آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۵

چکیده

متن

شناخت اوصاف و ابعاد گوناگون قرآن، از بهترین راه‏ها برای بهره‏گیری بیش‏تر از معارف و حقایق این کتاب آسمانی است، زیرا به ما نشان می‏دهد که قرآن برای چه نازل شده است، چه هدفی را دنبال می‏کند، چه تأثیری در سازندگی و کمال‏بخشی و تربیت انسان‏ها، چه به صورت فردی و چه در اجتماع، دارد و شرایط و زمینه‏های کسب فیض از این آیات الهی چیست؟ شاید از همین‏رو، خداوند قرآن را به تفضیل معرفی کرده است و صفات و ویژگی‏های آن را که راه رسیدن به معارف قرآنی را می‏گشایند، در آیات فراوان برشمرده است. در قرآن ده‏ها صفت و ویژگی برای قرآن آمده است که تعدادی از آن‏ها عبارتند از: 1.کتاب هدایت(سوره بقره، آیه‏های 1 و 6).
2.فرقان(سوره فرقان، آیه 1)
3.نور(سوره مائده، آیه 14).
4.قیّم(سوره کهف، آیه 1).
5.ریب(شک)ناپذیر(سوره بقره، آیه 1).
6.شفاء(سوره توبه، آیه 33).
7.رحمت(سوره انعام، آیه 154).
8.حکیم(سوره لقمان، آیه 3).
9.حق(سوره زمر، آیه 48 و سوره یونس، آیه 108).
10.بینات(سوره بقره، آیه 18).
11.تبیان(سوره نحل، آیه 89).
12.بصائر(سوره جاثیه، آیه 206).
13.مبین(سوره نحل، آیه 2).
14.مبشّر و منذر(سوره کهف، آیه 2).
15.ذکر(سوره زمر، آیه 40).
اولین توصیفی که قرآن در نخستین آیه، از خود می‏کند با لفظ«هدیّ»است؛یعنی هادی و هدایتگر که برای تأکید، مصدر به جای اسم فاعل آمده است:«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیّ للمتقین 1 »:این کتاب(بزرگ و گران‏قدر) (2) که در آن هیچ شک و ریبی راه ندارد، هدایتگر پرهیزگاران است.
از آن‏جا که قرآن در اولین آیه، خودش را چنین معرفی کرده است و آیات بعد به منزله براعت استهلال قرآن(نموداری از محتوای قرآن)به شمار می‏روند، می‏توان فهمید که هادی بودن نقش اول قرآن است و هدایت هدف اصلی و نخستین آن؛به همین خاطر، مهم‏ترین وصف آن به شمار می‏رود.
در آیات بسیاری، هادی بودن قرآن، با الفاظ و مشقات گوناگون، مثل:هدی، یهدی و اهدی بیان شده است.همه موارد مذکور این مطلب را می‏رسانند که هدف اصلی قرآن هدایت است.برای نمونه، به آیه زیر توجه کنید:
«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» (3) :نوری که خود روشن است و مجهول ندارد و همه چیز دیگر را نیز روشنی می‏بخشد و کتابی که مبین است و آشکار کننده همه نهان‏ها، برای شما آمد؛به این منظور که خداوند به وسیله آن، کسانی را که رضای او را می‏جویند و دنبال می‏کنند، به راه‏های سلام هدایت کند.همه صفاتی که در این آیه آمده‏اند، مثل:نور، مبین، کتاب و... برای هدایت هستند.
اکنون بنگریم که مقصود و معنی هدایت چیست و سپس بنگریم که از این هدایت قرآن چه کسانی بهره می‏گیرند و چه افرادی محروم می‏مانند.
هدایت در لغت به معنی راهنمایی و دلالت کردن است، همراه با لطف.و کلمه«هدیه»(پیشکش) (4) نیز از همین کلمه گرفته شده است.«هدی»مصدر است بر وزن فعلی و به معنی دلالت و راهنمایی کردن (5) است.
راغب می‏گوید:هدایت در قرآن به چند وجه آمده است: 1.هدایت تکوینی که در جانوران به طور غریزی و در انسان‏ها به صورت عقل و هوش و فطرت است؛چنان که در این آیه مشاهده می‏کنیم:«ربنا الذی أعطی کل شئ خلقه ثم هدی» (6) :پروردگار ما کسی است که به هر چیز خلقت کامل و لازم را عنایت کرد و سپس او را هدایت نمود(راهیابی آموخت).
2.هدایتی است که توسط انبیای الهی و کتاب‏های آسمانی (وحی)به مردم ارائه شده است؛مثل:«و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا» (7) :
از آنان امامانی قرار دادیم تا مردم را به امر و فرمان ما هدایت کنند.
3.توفیق ویژه‏ای است که نصیب کسانی می‏شود که هدایت الهی انبیا را پذیرفته و آن را دنبال نموده‏اند و به مقصد نهایی رسیده‏اند؛چنان‏که در این آیه مشاهده می‏کنیم:«الذین آمنوا و عملوا الصّالحات یهدیهم ربّهم بأیمانهم» (8) :کسانی که ایمان آوردند و به نیکی‏ها عمل کردند، پروردگارشان آنان را با ایمان و عمل صالح، به مقصد-کمال انسانی-می‏رساند و هدایت می‏کند.هدایتی که ویژه انسان‏هاست، هدایت به معنی دوم و سوم است که اولی راه نشان دادن(ارائه طریق)، و دومی به مقصد رساندن(ایصال به مطلوب)است.پس هدایت قرآن در مورد انسان‏ها دوگونه است:1.راه نشان دادن؛2.به مقصد نهایی کمال انسانی رساندن.قرآن نه تنها ارائه طریق می‏کند، بلکه انسان را به سوی کمال واقعی سوق می‏دهد، استعدادهای نهفته او را شکوفا می‏سازد، کمالات بالقوه او را به فعلیت می‏رساند و پیروان راه خود را قدم به قدم پیش می‏برد و به آن‏جا می‏رساند که برای آن آفریده شده‏اند.
هدایت اول قرآن، یعنی راه نشان دادن، همه انسان‏ها را شامل می‏شود؛زیرا که نبی اکرم(صلی اللّه علیه و آله)قرآن را بر همگان می‏خواند و پیام هدایت الهی را به همه انسان‏ها می‏رساند، خواه از آن بهره گیرند و خواه خود را محروم بدارند.و لیکن هدایت به معنی دوم، یعنی تربیت تا مقصد نهایی افاضه نور و روشنی، شامل همه نمی‏شود، زیرا زمینه مساعد و لیاقت خاص را در انسان می‏طلبد و نخستین آیه قرآن به همین معنی اشاره دارد:«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین.» (9) یعنی در انسانی که قصد بهره گرفتن از هدایت قرآن را دارد، زمینه تقوا شرط اولیه است.آیه شریفه گویای این حقیقت است که قرآن، غیر متقین را هدایت نمی‏کند و به کمال انسانی نمی‏رساند و یا نمی‏تواند هدایت کند.البته نه از این جهت که در هدایت قرآن نقصی وجود دارد، بلکه از این‏رو که شایستگی و زمینه لازم در غیر متقیان موجود نیست.سپس خداوند در آیات بعدی، حقیقت تقوا را بیان می‏کند که عبارت است از:
1.ایمان به غیب:غیب شامل هر چیز نامحسوس است که بیرون از محیط حواس ظاهری و علوم تجربی است؛مثل خدا و ملائکه و جهان جاوید.در این آیه شریفه، به قرینه آیات بعد، مراد از غیب، خداوند است و مراد از ایمان به غیب، ایمان به خدا.
2.ایمان به نبوت و وحی آسمانی.
3.ایمان به آخرت.
4.نماز و انفاق.
در آیه 5 سوره مبارکه بقره می‏فرماید:«اولئک علی هدی من ربهم» (10) یعنی متقیان با صفاتی که برشمردیم، هدایتی را از سوی خدا واجدند و این نکته گویای این حقیقت است که «تقوا» (11) به معنی ذکر شده، یعنی ایمان به غیب، از سوی خدا در درون انسان‏ها نهاده شده است.این مطلب ظاهرا اشاره است به همان فطرت خداجویی و ایمان به غیب و خضوع در پیشگاه(آفریننده که فطری بودن آن در جای خود با بحث‏های کلامی و فلسفی)به تفصیل ثابت شد.و در آیات متعددی نیز به آن اشاره شده است؛کسانی که این فطرت و هدایت اولیه را در وجود خود سالم نگه داشته و از بین نبرده باشند(متقیان)، قرآن را می‏پذیرند و از آن پیروی می‏کنند و در نتیجه، قرآن آن‏ها را هدایت می‏کند؛یعنی به کمال مطلوب می‏رساند.از سوی دیگر، این کفر است که هدایت فطری انسان‏ها را پنهان و یا تباه می‏سازد.زیرا کفر به معنی پرده‏پوشی است. (12)
در آیات بعدی سوره می‏فرماید:«إنّ الذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون.» (13)
یعنی کسانی که بر این فطرت خدادادی پرده می‏افکنند و هدایت فطری و باطن سلیم خود را که از جانب خدا(من ربّهم) در آن‏ها نهاده شده است، زیر پرده کفر پنهان می‏کنند، دیگر قرآن آن‏ها را هدایت نمی‏کند و انذار قرآن در آن‏ها تأثیر مثبتی ندارد.زیرا که بر دل و گوش و چشمشان مهر زده شده و راه دریافت هدایت قرآنی بر آن‏ها بسته شده است.یا بهتر بگوییم، آنان شایستگی بهره‏مندی از فیوضات این کتاب الهی را ندارند و از این‏جا معلوم می‏شود که کفر برای انسان عارضی است؛ برخلاف هدایت اولیه که در آدمی ریشه فطری دارد.چون عارضی است و به وسیله خود انسان‏ها پدید می‏آید، باید علل و موجباتی برای عارضی شدن آن بر جان و دل کافر وجود داشته باشد. (14)
در این‏جا مهم و شایسته است که با این علل و عوامل آشنا شویم؛یعنی موانع بهره‏گیری از هدایت قرآن را بازشناسیم و باید در این مورد نیز از خود قرآن مجید استفاده کنیم که بیان همه چیز در اوست؛البته با اختصاری که مناسب این نوشتار است.
قرآن کریم برای کفر و اعراض از قرآن و عدم بهره‏گیری از هدایت آن، موجبات و عوامل متعددی را برمی‏شمرد که مهم‏ترین آن‏ها عبارتند از:
1.عدم ایمان به غیب: (15) ماده‏گرایی که عوامل متعددی دارد، بیش‏تر از غرور علمی مایه می‏گیرد.کسانی که هستی را منحصر به جهان مادی می‏دانند، وجود را مساوی با ماده و محسوسات می‏بینند و علم را منحصرا از راه تجربه و آزمایش و در محسوسات دنبال می‏کنند. (16) اینان می‏کوشند که غیب و ماورای ماده را به طریق مادی توجیه کنند.
جمعی هم، خدا را انکار نمی‏کنند، ولی نبوت را به عنوان غیب و ماورای ماده از سوی خدا بر نمی‏تابند و می‏کوشند که آن را ساخته دل و دماغ شخص پیامبر و تراوشات مغز و نبوغ وی قلمداد کنند.اصرار بر این معنی(در صورتی که خود قرآن به ده‏ها بیان، خود را وحی از سوی خدا و منسوب به خدا می‏داند و غیب می‏شمرد و آوردن آیه‏های قرآنی را از پیامبر و بشر سلب می‏کند)از این‏جا سرچشمه می‏گیرد که اینان که نمی‏توانند در ژرفای دلشان غیب و ماورای طبیعت را باور کنند.برایشان سخت است که بپذیرند، موجودی غیبی و مجرد به نام جبرئیل وجود دارد که واسطه وحی است.و یا نبی اکرم(ص)شعوری غیر حسی دارد که به وسیله آن، مستقیم و از راه‏های غیر معمولی بشری با خدا ارتباط دارد.آیا اینان شک دارند که خدا هرگاه صلاح بداند می‏تواند، آیاتی را با الفاظ خاص به پیامبرش نازل کند؟یا به پیامبر ادراکی دهد که مستقیما بتواند با وی رابطه داشته باشد؟مشکل این است که ایشان علم(دانسته‏های تجربی و مادی و حسی)را در مقابل خدا بت کرده‏اند.به هر حال و به هر دلیل که باشد، این افراد توفیق ندارند، به کتاب خدا ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند. لذا خداوند شرط اولیه هدایت‏پذیری از قرآن را ایمان به غیب که ماورای حس و تجربه است، می‏داند.
2.دلبستگی شدید به زندگی مادی:تمایلات دنیوی و نفسانی، بندها و زنجیرهایی بر دل و جان انسان هستند که نمی‏گذارند به دنبال هدایت قرآن برود و از نور آن روشنی برگیرد.
تن زده اندر زمین چنگال‏ها
جان گشاده سوی بالا بال‏ها
عشق و دلبستگی به لذت‏های مادی و دنیوی دل و دماغ را روی دنیا متمرکز می‏کند و به انسان فرصت نمی‏دهد که در اندرون خود درباره حقیقت انسانی خود اندیشه و کنکاش کند و هدف اصلی خلقت خویش را که خود نوعی غیب است دریابد و نمی‏گذارد به آخرت توجه نماید.به این ترتیب، شعله‏های نورانی فطرت در زیر خاکستر غرایز و تمایلات پنهان می‏مانند و این همان کفر و پرده‏پوشی بر فطرت ایمان به غیب است که سرانجام فطرت را تباه می‏سازد و بر اثر آن، آدمی منکر آخرت می‏شود.البته به دنبال این مرحله از کفر، گناهان و فسادها و تیرگی‏ها که همه خروج از فطرت سلیم هستند، پدید می‏آیند و ادامه پیدا می‏کنند تا به کلی نور فطرت خاموش‏شود.در این هنگام است که شخص در برابر دعوت حق و قرآن جبهه می‏گیرد و به هیچ هدایتی جواب مثبت نمی‏دهد. می‏نگریم به آیه شریفه زیر:
«و اتل علیهم بالذی آتیناه آیاتنا فنسلخ منها... (17) و بر آن‏ها بخوان سرگذشت کسی را که آیات خود را به او دادیم، ولی(سرانجام)خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد.و اگر می‏خواستیم او را(با این آیات) بالا می‏بردیم(ولی جبر و زور سنت ما نیست)و او را به حال خود رها ساختیم و او زمین‏گیر شد(به دنیا گرایید)و از هوی و هوس خود بیرون نمود مثل او مثل سگ است(خیال تشنه دنیاست که سیراب نمی‏شود).این نمونه کسانی است که آیات ما را تکذیب کردند.
انسان یک دل دارد که یک ظرف است و در یک ظرف، یک مظروف بیش‏تر نمی‏گنجد.دل یا جای محبت و عشق خداست یا محبت دنیا که جمع هر دو ممکن نیست.به این نکته نیز لازم است اشاره شود که فرق است بین دلبستگی و وابستگی به دنیا و تمایلات نفسانی که از آن در آیات و روایات «به حسب دنیا»تعبیر شده است، و بهره‏گیری از مزایای دنیا برای خدا و در راه کمال، بدون وابستگی به آن‏ها که اولی (حب دنیا)مانع پرواز روح و نور و هدایت گرفتن از قرآن است، ولی دومی(دنیا را وسیله تکامل و آخرت قرار دادن) و زندگی را برای سیر و تکامل انسانی خواستن)ابزار تکامل و هدایت است.
3.گناه، ارتکاب جرم، تبهکاری و ترک واجب‏ها و وظایف:گناه و شکستن سد محرمات الهی و ترک وظایف دینی، بزرگ‏ترین آفت ایمان و مهم‏ترین عامل تباهی دل و وجدان و فطرت است که سرانجام انسان را به کفر می‏کشاند. آیه زیر برای نمونه ذکر می‏شود:
«ثم کان عاقبة الّذین أساء السّواء أن کذّبوا بایات الله و کانوا بها یستهزؤن» (19) :
عاقبت و پایان کار کسانی که بدی را از حد گذراندند، به آن‏جا رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به باد مسخره گرفتند.
4.شک و ریب:بزرگ‏ترین آفت برای اندیشه انسانی است که نیروی معنوی انسانی را به هدر می‏دهد، او را همچنان سرگردان نگه می‏دارد و نمی‏گذارد که یک قدم پیش رود.به علاوه مانع از آن است که غیب را باور کند و از هدایت قرآن بهره گیرد.از این‏رو، در آیات اولیه قرآن(سوره بقره)، شرط هدایت‏پذیری از قرآن«یقین»دانسته شده است(و بالاخرة هم یوقنون)، و نیز ایمان و باور که همدوش یقین است.در جای خود ثابت شده که شکاکیت مقوله‏ای ایده آلیستی است که بالاخره به ماده‏گرایی می‏انجامد.
5.نفاق:که ثمره همان شک و دودلی است.اهل نفاق کسانی هستند که به غیب و خدا و پیامبر ایمان استوار و باور ندارند و گرفتار حالت تردید و نوسانند.هرگاه برتری ظاهری و مزایا و پیروزی بیش‏تری در صف مؤمنان احساس کنند، به آنان می‏پیوندند، و آن‏گاه که آثار پیروزی بیش‏تری در صف بیگانگان و کافران مشاهده کنند، به آنان رومی‏آورند.یک عمر را به فرصت‏طلبی می‏گذرانند و به تعبیر قرآن مذبذب هستند و به هدایت قرآن دست نمی‏یابند(که قرآن آن‏ها را بیمار می‏خواند):«فی قلوبهم مرض و زادهم الله مرضا.» (20) که به گفته بعضی از مفسران محقق، این بیماری همان بیماری شک و دودلی است. (21)
6.غفلت و نسیان و فراموشی نسبت به خدا و آخرت.
«من أعرض ذکری فانّ له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیمه أعمی قال رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا.قال کذلک أتتک ایتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی» (23) :هرکس از یاد من روی گرداند، زندگی سخت و تنگی خواهد داشت و در قیامت او را نابینا-بدون بصر-محشور خواهم کرد. می‏گوید:خداوندا چرا مرا کور محشور کردی که من بینا بودم؟می‏فرماید:آن چنان که آیات ما برای تو آمد و تو آن‏ها را فراموش کردی، امروز نیز تو فراموش خواهی شد.
شگفتا که غفلت از خدا و فراموشی او، انسان را از خویشتن خویش نیز بیگانه می‏سازد.بنگریم به این آیه شریفه: «و لا تکونوا کالذین نسو الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون» (24) همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آن‏ها را به خود فراموشی(خود بیگانگی)گرفتار کرد و آن‏ها فاسقان‏اند.
فراموشی خداوند و غفلت از او، انسان را به تدریج از خدا بیگانه می‏سازد و در نتیجه او را از حقیقت انسانی خود (خلافت الهی و عبودیت)غافل می‏سازد.بالاخره هم فطرت انسانی او ضایع و دچار کوردلی می‏شود.خود را آن می‏پندارد که نیست؛خود را حیوانی باهوش و شمپانزه‏ای تکامل یافته و مجموعه‏ای از غرایز حیوانی که کمال او زیستن است، می‏پندارد.
7.لجاج و عناد:کسانی بودند و هستند که حق را می‏شناختند و می‏شناسند، و لیکن در برابر آن لجاجت می‏کنند و عناد می‏ورزند.لجاج و عناد یکی از پرده‏هایی است که بر دل و دیده(بصیرت)انسان کشیده می‏شود و مانع از قبول هدایت قرآن و بهره بردن از آن می‏شود.
خودخواهی، نژادپرستی و خود بزرگ‏بینی، عامل اصلی این بیماری خطرناک است.بعضی از اهل کتاب، نبی اکرم را می‏شناختند و قبل از ظهور و بعثت آن حضرت، به مردم مدینه از بعثت وی خبر می‏دادند.ولی پس از ظهور حضرت، جز یکی دو تن منصف، همگی در برابر او جبهه گرفتند و رسالتش را انکار کردند.حتی به فتنه‏انگیزی برخاستند، جنگ‏ها به پا کردند و برای خاموش ساختن نور اسلام و قرآن از هیچ کاری کوتاهی نکردند.قرآن نیز می‏فرماید:«الذین آیتناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم الذین خسروا انفسهم فهم لا یؤمنون» 25 :آنان که کتاب آسمانی به ایشان دادیم، او-پیامبر-را می‏شناسند؛چنان که فرزندان خود را می‏شناسند.آنان که به خود زیان وارد کردند و سرمایه وجودی خود را باختند، ایمان نمی‏آورند.
این لجاجت بر اساس همان عقیده«ما نژاد برتریم و دیگر اقوام و ملل برای خدمت به ما آفریده شده‏اند»، بنا شده است. سردمداران شرک، مثل ابو جهل و ابو سفیان نیز خود را از طایفه‏ای برتر می‏دانستند و حاضر نبودند، در برابر امر حق تمکین کنند.چون قرآن از حلقوم مردی هاشمی بیرون می‏آمد، تعصب و لجاج قومی و قبیله‏ای مانع شد که آنان ایمان بیاورند و هدایت قرآنی را بپذیرند.شبانگاه جاذبه آیات قرآن، آن‏ها را به مسجد الحرام می‏کشید و در تاریکی و پنهانی می‏آمدند و به تلاوت قرآن نبی اکرم گوش فرامی‏دادند و صبحگاه جلوی مردم آن را انکار می‏کردند.و اکنون نیز همین داستان ادامه دارد.
رگ رگ است این آب شیرین، آب شور
در خلایق می‏رود تا نفخ صور
زیرنویس
(1).بقره، آیه 1.
(2).بزرگ و گرانقدر و عالی مرتبه را از کلمه«ذلک»که اشاره است، می‏فهمیم.
(3).مائده، آیه‏های 15 و 16.
(4).راغب، مفردات، صفحه 560.
(5).زمخشری، کشاف، ج 1، صفحه 35.
(6).طه، آیه 50.
(7).انبیاء، آیه 73.
(8).یونس، آیه 9.
(9).بقره، آیه‏های 2 و 3.
(10).بقره، آیه‏های 2 تا 4؛بقره، آیه 5، و روم، آیه 3.
(11).راغب، مفردات، صفحه 147.
(13).بقره، آیه 6.
(14).نتیجه هدایت قرآن بر انسان فرع بر شناخت کمال واقعی انسان است که انشاء الله بحث خواهد شد.
(15).بقره، 6.
(16).اعراف 175 و 176.
(17).روم، 10.
(18).
(19).دکارت گفت که من در هر چیز که شک کنم در این شک ندارم که فکر می‏کنم.فکر می‏کنم، پس هستم که فکر می‏کنم و چون یک واقعیت-من و فکر من-ثابت شد، واقعیت همه چیز اثبات شده است.صرفنظر از این که طرز استدلال دکارت ناقص است، زیرا دکارت از فکر خود به وجود خود پی می‏برد و حال آنکه انسان در همه چیز از معلول به علت پی می‏برد جز در مورد خود که خود خویش را قبل از هر چیز می‏یابد، زیرا علم انسان به خود (من)حضوری و علم حضوری واسطه بردار نیست، زیرا در علم حضوری خود معلوم برای عالم حاضر است بلکه در اینجا عالم و معلوم یکی است، خود این استدلال دلارت نشان می‏دهد که دکارت در یک فضای ایده‏آلیستی -سوفسطایی-بسر می‏برد که فیلسوفان منکر و واقعیت‏ها بودند و یا در واقعیت شک داشتند(شکاکیت و دگماتیسم)و همین شکاکیت یا ایده‏آلیستی موجب و مقدمه شد که اروپا دچار ماتریالیستی شود چنانکه ماتریالیستها استدلال می‏کردند که دو راه بیشتر نداریم یا ماتریالیستی یا ایده‏آلیستی.دومی که مردود است، پس اولی صحیح است که جوابشان داده شده که ایده‏آلیستی در مقابل رئالیستی-واقع‏گرایی-است که واقع‏گرایی دو شاخه دارد یا متافیزیکی ایمان به ماده و ماوراء ماده و ماتریالیستی(ماده‏گرایی)
(20).بقره:9.
(21).از استاد علامه طباطبایی در مجلس درس تفسیر.
(22).طه، آیه 134 و 126.
(23).حشر:16.
(24).حشر:19.
(25).بقره 146 و انعام 20.

تبلیغات