده است، همه برای این است که گره ناگشوده گناه را بگشاید و انسان را از مرگ برهاند و او را به سوی ازلیت برکشد. انسان مدرن با بحران معنا مواجه است و علت اصلی آن غفلت از راز تجسّد است.

 

ماده و مجرد، و روح و جسم قابل جمع نیستند، اما به شکلی انکارناپذیر جمع شده‏اند. محدود و متناهی نیز قابل جمع نیست، اما در تجسّد با هم جمع شده‏اند و آن واقعه بزرگ به دلیل رستگاری انسان صورت گرفته است. گو این‏که در مسیحیتْ انسان به دلیل گناه، آلوده است، با این‏همه، از چنان اهمیتی برخوردار است که خدایی که وی را بر صورت خود ساخته، شخصا جهت نجات وی مداخله کرده است. این نیز خود یک پارادکس است، اما این پارادکس گویای سرنوشت انسان است.

 

بدین ترتیب، چسترتون با زیرکی بر تهی و بی‏بنیادبودن ارزش‏های اومانیسم سکولار انگشت نهاده و می‏گوید: اومانیسمِ بریده از معنویت و انسانِ مادی بریده از مطلق، ارزش‏هایش بی‏ثبات و بی‏دوام است. اما چسترتون در دفاع از آموزه‏های متافیزیکی و آموزه‏های ناسازوار مسیحیت آن را پارادوکسیکال می‏نامد و به این بسنده می‏کند که میان تناقض و پارادکس فرق نهد. وی حتما از مخاطبان خود می‏خواهد که نه با عقل که با ایمان گره ناگشوده پارادکس‏ها را بگشایند، اما جای تردید نیست که رقیبان از انگشت‏گذاشتن روی این ضعف درنگ نخواهند کرد. اگر بنا باشد اموری خلاف عقل و اجماع چون تجسّد، پذیرفته شود، آن‏گاه حدّ آن را چه کسی تعیین می‏کند و مرزهای دین چگونه و در کجا از مرزهای خرافه جدا خواهد شد؟

 

 

تبلیغات