آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

«ان پیک N.Pike از جمله متفکرانى است که بر خلاف عقیده هیوم و پیروان او(میل ، مک تاگارت، فلو، آیکن، مکى، دوکاس) معتقد است که این دو گزاره "خدا وجود دارد" و " رنج و شر وجود دارد" منطقا گزاره‏هاى ناسازگار نیستند[(همان‏طور که هیوم مى‏پنداشت که آنها ناسازگارند)، قسمت اول]و همچنین معتقد است که وجود شر در جهان، مشکل جدى براى الهیات و موحدان نیست[(همان‏طور که هیوم مى‏پنداشت که مشکل جدى است) قسمت دوم].
قسمت اول این بحث در شماره گذشته مجله مورد بررسى قرار گرفت و قسمت دوم اینک فرا روى شما قرار دارد. و در پایان نظر پیشنهادى را در مساله شر مطرح کرده‏ایم‏».
دیدگاه و موضع دوم فیلون
فیلون در اواخر بخش دهم کتاب «محاوراتى در باره دین طبیعى‏» عقب نشینى از اولین موضع وعقیده خود را مى‏پذیرد. (او در موضع اول خود اظهار مى‏داشت که این دو گزاره مورد بحث منطقا ناسازگارند). او اکنون تصدیق مى‏کندکه گزاره‏هاى «خدا وجود دارد» و «نمونه‏هایى از رنج و شر وجود دارند»، منطقا گزاره‏هاى ناسازگار نیستند(از سیاق کلام روشن است که این تعدیل در تفکر فیلون به جهت‏بحث و استدلال است نه به این خاطر که هیوم نارسایى را در موضع اول فیلون احساس کرده است). اکثر فیلسوفان معاصر بر آنند که سهم و نقش عمده هیوم در آثار مکتوب در باب شر در بخش دهم محاورات مطرح شده است. اما به نظر من ارزش ماندگار اندیشه هیوم در باب این موضوع در بخش دهم نیست‏بلکه در بخش یازدهم است که به دنبال عقب‏نشینى و دست کشیدن از اولین موضع مى‏آید.
1) قبل از هر چیز الهیاتى را در نظر بگیریم که در آن وجود خدا بر اساس آنچه که یک برهان پیشینى قطعى تلقى مى‏شود مورد تصدیق قرار مى‏گیرد(الهیاتى را هم که در آن وجود خدا به عنوان امر ایمانى در نظر گرفته مى‏شود، مى‏توان در نظر گرفت) بر اساس این نظر، «خدا وجود دارد» یک امر قطعى و ثابت است نه امرى مورد نقد و بررسى. اگر بتوان گفت وجود خدا، یک امر بدیهى و مسلم براى بحث‏هاى کلامى دیگر است. مطابق نظر فیلون ، شر در جهان هیچ مشکل خاصى براى الهیاتى از این نوع به بار نمى‏آورد.
بگذارید فرض کنیم که نیکى و خیر خواهى خدا(خیرخواهى نظیر خیر خواهى انسان) بتواند بر اساس دلایل پیشینى معتبر اثبات شود، این پدیده‏هاى شر( هر چند ناگوار) براى متزلزل کردن اصل خیر خواهى کافى نخواهند بود بلکه به سهولت مى‏توانند به طریقى ناشناخته با آن سازگار شوند.
من فکر مى‏کنم که این مطلب اساسا صحیح است اما باید آن را جدى‏تر مورد بحث قرار دهیم.
به یاد آورید مطالبى که هنگام بحث از ناسازگارى قضایاى[جهان واجد نمونه‏هایى از رنج است] و[موجود عالم وقادر مطلق، هیچ جهت کافى اخلاقى ندارد که به نمونه‏هایى از رنج اجازه وقوع بدهد] مطرح کردیم. متکلمى که وجود خدا را (یا به عنوان امر ایمانى یا بر اساس استدلال پیشینى) مى‏پذیرد، باید نتیجه بگیرد که یا خدا جهت کافى اخلاقى براى تجویز رنج در جهان دارد، یا این‏که هیچ نمونه ومصداقى از رنج در جهان وجود ندارد; البته او اولین شق را بر مى‏گزیند. از این رو در الهیاتى که مورد نظر است، متکلم با اظهار نظر قطعى و اثبات وجود خدا شروع مى‏کند و به تصدیق و قبول رخداد رنج در جهان مى‏رسد. از این بیان، منطقا نتیجه گرفته مى‏شود که خدا جهت کافى اخلاقى براى تجویز نمونه‏هایى از رنج دارد. نتیجه همان‏طور که فیلون مطرح مى‏کند، این نیست که ممکن است جهت کافى اخلاقى براى شر وجود داشته باشد، بلکه نتیجه این است که باید چنین جهتى باشد. نمى‏تواند غیر از این باشد.
اما در مورد مساله الهیاتى سنتى شر چه باید گفت؟
در حوزه الهیاتى که قبلا ذکر آن گذشت ، مساله شر، تنها مساله کشف یک عدل الهى (دفاع از خیرخواهى و قدرت مطلقه خدا در برابر شر theodicy ) خاصى است که مناسب و کافى است البته این مساله ، یک مساله عمده براى متکلم نیست . اگر مساله شر، صرفا مساله کشف دلیل و جهت‏خاص براى شر است‏با توجه به اطمینانى که چنین دلیلى هست (وباید باشد) نمى‏تواند یک مساله انتقادى لحاظ شود. زمانى که پذیرفته شود که دلیل خاصى براى شر وجود دارد، احساس مى‏کند که یافتن آن حیاتى و ضرورى نیست. متکلمى که قبلا ذکر آن گذشت ممکن است هرگز به عدل الهى رضایت‏بخش و یا قانع کننده‏اى نرسد. او ممکن است عدل الهى‏هاى موجود را مورد انتقاد قرار بدهد وحتى از کشف جهت کافى اخلاقى مورد نظر نا امید گردد. ایراد کامل نبودن، دشوارترین ایرادى است که مى‏تواند به جهان بینى او وارد شود.
2) البته کلئانتس از آن متکلمینى نیست که توصیف شد. او وجود خدا را به عنوان امر ایمانى یا بر اساس استدلال پیشینى نمى‏پذیرد. در کتاب محاورات، کلئانتس از موضع و عقیده کلامى (یا الهیاتى) خود با برهان پسینى (مبتنى بر تجربه) نظم، دفاع مى‏کند.
او استدلال مى‏کند که «نظم‏» در جهان، نمایانگر دلیل کافى است که جهان توسط موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر خلق شده است. او وجود خدا را به عنوان فرضیه تبیینى شبه علمى مطرح مى‏کند که وجود خدا، تبیین کافى را براى حقایق منظم درجهان عرضه مى‏کند.
فیلون دو تقریظ و بیان براى ارتباط رنج در جهان با الهیاتى از این نوع دارد.
بیان اول که از آن بسیار خرسند است در اواخر بخش دهم مطرح و بیش از سه بار آن را در بخش یازدهم تکرار مى‏کند. و آن چنین است: حتى اگر وجود خدا و رخداد رنج در جهان منطقا سازگار باشند، کسى نمى‏تواند از جهان واجد رنج و شر به وجود خالق عالم و قادر مطلق و کاملا خیر، استدلال کند.
روشن است که فیلون در اولین تقریظ، انتقادى را به استدلال کلئانتس بر وجود خدا مطرح کرده است او صراحتا مى‏گوید که این اعتراض، علیه استنتاج کلئانتس است; یعنى مى‏خواهد بگوید که فرضیه کلئانتس صحیح نیست . فیلون چنین استدلال مى‏کند:
«به اطراف این جهان بنگرید چه تعداد زیادى از موجودات زنده و منظم، آگاه و فعال مى‏باشند!
شما این تنوع وخلاقیت چشمگیر را ستایش مى‏کنید اما یک کمى با دقت‏بیشتر این موجودات زنده را که تنها شایسته توجه‏اند، بررسى کنید چقدر نسبت‏به هم دشمن و ویرانگرند! چقدر آنها براى سعادت خود آنان کافى نیست... در واقع تقابلى از رنجها و لذتها در احساسات مخلوقات آگاه وجود دارد. اما همه عملکردهاى بیعت‏بر اساس تقابل اصول گرمى و سردى، ترى، خشکى، سبکى و سنگینى انجام نمى‏شود! نتیجه واقعى این است که منبع نخستین و اصلى همه موجودات نسبت‏به همه این اصول کاملا بى‏تفاوت و بى توجه است، و همچنان که آن منبع توجه‏یى ندارد که گرمى را بر سردى یا خشکى را بر ترى یا سبکى را بر سنگینى برترى دهد، همچنین توجه‏اى ندارد که خیر را بر بدى و شر برترى دهد».
فیلون ادعا مى‏کند که یک منبع نخستین و اصلى همه اشیاء وجود دارد و این‏که این منبع نسبت‏به موضوعات خیر و شر بى‏تفاوت است. این امر بیانگر عدول از کاکیت‏بسیار پر و پا قرص در کتاب محاورات است.
من فکر مى‏کنم محور و اساس اظهارات فیلون در این فراز باید در معناى شکاکانه آنها باشد ونه معناى متافیزیکى آن.
فیلون فرضیه‏اى را پیشنهاد مى‏کند که مخالف فرضیه کلئانتس است. او ادعا مى‏کند که فرضیه او نتیجه حقیقى است که از داده‏هاى قابل مشاهده به دست مى‏آید. به نظر من منظور این نیست که فرضیه جدید فیلو ن صحیح یا حتى محتمل است‏بلکه نتیجه این است که فرضیه کلئانتس نادرست‏یا بسیار نامحتمل است. هنگامى که این ادعا که شر در جهان مؤید فرضیه‏اى است که مخالف فرضیه کلئانتس است، منظور فیلون این است‏به این واقعیت توجه بدهد که شر در جهان، دلیلى را علیه موضع کلامى کلئانتس عرضه مى‏کند....
کلئانتس این ادعا را عرضه کرده است که موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر به عنوان یک شیوه‏اى براى تبیین نظم در جهان است. فیلون در سرتاسر کتاب محاورات این دل مشغولى را داشته که نشان بدهد که این روش، دلیل بسیار سستى براى وجود خدا عرضه مى‏کند. استنتاج از داده‏ها و اطلاعات در دست ما به این فرضیه به غایت‏سست است.
فیلون اکنون همگامى نهایى خودش رابه موضع کلئانتس نشان مى‏دهد. با قبول این‏که خدا و شر منطقا ناسازگار نیستند، ولى وجود رنج انسانى در جهان باز باید به عنوان داده و فرض سرکشى نسبت‏به فرضیه کلئانتس در نظر گرفته شود. همچنان‏که فیلون مى‏گوید: رنج چیزى نیست که ما در جهانى که مخلوق موجود قادر و عالم مطلق و کاملا خیر است، از پیش انتظار آن را بکشیم. و از آنجا که کلئانتس هیچ عدل الهى آشکارى را عرضه نمى‏کند یعنى یک تبیینى که بتواند پدیده شر را با فرضیه‏اش سازگار کند و از آنجا که دلیل و مدرک فرضیه‏اش بسیار سست است، بنابر این دلیل معتبرى براى کذب و نادرستى فرضیه کلئانتس وجود دارد.
به نظر من این مساله، معناى شکاکانه بیانات دقیق فیلون در بخش یازدهم است. در این جا مطلبى در مورد منبع نخستین همه اشیاء که نسبت‏به موضوعات خیر و شر بى‏تفاوت است گفته نشده است. فیلون صرفا قوت و نیروى سلبى واقعیت‏شر در جهان را براى فرضیه‏اى مانند کلئانتس آشکار کرده است. باید به این نکته توجه کرد که انتقاد دقیق فیلون به موضع کلئانتس کاربرد بسیار محدودى دارد. شر در جهان تنها اهمیت‏سلبى محورى براى الهیاتى دارد که صرفا به آن به عنوان یک تبیین شبه علمى نگریسته شود همچنان که کلئانتس چنین نظرى داشت. براى کسانى که تاریخ الهیات را مطالعه کنند معلوم مى‏شود که این راه(راه کلئانتس) را بسیار نادر و شاذى است .در اکثر حوزه‏هاى کلامى و الهیاتى، وجود خدا به عنوان یک امر ایمانى یا بر اساس براهین پیشینى مورد قبول و تصدیق واقع مى‏شود; در چنین حوزه‏هایى اقعیت‏شر هیچ مساله خاصى را براى الهیات پدید نمى‏آورد.
بنابر این همانطور که خود فیلون اظهار داشته است، هنگامى که وجود خدا قبل از هر بررسى عقلانى از جایگاه شر در جهان مورد قبول واقع شود، مساله سنتى و مرسوم شر به یک معضل غیر حیاتى با اهمیت نسبتا جزیى و فرعى تنزل پیدا مى‏کند.
راه حل پیشنهادى براى مساله شر
به نظر اینجانب در کنار راه حل‏هاى مختلفى که براى مساله شر ارائه شده است مى‏توان این راه حل را هم مطرح کرد.
ابتدا ما با برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین (فیلسوفان اسلامى) وجود خدا را اثبات مى‏کنیم. هنگامى که وجود خدا را اثبات کردیم باز با براهین دیگر اثبات مى‏کنیم که واجب الوجود بالذات باید تمامى کمالات را به صورت وجوب داشته باشد. واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است در این صورت جامع جمیع کمالات است. بنابر این خدا عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است.
اگر به چنین نتیجه‏اى رسیدیم مساله شر به خوبى حل مى‏شود. براى روشنى بحث ارائه مثالى لازم است: یک دانشمند بزرگ ریاضى را در نظر بگیرید که کتابى درمورد ریاضیات نگاشته است، و همچنین مى‏دانیم که این کتاب را کاملا عالمانه و بدون اشتباه وخطا نگاشته است‏یعنى تمام کلمات، حروف و اعداد آن را از روى علم و آگاهى انتخاب کرده است. و باز مى‏دانیم که کسى آگاه‏تر و عالم‏تر از او در علم ریاضى وجود ندارد.
حال اگر ما آن کتاب را مطالعه کنیم و بعضى قسمت‏هاى آن مبهم یا ناسازگار با قسمت‏هاى دیگر جلوه کند، براى حل این مشکل چه راهى وجود دارد؟
به نظر مى‏رسد که براى حل این مشکل دو فرضیه وجود داشته باشد.
1. این ابهام و ناسازگارى ناشى از نویسنده آن است.
2. این ابهام و ناسازگارى ناشى از ضعف علمى و عدم تسلط کافى ما بر این موضوعات است.
چون مى‏دانیم نویسنده کتاب عالم و آگاه است و یقین هم داریم که مطالب اشتباه نگاشته نشده است و به جهت احاطه علمى نویسنده احتمال خطا هم در آن راه ندارد، بنابر این بر اساس این مقدمات فرضیه دوم به واقع نزدیکتر است‏یعنى ابهام و ناسازگارى را ناشى از ناتوانى علمى خود بدانیم.
حال عین همین مطلب را در مورد جهان فرض مى‏کنیم. ما تصدیق کرده‏ایم که خالقى که عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است، جهان را خلق کرده است. در این جهان ما مخلوقات آگاه او با پدیده‏هاى مبهم و ناخوشایندى روبه‏رو مى‏شویم که نام شر بر آنها مى‏گذاریم.
براى رفع مشکل شر (ابهام و ناخوشایندى) دو فرضیه وجود دارد:
1. این ابهام و ناخوشایندى (مساله شر) ناشى از خالق است.
2. این ابهام و ناخوشایندى ناشى از ضعف علمى ماست.
فرضیه اول درست نیست; زیرا مى‏دانیم که جهان، مخلوق موجودى عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است و اثر چنین موجودى طبعا بدون عیب و کاستى است و تمام اجزاى آن حساب شده انتخاب شده است و همچنین روابط بین پدیدارها نیز از سر علم و آگاهى و خیر خواهى است . حال اگر ما با پدیده‏هاى مبهم و ناخوشایندى مواجه شویم نمى‏توانیم بگوییم که ناشى از ضعف و ناتوانى خالق بوده است; زیرا که قبلا اثبات کرده‏ایم که او عالم و قادر مطلق و کاملا خیر است. بنابراین چاره‏اى جز توسل به فرضیه دوم نداریم. یعنى اگر با پدیده‏هاى مبهم و ناخوشایند مواجه شدیم به حساب ضعف علمى خود بگذاریم; یعنى بگوییم چون ما احاطه‏ى کافى بر این موضوعات نداریم آنها را چنین مى‏پنداریم و الا در واقع به جهت علم و قدرت و خیرخواهى مطلق خدا همه چیز حساب شده ابداع شده است. و هر چیزى به جاى خویش نیکوست.بدین ترتیب مساله شر مشکل جدى براى اعتقاد به خدا نخواهد بود.
پى‏نوشت:
1. این مقاله برگرفته از:
N,Pike Hume on ,Evil in David ,Hume Critical ,Assessments ed Stanley ,Tweyman.Vol. V. Religion ,Routledge,1995,PP 300-14.
لازم به یاد آورى است که کلمه‏هایى در یک جمله از مقاله گذشته حذف گردیده است که بدین صورت تصحیح مى‏گردد.
در صفحه 146 ستون اول آمده است:
«این ارزیابى در صورت صحت‏به نظر مى‏رسد که براى ابطال ادعاى فیلون که گزاره‏هاى «خدا وجود دارد» و «نمونه‏هایى از رنج وجود دارند» کافى باشد» که صورت صحیح آن چنین است:
«این ارزیابى در صورت صحت‏به نظر مى‏رسد که براى ابطال ادعاى فیلون که گزاره‏هاى‏«خدا وجود دارد» و «نمونه‏هایى از رنج وجود دارند» منطقا گزاره‏هاى ناسازگارند کافى باشد».

تبلیغات