چکیده

این مقاله بر آن است تا نخست تعریفى از «پاسخگویى» به دست دهد. پاسخ به رابطه اخلاق وپاسخگویى در دو بعد نظرى و عملى بخش دیگر این نوشتار است. در این قسمت پاسخگویى همشأن دیگر فضایل اخلاقى، فعلى اخلاقى معرفى مى شود. طبیعتاً چنین برداشتى از «پاسخگویى» زمینه پیدایش نوعى مراقبه و نظارت درونى را در افراد پدید مى آورد. در بخش پایانى مقاله به برخى از آداب و آثار پاسخگویى پرداخته شده است.

متن

 

با آنکه شیوه تبیین رئوس ثمانیه در نگارشهاى امروزین منسوخ و ملال آور انگاشته شده است؛ ناگزیر باید پذیرفت که تعریف موضوع و تبیین دامنه پژوهش کارى است پر سود و گامى است بنیادین که بى آن پژوهش گرفتار بى سامانى و خواننده اسیر تشویش خواهد شد.

این سخن درباره موضوع پاسخگویى نیز درست است. چه آنکه در نگاه نخستین روشن و بى ابهام جلوه مى کند، اما در گامهاى بعدى پژوهش، دشواریهاى خود را بر نویسنده و خواننده تحمیل مى نماید و پرسشهایى را پیش رو مى نهد. از قبیل آنکه آیا پاسخگویى همان پاسخ گفتن به پرسشها و رفع ابهامها و شبهات است و یا آنکه مفهومى شبیه احساس مسئولیت و تعهد دارد و آیا در پس این مفهوم مطالبه و مؤاخذه نیز نهفته است. و اگر بدانیم فرهنگهاى عمومى و تخصصى نیز پاسخى به این پرسشها نداده اند، پیچیدگى بیشتر مى شود. با این حال شاید ساده ترین و منطقى ترین راه براى ارائه تعریفى نسبتاً جامع از موضوع، مراجعه به فرهنگ مردم روزگار است و مقصودى که آنان از کاربرد این واژه در ذهن دارند.

چنین به نظر مى آید که وقتى مردم این واژه را به کار مى گیرند همه احتمالات پیش گفته را در نظر مى آورند. از این رو مى توان پاسخگویى را این گونه باز شناساند: «گزارشى است صادقانه و از سر تعهد درباره چگونگى بهره بردارى از قدرت ها و امکاناتى که براى انجام مأموریتى ویژه در اختیار فرد نهاده شده است». بنابراین عناصر «احساس مسئولیت»، «تعهد» و «دلسوزى» از یک سو و «مطالبه» و «مؤاخذه» از سویى دیگر قرین این اصطلاح است. به سخنى دیگر پاسخگویى صرفِ پاسخ گفتن به پرسش خاصى نیست بلکه مى توان معادل مسئولیت پذیرىِ همراه با آمادگى براى ارائه گزارش عملکرد، باشد. برابر نهاده انگلیسى مسئولیت، Responsibility، به خوبى بخشهاى دوگانه این تعریف را بازتابانده است؛ زیرا خود این واژه به معناى مسئولیت است و بخش آغازین آن، Response، در برگیرنده مفهوم پاسخ گفتن مى باشد.

نظریه سیاسى اسلام درباره پاسخگویى

سخن آغازین آنکه منابع اصیل اسلامى (قرآن و روایت) با تکیه بر جهان بینى و انسان شناسى ویژه خود، تنها یک مرجع را فراتر از قلمرو پاسخ گویى و مسئولیت پذیرى مى شناسند و آن نیز خداوند است. او است که به صفت سمیع، بصیر، علیم و شهید آراسته است و ضمن نظارت بر آدمیان از نعمتهایى که در اختیار آنان نهاده است، خواهد پرسید و در این باره از هیچ کس هم چشم نخواهد پوشید. چنانکه بارها از موضوع پاسخ خواهى خود از پیامبران سخن گفته است. حتى در آیه اى پیش از آنکه عرصه قیامت برپا شده باشد، موضوع پرسش خود را از عیسى(ع) این گونه بازگفته است: «اِذْ قالَ اللّهُ یا عیسىَ بْنَ مَرْیَمَ أَاَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخَذُونى وَاُمّى اِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ...»

قلمرو پاسخ خواهى خداوند نیز بسیار گسترده است و همه گفتارها، رفتارها و اندیشه هاى آدمى را درباره همه نعمتهاى مادى و معنوى در بر مى گیرد. بنابراین راهى براى گریز از پاسخگویى پیش روى انسان وجود ندارد. همچنانکه هیچ کس، جز خود فرد این مسئولیت را بر عهده نمى گیرد.

اینک جاى گفتگو از پشتوانه هاى منطقى این آموزه ها نیست، زیرا همه موحدان راه تردید را در این باره بر خود بسته اند. اما همین اندازه مى توان گفت که اصولى از قبیل آفرینش هدفمند جهان هستى، آزادى و اختیار عمل انسان، ضرورت پایان یافتن عادلانه کار انسان و جهان، وابستگى ذاتى انسان به خداوند و نیازمندى مطلق آدمى به آفریدگار جهان،همگى مستندات گزاره هاى پیشین است که تبیین آنهافرصتى ازآنِ خود رامى خواهد.

رابطه اخلاق و پاسخگویى

این موضوع را مى توان از دو منظر اخلاق نظرى و عملى پى جست. در بخش نخست به پرسشهایى از این دست پاسخ داده خواهد شد که آیا پاسخگویى همانند «راستگویى»، «درستکارى»، «امانت دارى» و... خود فعلى اخلاقى به شمار مى آید و آیا احساس مسئولیت اخلاقى تأثیرى بر روند پاسخگویى خواهد داشت؟ همچنین آیا پیوندى میان قانون و اخلاق وجود دارد. در بخش دوم نیز از آداب و آثار پاسخگویى گفتگو مى شود.

پاسخ به پرسش نخست، در گرو تبیین مفهوم فعل اخلاقى است که خود در مقابل فعل طبیعى به کار مى رود و مقصود از آن هر عملى است که شایسته ستایش ویا نکوهش باشد. ارزشگذارى فعل اخلاقى نیز تابع ملاکهایى است که در علم اخلاق از آن سخن مى گویند.

برخى غیر خواهى و نوع دوستى را ملاک تشخیص فعل اخلاقى مثبت مى دانند و کسانى مانند کانت، وجدان اخلاقى انسان را معیار این تشخیص مى خوانند و گروهى از متکلمان مسلمان نیز به حسن و قبح ذاتى افعال معتقدند. نکته اى که شاید بتوان بر آن پاى فشرد، این است که پاسخگویى در سنجش با هریک از ملاکهاى یاد شده، فعلى اخلاقى به شمار مى آید؛ زیرا اولاً در آن منافع و مصالح غیر نهفته است و ثانیاً وجدان اخلاقى انسانها آن را عملى ستوده مى داند، چه آنکه پاسخگویى از احساس مسئولیت، صداقت و خیرخواهى فرد خبر مى دهد و ثالثاً همگان با فطرت سلیم خویش دوست دار مسئولیت پذیرى و راست کردارى هستند. البته مى توان پنداشت که کسانى چون ماکیاولى و راسل با تکیه بر معیارهاى مادیگرایانه و سودجویانه، ارزش پاسخگویى را ناپایدار و تابع منافع شخصى قلمداد کنند و حتى آن را غیر اخلاقى بنامند که در جایگاه خویش پاسخهایى شایسته به این دیدگاهها عرضه شده است.

پاسخ به پرسش دوم، جنبه اى عمومى دارد و درباره همه افعال ارادى آدمى درست مى نماید. جوهره این پرسش آن است که اگر پاسخگویى فرمانى حکومتى است و با دستورالعملهایى قابلیت اجرا دارد، نقش اخلاقى در این میانه چیست؟ آیا پاسخگویى بدون اخلاق، آن هم از نوع دینى اش، امکان وقوع ندارد؟ به بیانى دیگر، چه ضرورتى براى حضور اخلاق در میدان پاسخگویى وجود دارد؟

براى پاسخ به این پرسشها بایسته است به یاد آوریم که در آموزه هاى دینى، ارزشمندى هر عمل به حسن فاعلى (نیت) و فعلى (ظاهر عمل) آن است و با فقدان هریک از این دو، ارزش الهى خود را از دست مى دهد. حتى از منظر عرفانى همه افعال طبیعى مانند رفع نیازهاى اولیه حیات، مى توانند ارزش اخلاقى و الهى داشته باشند. بنابراین حضور عنصر اخلاق در فعل پاسخگویى مى تواند اولاً به ارزشمندى عمل منجر شده، آن را به عبارتى بزرگ تبدیل نماید و ثانیاً بر آثار و نتایج پاسخگویى تأثیر ژرف داشته باشد؛ زیرا اگر متصدیان امور، خود را در محضر خداوند و نظارت او بدانند و پاسخگویى را جلوه اى از محاسبه نفس و آمادگى براى پاسخگویى به خداوند تلقى کنند، هرگز حقیقتى را که مردم از آن ناآگاهند کوچک نخواهند شمرد و در صدد گمراهى ایشان و تبرئه ناعادلانه خویش بر نخواهند آمد. از همین نکته نسبت میان اخلاق و قانون و نیز اخلاق و قدرت به دست مى آید.

آداب پاسخگویى

اینک که دانسته شد پاسخگویى فعلى اخلاقى و ارزشى دینى به شمار مى آید، مى توان همانند سایر افعال اخلاقى از آداب انجام آن به اختصار گفتگو کرد. برخى از این آداب چنین اند:
1. صراحت و شجاعت:

آن که ریگى به کفش ندارد و حسابش پاک است، از محاسبه اش باکى نیست. او هر روزش را با مشارطه مى آغازد و با محاسبه به پایان مى برد و همواره پاسخى راستین در کف دارد. چنین کسى تنها به تکلیف خویش مى اندیشد و رضایت خدا و مردم را با هم مى جوید. بدین سان ناخشنودى، تهدید و تطمیع برخى بر پاسخگویى اش تأثیرى نخواهد گذاشت. بى پرده و بى ابهام، آنگونه که مأمور بوده است، سخن مى گوید و آرامش و رضایت را به جامعه هدیه مى کند. وى این سخن امیرمؤمنان(ع) را با گوش جان نیوشیده است که فرمود: کار دین خدا جز به پایدارى مردان پر صلابت و استوار، راست نمى گردد: «لا یُقیمُ اَمْرَ اللّهِ سُبْحانَهُ اِلاّ مَنْ لایُصانِعُ وَ لایُضارِعُ وَ لایَتَّبِعُ المَطامِعَ»

آشکارا خود را مجرى قوانین و فرمانهاى حکیمانه مى داند و براى آنکه تیرگى تردید و بدگمانى را از آسمان پاسخهاى خویش بزداید، خود را نخستین مجرى قانون مى شناساند: «قُلْ اِنّى اُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ» و چون راز صراحت و شهامتش را جویا شویم، مى گوید: «قُلْ اِنّى أَخافُ اِنْ عَصَیْتُ رَبّى عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ» و با این پاسخ، پیوند پاسخگویى به خدا و مردم را باز مى نماید.
2. صداقت و راستى

مگر نه این است که پاسخ گویى، گزارش واقعیتهایى است که روى داده یا خواهد داد؟ پس هرچه غیر از این باشد، عین ناراستى و رذیلتى اخلاقى است که مردمان را از حاکمان دور ساخته، بى اعتمادى و بد دلى را در جامعه مى گستراند. سعدى این نکته را چنین باز گفته است: «دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند چون برادران یوسف که به دروغى موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند؛ قالَ بَلْ سَوَّلتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ.
یکى را که عادت بود راستى     خطایى رود در گذارند از او
وگر نامور شد به قول دروغ     دگر راست باور ندارند از او

شاید برخى گمان برند که کار حکومت با اسرار و رموزى همراه است که کتمان حقایق و حتى دروغ گویى را روا مى سازد؛ اما باید دانست که فطرت آدمیان خواستار راستى و دوستدار صداقت است. البته این را نیز نمى توان از نظر دور داشت که نگفتن برخى از سخنان راست، غیر از دروغ گفتن است. آنچه اهمیت دارد این است که آنچه را مردم باید بدانند و دانستن آن آسیبى به مصالح ایشان نمى زند، باید صادقانه گزارش کرد و نگفتن اسرار، نباید پوششى براى گریز از مسئولیت یا فریفتن مردم گردد. امیرمؤمنان در نخستین خطبه حکومتى خود از راستىِ خویش سخن گفت و فرمود: «وَاللّهُ ما کَتَمْتُ وَشْمَةً وَلا کَذِبْتُ کِذْبَةً؛ به خدا سوگند هرگز به اندازه سر سوزنى حقیقت را پنهان نکرده ام و هیچ دروغى نگفته ام.»

از این رو به همه فرمانروایان چنین فرمود: «وَلْیَصْدُقْ رائِدٌ اَهْلَهُ؛ پیشواى قوم باید به مردم خود به راستى سخن گوید.» و راز این همه تأکید را این گونه باز نمایاند: «اَلصّدقُ صَلاحُ کُلِّ شَىْ ءٍ وَالکِذْبُ فَسادُ کُلِّ شَىْ ءٍ؛ صدق سبب صلاح هرچیز و دروغ سبب تباهى هر کار است.»

و این را نیز باید دانست که راست گویى با سختیها و ناملایمات بسیار همراه است و این پیامدها نباید حاکمان را به سوى دروغ گویى سوق دهد. چنان که عبید زاکانى از سر درد به کنایت به توصیف بى اخلاقى حاکمان و مردم روزگار خویش پرداخته مى گوید:

اما صدق، بزرگان ما [نو اندیشان روزگار او] مى فرمایند که این خُلق، ارذل خصایل است؛ چه ماده خصومت و زیان زدگى، صدق است. هرکس نهج صدق ورزد پیش هیچ کس عزتى نیابد. مرد باید که تا تواند پیش مخدومان و دوستان خوش آمد و دروغ و سخن به ریا گوید و صَدَقَ الامیر کار فرماید، هرچه بر مزاج مردم راست آید آن در لفظ آرد... بزرگان از این جهت گفته اند که «دروغ مصلحت آمیز به که راستى فتنه انگیز» و کدام دلیل از این روشن تر که اگر صادق القول صد گواهى راست ادا کند از او منت ندارند بلکه به جان برنجند و در تکذیب او تأویلات انگیزند و اگر بى دیانتى، گواهى به دروغ دهد صدنوع بدو رشوت دهند و به انواع، رعایت کنند تاآن گواهى دهد.
دروغى که حالى دلت خوش کند     به از راستى کت مشوش کند

همچنین از یاد نباید برد که حاکمان نیز چون همگان از همنشینان تأثیر مى پذیرند، از این رو باید با راستگویان دمساز باشند. امیرمؤمنان در فرمان خود به مالک او را بدین موضوع فرمان داد: «وَاَلْصِقْ بِأَهْلِ الوَرَعِ وَالصِّدْقِ؛ با پرهیزکاران و راستگویان همراه و در پیوند باش.»

آورده اند که «مسترشد» خلیفه در وصیت نامه پسر خود نوشته بود که اگر خواهى که مردم از تو ترسند دروغ مگوى که مردم دروغ گوى، بى مهابت بوند اگرچه هزار شمشیر براى محافظت او گرد او باشد؛ یعنى اگر هزار تیغ برهنه در کوکبه دولت کسى مى برند و شمشیر زبانش جوهر صدق ندارد، در نظر مردم هیچ شکوه نیارد.
تو در کار خود راستى بر بکار     که هم رسته گردى و هم رستگار
بود گرچه مردم بسى کج خرام     به آخر شود راستان را غلام
اگرچند باشد کمان سخت گیر     به آخر تواضع کند پیش تیر
3. پرهیز از فرافکنى

خویشتن دوستى آدمى، او را بر آن مى دارد که هرگز عیبى بر خود نبیند و دیگران نیز خرده اى بر کرده هایش نگیرند. از این رو واکنشهاى گوناگونى در برابر مطالبات و پرسشها از خود نشان مى دهد. گاه با احساس مسئولیت مضاعف، در پى انجام بهینه وظایف بر مى آید و زمانى از همه خواسته هایش دست کشیده، مسئولیت را رها مى سازد و هرچه بسیار که به توجیه رفتارهایش پرداخته، دیگران را مسئول ناکامى خود مى داند. اگرچه نمى توان نقش عوامل بیرونى را در پیروزى و شکست انکار کرد، اما این را نیز باید به یاد داشت که عوامل درونى و اراده انسان ناممکن ها را ممکن ساخته، موانع بیرونى را از سر راه بر مى دارد. از این رو در آموزه هاى اسلامى هرکس مسئول کار خویشتن است و هیچ کس بار دیگرى بر دوش نخواهد گرفت: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخرى» و چون در قیامت دوزخیان گمراهى خود را به شیطان باز مى گردانند او پاسخ مى دهد که: «... اِنَّ اللّهَ وَعَدَکُم وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لى عَلَیْکُم مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُم فَأَسْتَجَبْتُم لى فَلا تَلُومُونى وَلُومُوا اَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما اَنْتُمْ بِمُصْرِخىَّ...»

بنابراین، پیش از آنکه پرده ها برافتد و رازهاى نهانى هویدا شود، همگان باید حساب خویش را بر رسیده، پاسخ کرده هاى خود را فراهم آورند وگرنه دیرى نخواهد گذشت که راه بر همه بهانه ها و گریزگاهها بسته خواهد شد.
4. رازدارى و عیب پوشى

از آداب حکومت است که بى پرده و روشن با مردم سخن گویند و آنان را محرم اسرار خود بدانند؛ اما گاه پیش مى آید که مصالح عمومى، پنهان داشتن اسرارى را بر حاکمان ضرور مى نماید و اى بسا که این رازدارى بر رنج آنان بیفزاید؛ زیرا مى توان با گفتن برخى عیبهاى شخصىِ افراد و یا رازهاى عمومى مسئولیت شمارى از کاستى ها را از دوش خود کنارى نهاد و خویش را از تیررس انتقادها و مطالبات دور ساخت. اما اخلاق اسلامى آبروى مسلمانان را برتر از حرمت کعبه مى داند و حفظ آن را بر همگان به ویژه حاکمان واجب مى شمارد. امیر مؤمنان در فرمان خود به مالک چنین فرمود:

و از رعیت، آن کس را از خود دورتر دار و با او دشمن باش که عیب مردم را بیشتر جوید، که همه مردم را عیبهاست و والى از هر کس سزاوارتر به پوشیدن آنهاست. پس مبادا آنچه را بر تو نهان است آشکار گردانى و باید، آن را که برایت پیداست بپوشانى و داورى در آنچه از تو نهان است با خداى جهان است. پس چندان که توانى زشتى را بپوشان تا آن را که دوست دارى بر رعیت، پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند.

و نیز در نامه اى به فرماندهان نظامى، پاى بندى خود را به رازدارى این گونه بیان فرمود: «بدانید حق شما بر من آن است که رازى را از شما پوشیده ندارم مگر در جنگ». از این رو گفته اند، اگر کسى رازت را بر ملا ساخت پیش از آنکه او را عقوبت نمایى باید خود را مجازات دهى.

آورده اند که اسکندر سِرّى از اسرار خود را با یکى در میان آورده بود و در محافظت آن مبالغه کرد. ناگاه آن سرّ از وى سر بر زد و به گوش اسکندر رسید. اسکندر با حکیم «بلیناس» گفت: عقوبت کسى که سرّ کسى را فاش کند، چیست؟...

حکیم گفت: اى ملِک، از او مرنج و او را عقوبت مکن که سرّ خود را، خود افشا کرده اى. با آنکه سرّ تو، تو را مهم بود بار آن نتوانستى کشید اگر دیگران تحمل آن بار نکنند بعید نباشد.
سرّ خود را هم تو محرم شو که محرم یافت نیست     همدم خود باش خود زیرا که همدم یافت نیست

همچنین بر حاکمان است تا عیب جویان و پرده دران را از خویش دور سازند و بساط این فرهنگ ناپسند برچینند؛ زیرا آنان اند که دیدگاه حاکمان را درباره مردم به ضلالت مى کشانند و امکان پاسخگویى مناسب را از آنان مى ربایند.

سعدى بارها بر این نکته پاى فشرده است که:
مکن عیب خلق اى خردمند فاش     به عیب خود از خلق مشغول باش
چو باطل سرایند مگمار کوش     چو بى ستر بینى، بصیرت بپوش

همو در حکایتى، داستان کسى را بازمى گوید که در نزد حکیمى فرزانه از جوانى فاضل عیب جویى مى کرد و مى گفت او با همه توانایى و هنرمندى اش حروف ابجد را به درستى نمى داند و یا آن دیگرى دندان پیشین ندارد و حکیم چون این سخنان را از او شنید برآشفت و گفت:
تو در وى همان عیب دیدى که هست     ز چندان هنر چشم عقلت ببست
یقین بشنو از من که روز یقین     نبیند بد مردم نیک بین
یکى را که فضل است و فرهنگ و راى     گرش پاى عصمت بلغزد ز جاى
به یک خرده مپسند بر وى جفا     بزرگان چه گفتند؟ خُذْ ما صَفا
بود خار و گل با هم اى هوشمند     چه در بند خارى؟ تو گل دسته بند
که را زشتخویى بود در سرشت     نبیند ز طاووس جز پاى زشت
صفایى به دست آور اى خیره روى     که ننماید آیینه تیره روى
طریقى طلب کز عقوبت رهى     نه حرفى که انگشت بر وى نهى
منه عیب خلق اى فرومایه پیش     که چشمت فرو دوزد از عیب خویش
... تو نیز اى عجب هر که را یک هنر     ببینى، ز ده عیبش اندر گذر
نه یک عیب او را برانگشت پیچ     جهانى فضیلت برآور به هیچ
5 . فروتنى

آن که مردم را بندگان خداوند، خانواده او و اولیاى نعم خود مى داند و پُستها را وسیله اى براى خدمتگزارى به مردم مى شمارد، هرگز چون گردنکشان بر مردم حکم نمى راند و با پاسخهاى درشت و تند خویش، ایشان را نمى رنجاند. و این دستورى الهى است که خداوند به پیامبر اسلام(ص) فرمود تا در برابر مؤمنان فروتن باشد. «وَاخْفَضْ جَناحَکَ لِلْمُؤمِنینَ» و نیز آداب گفتگو با مؤمنان را این گونه به آن حضرت(ص) آموخت: «اِذا جَاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ...»

سیره رسول خدا(ص) و امیر مؤمنان(ع) در دوران زمامداریشان سرشار از فروتنى نسبت به مردم بود. از این رو على(ع) در نامه اى به یکى از کارگزاران خویش به او فرمود: «وَاخْفَضْ لِلرَّعِیَّةِ جَناحَکَ».

همچنین در نامه خود به مالک اشتر اصول کلى مهرورزى به مردم را که به رساترین شکل ممکن آداب پاسخگویى را نیز مى آموزد این گونه بیان فرمود:

و مهربانى و خوش رفتارى و نیکویى با رعیت را در دل خود جاى ده و مبادا نسبت به ایشان جانور درنده بوده، خوردنشان را غنیمت دانى که آنان دو دسته اند: یا با تو برادر دینى اند یا در آفرینش مانند تو هستند که از پیش گرفتار لغزش بوده و در معرض آسیبها هستند و به عمد یا خطا گرفتار گناه مى شوند، پس با بخشش و گذشت خود آنان را عفو کن... .

در بخشى دیگر از این فرمان به مالک فرمود: «مگو مرا امیر و مسلط بر شما گردانده اند، امر مى کنم و باید اطاعت شوم. این تخیل، افساد قلب است و تضعیف دین و خود را به دگرگونى ها نزدیک کردن.»

پیدا است آنکه درباره مردم على وار مى اندیشد، ادبى جز تواضع در برابر آنان در پیش نمى گیرد. شاید برخى گمان کنند، فروتنى به کاهش منزلت و هیبت حاکمان خواهد انجامید. از این رو این ویژگى را شایسته ایشان ندانند؛ اما امیر مؤمنان(ع) که خود سرمشق این فضیلت است تواضع را سنگر و نگاهبان انسان در برابر شیطان و لشکریانش مى داند: «وَاتَّخِذُوا التَّواضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّکُمْ إِبْلیسَ وَ جُنُودِهِ».

از رسول خدا(ص) نیز نقل است که فرمود: «مَنْ تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّهُ، هر که براى خداوند فروتنى کند خدا او را بالا مى برد.»

آمده است که: «نصر بن احمد از ملوک سامانیه پسر خود را وصیت کرد که اى فرزند دلبند، اگر مى خواهى که مملکتى که ما به مشقت بسیار به دست آورده ایم و سلطنتى که عمر عزیز در تمهید قواعد آن صرف کرده، سالها بر تو بماند بر خزینه اعتماد مکن که مال در معرض زوال است و بر لشکر دل منه که سپاهى، منقلب است. تکیه در دوام مملکت و قیام حکم بر کرم نماى و در تواضع افزاى که تواضع و کرم دو دام اند مر دلهاى مردمان را و هر که صید یکى از این دو دام شد هرگز رهایى ندارد.
تواضع ز گردون فرازان نکوست     گدا گر تواضع کند خوى او است
6. عذرخواهى

اصل اولیه عقلى آن است که آدمى از انجام کارهایى که پوزش خواهى را در پى دارد، بپرهیزد.
همه آن کن که چون بپرسندت     زان توانى درست داد جواب

اما چه مى توان کرد که انسان همواره در آستانه اشتباه و گناه است و عذرخواهى همراه و همزاد او. در پاسخگویى حاکمان به مردم نیز این نکته را از یاد نباید برد که اشتباه و عذرخواهى هر دو ممکن و طبیعى است. بنابراین در مواردى باید کارگزاران عذرخواه و مردم پوزش پذیر باشند. امیر مؤمنان در فرمان خود به مالک او را به این موضوع چنین فرمان داد:

و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار، و با این کار از بدگمانى شان درآر، که بدین رفتار خود را به ـ عدالت ـ خوى داده باشى و با رعیت مدارا کرده و با عذرى که مى آورى بدانچه خواهى رسیده و آنان را به راه حق در آورده اى.

البته پوزشهایى پذیرفتنى است که صادقانه و نامکرر باشد و نباید با بهره گیرى ریاکارانه از این واقعیت درصدد گمراهى مردم برآمد.
از منافق عذر رد آمد نه خوب     زانکه در لَب بود آن نه در قلوب
بوى سیبش هست جزو سیب نیست     بو در او جز از پى آسیب نیست

و نیز باید به یاد آورد که اگر در این جهان عذر گناهان و کوتاهى ها نجوییم، روزى فرا مى رسد که در آن پوزش خواهى سودى به ستمگران نمى رساند. «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ» و حتى اجازه عذرخواهى به آدمى داده نخواهد شد: «وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ».
عذر خود از شه بخواه اى پر حسد     پیش از آنکه آن چنان روزى رسد

و راستى چگونه مى توان توجیه ها و بهانه هاى نادرست آورد در حالى که هم آدمى بر کرده هاى خویش آگاه است و هم دادگر هستى همه رازها را مى داند؟
حیله هاى تیره اندر داورى     پیش بینایان چرا مى آورى
هر چه در دل دارى از مکر و رموز     پیش ما رسواست و پیدا همچو روز
گر بپوشیمش ز بنده پرورى     تو چرا بى رویى از حد مى برى
از پدرآموز کادم در گناه     خوش فرود آمد به سوى پایگاه
چون بدید آن عالم الاسرار را     بر دو پا استاد استغفار را
بر سر خاکستر اندُه نشست     از بهانه شاخ بر شاخى نجست
رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و بس     چونکه جانداران بدید از پیش و پس
7. پرهیز از منت نهادن

برخى از یاد مى برند که مسئولیتها براى خدمتگزارى به عیال الله است و هر آنچه در سایه این پستها انجام گیرد، تنها انجام وظیفه و مایه تکامل فاعل آن است. از این رو اگر برایشان خرده اى گرفته شود و یا به سختى مورد مطالبه و مؤاخذه قرار گیرند، اختیار از کف مى دهند و در آن حال فضل خویش بر دیگران یکایک مى شمارند و حقوق خود را بر مردم یادآورى مى کنند. بدین سان با منّت نهادن بر بندگان خدا، سابقه درخشان خدمت خود را تباه مى سازند و بارى بر گناهان خویش مى افزایند.

قرآن کریم منت نهادن را مایه نابودى اعمال نیک مى شمارد: «وَ لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاْءَذى»؛ صدقات خود را با منت نهادن و آزار دیگران از بین نبرید.

امیر مؤمنان(ع) در فرمان خود به مالک همین نکته را این گونه به او گوشزد کرد: «وَ اِیّاکَ وَالْمَنَّ عَلى رَعِیَّتِکَ بِاِحْسانِکَ... فَاِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسانَ»؛ از منت نهادن بر مردم بپرهیز، زیرا منت به تباهى احسان مى انجامد.
درخت کرم هر کجا بیخ کرد     گذشت از فلک شاخ و بالاى او
گر امیدوارى کز او برخورى     به منت منه اره بر پاى او
8 . پرهیز از شتابزدگى

در مقابل کسانى که به خواسته ها و مطالبات مردم، بى توجه اند و از پاسخ به آنها مى گریزند، گروهى دیگر بى هیچ درنگى و اندیشه اى، شتابزده به پاسخ مى پردازند. در حالى که ممکن است امورى بر کارگزاران پوشیده باشد و پاسخ نسنجیده به تباهى حق بینجامد. از این رو فرموده اند «مَنْ أَسْرَعَ فِى الْجَوابِ لَمْ یُدْرِکِ الصَّوابَ»؛ هر که در پاسخگویى شتاب نماید، به حقیقت دست نمى یابد؛ زیرا اساساً عجله مکرى شیطانى است:
مکر شیطان است تعجیل و شتاب     لطف رحمان است صبر و احتساب

امیر مؤمنان کارگزاران را از شتابزدگى این گونه پرهیز داده است، «خود را درباره آنچه برایت آشکار نیست، ناآگاه گیر و شتابانْ گفته سخن چین را مپذیر که سخن چین هر چند خود را در هیئت خیرخواهان درآورد، خیانتکار است.» و نیز فرمود: «لا تَعْجَلُوا فى أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَیَّنُوا، در هیچ کارى تا بر شما روشن نشود شتاب مکنید.»

البته پرهیز از شتابزدگى نباید موجب یا بهانه سستى و یا تأخیر در پاسخگویى شود که خود آسیبى دیگر است. امیر مؤمنان(ع) در نامه اى به دو تن از امیران سپاه خود مالک را، به سان یک الگو، چنین ستوده است: «نه کندى کند آنجا که شتاب باید و نه شتاب گیرد آنجا که کندى شاید.»

آثار پاسخگویى

در این فرصت کوتاه، امکان پرداختن به همه آثار فردى و اجتماعى پاسخگویى در دست نیست؛ از این رو تنها شمارى از آنها، به اجمال بیان مى گردند.
1. قرب الهى

از چشم مؤمنان، میزان ارجمندى همه پدیده ها و رویدادها به اندازه اى است که در نزدیک کردن آدمى به خدا تأثیرگذار باشد. در باور آنان همه افعال مى تواند رنگى الهى داشته، انسان را محبوب خداوند سازد. از این رو مى گویند: «... اِنَّ صَلاتى وَ نُسُکى وَ مَحْیاىَ وَ مَماتى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» حتى آنگاه که گرسنه اى را سیر مى کنند، مى گویند: «ِانّما نُطعِمُکُمْ لِوَجْهِ الله...»

بنابراین پاسخگویى نیز، به سان دیگر عبادات، آنگاه که با انگیزه اى الهى انجام شود، مایه نزدیکى انسان به خداوند مى گردد. چه آنکه این عمل بر محاسبه نفس و احساس حضور همیشگى در بارگاه الهى استوار است. امیر مؤمنان(ع) در توصیف پاک ترین و پاسخگوترین بندگان خدا فرمود:

و اگر اهل ذکر را در اندیشه خودآورى و مقامات ستوده آنان و مجالس آشکارشان را بنگرى، مى بینى که آنان نامه هاى اعمال خود را گشوده و براى حسابرسى آماده اند که همه چیز را جبران کنند و در اندیشه اند که در کدامیک از اعمال کوچک و بزرگى که به آنان فرمان داده شده، کوتاهى کرده اند. یا چه اعمالى که از آن نهى شده اند را مرتکب گردیده اند. بار سنگین گناهان خویش را بر دوش نهاده و در برداشتن آن ناتوان شده اند. گریه در گلویشان شکسته و با ناله و فریاد مى گریند و با یکدیگر گفتگو دارند و در پیشگاه پروردگار خویش به پشیمانى اعتراف دارند.

وبه راستى آیاراهى گزیده تر ازاین، براى تقرب ومحبوبیت دردرگاه الهى مى توان یافت؟
2. سالم سازى معنوى جامعه

دوستان و دشمنان در آشکارا و نهان عملکرد حاکمان را مى پایند و وجود هرگونه تردید و ابهام، زمینه را براى گناهانى بزرگ چون: غیبت، تهمت، دروغ، بدگمانى، شایعه پراکنى و حتى آشوبهاى اجتماعى فراهم مى آورد و اگر حاکمان با پاسخهاى روشن خود، بر هر چه تیرگى است پایان دهند، جامعه را از آلودگى هاى بزرگى که برشمردیم مى رهانند، دوستان را خشنود و دشمنان را سرخورده و ناامید مى کنند و نیز پیوندهاى اجتماعى را استوار مى سازند. امیر مؤمنان(ع) در فرمان خود به مالک بخشى از آثار پاسخگویى را این گونه برشمرده است:

و هر گاه رعیت به تو بدگمان گردد، عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با این کار از بدگمانى نجاتشان ده که این کار ریاضتى براى خودسازى تو و مهربانى نسبت به رعیت است و این پوزش خواهى تو آنان را به حق وامى دارد.
3. ایجاد فرصت توبه و جلوگیرى از تسویف

در جامعه اى که حاکمان پاسخگویى را وظیفه خود ندانند، غبار نادانى ها و بى خبرى ها بر آنان چیره گشته، امکان خودشناسى را از ایشان مى ستاند. بدین سان انبوهى از گناهان راه توبه را بر آنان خواهد بست و یا با آنکه از کوتاهى هاى خویش آگاهند به تسویف گرفتار مى شوند و چه بسا که مرگ فرصت توبه را از آنان برباید. و شاید بدین جهت است که امیر مؤمنان(ع) در خطبه اى به مردم این گونه فرمود:

اما من از شما مى خواهم که مرا با سخنان زیباى خود مستایید، تا از عهده وظایفى که نسبت به خدا و شما دارم برآیم و حقوقى که مانده است بپردازم و واجباتى که برعهده من است و باید انجام گیرد ادا کنم. پس با من چنانکه با پادشاهان سرکش سخن مى گویند، حرف نزنید و چنانکه از آدم هاى خشمگین کناره مى گیرند دورى نجویید و با ظاهرسازى با من رفتار نکنید و گمان مبرید که اگر حقى به من عرضه شد بر من گران آید یا در پى بزرگ نشان دادن خویشم؛ زیرا کسى که شنیدن حق یا عرضه عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن براى او دشوارتر خواهد بود.

پس از گفتن حق یا مشورت در عدالت خوددارى نکنید، زیرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمى دانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید.

بنابراین وجود ساز وکار پاسخ خواهى و پاسخگویى بیش وپیش ازآنکه سود اجتماعى به بار آورد، ثمر شیرین خودشناسى و خودسازى را براى کارگزاران به ارمغان مى آورد.
4. گشودن عقده هاى روانى اجتماع

با آنکه تنها بخشى از ناکامى هاى فردى و اجتماعى ریشه در بى سامانى حکومت و ستم حاکمان دارد، بسیارى از مردم بر این باورند که همه شکستها و عقب ماندگیهایشان حاصل بى تدبیرى و جور حاکمان است. از این رو اگر پاسخى به هنگام و شایسته به مردم داده نشود، عقده هاى روانىِ انباشته شده، چون آتشفشانى فوران خواهد کرد و همه چیز را در کام خود فرو خواهد برد. به همین سبب گفته اند:

زمامدارى که نتواند رضایت معقول مردم را جلب نماید، درونِ آنان را از کینه و خصومت پر مى کند، زیرا چنان نیست که اگر مردم از زمامدار راضى نباشند، درون آنان خالى از کینه و رضایت خواهد بود، بلکه همین که رضایت از درون مردم درباره زمامدار رخت بربست، جاى آن را کینه توزى و خصومت پر خواهد کرد... زمامدار چنین مردمى در روى قله هاى آتشفشانى حرکت مى کند که قدرت محدود و چند روزه او مانند کلوخ هاى بى دوام، دهنه آن قله ها را مسدود نموده است.

از این رو، است که امیر مؤمنان به حاکمان اسلامى فرمان داد تا «همه عقده هاى روانى را از مردم بگشایند.»

افزون بر آن، کینه توزى خودآسیبى اخلاقى است که پیامدهاى ناگوارى به همراه مى آورد و با پاسخگویى مناسب جامعه از عصبیت هاى جاهلانه خواهد رَست.

تبلیغات