آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در فصلهاى پیشین درباره سمبلهاى مذهبى و دلالت و اشارات آنها و همین‏طور در مورد تجلى ایمان و اشکال و نمودهاى آن، بحث و بررسى شد. این مباحث و بررسیها تلویحا دلالت دارند که سمبلها و اشکال ایمان، چقدر و چه مقدار به حقیقت ایمان اشاره دارند، لذا شایسته است که در اینجا به این سؤال بپردازیم که حقیقت ایمان چیست و رابطه آن با عقلانیت چه مى‏باشد؟
طبیعى‏ترین راه، براى این مساله، این است که ما، ایمان را با عقلانیت مقابله و مقایسه نماییم و از خود بپرسیم که آیا به راستى، ایمان و عقلانیت چه رابطه‏اى دارند؟ آیا آنها، همدیگر را طرد مى‏کنند و یا این‏که این دو، مى‏توانند در یک ایمان معقول و قابل جمع و وحدت باشند؟
اگر سؤال دومى، ممکن است، یعنى یک نوع وحدتى میان ایمان و عقلانیت وجود دارد، آیا عناصر و اجزاى عقلانیت و ایمان چیستند وچگونه با همدیگر ارتباط دارند؟
به طور واضح، اگر معنى و مفهوم ایمان از راه‏هاى عادى غیر قابل درک و شناخت‏باشد، نتیجه این مى‏شود که ایمان و عقلانیت، همدیگر را طرد مى‏کنند و با هم، قابل جمع و وحدت نیستند. اما اگر ایمان حوزه احساس و ادراک وجود مطلق و بى‏نهایت (خداوند) باشد و چنین تفسیر شود، آن‏وقت، هیچ‏گونه تضادى میان ایمان و عقلانیت وجود نخواهد داشت؟! اما، پر واضح است که این پاسخ هرگز کافى نیست، زیرا حیات معنوى انسان یک کل و واحد بیش نیست و این‏طور نیست که در قلمرو حیات معنوى و روحى، به مانند جهان مادى، عنصرى و جزئى در کنار جزئى و عنصرى دیگر، قرار بگیرد و با همدیگر ترکیب یابند.
همه عناصر معنوى و روحى و مذهبى انسان، على‏رغم ویژگیهاى یقینى هر یک از آنها، در همدیگر عجین شده و کلا یک چیز واحد مى‏باشند. قطعا، این حقیقت، در مورد ایمان و عقلانیت نیز صادق است. عقل و ایمان دو چیز نیستند که با همدیگر ترکیب یافته باشند، بلکه هر دوى آنها، یک چیز بیش نیست.
از این جهت ، این، کافى نیست که بگوییم: حوزه احساس وجود مطلق (خداوند) منافاتى با ساختار عقلانى ذهن انسانى، ندارد و عقل و ایمان، یک چیز است، و باید انسان دیندار، روابط واقعى این دو را نشان دهد که چگونه آن دو، در کنار یکدیگر قرار گرفته و با همدیگر عجین شده‏اند.
معناى عقل چیست؟
در اینجا ، این سؤال مطرح مى‏شود که با چه احساس و معنایى، واژه عقل در مقابل ایمان به کار مى‏رود؟ یعنى معناى عقل در قلمرو ایمان چیست؟
آیاعقل، چنان‏که امروزه در همه محاورات خود به کار مى‏بریم، همان مفهومى است که در روش علمى Scientific Method یا محدودیت منطقى و نتیجه‏گیرى‏هاى آمارى و فنى است؟ آیا عقل همان عقل Reason است که در همه موارد علمى به کار مى‏رود؟! ویا عقل که در روش متعارف اندیشه غربى نیز به کار مى‏رود، به هر چیز معنى‏دار، داراى اصول و هدفدار (در مقابل پوچ و بیهوده) اطلاق مى‏شود؟
اگر معنى نخست، منظور باشد، عقل، ابزارى است‏براى شناختن و کنترل واقعیت و ایمان، وسیله‏اى است‏براى راهیابى به این‏که این شناسایى، چگونه آزموده شود؟
البته، ممکن است کسى همین عقل را، عقل ابزارى و تکنیکى تلقى کند که تنها روش و راه را نشان مى‏دهد نه نتایج و پى‏آمدها را. عقل، به این معنى (ابزارى) با زندگى روزمره هر انسانى، سر و کار دارد و نیرویى است که تمدن مادى عصر ما را رقم مى‏زند.
اما، در مفهوم دوم، (معنى دار و هدفدار بودن) عقل با انسانیت انسان تشخص مى‏یابد و معنى پیدا مى‏کند و در مقایسه با دیگر موجودات، چیزى است که انسان را از دیگر جانداران و اشیاء متمایز مى‏سازد. پایه و ریشه زبان، آزادى و آفرینندگى انسان است. این عقل، منشا تحقیق و علم آموزى، تجربه هنر و آفرینندگى و به واقعیت رساندن دستورات اخلاقى انسان است و خلاصه آدمى را براى زندگى خصوصى خود و مشارکت در اجتماع، آماده مى‏سازد اگر، ایمان متضاد و مخالف عقل باشد، در واقع، با انسانیت او مخالف است و به غیر انسانى کردن آدمى منجر خواهد شد Dehumanizing man این پى‏آمد، به طور نظرى و عملى، در همه سیستمها و قدرتهاى سیاسى و مذهبى، حتمى است. «ایمانى که عقل را نابود کند، خود را و انسانیت انسان را نابود مى‏کند».
مجرد این‏که انسان یک وجود و هستى است، داراى یک ساختار عقلانى است و مى‏تواند احساس بى‏نهایت را داشته باشد. این احساس وجود مطلق و بى‏نهایت را تشخیص دهد و دستورهاى مطلق اوامر اخلاقى را بفهمد، خلاصه از حضور امر قدسى، در وجود خود، آگاه باشد.
همه این مطالب، آن وقت ارزشمند است که معناى دوم عقل (معنى دار بودن) پیش فرض باشد. عقل به معنى ساختار معنى‏دار بودن ذهن انسان و واقعیت آدمى، نه عقل، به معنى ابزارى و وسیله تکنیکى.
وحدت عقل و ایمان
عقل، پیش شرط ایمان است و ایمان، عملى است که عقل را به طور جذبه‏اى و اشراق آمیز به ماوراى خودش مى‏رساند. این مرحله، نقطه مقابل درهم آمیختگى و وحدت عقل و ایمان است.
عقل انسان محدود است و در قلمرو محدود، در رابطه با جهان و انسان، فعالیت دارد. همه فعالیتهاى فرهنگى، آنجا که انسان، جهان خود را مى‏بیند و دنیاى خود را شکل مى‏دهد، با این عقل محدود، ارتباط دارد، در نتیجه آنجا، جایگاه میل به بى‏نهایت و وجود مطلق نیست.
اما، عقل، تنها در محدوده خود نمى‏گنجد، بلکه فراتر از آن اوج مى‏گیرد و احیانا، حتى بالاتر از آن ارتقا مى‏یابد. انسان، احساس و تجربه مى‏کند که یک نوع تعقل به بى‏نهایت دارد. این بى‏نهایت نه بخشى از وجود انسان است، و نه چیزى است که در حیطه قدرت او مى‏باشد.
این بى‏نهایت‏باید به انسان اشراق داشته باشد. اگر چنین امرى صورت گیرد، قطعا این یک گرایش بى‏نهایتى است.
انسان محدود است وعقل انسان، در جهان محدود فعالیت دارد، اما در عین حال، انسان از استعداد و پتانسیل بى‏نهایتى برخوردار است، این آگاهى از بى‏نهایت، همان میل به وجود مطلق به صورت ایمان ظهور مى‏یابد. اگر عقل مورد توجه بى‏نهایت و خداوند قرار گیرد، عقل از محدوده خود فراتر مى‏رود و اوج مى‏گیرد و هرگز قلانیت‏خود و محدوده خود را از دست نمى‏دهد.
عقل آنگاه تکمیل مى‏شود که از محدوده خود فراتر رود وحضور امر قدسى و خداوند را تجربه کرده و درک نماید. بدون چنین تجربه‏اى، عقل، خودش گنجایش محدود خود را از دست مى‏دهد و در نتیجه، با گنجایش غیر عقلانى و شیطانى پر مى‏شود و این همان پرتگاه و نقطه نابودى عقل است.
راهى که عقل آدمى را به خداوند مى‏رساند، راه ایمان به خداوند است. ایمانى که خالى از نور خداوند باشد، ایمان شیطانى و راه تبهکارى است. این صحنه دوم، تنها یک گذرگاه است. زیرا در حیات روحانى و زندگى معنوى، هیچ نقطه خالى وجود ندارد چنانچه طبیعت نیز، چنین است. اگر خدا نباشد، شیطان است.
[به تعبیر قرآن کریم: لازمه‏ى ایمان به خداوند، کفر به طاغوت است و آن، همان معنى چنگ زدن به ریسمان الهى است و گرنه خسارت و تباهى خواهد بود.
«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها»(سوره بقره آیة الکرسى)].
عقل، پیش شرط ایمان است و ایمان مکمل و متمم عقل «ایمان‏» به عنوان قلمرو بى‏نهایت وحضور امر قدسى، همان عقل است که در حال جذبه و اشراق است. آنجاست که هیچ تضادى میان عقل و ایمان در میان نیست. آنها یک چیزند که در همدیگر عجین شده‏اند.
پرسشهاى علم کلام
در اینجا علم کلام Theology پرسشهاى متعددى را مطرح مى‏سازد و بیان مى‏کند. علم کلام مى‏پرسد: آیا طبیعت ایمان، زیر شرایط و اوضاع تجربه انسانى، تخریب نمى‏شود؟ چنانچه در مثال پیشین یادآور شدیم، آنجا که عوامل مخرب اهریمنى و شیطانى بر انسان چیره شده و تسلط یابند; آیا طبیعت عقل با خود بیگانگى انسان تحریف نمى‏شود؟
سرانجام، اگر وحدت عقل و ایمان وحقیقت آنها، با چیزى که مذهب آن را «وحى‏» مى‏نامد، بازسازى نشود، در این صورت، اگر عقل در جایگاه انحرافى خود، خود را موظف نداند که باید در پرتو وحى قرار گیرد و گنجایش دریافت آن را داشته باشد، آنگاه سرنوشت واقعى ایمان چه خواهد بود؟!
اینها، سؤالاتى است که علم کلام، مطرح مى‏کند و دقیقا موضوع علم کلام، همین سؤالات است، گرچه کتاب و مقالات حاضر گنجایش آن را ندارد که به همه این پرسشها پاسخ داده شود، اما در چند فراز اساسى، مى‏توانیم به این پرسشها پاسخ دهیم و آنها را مورد بررسى قرار دهیم.
در شعاع وحى نفسانى
تحت، یک نکته ضرورت دارد که یادآورى شود. انسان یک موجودى است که مى‏تواند از طبیعت اصلى خود بیگانه شود، در نتیجه، به کارگیرى عقل و ایمان او، نه آن‏چنان است که ضرورتا هستند یا باید باشند.
این از خود بیگانگى آدمى را به سوى تضاد واقعى میان به کارگیرى غلط عقل و ایمان شرک آلود ، رهنمون مى‏شود. تنها راه حل این معضل، با در نظر گرفتن عقل صحیح و ایمان درست، آن است که بدون پذیرش یک اصلاح اصلى و واقعى در زندگى حقیقى در شرایط وجود انسانى میسر نیست.
پى‏آمد این اصلاح این است که انحراف ایمان و عقل در ذات خود و روابطشان با یکدیگر بایستى در تحت اشراق و پرتو یک امر واقعى قرار گیرد. تجربه‏اى که این انحراف را اصلاح مى‏کند اشراق و پرتو افشانى یک تجربه وحیانى است.
مفهوم واژه وحى
اصولا واژه وحى بسیار اشتباهى و غلط استعمال مى‏شود که حتى مشکل است آن را به کار ببریم. امروزه فهم این واژه مشکلتر از فهم واژه عقل شده است.
وحى، در فهم و ادراک عمومى به یک علم و اطلاع ماوراى طبیعى در مورد موضوعات آسمانى که به پیامبران و رسولان داده شده است، اطلاق مى‏شود که به وسیله امین وحى به نویسندگان کتاب مقدس یا قرآن کریم و یا دیگر کتابهاى مقدس مذهبى، دیکته شده و بیان گردیده است، ما در هر بحثى از مباحث کتاب حاضر، با این نوع مفهوم وحى بحث نکرده‏ایم و مطرح نساخته‏ایم .پیش از همه چیز، وحى، تجربه‏اى است عملى و گرایشى است‏بى‏نهایت و اشراقى است که به مغز آدمى پرتو مى‏افکند و محیطى و فضایى به وجود مى‏آورد که اشراق امر قدسى را در نمودهاى عملى و تصویرى درست و اندیشه نورانى، نمودار مى‏سازد.
[در اصطلاح عرفا، چنین اشراقى را وحى نفسانى مى‏نامند].
هر کجا که چنین تجربه وحیانى رخ دهد و پدید آید، ایمان و عقل، هر دو، تازه شده و احیا مى‏گردد و تضادهاى درونى، حل گردیده و از خود بیگانگى به خودسازى تبدیل مى‏شود.
این است مفهوم وحى و یا بایستى وحى چنین تفسیر شود. وحى یک حادثه و پدیده‏اى است در درون انسان که امر قدسى و خداوند خود را در گرایش بى‏نهایتى، آشکار مى‏سازد وحالت ذهنى انسان دیندار را انتقال داده و ارتقا مى‏بخشد.
در قلمرو چنین تجربه وحیانى است که تضاد ایمان و عقل ممکن نبوده و قابل تصور نیست زیرا انسان، در این مرحله، خدایى شده و از پرتو وحى سهم وافرى دریافت کرده و تحول یافته است. (1)
وحى، دو نوع است: وحى رحمانى و وحى شیطانى.آنجا که ایمان شرک آلود و عقل فاسد شده است، وحى شیطانى سیطره دارد. در نقطه مقابل، ایمان صحیح و عقل نورانى در پرتو وحى و اشراق رحمانى در سیطره امر قدسى ووحى رحمانى واقع گردیده است.
پرتو وحى رحمانى، ذهن فاسد و ایمان مخرب را مى‏شکند و آن را در حریم قدسى و نورانى خود، وارد مى‏کند.
پیروزى نهایى
تاریخ ایمان، یک جنگ دایمى با ایمان فاسد و شرک آلود است و تضاد با عقل نیز، یکى از برجسته‏ترین علایم و نشانه‏هاى اوست.نبردهاى قطعى در این جنگ دایمى، پدیده‏هاى وحیانى بزرگ است که با ظهور انبیاى عظام در مقاطع تاریخى متناوب، تحقق یافته‏اند نبرد نهایى و پیروزمندانه، آخرین پیام وحیانى خواهد بود که کجى و انحراف ایمان و عقل به طور قطع ریشه کن خواهد گردید.
مسیحیت ادعا دارد که بر پایه‏ى چنین وحى‏یى استوار شده است و ادعاى آن، در معرض آزمایش عملى دایمى تاریخ است.
چنین ادعایى درباره آیین پاک اسلام نیز صادق است که با ظهور آخرین منجى بشریت (مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشریف ) چنین روزگارى پدید خواهد آمد و روزگار رهایى فرا خواهد رسید. (2)
پى‏نوشت‏ها:
1. البته منظور مؤلف این نیست که وحى شفاهى و مکتوب را که خداوند به‏وسیله امین وحى به پیامبران نازل کرده است، انکار نماید و تاثیر ارشادى و هدایتى کتابهاى آسمانى و صحیفه هدایت قرآن را نادیده بگیرد. بلکه خود به چنین هدایتهاى آسمانى کاملا معتقد بوده و به نبوتهاى تاریخ بشرى ارج مى‏نهد. منظور او از استعمال و به کارگیرى وحى که مى‏تواند اصلاحگر ذهن آدمى و عقل و ایمان شرک‏آلود و از خود بیگانه انسان شود، همان وحى نفسانى است که در اندیشه عرفانى عارفان به‏ویژه اقبال لاهورى و مولانا، نیز آمده است.مترجم.
2. در روایتى از حضرت باقر علیه السلام آمده است: «اذا خرج قائمنا وضع الله یده على رؤوس الناس لیکمل به احلامهم و یحسن به اخلاقهم‏»; هنگامى که مهدى ما ظهور نماید، خداوند دست قدرت خود را بر سرهاى مردم (و مغزهاى ایشان) قرار مى‏دهد تا عقلشان کامل و اخلاقشان مستحسن گردد. (کتاب تحف العقول، ص 60).

تبلیغات