آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

فقه شیعه در ادوار مختلف تاریخ با قوسهاى صعودى و نزولى متعددى همراه بوده است. یکى از دوره‏هاى فقهى حاکم بر فرهنگ شیعى; دوره تسلط مکتب حدیث و یا گرایش به ظواهر اخبار است. با سپرى شدن دوران نصوص در سال 260 قمرى، فقیهان و محدثان شیعى خود را در محیطى بدون دسترسى به امام معصوم دیده و راهى جز داخل شدن در وادى اجتهاد با ابزار ویژه آن، در پیش روى نداشتند. گرچه در دوره حضور نیز اجتهاد در بین اصحاب ائمه‏علیهم السلام کم و بیش دیده مى‏شد و امام شیعه علیهم السلام یاران خود را به این شیوه تشویق و ترغیب مى‏کردند (1) اما شیوه اجتهاد در میان آنان بسیار بسیط بود و به خاطر دسترسى به نصوص کمتر جایگاهى براى تمسک به ادله ظنى وجود داشت.
پس از زمان حضور، فقه شیعه با گرایشهاى مختلفى روبه‏رو شد; جمعى از عالمان و فقیهان به حدیث و ظواهر آن بسنده کردند و در این راستا از شیوه اجتهاد و استنباط عقلانى غافل شدند که از جمله آنان «ابوالحسین على بن عبد الله بن وصیف ناشى‏» است.
وى در سال 271 متولد و در سال 365 یا 366 قمرى بدرود حیات گفته است. او فقیه و شاعرى زبردست و محب اهل بیت علیهم السلام بود که فقه خود را بر پایه اعتماد بیش از حد به ظواهر احادیث‏بنا کرده بود.
شیخ طوسى‏رحمه الله در باره شخصیت علمى او و شیوه استنباطش مى‏نویسد:
«على بن وصیف ناشى متکلمى نیکو و شاعرى زبردست و داراى تالیفات بود; شیوه فقهى او در علم فقه همان شیوه اهل ظاهر بود». (2)
گرچه در حال حاضر آثارى از آن گرایش حدیثى وجود ندارد اما با توجه به موضع‏گیریهاى دانشمندان در آن قرون مى‏توان گفت که مکتب گرایش به ظواهر حدیث‏یک خطر جدى براى فرهنگ شیعه به شمار مى‏رفت.
این خطر تنها فقه شیعه را هدف نگرفته بود بلکه در مرزهاى کلامى شیعه نیز وارد شده بود.
سید مرتضى رحمه الله در این زمینه مى‏نویسد:
«اصحاب حدیث آنچه را که شنیده بودند و براى آنان نقل شده بود روایت کرده و از گذشتگان خود نقل مى‏کردند و به آنچه نقل مى‏کردند اهمیتى نمى‏دادند که حجت و دلیل در احکام شرعیه باشد یا خیر... آیا نمى‏بینى آنان در اصول دین مانند توحید و عدل و نبوت و امامت‏به اخبار آحاد احتجاج مى‏کردند در صورتى که نزد هر عاقلى استناد به اخبار آحاد نسبت‏به اصول دین رد شده است.
چه بسا برخى از آنان قایل به جبر و تشبیه مى‏شدند و گمراهى آنان به خاطر عمل به اخبار آحاد بود. و برخى دیگر از این غافلان به خبرى احتجاج مى‏کردند که نه آن را روایت کرده و نه از ناقل آن شنیده‏اند تا او را به عدالت و غیر آن بشناسند. حتى اگر نسبت‏به برخى از احکام سؤال مى‏شد که از کجا مى‏گویى و چرا قایل به آن شده‏اى در جواب مى‏گفت همانا آن را در کتاب فلانى دیدم و منسوب است‏به روایت فلان پسر فلان. و هر کس که خبر واحد را حجت‏بداند یا نداند مى‏داند که این‏گونه استفاده کردن از اخبار آحاد، قابل قبول نبوده و راهى نیست که بتوان آن را پیمود. به درستى که این مطلب چیزى جز گمراهى نیست‏». (3)
در کنار این شیوه استنباط وحتى در مقابل آن جمعى از فقیهان با گرایشى متعادل، اخبار و روایات را با معیارهاى معرفى شده از سوى اهل بیت علیهم السلام در بوته نقد و بررسى قرار مى‏دادند و بر اساس این معیارها به تفریع فروع و استنباط احکام مى‏پرداختند.
این گرایش گرچه به مبارزه جدى وعلنى با شیوه اول بر نخاست اما در عمل آن شیوه حدیث‏گرایى ظاهرى را مغلوب خود قرار داد. به ویژه که مکتب ظاهرى حدیث، فاقد هرگونه نوآورى و پویایى تلقى مى‏شد و پیروان خود را به تبعیت کورکورانه از هر حدیث و خبرى دعوت مى‏کرد.
در حقیقت فقیهانى که با شیوه دوم، فقه را مورد کند و کاو قرار مى‏دادند مکتب حدیث را همراه با گرایش عقلانى در استنباط احکام رواج مى‏دادند و شاگردان خود را به این مکتب فرا مى‏خواندند، برخى از چهره‏هاى درخشان این مکتب عبارتند از:
1. «ابو محمد حسن بن على بن ابى عقیل عمانى‏» (م‏329).
وى از فقیهان و متکلمان قرن چهارم هجرى و صاحب کتاب فقهى «المتمسک بحبل آل الرسول علیهم السلام » است.
مرحوم شوشترى در باره شیوه فقهى او مى‏نویسد:
«و کتاب او [المتمسک]، به دست ما نرسیده است. اما علامه (حلى) در «مختلف‏» از این کتاب نقل مى‏کند. او داراى نظرات و فتواهاى نادر و شاذ بود... و عموم آیات را بر خصوص روایات صحیح مقدم مى‏کرد. از این رو، فتوا داد: قضاى روزه از بیمارى که بیماریش تا سال آینده ادامه یابد ساقط نمى‏گردد به جهت عموم آیه قرآن «فعدة من ایام اخر» و نیز فتوا داد: رضایت زن در ازدواج شوهرش با دختر برادر و دختر خواهر زن، شرط نیست‏به جهت کلام خداوند:«و احل الله لکم ما وراء ذلکم‏». او به غیر از اخبار متواتر به چیز دیگرى عمل نمى‏کرد. البته او همانند شیخ مفید و سید مرتضى دربسیارى از موارد که تواترى وجود نداشت ادعاى تواتر مى‏کرد. همانند ادعاى اجماع در مواردى که اجماع وجود ندارد». (4)
2. «ابوالحسن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى‏» (260-329) پدر شیخ صدوق‏رحمه الله و از محدثان و فقیهان متقدم شیعه.
وى کتابهاى فقهى متعددى را تالیف کرد که نام برخى از آنها در فهرست نجاشى آمده است. (5)
او فتاواى خود را از متن نصوص و روایات انتخاب مى‏کرد. از این رو فقیهان و محدثان شیعى با اعتمادى که بر نوشته‏هایش داشت هنگام فقد نص، ازعبارتهاى کتب فقهى او به جاى روایت استفاده مى‏کردند.
شهیدرحمه الله در «ذکرى‏» پیرامون این مطلب مى‏نویسد:
«اصحاب هنگامى که به روایتى دست نمى‏یافتند به کتاب شرایع شیخ ابوالحسن بن بابویه تمسک مى‏کردند. و این به دلیل حسن ظنى بود که به او داشتند و این که فتواى او را مانند روایت او مى‏دانستند; و خلاصه فتاواى آنان به منزله روایاتشان بود». (6)
شیخ صدوق‏رحمه الله نیز در ابتداى کتاب «من لا یحضره الفقیه‏» به این مطلب تصریح فرموده (7) و در جاى‏جاى این کتاب از متن کتابها و رساله‏هاى پدر بزرگوارش به عنوان روایت استفاده کرده است. (8)
3. «ابو على محمد بن احمد بن جنید اسکافى‏» (م‏381) او نیز از کسانى بود که پا را از دایره حجیت اخبار فراتر نهاد و به قیاس مقبول رو آورد و بر این اساس کتابهاى «الاحمدی فی الفقه المحمدی‏» و «تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة‏» را به رشته تحریر در آورد.
مرحوم شوشترى در این باره مى‏نویسد:
«ابن جنید متهم بود که به قیاس عمل مى‏کند، اما این مطلب معلوم نیست; چرا که بطلان آن از ضروریات مذهب امامیه است و چه بسا او به عمومیت و مشمول علت و مانند آن که غیر از قیاس مى‏دانسته عمل کرده است. از این رو،یکى از کتابهاى او کتاب [کشف التمویه فی الالتباس على اغمار الشیعة] در مسئله قیاس است و گمان مى‏کنم کتابهاى او اگر یافت مى‏شد به فقه ما نزدیکتر بود از کتابهاى شیخ طوسى چون مبسوط و خلاف‏». (9)
ابن جنید همچنین کتابى در راستاى معرفى مبانى اجتهاد خود نگاشته و آن را «کتاب اظهار ما ستره اهل العناد من الروایة على ائمة العترة فی امر الاجتهاد» نامیده است. (10)
4. «ابوجعفر محمد بن على بن بابویه قمى‏» معروف به «شیخ صدوق‏» (306-381) شخصیت والاى علمى و روایى شیعه در قرن چهارم.
او نیز در مقابل کسانى که به ظواهر نصوص بسنده مى‏کردند، به بررسى روایات و جرح و تعدیل آنها پرداخت; و بسیارى از قواعد اصولى و رجالى را در کتابهاى فقهى خود به کار گرفت. وى از بزرگترین محدثان شیعه و از آگاهان مسائل رجال بود.
مرحوم صدق از رهگذر جمع روایات در حدود سیصد کتاب و رساله را تالیف و تدوین کرد; اما در جهت صدور فتوى کتاب «مقنع‏» و «هدایه‏» را نگاشت.
مراجعه به این دو کتاب به خوبى بیانگر جرح و تعدیل و نقادى روایات در مسلک فقهى او مى‏باشد.
شیخ صدوق‏رحمه الله حتى براى نگاشتن کتاب «من لا یحضره الفقیه‏» به هر روایتى اعتماد نکرد. وى در این باره مى‏نویسد:
«در این کتاب [من لا یحضره الفقیه] چون دیگر مؤلفان قصد جمع آورى تمام روایات را نداشتم بلکه قصد کردم هر آنچه را که بدان فتوا داده و حکم به صحت آن داشته و میان خود و پروردگارم اعتقاد به حجیت آن داشته‏ام در آن جمع کنم‏». (11)
ولى با این حال، فقاهت‏شیعى باز هم از محدوده نقل حدیث و تطبیق آن فراتر نرفت. گواه این مدعا، منابع فقهى متعددى است که تا این دوران کمتر از دایره تعبیر روایات گذر کرده است.
شیخ طوسى‏رحمه الله با انتقاد از شیوه پیشینیان در اجتهاد، این گونه در دیباچه کتاب فقهى خود یادآور مى‏شود که:
«فقیهان شیعى بر این باور بودند که در مسایل فقهى از نصوص بهره گیرند به گونه‏اى که اگر در مسئله‏اى الفاظ حدیث تغییر مى‏یافت و نقل به معنا صورت ى‏گرفت‏شگفت زده مى‏شدند». (12)
این حدیث‏گرایى و مماشات، با آن که در شرایط مختلف خود را به صورتهاى گوناگون نشان مى‏داد نه تنها عقل را که از پایه‏هاى راستین اجتهاد بود بى رنگ ساخته بود بلکه مى‏رفت تا برخى از فقیهان را از ریشه‏هاى قرآنى مسایل فقهى نیز غافل سازد و فقه شیعى را تنها در قالب فقه روایى و نه فقه اجتهادى و عقلانى جلوه‏گر سازد.
در این زمان بود که فقیهان متکلم، با شناخت‏خوبى که از مسایل عقلانى و محدوده کاربردى آن داشتند پا در میدان علم و فقاهت گذاشته و فقه شیعه را از حالت‏خمودى و سستى که در اثر ظاهرگرایى برخى از پیروان مکتب حدیث، پس از زمان حضور عارض آن شده بود نجات بخشیدند. این دوره با شیخ مفیدرحمه الله آغاز مى‏شود و در زمان شیخ طوسى‏رحمه الله به طور کامل به بار مى‏نشیند.
اولین چهره‏اى که توانست فقه شیعى را پویایى ویژه بخشد متکلم و فقیه پر توان عالم اسلام مرحوم «ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى‏» ملقب به «شیخ مفید»(336-413) بود.
او سخت‏با شیوه پیشینیان خود به مبارزه پرداخت و در این راه از روش حدیث‏گرایى در مسایل فقهى و کلامى به شدت انتقاد کرد و پاى استدلالات عقلى را با حفظ محدوده مجاز آن در شریعت و مسایل آن باز کرد.
شیخ مفید با تالیف کتابى به نام «مقابس الانوار فی الرد على اهل الاخبار» مکتب حدیث را زیر سؤال برد و با آن که از خرمن دانش شیخ صدوق، خوشه‏ها چیده بود و در دامن علمى او پرورش یافته بود بر افکار و دیدگاههاى او سخت‏برآشفت و از این رهگذر افزون بر تصحیح افکار و عقاید دانشیان شیعه را آموزش اجتهاد داد.
در این زمینه مى‏توان به برخى از کتابهاى شیخ مفیدرحمه الله از جمله «اجوبة المسائل السرویة‏»، «تصحیح الاعتقاد» و «جواب اهل الحائر» مراجعه‏کرد.
دومین شخصیتى که قدم در راه مبارزه با حدیث‏گرایى گذاشت، متکلم، فقیه و اصولى شیعه «سید مرتضى علم الهدى على بن حسین بن موسى‏» (355-436) بود.
او نیز در جاى‏جاى نوشته‏هاى خود راه و روش حدیث‏گرایى را مردود دانست و راه اجتهاد را با ابزار کتاب و سنت و اجماع و عقل فرا روى خود و شاگردان مکتبش نهاد. (13)
سید مرتضى‏رحمه الله کتابى در اصول شیعه به نام «الذریعة الى اصول الشریعة‏» در چهارده باب و هر باب مشتمل بر چندین فصل را به رشته تحریر درآورد.
او با نگاشتن چنین کتابى فرهنگ اجتهاد شیعه را براى اولین بار پس از زمان غیبت‏به طور مستقل معرفى کرد و باب اجتهاد را عملا براى آیندگان خود باز گذاشت.
صاحب روضات الجنات پیرامون شیوه اجتهاد و استنباط سید مرتضى مى‏نویسد:
«سید مرتضى از همگان به کتاب و سنت و راههاى تاویل در آیات و روایات آشناتر بود و چون عمل به خبر واحد را رد مى‏کرد ناچار گردید که در استنباط احکام شریعت از کتاب و سنت و اخبار متواتر و محفوف به قراین علمى بهره جوید و طبیعى است که این گونه استنباط به اطلاعاتى وسیع پیرامون احادیث و احاطه به اصول و قواعد اصحاب و نیز مهارت در علم تفسیر و چگونگى استخراج مسایل از قرآن را داشت و این در صورتى است که عمل کنندگان به اخبار آحاد نیاز به این اطلاعات را ندارند». (14)
صاحب حدائق نیز در باره شیوه اجتهاد او مى‏نویسد:
انه کان مجتهدا صرفا و اصولیا بحتا قلیل التعلق فی الاستدلال بالاخبار و انما یتعلق بالادلة العقلیة کما لا یخفى على من راجع کتبه الفقهیة‏». (15)
سومین چهره‏اى که توانست ذهنها را از بقاى مکتب حدیث‏شستشو دهد و باب دقت و تحقیق را در اجتهاد براى همیشه باز نگاه دارد فقیه پر توان و متکلم خبیر شیعه مرحوم «ابوجعفر محمد بن حسن طوسى »معروف به «شیخ الطائفة‏» (...460) بود.
او با درهم آمیختن قرآن، اخبار و تعقل کوشید راه اجتهاد تحلیلى را پیوسته باز نگهدارد و در عین پیشبرد و تحول فقه شیعى مبانى سنتى آن را نیز کاملا پاس دارد.
او در راه پاس داشتن اخبار و احادیث اهل بیت علیهم السلام دو مجموعه گرانبها و غنى فقهى را با اسلوب و روش قابل قبول به نامهاى «الاستبصار فیما اختلف من الاخبار» و «تهذیب الاحکام‏» تدوین کرد که نام آنها اجمالا گویاى طرز تفکر او در مسایل احکام مى‏باشد.
شیخ طوسى‏رحمه الله همچنین در راستاى حفظ میراث اصیل پیشینیان در زمینه فقه نگارى، کتاب فقه سنتى «النهایة‏» را نوشت که تا چند قرن به عنوان مهمترین متن فقهى شیعه به شمار مى‏رفت.
او در کتاب «مبسوط‏» بیش از همه فقیهان گذشته در به کارگیرى اجتهاد به گونه عملى و تفریع و تطبیق در دامنه وسیع احکام اسلامى، تلاش مستمر از خود نشان داد و به طور کامل جمود فکرى و ظاهرگرایى را که بر برخى از فقیهان و عالمان پیش از شیخ حاکم بود محکوم کرد.
دیباچه کتاب مبسوط از بهترین اسناد تاریخى است که نمایانگر چگونگى اجتهاد و استنباط پیش از زمان شیخ مى‏باشد. مرحوم شیخ آن روند اجتهاد را به طور کلى متوقف و در این کتاب به آرزوى دیرینه خود جامه عمل مى‏پوشد.
امید که مردان علم در میدان فقاهت چون شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى رحمهم الله آستین همت‏بالا زده و با حفظ مبانى اصیل اسلامى، اجتهاد و استنباط احکام را در فرهنگ شیعى بیش از پیش بالنده‏تر سازند.
پى‏نوشت‏ها:
1. وسایل الشیعه، کتاب القضاء، باب 6 من ابواب صفات القاضی، روایتهاى 51و52.
2.فهرست، 89; ر.ک: اعیان الشیعة: 8/286-282.
3.رسائل الشریف المرتضى:1/212و 211 (الموصیلیات الثالثة).
4. قاموس الرجال:3/198.
5. رجال نجاشى: 2/90و 89.
6. ذکرى الشیعة، ص 4و5.
7. من لا یحضره الفقیه:1/4.
8. ر.ک: همان:1/57«باب حکم جفاف بعض الوضوء»;:1/81«باب صفة غخسل الجنابة‏»;: 1/262«باب لباس المصلی‏».
9. قاموس الرجال:3/94.
10. رجال نجاشى: 2/309.
11. من لا یحضره الفقیه: 1/203.
12. مبسوط:1/2.
13. ر.ک: جوابات المسائل الموصلیات الثالثة (رسائل الشریف المرتضى/1) و ابطال العمل باخبار الاحاد (رسائل الشریف المرتضى/3).
14. روضات الجنات:4/300.
15. لؤلؤة البحرین، ص 319.

تبلیغات