آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۹

چکیده

مولانا جلال الدین محمد بلخی (604- 672هـ .ق) از پرکارترین شعرای ادبیات فارسی است که شعرش در اوج قله های بلند عرفان اسلامی جای دارد. گسترة عظیم آثار مولانا در عین اینکه کار در بارة او را دشوار می‏سازد، به محقق این فرصت را می‏دهد که در بررسی آراء وی، اسناد و مدارک کافی به دست آورد. نگرش مولانا به مسأله زن، از بهترین و مثبت ترین نگرشها در میان شعرا و عرفاست. البته این بدان معنی نیست که وی هیچ نظر و داوری منفی در بارة زن نداشته است؛ بلکه منظور این است که جنبه‏های منفی در برابر فراوان نظریات مثبت وی، نادیده گرفتنی و قابل گذشت است؛ نگارنده در مقالة حاضر می‏کوشد با ارائه دلایل و شواهد لازم، تمام دیدگاههای مولانا را در بارة زن مورد نقد و داوری قرار دهد.

متن

مولانا جلال الدین محمد بلخی (604- 672هـ .ق) از پرکارترین شعرای ادبیات فارسی است که شعرش در اوج قله های بلند عرفان اسلامی جای دارد. گسترة عظیم آثار مولانا در عین اینکه کار در بارة او را دشوار می‏سازد، به محقق این فرصت را می‏دهد که در بررسی آراء وی، اسناد و مدارک کافی به دست آورد. نگرش مولانا به مسأله زن، از بهترین و مثبت ترین نگرشها در میان شعرا و عرفاست. البته این بدان معنی نیست که وی هیچ نظر و داوری منفی در بارة زن نداشته است؛ بلکه منظور این است که جنبه‏های منفی در برابر فراوان نظریات مثبت وی، نادیده گرفتنی و قابل گذشت است؛ نگارنده در مقالة حاضر می‏کوشد با ارائه دلایل و شواهد لازم، تمام دیدگاههای مولانا را در بارة زن مورد نقد و داوری قرار دهد. برای حصول این مقصود، سه دسته منبع اصلی مورد بررسی و مداقّه قرار گرفته است:
1- تمام اشعار مولانا یعنی مثنوی معنوی و کلیات شمس که مشتمل بر80 هزار بیت است؛
2- آثار منثور وی یعنی فیه ما فیه، مجالس سبعه و برخی نامه های در دسترس؛
3- سیرة عملی مولانا که عمدتاً در مناقب العارفین افلاکی آمده است. افلاکی از مریدان حسام‏الدین چلپی بوده و کتاب مزبور را حدود 45 سال بعد از وفات مولانا نگاشته است. مطالب او به لحاظ نزدیکی به خاندان، اطرافیان و زمان مولانا، در مقایسه با نوشته های دیگران از سندیت خوبی برخوردار است. لازم به ذکر است که مقاله در دو بخش تألیف یافته است: در بخش حاضر نگرش منفی مولانا به زن بررسی می‏شود و در بخش آینده نگرش مثبت او تحلیل خواهد شد.


در ادبیات فارسی نمی‏توان شاعری یافت که تمام عقاید او دربارة زن مثبت و مورد پسند خوانندگان امروزی باشد؛ زیرا شاعر یکی از افراد جامعه است و عقاید او بهر حال متأثر از عقاید عمومی جامعه است.
جامعه هرگز نگاه کاملاً مثبتی به زن نکرده است و شاعران به نسبت میزان روشنفکری خویش فقط تعدیلی در آن ایجاد کرده اند. اگر منصفانه و به دور از گرایش‏های فمینیستی به این آراء بنگریم، خواهیم دید که بخشی از آنها مطابق با واقعیت‏های عالم هستی و ویژگی‏های وجودی زنان است، برخی ناشی از بدبینی مردان به زنان و ناباوری ایشان از توانایی‏های ذاتی آنهاست و بخشی هم برای پوشاندن ضعفهای مردان است تا با پرداختن به ضعفهای زنان، ایشان را قوی و عاری از عیب جلوه دهند. در این میان، مولانا به نسبت بسیاری از شاعران بینش مثبت تری دارد که ابتدا و ذیلاً به بررسی جنبة منفی می‏پردازیم:
آزمون و آزموده
مولانا معتقد است که زن در کنار سیم و زر از جاذبه های نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار داده است؛ او در این آزمون، گاه مجذوب خواسته های زمینی می‏شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسمانی جانش را می‏رباید و در این کشاکش پر تلاطم، کشتی وجودش راه خود را به سوی نجات یا نابودی نهایی می‏پیماید:
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زرّ و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
اینسوکشان سوی خوشان وآنسوکشان باناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها[1]
از دیدگاه مولانا آدمی نخست از حرص نان که مظهر نیازهای مادی است، کلید گنج‏های معنوی را گم می‏کند و چون نان یافت، در طلب عشق زن می‏رود. بتدریج این جستجوهای شهوانی او را چنان سیری ناپذیر می‏کند که سرانجام شهری پر از نان و زن هم قانعش نمی‏سازد و ماری یک سر به اژدهایی هفت سر بدل می‏شود:
آنچنان مفتاحها(مفتاحهای معنوی)هردم به نان
می‏فتد ای جان دریغا از بنان (انگشتان)
ور دمی هم فارغ آرندت زِ نان
گِرد چادر گَردی و عشق زنان
باز استسقات[2] چون شد موج زن
ملک شهری بایدت پر نان و زن
مار بودی اژدها گشتی مگر
یک سرت بود، این زمانی هفت سر[3]
به دلیل آثاری که دلبستگی به مادیات بر روح و روان انسان می‏گذارد و او را از خدا و معنویات دور می‏کند، مولانا زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری می‏داند و مخاطبان خود را از پرستش آنها بازداشته، به مبارزه با نفس فرامی‏خواند:
زر و زن را به جان مپرست زیرا
برین دو دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اِجری (اجرت و حقوق)
برای این دهد شه لشکری را[4]
گمراهی مرد از آنجا شدت می‏گیرد که ابزارهای اغواگری بطور کامل در اختیار زن قرار دارد. مولانا می‏گوید ابلیس در آغاز آفرینش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار برای گمراه ساختن بندگانش، ابزارهایی چون خمر و باده و چنگ را دید، اما چون زیبایی زنان را مشاهده کرد، از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با این ابزارها زودتر می‏توان به مقصود رسید؛ زیرا کیفیت و لطافت این زیبایی‏ها به گونه‏ای است که فطرت زیبایی خواه انسان را که در جستجوی تجلی خداوند است، به این پندار غلط می‏افکند که خداوند در پرده‌ لطیف و نازک وجود زن جلوه کرده است. یعنی در جستجوی آب به آسانی در دام سراب می‏افتد:
… چون که خوبی زنان با او نمود
که ز عقل و صبرِ مردان می‏ربود
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
که به ده زوتر رسیدم در مراد
چون بدید آن چشمهای پرخمار
که کند عقل و خرد را بیقرار
و آن صفای عارض آن دلبران
که بسوزد چون سپند این دل بر آن
رو و خال و ابرو و لب چون عقیق
گوئیا حق تافت از پردة رقیق[5]
میزان تأثیر زیبایی زن بر مرد و مقایسة آن با سایر جاذبه های مادی از چشم انداز دیگری هم قابل بررسی است. شیفتگی انسان به مادیات دیگر یکطرفه است؛ مثلاً جاه و مال و مقام بیجان هستند و نمی‏توانند در برانگیختن انسان فعالیتی کنند، اما زن زیبا موجود زنده است و مظاهر حیات را داراست؛ لذا میزان مجذوبیت انسان به او بیش از پدیده های دیگر است. مولانا می‏گوید: «هیچ دامی خلق را ماورای صورت خوب زنان جوان نیست. زیرا آرزوی زر و لقمه از یک طرف است: تو عاشق زری، اما زر را حیات نیست که عاشق تو باشد. در حالی که عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است؛ تو عاشق و طالب اویی و او عاشق و طالب توست. تو حیله می‏کنی تا او را بدزدی و او حیله می‏کند تا تو به وی راه یابی.…»[6] حال اگر زیبایی و عشوه و غمزة زن با صدای لطیف او نیز همراه شود، فتنه انگیزی و اغواگری صد برابر می‏گردد:
هست فتنه غمزة غماز زن
لیک آن صد تو شود ز آواز زن[7]
می‏توان گفت زیبایی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، لکن خود زن نیز در این آزمون خطیر آزموده می‏شود. به دیگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شاید موفقیت وی در این آزمون دشوارتر از موفقیت مرد باشد. زمینة غریزی خطا در وجود آدمی مهیاست و ابزارهای آن نیز در اختیار اوست؛ حال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها کنند، مستورگان نیز از لغزش مصون نمانند؛ چنانکه مولانا می‏گوید: «بسیار زنان باشند که مستور باشند اما روباز کنند تا مطلوبی خود بیازمایند…»[8] به دلیل همین مساعد بودن زمینه های نفسانی انسان و حضور دائمی وساوس شیطان، مولانا در مواضع متعددی توصیه می‏کند که حکایت زن و مرد نامحرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاکستر می‏کند؛ پس اجتناب از لغزشگاهها ضروری است:
هیچکس را با زنان محرم مدار
که مثال این دو پنبه ست و شرار
آتشی باید بشسته ز آب حق
همچو یوسف معتصم اندر رَهَق(گناه)
کز زلیخای لطیف سروقد
همــچو شیــران خویشتن را واکشد[9]
اسطورة زهره
فرهنگ اسلامی و ایرانی، اسطوره ای دارد که در ارتباط با زیبایی، وسوسه انگیزی و اغواگری زن به وجود آمده است: اسطورة ستاره زهره یا ناهید.
گویند هاروت و ماروت که ذکر ایشان در آیة102 سوره بقره آمده است، دو فرشته بودند که به معاصی و مفاسد آدمیان در پیشگاه الهی خرده می‏گرفتند. خداوند آنها را به صورت انسان در آورد و شهوت آدمی را در ایشان نهاد و به زمین فرستاد تا راستی و درستی پیشه کنند و به عدل و انصاف حکم نمایند. روزی زنی به نام زهره شکایت از شوی خود نزد آنها برد. عاشق زن شدند؛ سر باز زد و چون اصرار کردند، به ایشان گفت باید بت بپرستید یا قتل کنید و یا خمر خورید. خمر را انتخاب کردند که ظاهراً گناهش کمتر بود. چون در مستی زنا کردند و کسی در آن حال بر ایشان مطلع شد، او را کشتند تا رسوا نشوند. پس اسم اعظم را به آن زن آموختند و او به واسطة اسم اعظم قصد آسمان کرد. نگهبانان آسمان وی را منع کردند و خداوند او را به صورت ستاره ای مسخ کرد و در آسمان نگاه داشت.
زهره همان ناهید ایرانی است که الهة عشق و باده، خنیاگری و طرب و شادی است و در ادبیات فارسی شهرت فراوان دارد. مولانا در موارد متعددی به ویژگیهای زهره اشاره کرده است:
-آن مطرب آسمان که زهره ست
هم طاقت کار ما ندارد[10]
- چو زهره می‏نوازم چنگ عشرت
شب و روز ای قمر از شیوة تو[11]
- دل پر درد من امشب بنوشیدست یک دُردی
از آنچه زهرة ساقی بیاوردش رهاوردی[12]
- زهرة عشق هر سحر بر در ما چه می‏کند؟
دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‏کند؟[13]
مفسران قرآن در مسألة مسخ زهره اتفاق نظر ندارند، اما میبدی هم داستان مذکور را آورده و هم حدیثی از پیامبر(ص) نقل کرده است که علت مسخ زهره را فتنه گری او برای هاروت و ماروت می‏داند.[14]
مولانا با تأیید مسألة مسخ زهره به این نکته نظر دارد که در واقع وی نماد زنان زشتکاری است که در پیشگاه الهی شرمسار شده‏اند:
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد[15]
اغواگران تاریخ
زنان از دیدگاه مولانا رهزنان دین هستند و بخصوص با استفاده از لوازم آرایش و ایجاد زیباییهای کاذب در اغوای مردان می‏کوشند:
اندرآ در جو، سبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن
گرنه ای در راه دین از رهزنان
رنگ و بو مپرست مانند زنان[16]
در آثار مولانا به برخی از نمونه های تاریخی حیلة زنان و اغوای مردان توسط ایشان اشاره شده است که از آن جمله اند: فریفتن هند جگرخوار غلام حبشی را به وعدة آزادی و زر و سیم که منجر به شهادت حمزه عموی پیامبر(ص) در جنگ احد شد،[17] حیله گری های زلیخا دربارة یوسف[18] که البته نتیجة دلخواه زلیخا را نداد ولی بهرحال «یوسف از زن یافت زندان و فشار»،[19]و از همه مهمتر فریفتن حوا، آدم را که موجب رانده شدن او از بهشت شد. البته در قرآن مجید نشانی از این فریبکاری نیست. آدم را حوا نفریفت؛ بلکه هر دو فریفتة ابلیس شدند. اما در برخی قصص آمده که ابلیس توسط حوا آدم را فریب داد. بهر حال مولانا معتقد است که ابلیس هر قدر آدم را وسوسه کرد، کارگر نیفتاد تا آنکه حوا گفت از درخت ممنوعه بخور، آنوقت خورد.[20]
در ماجرای کشته شدن هابیل به دست قابیل هم که نخستین قتل ناجوانمردانة تاریخ هستی بشر است، پای یک زن زیبا در میان است. بنابر قصص قرآنی در آغاز خلقت، فرزندان آدم دوقلو بودند و چون مسألة تزویج آنها مطرح شد، به دستور خداوند خواهر هر دوقلو را به برادر دوقلوی دیگر دادند. قابیل و خواهرش بسیار زیبا بودند و هابیل و خواهرش بشدت زشت. قابیل به تزویج مزبور تن در نداد و قرار شد هر کدام یک قربانی به پیشگاه خداوند ببرند و خدا از هر که پذیرفت، خواهر زیبا از آن او باشد. خداوند قربانی هابیل را پذیرفت؛ قابیل کینة او را به دل گرفت و سرانجام وی را کشت.[21]
چنانکه ملاحظه می‏شود، ماجرای مزبور ستیزه میان دو مرد است، اما مولانا مقصر اصلی را تلویحاً زن می‏داند و در نتیجه می‏گوید نوع زن از حوا گرفته تا خواهر قابیل و زن نوح که وقتی همسرش غذا می‏پخت بر تاوة او سنگ می‏انداخت، گمراهانی هستند که باید دین خود را از ایشان حفظ کرد:
چند با آدم بلیس افسانه کرد
چون حوا گفتش بخور آنگاه خورد
اولین خون در جهان ظلم و داد
از کف قابیل بهر زن فتاد
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهلُهُ بر تابه سنگ انداختی
مکر زن بر کار او چیره شدی
آب صاف وعظ او تیره شدی
قوم را پیغام کردی از نهان
که نگه دارید دین زین گمرهان[22]
در آثار مولانا علاوه بر نمونه های مشهور، زنان عادی و گمنامی هم هستند که در اغوای مردان نقش آفرینی کرده اند؛ مثل زن صوفی که به عادت مألوف با کفشدوز خلوت کرده بود و چون شویش بناگاه رسید و جایی نیافت که کفشدوز را پنهان سازد، چادر بر سرش کرد که یعنی خاتونی از اعیان است و به خواستگاری دخترشان آمده است.[23]یا زن زشتکاری که حیله می‏ساخت تا پیش شوی ابله خود با معشوق عشق بازد.[24]یا پیرزن نود ساله ای که حرص شوی و شهوت سبب می‏شد متکلفانه آرایش کند و عشــرهــای قرآن[25]ببرد و با آب دهان به گونه هایش بچسباند که البته نمی‏گرفت و تا می‏آمد چادر بر سرش کند می‏افتاد؛ سرانجام کلافه شده گفت: «لعنت بر ابلیس!» ابلیس در دم بر او ظاهر شد و دشنامش داد که این حیله ها که تو می‏کنی من در تمام عمر نیندیشیده ام؛ تو خود صدها ابلیس هستی![26]
گاهی هم اغواگری زن در یک لغزش آشکار توسط شوهر او وسیلة رسیدن به مقصود قرار گرفته است؛ چنانکه در ماجرای جوحی می‏خوانیم که زن خود را برای فریفتن قاضی (که مظهر و نماد عقل و حکم و داوری است) و به دست آوردن مالی از این رهگذر ترغیب می‏کند و به نتیجه می‏رسد:
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
قوس ابرو، تیر غمزه، دام کید
بهر چه دادت خدا؟ از بهر صید
رو پی مرغی شگرفی دام نه
دانه بنما لیک در خوردش مده
کام بنما و کن او را تلخکام
کی خورد دانه چو شد در حبسِ دام…[27]
حیله و اغواگری زن بقدری در ذهن مولانا جای گرفته است که او علاوه بر ساختن و پرداختن حکایت‏هایی که ذکرشان رفت، با تلمیح به ماجرای یوسف و زلیخا و آیة «انَّ کید کنَّ عظیم» و با بدبینی خاص به تأویل نقش زن در تکوین و تولد فرزند می‏پردازد و با نادیده گرفتن نقش پدر در این زمینه مطالبی را بیان می‏کند. وی از زبان یوسف مثالی که در واقع «نوع» مرد است، از نیرنگ زنان به خدا پناه می‏برد و می‏گوید زن عامل اولین و آخرین سقوط و هبوط مرد است: حوا عامل هبوط آدم از بهشت شد و مادرم با شهوت خود و با جای دادن من در رحم خویش، روحم را از عرش الهی فرود آورد و در زندان تن اسیر کرد. [28]
زن از دیدگاه مولانا همانگونه که عشوه گری می‏کند و فریب می‏دهد، خریدار دروغهای شیرین نیز هست؛ در حالیکه در راه کمال، حقیقت با همة تلخی اش سازنده تر از دروغهای شیرین است لذا مولانا به مخاطب خود توصیه می‏کند که سیلی و دشنام کاملان را بر مدح و ثنای گمراهان ترجیح دهد:
تا چو زن عشوه خری ای بیخرد
از دروغ و عشوه کی یابی مدد
چاپلوس و لفظ شیرین و فریب
می‏ستانی می‏نهی چون زر به جیب
مر تو را دشنام و سیلی شهان
بهتر آید از ثنای گمرهان[29]
در محل مشورت
در میان مسلمانان مشهور است که پیامبر(ص) فرموده با زنان مشورت کنید و خلاف آنچه گفتند عمل نمایید (شاوروهنَّ و خالفوهنَّ). علمای حدیث، از جمله سیوطی در کتاب «اللؤلؤ المرصوع»، اصل و اساسی برای این سخن قائل نشده اند.برخی نیز احتمال داده‏اند که اصل آن، جمله ای از عمر خلیفة‌دوم باشد که عسکری در «الأمثال» آورده است: «خالفوا النساء فانّ فی خلافهنّ البرکة».
سیرة عملی پیامبر(ص) نیز خلاف این سخن را نشان می‏دهد؛ در سال ششم هجرت چون پیامبر(ص) قصد زیارت خانة خدا کرد، کفار قریش مانع ورود آن حضرت و یارانش به مکه شدند، تا آنکه پیامبر در حدیبیه با ایشان پیمان صلح ده ساله بست و مقرر شد اگر در این مدت کسی از طرفین به طرف دیگر پیوست، نپذیرند و او را باز پس دهند و مسلمانان سه روز برای انجام حج آزاد باشند. یاران پیامبر (ص) مفاد صلح نامه را مایة سرافکندگی خود تلقی کردند و به گفتة طبری چون پیامبر(ص) فرمود احرام بندند و موی سر کوتاه کنند، اجابت نکردند. پیامبر(ص) اندوهگین شد و چون ام سلمه همسر پیامبر(ص) علت را دانست،‌ به حضرتش عرض کرد که یا رسول الله(ص) هیچ اندوه مدار و خود موی سر کوتاه کن و قربانی ساز. پیامبر(ص) چنین کرد و یارانش که از ماوقع مطلع شدند، همگی پیروی کردند.[30]
چنانکه ملاحظه می‏شود، در این نمونه، پیامبر(ص) یک موضوع اجتماعی ـ و نه فقط مسألة شخصی و خانوادگی ـ را با همسر خود در میان گذاشته و به رأی و نظر او عمل کرده است. اصولاً در زندگی پیامبر نشانی از این نمی‏بینیم که با رأی همسرانش بخاطر زن بودن ایشان مخالفت کرده باشد. اما در میان مسلمانان چنین حدیثی از قول حضرتش شهرت یافته و در شعر شاعران، بخصوص در آثار عرفا تکرار شده و مضمون آفریده است.
در آثار مولانا حدیث مورد نظر به کرات آمده است. نحوة استفاده از آن اغلب به زبان نماد و تمثیل است، اما نشان می‏دهد که مولانا در اعماق وجودش بدان اعتقاد کامل دارد و در صحت و راستی اش تردیدی روا نمی‏دارد. گویند روزی در تفسیر «شاوروهنَّ و خالفوهنَّ» سخن می‏گفت و تعریف می‏کرد که ابن مسعود رضی الله در شهر بصره بر بام سرای خود سیر می‏کرد، به خاتون خود اشاره کرد که من از این بام فرو جهم؛ زن فریاد کرد و گفت نشاید. نشنید و از آن بام بلند فرو جهید و از حکم قضا پایش شکست… .
تا اینجا خواننده گمان می‏کند که ماجرا در ردّ اعتقاد به حدیث مورد نظر است؛ اما داستان ادامه دارد، مولانا ضمن اینکه شکستن پای ابن مسعود را به حکم قضای الهی نسبت می‏دهد نه به مخالفت با رأی زن، در ادامه می‏گوید که در همان ایام عده‏ای از مخالفان سیاسی عثمان خلیفة‌ سوم از دمشق آمدند و از ابن مسعود خواستند که در از میان برداشتن عثمان با ایشان همراهی کند و او عذر آورد که می‏بینید پایم شکسته است و قدرت حرکت ندارم. پس چون به برکت آن شکستگی از تبعات مشارکت در برکناری عثمان نجات یافت، اقرار کرد که پیامبر راست گفته ‏است، زیرا مخالفت با سخن زن سبب شد که من از گناه کبیره خلاصی یابم.[31]
ملاحظه می‏فرمایید که مخالفت با رأی زن اگر هم مصلحت عاجل نداشته باشد، منفعت آجل دارد!
اعتقاد به این حدیث، همچنانکه پیشتر گفتیم، در یک زمینة نمادین خود را بیشتر نشان می‏دهد. نماد پردازی در بارة زن را در بخش دیگر مقاله بررسی خواهیم کرد. اینجا به اجمال می‏گوییم که زن در آثار عرفا نماد نفس انسان است و طبعاً به نفسانیات امر می‏کند. از آنجا که تعالیم دینی و عرفانی در جهت مبارزه با نفس است، مخالفت با زن نیز در آثار ایشان جایگاه ویژه ای خواهد داشت و بخصوص حدیث مورد نظر به کمک عرفا و تأیید نماد پردازی ایشان خواهد آمد. همچنانکه مولانا می‏گوید:
گفتست مصطفی که ز زن مشورت مگیر
این نفس ما زنست اگر چه که زاهده ست[32]
مولانا در جای دیگر استدلال می‏کند که چون زن عقل و رأی روشنی ندارد، باید خلاف گفته و مشورت او عمل کنی؛ در حالیکه زن جزوی از شرّ است. پس نفس که از زن بدتر و کل شر است، به مخالفت اولی است:
]پیغمبر[ گفت گر کودک در آید یا زنی
کو ندارد رأی و عقل روشنی
گفت با او مشورت کن و آنچه گفت
تو خلاف آن کن و در راه اُفت
نفس خود را زن شناس از زن بتر
زانکه زن جزوی است نفست کل شر
مشورت با نفس خود گر می‏کنی
هر چه گوید، کن خلاف آن دَنی (= پست و فرومایه)[33]
نماد نفس بودن زن عمدتاً از دلبستگی او به ظواهر مادی ناشی می‏شود. به دیگر سخن، هم زن و هم نفس، شیفتة مادیات و جلوه های سطحی و ظاهری دنیا هستند. پس نفس اماره در وجود انسان، در حقیقت زنی است که به قول پیامبر(ص) باید با آن مخالفت کرد:
چو عکسی و دروغینی، همه برعکس می‏بینی
چوکردی مشورت با زن،خلاف زن کن ای نادان
زن آن باشد که رنگ و بو بود او را ره و قبله
حقیقت نفس اماره ست زن در بنیت انسان[34]
مولانا در یک زمینة کاملاً عرفانی هم سفارش می‏کند که در سیر و سلوک و در سفر از عالم مادی به عالم معنوی نباید با زن مشورت کرد؛ بلکه باید با کسی رای زد که خود اهل سیر و سلوک و جانش بهره مند از حیات برتر باشد تا بتواند در این سفر معنوی و در رسانیدن تو به مقصد، یعنی حیات برتر کمک کند. از آنجا که زن در بند تعلقات مادی و دنیوی است، چنین حیاتی ندارد و اگر تو عزم ترک دیار مادیات کنی، حدیث «حب الوطن من الایمان» را برایت می‏خواند و با وسوسه هایش تو را سست می‏کند تا مانع سفر معنوی تو گردد. در حالیکه وطن واقعی جان تو این جهان نیست بلکه عالم ماوراء است؛ پس استناد به حدیث مزبور ایجاب می‏کند که به آنسو سفر کنی تا در وطن حقیقی باشی:
مشورت را زنده ای باید نکو
که ترا زنده کند و آن زنده کو؟
ای مسافر با مسافر رای زن
زانکه پایت لنگ دارد رایِ زن
از دَم حبّ الوطن بگذر مایست
که وطن آن سوست،جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر زان سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط[35]
مولانا باز هم دربارة مشورت با زنان سخن گفته است. البته این نمونه، ترک ادب مولانا در برابر زنان است و خوانندگان شعر او را به انفعال می‏کشاند. وی آنگاه که در صفت شیخ و مراد و لزوم پیروی سالک از او سخن می‏گوید، به سالک سفارش می‏کند که اگر مرکب تو ـ که در این تمثیل خر است ـ به راهی غیر از راه راست که پیر نشان داده رفت، گردن او را بگیر و به سوی راه بکش. اگر هم راه را نمی‏شناسی، بدان که خر همیشه به طرف علفزار می‏رود؛ پس بر عکس راهی برو که خر می‏رود؛ همچنین اگر با زنان مشورت کردی؛ خلاف آنچه گفتند عمل‏کن:
گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست
عکس آن کن، خود بود آن، راه راست
شاوروهنّ پس آنگه خالفوا
انّ من لم یعصهنّ تالف[36]
البته می‏توان در دفاع از مولانا گفت این فقط یک تمثیل است، اما در آن صورت نیز وی محل انتقاد است که چرا مثال بهتری انتخاب نکرده است.
برای آنکه از تلخی سخن مولانا در کام خوانندگان کاسته شود، نمونة دیگری از نتیجة مخالفت مردان با مشورت زنان را می‏آوریم تا با جناب مولانا جدل نیز کرده باشیم! وقتی حضرت موسی دین خود را به فرعون عرضه کرد،او به چالش عظیمی در وجود خویش گرفتار شد و چون در خلوت با همسرش آسیه در بارة آیین موسی مشورت کرد، آسیه وی را به پذیرفتن دین جدید ترغیب و تشویق کرد، اما او که چند گام بیشتر با نجات و فلاح فاصله نداشت، گفت باید با وزیرش هامان نیز مشورت کند. آسیه او را از مشورت با هامان برحذر داشت، اما وی نپذیرفت و در نتیجه از اشقیای آخرت و اهل دوزخ گشت.[37]
این نمونه نشان می‏دهد که «شاوروهن و خالفوهن» نمی‏تواند اصل درست حاکم بر رایزنی با زنان باشد و همیشه نتیجة مثبت به دنبال آورد.
نقصان عقل
یکی دیگر از مسائل مورد انتقاد در آثار مولانا اعتقاد او به نقصان عقل زنان است که این نیز ریشه در مشهورات و مقبولات مسلمین دارد. حضرت علی (ع) پس از فتنة جنگ جمل، در خطبة کوتاهی به نکوهش زنان پرداخته آنها را ناقص عقل خوانده است.[38] بحث دربارة خطبة مزبور مجال دیگری می‏خواهد؛ در اینجا بدان بسنده می‏کنیم که مطالب آن خطبه کلی است، اما همچنانکه مترجمان و شارحان نهج البلاغه نیز توجه کرده اند،‌ عمل عایشه که جنگ جمل زیر بیرق او به راه افتاد و سوء استفاده‏هایی که از جود او بعنوان امّ المؤمنین در جامعه مسلمین شد، سبب صدور آن خطبة امام گشت. در هر صورت، این اصل کلی در بین مسلمانان جا افتاد که زنان ناقص عقل هستند و به این لحاظ در مرتبة پایین‏تری از مردان قرار دارند.
مولانا تحت تأثیر این میراث فرهنگی می‏گوید عقل زن ناقص‏تر و جان او ضعیف‏تر از مرد است؛ از این رو خواب و رؤیای او کم ارزش‏تر از خواب و رؤیای مرد است:
خواب احمق لایق عقل وی است
همچو او بی قیمت است و لاشی است
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
از پی نقصان عقل و ضعف جان[39]
نکتة جالب این است که تلقی مولانا از نقصان عقل زنان، به نوع تلقی امیرالمؤمنین(ع) شباهت دارد. توضیح آنکه مولانا هم زمانی به نقصان عقل زن اشاره می‏کند که سخن سخیف و عمل مردودی از وی سرزده باشد که در واقع آن سخن و عمل، محل ذم و نکوهش است. چنانکه وقتی پادشاهی برای پسر جوانش عروسی از نسل صالحان می‏خواهد و دختر یکی از زاهدان زمانه را برمی‏گزیند، مادر شاهزاده با نگرش دنیوی اعتراض می‏کند که تو همشأنی و کفویّت را که عقلاً شرط ازدواج است، نادیده گرفته ای و پسر ما را با گدایان پیوند می‏دهی؛ مولانا در این هنگام می‏گوید مادر شاهزاده از سر نقص عقل چنین گفت؛ صالح را گدا گفتن خطاست؛ زیرا او به بخششهای الهی غنیّ القلب است.[40]یا هنگامی که نابکارانی خود را به خاندان پیامبر(ص) و علی (ع) نسبت می‏دهند و سید و شریف وانمود می‏کنند، می‏گوید ادعای بی اساس او چنین است، چه کسی می‏داند که مادر او با چه کسی بوده و پدرش کیست؟ سپس حکم کلی می‏دهد که:
بر زن و برفعل او دل می‏نهید
عقل ناقص وانگهانی اعتماد[41] (اعتمید)
مولانا باوجود اعتقاد به نقصان عقل زن می‏گوید وی بر عاقلان و صاحبدلان بشدت غالب می‏شود و چون غلبة او بر اساس تمایلات حیوانی و شهوانی است نه بر اساس لطف و وداد و رقت قلب انسانی، جاهلانی هم پیدا می‏شوند که بر اساس همان شهوانیات بر وی غلبه می‏کنند. مولانا در این عقیدة خود سخنی را به پیامبر نسبت می‏دهد که البته حدیث نبوی نیست، بلکه سخن معاویه است که گفته: «انَّهنَّ یغلبن العاقل و یغلبهنَّ الجاهل»:
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان غالب شوند
کاندرایشان تندی حیوانست بند
کم بودشان رقّت و لطف و وداد(دوستی)
زانکه حیوانیست غالب برنهاد
مهر و رقّت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود[42]
نه مولانا و نه هیچ مرد دیگری به این مسأله نمی‏پردازد که اگر عقل مرد قویتر از شهوت او و بیشتر از عقل زن است، چرا در مقابل مسائل شهوانی تا این حد ضعیف و ناتوان است و چرا با اینهمه ضعف و ناتوانی مردان در برابر شهوانیات، زنان در تاریخ بشر تهمت شهوت دارند.
در میدان جنگ
یکی از مواردی که موجب شده زن در مقایسه با مردان از ارج کمتری برخوردار باشد، عدم آمادگی و شرکت او در جنگهاست. زن به دلیل ویژگیهای جسمانی از یکسو و مسئولیتهای مهمی که در خارج از میدان جنگ دارد از سوی دیگر، به توصیه شارع مقدس در صف اول مبارزه قرار نمی‏گیرد. البته این بدان معنا نیست که دفاع نکند. زنان بسیاری بوده‏اند که در عرصة جنگاوری هم درخشیده اند. در بزرگترین حماسة جهاد اسلامی یعنی حماسة کربلا شهید زن حضور داشته است و در صدر اسلام و در جنگ احد هنگامی که مردان در میدان جنگ بودند و زنان و کودکان در قلعه پناه گرفته بودند، یکی از دشمنان از دیوار بالا آمد و چیزی نمانده بود که وارد قلعه شود. صفیّه عمة پیامبر(ص) به حسّان بن ثابت (شاعر) گفت که او را با شمشیر بزن، چون وی امتناع کرد و عذر آورد که مرد جنگ نیست، صفیّه شمشیر ـ و بقولی عمودی ـ بر گرفت و بر سر دشمن کوفت و او را سرنگون کرد و پیامبر(ص) در تأیید اقدام صفیّه، در روز احد برای او مانند مردان جنگی سهمی قرار داد.[43] در میان قهرمانان ملی نیز نمونه زنان جنگاور بسیار بوده است، لکن بطور عمومی زن به جنگاوری نمی‏پردازد؛ بخصوص که تبعات احتمالی جنگ مثل اسارت زن شأن مناسبی برای جامعه اسلامی ندارد.
مولانا در یک سفسطة آشکار می‏گوید چون امکان جهاد اصغر (جنگ با دشمنان ) برای زنان وجود ندارد، طبعاً جهاد اکبر (مبارزة با نفس) نیز برای او مسیر نمی‏شود:
چون غزا ندهد زنان را هیچ دست
کی دهد آن که جهاد اکبرست[44]
ناگفته نماند که به این بیت می‏توان از دیدگاه تعلیل شاعرانه هم نگریست ـ و شاید این درست تر باشد ـ زیرا در آنجا سخن از مردان پست و فرومایه ای است که بقول مولانا در وجودشان زن نهفته است و مردانگی ندارند؛ لذا می‏گوید اینان نه لایق جهاد اصغر هستند و نه لایق جهاد اکبر. لکن سبک سخن به گونه ای است که بیت مورد نظر را مستقل نیز می‏توان خواند.
اصولاً عموم مردم و مولانا معتقدند که زنانگی و جنگاوری مناسبتی با هم ندارند. زهره که نماد ویژگیهای زنانه است، نمی‏تواند سلحشوری کند؛ همچنانکه مرغ خاکی نمی‏تواند کاری به اعماق دریا داشته باشد:
دست زهره در حنا او کی سلحشوری کند
مرغ خاکی را به موج و غمرة دریا چه کار؟[45]
به نظر مولانا یکی دیگراز دلایلی که موجب می‏شود زن در جنگ شرکت نداشته باشد، ترس او و بهره مند نبودنش از شجاعت و دلاوری است:
در بیشة شیران رو وز زخم میندیش
کاندیشة ترسیدن اشکال زنانه ست[46]
به همین دلیل اگر زن در جنگ شرکت کند نه تنها کاری از پیش نمی‏برد، بلکه موجب وخیم تر شدن اوضاع هم می‏گردد:
حملة زن در میان کارزار
نشکند صف بلکه گردد کار زار
گر چه می‏بینی چو شیر اندر صفش
تیغ بگرفته همی لرزد کَفَش[47]
با اینهمه مولانا اعتراف می‏کند که برتری مردان بر زنان تنها به زورمندی و شجاعت ظاهری ایشان نیست؛ چه در آن صورت، شیر و پیل هم به نیروی تن از آدمیان برتر بودند:
فضل مردان بر زنان ای بوشجاع
نیست بهر قوّت و کسب و ضیاع
ورنه شیر و پیل را بر آدمی
فضل بودی بهر قوّت ای عَمی (نابینا)[48]
برتری مردان
به دلایلی که تاکنون برشمردیم، مولانا در یک داوری نهایی مرد را برتر از زن می‏داند. وی در یک بیان تمثیلی، با مقایسة دل و تن از یکسو و مرد و زن از سوی دیگر، خواننده را به این نکته توجه می‏دهد که همانگونه که مرد از زن زاده می‏شود، دل و جانب روحانی وجود انسان نیز در زمینه ای جسمانی به وجود می‏آید و به اصطلاح جسمانیة الحدوث است. اما این تقدم ظاهری سبب برتری زن و جسم نمی شود؛ فرمانروایی اصلی از آنِ روح و مرد است:
دل ز تن زاد لیک شاه تنست
همچنانکه بزاید از زن مرد[49]
مولانا در آثار خود زنان برجسته ای را معرفی می‏کند که حتی برتر از مردان هستند، اما معتقد است که اینگونه زنان که در وجود خویش مرد مردانه‏ای چون رستم نهفته داشته باشند و مانند مریم آبستن حقایق بزرگ باشند، نادر هستند. از سوی دیگر همة مردان را هم برتر از زنان نمی‏داند و معتقد است که برخی مردان در وجود خود زنانی نهفته دارند که موجب ضعف دل و قوای روحانی ایشان می‏شود:
جز به نادر در تن زن رستمی
گشته باشد خفیه همچون مریمی
آنچنانکه در تن مردان زنان
خفیه‏اند و ماده از ضعفِ جَنان (= قلب و دل)[50]
به علت تلقی برتری مردان، «زن صفت» دشنامی است که به مردان فرومایه و سست عنصر داده می‏شود:
…عشوة دشمن بخوردی عاقبت
سوی هجران عزم کردی عاقبت
بازگردی زان خَسانِ زن صفت
سوی این مردی چو مردی عاقبت[51]
حتی اگر زن، حضرت فاطمه زهرا(س) باشد که فخر تمام عالم است، هیچ مردی حاضر نمی‏شود او را بعنوان فاطمه بستایند:
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
گر چه یک جنسند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکن است
گرچه خوشخو و حلیم و ساکن است
فاطمه مدحست در حق زنان
مرد را گویی بود زخم سنان[52]
شاید معقول ترین و منطقی ترین سخنی که مولانا در مقایسة زن و مرد گفته است، این است که برتری مردان بر زنان به علت دور اندیشی و عاقبت بینی بیشتر مردان است و اگر این فضیلت در میان نباشد، برتری ایشان منتفی است:
فضل مردان بر زن ای حالی پرست
زان بود که مرد پایان بین تر است
مرد کاندر عاقبت بینی خمست
او ز اهل عاقبت چون زن کمست[53]
عکس این نتیجه را نیز می‏توان گرفت که اگر زنی دوراندیش تر و عاقبت بین تر بود، بر مردانی که این صفت را ندارند، برتر است. در واقع برتری یکی از این دو بر دیگری، امری ذاتی و سرشتی نیست. هر کدام که فضایل بیشتری داشته باشند برترند. اما در اینکه کدام جماعت،فضایل انسانی را بیشتر دارا هستند، بسادگی نمی‏توان سخن گفت. واقعیات جوامع در اعصار مختلف نشان می‏دهد که گفته های مولانا در ظاهر بینی و سطحی نگری زنان و دلبستگی ایشان به زیبایی های ظاهری چندان بی مورد نیست؛ اما این امر معلول چه عواملی است و جامعة مردان خود تا چه اندازه در ایجاد این وضع مؤثر بوده‏اند، مطلبی است که طرحش مجال دیگری می‏خواهد.
آنچه آمد، تقریباً شامل تمام نظریات منفی مولانا در بارة زن است. در بخش دوم مقاله (شماره آتی) به نگرش مثبت او می‏پردازیم که البته در مقایسه با نگرش منفی، بسیار قوی و قابل توجه است. بویژه تعامل مولانا با زنان خاندان خود محل درنگ است که بهیچ وجه نشانی از منفی نگری ندارد و حاکی از تکریم شایستة زنان است.
 
 
فهرست منابع:
ـ ابن واضح یعقوبی، احمد؛ تاریخ یعقوبی (تألیف قرن سوم هجری)، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، چاپ ششم، دوره 2جلدی.
ـ افلاکی، شمس الدین احمد؛ مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، تهران، دنیای کتاب، 1362، چاپ دوم، دوره 2 جلدی.
ـ سورآبادی (عتیق نیشابوری)، ابوبکر؛ قصص قرآن مجید، به اهتمام یحیی مهدوی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1365، چاپ دوم.
ـ فروزانفر، بدیع الزمان؛ احادیث مثنوی، تهران، امیر کبیر، 1361، چاپ سوم.
ـ فیض الاسلام، سید علینقی؛ ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران، کلاله خاور، 1351، چاپ دوم.
ـ مولوی، جلال الدین محمد؛ فیه ما فیه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، امیر کبیر، 1362، چاپ پنجم.
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ؛ کلیات شمس یا دیوان کبیر، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، امیرکبیر، 1363،چاپ سوم، دوره 10 جلدی.
ـ ــــــــــــــــــــــــــ ؛ مثنوی معنوی، تصحیح رینولد الّین نیکلسون، تهران، انتشارات مولی، 1362، چاپ دوم، دوره 3 جلدی.
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ؛ مجالس سبعه، تصحیح دکتر فریدون نافذ، تهران، نشر جامی، 1363، چاپ اول.
ـ میبدی، ابوالفضل رشید الدین؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار، تصحیح علی اصغر حکمت، تهران، امیرکبیر،
1361، چاپ چهارم، دوره 10جلدی.
ـ ناصرالدین الألبانی، محمد؛ سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة، بیروت، مکتب الاسلامی، 1985م. الطبعة الخامسة.



 
پی نوشتها:

 [1] - کلیات شمس، ج1، ص6.
[2] -استسقا، بیماری خاصی است که در آن، شکم بیمار ورم می‏کند و احساس تشنگی بسیار می‏نماید و از خوردن آب سیر نمی‏شود. اینجا استعاره از قانع و راضی نشدن شهوات است.
[3] - مثنوی، دفتر 6، بیت 4653 به بعد.
[4] - کلیات شمس، ج1، ص 68.
[5] - مثنوی، د5، ب 956 به بعد.
[6] - مجالس سبعه، ص 32.
[7] - مثنوی، د6، ب 4557.
[8] - فیه ما فیه، ص 231؛ نیز درباره همسران پاکدامن دلقکی که به فحشا افتاده‏اند، بنگرید به: مثنوی، د2، ب 2333 به بعد.
[9] - مثنوی، د3، ب 3872؛‌ نیز بنگرید به: د6،‌ب 3958؛…
[10] - کلیات شمس، ج2، ص 89.
[11] - همان، ج5، ص 46.
[12] - همان، ج5، ص246.
[13] -همان، ج2، ص 20.
[14] - کشف الأسرار، ج1، صص 295ـ 297.
[15] - مثنوی، د1، ‌ب 535.
[16] - همان، د5، ب 4081 به بعد.
[17] - مجالس سبعه، ص32.
[18] - مثنوی، د6، ب 3637 به بعد.
[19] - همان، د6، ب 3863.
[20] - همان، د6، ب 447.
[21] - قصص قرآن، ص60.
[22] - مثنوی، د6، ب 4469 به بعد.
[23] - همان، د4، ب 158 به بعد.
[24] - همان، د4، ب 3544 به بعد.
[25] - در قدیم رسم قاریان چنین بود که هر روز ده آیه به شاگردان خود تعلیم و مشق می دادند. بر سر هر ده آیه، نشانه یا دایره ای رنگین یا زرین می گذاشتند. پیرزن حکایت مورد نظر دایره های قرمز رنگ عشر را می بریده و به جای گلگونه استفاده می کرده است.
[26] - مثنوی، د6، ب 1222 به بعد.
[27] - همان، د6، ب 4450 به بعد.
[28] - همان، د6، ب 2795 به بعد.
[29] - همان، د2، ب 2583 به بعد.
[30] - بنگرید به: سلسلة الاحادیث الضعیفة، ج1، ص 429؛ احادیث مثنوی، صص30ـ 31.
[31] - مناقب العارفین، ج1، صص509 ـ 510.
[32] - کلیات شمس، ج1، ص 259.
[33] - مثنوی ، د2، ب 2270به بعد.
[34] - کلیات شمس، ج 4، ص 135.
[35] - مثنوی، د4، ب 2209 به بعد.
[36] - همان، د1، ب 2950به بعد ترجمه بیت چنین است: با زنان مشورت کنید و سپس خلاف آن عمل کنید که هر کس از زنان سرپیچی نکند، هلاک می شود.
37 - همان، د4، ب 3597 به بعد.
38 - نهج البلاغه، ص 179،خطبه 79.
[39] - مثنوی، د6،ب 4319 به بعد.
[40] - همان،د4، ب 3120 به بعد.
[41] - همان، د2، ب 3194 به بعد.
[42] - همان، د1، ب 2433 به بعد.
[43] - تاریخ یعقوبی، ج1، صص 407- 408.
[44] - مثنوی، د6، ب 1883.
[45] - کلیات شمس، ج2، ص298.
[46] - همان، ج1، ص 200.
[47] - مثنوی، د5، ب 2459 به بعد.
[48] - همان، د4، ب 1618 به بعد.
[49] - کلیات شمس، ج2،‌ ص244.
[50] - مثنوی، د6، ب 1884 به بعد.
[51] - کلیات شمس، ج1، ص 250.
در رباعیات نیز می گوید:
ای تن! تو نمیری که چنان جان با تست
ای کفر! طرف فزا که ایمان با تست
هر چند که از زن صفتان خسته شدی
مردی به صفت، همت مردان با تست (کلیات شمس، ج8، ص30)
[52] - مثنوی ، د2، ب 1741 به بعد.
[53] - همان، د4، ب 1620 به بعد.
 

تبلیغات