آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

نگاه فقها و انتظار آنان از فقه یکسان نیست . برخى به فقه از زاویه فردى نگریسته و تنها رسالت آن را در تشخیص وظایف شرعى افراد مکلف در حوزه زندگى فردى دانسته‏اند .
گروهى دیگر افزون بر رسالت فوق براى فقه، آن را منبع و مرجع تعیین قواعد و برنامه زندگى انسانها در قلمرو اجتماع و قوانین اداره حکومت منطبق با اسلام مى‏دانند . حضرت امام خمینى (قدس‏سره) که از صاحب نظران در این نظریه هستند، مى‏فرمایند:
«حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمامى فقه، در تمامى زوایاى زندگى بشریت است، حکومت نشان‏دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است . فقه، تئورى واقعى و کامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است .» (2)
پرواضح است که کارکرد اجتهاد و شیوه استنباط احکام و انتظار از دین و فقه، بر اساس هر یک از این دو نوع تفکر، دچار تغییرات بنیادى خواهد شد و در جاى جاى کتابهاى فقهى اثر آن نمایان خواهد شد; به عنوان نمونه، حضرت امام بر اساس همین تفکر، نظام جمهورى اسلامى را پایه‏گذارى کرد و در اهمیت آن فرمود:
«حفظ نظام از اهم واجبات است .»
شاگردان مکتب ایشان نیز عمق و آثار و برکات آن را به خوبى درک و تبلیغ کرده، به مرحله اجرا گذاشته‏اند .
از جمله، استاد شهید، حضرت آیت‏الله حاج شیخ مرتضى مطهرى (طاب ثراه)، که عمر و جان خویش را در این راه فدا کرد، در به ثمر رساندن این تفکر نقش اساسى داشته است . ایشان با رویکردى مثبت‏بر مقاصد الشریعه در اجتهاد احکام، در نوشته و گفته‏هاى خویش، اصول و قواعدى را حاکم بر فقه دانسته و اجتهاد بدون توجه به آنها را ناقص شمرده است . از جمله، عدالت اجتماعى در ابعاد گوناگون را مى‏توان نام برد .
این نوشته، که به درخواست مسؤولان مجله وزین «حکومت اسلامى‏» قلمى مى‏گردد، در پى آن است تا با بررسى برخى از آثار مکتوب، بخشى از تفکر ایشان را در مقوله تعامل میان «فقه و عدالت اجتماعى‏» نمایان سازد .
پیش از آغاز بحث، یادآورى نکاتى مفید و ضرورى است .
1 . این نوشته بیشتر جنبه گزارشى دارد و براى استفاده بیشتر مخاطبان، به نوشته‏هاى استاد توجه بیشتر شده و به جهت طولانى نشدن از نقد و تحلیل و قلم‏فرسایى‏هاى معمول صرف نظر شده است .
2 . استاد هر چند نوشته‏اى تحت عنوان عدل الهى دارد و عدل الهى را از منظر دانش کلام بررسى کرده است، با این وصف، مباحث مربوط به عدالت اجتماعى، در نوشته‏هاى ایشان پراکنده است .
3 . سعى و تلاش شده عبارات استاد به گونه‏اى گزینش گردد که پیام نوشته، به گونه کامل رسانده شود . از این‏رو، در پاره‏اى از موارد ناچار عبارت طولانى شده است .
مفهوم عدالت
از مباحث لازم و تاثیرگذار، که معرکه آرا نیز مى‏باشد، مفهوم عدل است . پیش از آغاز پژوهش در این مطلب، باید توجه داشت این واژه، مترادف زیادى نیز دارد که در فرهنگ اسلامى; از جمله قرآن و احادیث‏به کار گرفته شده است، هر چند با دقتهاى علمى، مفهوم هر یک از آنها با همدیگر تفاوتهایى دارد; مانند قسط، قصد، وسط، میزان و انصاف .
در هر صورت، براى رسیدن به نتیجه مطلوب، بررسى مفهوم عدالت، امرى است ضرورى . و از سوى دیگر، در نوشته‏ها، از عدل، تفسیرهاى گوناگون شده است که برخى از آنها نادرست است و همین امر، شبهات و اشکالات فراوانى را در پى داشته که پاسخ همه آنها عبارت است از تفسیر و تبیین معناى صحیح عدالت .
استاد شهید در نوشته‏هاى خود، به مناسبت‏هاى فراوان در باره مفهوم و معناى عدالت‏بحث کرده‏اند و به نقش مهم تفسیر صحیح آن نیز توجه داده‏اند .
در این بخش، جهت طولانى نشدن نوشته، یکى از این موارد که جامعتر است، گزارش مى‏شود، ایشان نیز همانند دیگر صاحب نظران، احتمالاتى را در مفهوم عدل روا داشته و از میان معانى گوناگون، چهار معنا و مورد استعمال را به تفصیل مورد بحث قرار داده و بر این باورند تا مفهوم عدل روشن نشود هر کوشش دیگرى مصون از اشتباه نیست . در این باره مى‏نویسند:
«چهار معنى و یا چهار مورد استعمال براى این کلمه آورده‏اند: الف - موزون بودن ... یک اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند، بایدمتعادل باشد; یعنى هر چیزى در آن به قدر لازم (نه به قدر مساوى) وجود داشته باشد ... جهان، موزون و متعادل است، اگر موزون و متعادل نبود، برپا نمى‏ماند . نظم و حساب و جریان معین و مشخصى نداشت . در قرآن کریم آمده است: «و السماء رفعها و وضع المیزان‏» ; (3) همان طور که مفسران گفته‏اند، مقصود این است که در ساختمان جهان رعایت تعادل شده است . در هر چیز، از هر چیز، از هر ماده‏اى به قدر لازم استفاده شده است . در حدیث نبوى آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض‏» ; (4) همانا آسمان و زمین با عدل برپاست . نقطه مقابل عدل، به این معنا، بى‏تناسبى است نه ظلم .» (5)
شهید مطهرى در باره معناى دوم، که در پاسخ بسیارى از اشکالات نقش‏آفرین است، مى‏نویسد:
«ب - معناى دوم عدل، تساوى و نفى هر گونه تبعیض است . گاهى که مى‏گویند: فلانى عادل است، منظور این است که هیچ گونه تفاوتى میان افراد قائل نمى‏شود، بنابراین، عدل یعنى مساوات . این تعریف نیازمند به توضیح است، اگر مقصود این باشد که عدالت ایجاب مى‏کند که هیچ گونه استحقاقى رعایت نگردد و به همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت، عین ظلم است . اگر اعطاى بالسویه عدل باشد، منع بالسویه هم عدل خواهد بود . جمله عامیانه معروف «ظلم بالسویه عدل است‏» از چنین نظرى پیدا شده است و اما اگر مقصود این باشد که عدالت‏یعنى رعایت تساوى در زمینه استحقاق‏هاى متساوى، البته معناى درستى است . عدل ایجاب مى‏کند این چنین مساواتى را و این چنین مساوات، از لوازم عدل است ولى در این صورت بازگشت این معنا، به معناى سومى است که ذکر خواهد شد .» (6)
معناى سوم عدالت که از نظر استاد، در قانون گذارى باید مورد توجه قرار گیرد، عبارت است از:
«ج - رعایت‏حقوق افراد و عطا کردن به هر ذى‏حق، حق او را . و ظلم عبارت است از پامال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران . معناى حقیقى عدالت اجتماعى بشرى; یعنى عدالتى که در قانون بشرى باید رعایت‏شود و افراد بشر باید آن را محترم بشمارند ... این عدالت متکى بر دو چیز است: 1 . حقوق و اولویتها; یعنى افراد بشر نسبت‏به یکدیگر و مقایسه با یکدیگر، نوعى حقوق و اولویت پیدا مى‏کنند; مثلا کسى که با کار خود محصولى تولید مى‏کند; طبعا نوعى اولویت نسبت‏به آن محصول پیدا مى‏کند و منشا این اولویت کار و فعالیت اوست ... 2 . خصوصیت ذاتى بشر; انسان طورى آفریده شده است که در کارهاى خود الزاما نوعى اندیشه، که آنها را اندیشه اعتبارى مى‏نامیم استخدام مى‏کند ... این است مفهوم عدالت‏بشرى که وجدان هر فرد آن را تایید مى‏کند و نقطه مقابلش را، که ظلم نامیده مى‏شود، محکوم مى‏سازد . مولوى در اشعار معروف خود مى‏گوید: عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع در نا موضعش‏» (7)
معناى چهارم عدالت، که لایق ذات پروردگار است و به عنوان یک صفت کمال براى ذات احدیت اثبات مى‏شود، از نظر استاد شهید عبارت است از:
«د - رعایت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نکردن از افاضه و رحمت‏به آنچه امکان وجود یا کمال وجود دارد ... عدل الهى در نظام تکوین طبق این نظریه; یعنى هر موجودى، هر درجه از وجود و کمال وجود که استحقاق و امکان آن را دارد، دریافت مى‏کند و ظلم; یعنى منع فیض و امساک جود از وجودى که استحقاق دارد .» (8)
قلمرو
بى‏گمان اصل مترقى عدل، از حیاتى‏ترین اصول و قواعد اسلامى، بلکه بشرى است; زیرا افزون بر آیات و روایات فراوان، عقل مستقل بر ضرورت و اهمیت آن تاکید دارد و از سوى دیگر، بر تمامى معارف دینى; اعم از اصول اعتقادى و احکام تشریعى و مقولات اخلاقى سایه افکنده است; از این‏رو، استاد شهید بر این باور است که مقوله عدالت، همانند خون است که در تمامى اجزا و پیکره اسلام جریان دارد . ایشان در این باره مى‏فرماید:
«اگر قوانین اسلامى را از این جهت (یعنى از بعد حاکم بودن و قابلیت انعطاف و تطابق با محیط و زمان) تقسیم کنیم، چهار دسته است: پاره‏اى از قوانین مربوط به رابطه انسان با خداست که اسمش «عبادت‏» است ... دسته دوم، دستورهایى است که مربوط ست‏به رابطه انسان با خودش، که اصطلاحا «اخلاق‏» نامیده مى‏شود; اینکه انسان خودش براى خودش چگونه باید باشد . اخلاق شخصى و فردى انسان چگونه باید باشد . انسان خودش را چگونه باید بسازد و به عبارت دیگر غرایزش را چگونه تنظیم کند؟ نوع سوم، مربوط است‏به ارتباط انسان با طبیعت; یعنى ارتباط انسان نه با خودش و نه با خدا، بلکه با خلق خدا، آن هم غیر از انسانهاى دیگر; اینکه رابطه انسان با زمین، با گیاهها و با حیوانات چگونه و بر چه اساسى باید باشد . قسم چهارم، که از همه مهم‏تر و بیشتر مورد توجه و دستخوش تغییر و تحول است . رابطه انسان با انسان است; یعنى قوانینى که مربوط است‏به روابط انسانها با یکدیگر که خیلى تغییر مى‏کند، چون جامعه متغیر و متحول است ... قوانین عبارت است از حقوق، تکالیف; یعنى بایدها و وظایفى که افراد نسبت‏به یکدیگر دارند .» (9)
استاد بر این باور است که اصل عدالت، بر هر یک از آموزه‏ها و معارف دینى; از جمله در تشریع احکام فقهى و شیوه استنباط آنها اثر مستقیم دارد . ایشان در این باره مى‏فرماید:
«عدل در قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط مى‏شود، به نگرش انسان به هستى و آفرینش شکل خاص مى‏دهد و به عبارت دیگر، نوعى جهان‏بینى است; آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط مى‏شود، یک مقیاس و معیار قانون‏شناسى است و به عبارت دیگر، جاى پایى است‏براى عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزو منابع فقه و استنباط بشمار آید . آنجا که به امامت و رهبرى مربوط مى‏شود یک شایستگى است . آنجا که پاى اخلاق به میان مى‏آید آرمانى انسانى است و آنجا که به اجتماع کشیده مى‏شود یک مسؤولیت است .» (10)
به نظر استاد شهید نه تنها تمامى معارف و آموزه‏هاى دینى، متاثر از عدل است، بلکه معیار شناخت صحیح جهان، قوانین و حاکمان و راه صحیح اجراى مسؤولیتها نیز رعایت عدالت است . ایشان مى‏فرماید:
«(اصل عدالت)، مساله‏اى که در قرآن تا این پایه بدان اهمیت داده شده که هم جهان‏بینى است و هم معیار شناخت قانون و هم ملاک شایستگى زعامت و رهبرى و هم آرمانى انسانى و هم مسؤولیتى اجتماعى مسلمین .» (11)
ایشان در مقام تبیین جایگاه و قلمرو عدالت در رابطه با معارف اسلام، به ویژه اعتقادات، یکى از برتریهاى کلام شیعى را توجه بر این مقوله دانسته و ریشه بیشتر امتیازات فکرى شیعه را نیز همین امر دانسته است . استاد مى‏فرماید:
«شیعه همچنانکه در فروع احکام استقلال داشت، در اصول و مسائل کلامى، فلسفى و به اصطلاح در معارف اسلامى نیز کاملا مستقل بود . در مکتب کلامى فلسفى شیعه مسائل عدل و توحید مطرح و عمیق‏ترین نظریات ابراز گردید . در چهار مساله معروف; یعنى عدل، عقل، استطاعت و حکمت جانب معتزله حمایت‏شد و به همین جهت‏شیعه جزو عدلیه به شمار آمد ولى در مکتب شیعه، مفهوم هر یک از این چهارتا، با آنچه معتزله به آن معتقد بود، تفاوتهاى داشت ... در این مکتب اصل عدل، به مفهوم جامع خود تایید شد، بدون آنکه کوچکترین ضربه‏اى به توحید افعالى یا توحید ذاتى وارد آید، عدل در کنار توحید قرار گرفت و به حق گفته شد که: «العدل و التوحید علویان و الجبر و التشبیه امویان‏» در این مکتب، اصالت عدل و حرمت عقل و شخصیت آزاد و مختار انسان و نظام حکیمانه جهان اثبات شد .» (12)
از نگاه استاد شهید، افزون بر اینکه عدالت‏به عنوان یک اصل و قاعده در جهان‏بینى و جهان‏شناسى و معیارى بر شناخت‏حاکم شایسته از ناشایسته به کار مى‏رود، در مقام اجرا و عمل سبب شده تا اسلام را در جایگاه یک انقلاب رهایى‏بخش و یک مکتب برخوردار از حکومت‏براى اداره جامعه نشانده است . وى مى‏فرماید:
«اسلام اگر تنها به شکل یک آیین اخلاقى و مکتب پند و نصیحت‏بروز مى‏کرد قادر بود که آن اتحاد (رباخور و ربادهنده) را قائل باشد، لیکن به صورت یک مکتب و یک انقلاب اجتماعى ظهور کرد و ناهموارى‏هایى را صاف کرد .» (13)
در جاى دیگر، عدالت را یک وظیفه اجتماعى در تمامى عرصه‏هاى زندگى و حقى همگانى معرفى کرده و فرموده است:
«به هر حال، عدالت تنها یک حسنه اخلاقى و یک فاضله روحى نیست که از نظر فردى خوب است این که آدم عادل باشد مثل این که خوب است اهل رضا و تسلیم باشد، خوب است ... عدالت معناى وسیع‏ترى است، شامل حقوق اجتماعى است و یک اصل اجتماعى بزرگ اسلامى است و اسلام به آن فوق‏العاده اهمیت داده و آن را یک وظیفه اجتماعى بزرگ مى‏داند . على بن‏ابى‏طالب علیه‏السلام شهید راه عدالت‏شد . على (14) نه تنها خودش عادل بود، بلکه مردى عدالت‏خواه بود ...»
مقوله عدالت از مباحث کلیدى و زیربنایى به شمار مى‏آید . از این‏رو، نگاه عمیق به آن، مستلزم کند و کاو در ابعاد و جهات مختلف آن است; مانند مفهوم و ماهیت، اقسام، علل تحقق و آثار و نتایج اجراى عدالت . در این باره مى‏نویسد:
«بحث در باب عدالت، به طور کلى، در سه قسمت است: یکى معنى و مفهوم عدالت و اینکه عدالت چیست، عدالت اجتماعى چیست، عدالت روحى فردى چیست و حتى عدالت‏بدنى و مزاجى که در همه مرکبات هست چیست . به اصطلاح، بحث ماهوى کرده و مطلب ماهو را بیان مى‏کنیم و چون عدالت عبارت است از: «اعطاء کل ذی حق حقه‏» در همین جا بحث‏حق پیش مى‏آید که حق چیست و حقوق از کجا انتزاع مى‏شود؟ آیا خود حق قراردادى است‏یا طبیعى و آیا در اسلام حق صرفا قراردادى است (نظیر حقیقت از نظر سوفسطائیان) یا طبیعى است (نظیر حقیقت در نظر فلسفه واقع‏بین) . بحث دوم، در باره علل و موجبات عدل است که موقوف است‏به سه چیز; یکى بودن قوانین و مقررات عادلانه و دیگرى اجرا و تنفیذ آنها على‏السواء و یکى شعور مردم به حقوق خود که «لا یدرک الحق الا بالجد .» (15) بحث‏سوم، در انواع عدل است، که عدل تنها نفى امتیازات نژادى و طبقاتى نیست، در موضوع ثروت هم هست . بحث چهارم (16) ، در آثار عدل است که اگر باشد سعادت و آرامش و اتحاد و پیشرفت اجتماعى و سلامت روانى عمومى پیدا مى‏شود و اگر به هم خورد، در عوض عقده‏ها و جنایات اخلاقى و آشفتگى‏هاى زیاد پیدا مى‏شود ... در ضمن باید دانست که حق ثابت است و قابل تغییر و تبدیل نیست، مثل دین است که اعم از اینکه مدیون بدهد یا ندهد او ثابت است، لهذا مولى فرمود: «فان الحق القدیم لا یبطله شى‏ء» (17) اما عدل اعطا و رساندن حق است‏به ذى‏حق نظیر کارى که خون مى‏کند و غذا به همه بدن مى‏رساند، به شکل عادلانه ... پس عدالت مرحله اجرایى حق است .» (18)
استاد شهید، بر این باور است که بسیارى از آیات، در ارتباط با عدل است و در این رابطه، آیات فراوانى را نیز گزارش مى‏کند و در یک تقسیم‏بندى این آیات را به چهار دسته اساسى تقسیم مى‏کند، ایشان مى‏نویسد:
«آیات قرآن (عدل) چهار قسمت است; عدل تکوینى، عدل تشریعى، عدل اجتماعى و عدل اخلاقى .»
آنگاه پس از اینکه آیات بسیارى در ارتباط با هر یک از این اقسام نقل مى‏کند، در باره اقسام متعدد عدالت اجتماعى اینگونه مى‏نویسد:
«آنچه در قرآن در زمینه عدل اجتماعى آمده چهار قسمت است: 1 . عدل خانوادگى، آیات دیگرى که در باره نفى مضاره و تضییق بر اهل آمده، نیز دلیل این مطلب است . 2 . عدل قضایى، نساء: 62; مائده: 45; مائده: 8 و نساء: 135 (شهادت) . 3 . عدل اصطلاحى اجتماعى، نمل: 76 و آل‏عمران: 21 . 3 . عدل سیاسى: نساء: 60; مائده: 48 و مائده: 2 و 8 (شنآن قوم، مخالف سیاسى) ایضا حجرات: اجازه قسط و بر نسبت‏به غیر محارب‏» (19)
«بیشترین آیات مربوط به عدل و در باره عدل جمعى و گروهى است; اعم از خانوادگى سیاسى قضایى اجتماعى تا آنجا که این بنده به تقریب بدست آورده، در حدود 16 آیه در این زمینه است .» (20)
جایگاه عدالت در نظام تشریع
عدالت، اصلى است داراى ابعاد و حیثیتهاى گوناگون و از این جهت در علوم مختلف، مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است .
از جمله دانش‏هایى که اصل عدالت در آن، از جایگاه والایى برخوردار است و در بسیارى از مباحث آن نقش‏آفرین و محور قرار گرفته، دانش فقه است .
مقوله عدالت در فقه، از جهات مختلف مورد توجه قرار گرفته است; از جمله اینکه احکام فقهى دائرمدار مصالح و مفاسد است، همین مطلب یکى از تفاوتهاى اساسى فقه شیعى از فقه اشاعره به شمار آمده و در بسیارى از مباحث نیز تاثیرگذار بوده است . این مطلب هر چند جداگانه و به تفصیل در دانش فقه و اصول، کند و کاو نشده است و بسیارى از مطالب آن همچنان نیاز به تحقیق دارد، با این وصف، به شکل پراکنده در دانش اصول و فقه اشاراتى به این امر گردیده و اصل مطلب پذیرفته شده است که در انجام احکام و دستورات فقهى، مصالح و مفاسدى هست هر چند در چگونگى آن و نحوه آگاهى و دست‏یابى به آنها جاى بحث‏هاى زیادى است که از حوصله این نوشته خارج است . استاد شهید، در نوشته‏هاى مختلف و موارد گوناگون، تعامل میان عدالت و احکام فرعى را مورد توجه قرار داده است; از جمله نقش عدالت در نظام فقهى، ملاکات احکام، مقیاس و قاعده بودن عدالت‏براى استنباط، و ملاک برترى فقه شیعه بر دیگر مکاتب فقهى اشاره کرده است . ایشان پس از اشاره به نظر فقهاى اهل سنت‏به اعتبار قیاس و تبیین نظر فقهاى شیعه در معتبر نبودن قیاس و اینکه جهت اجتهاد و استنباط احکام حاجتى به قیاس نیست مى‏فرماید:
«علیهذا، اصل عدل و اصل تبعیت احکام، از مصالح و مفاسد نفس الامرى و بالطبع اصل حسن و قبح عقلى و اصل حجیت عقل به عنوان زیربناى فقه اسلامى شیعى معتبر شناخته شد و بالاخره اصل عدل جاى خویش را در فقه اسلامى بازیافت .» (21)
ایشان نه تنها براى اصل عدل در فقه شیعه جایگاه اساسى قائل بود، نقش آن را در فقه اهل سنت نیز غیر قابل انکار مى‏دانست . از این‏رو، پس از تقسیم فقهاى اهل سنت‏به اهل حدیث (فقهاى مدینه) و فقهاى اهل راى و قیاس (فقهاى عراق) در توصیف آنها آورده است:
«اهل راى و قیاس معتقد بودند که عدالت و مصلحت مى‏تواند راهنماى خوبى براى فقیه باشد، اینجا بود که فقیه خود را موظف مى‏دید در باره آنچه مقتضاى عدالت است و آنچه مصلحت اقتضا مى‏کند بیندیشد; اصطلاحاتى، از قبیل استحسان یا استصلاح از همین جا پیدا شد .» (22)
همو در موارد دیگر، جایگاه عدل را در نظام تشریعى تا آنجا والا مى‏داند که افزون بر معیار و شاقول بودن عدل براى سنجش احکام، عادلانه بودن احکام شرعى را جزو آموزه‏هاى دینى و به تعبیر بهتر، عدالت را مقیاس دین دانسته است . وى در این باره نوشته است:
«اصل عدالت از مقیاس‏هاى اسلام است که باید دید چه چیز بر او منطبق مى‏شود . عدالت در سلسله علل احکام است، نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین مى‏گوید این معناى مقیاس بودن عدالت است‏براى دین . پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است و یا عدالت مقیاس دین . مقدسى اقتضا مى‏کند که بگوییم دین مقیاس عدالت است اما حقیقت این طور نیست ... در جاهلیت، دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح مى‏دانستند; لذا در سوره اعراف (23) از آنها نقل مى‏کند که هر کار زشتى را به حساب دین مى‏گذاشتند و قرآن مى‏گوید بگو خدا امر به فحشا نمى‏کند .» (24)
ایشان در جاى دیگر از غفلت فقها از اصل مترقى عدالت در نظام اجتهاد و استنباط اظهار تاسف کرده، مى‏نویسد:
«اصل عدالت اجتماعى با همه اهمیت آن، در فقه ما مورد غفلت واقع شده است، و در حالى که از آیاتى چون «بالوالدین (25) احسانا» و «اوفوا بالعقود» (26) عموماتى در فقه به دست آمده است ولى با این همه تاکیدى که در قرآن کریم بر روى مساله عدالت اجتماعى دارد معهذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده و این مطالب سبب رکود تفکر اجتماعى فقهاى ما گردیده است .» (27)
ایشان در همین رابطه افزون بر دانش کلام، عدالت را در فقه اصل حاکم و زیربناى مباحث فقهى دانسته و در اهمیت آن مى‏فرماید:
«ریشه مساله عدل را در جهان اسلام تنها در علم کلام و در میان متکلمان نباید جستجو کرد، ریشه‏اى هم در جاى دیگر دارد و آن فقه اسلامى است .»
استاد شهید در این رابطه که نظام تشریع و اجتهاد در احکام فقهى دایرمدار مصالح و مفاسد است; اعم از مصلحت و مفسده مرتبط با فرد مکلف در احکام فردى و شخصى و یا مصلحت و مفسده‏هاى اجتماعى و نوعى مرتبط با جامعه در احکام اجتماعى، سیاسى و حکومتى، فرموده‏اند:
«یکى از مسائلى که از صدر اسلام در میان مسلمین مطرح بوده، این است که در این دین دستورى که تعبد محض باشد; یعنى خالى از هر مصلحت و حکمتى و صرفا یک دستور اختراعى محض باشد وجود ندارد .» (28)
ایشان در مقام تبیین پیوند و ارتباط وثیق میان اصل عدالت و احکام فقهى مى‏فرماید:
«علماى اسلام مى‏گویند هر دستورى از دستورات اسلام، چه واجب، چه مستحب، چه حرام و چه مکروه حتما به خاطر یک مصلحت‏یا دفع یک مفسده است و به همین جهت‏خاصیت‏حکیمانه‏اى را دارد . اسلام گزاف حرف نمى‏زند، این پیوندى که میان عقل و دین اسلام هست، در مورد هیچ دینى وجود ندارد .» (29)
در جاى دیگر، جایگاه عدل را در فقه شیعه زیربنایى و آن را ملاک برترى مکتب فقهى شیعه دانسته است:
«فقه و اجتهاد شیعه; مانند کلام و فلسفه، راه مستقلى طى کرده است . در فقه شیعه اصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و قاعده ملازمه حکم عقل و شرع مورد تایید قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد محفوظ ماند اما راى و قیاس بیش از آنچه در میان گروه اهل حدیث از اهل تسنن مورد تخطئه واقع شده بود، در میان شیعه مورد تخطئه قرار گرفت ... علیهذا اصل عدل و اصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و بالطبع اصل حسن و قبح عقلى و اصل حجیت عقل به عنوان زیربناى فقه اسلامى شیعى معتبر شناخته شد و بالاخره اصل عدل جاى خویش را در فقه اسلامى بازیافت .» (30)
ایشان از جمله مصیبتهاى بزرگ و غیر قابل جبران را که فقه شیعه و سنى گرفتار آن شده، انکار اصل عدل و حسن و قبح عقلى مى‏داند که سر از اخبارى‏گرى در آورد و پیامدهاى منفى را به دنبال داشت . ایشان مى‏فرماید:
«اینکه بحث عدل را پیش آوردیم براى این بود که تاثیر بحث عدل را در تفسیر اصل عدالت اجتماعى بیان کرده باشیم و دیگر اینکه انکار اصل عدل و تاثیر این انکار کم و بیش در افکار مانع شد که فلسفه اجتماعى اسلام رشد کند و بر مبناى عقلى و علمى قرار بگیرد و راهنماى فقه قرار بگیرد، فقهى به وجود آمد غیر متناسب با سایر اصول اسلام و بدون اصول و مبانى و بدون فلسفه اجتماعى، اگر حریت و آزادى فکر باقى بود و موضوع تفوق اصحاب سنت‏بر اهل عدل پیش نمى‏آمد و بر شیعه هم مصیبت اخبارگرى نرسیده بود، ما حالا فلسفه اجتماعى مدونى داشتیم و فقه ما بر این اصل بنا شده بود و دچار تضادها و بن‏بست‏هاى کنونى نبودیم .» (31)
شیوه‏هاى پشتیبانى از عدالت
از جمله مباحث مفید و ضرورى، بررسى راه‏هاى تامین عدالت در جامعه است . استاد شهید به این امر مهم توجه داشته و در لابلاى نوشته‏ها و گفته‏ها، بدان اشاراتى داشته است . ایشان بر این باور است تنها تشریع قوانین بر اساس عدل و انصاف کافى نیست، بلکه تبیین راه‏کارهاى اجرایى آن نیز مهم است . از این‏رو، افزون بر تشریع قوانین، نصب حاکم و مدیر عدالت‏خواه را نیز لازم مى‏داند . در این باره مى‏فرمایند:
«از آنچه در باره اقدامات اسلام در تامین عدالت اجتماعى گفته شد، معلوم گردید که اقدامات اسلام در این زمینه در دو قسمت است; یکى در قسمت قانونى و ایجاد امکانات مساوى قانونى براى همه; زیرا اسلام مالکیت آزادى حق اشتغال مقامات قضایى و حکومتى و نظامى و دینى و حق تعلیم و تعلم و کسب هنر و صنعت و انتخاب شغل و حرفه را براى همه، على السویه، قرار داده است و مانند اجتماعات اریستوکراسى، تبعیض و تفاوتى از این نظر قائل نشده است . کار و انجام وظیفه خدمت‏به اجتماع را هم بدون استثنا بر همه لازم و واجب شمرده است ... پس تکلیف شامل همه على السویه است چه تکالیف عبادى و چه غیر عبادى و همچنین در مجازات نیز فرقى و تفاوتى قائل نشده است، پس اسلام، هم از لحاظ حقوق براى همه امکانات مساوى قائل شده است و هم از لحاظ تکالیف همه را مکلف کرده است و هم از لحاظ مجازات همه را در یک صف قرار داده است و اما از لحاظ اجرا کافى است که زمانى را که رسول خدا متصدى امور بوده و همچنین زمان خلافت على علیه السلام را ... ، خواهیم دید که اسلام تا چه اندازه عدالت اجتماعى را اجرا کرده است .» (32)
در جاى دیگر، در ارتباط با عوامل تامین عدالت اجتماعى در جامعه اسلامى، بر این عقیده است که مهم‏ترین بعد عدالت مربوط مى‏شود به اجراى آن در جامعه و روابط میان انسانها با همدیگر، از این‏رو، در آیات و روایات و سیره ائمه علیهم‏السلام نیز بر این جهت تاکید و اهتمام بیشتر دیده مى‏شود و این امر از ویژگیهاى قابل تحسین اسلام است . استاد مى‏فرماید:
«در اجتماع نیز مانند روح و بدن باید تعادل برقرار باشد، از لحاظ همه حقوق و مواهب و از لحاظ وظایف و حقوق و از لحاظ کار و حق اگر نه ناهموارى پیدا مى‏شود; مثلا مناصب باید على‏السویه تقسیم شود، بر خلاف آنچه در زمان عثمان پیدا شد که میان خویشاوندان عثمان تقسیم شد، احترامات باید مساوى باشد، لهذا پیغمبر صلى صلى الله علیه و آله حلقه مى‏نشست و اجازه نمى‏داد جلو پایش بلند شوند، چون مخصوص او بود، به تبع ایرانیان که براى رؤساى خود این طور عمل مى‏کردند و لهذا پیغمبر فرمود: «ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه‏» ، و لهذا تنابز به القاب جایز نیست . القاب هم که تقسیم مى‏شود یکى حضرت مستطاب، اجل ارفع، عمدة ال ... چى و ال ... چى و یکى حسن کچل و حسین کور و تقى سه کله و تقى چهار پاست; اینها همه دلیل بر ناهمواریها و پست و بلندى‏هاست .» (33)
استاد شهید، از جمله عوامل تامین‏کننده عدالت در جامعه را افزون بر قوانین و ایمان امر به معروف و نهى از منکر و قوانین بازدارنده تحت عنوان قوانین جزایى مى‏داند و در این باره مى‏نویسد:
«اسلام براى برقرارى عدالت اجتماعى، علاوه بر ایمان از دو اصل دیگر هم استفاده کرده است; یکى امر به معروف و نهى از منکر و یکى مجازاتها و قوانین جزایى . البته علاوه بر تشویقى است که اسلام به استیفاى حقوق و قیام علیه ظالمین و اتحاد در برابر آنها کرده است .» (34)
در مورد دیگر، در ارتباط با نقش ایمان در ضمانت اجراى عدالت اجتماعى نوشته‏اند:
«ضامن اجراى عدالت چیست، عوامل و یا عامل اصلى برقرارى عدالت چیست؟ نقش علم در برقرارى عدالت، نقش ایمان در برقرارى عدالت، اینکه مشکل بزرگ از نظر عامه مفکرین در باب عدالت رژیم و قانون است ولى از نظر خاص ما دخالت ضامن اجرایى خصوصا عامل اصلى; یعنى ایمان به عدالت و مقدس و محترم شمردن آن و خوف از آلودگى به ظلم بزرگ‏ترین عامل است . » (35)
از جمله عوامل مهم در باور حضرت استاد براى تامین عدالت اجتماعى، افزون بر عوامل دیگر از جمله قوانین شایسته، بیدارى و شعور عامه مردم است . ایشان در این رابطه آورده است:
«اما اینکه ضامن اجراى عدالت چیست؟ این سؤال را اول باید طرح کرد، اگر مقایسه به عمل آوردیم، آیا در عصر ما مظالم و بى‏عدالتى و اجحاف و خوردن قوى ضعیف را، بیشتر است‏یا در اعصار گذشته؟ گمان نمى‏کنم در اعصار گذشته از حالا بیشتر بوده است ... امروز تمام آن مظالم انجام مى‏گیرد ولى تحت عنوان آزادى و حمایت از حقوق بشر; پس مظالم امروز از قدیم اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست . سؤال دوم: آیا نقص کار بشر این است که قانون به قدر کافى وجود ندارد ... ؟ صدى هشتاد، مربوط به این است که ایمان به عدالت و احترام به حقوق در کار نیست ... براى اجراى عدالت دو چیز لازم است; یکى بیدارى شعور عامه مردم به اینکه حقوق خود را حفظ کنند یا ایمان به اینکه از حد تجاوز نکنند ...» . (36) پس معلوم شد که پیشرفت علم و تمدن و تکنیک و اطلاعات حقوقى کارى که کرده است، این است که جنایتها را از روى پرده به زیر پرده برده است و با نام آزادى و خیریه و صلح و صفا و برادرى جنایت مى‏کند و به اصطلاح با پنبه، سر طرف را مى‏برد و خود را پشت پرده قانون مخفى مى‏کند . پس معلوم شد که بیش از آن اندازه که در باره خوبى قانون باید فکر کرد در باره پشتوانه آن باید فکر کرد و معلوم شد نه علم و اطلاع اقویا و نه شعور زنده ضعفا هیچ کدام قادر نیست که کنترل‏کننده عدالت‏به شمار رود، تنها ایمان است که این قدرت را دارد و بس .» (37)
عوامل بازدارنده عدالت
استاد شهید مطهرى افزون بر عوامل ایجابى جهت اجراى قانون و تامین عدالت در جامعه به برخى از عوامل منفى و بازدارنده اجراى عدالت توجه داشته است و به دو نمونه از این عوامل اشاره کرده و آنها را به عنوان مصیبتهاى وارده بر اسلام مى‏داند . ایشان در این باره آورده است:
«براى اسلام و مقررات عادلانه اسلام دو مصیبت پیش آمد; یکى از طرف حکام و خلفا و یکى از طرف علما که مفسر این قانون بودند، غالبا آنچه از طرف معاویه‏ها و عبدالملک‏ها و منصور و هارون‏ها بوده گفته‏اند، اما مصیبتى را که علما یعنى اشاعره وارد کردند، نمى‏گویند قانون عادلانه هم باید خوب وضع و تفسیر و توضیح شود و هم باید خوب اجرا و تنفیذ شود خلفا بد اجرا و تنفیذ کردند ... علما بد تفسیر کردند; مثلا همین اصل عدالت را ببینید چه چیزى بر سرش آوردند .» (38)
یکى از حوزه‏هاى قابل توجه معارف و آموزه‏هاى دینى، قلمرو اجتماع و سیاست است . در هر یک از این دو حوزه است که اصل عدالت‏به شایستگى مى‏تواند خود را نشان دهد و نقش اساسى خویش را ایفا کند، از این‏رو، بیشترین تاکید و سفارش‏ها آیات و روایات در باره این اصل مترقى در این بعد است .
استاد شهید، از جمله عوامل مهم راه‏کارهاى تامین عدالت را عوامل اجرایى مى‏داند و مى‏فرماید:
«علاوه بر خرج علمى به نوعى دیگر نیز این مساله از صدر اسلام در جامعه اسلامى و در سطح عامه مردم مطرح بوده است و آن مرحله اجرایى عدل است . یک نفر مسلمان، از بدیهیات اولیه اندیشه‏هاى اسلامى اجتماعیش این بوده که امام و پیشوا و زعیم باید عادل باشد . قاضى باید عادل باشد . شاهد محکمه باید عادل باشد، شاهد طلاق یا رجوع باید عادل باشد و از نظر یک مسلمان شیعى، امام جمعه و جماعت نیز باید عادل باشد . هر مسلمان همواره در برابر پستهایى که یک مقام عادل باید اشغال کند، احساس مسؤولیت مى‏کرده است; از جمله رسول اکرم صلى الله علیه و آله زبانزد خاص و عام بود; «افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» . (39)
پاسخ‏گویى از شبهات
از ویژگیهاى بارز استاد این بوده است که تمامى نوشته و گفته‏هاى ایشان در جهت پاسخگویى عمیق مستدل و همه جانبه از شبهاتى که بر اسلام وارد شده و یا احتمال ورود آنها مى‏رفته، بوده است . این مطلب را در جاهاى زیادى از جمله مقدمه کتاب عدل الهى تصریح کرده است، از جمله در طرح مباحث عدل نیز این روش را پى گرفته و پاره‏اى از مطالبى را که بوى ظلم و بى‏عدالتى از آنها استشمام شده مطرح کرده و پاسخ داده است . در این بخش برخى از آنها مطرح مى‏شود .
استاد شهید در مقام تبیین اشکال و اختلاف طبیعت زن و مرد مى‏فرماید:
«اینها در کتابهاى خود مى‏نویسند: گیرم در طبیعت‏بین زن و مرد اختلاف است، ما که نباید این اختلاف را دامن بزنیم، اینها خیال کرده‏اند که این اختلاف از قبیل توسرى زدن طبیعت است، از قبیل این است که یکى در طبیعت‏شل یا کور آفریده شده است که ما باید کوتاهى و قصور طبیعت را جبران کنیم نه اینکه ما هم با طبیعت همکارى کنیم و این اختلاف را دامن بزنیم . اینها نمى‏دانند این اختلاف روى یک هدف کلى است; از قبیل نقص و توسرى خوردن و انحراف نیست . در این جور اختلافها باید از طبیعت الهام گرفت و پیروى کرد و الا توسرى خوردن از طبیعت است; زیرا در طبیعت‏بین هدف و وسیله ارتباط است و نقص جنس اناث در بعضى دفاعیات به خاطر این است که آن وسیله به مرد داده شده، اگر زن بخواهد قائم مقام مرد بشود طبیعت ناچار او را صفات خشنه مردى مى‏دهد . زن سرباز رفته نمى‏تواند زن بماند . در مجله اطلاعات ماهانه شماره ... تاریخ ... نوشته بود: زن اگر کار مردى انجام دهد مورد تحسین هست اما هیچ مردى دیگر به چشم یک زن محبوب و به عنوان همسرى او را نمى‏خواهد . یک مرد رغبت نمى‏کند که ژاندارک را در بغل بگیرد .» (40)
تفاوت مجازاتهاى زن و مرد
در جاى دیگر در ارتباط با اختلاف مجازاتها و یا پاداشها میان زن و مرد مى‏نویسد:
«عدالت مستلزم مساوات است، در شرایط مساوى نه مطلقا، لهذا مجازات عالم با جاهل متفاوت است . در اسلام مجازات مرد و زن در برخى موارد مثل ارتداد و روزه‏خوارى متفاوت است . در قرآن مجازات زنان پیغمبر را با سایر مجازاتها متفاوت وضع کرده و این مخالفت‏با عدالت نیست پاداش مختلفى است که به دو شاگرد متفاوت الاستعداد داده مى‏شود، مساوات نیست ولى عدالت هست .» (41)
ارث زن
در بسیارى از نوشته‏ها نسبت‏به اینکه ارث زن کمتر از ارث مرد است اعتراضاتى به چشم مى‏خورد و باید توجه داشت این گونه اعتراضات، سابقه‏اى دیرینه دارد، استاد ضمن اینکه این اشکال را از ابن ابى‏العوجا در قرن دوم گزارش مى‏کند پاسخ‏هاى استوارى نیز داده است; از جمله:
«در قوانین اسلام هیچ یک از ناهمواریها (تبعیضات طبقاتى) گذشته در مورد ارث وجود ندارد; چیزى که در قوانین اسلامى مورد اعتراض مدعیان تساوى حقوق است، این است که سهم‏الارث زن در اسلام معادل نصف سهم‏الارث مرد است . از نظر اسلام، پسر دو برابر دختر و برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن ارث مى‏برد ...
علت اینکه اسلام سهم‏الارث زن را نصف سهم‏الارث مرد قرار داد، وضع خاصى است که زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازى و برخى قوانین جزایى دارد; یعنى وضع خاص ارثى زن معادل وضع خاصى است که زن از لحاظ مهر و نفقه دارد . از نظر اسلام به موجب دلایلى که در مقالات پیش گفتیم مهر و نفقه از امورى لازم و مؤثر در استحکام زناشویى ... است و چون مهر و نفقه را لازم مى‏داند و به این سبب قهرا از بودجه زندگى زن کاسته شده است و تحمیلى از این نظر بر مرد شده است اسلام مى‏خواهد این تحمیل از طریق ارث جبران شود .» (42)
حق طلاق شوهر
از جمله قوانینى که در اسلام غیر عادلانه تلقى شده و در زمانهاى بسیار گذشته نیز مطرح بوده و جوابهاى گوناگونى نیز به آن داده شده است، عبارت است از اینکه حق طلاق در اختیار مردان است نه زنان . استاد شهید، این اشکال را از معاصرین گزارش و با عبارات گوناگون، پاسخهاى مختلفى داده است:
«عقد ازدواج نسبت‏به مرد جایز و نسبت‏به زن لازم مى‏باشد و این یک بى‏عدالتى قانونى است که زن را اسیر مرد قرار داده است، من هر وقت عبارت ماده 133 قانون مدنى کشور شاهنشاهى ایران را (قانون حق مرد به طلاق) مى‏خوانم از بانوان ایرانى و از این مدارس و دانشگاهها و از این قرن اتم و اقمار دموکراسى خجالت مى‏کشم .»
همان گونه که ملاحظه مى‏شود مستشکل فکر کرده است‏حق طلاق موجب مى‏شود عقد ازدواج از طرف مرد جایز و از طرف زن لازم و سبب تضییع حق زن شود . استاد در پاسخ مى‏فرماید:
«این آقایان اولا نتوانسته‏اند یک امر واضحى را درک کنند و آن اینکه طلاق غیر از فسخ ازدواج است، اینکه مى‏گویند عقد ازدواج طبیعتا لازم است‏یعنى هیچ یک از زوجین (به استثناى موارد خاص) حق فسخ ندارند اگر عقد فسخ شود تمام آثار آن از میان مى‏رود و کان لم یکن مى‏شود ... از جمله، مهر از میان مى‏رود و زن حق مطالبه آن را ندارد، همچنین نفقه ایام عده ندارد، بر خلاف طلاق که علقه زوجیت را از میان مى‏برد ولى آثار عقد را به کلى از میان نمى‏برد ... اینکه اسلام حساب طلاق را از حساب فسخ جدا کرده و براى طلاق مقررات جداگانه وضع کرده است، مى‏رساند که در منطق اسلام اختیار طلاق مرد ناشى از این نیست که اسلام خواسته امتیازى به مرد داده باشد .» (43)
در جاى دیگر، در مقام پاسخ‏گویى از این اشکال مى‏فرماید:
«از قدیم الایام زنانى که از بعضى جهات نسبت‏به شوهران آینده‏شان نگرانى داشتند، به صورت شرط ضمن العقد براى خود حق طلاق را محفوظ مى‏داشتند و عنداللزوم از آن استفاده مى‏کردند، علیهذا از نظر فقه اسلامى، زن حق طلاق به صورت طبیعى ندارد اما به صورت قراردادى; یعنى به صورت شرط ضمن العقد مى‏تواند داشته باشد، ماده 1119 قانون مدنى چنین مى‏گوید ...» . (44)
در جواب تحلیلى دیگر استاد که نتیجه‏گیرى مباحث مفصلى است، مى‏فرماید:
«معلوم شد علت اینکه مرد حق طلاق دارد، این است که رابطه زوجیت‏بر پایه علقه طبیعى است و مکانیسم خاصى را دارد . کلید استحکام بخشیدن و هم کلید سست کردن و متلاشى کردن آن را خلقت‏به دست مرد داده است، هر یک از زن و مرد به حکم خلقت نسبت‏به هم وضع و موقع خاصى دارند که قابل عوض شدن یا همانند شدن نیست ... اسلام با شعاع وحى به نکات و رموزى در اساس و سازمان بنیان خانوادگى پى برده است که علم پس از چهارده قرن خود را به آن نزدیک مى‏بیند .» (45)
استاد شهید در جواب چهارمى نسبت‏به این اشکال به ویژه مواردى که مردان حقوق زنان را رعایت نمى‏کنند و از طلاق دادن نیز خوددارى مى‏کنند طلاق قضایى را مطرح کرده و مى‏فرمایند:
«طلاق طبیعى نظیر زایمان طبیعى است که خود به خود جریان طبیعى خود را طى مى‏کند، اما طلاق از طرف مردى که نه به وظایف خود عمل مى‏کند و نه به طلاق تن مى‏دهد; نظیر زایمان غیر طبیعى است که با کمک پزشک و جراح نوزاد را باید بیرون آورد .» (46)
ولایت پدر و جد بر دختر
از جمله احکام فقهى که مورد اتفاق فقهاست، ولایت پدر و جد پدرى بر فرزندان است . از این‏رو، پدر از باب ولایت‏حق دارد در مواردى دخترش را به عقد دیگرى در آورد . از این حکم فقهى استشمام ظلم و بى‏عدالتى شده است . شهید مطهرى اشکال را چنین نقل مى‏کند:
«ظاهرا چنین چیزى در اسلام نیست که پدر بدون کسب موافقت دخترش، او را به ازدواج کسى در بیاورد . مى‏گویند دخترى به حضرت پیغمبر شکایت کرد که پدرم بدون موافقت من مى‏خواهد مرا به کسى بدهد . پیغمبر فرمود: تو راضى هستى گفت نه، فرمود: برو او بیخود مى‏گوید .»
استاد شهید در مقام جواب از این اشکال و شبیه آن، که در موارد گوناگون و با عبارات مختلف مطرح مى‏شود، اینگونه نوشته است:
«دو مساله است: یکى اینکه آیا پدر بر دختر کبیر ولایت دارد یا نه؟ بدون شک ولایت ندارد; یعنى اختیار با خود دختر است، اما این بحث، هم در احادیث و هم در فتواها مورد اختلاف است که در مورد دختر باکره، آیا اجازه پدر هم شرط است‏یا نه; یعنى گذشته از اینکه خودش باید راضى باشد، آیا اجازه پدر هم شرط است‏یا نه، بعضى مى‏گویند شرط است، بعضى مى‏گویند شرط نیست ولى در اینکه پدر مستقلا نمى‏تواند تصمیم بگیرد بحثى نیست ...» (47) «امروز هم تقریبا در همه مسائل، ولایت پدر قبول شده است، در مال فرزند که هیچ شکى نیست، بچه حق ندارد در بانک پول بگذارد ولى‏اش باید بگذارد وقتى هم مى‏خواهد بگیرد باز خودش حق ندارد بگیرد .»
ولایتى که پدر دارد، ولایت مطلق نیست، در مال هم همین جور است; یعنى پدر که ولى فرزند است، مثل وکیل است، وکیل باید بر طبق مصالح موکلش عمل کند، ولى هم باید طبق مصالح فرزندانش عمل کند، فرض کنید مصلحت‏خاصى پیدا شده که پدر مى‏بیند الان مصلحت این پسر صغیر ایجاب مى‏کند که این زن را برایش عقد کند یا مصلحت این دختر صغیر ایجاب مى‏کند که او را شوهر بدهد ولى براى رعایت مصلحت مى‏تواند (چنین کند) نه دلبخواهى، بعد این مساله پیش مى‏آید که بسیار خوب ولى بر اساس مصلحتى که خودش فکر مى‏کند این کار را کرد اما دختر وقتى که بزرگ شد مى‏بیند این ازدواج مطابق (48) مصلحتش نیست، تازه مى‏شود مثل خیلى ازدواجهایى که خود دخترها تصمیم مى‏گیرند، بعد هم پشیمان مى‏شوند .» (49)
حق تعدد ازدواج مرد
یکى دیگر از احکامى که مورد اشکال قرار گرفته و گفته شده، اسلام نسبت‏به زنان ظلم و بى‏عدالتى روا داشته است، جواز تعدد زوجات براى مردان است . این اشکال نیز با سابقه طولانى و بیانات گوناگون ابراز شده است . استاد شهید اشکال را چنین نقل مى‏کند:
«زن یکى است و مرد یکى، هر دو با هم برابرند، اگر به مردان از لحاظ اینکه مرد هستند، حق داده شده است که (مى‏توانند) تا چهار زن بگیرند، باید زنان هم همین حق را داشته باشند . اگر فرضا از لحاظ عقل تواناتر از مرد نباشد، باید اذعان کرد که تجلى روح و کیفیات نفسانى در زن ضعیف‏تر از مرد نیست .» (50)
استاد مطهرى این بحث را عالمانه و همه جانبه مورد بررسى قرار داده و با بیانات گوناگون، این اتهام بى‏ریشه را از این حکم شرعى زدوده‏اند; از جمله اینکه پس از بررسى تفصیلى تاریخ تعدد زوجات در میان اقوام و ملل مختلف، بر این باورند که این حکم سابقه طولانى داشته و اسلام آن را محدود کرده است . ایشان مى‏نویسد:
«پس معلوم شد اسلام تعدد زوجات را ابتکار و اختراع نکرده است، بلکه به عکس، براى آن حدود و قیودى مقرر کرده است .» (51)
مطلب دیگرى که مى‏توان در این باره گفت، حالات جسمى ویژه زنان; از جمله عواملى است که مى‏تواند در جواز تعدد زوجات مؤثر باشد، ایشان مى‏فرماید:
«بدون شک بیمارى ماهانه زن و همچنین خستگى او از فرزند زادن، زن و مرد را از لحاظ امر جنسى در وضع نامشابهى قرار مى‏دهد و سبب مى‏گردد که مرد کم و بیش رو به سوى زن دیگر بیاورد .» (52)
امور اقتصادى از عوامل دیگرى است که در گذشته زمینه‏ساز تعدد زوجات بوده است; زیرا با تعدد زنان، فرزندان بیشترى وارد صحنه کار و بازار شده و در نتیجه از قدرت مادى بیشترى برخوردار خواهد شد، استاد مى‏فرماید:
«این جهت مى‏تواند علت تعدد زوجات واقع شود; زیرا مرد تنها با قبول همسرى رسمى زن مى‏تواند از مزیت کثرت اولاد بهره‏مند شود .» (53)
عوامل اجتماعى و درگیرى‏هاى قبیله‏اى دیگر انگیزه‏هاى مؤثر در این حکم بوده است، ایشان مى‏نویسد:
«در دنیاى قدیم، بر خلاف دنیاى امروز عدد و عشیره، عامل اجتماعى مهمى به شمار مى‏رفته است، قبایل و طوایف از هر وسیله‏اى براى تکثیر عدد و جلوگیرى از کاهش آن استفاده مى‏کرده‏اند، یکى از افتخارات آن مردم، افتخار به کثرت عدد افراد قبیله بوده است . بدیهى است که تعدد زوجات، یگانه وسیله تکثیر عدد بوده است .» (54)
مطلب دیگرى که مى‏تواند این دستور را در حدى توجیه کند، نازا و یا یائسگى زنان است:
«نوع دوم آن علل، از جنبه حقوقى قابل مطالعه است و مى‏تواند مجوزى براى مرد یا براى اجتماع شمرده شود; از قبیل نازا بودن زن یا یائسه شدن او، احتیاج مرد به فرزند یا نیازمندى قبیله و یا کشور به کثرت نفوس است .» (55)
استاد شهید در پایان این بحث‏به مطلبى اشاره مى‏کنند که نه تنها تعدد زوجات امرى جایز و رواست، بلکه به عنوان یک حق به نفع زنان بر مردان تلقى مى‏شود . ایشان در مقام اثبات این مطلب، بر اساس آمارهاى موجود در مجموع کشورهاى جهان و نهادهاى رسمى; مانند سازمان ملل ثابت مى‏کنند که شمار زنان آماده ازدواج، همیشه بیشتر از مردان آماده ازدواج است‏براى نمونه آورده‏اند:
«مثلا در کشور جمهورى شوروى مجموع جمعیت/000/101/216 نفر است و از این مجموع، /000/840/97 از جنس ذکور و/000/261/118 نفر از جنس اناث است ... همچنین است کشورهاى انگلستان، فرانسه، آلمان غربى، آلمان شرقى (56) ، چکسلواکى، لهستان، رومانى، مجارستان، آمریکا و ژاپن .» (57)
این مطلب فى‏نفسه موجب مى‏شود که همیشه شمار زنان خواستار شوهر، بیشتر از مردان خواستار زن باشد . افزون بر این، عوامل دیگرى نیز این اختلاف را دوچندان مى‏کند; از جمله اینکه مردان همیشه بیشتر در معرض مرگ و نابودى‏اند . ایشان به عنوان نمونه مى‏نویسند:
«میزان تلفات جنگ در عصر صنعت، صدها برابر عصر شکار و کشاورزى است; تلفاتى که در دو جنگ اخیر جهانى بر جنس مرد وارد شد که ظاهرا در حدود هفتاد میلیون نفر بوده است .» (58)
از سوى دیگر، این مطلب نیز قابل توجه است که زنان در مقابل بیمارى‏ها مقاوم‏ترند . مرحوم استاد به عنوان شاهد مى‏نویسد:
«اداره آمار فرانسه اطلاع مى‏دهد با اینکه در فرانسه عدد مولود پسر از دختر بیشتر است و به ازاى هر صد دختر صد و پنج پسر متولد مى‏شود، معذلک عدد زنان یک میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار از مردان بیشتر است و آنها علت این تفاوت را مقاومت جنس زن در مقابل بیمارى ذکر کرده‏اند .» (59)
پس از اثبات این مقدمه که زنان آماده ازدواج، همیشه بیشتر از مردان آماده ازدواج هستند، نوبت‏به مقدمه دیگر; یعنى اثبات حق تاهل براى زن و مرد است:
«در اینکه حق تاهل از طبیعى‏ترین و اصیل‏ترین حقوق بشرى است، جاى سخن نیست . هر کس (اعم از زن یا مرد) حق دارد زندگى خانوادگى داشته باشد، از داشتن زن و یا شوهر و فرزند بهره‏مند شود; همان طورى که حق دارد کار بکند، مسکن داشته باشد، از تعلیم و تربیت‏بهره‏مند شود، از بهداشت استفاده کند ... از نظر ما یک نقیصه بزرگ در اعلامیه جهانى حقوق بشر این است که به حق تاهل توجهى نکرده است .» (60)
نتیجه قهرى این مقدمات علمى و آمارى این است که نه تنها تعدد زوجات براى مردان یک امر روا و جایز است، بلکه لازم و ضرورى و حقى است‏به نفع زنان بر مردان:
«اکنون پس از اثبات دو مطلب بالا (1 . فزونى نسبى عدد زنان بر عدد مردان 2 . حق تاهل یک حق طبیعى بشرى است) . نتیجه این است که تک‏همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد . عملا گروه زیادى از زنان از حق طبیعى انسانى خود (حق تاهل) محروم مى‏مانند، تنها با قانون تجویز تعدد زوجات است - البته با شرایط خاصى که دارد - که این حق طبیعى احیا مى‏گردد .» (61)
استاد شهید این راه حل را از نگاه متفکران جهان; از جمله راسل بررسى کرده، مى‏گوید:
«در انگلستان کنونى، بیش از دو میلیون زن زاید بر مردان وجود دارد و بنا بر عرف (عرف تک‏همسرى) باید همواره عقیم بمانند و این براى آنها محرومیت‏بزرگى است .» (62)
پاسخ دیگرى که استاد به این شبهه داده‏اند، مبنى است‏بر اینکه; از جمله آثار این حکم فقهى، عبارت است از نجات و صونیت‏بینان خانواده و تک‏همسرى:
«تعجب مى‏کنید اگر بگویم تعدد زوجات در شرق اسلامى مهمترین عامل نجات تک‏همسرى بود ... به این معنى که در شرایطى که موجبات تعدد زوجات پیدا مى‏شود و عدد زنان نیازمند به ازدواج از مردان نیازمند به ازدواج فزونى مى‏گیرد، اگر حق تاهل این عده زنان به رسمیت‏شناخته نشود و به مردانى که واجد شرایط اخلاقى و مالى و جسمى هستند، اجازه چندهمسرى داده نشود، رفیقه‏بازى و معشوقه‏گیرى ریشه تک‏همسرى واقعى را مى‏خشکاند .» (63)
استاد در این باره آمار گوناگونى را گزارش کرده است; از جمله از آثار منع تعدد زوجات در کشورهاى اروپایى مى‏نویسد:
«در حال حاضر، در انگلستان تعدد زوجات ممنوع است، اما همجنس‏بازى رواست . از نظر این مردم، اگر یک مرد براى زن خود هوویى از جنس زن بیاورد جایز نیست و یک عمل غیر انسانى کرده، اما اگر هوویى از جنس مرد بیاورد، عمل شرافتمندانه و انسانى و متناسب با مقتضیات قرن بیستم انجام داده است .» (64)
اختلاف دستمزدها
بى‏تردید در هر اجتماعى هر چند برخوردار از قوانین عادلانه باشد، پاره‏اى از بى‏عدالتى‏ها وجود دارد که چه بسا آن موارد به چشم عدالت دیده مى‏شود . استاد به این موارد توجه کرده، مى‏نویسد:
«از نظر ما سود سرمایه‏دار از طرفى مربوط به این است که حقوق کارگر به قدر کافى داده نمى‏شود، ارزش کارگر بستگى دارد بر تعداد مفید بودن کارش براى اجتماع ... اینکه در یک اجتماع یک مدیر کل بى‏مصرف ماهى دو هزار، سه هزار تومان حقوق مى‏گیرد ولى یک کارگر روزى ده تومان که اگر همه روزه بگیرد مى‏شود سیصد تومان، یک دستمزد ظالمانه است، هیچ دلیلى ندارد که حقوق رفتگر نباید از سیصد تومان مثلا بالاتر باشد و حقوق یک وزیر نباید از سه هزار تومان کمتر باشد درست است که نبوغ و ابتکار و سطح عالى کار و کار فکرى و مغزى ارزش بیشترى دارد ولى امتیاز آن کارها به افتخارى است که نصیب صاحبان آنها مى‏گردد، براى رفتگر خود رفتگرى نوعى مجازات است و نباید حقوق و مزد اینها را کمتر فرض کرد .» (65)
تحریم ربا
استاد شهید به عدالت‏به چشم یک قاعده نگریسته و در مواردى در مقام تحلیل احکام فرعى فقهى، از آن سود جسته و آن را ملاک فلسفه وجوب و یا حرمت قرار داده است; از جمله:
«چرا اسلام ربا را حرام کرده و رشوه را حرام کرد، آیا ممکن است‏با وجود این ظلم فاحش و لو آنکه صورت شرعى داشته باشد، که یکى دیگرى را مى‏درد و مى‏رباید و مى‏خورد آکل (رباخوار) و ماکول (ربادهنده) به حکم علایق معنوى، یک دل و هم‏فکر باشند و در یک صف بایستند .» (66)
مبارزه با تبعیضات اجتماعى
در مورد دیگر، با توجه به تبعیض‏هاى نارواى اجتماعى و مخالف معارف دینى مى‏فرماید:
«اسلام ... حتى با تبعیضات غیر مالى گوناگون; اعم از رنگ و نژاد و قومیت نیز به شدت مبارزه کرد . در اسلام حتى با القاب هم مبارزه شده، خود این تبعیض یک مشکل و یک ناهموارى به وجود مى‏آورد . قرآن مى‏فرماید: «الذین ... یحبون ان یحمدوا بمالم یفعلوا فلا تحسبنهم بمفازة من العذاب‏» . (67)
راههاى گریز از ربا
ایشان در بحث ربا و راههاى فرار از آن، بحثهاى بسیار مفید فقهى را مطرح کرده و در مقام استدلال بر بطلان راههاى فرار از ربا، بر این باور است که حقیقت و ماهیت‏حیله‏هاى شرعى و راههاى فرار، ظلم است و هر گونه رابطه ظالمانه; اعم از اقتصادى و غیر اقتصادى صحیح نیست، هر چند به حسب ظاهر کلاه شرعى نیز داشته باشد:
«اما راجع به نوع چهارم قرض; یعنى وامهاى تولیدى و سرمایه‏گذارى، در این رساله‏ها در مقام حل این مساله برنیامده‏اند ولى معلوم است که اگر آن راه حل‏ها در مورد سفته درست‏باشد، در این مورد هم درست است . اگر ما خرید و فروش اسکناس را اشکال نکنیم، هم به طریق اولى اشکال نمى‏کنیم; زیرا مثلا اگر کسى مى‏خواهد براى طرح صنعتى یا کشاورزى خود یک میلیون تومان پول از بانک قرض بگیرد، به جاى قرض گرفتن مى‏گوید: یک میلیون تومان خرید دو ساله به یک میلیون و دویست هزار تومان . از نظر راه حل صورى فقهى اشکال ندارد ولى از نظر راه حل عملى واقعى مى‏دانیم که واقعیتش ظلم است .» (68)
تعبدى بودن احکام
استاد شهید، در مقام پاسخگویى از این شبهه که اگر تشریع تمامى احکام شرعى دین مقدس اسلام، همراه است‏با مصالح و مفاسد، چرا احکام فقهى تقسیم شده به تعبدى و توصلى؟ آیا تعبد مفهومى جز تسلیم محض و بى‏چون و چرا دارد؟ مى‏فرمایند:
«باید کلمه تعبد را معنى بکنم تعبد به این معنى است که ما نباید این طور باشیم که تا حکمت دستورى را کشف نکرده‏ایم، به آن عمل نکنیم، ما باید متعبد باشیم به این معنى که باید به هر دستورى که ثابت‏شد از ناحیه دین است عمل کنیم خواه اینکه حکمتش را فهمیده باشیم و یا نفهمیده باشیم، ولى از ناحیه خود دین تعبد محض وجود ندارد، به این معنى که هیچ دستورى که خالى از حکمت و مصلحت‏باشد وجود داشته، ندارد هر دستورى به واسطه یک حکمتى است .» (69)
پى‏نوشت‏ها
1) محقق و مدرس حوزه .
2) صحیفه نور، ج‏21، ص‏98
3) الرحمن، 7
4) تفسیر صافى، ذیل آیه 7
5) عدل الهى، ص‏59
6) همان، ص‏61
7) همان، ص‏62
8) همان، ص‏63 . در این باره مى‏توانید به یادداشتهاى استاد، ج‏6، ص‏215، نیز مراجعه کنید .
9) مقتضیات زمان، ج‏2، ص‏41
10) عدل الهى، ص‏38
11) همان .
12) عدل الهى، ص‏28
13) بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص‏148
14) همان، ص‏154
15) نهج‏البلاغه صبحى صالح، ص‏72، خطبه 29
16) هر چند در صدر کلام استاد، قلمرو مباحث را به سه قسمت تقسیم کرده، لیکن در نوشته قسم چهارم نیز آمده است .
17) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج‏1، ص‏269
18) یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏6، ص‏215
19) همان، ص 225
20) عدل الهى، ص‏38
21) همان، ص‏34
22) همان، ص‏31
23) مقصود آیه: (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا یامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون (28) (قل امر ربی بالقسط)، اعراف: 29 - 28
«و چون کار زشتى کنند، گویند پدرانمان را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است، بگو خدا به زشتکارى فرمان نمى‏دهد، آیا بر خدا چیزى مى‏گویید که نمى‏دانید؟ بگو پروردگار من به انصاف و داد فرمان داده است .»
24) بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص‏14، انتشارات حکمت .
25) بقره: 83
26) مائده: 1
27) بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص‏27
28) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، ص‏246
29) همان، ص‏247
30) عدل الهى، ص‏43
31) بررسى مبانى اقتصاد اسلامى، ص‏170
32) همان، ص‏259
33) یادداشتهاى استاد، ج‏6، ص‏204
34) همان، ص‏259
35) همان، ص‏263
36) همان، ص‏270
37) همان، ص‏271، همین عبارت در کتاب بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص‏16 نیز آمده است .
38) یادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏6، ص‏6
39) عدل الهى، ص‏35
40) همان‏ص 228
41) همان، ص‏229
42) نظام حقوق زن در اسلام، مساله ارث، ص‏237
43) نظام حقوق زن در اسلام، حق طلاق، ص‏283
44) همان، ص‏284
45) همان، ص‏281
46) همان، ص‏286
47) در این فرع فقهى اقوال مختلفى است; حضرت امام‏قدس سره به بیشتر آنها، ضمن یک فرع فقهى اشاره کرده است . ایشان مى‏فرماید: پدر و جد پدرى بر پسر بالغ و رشید ولایت ندارد و نیز بر دختر بالغ رشیده ثیبه (غبر باکره) ولایت ندارد اما در ولایت آن دو، بر دختر باکره اقوالى است:
1 - استقلال دختر و عدم ولایت آن دو، نه به گونه مستقل و نه به گونه انضمام .
2 - استقلال آن دو و عدم وجود ولایت و سلطنت دختر بر خودش، به گونه مستقل .
3 - اشتراک رضایت دختر و اذن آن دو .
4 - تفصیل میان عقد دائم و منقطع; استقلال دختر در عقد دائم و عدم استقلال در موقت .
5 - به عکس قول چهارم .
6 - نظر خود حضرت امام احتیاط وجوبى در اذن ولى شرعى است مطلقا; چه در دائم و چه در موقت، البته ایشان نیز در مواردى این ولایت و اشتراط اذن را ساقط مى‏داند . تحریر الوسیله، ج‏2، ص‏227، مساله 2
48) حضرت امام‏قدس سره هم در این باره مى‏فرماید: شرط نفوذ تزویج پسر صغیر و دختر صغیره، از سوى پدر و جد، عبارت است از عدم مفسده، تحریر، ج‏2، ص‏228، مساله 4
49) مقتضیات زمان، ج‏2، ص‏57، همین مطلب را با تفصیل بیشترى در نظام حقوق زن در اسلام مطرح کرده است، ص‏2
50) نظام حقوق زن در اسلام، علل تاریخى تعدد زوجات، ص‏314
51) همان، ص‏308
52) همان، ص‏322
53) همان، ص‏322
54) همان، ص‏323
55) همان، ص‏324
56) گفتنى است، این شمارش مربوط به پیش از اتحاد دو آلمان و برداشته شدن دیوار برلین است .
57) همان، ص‏328
58) همان، ص‏331
59) همان، ص‏332
60) همان، ص‏323
61) همان، ص‏334
62) همان، ص‏335
63) همان، ص‏341
64) همان، ص‏337
65) بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص 122
66) همان، ص‏148
67) همان، ص 149
68) مجموعه آثار، مساله ربا و بانک، ص‏299
69) اسلام و مقتضیات زمان، ج‏1، ص‏246

تبلیغات