آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

مبنای مشروعیّت رهبری
بحث بیعت
حریم مردم در نظام اسلامی
حضور مردم و تحقق خارجی ولایت
حکومت اسلامی، استبداد نیست
"رهبری" جایگاه برجسته ای در کلام امام علی(ع) دارد و ابعاد مختلف این مسأله، در کلمات دُرَربار ایشان، تبیین شده است.
ضرورت رهبری
اساس ِبحث از جایگاه رهبری، ضرورت رهبری برای جامعه است. بداهت این مسأله، آنچنان است که تشکیک در آن، تشکیک در امر بدیهی است. عقل و شرع، اتّفاق دارند که هرج و مرج، محکوم است و سامان جامعه، تنها در سایه حکومت و رهبری است.
مرحوم آیت الله نائینی، عدم رضای شارع به اختلال نظام را، دلیل ثبوت نیابت فقها در عصر غیبت می داند. او گفته است:
از جمله قطعیات مذهب ما طائفه امامیه، این است که در این عصر غیبت، علی مغیبهالسلام، آنچه از ولایات نوعیه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن، حتی در این زمینه معلوم باشد، وظایف حسبیه نامیده و نیابت فقهای عصر غیبت را در آن،
|89|
قدر متیقن و ثابت دانستیم، حتی با عدم ثبوت نیابت عامّه در جمیع مناصب، و چون عدم رضای شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بیضه اسلام، بلکه اهمیت وظایف ِ راجعه به حفظ و نظم ممالک اسلامیه از تمام امور حسبیه، از اوضح قطعیّات است، لهذا ثبوت نیابت فقها و نوّاب عام عصر غیبت در اقامه وظایف مذکوره، از قطعیات مذهب خواهد بود.[1]در این کلام، این فقیه بزرگ، با ارتکازی دانستن عدم رضای شارع به اختلال نظام ـ که همان هرج و مرج است ـ ولایت فقیه را در عصر غیبت ثابت می داند.
در عصر امام علی(ع) خوارج نهروان، با برداشت نادرست از توحید، در صدد نفی حاکمیتامام علی(ع) برآمدند، آنان، به استناد اینکه ولایت و حاکمیت، اختصاص به خدا دارد (لا حکم إلاّ لله) گفتند، امام، حقّ ِحاکمیت ندارد. حضرت، در برابر این انحراف گفت:
کلمةُ حقٍّ یراد بها باطلٌ! نعم إنَّهُ لا حکم إلاّ لله و لکن هؤلاء یقولون لا إمْرَةَ و إنَّهُ لابُدَّ للناس من أمیرٍ بّرٍ أوْ فاجرٍ یعمل فی إمرتِه ِالمؤمن و یستمتع فیها الکافرُ و یُبَلَّغُ اللهُ فیها الأجل و یُجْمَعُ به الفَیءُ و یقاتَل به العدُّو و تأمَنُ به السبلُ و یُؤْخَذُ بها للضعیف ِمن القویّ، حتّی یستریح بّرٌ و یُستَراحُ من فاجرٍ.
[2]
[این] سخن ِحقّی است که از آن، اراده باطل شده است! آری، حکم جز از آن ِخدا نیست، ولی این گروه می گویند: "اِمارت و حکومت، ویژه خداوند است و بس"، و حال آنکه مردم، نیازمند امیر و حاکمی هستند، خواه نیکوکار یا بدکار، تا مؤمن، در سایه حکومت او به کار خویش پردازد و کافر، از زندگی خود بهره گیرد تا زمان هر یک به سر آید، و حقِّ بیت المال ِمسلمانان به دست او گرد آورده شود و به کمک او، با دشمنان مبارزه شده و جاده ها امن گردد و حقّ ِضعیف را از قوی بستاند، تا نیکوکار بیاساید و از شر بدکار آسوده ماند.
پاسخ مولا(ع) به شبهه خوارج، استدلال به فطرت است، زیرا ضرورت نیاز جامعه به نظام، امر بدیهی است و این، جز با رهبری، امکان پذیر نیست.
امام(ع) در این سخن، در صدد تبیین ضرورت رهبری است، نه مشروعیت بخشیدن به حکومتِ فاجر، امام علیه السلام در این صدد است که حتی حاکمیت جائر، بر هرج و مرج، ترجیحدارد! آن حضرت، در سخنی دیگر، گفته است:|90|
والٍ ظلومٌ غشومٌ خیرٌ من فتنة تدوم؛
[3]
حاکم ستمگر ِبیدادگر، بهتر است از فتنه ای که ادامه یابد.
نیز گفته اند:
أسدٌ حطومٌ خیرٌ من سلطانٍ ظلومٍ و سلطانٌ ظلومٌ خیرٌ من فتن تدوم؛
[4]
شیر درنده، بهتر از حاکم ِستمگر است و حاکم ستمگر، بهتر از فتنه هایی است که ادامه یابد.
برخی به انگیزه تشکیک در ولایت فقیه، اصل ضرورت ولایت و رهبری را زیر سؤال برده و می گویند: "ولایت، مخصوص محجورانی مانند صغار و مجانین است و عقلا، نیاز به ولیّندارند"!
در این شبهه، ولایت کلامی با ولایت فقهی، خَلط شده است. آری، ولایتی که در فقه مطرح است، اختصاص به کسانی دارد که به جهت نقصان و ناتوانی عقلی، حقّ ِتصرف ندارند، اما ولایتی که در بحث امامت مطرح است، ولایت کلامی است. این ولایت، نه تنها اختصاص به محجوران ندارد بلکه مورد نیاز کامل عقلا است، همانند ولایت خداوند. در سایه ولایت خداوند و آنان که برگزیده او هستند، عقل ِانسان رشد یافته و راه سعادت خود را می یابد.
مبنای مشروعیّت رهبری
از مباحث مهم و قابل توجه در بحث حکومت و رهبری، مبنای مشروعیّت آن است. این بحث، در دو محور، مورد ارزیابی قرار گرفته است:
1ـ در رابطه با رهبری پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام؛
2ـ در رابطه با ولایت فقیه.
در رابطه با محور نخست، نظریه مشهور شیعه، آن است که مشروعیت رهبری پیامبران وامامان، با نصب ِبدون واسطه الهی است و در این زمینه، مردم نقشی ندارند.
آری، در سالهای اخیر، نظریه ای خلاف این نظریه، مطرح شده است. این نظریه می گوید:"مشروعیت سیاسی، یک صورت بیشتر ندارد و آن، الهی ـ مردمی است و در این مورد، میانعصر حضور و غیبت امام، فرقی نیست."
این نظریه معتقد است که تدبیر سیاسی، همواره بر عهده مردم است و منصب الهی رسالت و
|91|
امامت، تلازمی با حکومت و مدیریت سیاسی ندارد.
[5]
اهل سنت، در رابطه با پیامبران و پیامبر گرامی اسلام(ص) سخنی از انتخاب مردم ندارند. بلی در رابطه با خلافت ِبعد از پیامبر، طرفدار انتخاب مردم اند، گرچه تاکنون حدود و ثغور آن را مشخص نکرده اند.
در رابطه با محور دوم، می توان گفت که نظریه رایج در میان اکثریت فقهای شیعه، همینمشروعیت الهی است. گرچه برخی از متأخران از فقها، نظر دیگری ابراز کرده و یا بر نظریه بالا، حاشیه زده و بُعدی از آن را پذیرفته و برخی از ابعاد آن را نپذیرفته اند.
مبنای نظریه مشروعیت الهی در باب حکومت، عبارت است از:
الف) اصل، این است که هیچ فردی، بر کس دیگر، ولایت نداشته و حقّ ِدخالت در زندگی او را ندارد، مگر خداوند که عقل، حکم به ولایت ذات مقدسش می کند، از آن رو که منعم است و شکر منعم، از بدیهیات و فطریات است. بنابراین، ولایت ِذات مقدس خداوند بر انسان، مبتنی بر اصل محکم و استوار و خدشه ناپذیر عقلی است. او خالق همه موجودات جهان هستی و از جمله، انسان است و نیازها و مصالح حال و آینده مردم را می شناسد و قانون اوست که تأمین کننده سعادت انسان است. این حقیقت، در آیات ِفراوانی، از جمله موارد زیر آمده است:
إن ِالحکمُ إلاّ لله یَقُصُّ الحقَ و هو خیر الفاصلین؛
[6]
فرمان، تنها از آن ِخداست. حق را از باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده حق ازباطل است.
"یقص" به معنای "قطع کردن و بریدن چیزی" است و "یقص الحق"، یعنی حق را از باطل جدا می کند.
ثم ردّوا إلی الله مولاهم الحق ِألا له الحکمُ و هو أسرع الحاسبین؛
[7]
سپس تمام بندگان به سوی خدا که مولای حقیقی آنهاست باز گردانده می شوند. بدانید که داوری، مخصوص اوست و او سریعترین حسابگران است.
... فالحکم لله العلی الکبیر؛
[8]
... داوری، مخصوص خداوند ِبلندمرتبه بزرگ است.
أفحکم الجاهلیّة یَبْغُونَ و مَنْ أحسن من الله حکماً لقوم یوقنون؛
[9]
آیا آنان حکم جاهلیت را از تو می خواهند؟ و چه کسی برای افراد ِباایمان، بهتر از
|92|
خدا، حکم می کند؟
و مَنْ لمْ یحکمْ بما أنزل اللهُ فأولئک هم الکافرون؛
[10]
و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده، حکم نکند، پس آنان، خودشان، کافرانند.
و مَنْ لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الظالمون؛
[11]
و کسانی که بر طبق آنچه خداوند نازل کرده، حکم نمی کنند، پس آنان، خودشان،ستمگرانند.
و مَنْ لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الفاسقون؛
[12]
و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده، حکم نمی کنند، پس آنان، خودشان، فاسقانند.
اثبات حق حاکمیت، به معنای حقوقی آن، تنها راه سعادت بشر بوده و هر راهی غیر از آن، ضلالت است. بهترین قانون، قانونی است که منطبق با نیازهای انسان بوده و قانونگذار، تنها در پی سعادت انسان بوده باشد و سخنی از منافع خودش را به میان نیاورد. آیا جز در حاکمیت الهی، این ویژگیها هست؟ هرگز!
بنابراین، سخن زیر، سخنی گزاف و تهی از دلیل است:
اثبات ِحقّ ِحاکمیت به معنای حقوقی آن، برای خدا، اشکالات فراوان دارد. آیه إنِ الحکمُ إلّا لله به این معنا نیست که خداوند، حقّ ِحاکمیت بر مردم دارد، تا بحث شود که "این حق را، به چه کسی سپرده است؟">
[13]
گزافی و تهی بودن از دلیل سخن بالا، به دلایل زیر است:
اولاً ، کدام اشکال بر حقّ ِحاکمیت، به معنای حقوقی آن برای خداوند هست تا چه رسد به اشکالات فراوان؟ آفرینش و تکوین و در عالم احکام دینی و تشریع، به دست خداست. واژه "حکم"، به معنای
ثانیاً ، معنای آیه شریف إن ِالحکم إلّا لله این است که هر گونه فرمانی در عالم ???"منع" است، بر این اساس، به لگام حیوان، "حکمة" گفته می شود و به علم فلسفه، از آن رو، این واژه اطلاق می گردد که مانع ِجهل است
[14] و به فرمان الهی (تکوینی و تشریعی)، "حکم" اطلاق شده، زیرا که مانع از سستی و فروپاشی است.
در قرآن، این واژه، بر علم و عقل،
[15] فرمان نبوت و رسالت،
[16] حکومت و قضاوت،
[17]... به کار رفته که همگی، مرتبط با معنای لغوی آن است.
|93|
ثالثاً ، بر فرض که آیه إن ِالحکم إلّا لله به معنای حاکمیت خداوند به معنای حقوقی آن نباشد، با آیاتی که ولایت را برای ذات مقدس ربوبی اثبات می کند، چه می کنید؟ بی تردید، آن آیات، در ولایت به معنای عام آن صراحت دارد:
قل أغیرَ الله ِأتَّخِذُ ولیّاً فاطر ِالسماوات و الأرض؛
[18]
بگو: "آیا غیر خدا را سرپرست خود بگیرم، خدایی که پدیدآوردنده آسمان و زمین است؟">
أم أتَّخَذُوا من دونه ِأولیاءَ فاللهُ هو الولیُّ و هو یُحیی الموتی و هو علی کلّ شیء قدیر؛
[19]
آیا از فرودست خدا برای خود، سرپرستانی برگزیدند، حال آنکه تنها او، سرپرست است و اوست که مردگان را زنده می کند و بر هر کاری قادر و تواناست.
در این دو آیه، از ولایت تکوینی حضرت حق، سخن به میان آمده و سخن، به ولایت تشریعی کشانده شده است. از این، استفاده می شود که بالاصالة، او، سزاوار حکومت و سرپرستیانسان است، از آن رو که ولایت تکوینی جهان هستی، در اختیار اوست.
ب) خالق هستی که بالاصاله، ولایت دارد، ولایت و تدبیر در امور اجتماعی و سیاسی مردم را به پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام واگذار کرده است:
النبّی أوْلی بالمؤمنین من أنفسهم؛
[20]
پیامبر، نسبت به مؤمنان، از خود آنان، سزاواتر است.
برای این آیه شریف، چهار معنا شده است. معنایی که تقریباً مورد اتّفاق است، ولایت و رهبری پیامبر(ص) در جامعه است؛ یعنی، ولایت ِپیامبر(ص) از دیگر ولایتهایی که در جامعه هست، قوی تر است. این اولویت، اولویت ِفراگیر بوده و همه امور دین و دنیای مردم را شامل است. امام باقر(ع) فرموده است که این آیه، در باره رهبری و فرماندهی پیامبر نازل شده است.
[21]
شأن نزول این آیه نیز می تواند به این تفسیر کمک کند. مرحوم طبری، در مجمع البیان آورده است که وقتی رسول خدا(ص) تصمیم به جنگ تبوک گرفت و فرمان بسیج عمومی صادر کرد، عده ای به دنبال کسب اجازه از پدر و مادر خویش، جهت شرکت در جنگ بودند. خداوند، با نزول این آیه، ولایت رسول اکرم(ص) را برتر از دیگر ولایتها معرفی کرد.
[22]
مرحوم شیخ طوسی، این اولویت را به صراحت به "شایسته تدبیر" معنا کرده است: "أحقبتدبیرهم.">
[23]
|94|
پیامبر گرامی اسلام(ص) بر اساس همین ولایت الهی، به نصب حاکم و فرماندار برای مناطق مختلف، اقدام کرد و دستورالعمل برای آنان تعیین کرد و به عقد پیمانهای سیاسی و فرستادن نماینده به مناطق مختلف آن روز جهان، مبادرت ورزید و قاضی منصوب کرد و کسانی را به عنوان مسؤول جمع آوری مالیات قرار داد و به سرکوب فتنه گران پرداخت.
پیامبر اکرم(ص) بر همین اساس، به معنای دقیق کلمه، "حاکم" جامعه بود و حدود الهی را اجرا می کرد و مجرم و متهم را به زندان می انداخت و حکم به حجر و تصرف در اموال محجور می داد و هدایت و تنظیم اقتصاد جامعه را با به وجود آوردن تشکیلات گردآوری زکات و واگذاری منابع طبیعی و قراردادهای اقتصادی و کنترل بازار تجارت، بر عهده می گرفت.
از طرفی، در آیات فراوانی، سخن از اطاعت پیامبر و مراجعه به حضرت در اختلافات وحرمت تخلف از دستورهای حضرت، و ... است. مجموعه این نکات، گویای این است که دربینش قرآنی، پیامبر اسلام(ص) صرفاً، در جایگاه مسأله گویی و بیان احکام قرار ندارد و حوزه نفوذ و دخالت او، به ابلاغ وحی، محدود نمی گردد و مسلمانان، در تمامی عرصه ها، از جمله عرصه های سیاسی، باید از او پیروی کنند.
[24]
بنابراین، سخن زیر، سخنی بدون منطق و استدلال است:
اقدام پیامبر در رهبری غزوات و نصب قضات و گردآوری صدقات و جزیه و غنایم، همگیکارهایی در جهت اداره شؤون دنیوی مسلمانان و خارج از دایره رسالت بوده است. قرآن، در آیات متعددی، شهادت می دهد که پیامبر(ص) فراتر از رهبری دینی، رهبری سیاسی را بر عهده ندارد و او، تنها وظیفه راهنمایی و اندرزگویی مردم را دارد.
[25]
نیز سخن زیر، ناشی از بی توجهی به رسالت پیامبر(ص) و وظایف مسلمانان در برابر ایشان است:
یک بررسی هرچند نه چندان عمیق، به صراحت، نشان می دهد که زمامداری سیاسی رسول اکرم(ص) نه جزء مأموریتهای حضرت(ص) بوده است و نه از نهادهای امامت علی(ع) به شمار می آمده است.
[26]
ج) از روایات فراوان، استفاده می شود که در عصر غیبت، اداره جامعه اسلامی، به فقهای واجد شرایط واگذار شده است و آنان، نایب عام امام عصر، عجّل الله تعالی فرجه الشریف، هستند.
از آنجا که محور بحث ما، امامت و رهبری معصومان علیهم السلام است، شرح و تفسیر این
|95|
قسمت، به فرصتی دیگر موکول کرده، بحث از مشروعیت الهی امامان معصوم و رهبری امامعلی(ع) را پی می گیریم.
آنچه ذکر شد، توضیح مبنای مشروعیت الهی بود، اینک، بحث این است که "دیدگاه امامعلی(ع) در باب مبنای مشروعیت رهبری چیست؟"
آنچه از کلمات علی(ع) استفاده می شود، آن است که حضرت، مبنای مشروعیت رهبری خویش را، نصب پیامبر اکرم(ص) می دانسته است. دلیل این سخن، استناد فراوان حضرت به حدیث متواتر و صحیح غدیر است:
1ـ در سال بیست و سه یا اوایل بیست و چهار هجری قمری، در جلسه شورایی که عمر برایخلافت تشکیل داد و همان گونه که قابل پیش بینی بود، عثمان، برگزیده شد، حضرت با قسم، از اعضای شورا، چند سؤال کرد از جمله آنکه:
أنشدکم بالله أمنکم مَنْ نَصَبَهُ رسول الله یومَ غدیر خم للولایة غیری؟ قالوا:
"اللّهم لا."؛
[27]
شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در میان شما، کسی هست که در روز غدیر خم، پیامبر او را به ولایت منصوب کرده باشد جز من؟ همگی گفتند: "خدا، شاهد است که نه.".
2ـ از سلیم بن قیس هلالی، نقل شده که حضرت امام علی(ع) در زمان خلافت عثمان، روزیدر مسجدالنبی، در حالی که دویست نفر مجتمع بودند، سخن از خلافت و ولایت خویش به میان آورد و از وصایت پیامبر از او و فرزندانش سخن گفت و از صحابه ای که این سخن را شنیدند، درخواست کرد، شهادت دهند. زید بن اَرقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار، برخاستند، گفتند: ما شهادت می دهیم که پیامبر، بالای منبر، در حالی که شما جنب منبر بودی، فرمود:
أیّها الناس! إنَّ اللهَ عزّ و جلّ أمرنی أنْ أنصبَ لکم إمامکم و القائم فیکم بعدی و وصیّی و خلیفتی و الّذی فَرَضَ اللهُ عزّ و جلّ علی المؤمنین فی کتابه، طاعتَهُ، فَقَرنَ بطاعتِه ِ طاعتی و أمَرَکُمْ بولایته، و إنّی راجعتُ ربّی خشیةَ طعن ِأهلِ النفاق و تکذیبهم فأوْعَدَنی لَأبْلُغها أوْ لَیعذِّبَنی؛
[28]
مردم! خداوند عزّ و جلّ، مرا فرمان داده تا امامتان و آن کس که بعد از من، عهده دار امر شماست و وصیّ من و خلیفه ام خواهد بود را نصب کنم، آن کس که خداوند، در
|96|
کتابش، بر مؤمنان، اطاعتش را واجب کرده و اطاعت از او را همانند اطاعت از من قرار داده و شما را مأمور به ولایت پذیری از او کرده است، [ولی] من، از پیشگاه خداوند، به خاطر ضربه اهل نفاق و تکذیبشان، عذر خواستم، و اما خداوند، مرا تهدید کرد که یا این پیام را ابلاغ کنم و یا عذابم خواهد کرد.
ـ سپس فرمود ـ : مردم! خداوند مرا فرمان داد تا نماز را ابلاغ کنم، [و من نیز] برایتان بیان کردم و مرا فرمان داد تا زکات و روزه و حج را ابلاغ کنم [و من نیز] آن را برایتان بیان و تفسیر کردم. میهمان خدا، شما را مأمور به ولایت کرده است و من، شما را گواه می گیرم که ولایت از آن ِاین کس است (پیامبر، دستش را بر شانه علی گذارد)، سپس، از آن ِدو فرزندش (حسن و حسین) سپس، بعد از آن دو، از آن ِاوصیای ازفرزندانشان است. اینان، از قرآن، جدا نشده و قرآن نیز از آنان جدا نخواهد شد تا دربهشت، در کنار حوض ِکوثر، بر من وارد شوند.
3ـ در سال سی و پنج قمری، برخی این زمزمه را ساز کردند که پیامبر(ص) امام علی(ع) را به خلافت نصب نکرده است. حضرت، در محل اجتماع مردم در رحبه کوفه حاضر شده و آنان را سوگند داد که هر کس حدیث غدیر را از پیامبر(ص) شنیده، برخیزد و شهادت دهد. در این هنگام، بیش از بیست نفر از صحابه برخواستند و شهادت دادند که ما از پیامبر(ص) شنیدیم که فرمود:
ألا مَنْ کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه. اللهم! والِمَنْ والاهُ و عاد ِمَنْ عاداه و أحبّ مَنْ أحَبَّهُ وَ ابْغضْ مَنْ أبْغَضَهَ و أعِنْ مَنْ أعانه؛
[29]
آگاه باشید! هر کس که من، مولای اویم، علی مولای اوست. خدایا!! هر کس ولایت علی راپذیرد، او را در کنف ولایت او قرار ده! و هر کس او را دشمن می دارد، دشمن بدار! دوست دار آن کس که علی را دوست دارد! و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض می دارد! و کمک کن آن کس که علی را کمک می کند!
برخی از اینان که برخاستند، عبارت بودند از:
1ـ ابو ایوب انصاری که در جنگ بدر شرکت داشته و در جنگ با رومیان به شهادت رسیدهاست؛
2ـ ابوعمرة بن عمرو بن محض؛
|97|
3ـ ابو زینب بن عوف انصاری؛
4ـ سهل بن حنیف که از رزمندگان جنگ بدر بوده است؛
5ـ خزیمة بن ثابت که در جنگ بدر شرکت داشته و در صفین به شهادت رسیده است؛
6ـ عبدالله بن ثابت انصاری؛
7ـ حبشی بن جناده سلولی؛
8ـ عبید بن عازب انصاری؛
9ـ نعمان بن عجلان انصاری؛
10ـ ثابت بن ودیعه انصاری؛
11ـ ابوفضاله انصاری که در جنگ صفین به شهادت رسید؛
12ـ عبدالرحمان بن عبدرب انصاری؛
13ـ ابوقدامة انصاری که در جنگ صفین به شهادت رسید؛
14ـ ابولیلی انصاری که او نیز شهید جنگ صفین است؛
15ـ ابوهریره دوسی؛
16ـ ابوالهیثم بن تیهان که شهید صفین است؛
17ـ ابوشریح خویلد بن عمرو خزاعی؛
18ـ زید یا یزید بن شراحیل انصاری؛
19ـ ابوسعید سعد بن مالک خدری؛
20ـ ابوالعباس سهل بن سعد انصاری؛
21ـ عامر بن لیلا غفاری؛
22ـ ابوطریف عدی بن حاتم؛
23ـ عقبة بن عامر جهنی؛
24ـ ناجیة بن عمرو خزاعی.
نام این افراد، در روایات مختلف و در هر روایت، نام تعدادی از این کسان آمده است.
از عجایب این است که تاریخ این مناشده، سال سی و پنج قمری است و با اینکه از زمان حادثه غدیر بیش از بیست و پنج سال گذشته است و در خلال این مدت، بسیاری از صحابه ـ که شاهد صحنه غدیر بودند ـ از دنیا رفته اند و برخی در جنگها کشته شده اند و بسیاری از آنان در شهرهای
|98|
مختلف پراکنده گشته اند و کوفه، مرکز اجتماع صحابه نبوده است و جز عده اندکی از صحابه، به کوفه، به عشق علی(ع)، هجرت نکرده بودند، در عین حال، این حجم عظیم از روات، آن هم در مجلسی که از پیش برای این کار تشکیل نشده، نشان دهنده شهرت فوق العاده این حدیث است.
در این مراسم، زید بن ارقم، با اینکه حدیث را از پیامبر شنیده بود، شهادت نداد. امام علی(ع) نفرینش کرد و از خداوند خواست چشمش را از او بگیرد و او در پی این نفرین مولا، نابینا شد، ولی بعد از نابینایی، پیوسته حدیث غدیر را برای مردم بازگو می کرد.
این جریان را چهار نفر از صحابه و چهارده نفر از تابعین، به سند صحیح نقل کرده اند.
این حدیث، گویای آن است که امام علی(ع) اصرار بر این نکته داشت که نصب الهی حضرتاز خاطره ها نرود.
4ـ علی(ع) در سال سی و شش قمری به هنگام جنگ جمل، طلحه را به حضور طلبید. از اوپرسید: تو را به خدا! آیا از پیامبر شنیدی که فرمود: "مَنْ کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه. اللهم! والِمَنْ والاه! و عاد من عاداه!"؟ او گفت: "بلی." حضرت فرمود: "پس چرا با من می جنگی؟!" او جوابی نداشت.
[30] در این سخن، امام علی(ع) مشروعیت حکومت خود را به حدیث غدیر منتسب کرده و بر این اساس از طلحه می پرسد: "چرا با من قتال می کنی؟"؛ زیرا، با آن مشروعیت الهی دیگر جایی برای خیره سری نیست و به همین جهت، طلحه، جوابی برای گفتن نداشت.
در موارد دیگری هم امام علی(ع) مناشده به حدیث غدیر را داشته که همگی این موارد،گویای آن است که حضرت، مشروعیت حکومت خویش را به نصب الهی می دانسته است. جای تعجب فراوان است که کسانی با این همه نصوص صریح، می گویند، هیچ جا مولا علی(ع) در رابطه با خلافت خود، از مشروعیت الهی سخن نگفته و پیوسته از رأی مردم دم زده است!
برخی، با غمض عین از این بیانات صریح امام علی(ع) با استناد به برخی از کلمات حضرت، در پی آنند که بگویند: امام علی(ع) هم، مشروعیت رهبری خود را به رأی مردم می دانست:
علی(ع) حکومت و ولایت را، یک امر مردمی، و امانتی از سوی مردم و حکومت شونده، تلقی می کند، نه از طرف خدا. در ختم جنگ صفین و آتش بس هم، تسلیم رأی عمومی شد.
[31]
اگر امامان، برای خود، مشروعیت حکومت قایل بودند، چرا همواره از مردم برای حکومتکردن خود مشروعیت می طلبیدند، همچون بیعت امام علی(ع) و صلح امام حسن(ع) و دعوت
|99|
اهل کوفه از امام حسین(ع) و قبول ولایتعهدی امام رضا(ع) با اصرار مأمون عباسی؟
[32]
نه اصل مشروعیت رهبری و نه تعیین صفات او، هیچ کدام به دست شارع نیست و اگرروایاتی هم در این زمینه هست، ارشاد به حکم عقل است، حتی امیرالمؤمنین(ع) هم مشروعیت حکومت خود را، به بیعت مردم می دانست.
[33]
حضرت علی(ع) مشروعیت خود را به رأی و انتخاب مردم می داند و در قبال معاویه، بهمشروعیت مدنی خود استناد و مباهات می نمود.
[34]
پیش از نقد اصلی ترین محور این گفته ها ـ که مسأله استناد به بیعت در گفتار امام علی(ع) است تذکر برخی از سوء فهم ها در این عبارتی که نقل شد، مفید است:
1ـ درست است که امام علی(ع) در مواردی از نهج البلاغه، حکومت را "امانت" می داند،
[35] ولی کجا ایشان فرموده است که حکومت، امانتی از سوی مردم است؟ بی تردید، این تفسیر، تفسیر به رأی است! امانت، در کلام علی(ع) امانت ِالهی است، همان که در قرآن آمده:
إنَّ اللهَ یأمرکم أنْ تؤدوا الأمانات إلی أهلها.
[36]
در ذیل آیه، چندین روایت، "امانت" را به "امامت" تفسیر کرده است؛ در کلام مولا،مقصود، این است که حکومت، امانت الهی است نه لقمه چرب.
2ـ امام علی(ع) در ختم جنگ صفین و آتش بس، رأی مردم را حق نمی دانست،
[37] ولی چاره ای جز تسلیم نداشت، آن چنان که در آغاز ِانحراف خلافت از مسیر خود، در ماجرایسقیفه، امامت را حق خود می دانست، ولی سرانجام، چاره ای جز سکوت نیافت. در مواردمتعددی، امام علی(ع) به نکوهش یاران خویش در تحمیل حکمیّت پرداخته است.
3ـ در کجای تاریخ آمده که امام حسن(ع) در جریان صلح، مشروعیت خود را از مردم طلبکرده است؟ آیا دعوت مردم کوفه از امام حسین(ع) به معنای طلب مشروعیت حکومت ِخود ازمردم است؟ هرگز!
در ماجرای ولایت عهدی امام رضا(ع) سخنی از مشروعیت طلبیدن از مردم برای حکومت نیست و اصولاً، طبق صریح تاریخ، ماجرای ولایت عهدی، بر حضرت تحمیل شد و برای حضرت، ولایت عهدی، همانند زندان بردن برای امام کاظم(ع) بود.
4ـ ارشادی بودن و مولوی بودن اوامر، بی حساب نیست، بلکه ضابطه مخصوص خود را دارد. ملاک ارشادی بودن، این است که مولا، از مولویتش استفاده نکرده و آن را اِعمال نکند،
|100|
مثل اوامر اطاعت از خداوند که عقل به آن حکم می کند، اما آنجا که مولا، از مولویتش سرمایه گذاری می کند قطعاً امر مولوی است و در مورد نصب ولایت مولا، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از تمام مولویت خویش، سرمایه گذاشت و از مردم پرسید: "چه کسی ولایتش بر مؤمنان از خودشان بیشتر است؟". گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند". آن گاه فرمود: "خداوند، مولای من است و من، مولای مؤمنانم، و من، ولایتم بر مؤمنان، از خودشان، بیشتر است." سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "مَنْ کُنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه".
[38]
بنابراین، حمل این روایت بر ارشاد، سخنی ناصواب است. اینک به نقد عمده ترین استدلال قائلان به مشروعیت مردمی برای حکومت مولا علی(ع) یعنی بیعت، می پردازیم.
بحث بیعت
مجموع کلماتی که امام علی(ع) در باب بیعت خویش ذکر فرموده، بر دو بخش است:
1ـ آنجا که گزارشی از آغاز خلافت خویش دارد که با چه اشتیاقی با حضرت بیعت کردند:
فأقبلتم إلیَّ إقبالَ العُوذ ِالمطافیل ِعلی أولادها تقولونَ: "البیعة! البیعة!" قَبَضْتُ کَفّی فَبَسَطْتُمُوها، و نازَعْتُکم یدی، فجاذَبْتُمُوها؛
[39]
همچون ماده شتر که به طفل خود روی آرد، به من رو آوردید، در حالی که پیاپی می گفتید: "بیعت! بیعت!". دست خود را باز پس بردم، آن را کشیدید و از دستتان کشیدم، به خود برگردانیدید.
"و بَسَطْتُم یدی فَکَفَفْتُها و مَدَدْتُمُوها فَقَبَضْتُها ثُم تَداکَکْتُم عَلَیَّ تَداکَّ الإبل ِالهیم علی حِیاضِها یومَ ورُودِها حتّی انقطعت ِالنعلُ و سَقَطَ الرِداءُ و وُطِیءَ الضعیفُ و بَلَغَ من سرور ِالناس ِببیعتهم إیایَّ أنِ ابْتَهَجَ بها الصغیرُ و هَدَج إلیها الکبیرُ و تَحامَلَ نَحْوَهَا العلیلُ و حَسَرَتْ إلیها الکعابِ؛
[40]
دستم را گشودید و من، آن را بستم، و آن را کشیدید، نگاهش داشتم. سپس، بر من هجوم آوردید، آن سان که شتران ِتشنه، در نوبت آب خوردن، به آبگیرها هجوم آوردند، چندان که بند کفش بُریده و ردا از دوش افتاد و ناتوان، پامال گردید. خشنودی مردم در بیعت من، به آن حد رسید که خردسال، شادمان شد و سالخورده، لنگان و لرزان، و بیماران، با درد و رنج فراوان، و دوشیزگان، بی نقاب، به سوی من
|101|
شتافتند.
این کلمات مولا علی(ع) ترسیمی از واقعیت موجود به هنگام بیعت با حضرت است و بیاناین حقیقت است که بیعت با حضرت، بیعتی عمومی و مردمی بود و با تمام بیعتهایی که در زمان خلفا شد، متفاوت بود، بیعتی بود خودجوش و فراگیر، بدون هیچ توطئه قبلی، نه مانند بیعت سقیفه که تصمیم اصلی را، چند نفر بگیرند و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و نه همانند بیعت عمر، که تنها با تصمیم خلیفه اول پایه ریزی شد، و نه همچون بیعت عثمان که شورای شش نفره، با آن ترکیب خاصش، سردمدار آن بود. به هر حال، تنها، بیعت حقیقی و واقعی مردم، همراه با شور و هیجان آنان، بیعت با امام علی(ع) بود.
آیا گزارش این صحنه پرهیجان، به معنای به رسمیت شناختن بیعت در مشروعیت امامت ورهبری حضرت هست؟ هرگز، حداکثر گویای رضایت و خرسندی مولی از این عمل است. آیارضایت حضرت را می توان مبنای مشروعیت گرفت؟! این، وظیفه مردم بود که بیست و پنجسال قبل از این، بیعت می کردند. بیعت، برای مشروعیت دادن به حکومت مولا نبود، بلکه بیعت بر وفاداری و همراهی با مولا بود تا زمینه تحقق احکام الهی فراهم گردد. این گزارش مولا، دقیقاً، همانند گزارش قرآن از بیعت مردم در حدیبیه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است:
لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینة علیهم و أثابهم فتحا قریباً
[41]؛
خداوند از مؤمنانی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند، راضی و خشنود شد. خدا،آنچه را در درون قلب آنان (از صداقت و ایمان) نهفته بود، می دانست، لذا آرامش رابر دلهای آنان نازل کرد و فتح نزدیکی به عنوان پاداش، نصیب آنان کرد.
إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعونَ اللهَ یدُ الله فوق أیدیهم فمن نکث فإنما ینکُثُ علی نفسه و مَنْ أوفی بما عاهد علیه اللهُ فسیئوتیه أجراً عظیماً
[42]؛
آنان که با تو بیعت می کنند، در حقیقت، با خدا بیعت می کنند و دست خدا، بالای دست آنان است. هر کس پیمان شکنی کند، به زیان خود پیمان شکسته است و آن کس که نسبت به عهدی که خدا بر او بسته، وفا کند، به زودی پاداش عظیمی به او خواهد داد.
در این دو آیه، سخن از اِخبار از بیعتی است که در حدیبیه به هنگام پدید آمدن حالت بحران و
|102|
خطر جنگ، با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بستند و با حضرت بیعت کردند که در میدان نبرد، مقاومت کرده و تا آخرین قطره خون خود بجنگند.
[43]
آیا گزارش و اِخبار از این بیعت، به معنای پذیرش "مشروعیت رهبری با بیعت" است؟ باتوضیحی که تقدیم شد، پاسخ واضح است و این گزارش، هرگز، به معنای پذیرش "مشروعیترهبری با بیعت"، نیست.
گروه دوم از کلمات مولا علی(ع) در باب بیعت، استناد امام(ع) به بیعت مردم در برابردشمنان خویش است. امام(ع) در نامه ای به طلحه و زبیر نوشت:
أما بعد، فقد عَلِمْتُما و إنْ کَتَمْتُما أنّی لَمْ أُرِد ِالناسَ حتّی أرادُونی و لم أُبایعهم حتّی بایَعُونی و إنّکم مِمَّنْ أرادَنی و بایَعَنی، و إنَّ العامة لم تبایِعْنی لسلطانٍ غالبٍ و لا لعَرَضٍ حاضرٍ، فإنْ کنتُما بایَعْتُمانی طائعینِ، فَارْجِعا و توُبا إلی الله ِمن قریبٍ؛ و إنْ کنتما بایَعْتُمانی کارهین، فقد جَعَلْتُما لی علیکما السبیلَ بإظهارِکما الطاعةَ و إسرارِکما المعصیةَ
[44]؛
اما بعد؛ شما، نیک می دانید ـ هر چند پوشیده می دارید ـ که من، آهنگ مردم نکردم،بلکه آنان، آهنگ من کردند و من، از آنان، بیعت نخواستم، بلکه آنان دست به بیعت من گشادند و شما دو تن، از کسانی بودید که به سوی من آمدید و با من بیعت کردید. بیعت کردن مردم با من، بدان سبب نبود که مرا قدرتی غالب بوده یا مالی مهیا. اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید، از این بیعت شکنی، تا زود است، برگردید و در پیشگاه خداوند توبه کنید و اگر به اکراه بیعت کرده اید، به سبب تظاهر به طاعت و در دل نهان داشتن معصیت، راه بازخواست خود را بر من گشاده داشته اید.
و نیز خطاب به معاویه، در موارد متعددی، حضرت، استناد به بیعت کرده است:
إنَّهُ بایَعَنی القومُ الذین بایَعُوا أبابکر و عمر و عثمان علی ما بایَعُوهم علیه، فلمْ یکُنْ للشاهد أنْ یَخْتارَ و لا للغائب أنْ یَرُدَّ
[45]؛
همانند مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، به همان ترتیب، با من بیعتکردند. پس کسی که حاضر است، نتواند دیگری را خلیفه کند، و آن را که غایب بوده است، نرسد که آنچه حاضران پذیرفته اند، نپذیرد.
در پاسخ این استناد می گوییم:
|103|
1ـ آن چنان که در تفسیر قرآن، باید تمام آیات را دید و آن گاه به تفسیر آنها پرداخت، در تفسیر کلمات معصومان علیهم السلام نیز باید این نکته لحاظ شود. راز انحراف بعضی از فرق اسلامی، همین بود که برخی از آیات را، محور قرار داده و از برخی دیگر، غفلت ورزیدند. طرفداران جبر، به گروهی از آیات تمسک کردند که مضمونش آن است که همه چیز، به دست خداست و طرفداران اختیار و تفویض، به آیاتی که مضمونش این است که سرنوشت انسان، به دست خودش رقم زده می شود، تمسک کردند و به این ترتیب، هر دو گروه، به وادی ضلالت خزیدند اما شیعه، به سبب هدایت امامانش علیهم السلام به هر دو گروه آیات توجه کردند و راه سعادت یافتند.
در تحلیل نظر امام علی(ع) در باب مشروعیت نیز باید مجموعه کلمات حضرت(ع) از جملهکلماتی که حضرت به استناد حدیث غدیر ـ که نصّ در نصب است و نص در مشروعیت الهی استـ ملاحظه کرد. اینک، این سؤال مطرح می شود که: "وجه جمع بین این دو گروه از کلمات حضرت چیست؟"، "آیا بالاخره، حضرت، مشروعیت حکومت خود را، الهی می داند یا مردمی؟".
با توجه به مبنای مشروعیت الهی رهبری و حکومت و نیز حدیث متواتر غدیر، تردیدی دراین نیست که حضرت، مبنای مشروعیت حکومت خویش را الهی می داند و استناد به بیعت، آنهم با دشمنان ِآتش افروز، توجیهی جز محکومیت آنان، با همان زبان و فرهنگی که دشمنان از آن سخن گفته و دم می زنند، نیست. این، روشی است کاملاً عقلایی که در مواجهه با خصم به کار گرفته می شود. در فقه ما، "قاعده اِلزام" گویای همین مضمون است.
[46] این قاعده می گوید که با مخالف، به چیزی که خود را به آن ملزم می داند، روبه رو شوید. مستند این قاعده، روایت امام کاظم(ع) است که فرمود:
ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم؛
[47]
آنان را ملزم سازید، به چیزی که خود را به آن ملزم ساخته اند.
امام(ع) در برابر پیمان شکنان، آنان را ملزم به پیمانی می کند که خود به آن تن دادند که همان بیعت با حضرت است و نیز در برابر معاویه که حکومت خلفای ثلاث را پذیرفته، حضرت، با همان فرهنگ، با او سخن می گوید و اظهار می دارد که "همان کسانی که با آنان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند، پس مخالفت چرا؟".
این گونه سخن گفتن، هرگز، به معنای پذیرش مشروعیت بیعت با رأی مردم نیست، بلکه
|104|
این، همانند استناد حضرت امام خمینی، رضوان الله علیه، در آغاز مبارزه، به قانون اساسی رژیم طاغوت است. امام راحل، در تاریخ رجب 1383 برابر با 11 آذر 1341 به مناسبت آغاز درس رسمی حوزه، پس از اتمام غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، ضمن سخنرانی مبسوطی فرمودند:
"... این نکته لازم است یادآوری شود که استناد و تکیه ما روی قانون اساسی،از طریق "ألزموهم بما ألزموا به أنفسهم" می باشد، نه این که قانون اساسی، از نظر ما، تمام باشد. اگر علما، از طریق قانون حرف می زنند، برای این است که اصل دوم متمم قانون اساسی، تصویب هر قانون خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است و الاّ، ما لنا وللقانون؟ ماییم و قانون اسلام! علمای اسلامند و قرآن کریم! علمای اسلامند و احادیث نبوی! علمای اسلامند و احادیث ائمه اسلام! هر چه موافق دین و قوانین اسلام باشد، ما، با کمال تواضع، به آن گردن می نهیم و هر چه مخالف دین و قرآن باشد، ولو قانون اساسی باشد ولو التزامات بین المللی باشد، ما، با آن مخالفیم".
[48]
و از عجایب، آن است که کسانی تصریح می کنند که ولایت پیامبر و ائمه، به نصب است ومشروعیت بلاواسطه الهی را دارد، در عین حال، می گویند، استناد امام(ع) به بیعت، از باب جدل نیست! اینان، می گویند، ارزش بیعت، در طول نصب الهی است!
اگر چنین است، تا زمانی که شما، مبنای نصب را پذیرفته اید، دیگر نوبت به بیعت نمی رسد. بنابراین، چه توجیهی جز پذیرش ِتوجیه فوق برای کلمات امام(ع) در این زمینه متصور است؟
در این زمینه، سخن فراوان است لکن به سبب محدود بودن مقاله، به همین مقدار اکتفامی کنیم. جهت تتمیم و تکمیل بحث، تذکر چند نکته لازم است:
حریم مردم در نظام اسلامی
1ـ پذیرش مبنای مشروعیت الهی برای حکومت و رهبری، چه در مورد امامت معصومان علیهم السلام و چه در مورد ولایت فقیه، هرگز، به معنای بی اعتنایی به حریم مردم نیست. تکریم مردم، به آن است که تمام تلاش، در جهت سعادت و تأمین دنیا و آخرت آنان صورت گیرد، نه آنکه مردم را در جایگاه خداوند بنشانیم و بگوییم: "هر چه آنان می گویند، حق است." دقیقاً، همان که دمکراسی غرب از آن دم می زند! این، تکریم مردم نیست، بلکه تحقیر مردم است! در نظامهای دمکراسی غربی، مردم، ابزارند و بس، و تصمیم گیرنده پول است و تبلیغات
|105|
عوام فریبانه!
متأسفانه، در حالی که محققان منصف غربی، دم از ناکامی دمکراسی
[49] می زنند، کسانی در داخل کشور، می خواهند این نغمه را ساز کنند! بنابراین سخنانی از این دست جایی ندارد:
باید به خواست مردم، احترام گذاشت، حتی اگر غیر مشروع باشد، باید حداقل، آن را تحمل کرد، تا زمانی که از انتظارهای خود برگردند.
[50] نیز نوشته اند:
هر آنچه افکار عمومی مخالف آن باشد، نامشروع است، حتی قاضی، اگر حکمی بدهد که خلاف افکار عمومی باشد، نامشروع است.
[51]
به هر حال، تکریم مردم، به این نیست که حکومت، در خدمت مردم باشد، و کارگزارانحکومت، مردم را ارباب خویش بدانند. این سفارش ِپیوسته امام علی(ع) به کارگزاران نظام اسلامی است. در عهدنامه مالک اشتر آمده است:
"وَ اشعر قلبَک الرحمةَ للرعیّة ِو المحبَّةَ لهم وَ اللطفَ بهم و لا تکونَنَّ علیهم سَبُعاً ضاریاً تَغْتَنِمُ اُکْلَهُم، فانَّهم صنفان: إمّا أخٌ لک فی الدین أو نظیرٌ لک فی الخلق"؛
[52]
"قلب خویش را نسبت به ملت خود، مملو از رحمت و محبت و لطف کن و همچون حیوان درنده ای نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری؛ زیرا، آنان دو گروهند: یا برادر دینی تو هستند و یا انسانهایی مانند تو.">
نیز در نامه ای که امام علی(ع) به قثم بن عباس فرماندار مکه نوشته، آمده است:
و لا یکن لک إلی الناس ِسفیرٌ إلّا لسانُک و لا حاجِبٌ إلّا وجهُک و لا تَحجبَنَّ ذا حاجةٍ عن لقائک بها فإنّها إنْ ذیِدَتْ عن أبْوابِک فی أوّل وِرْدِها، لم تُحْمَدْ فیما بعدُ علی قضائها؛
[53]
میان تو و مردم، واسطه و سفیری جز زبانت، و حاجب و پرده ای جز چهره ات نباشد.
افرادی که با تو کار دارند، از ملاقات خود محروم مساز که اگر آنان در ابتدا از درِخانه ات رانده شوند، حل مشکلشان، بعداً، جبران نخواهد کرد.
از این گونه سفارشها در کلمات علی(ع)، فراوان است
[54].
این، سیمای مردم گرایی اسلامی است. در این مردم گرایی، ضمن آنکه خدمت به مردم، محور است، مردم، جای خدا نمی نشینند. در نظام اسلامی، روح و جان، از آن ِقانون خداست و پذیرش قانون اوست که محک ایمان است.
و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضی الله و رسوله أمراً أنْ یکون لهم الخیرة من أمرهم و
|106|
مَنْ یعص الله و رسولَه فقد ضلّ ضلالاً مبیناً
[55]؛
هیچ مرد و زن باایمانی را نرسد آن هنگامی که خدا و رسولش، امری را لازم بدانند،اختیاری از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند و هر کس نافرمانی خدا و رسولش راکند، به گمراهی آشکار افتاده است.
حضور مردم و تحقق خارجی ولایت
2ـ تمام محور سخن، در این مقاله، "مشروعیت" است، لکن تردیدی نیست که تا مردم بهصحنه نیایند و با امام معصوم بیعت و اعلام وفاداری نکنند، حکومت و رهبری او، تحقق خارجی نخواهد یافت. بر این اساس است که امیر مؤمنان علی(ع): "حضور الحاضر و قیامُ الحجة بوجود الناصر">
[56] را از زمینه های پذیرش حکومت خود اعلام می کند.
معنای این سخن، این است که وقتی مردم کنار بنشینند و از امام حق حمایت نکنند، گرچهمشروعیتش باقی است، اما تکلیفی در جهت حضور در صحنه ندارد. به همین دلیل، امیر مؤمنان علی(ع) پس از چند ماه تلاش، برای به دست گرفتن خلافت کنار نشست، چرا که دید یاران، وفادار و همراه نیستند:
فنظرتُ فإذا لیس لی معین إلّا أهل بیتی فَضَنِنْتُ بهم عن الموت و أغْضَیْتُ علی القَذی و شربْتُ علی الشَجی و صَبَرْتُ علی أخذ الکَظْم ِو علی أمَّرَ من طعمِ العَلْقَمِ57}؛
به هر جای نگریستم، برای خود یاوری جز اهل بیتم، نیافتم، [لذا] نخواستم که آنان، به کام مرگ روند. ناچار خار ِغم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حقِّ خود چشم پوشیدم و شربت ِتلخ شکیبایی نوشیدم.
پس چگونه می توان گفت:
در غدیر خم، پیامبر حضرت علی را به عنوان جانشین خود منصوب نمود، اما بعد از رحلتپیامبر، در جلسه شورا که سران ِهمه قبایل در آن شرکت داشتند، با رضایت حضرت علی(ع) بر سر جانشینی پیامبر، رأی گیری به عمل آمد که بیشتر شرکت کنندگان، به ابوبکر رأی دادند و امام نیز قبول کرد که او باشد ... حجت خدا، دستور خداوند و پیامبر نیست، بلکه حجت، رأی بوده است ...
[58]
|107|
حکومت اسلامی، استبداد نیست
3ـ مبنای مشروعیت الهی را مرادف با استبداد گرفتن، اهانت به خداوند و انبیا و امامان است. استبداد، به معنای حاکمیت خودکامانه بر سرنوشت مردم است و مشروعیت الهی، به معنای حاکمیت قانون خدا بر مردم، پس این کجا و استبداد کجا؟
در این زمینه، سخن امام راحل(ره) خواندنی است:
"حکومت اسلامی، استبدادی نیست که رییس دولت، مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن، به دلخواه، دخل و تصرف کند، هر کس را اراده اش تعلق گرفت، بکُشد و هر کس را خواست، انعام کند و به هر که خواست، تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد! رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت امیر المؤمنین و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. در حکومت اسلامی، حکومت کنندگان، در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله معین شده. از این جهت، حکومت اسلامی، "حکومت قانون الهی بر مردم" است.
[59]
نیز در جای دیگری فرمودند:
شیوه حکومت اسلامی، نه حکومت استبدادی است که رأی و نظر فرد بر آن حاکم باشد، و نه حکومت مشروطه یا جمهوری که آرای جمعی از مردم، حرف اول را بزند، بلکه حکومت اسلامی، حکومتی است که در جمیع عرصه ها، از قانون خدا الهام می گیرد و هیچ یک از مسؤولان نظام، حق استبداد ندارند، بلکه باید جمیع آنچه در حکومت و شؤون و لوازم آن اجرا می شود، بر طبق قانون خداوند باشد، حتی اطاعت از مسؤولان نظام اسلامی.
[60]
اولین و اساسی ترین شرط رهبر، "عدالت" است و استبداد مسؤولان با عدالت، سازگارنیست. اگر رهبر، به استبداد گرایید، خود به خود، منعزل است و نیازی به عزل نیست.
البته، توضیح این نکته ضروری است که استبداد، غیر قاطعیت است. قاطعیت در اجرایاحکام الهی، یک اصل مهم برای رهبری است، همان که مولا علی(ع) در آغاز خلافت خودفرمود:
|108|
و اعلموا أنّی إنْ أجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بکم ما أعْلَمُ، و لَمْ أُصْغ ِإلی قولِ القائل و عَتْب ِالعاتبِ61}؛
بدانید که اگر دعوتتان را اجابت کرده (خلافت را بپذیرم)، با شما، چنان رفتار خواهمکرد که خود می دانم (بر اساس قانون خدا) و به گفته گوینده و ملامت سرزنش کننده،گوش نمی دهم.
در مشروعیت الهی، تمام سخن این است که حاکم، تنها مجری اوامر و دستورهای خداست، پس گفته زیر، سخنی ناصواب و به سبب فهم درست نکردن مشروعیت الهی است:
افرادی که جوهر فاشیزم را خوب درک کرده اند، می دانند که نظریه مشروعیت الهی رهبری، همان اندیشه موسولینی است، اما لباس مقدس بر تن کرده است
[62].
ممکن است که گویندگان این سخن، در پی تعریض به مشروعیت الهی ولایت فقیه باشند، ولی کلام فوق، کلامی است مطلق که شامل پیامبر و امامان نیز می شود.
پی نوشت ها:
[1] ـ تنبیه الاُمّة و تنزیه الملّة (حکومت از نظر اسلام)، ص46.
[2] ـ نهج البلاغه، خطبه 40؛ الکامل فی اللغة و الادب، ج2، ص131؛ کنزالعمال، ج5، ص751 و المصنّف، ج15، ص328.
[3] ـ غرر و درر (با شرح مرحوم خوانساری)، ج6، ص236، حدیث 10109.
[4] ـ بحارالانوار، ج72، ص359، (کتاب العشرة، باب 81، ح74).
[5] ـ حکمت و حکومت، ص142 ـ 145 و 151 ـ 154 و 167 ـ 176 و روزنامه همشهری، شماره 724، تیر 1374، ص6.
[6] ـ انعام (6)، 57.
[7] ـانعام (6)، 62.
[8] ـ مؤمن(40)، 12.
[9] ـ مائده (5)، 50.
[10] ـ همان، 44.
[11] ـ همان، 45.
[12] ـ همان، 47.
   
[13] ـ هفته نامه آبان، ‏79/1/28 ش121، ص4.
[14] ـ مقائیس اللّغة، ج2، ص91.
[15] ـ مانند آیه هشتاد و نه از سوره انعام، طبق یک احتمال.
[16] ـ مانند آیه هفتاد و نه از سوره آل عمران.
[17] ـ مانند آیه شانزده از سوره جاثیه.
[18] ـ انعام (6)، 14.
[19] ـ شوری (42)، 9.
[20] ـ احزاب (33)، 6.
[21] ـ مجمع البحرین، ج3، ص1977، ماده "و ل ی".
[22] ـ مجمع البیان، ج4، ص338.
[23] ـ تفسیر تبیان، ج8، ص317.
[24] ـ جهت تفصیل بیشتر در این زمینه، به کتاب دین و دولت در اندیشه اسلامی، (ص217 ـ 239) مراجعه کنید.
[25] ـ الإسلام و أُصول الحکم، ص48.
[26] ـ حکمت و حکومت، ص168.
[27] ـ الغدیر، ج1، ص327 ـ 334.
[28] ـ همان، ص334 ـ 338.
[29] ـ همان، ص339 ـ 378.
[30] ـ همان، ص378 ـ 380.
|109|
[31] ـ دو هفته نامه ایران فردا، ‏78/10/8، ش65، ص2.
[32] ـ روزنامه فتح، ‏79/1/17، ص3.
[33] ـ روزنامه همشهری، مهر 77.
[34] ـ هفته نامه آبان، دی 77.
[35] ـ نهج البلاغه،خطبه 35 ونامه های 5 و26 و41 و42 و 53 و 71.
[36] ـ نساء (4)، 58.
[37] ـ نهج البلاغه، خطبه 35.
[38] ـ الغدیر، ج1، ص35.
[39] ـ نهج البلاغه، خطبه 137.
[40] ـ نهج البلاغه، خطبه 229.
[41] ـ فتح (48)، 18.
[42] ـ فتح (48)، 10.
[43] ـ الدر المنثور، ج6، ص74 و مجمع البیان، ج5، ص117.
[44] ـ نهج البلاغه، نامه 54.
[45] ـ نهج البلاغه، نامه 6.
[46] ـ القواعد الفقهیه، ج3، ص179 ـ 198.
   
[47] ـ تهذیب الاحکام، ج8، ص58، ح190 و الاستبصار، ج3، ص292.
[48] ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ص200.
[49] ـ لذات فلسفه، ص351 و ص363.
[50] ـ روزنامه آریا، ‏79/1/18، ص2.
[51] ـ روزنامه صبح امروز، ‏78/9/7، ص12.
[52] ـ نهج البلاغه، نامه 53.
[53] ـ نهج البلاغه، نامه 67.
[54] ـ نهج البلاغه، نامه 26 و 27.
[55] ـ احزاب (33)، 36.
[56] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[57] ـ نهج البلاغه، خطبه 26.
[58] ـ خبرنامه جمعیت ایثارگران، ش42، ص30.
[59] ـ ولایت فقیه، ص34.
[60] ـ کتاب البیع، ج2، ص461.
[61] ـ نهج البلاغه، خطبه 92.
[62] ـ روزنامه فتح، ‏79/1/16، ص3.

تبلیغات