آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

 

دین، به‌‌عنوان یک روش یا منش، همواره به شکل‌های گوناگون مورد توجه و دقت پیروان و مخالفان خود قرار گرفته است و هر یک از آنان براساس الگو یا دیدگاه خاصی که درباره آن داشته، در اوصاف و خصایل یا حسنات و آفات آن نظری  افکنده و در حد توان و امکان خود، لایه‌ها و زوایایی از آن را بررسی کرده‌اند.
به‌طور قطع منظور از بررسی و نظرافکنی در جوانب و جلوه‌های مختلف دین، همیشه و در مورد همه افراد، به‌‌معنای یک پژوهش دانشگاهی منظم و دارای روش و چارچوب خاص و مشخصی نیست؛ بلکه تقریباً می‌توان گفت که میزان درک از دین و معارف آن از یک‌سو و قدرت این معرفت در ساماندهی نحوه تعامل با دین، هرچند به‌صورت اجمالی و مختصر مورد نظر است. به  این معنا، دین‌پژوهی یا تأمل و تفکر درباره ارکان و زوایای دین،  امری است که قدمتی همپای خود دین و معارف دینی دارد و از این لحاظ نمی‌توان آن را نوپیدا و مربوط به دوران جدید تلقی کرد. با این حال انقلاب سرسام‌آوری که در چند قرن اخیر در سراسر جهان، به‌ویژه در جغرافیا و اقلیمی که  غرب خوانده می‌‌شود، رخ داد، در این حوزه نیز مانند بیشتر قلمروهای دانش و معرفت وحتی رفتار و سلوک و به طریق اولی در جهان‌بینی و دیدگاه بشری تأثیر نهاد. اهمیت این تأثیر به حدی است که تغییر روش‌های علمی، دگرگونی  نظام‌های دانش و تحصیل معرفت،  تسریع در دستیابی به ابزراها و آلات جدید، تثبیت حاکمیت تکنولوژی و … در کنار آن  تبعی و عرضی به نظر می‌آید؛ زیرا آن‌چه در حوزه دین اتفاق افتاد، فقط حذف یا تغییر یک دین یا حتی ایجاد یک دین جدید نبود؛ بلکه ابداع و خلق نظام دینی جدیدی بود که دارای جهان‌بینی، تصورات، الگوها، آرمان‌ها، خیر و شر، سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم خاصی بود که یکباره تمام وجوه وجودی انسان مدرن را دگرگون و به تبع آن نحوه سلوک و رفتار وی را زیر و رو می‌کرد و به این وسیله، شیوه تعامل و رویارویی او با جهان و جهانیان را به صورت دیگری سامان می‌داد.
بررسی این دین یا به تعبیر روشن‌تر، بررسی دین براساس الگوها، آمال و امیال جدید انسان (یا انسان جدید) چنان با گذشته‌های خود متفاوت و گوناگون است که در نگاه نخست چنین به‌نظر می‌رسد که انگار در تمام تاریخ بشری، هرگز دین موردکاوش و پژوهش واقع نشده است و این نخستین باری است که کار بازکاوی مفاهیم و مقولات دینی و تبدیل آن‌ها به اجزایی سازگار با کل نظام مورد نظر و خواست انسان مدرن، صورت می‌گیرد. با این حال این تلقی و نظر، کاملاً درست نیست و چنان‌که گفته شد، بررسی دین یا حتی تأمل درباره دین و آرمان‌‌هایش، امری همپا و همزاد خود دین است. هرچند گاه این تأمل و تدبر افت و خیزهایی را پشت سر نهاده، ولی با این همه تقریباً می‌توان گفت که هیچ‌گاه از حرکت باز نایستاده است.
آن‌چه سبب شده‌است تا عده‌ای در زمینه دین‌پژوهی و کاوش درباره معارف و مقولات آ‎ن، غرب را سرآغاز قلمداد کنند و  نحوه تعامل و رویکرد آن‌ها به دین را نخستین رویارویی و تعامل پژوهشگرانه بدانند و از این‌رو بکوشند با الگوبرداری و حتی تقلید موبه‌مو از غرب و اصول مواجهه آن، با دین و مقولات دینی خود ــ که عموماً غیر از دین و معارف دینی حاکم در غرب بوده و هست ـــ تعامل کنند، ناشی از یک خلط، اشتباه یا عمل عاملانه، ولی نادرست به نام «غرب‌مداری» است؛ وگرنه هرگز نمی‌توان تاریخ مدرن غرب و کاوش‌های دین‌پژوهی آن را مبدأ و سرآغاز این بخش مهم از معرفت بشری محسوب  کرد.
نکته این‌‌که اگر منظور از این امر، نگاه و ابزارهای جدید دین‌پژوهی است که
از سوی غرب و علمای آن در حوزه دین‌پژوهی باب شده است، امری غیر از تأسیس دین‌پژوهی است و در این مورد امکان بحث‌ و حتی توافق وجود دارد؛ اما به هیچ وجه نمی‌توان پذیرفت که پیش از حضور غرب در حوزه کاوش‌های دینی، کندوکاوی در این زمینه وجود نداشته است؛ هرچند این‌که دستاورد ناچیز یا حتی نادرستی هم داشته‌اند.
کندوکاوی پژوهشگرانه در حوزه دین و تلاش برای فهم بنیادهای اصیل و فعال آن یا بازپیرایی و نوسازی تفاسیر و قرائت‌هایی که از آن صورت گرفته‌ و … از اهمیت و اعتبار شایان توجهی برخوردار است و چنان‌که گفته شد، این امر نه تنها در میان پیروان دین، بلکه در میان سرسخت‌ترین مخالفان دین و نامعتقدان یا طرفداران تجزیه و محدود نمایی دین نیز به گرمی مطرح و مورد بحث است؛ از این‌رو در این نوشتار که بحث بر سر پژوهش‌های دینی و رهیافت‌های مختلف آن  است، کوشش می‌شود در زمینه دین‌پژوهی ـــ که در حقیقت بیان کلی‌تری از اسلام‌پژوهی و کاوش در متون، قواعد، معارف و سایر امور و موارد مربوط به آن است ــ به سرآغازها، گفتمان‌های حاکم، رویکردها، دستاوردها، آفات و آسیب‌های این رویکردها و میزان توانمندی‌ و استعداد آن‌چه «قرائت جدید» خوانده می‌شود؛ نظری افکنده شود؛ زیرا معنای قرائت جدید، صرفاً تنوع سلیقه‌ای یا تعدد و تکثر سطحی نیست؛ بلکه برای نیل به یک مقصد نوینی است و براساس مبانی و اصول ویژه یا دست‌کم بهره‌گیری از روش خاصی صورت می‌گیرد. از این‌رو باید بدون هیچ‌گونه تساهل و مجامله‌ای به بررسی کارنامه‌ آن‌ها پرداخت؛ زیرا  اهمیت این مسأله به قدری است که می‌توان گفت سرنوشت معنوی و اعتقادی و در نتیجه نحوه حضور و تعامل آن با جهان و جهانیان به آن بستگی دارد.
انگیزه‌ها و چرایی دین‌پژوهی
آن‌چه امروز با عنوان کلی دین‌پژوهی مطرح است، مدت زیادی نیست که عمر واقعی خود را به‌‌عنوان یک رشته یا شاخه معرفتی آغاز کرده است؛ از این‌رو می‌توان دریافت که دین‌پژوهی به این معنا و مفهوم، مقوله‌ جدیدی است که همگام با توسعه معارف و علوم انسانی شکل گرفته و اجزای آن به‌صورت  مدون درآمده است. با این حال نمی‌توان ارتباط مستقیم یا دست‌کم ارتباط انکارناپذیر آن با شاخه‌ها و رشته‌های معرفتی دیگر نظیر: انسان‌شناسی، زبانشناسی، روانشناسی و … را نادیده گرفت؛ علاوه بر این، سیر تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سایر عوامل دیگری از  این قبیل را نیز نمی‌‌توان در شکل‌گیری و حتی جهت‌گیری این شاخه معرفتی انکار کرد.
بدین ترتیب دست‌کم دو عامل اساسی در پدید آمدن دین‌پژوهی در جهان اسلامی آشکار می‌شود: 1. نحوه فراگیری و آموزش علوم انسانی و میزان پیشرفت و توسعه این دانش‌ها.
2. اوضاع و احوال سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و … حاکم بر این جوامع.
با این حال این دو عامل نیازمند توضیح و تبیین بیشتری است تا بتوان وجه عاملیت آن‌ها در پدید آوردن گفتمان دین‌پژوهی در جهان اسلامی را دریافت و نیز به‌منظور صریح و اصلی آن‌ها پی برد؛ از این‌رو ناگزیر باید اندکی به بررسی اوضاع و احوال حاکم بر جهان اسلامی آن زمان پرداخت تا بهتر به سرآغازهای حضور گفتمان دین‌پژوهی به مثابه یک شاخه معرفتی آگاهی یافت. بدیهی است امکان بررسی همه‌جانبه و تفصیلی این مسأله در این نوشتار وجود ندارد؛ از این‌رو به‌اختصار به پاره‌ای زوایا و جوانب این مسأله پرداخته می‌شود.
در چند قرن اخیر حال و وضع امت اسلامی چنان به بدی گرایید که در تاریخ خود هرگز چنان نشده بود. قبلا در برهه‌‌هایی ضعف و سستی به این امت رو کرده بود، ولی پس از چندی به قدرت و توان اولیه خود بازگشته بود؛ زیرا ضعف و فروپاشی یکی از جوانب آن را در برگرفته بود، نه همه آن را؛ به‌عنوان مثال اگر تاتارها بر دولت عباسی در شرق سیطره یافتند، دولت اسلامی در مغرب و اندلس برپا بود و هنگامی که دولت اسلامی در اندلس سقوط کرد، دولت عثمانی در شرق اروپا نفوذ و پیشروی کرد؛ اما در دو قرن اخیر، ضعف و سستی بر سراسر جهان اسلام چیره شد و غربیان صلیبی در مرحله دوم سلطه و سیطره خود توانستند بر بیشتر بخش‌های جهان اسلام چیره شوند و با همکاری صهیونیسم جهانی، دولت اسلامی را از وجود ساقط کنند.
این گزارش کوتاه و گویا به صورت اجمالی مسیر زوال و فروپاشی حکومت جهان مسلمانان را نشان می‌‌دهد؛ اما در این‌باره دو نکته مهم ـــ دست‌کم تا جایی که به این بحث مربوط می‌شود ـــ باید مورد توجه قرار گیرد:
1. علت یا علل درونی جهان اسلام در زمینه انحطاط و  فروپاشی حکومت و امپراتوری اسلامی.
2. آثار و نتایج وجود آن علل درونی.
زیرا آن‌چه در آن نگاه اجمالی نشان داده شد، بیشتر بر علت خارجی فروپاشی امپراتوری اسلامی نظر داشت و کاملا  علل داخلی و آثار آن را نمایان ساخته بود. در این‌باره نیز به صورت اجمال گفته می‌شود که اگر  نظر «ابن‌خلدون» و مورخان دیگری نظیر «آرنولد تونیبی» درباره سیر تکاملی تمدن‌ها از طفولیت به پیری و سپس به نابودی پذیرفته شود، این قاعده در مورد فروپاشی تمدن اسلامی یا دست‌کم امپراتوری اسلامی نیز جاری و پذیرفتنی است؛ اما نکته این‌جا است که این امپراتوری یا حکومت، دارای رعایا و ملتی است که اصطلاحاً «امت» خوانده می‌شوند و این اصطلاح به صورت خیلی ساده و واضح نشان می‌دهد که این افراد و رعایا دست‌کم از لحاظ اعتقادی و باورهای ایمانی خود دارای اهمیت و اعتبار  خاصی هستند؛ از این‌رو این پرسش مطرح می‌شود که آیا قاعده ابن‌خلدون و سایر مورخان پس از او درباره «امت عقیده» نیز ساری و جاری است؟
حقیقت این است که «خط انحراف»  از  مسیر مستقیم، از همان روزگاران اولیه تاریخ حکومت‌داری اسلامی، یعنی حکومت امویان شروع شد و با استقرار ملوکیت موروثی و شانه‌خالی کردن تدریجی امت اسلامی از نظارت بر اعمال حکام و انصراف تدریجی آن‌ها از امور ویژه خود رفته‌رفته آهنگ انحراف، شدت و تاب بیشتری گرفت. اگر بتوان به سادگی از کنار عامل نخست، یعنی تبدیل حکومت اسلامی به ملوکیت موروثی گذشت، نمی‌توان از آثار و پیامدهای حتمی و جبران ناپذیر عامل دوم به همین سادگی منصرف شد؛ البته نباید از نظر دور داشت که سنگدلی حکومتگران و فرمانروایان آن زمان با مخالفانشان، یکی از عوامل اساسی انصراف امت اسلامی از نظارت بر اعمال حکومتگران بوده است.
در عهد عباسیان نیز خط انحراف پی گرفته شد و حتی امور متعددی به آن افزوده شد. فتنه فرقه فرقه شدن امت به خوارج، مرجئه و … حرکت ترجمه آثار فلسفی یونانی، تأثیر تفکر مسیحی،  اشرافیت و ریخت و پاش‌های بی حد و حصر خانواده‌های سلطنتی و وابستگانشان، گسترش چشمگیر حرکت‌های زهدگرایانه، دنیا گریزانه و … نیز نه تنها از جمله مظاهر این انحراف به‌شمار می‌آید بلکه، به آن دامن می‌زند تا این‌که نوبت به امپراتوری عثمانی‌ها می‌رسد. با صرف‌نظر از بررسی کارنامه آن‌ها فقط به یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات آن‌ها اشاره می‌شود و آن، عدم تلاش درست و دلسوزانه برای ایجاد اصلاحات فراگیر به منظور همگامی و همنوایی با نیازهای زمانه و عدم تلاش برای ایجاد یک فقه پویا و هماهنگ با نیازهای زمانه است.
از سوی دیگر با وارد کردن نهادها و نظام‌های اداری و اجرایی غربی ـــ که عمدتاً با تحریک یهود و نصارا صورت می‌گرفت ـــ در ظاهر امر، راه نوسازی جامعه را در پیش گرفتند؛ ولی با این کار عملاً دو آفت یا آسیب را پدید آوردند:
الف. بنیان نهادن اصل خطرناک استمداد از فکر، حیات و روش غیر اسلامی که گذر زمان  خطر و آفت آن را اثبات کرده‌ است.
 ب. پدیدآوردن این توهم در وجود مردم که شریعت اسلامی برای بخش‌هایی از زندگی خوب است، ولی برای امور جدیدی که به‌ویژه در دو قرن اخیر پدید آمده‌ است، صلاحیت ندارد. از این‌رو ناگزیر باید «قوانین» با صلاحیتی را از کشورهای پیشرفته وارد کنیم.
بدین ترتیب علل و عوامل داخلی نیز به‌عنوان یکی از مهم‌ترین ارکان فروپاشی امپراتوری اسلامی و مهم‌تر از آن رکود و انحطاط مسلمانان در زمینه‌های مختلفی نظیر سلوکی (رفتاری)، علمی، نظامی، سیاسی، اقتصادی و …  گردید و به این ترتیب کم‌کم این پرسش مطرح شد که راه نجات و چاره رهایی امت اسلامی از این بحران چیست و چگونه می‌‌توان دوباره مجد و عظمت اولیه را به مسلمانان بازگرداند و شکاف عمیق و عظیمی که میان روزهای اوج و مجد صدر اسلام و قرون اولیه و قهقرا و انحطاط قرون اخیر فاصله انداخته بود را پر کرد؟
این وضعیت به پیدایش دو حرکت تصحیحی انجامید که قصد اصلاح احوال مسلمانان و بازگرداندن حیات مجدد به آنان را داشتند.  البته بدون شک در برابر چنین امر ترس‌آور و سرسام‌آوری واکنش‌ها و اقدامات متعددی صورت می‌گیرد و نمی‌توان تأثیرات گوناگون و گسترده هجوم بیرونی و انحطاط درونی را در  دو حرکت یا دو واکنش محدود کرد. با این حال آن‌چه مسلم است، بسیاری از حرکت‌ها و واکنش‌های متعددی که صورت گرفت، به دلایل مختلفی پی‌گرفته نشد یا به گونه‌ای زیر شاخه و فرعی بر این دو گرایش اصلی شدند؛ از این‌رو در بحث از اقدامات دفاعی یا اصلاحی یا حتی تلاش‌های ابداعی و انتقادی که بعدها در برابر هجوم استعماری غرب صورت گرفت، به همین دو گرایش اصلی و حداکثر حرکت‌هایی که بر اثر مفاهیم و اصول این دو حرکت اصلی پدید آمدند، بسنده می‌کنیم.
آن‌چه مهم است این است که وقتی هجوم استعماری از حد جغرافیا گذشت و به قلمرو ایمان و عقاید مردم پا گذاشت، کم‌کم این پرسش مطرح شد که راستی علت ترقی و پیشرفت  غربیان و عقب‌ماندگی مسلمانان چیست؟ این پرسش به ظاهر ساده و چند کلمه‌ای، به تنهایی می‌توانست تمامیت اسلام را به محاکمه بکشاند و دست‌کم آن را در مقابل علم و دانش جدید غرب ـــ که گفته می‌شود در نتیجه دوری از دین به‌دست آورده است ـــ قرار دهد. از این‌جا بود که نوشته‌های اصلاح‌طلبانی نظیر: «محمد عبده»، «رشید رضا»، «امیر شکیب ارسلان»، «فرید وجدی» و … سر برآورد  و قصد آن‌ها بیان عدم تصادم و اختلاف ذاتی اسلام با علم و  مدنیت جدید بود و حادثه جالب توجه، مناظره «سید جمال» با «ارنست‌رنان» نیز درباره سخنرانی مشهور او با عنوان اسلام و علم ــ که در 29 مارس سال 1883 م. ایراد شد ــ در این‌باره به وقوع پیوست؛ زیرا کم‌کم این تصور غیر دقیق و غیر علمی داشت به‌صورت یک قاعده و اصل انکارناپذیر در می‌‌آمد که اسلام با روح علمی مخالف است و مسوول عقب‌ماندگی فرهنگی مردم مسلمان به‌شمار می‌رود.
بدین ترتیب انحطاط و عقب‌ماندگی داخلی و هجوم گسترده و همه جانبه استعمار غربی به جهان اسلام در دو قرن اخیر، دو مسأله محوری و عمده، با ابعاد و آثار و عوارض فکری ــ فرهنگی، سیاسی ــ نظامی و اقتصادی ــ اجتماعی بود که مسلمانان بلاد و اقشار گوناگون جوامع مسلمان،  اعم از سیاستمداران، روشنفکران، علما و متفکران را به واکنش واداشت.
در کنار این دو علت اصلی، یعنی استعمار و ابزارهای نظامی و علمی‌اش و نیز انحطاط مسلمان و عقب‌ماندگی صریح و بی‌پرده آنان، علل دیگری نظیر توسعه چاپ  و انتشار مخصوصاً به زبان عربی، تأثیر فرهنگ غربی، تکامل آزادی در رژیم عثمانی، تجدید ساختمان کلیساهای شرقی، علل و زمینه‌های مختلف دیگری به‌شمار می‌روند که خمیرمایه فرهنگی نهضت فراگیر شرق را در خود پروراند.
مجموعه این امور، موجب بروز رفتارها و واکنش‌های متنوعی در میان علمای دینی، رجال سیاسی، تحصیلکردگان دانشگاهی و اروپا رفته و … در جهان اسلامی شد و هر یک به طریقی در راستای اهداف و مقاصد مورد نظر خود گام برداشتند.
گام مهمی که در این‌ راه برداشته شد،‌ «روش» برخورد با وضعیت موجود بود که در اوجی فراتر از بیان اختلاف سلیقه‌ها یا تمایلات شخصی و گروهی، بیانگر برنامه مشخص با اهداف معین و دارای آثار و پیامدهای محاسبه شده‌ای است و نیز کیفیت عمل و فعالیت را مشخص می‌کند. با این دید، از همان نخستین روزهای تلاش برای رهانیدن جهان اسلام از دام انحطاط، عقب‌ماندگی و سیطره استعمار، دو روش یا رویکرد اساسی در عرصه فعالیت‌های سیاسی، فرهنگی، نظامی و … نمایان شد:
الف. روش غربزدگی، غربگرایی و غربی‌سازی.
ب. روش بازگشت به خویشتن و تکیه بر مواریث خود.
البته ایجاد تفکیک میان  این دو روش، به معنای جدایی تام و کامل آن‌‌ها از یکدیگر نیست؛ بلکه به معنای روح حاکم بر تمام فعالیت‌ها و برنامه‌های طرفداران هر یک از این دو روش است. با این حال هم‌چنان‌که خاطر نشان شد، این دو روش اصلاحی و تصحیحی، دارای دو نظام و رویکرد مختلف بودند که در بستر زمان، آثار و تبعات هر یک بروز کرد که در اصل، راه و روش هر یک از آنان از هم جدا بوده و هیچ زمینه مشترکی برای سازش نظریات متضادشان یافت نشده بود.
با این همه، دین و معارف مربوطه و حتی افراد و حوزه‌های مرتبط با آن، همیشه سلباً یا ایجاباً، مورد توجه همه افراد و گروه‌ها قرار گرفت و در نقطه مرکزی برنامه‌‌های اصلاحی هر دو رویکرد مذکور نیز قرار گرفت؛ به‌گونه‌ای که هر یک از آنان براساس الگوها و برنامه‌‌های خود به کاوش در دین و تلاش برای تنظیم و ساماندهی معارف و امور مربوط به آن مطابق با رویکردهای خود برآمدند و البته این، یک امر طبیعی است؛ زیرا اگر قومی به دین علاقه‌‌مند نباشد و در آن حسن و قوت و دست گره‌گشایی نبیند، مسلماً به دنبال احیا، اصلاح و بازسازی آن نخواهد رفت. به این امر، چه آنان که دیندار بودند و چه آنان که در اصل نامعقد بودند، ولی به کارگشایی دین اعتقاد داشتند،  برای خروج از بحران حاکم، به دین و امور آن علاقه و عنایت نشان دادند.
البته منظور از این اهتمام و توجه، صرفاً لفظ و کلام ساده نیست؛ بلکه چنان‌که خواهد آمد، گرایش‌ها، تفاسیر، رهیافت‌ها و در مجموع، جهت‌گیری‌های عملی و عینی آنان در زمینه‌های دین و امور دینی است؛ از این‌رو می‌توان گفت که اساسی‌ترین نقطه سرآغاز «دین‌پژوهی» به روش جدید یا آن‌چه کلام جدید، بازسازی علم کلام، بازخوانی دین، بازنگری دین، بازسازی اندیشه دینی و … نامیده می‌شود، در همین‌جا است.
بدین ترتیب در پی تغییرات اساسی حاکم بر جغرافیای اسلامی و از همه مهم‌تر جامعه و اندیشه‌های موجود در جوامع اسلامی و علل و عوامل پیدا و پنهان متعدد و متنوعی که به پاره‌ای از آن‌ها اشاره شد، زمینه کاوش‌ها و اندیشه‌های جدیدی درباره دین و  متون دینی، تاریخ و تمدن اسلامی، علوم و معارفی که از سوی مسلمانان در حوزه‌های دینی پدیدآمد و … فراهم شد. با این حال در این ‌راه، هیچ‌گونه اجماع یا قول متفقی وجود نداشت که بتواند همه رهیافت‌ها  را سامان دهد و به‌عنوان یک رهیافت تمدنی و حرکت عظیمی که در برهه خاصی از تاریخ به‌عنوان یک فعل تکامل یافته که از امت اسلامی سرزده باشد، آن را ابراز کند؛ البته با توجه به آن‌چه که به‌صورت اختصار درباره خط انحراف و آثار مترتب بر آن گفته شد، امری طبیعی است و این امر نشان می‌دهد که آن‌چه امروز، بازفهمی دینی یا دین‌پژوهی نامیده می‌شود، مراحل متعددی را برای رسیدن به این مقطع طی کرده است؛ از این‌رو پیش از بیان روش‌های دین‌پژوهی یا گفتمان‌های حاکم بر جریان‌ دین‌پژوهی، به سرآغازهای این مقوله، نگاهی گذرا می‌افکنیم.
سرآغازهای دین‌پژوهی و رویکردهای آن
قبلاً اشاره شد که در برهه‌ای از تاریخ  امت اسلامی، که غلبه استعمارگران و انحطاط داخلی، عرصه هرگونه تحرک نوآورانه را بر مسلمانان تنگ کرده بود، این تصور رواج یافته بود که اسلام، به دلیل مخالفت با علوم و صنایع و قوانین دست و پاگیری که دارد، عملاً عامل اساسی جمود و در نتیجه انحطاط مسلمانان و همه ملل و  نحلی است که در جغرافیای تمدنی آن به سر می‌برند؛ از این‌رو عده‌ای از دینداران و حتی نامعتقدان به کندوکاو در دین و  مقولات دینی پرداختند و هریک به قصد اثبات نظر خود، دست به جست‌وجو زد تا از خود دین یا از تاریخ یا حتی از تجارب ملل و ادیان دیگر نمونه‌ها و شواهدی بیابد که اهداف و مقاصد او را تأمین کند؛ به همین سبب از همان سرآغازهای کاوش در دین و معارف آن، دو رویکرد اساسی در حوزه دین‌پژوهی شکل گرفت:
یکم. رویکرد اصلاحی یا احیاگرا
دوم. رویکرد غربزده یا غربگرا
هر یک از این رویکردها، دارای مبانی، اصول، برنامه‌ها و روش‌های خاصی بود و در اصل شاخه فرهنگی و معرفتی، دو روش غربگرایی و بازگشت به خویشتن بود که به‌عنوان دو روش اصلی برای رویارویی با استعمار و انحطاط موجود در جهان اسلام پا گرفت. اما با وجود داشتن این هدف واحد، از لحاظ نحوه تعامل با دین و مقولات دینی، دارای اختلافات متعدد و حتی تضاد و چالش بود؛ به همین سبب از همان روزگاران تا به امروز با طرح و اجرای دیدگاه و موضع‌گیری‌های متعدد، راه‌ها و رهیافت‌های گوناگونی پیش پای امت نهاده‌اند؛ ولی هیچ‌گاه نتوانسته‌اند به‌طور کامل در زمینه نحوه تعامل بانصوص و متون دینی به توافق همیشگی دست یابند و دست‌کم این امر نشان می‌دهد که تصور هر یک آنان از دین و نیز اهداف و مقاصد آن‌‌ها در این‌ باره متفاوت است.
با این همه، وجود «مسأله» واحدی به نام تلاش برای اعتلای سطح فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و … مردمی که خود همین روشنفکران و مصلحان از میان آنان برخاسته بودند، عملاً به‌عنوان عامل پیوند و ارتباطی به شمار می‌آمد که تا حدی شکاف موجود میان آن‌‌ها را از میان برمی‌داشت. از سوی دیگر تعامل علمی، مباحثات و مسأله آفرینی‌های علمی آنان برای هم و … نیز می‌تواند به‌عنوان عوامل ارتباط به‌شمار آید. با این همه نمی‌تواند جهان‌بینی مختلف و تصور کلی هر یک از آنان درباره موضوعاتی نظیر دین و نحوه تعامل با وجود و حضور آن در جامعه را کم یا نادیده گرفت.
بنابراین می‌توان گفت که بسیاری از دین‌پژوهی‌های خرد و کلانی که بعدها در جهان اسلام پدید آمد، عملاً از همین دو رویکرد اساسی نشأت می‌گیرد. از لحاظی رویکرد یکم بر دیگری تقدم داشت؛ زیرا آن‌چه امروز، به راحتی غربزده یا غربگرا  نامیده می‌شود، در آن روزگاران اولیه تلاشی برای اصلاح اوضاع حاکم بر جهان اسلام وجود نداشت. دلیل آن هم خیلی ساده است و آن، عدم شناخت دقیق غرب، و علوم، معارف انسانی و دین‌پژوهانه آن و عدم تسلط کامل و کافی بر لوازم ولواحق این‌گونه معارف است؛ زیرا اگر تحصیلکردگانی هم یافت می‌شدند که در غرب تربیت شده بودند، در سطح شناخت غرب نبودند؛ بلکه با غرب به‌صورت محدود و مختصر آشنایی داشتند؛ علاوه بر این، هنوز معارف و رهیافت‌های دین‌پژوهانه، در حد دسته‌بندی‌ها و معلومات جمع‌آوری شده مستشرقان اولیه بود و به صورت  «نظریه» در نیامده بود؛ از این‌رو در این برهه تاریخی، سخن از دین‌پژوهی نوع دوم اندکی زود است و عملاً بعد از رویکرد اصلاحگرا قرار می‌گیرد.
رویکرد اصلاحی و احیاگرا در گام نخست خود بحث «اسلام و علم» و ارتباط دین اسلام با مدنیت و سایر امور جدید مربوط به جهان جدید را در رأس برنامه‌های خود قرار داد و عملاً به «تبیین» موارد مبهم، توضیح موارد فراموش شده و «دفاع» از اصول اساسی دین در برابر پرسش‌ها یا شبهات پرداخت؛ به‌گونه‌ای که می‌توان گفت: عملاً نخستین تلاش علمی و فرهنگی این جنبش یا رویکرد، پاسخ به مسأله ارتباط اسلام با علم و نقش آن در انحطاط مسلمانان است. این بود که «رشید رضا» می‌گفت:
«ما قلم‌ها و صداهایمان را در نوشتن و تکرار کردن این نکته خسته کرده‌ایم که بدبختی مسلمانان نمی‌تواند موجب سرزنش دینشان گردد؛ بلکه بیشتر به بدعت‌هایی مربوط است که در آن ایجاد کرده‌اند و این‌‌که اسلام را همچون پوستینی وارونه به تن کرده‌اند.»
سید جمال‌الدین اسدآبادی مسأله را خلاصه کرد و گفت:
«هر مسلمانی بیمار است و درمانش در قرآن می‌باشد.»
او با این قاعده و با یک لمس کردن، علت بیماری را توضیح داد و داروی آن را نام برد: بیماری را از لحاظ ذهنی، در فقدان ایمان و از لحاظ عینی در از هم گسیختگی سیاسی دید؛ از این‌رو با اصل قرار دادن دین به‌عنوان پایه مداوا، عملاً دین‌‌پژوهی و نواندیشی دینی را بنیان نهاد که در آن علم و تکنولوژی و سایر دستاوردهای فرخنده بشری در محدوده اصول تغییرناپذیر دینی مقبول است؛ زیرا ملاحظه جامعه اروپایی، که مستقیماً آن را دیده بود، او را به این نتیجه رساند که توان اروپا در علم و تکنولوژی جدید قرار دارد.
در نظر او، همان‌گونه که به معاصرانش گفت، اسلام هرگز با علم مخالف نبوده است؛ زیرا به گواهی تاریخ، مردان علم در زمان شکوه و عظمت اسلام احترام زیادی داشته‌اند؛ حتی معتقد بود که مسیحیت تحت تأثیر ترقی علمی ـ اسلامی قدرت و برتری کسب کرد و این حرف  اسدآبادی درباره اخذ علوم اسلامی توسط مسیحیان را «رفاعة رافع الطهطاوی» (1801 ـ 1873م.)  که مربوط به نسل پیش بود نیز‌گفته است. او معتقد بود که دانش اروپا برای مسلمانان، فقط ظاهراً بیگانه به‌نظر می‌آید؛ در اصل اسلامی است.
افراد دیگری نظیر «خیرالدین تونسی» (1810 ــ 1890م.) به بیان دیگری همین گفته‌ها را تکرار و تأیید کردند و حتی «محمد عبده» معتقد بود که ما تنها چیزی را برمی‌گردانیم که قبلاً داده‌ایم. به این وسیله عملاً چند نتیجه مهم به دست می‌آمد:
1. توجیه اخذ تمدن.
2. تسکین احساس حقارت مسلمانان نسبت به برتری فرهنگی و قدرت اروپا.
3. درک اهمیت علم و کارآیی آن در بازآفرینی توانمندی‌های اسلام.
4. دادن پاسخ اصلی به سر تفوق غربیان و انحطاط مسلمانان.
5. زدودن گرد اتهام ضدیت اسلام با علم و دانش.
6. امکان زوال جمود و پس‌روی حاکم بر جهان اسلامی و طلوع مجدد اسلام و علوم آن.
با این حال، همه این کارها مرحله  اول دین‌پژوهی اصلاحی یا  احیاگرانه به‌شمار می‌آمد؛ یعنی  مرحله تبیین و توضیح ابهامات و تا حدودی هم به دفاع از اصول و مبانی اسلامی می‌پرداخت؛ ولی پرسش اساسی و جدیدی که برای دین مطرح شده بود، به کارآیی دین در حوزه‌های مختلف ومیزان نقش و سهم آن در اصلاح و اداره امور است و این مسأله، تفاوت اساسی رویکردهای مختلف دین‌پژوهی است؛ به‌عبارت دیگر خود دین درعصر جدید ــ که از بسیاری جهات با زمان‌های پیشین متفاوت است و بیشتر اجتهادهای دینی و قوانین مدون شرعی صورت گرفته در دوره‌های پیش، در این زمان یا جایی برای طرح و  اجرا ندارند، یا نسبت به حجم مسائل و مشکلات جدید کم و ناقص هستند یا بیشتر به مواعظ اخلاقی شباهت دارند تا روش اجرا، عمل و … ــ چه وضعیتی پیدا خواهد کرد.
این مسأله که خود دین و اصول آن را نشانه گرفته بود، هنوز نیازمند توضیح و تبیین بود. زیرا علاوه بر بحث درباره حجیت و صلاحیت دین و نقش و پایگاه اجتماعی آن در جامعه، تفاسیر، تأویلات و رویکردهای جدیدی در دین یا درباره دین پدید آمد که با دوره‌های پیش تفاوت و اختلاف فاحشی داشت؛ از این‌رو نیاز به این‌که از سوی  نمایندگان با صلاحیت حوزه دینی در این‌باره جهت‌گیری یا رویکردی صورت گیرد، به شدت احساس می‌شد؛ زیرا چنان‌که پیشتر هم گفته شد، در این برهه که به صورت عجیبی غرب با شرق اسلامی تلاقی مجدد پیدا می‌کند و در این زمینه چالش‌ها و تنش‌هایی پدید می‌آید، بیش  از هر چیز از اسلام و اصول دینی آن بدگویی می‌شود و در مبانی و عقاید آن تشکیک و شبهه پراکنی صورت می‌گیرد و از همه مهم‌تر نسبت‌به صلاحیت آن، ابهام و پرسش ایجاد  می‌شود و …دینداران متعهد نمی‌‌توانند صرفاً به دلسوزی و عاطفه‌ورزی بسنده کنند؛ بلکه حکیمانه باید به دردشناسی و مداوای آلام آن همت گمارند و اگر بهره‌گیری  از فرهنگ و  گفتمان موجود برای نیل به مقاصد اصلی و حقیقی کافی نیست، باید جریان، تلقی، تفسیر یا گفتمان جدیدی ایجاد شود که در سایه و برپایه آن بتوان راه‌های لازم را طی کرد؛ از این‌رو بحث درباره دین‌پژوهی نوین اسلامی، تنها بحث درباره ماجراهایی در تاریخ نیست، بلکه گزارش مرحله‌ای از بیداری اسلامی است که از سوی اسلام‌گرایان دلسوز و دردشناس برای راهنمایی جریان بیداری اسلامی صورت گرفته است. پس ناگزیر باید به شرح و توضیح اجمالی و مختصری از این روند نظری بیفکنیم تا امکان بحث درباره کارنامه یا سایر گفتمان‌های مشابه فراهم آید.
دین‌پژوهی احیاگرانه
در مطالب قبل، اندکی از مقدمات و تمهیدات این رویکرد و دلایلی که لزوم ایجاد آن را توجیه و در عین حال ضروری می‌نمود، اشاره‌وار سخنانی به میان آمد. اکنون به‌نظر می‌آید بهتر آن باشد که در این زمینه اندکی بیشتر سخن به‌میان آید؛ هرچند نمی‌توان همه جوانب و جلوه‌های این جریان را در این مجال مختصر شکافت.
بارزترین نهاد  انحطاط یا شاید یکی از علل اصلی و اساسی آن، جمود است که می‌توان مبارزه با آن را به‌عنوان سنگ بنای حرکت‌ها و برنامه‌های دین‌پژوهی احیاگرانه قلمداد کرد؛ زیرا آثار، پیامدها و میدان اثر و تأثیر جمود، همه جامعه و به‌طور خاص، علما و خبرگان جامعه را در بر می‌گیرد و به این صورت بیشتر دستاوردها و یافته‌های گذشتگان را بر باد فنا می‌دهد و از نیل به آینده درخشان و امیدوار کننده باز می‌دارد. این مسأله اگر در حوزه امور دنیوی و روزمره زندگی صورت پذیرد، به عقب‌ماندگی و عقب‌افتادگی در این زمینه‌‌ها می‌انجامد؛ ولی اگر در زمینه دین و عقاید رخ دهد، همه چیز را به دست فساد و تباهی می‌سپارد و دقیقاً همین امر در زمان ظهور دین‌پژوهی احیاگرانه رخ داد و به‌عنوان یکی از مهم‌ترین عوامل بروز این رویکرد دین‌پژوهانه درآمد؛ به‌گونه‌ای که تلاش برای اصلاح خرابی‌ها و ویرانی‌هایی که بر اثر آفت جمود پدیدآمده بود، روزنه‌ای به‌سوی روشنایی و نور امید محسوب می‌شد.
پرچمداران اصل این جریان، سیدجمال‌الدین حسینی و شاگرد و همکار وفادارش شیخ محمد عبده بود. با آن‌که همه سید جمال را سلسله جنبان حرکت‌های اسلامی معاصر می‌دانند؛ ولی به دلیل نحوه تلاش و فعالیت‌هایی که داشت، از نظام‌بخشی به افکار و اندیشه‌های خود یا دست‌کم از نگارش منظم و  منضبط آن‌ها بازماند؛ از این‌رو نمی‌توان براساس آن‌چه که (دست‌کم) تا امروز از ایشان منتشرشده است، همه افکار، اندیشه‌های اصلاحی و دیدگاه‌های او را درباره دین و نحوه نگاه مجدد و جدید به آن و مسائلی از این قبیل دریافت؛ به‌همین سبب در این‌باره به افکار و نوشته‌های شیخ محمد عبده، که بر خلاف سیدجمال‌ راه معلمی را در پیش گرفت، رجوع می‌شود.
استاد شیخ محمد عبده در وصف علمای عصر خود و جمود فکری آنان می‌گوید:
«علم و دانش خود را در شروح، حواشی و تقریرات بر متون قدیمی منحصر کردند و هیچ‌ چیزی غیر از آن‌ها را نمی‌دانند؛ چنان‌که گویی اهل این زمانه و بلکه این دنیا نیستند.»
علاوه بر این، عدم وجود روحیه نقد و بررسی را در آن‌ها مورد انتقاد قرار می‌دهد. و می‌گوید:
«در زمانه‌ای به سر می‌بریم که در آن با جهالت و نادانی افتخار می‌کنند، امور مربوط به گمراهی را تمجید می‌نمایند، حکم تکفیر افرادی را صادر می‌کنند که کتاب‌های کلامی را مطالعه می‌نمایند، از تقریر عقاید اسلامی، کنار زدن پرده‌های وهم و دفع شبهات ملحدان دون‌مایه بیزارند… و اگر من احوال ناپسند آنان را بازگویم، بشریت از افعال قبیح آن‌ها در شگفت می‌ماند.»
شیخ محمد عبده با بهره‌مندی‌های خاص خود در زمینه نقد و انتقاد، برای این جمود نمونه‌هایی را بر می‌شمرد که در ذیل بیان می‌شود:
1. جمود در زبان و سبک‌های آن.
2. جمود در شریعت.
3. گروه گرایی مذهبی در زمینه علم‌التوحید(کلام).
4. جمود درآموزش.
جمود و پسروی در زمینه علم‌التوحید که می‌توان آن را همان دین‌پژوهی نامید، آثار زیانباری در این حوزه بر جای نهاد که از آن جمله می‌توان به جدایی فکر از واقعیت و به تبع آن جدایی دین از زندگی و امور مربوط به آن اشاره کرد؛ از این‌رو او به‌عنوان طراح و بنیانگذار حقیقی این روش دین‌پژوهی، در بررسی مسائل کلامی، رویکرد علمی مبتنی بر تسامح دینی، اجتهاد به رأی، اندیشه مستقل از هرگونه سلطه غیر عقلی را در پیش گرفت و بارها ندا برآورد که مباحث تقلیدی و سنتی‌ای که شیوخ الازهر عمر خود را در آن‌ها صرف می‌کنند، با ارزش یک لحظه هم برابری نمی‌کند، اگر به مردم در اعمال و برنامه‌ریزی زندگیشان یاری نرساند. مقیاس عمل صحیح یا فکر متین، به اندازه نتیجه آن عمل یا فکر بستگی دارد؛ عملی که هیچ نتیجه‌ای نداشته باشد؛ سزاوار نیست که آن را «عمل» نامید و فکری که راه رسیدن به اهداف را مشخص نمی‌کند، شایسته نیست که نام «فکر» بر آن اطلاق کنیم؛ پس عملی که عقیم است، عبس است و فکری که به مثابه یک قدرت صاحبش را در رسیدن به اهداف یاری نمی‌رساند، بیهوده است.
از این‌رو شیخ محمد عبده می‌گوید:
«به منظور اصلاح این امر، صدایم را برای دعوت به دو امر عظیم بالا بردم: یکی آزادسازی فکر از بند تقلید و فهم دین به روش سلف امت پیش از ظهور اختلافات و رجوع به کسب معارف دینی از منابع اولیه آن و اعتبار دین درضمن موازین عقل بشری… دوم، اصلاح زبان عربی …»
این است که در آغاز مهم‌ترین نوشته کلامی خود «رسالةالتوحید» می‌گوید:
«این علم ــ علم تقریر عقاید و بیان آن‌چه درباره نبوات آمده است ــ در میان امت‌های قبل از اسلام نیز معروف بوده است؛ به‌طوری‌که در میان همه امت‌ها، کارگزاران دین در راه حفظ و تأیید آن تلاش می‌کردند و در این راه،«بیان» از اولین ابزارهای آن‌ها بود. با این حال کمتر در بیان خود به سوی دلیل عقلی تمایل نشان می‌دادند.»
در حالی که این امور، در زمینه عقاید آفت خیزند و غیر از خرابی و  تباهی ثمری ندارد. از این‌رو خود ایشان درباره ارتباط اصول دین و عقل می‌گوید:
«و [قرآن] عقل و دین را برای اولین بار در یک کتاب مقدس و بر زبان یک پیامبر مرسل، با چنان تصریحی که جایی برای تأویل آن وجود ندارد، برادر هم قرار داد و این مسأله در میان همه مسلمانان ــ مگر عده‌ای که به عقل و دینشان اطمینانی نیست ــ اثبات شده است که برای اعتقاد به دسته‌ای از مسائل دینی، راهی جز عقل وجود ندارد: مانند علم به وجود خدا، قدرت او بر ارسال پیامبران و … همچنین آن‌ها اتفاق نظر دارند بر این که ممکن است دین چیزی فراتر از فهم بشری بیاورد؛ اما امکان ندارد چیزی را بیاورد که در نزد عقل محال است.»
از این‌رو مبارزه همه جانبه با تقلید و جمود، خود به خود پای یکی از مهم‌ترین اصول و بنیان‌های این روش دین‌پژوهی را به میان می‌کشد. عقل‌گرایی، عقلانی اندیشی وتن دادن به داوری عقل، پایه یا رکن دوم دین‌پژوهی احیاگرانه است که محور حقیقی این‌گونه دین‌پژوهی را در شیوه تأسیس قواعد دینی، تفسیر معارف دینی و حتی تأسیس قضایای دینی تشکیل می‌دهد؛ از این‌رو اگر بخواهیم ارکان این‌گونه دین‌پژوهی را به اختصار بیان کنیم، می‌‌توان آن‌ها را به این صورت بیان کرد:
1. رهانیدن فکر از زنجیرهای «استدلال تقلیدی» یا استدلال مخالف اجتهاد.
 2. کسب «فهم صحیح» از دین.
3.    نهفته بودن اقتدار نهایی در قرآن و سنت و نه در سلسله سران دینی.
4. ملاحظه عقلایی حقیقت دینی.
5. تأسیس مبانی اعتقادی بر عقل.
6. دعوت به اجتهاد.
7.    تأویل عقلی متون دینی.
8. از بین بردن جناح‌بندی مذهبی در علم التوحید (کلام).
9. تحلیل عقلی اصول اسلامی به صورتی که با عمل ارتباط یابد.
10. ایجاد سازگاری میان اسلام و نیازمندی‌های زمانه.
با ملاحظه اجمالی این اصول می‌توان دریافت که این‌گونه دین‌پژوهی در اصل یک حرکت تمدنی، گسترده، جامع و فراگیر است و برنامه‌های خود را چنان طراحی کرده‌است که نخست، در شأن اسلام و اصول اعتقادی آن باشد و دوم، به میزان چشمگیری، آفات و آسیب‌های خارجی و داخلی را از دامن اسلام دور نگه دارد. کسب فهم صحیح از دین، دوری از تقلید، دوری از مجادلات فرساینده مذهبی و گروهی، دوری از تأسیس دین براساس مبانی ذهنی، ذوقی و زاهد منشانه دنیا گریزانه از یک‌سو و تلاش برای ایجاد روند عقلی در زمینه مسائل دینی و تلاش برای احیای مجدد اجتهاد، تأویل عقلانی نصوص دینی و از همه مهم‌تر ایجاد ارتباط میان اصول دینی با عمل و در نتیجه پیوند دین با دنیا ــ که به صورت جزئی‌تر به معنای همگامی و همراهی دین با نیازها و مقتضیات زمان است ــ از سوی دیگر امکان ایجاد دین‌شناسی و دینداری جامع و کاملی را فراهم می‌‌کند؛ زیرا بخشی از آن، معرفت یا شناخت ذهنی و بخش دیگر، معرفت یا شناخت انگیزاننده، محرک و قلبی را پدید می‌آورد که فرد را به «طلب انجام عمل» وامی‌‌دارد و به او «جرأت اقدام» می‌بخشد. پیروان  این نحوه دینداری به دو معنای مختلف، هم پراگماتیست  هستند، هم ایده آلیست؛  یعنی از آن‌جا که اصالت را به عملی می‌بخشند که عقل اولویت آن را در تحقق بخشیدن به آرمان و ایده‌آل تشخیص می‌دهد، پراگماتیست هستند و از آن جهت که عمل آن‌ها در خدمت آرمان و درواقع برای تحقق بخشیدن به آن بوده است، ایده‌آلیست هستند.
برای توضیح بیشتر این مطلب به دو قاعده مهم و اساسی مورد توجه شیخ محمدعبده اشاره‌وار نظری می‌افکنیم. گفته شد که فتح باب اجتهاد، نه تنها از آمال و آرزوهای طرفداران این شیوه دین‌پژوهی است، بلکه جزء اهداف و برنامه‌های آنان به‌شمار می‌رود؛ از این‌رو باید نه تنها آن را به‌عنوان یک استراتژی مقطعی، بلکه به مثابه برنامه همیشگی و فراگیری قلمداد کنند که قادر باشد اهداف دور و نزدیک آنان را تأمین کند. بدین ترتیب بیرون آمدن از حالت مصرف کننده علم و تکنولوژی دیگران و مشارکت عملی در تولید آن، صرفاً با ایجاد یک تحول از درون خود اسلام، یعنی اجتهاد ــ که از فهم کنونی دین‌گذار کند و روح اسلام را در تعامل با علوم جدید، اختراعات، معاملات اقتصادی جدید، روش‌های تولید و سیاست بین‌المللی نمایان کند ــ امکان‌پذیر است.
پس اجتهاد تنها راه خروج از این دوگانگی‌ای است که مسلمان معاصر از آن رنج می‌برد. از یک‌سو زندگی مدرنی که با همه مشکلاتش با آن رو‌به‌رو است و از سوی دیگر، اسلامی است که به آن اعتقاد دارد و می‌خواهد نحوه سلوکش در زندگی براساس تعالیم آن باشد.
رکن اساسی اجتهاد نیز براساس این نحوه دین‌پژوهی، کتاب خدا است؛ پس همه باید در مسائل اعتقادی و عملی خود به آن رجوع کنند و اگر این امکان برای آن‌ها وجود ندارد، باید به فردی که از عهده این کار برمی‌آید مراجعه کنند و از او در هر مورد دلیل و مدرک بخواهند. به این ترتیب هیچ‌گاه در جایی که کتاب خداوند به آن تصریح دارد، جایز نیست به موضع‌دیگری رجوع شود؛ در غیر این‌صورت مذاهب و اختلافات اصولی آن‌ها با یکدیگر، پرده‌وار کتاب خدا را در خفا نگه می‌دارد و خود به خود فلسفه نزول آن از بین می‌رود. از این گذشته این اجتهاد جدید باید از سطح اجتهاد قدما درگذرد تا به این وسیله پاره‌ای از قواعدی که وحی الاهی هستند، در هنگام استنباط ادله و احکام مراعات و موجب اشاعه حرکت و تجدید مستمر در روح اسلام ‌شوند؛  از جمله این قواعد دو قاعده ذیل است که به اختصار بیان می‌شود:
الف. قاعده ضرورت: این قاعده براساس آیه «لقد فصل ما حرم علیکم إلا ما اضطررتم الیه»  پدید آمده است و به نظر شیخ محمد عبده باید که در قانونگذاری‌ها بر این قاعده تکیه و تأکید کنیم؛ زیرا مسائل ضروری‌ای وجوددارد که بر مسلمانان جاری  می‌شود و در زندگی عملی آن‌ها جریان می‌‌یابد و آن‌ها را وا‌می‌دارد که درباره آن‌ها به حکمی تن در دهند؛ ولی با توجه به گذر زمان در کتاب‌های فقهی، درباره این مسائل حکمی بیان نشده است. آیا آن‌ها می‌توانند سیر حرکت جهان را به‌خاطر کتاب‌های فقهی این‌گونه فقها متوقف سازند؟ این کار نشدنی است؛ به همین خاطر عوام و حکام مجبور به ترک احکام شرعی و پناه بردن به احکام دیگر می‌شوند …
ب. قاعده مصلحت و رفع حرج: این قاعده براساس آیه‌های «و ما جعل علیکم فی الدین من حرج» و «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»  بنا شده است. به نظر شیخ محمد عبده شریعت اسلامی عام و تا بقای زمان ماندگار است و از جمله لوازم این بقا و ماندگاری، انطباق آن با مصالح مردم در تمام زمان‌ها و مکان‌ها است؛ هرچند روش‌های زندگی تغییر یابد. شریعتی که چنین وضعی دارد، جزئیات احکام خود را به‌صورت انحصاری بیان نمی‌کند؛ زیرا این جزئیات به احوال هر دسته از انسان‌هایی که پدید می‌آیند، تعلق دارد و تنها کسی به این امور احاطه دارد که عالم غیب و شهادت است و هم او است که اساس آن را بر حفظ دین، جان، عقل، آبرو و مال قرار داده‌است و …
بدین ترتیب یکی از مهم‌ترین بخش‌های پایه اجتهاد که در این شیوه دین‌‌پژوهی، محوری است، نمایان می‌شود و امکان همگامی دین با دنیا و مقتضیات زمانی و مکانی آن را فراهم می‌کند و براساس آن، امکان ایجاد گفتمان یا مدرسه فقهی پویا و زنده‌ای میسر می‌شد که به مثابه یک فعل تمدنی فراگیر، امت اسلامی را دست‌کم در آن بخش که نیازمند ارائه حکم دین بودند، یاری و راهنمایی می‌کرد؛ زیرا به خوبی و روشنایی کامل نشان داده شد که زوال امت اسلامی نه مقدر بود و نه تصادفی. زوال نتیجه رویدادهای تاریخی‌ای بود که از سده نخست هجری، زمانی که  اختلاف و جنگ داخلی به فروپاشی وحدت اسلامی انجامید، ریشه می‌گیرد.
از این‌رو می‌توان گفت که با فاصله گرفتن از خطاهای گذشتگان و تلاش برای جبران کاستی‌های آنان،  امکان رهایی از دست و دام زوال و انحطاط وجود داشت. با این حال، پس از شیخ محمد عبده، عملاً شخصیت جامع و کاملی که بتواند مدرسه عقل‌گرایی و اجتهادی او را اداره نماید و گفتمان دین‌پژوهانه وی را برای حضور در دوره‌‌ها و مراحل آتی همراهی کند وجود نداشت و مثل بیشتر برهه‌‌های تاریخی به تاریخ‌نگاری تلاش‌ها و اندیشه‌های او یا جمع و تدوین آرا، افکار و آثارش بسنده شد؛ البته همه تأثیر مستقیم او، افکار و آثارش را بر جریان‌ها و حرکت‌های مختلف بیداری اسلامی در قرن بیستم و حتی پس از آن نیز می‌پذیرند و حتی معتقدند که تأثیر وی بسی بیشتر از سیدجمال است، با این حال آن‌چه بیش از همه این درود و تبریکها اهمیت دارد، پیگیری روش و رویکرد او و  تلاش برای تکمیل کاستی‌ها و تصحیح ناراستی‌های او است؛ اما دریغ از وجود چنین کاری. زیرا پس از وی، شاگرد وفادار و همراه لحظه‌های مختلف، حیاتش، محمد رشید رضا، به دلایل مختلف، به روش سلفی و گذشته گرایانه‌ای رو آورد که استادش آن را به شدت نقد و نکوهش می‌کرد و مبنای کارش را دست‌کم از یک سو برگذار از مقالات و مقولات آن‌ها نهاده بود؛ زیرا محدودنگری، اخباری‌گری و توقف آن‌ها در محدوده ظاهر نصوص و .. را به‌عنوان آفات دینداری در جهان جدید قلمداد می‌‌کرد. از سوی دیگر عقلی اندیشی و عقل‌گرایی مشخص این نحوه دین‌پژوهی، پس از خود عبده، به دلیل نبود یک مرشد راستین، راه افراط و کجروی را در پیش گرفت و تا حد انحراف از مسیر نیز پیش رفت. این شاخه نیز با نقد تقلید و پیروی کورکورانه از گذشتگان عملاً راهی را در پیش گرفت که به گسست و جدایی کامل از گذشته انجامید. درست است که گذشته قابل نقد بود و دلایل کافی برای این کار وجود داشت،  اما در کمتر موردی بهای نقد گذشته تعیین شده است.
پیامدهای نامطلوب دین‌پژوهی احیاگرانه
الف. عقلگرایی افراطی در دین
تا این عهد، وفاداری به گذشتگان را به حساب علاقه به تداوم فرهنگی می‌گذاشتند، ولی نواندیشان (تجددخواهان) آ‎ن را آشکارا علامت رکود ذهنی می‌شمردند… یکی از وظایف مبرم تجدد خواهان اسلامی، از بین بردن چیزهایی بود که مبانی کلامی (الاهیاتی) و شرعی این رکود ــ و در نتیجه، زبونی، ترک و تسلیم مسلمانان ــ می‌انگاشتند. برای این کار ناگزیر بودند مبارزه‌ای دوگانه در پیش بگیرند: از یک‌سو می‌بایست همه آرا و عقاید مترقی اسلام را بیرون بکشند تا ثابت کنند که اسلام در گوهر  خویش، دین آزادی و حامل عدالت و بهروزی است و از سوی دیگر، رفتارها، ارزش‌ها و شیوه‌های فکری مسلمانان را در معرض ارزیابی مجدد عمیقی قرار دهند که نتیجه‌اش همان برچسب زدن به کل تاریخ اسلام، جز دوره خلفای راشدین (11 ــ 40 هـ .ق.)، به‌عنوان دور شدن از تعالیم قرآن و پیامبر بود.
از بارزترین نتایج این نحوه نگرش به قدما،  عدول کلی (نه به‌طور کامل) از شیوه‌های تفسیری آنان از نصوص دینی به‌ویژه قرآن بود و  این امری مهم است؛ زیرا پیشروان تجدد در جهان اهل سنت پی برده بودند که پیش از رهاندن افکار مسلمان از قید تقلید و خرافات و راه بردن معارف اسلامی در جهت اصلاح حال ایشان، باید شیوه پیشینیان را در تفسیر قرآن کنار گذاشت و قرآن را با روشی مطابق با عقل و منطق امروزی دوباره تفسیر کرد تا بدین‌گونه نه تنها بر مقاومت مرتجعان ــ که گاه در پناه تفسیر سطحی قرآن، نظام موجود اجتماعی و قالب‌های کهن فکری را توجیه می‌کنند ــ چیره شوند، بلکه به دشمنان اسلام و نیز غربزدگان ایمان باخته نشان دهند که قرآن از هر عیبی پاک است و پیشرفت‌های علمی زمان، به اعتبار هیچ یک از احکام آن زیان نمی‌رساند و در حقیقت مؤید آن‌ها است.
با این حال مسأله تفسیر قرآن به روش جدید و دور افکندن تفاسیر ورویکردهای تفسیری گذشته، فقط بار تفسیری نبود؛ بلکه چنان‌که پیشتر نیز گفته شد، برچسب زدن به تاریخ فکراسلامی و تلاش مصرانه بر این  امر بود که قرآن نه تنها نظام‌های اجتماعی، قانونی، حقوقی و … جدید را تأیید می‌‌کند، بلکه اساساً برای سامان دادن به این‌گونه حوزه‌ها نازل شده است؛  ازاین‌رو ارزش‌های وحیانی و فراتر از  این‌‌جا و اکنون قرآن، صرفاً در تأسیس و احداث نهادهای مدنی جدید به‌کار رفت و حتی این اعتقاد پدید آمد که  مقصود اصلی قرآن، بیان معجزات انبیا و امور مابعدالطبیعه یاتشویق مسلمانان به اعراض از زندگی واقعی نیست؛ بلکه برعکس، فراهم آوردن موجبات سعادت مادی و معنوی انسان است؛ به همین سبب اسلام در حقیقت خود، به‌نظر این گروه، جنبشی برای اصلاح نظام اجتماعی است.
اگر این امر و فقط این مسأله حقیقت اسلام باشد، از این‌رو اهداف اخروی  و متعلقات آن نظیر: ثواب، عقاب، بهشت، جهنم، محاسبه اعمال و … را به کناری می‌نهد یا دست‌کم آن‌ها را تا حد حذف، کمرنگ و بی‌‌اعتبار می‌سازد و از آن‌جا که از لحاظ صوری، امکان حذف  الفاظ قرآن در این‌باره وجود ندارد، ناگزیر باید آن‌ها را بر مجاز یا آن‌چه امروز به نام «سمبولیسم» و زبان اشاره باب شده است، حمل کنیم که در این صورت ما را به حد حذف مسلمات قطعی دین و مخالفت با وحی صریح  الاهی می‌کشاند.
در این‌‌جا به‌عنوان نمونه از پاره‌ای تفسیرهای قرآنی که به این صورت عمل کرده‌اند، آیاتی نقل می‌شود. قرآن  می‌فرماید:
«جعلناکم أمة وسطاً لتکونوا شهداء علی‌الناس»
«ابوالکلام آزاد» می‌گوید: معنای این آیه آن است که مسلمانان باید در این جهان راه وسط را در پیش بگیرند و گواه مردمان باشند. حال آن‌که به گمان او، برخی از مفسران این آیه را بیهوده دشوار و پیچیده گردانده و در این‌باره مناقشه کرده‌اند که آیا مسلمانان باید در این جهان گواه مردمان باشند یا در جهان دیگر. به عقیده او خدمت  اصلاحی بزرگ اسلام، مربوط به این جهان بوده است؛ ولی مفسران، غافل از این حقیقت، همه امور را به آخرت حوالت داده‌اند.
«غلام احمد پرویز»، متفکر معاصر پاکستانی و نویسنده معارف القرآن، بهشت و دوزخ مسلمانان را در همین جهان می‌‌داند. به گفته وی هر اجتماعی که بر پایه تعالیم قرآن استوار باشد، مایه شادی و آسودگی افراد می‌شود و مقصود از بهشت این‌‌گونه زندگی است. بر عکس جامعه‌ای که اساس آن ناقض قوانین الاهی باشد، نتیجه‌ای جز اندوه و پریشان حالی ندارد و دوزخ همین است.
از جمله تفسیرهایی که در این سنخ قرار می‌گیرد، عبارت است از این دو آیه که خداوند می‌فرماید:
«إذا أخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور.
و چون از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما افراشتیم.»
«و إذنتقنا الجبل فوقهم کأنه ظلة و ظنوا أنه واقع بهم.
و [یاد کن] هنگامی را که کوه [طور] را بر فرازشان سایبان آسا برافراشتیم و چنان پنداشتند که [کوه] بر سرشان فرو خواهد افتاد …»
یکی از این‌‌گونه مفسران می‌گوید: معنای این دو آیه این نیست که خداوند واقعاً کوه را از زمین برکند و بر فراز سر بنی‌اسرائیل نگه داشت؛ بلکه مقصود تنها تشبیه حال آن قوم به  خطای دید کسی است که هنگام عبور از پای کوه چنین می‌پندارد که برون‌آمدگی‌های بالای کوه، انگار می‌خواهد بر سرش فرود ‌آید.
یکی دیگر از این مفسران درباره این آیه که می‌فرماید:
«و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوماً للشیاطین.
و در حقیقت، آسمان دنیا را با چراغ‌هایی زینت دادیم و آن را مایه طرد شیاطین گردانیدیم …»
او رجم را که به معنای سنگسار کردن و راندن است، به معنای مجازی آن، یعنی پیشگویی دانسته و معنای کلی آیه را اخطار به پیشگویان گرفته است؛ زیرا به عقیده او، برخی از ستاره‌شناسان  فریبکار مدعی قدرت پیش‌بینی آینده از راه ستارگان (که واژه مصابیح در آیه بر آن‌ها دلالت دارد) هستند … و با حدس‌ها و پنداربافی‌های خود مردم را می‌فریبند.
برخی دیگر از مفسران، واژه جن را در قرآن، نه به معنای موجودی افسانه‌ای، بلکه به معنای میکروب  و برخی دیگر آن را گاه به معنای بیگانگان یا دشمنان پیامبر اسلام  گرفته‌‌اند.
به‌نظر می‌آید همین مقدار برای درک روش و رویکرد تفسیری نوگرایان و اصلاح‌طلبانی که قصد رهایی از دام تقلید از مفسران کهنه و قدیمی را داشتند و به خاطر رهایی از این چاله به چاه تأویل و تفسیر ناروای کلام الاهی افتادند، کافی باشد؛ البته انتظار نمی‌رود که یک غیر معصوم قدرت احاطه کامل و بی‌نقص بر کلام خداوند را داشته باشد و اگر گاه در جایی توفیقی حاصل می‌شود،  این سعادتی است که حصول آن منوط به زور بازو نیست.
عقل‌گرایی و تلاش برای فتح مجدد باب اجتهاد، از جمله لوازم اصلاح و احیای راستین و فرو گذاشتن بار سنگین تقلید و پذیرش مسوولیت اقوال گذشتگان و … زمینه مناسبی برای حرکت در این مسیر است؛  اما هرگز نمی‌توان به بهانه اجتهاد و دوری از تقلید، به خطای گرانبارتری مرتکب شد که اصل مسأله، یعنی محوری‌ترین دستمایه مقدس (قرآن مجید) را در معرض تحریف و نابودی حقیقی قرار دهد.
علاوه بر این، کنار نهادن میراث تفسیری، فقهی یا حتی دستاوردهای ائمه دین در طول تاریخ در زمینه‌های مختلف، هرگز به معنای رویکرد نوگرایانه یا بهره‌مندی از ثمرات نوگرایی و  اصلاح و احیا نیست. بارها ثابت شده است که گذشته چراغی فراراه آینده است؛ اما اگر حاکمیت اندیشه عقل‌گرایی و تلاش برای تفسیر عقلانی همه امور نقلی و به‌ویژه منقولات دینی تا حدی پیش رود که برای هماهنگی با قاعده بشر ساخته تفسیر و تأویل همه امور به وسیله ارزش‌های عقلی، ناچار شویم  مقدسات و امور قطعی و مسلم را بر پایه حالات گذرا و خطاپذیر عقلی تفسیر کنیم، در مرحله نخست هرگز طرحی نو به‌شمار نمی‌آید. و دیگر آن‌که نمی‌توان به یقینی و صادق بودن همیشگی آن ایمان داشت؛ زیرا اندیشه تأویل نصوص و منقولات به وسیله عقل، دست‌کم در تمدن اسلامی سابقه‌ای تا حد دوران معتزله و حتی پیش از آنان دارد و تجربه فلسفی و کلامی این تمدن نیز ثابت کرده است که همواره در همه تأویلات و تفسیرات عقلانی، حق مسلم با عقل نبوده است.
معتزله نیز این کار را انجام دادند و حتی کار به جایی رسید که به نفی سنت پیغمبر اسلام(ص)  و بسیاری از احادیثی انجامید که با سیستم عقلی آنان سازگار نمی‌آمد.  ولی غیر از بامداد اندکی که خورشید اقبالشان خوش درخشید، دیری نپایید که آفتاب عمرشان از نیمه ظهر گذشت و در غروب  و تاریکی شب محو گردید.
با این حال، قصد علم کردن دار تکفیر و تفسیق هیچ‌ یک از این مفسران یا سایر افراد هم مسلک آنان را ندارم و نیازی هم به این امر نیست. خود آنان نیز هرگز به انکار مسلمات دین اسلام تصریح نکرده‌‌اند. هرچه هست خطای آنان در روش کار است؛ وگرنه به‌احتمال زیاد قصدشان نیک، نیتشان حسن و هدفشان اصلاح است؛ اما برخورد جاودان حضرت علی(ع) با خوارج نشان داد که نیت حسن راه و روش غلط را سودی نمی‌بخشد و نمی‌توان با «کلمه حق» در جست‌وجوی باطل برآمد.
ب. اوجگیری مجدد جریان غربگرایی
پیشتر درباره این جریان و شیوه ظهور آن در جهان اسلام مطالب و موضوعاتی بیان شد؛ اما چنان که گفته شد، به دلیل عدم شناخت غرب و صرفاً به وسیله آشنایی مختصر آن، امکان ارائه راهکارهای مؤثری از سوی این جریان وجود نداشت. با این حال از حرکت بازنایستاد و با نظریه‌پردازی یا حتی ترجمه نظریات و اندیشه‌های دیگران سعی داشتند با بهره‌گیری از مقوله بحث عقلی در دین و معارف آن، در دین و مسائل آن نظراتی ارائه دهند و به نوبه خود در جهت‌گیری یا جهت‌دهی آن مشارکت بورزند.
حرکت روشنگری که از همان سرآغاز پیدایش احیای اسلامی، به مثابه یکی از دو حرکت تصحیحی، برای بازگرداندن حیات دوباره به جهان اسلام و رویارویی با انحطاط  درونی و استعمار برونی قد علم کرده بود، براثر گسترش اندیشه‌های لیبرالیستی، اومانیستی و از همه مهم‌تر تحولات کلان سیاسی در سطح جهان و پدید آمدن اندیشه جهانی شدن  و … به‌صورت رسمی و صریح با طرح آرای سکولاریستی و دفاع از آن به‌عنوان یک ضرورت تاریخی و تمدنی اعلام شد که اسلام در جوهر خود یک دین سکولاریستی است و به این وسیله زمینه ظهور تفاسیر و تأویلات گوناگون از دین، شریعت اسلامی، بایدها و نبایدها، ‌قرآن و بنیادهایش، شیوه تعامل با غرب، روش رویارویی با مبانی دینی … فراهم شد و در این میان مسلمانان به‌صورت چشمگیر حالت تبیین و توضیح اشتباهات تفسیری این افراد و تاحدی ابداع و تولید نظریات گوناگون و نقد رویکردهای غیراسلامی را به خود گرفتند.
روشنفکران و مفسران جدید آن، با حسن نیت یا هر قصد و هدف دیگری که دارند، عملاً در صدد تخلیه اسلام از درون  و جایگزین کردن افکار و مقولات جدید و بیشتر غیردینی، در ذهن پیروان آن هستند و با عنوان نوگرایی دینی، ضرورت نواندیشی، بازخوانی، بازنگری، بازاندیشی، روشنگری و الفاظ وعبارات مطنطنی نظیر این‌ها عملاً سکولاریسم را اسلامی دانسته و اسلام را براساس مبانی منطقی‌ای که از خود غربیان آموخته‌اند، تفسیر و تأویل می‌‌کنند.
البته چنان‌که درباره مفسرانی که قرآن را با خیال و اندیشه‌های ماورایی خود تأویل می‌کردند، توضیح داده شد، قصد تکفیر و تفسیق کسی در میان نیست. فقط در صدد بیان تلاشی هستیم که بر اثر خلأ وجود یک مصلح حقیقی و نظریه یا رأی مسلطی که بتواند توانمندی‌های واقعی و عینی اسلام را نمایان سازد، حاکمیت اندیشه‌‌های پوزیتیویستی وعقلانیت اروپایی و به دنبال آن‌ها راهکارهای هرمنوتیکی، لیبرالیستی و امثال این‌ها چه بلایی بر سر نصوص دینی و سرنوشت دین و دنیای مسلمانان آورده است؛ تا جایی که یکی ادعا می‌‌کند که ما باید به «ولتر» (1964 ــ 1778 م.) و تصور‌ طبیعی او از دین و  اخلاق ملحق شویم؛ زیرا دین حقیقی، همان دین طبیعی است… چاره‌ای جز تأویل جدیدی که تاریخی بودن نصوص بنیادین را نمایان سازد و قرائت تاریخی‌ ــ یعنی روشنگری ــ را در جای قرائت خود شیفتگانه این متون قرار دهد،  وجود ندارد.
و قرائت روشنگرانه مورد نظر آن است که یکی از داعیان روشنگری غربی گفته بود:
«در ایدئولوژی روشنگری انسان چاره‌ای جز سرفرود آوردن در برابر عقلش را ندارد … روشنگری‌ای که میان دو دوره از روح بشری، یک گسست معرفتی ایجاد کرد:  عصر خلاصه الهیاتی قدیس توما آکویینی وعصر دایرة‌المعارف فلاسفه روشنگری … امید به مملکت خداوند کوچ کرد تا جا را برای پیشروی عصر عقل و سیطره آن خالی کند … و نظام نعمت الاهی در برابر نظام طبیعت محو و متلاشی می‌شود … و حکم خداوند در برابر حکم آگاهی بشری سر فرود می‌آورد که با نام آزادی هر حکمی را صادر می‌کند.»
و شرقیان مسلمان نیز این راه را ادامه دادند و به جدا کردن زمین از آسمان، دین از دنیا و جایگزین کردن انسان به جای خدا همت گماشتند!
«علی عبدالرزاق» گفته بود: «میان سیاست و دین چه فاصله‌ها که نیست».
«طه حسین» هم در همنوایی و همراهی او ندا در داد:
«سیاست یک چیز، و دین چیزی دیگر است. … وحدت دین و وحدت زبان، نه شایسته پایه قرار گرفتن وحدت سیاسی هستند و نه قوام تکوین سرزمین.»
همچنین گفته بود:
«عقل شرعی مانند عقل اروپایی به سه عنصر  باز می‌گردد: تمدن یونان و ادبیات و فلسفه و هنر آن، تمدن روم و سیاست و حقوق آن، مسیحیت وخیرخواهی و تشویق به نیکی آن و همچنان که انجیل حال و هوای یونانی عقل اروپایی را تغییر نداد، قرآن نیز رنگ و بوی یونانی عقل شرقی را دگرگون نساخت؛ چراکه قرآن فقط به‌عنوان متمم و تصدیق کننده محتوای انجیل آمد»
«و تمدن عربی [به جای اسلامی] و تمدن فرانسوی بر یک پایه واحد قرار دارند که در نهایت امر همان تمدن یونانی ــ لاتینی است.»
به‌نظر می‌آید با این حرف‌ها هیچ جایی برای تأویل و توجیه و حتی تفسیر عملکرد روشنگران باقی نمی‌ماند؛ همچنین می‌‌توان رفتار آن‌ها را به‌عنوان یک «شخصیت» خاص و مشخص پیش‌بینی کرد و نحوه عملکرد آنان در وادی دین و مقدسات را دست‌کم تخمین زد و نیازی به لیست کردن گفته‌های «نصرحامد ابو زید»، «محمد ارکون» و دیگرانی از این قبیل نمی‌بینم.
ج. بنیاد گرایی
شکی نیست که طغیان این شیوه تفکر و تجاوز آن از محدوده‌های مألوف ومتعارف، یکی از اساسی‌ترین عوامل پیدایش یا دست‌کم رشد سریع و برق‌آسای حرکت دوم، یعنی بینادگرایی  است که به‌عنوان وفاداری به سنن دینی و سیره سلف صالح، راه بازگشت به گذشته‌های دور و آرام را در پیش گرفت. قصد تعمق در جوانب و جلوه‌های متعدد این شیوه تفکر را ندارم؛ با این حال با هر تفسیر، تأویل و حتی توجیهی که در این‌باره داشته باشیم، بنیادگرایی، آن‌چنان که در حال حاضر وجود دارد، فرزند انکارناپذیر اصلاحات ناتمام و احیای ناقص و از سوی دیگر واکنشی در برابر حرکت  افراطی سکولاریسم و بینش‌های انسان مدارانه و لیبرالیستی است؛ از این‌رو بحث درباره رویکردها و مقولات بنیادگرایی نیز مانند حرکت روشنگری افراطی الزامی و ضروری است؛ زیرا خطر آن برای احیا و اصلاحات اصیل اسلامی کمتر از آن نیست.
خود شیفتگی، غلو، عدم تسامح و مدارا و … نشانه گرایش ذاتی این حرکت به تندروی و افراط‌گرایی و از این راه به دگماتیسم و جزمی‌گرایی است و چنان‌که پیدا است، همه حرکات جزمی‌‌گرا در قرائت خود از تاریخ در جست‌وجوی دلایل و حجت‌هایی هستند که اثبات کند حق با آن‌‌ها است و از آن‌جا که این‌گونه حرکات رویکردهای متناقضی دارند، هر یک از آنان تاریخ را موافق خواسته خود به سخن گفتن در می‌آورد.
با آن‌که عده‌ای می‌کوشند تا حرکت بنیادگرایی را بر خلاف تصور حاکم، حرکتی رو به جلو و آگاه از مسیر حرکت علم و دانایی معرفی ‌کنند، با این حال نمی‌توان آفات خشک‌اندیشی، جزمیت، توقف در حد اجتهادات خود (اگر نگوییم در حد ظاهر نصوص) و … را نادیده گرفت یا تمایل حتمی آن به جنگ و پرخاش و ایجاد ناامنی و آشوب را کم انگاشت و واضح است که همه این‌ها، راه را بر انجام فعالیت‌های دقیق فکری و اجتهاد آزاد و سازنده می‌بندد و بیش از هر کس و هر چیز دیگر به خود حرکت‌اسلامی ضربه می‌زند؛ زیرا به‌صورت خیلی ساده و طبیعی، بستر انحطاط و پسروی و نیز حضور بیشتر استعمار پیدا و پنهان ــ که هر دو از عوامل و زمینه‌های اصلی ظهور احیا و اصلاحات بودند ــ را فراهم می‌‌کنند. با این تفاوت که این‌بار، برخلاف دفعه قبل، امکان اجتهاد مصلحانه یا تفکرات و رویکردهای احیاگرانه نیز از دست می‌رود؛ زیرا اعتقاد به در اختیار داشتن «تمام حقیقت»، برای هیچ‌ کس سهمی نمی‌گذارد و به این صورت، همه در جبهه طاغوت، جاهلیت، دارالکفر، نفاق و … قرار می‌گیرند. در نتیجه به سادگی می‌توان جز تعداد کمی از هواداران این راه و روش را با چوب پشت کردن به دین، غربگرا شدن و … راند یا کشت و از میان برداشت.
ضرورت احیای اسلام، امری گریز ناپذیر است و ضرورت دست برداشتن از این‌گونه خودشیفتگی‌ها مقدمه ضرورت قبلی است؛ از این‌رو برای جلوگیری هرچه بیشتر از پیشروی موج اصلی انهدام دستاوردهای اصلاحی و احیایی اسلامی، باید میان اهوا و مطالبات گروهی واسلام و سرنوشتش، دست به انتخاب زد. مجال زیادی هم برای فکر و اندیشه نیست، مثل همیشه تکالیف، بیش از وقت و زمان است، هر نفسی که فرو می‌رود، ممکن است برنیاید. پس موج دوم احیای اسلامی نیازمند تکاپوی نستوهانه در جبهه «دوستان نادان» و «دشمنان ظاهراً آگاه ولی کج فهم و گستاخ» است؛ زیرا هر دو بیش از هم  افراطی و جزمی هستند و این، بلای خانمانسوز اصلاحات است.
در پایان این گفتار بهتر آن است به سخن خود غربیان درباره پاره‌ای از آن‌چه درباره دو انشعاب عمده گفته شده است، گوش دهیم:
جنگ حقیقی در منطقه اسلامی در مدارس است؛ از این‌رو باید هرچه سریع‌تر از حملات نظامی خلاص شویم تا برای پدید آوردن نسل اسلامی جدیدی که سیاست‌هایمان را بپذیرد، به‌جای تانک با سلاح کتاب بازگردیم.
مشکل امریکا با مدارس اسلامی‌ای است که تسامح با امریکا و اسرائیل را درس نمی‌دهند. ایدئولوژی‌ای که اکنون برای امریکا خطرناک‌تر از کمونیسم اتحاد جماهیرشوروی است، در این مدارس نهان است.
دین اسلام، دین خشونت است… و نظام  اخلاقی‌ای که اسلام به آن منتسب است، با آن‌چه در تمدن یهودی ــ  مسیحی (غربی) وجود دارد، مختلف است و آیات قرآن، انجام خشونت علیه غیرمسلمانان را تصدیق و تأیید می‌کند. … و این جنگ جهانی جدید در حقیقت جنگ مدنیت و تمدن (در غرب) با بربریت (در شرق) است … و غرب تعمیم  تمدن خود و تحمیل خود بر سایر ملت‌ها را به زودی دنبال خواهد کرد و تنها راه حل دولت‌های عربی و اسلامی این است که امریکا ارزش‌ها، نهادها و سیاست‌هایی را که ما ضروری می‌دانیم، بر آن‌ها تحمیل کند … چراکه شعارهایی که امریکا هنگام استقلال خود سرداد، به مرزهای خودش محدود نمی‌شود؛ بلکه سایر کشورهای دیگر را نیز دربرمی‌گیرد.
این گیرودار در حقیقت بر ضد گروهکی از تروریست‌ها نیست و حتی بر ضد مسلمانانی هم نیست که به سیاست امریکایی و طرفداری آن از اسرائیل دهن‌کجی می‌کنند … بلکه جنگ‌حقیقی، بر ضد بنیادگراهایی است که ارزش‌های غربی،  مدرنیسم غربی، سکولاریسم غربی و اصل مسیحی جدایی دین از دولت را نمی‌پذیرند و این مبارزه و مقابله ایدئولوژیکی‌ای است که در پاره‌ای جوانب خود از کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی خطرناک‌تر است!
و اگر جنگ بر ضد اسلام غیرضروری است، جنگ داخلی اسلام برای تبدیل کردن آن به یک اسلام مدرنیزه شده، لیبرالی و سکولاریست ضروری است. هدف این جنگ در داخل اسلام، تبدیل کردن نظام آموزشی اسلام و گفتمان دینی اسلامی به شیوه آتاتورک (1881 ــ 1938 م) است که ترکیه را با اصرار شدید به دور شدن از گذشته‌اش مجبور ساخت!
پس مطلوب، محکم کردن سیطره بر مدارس دینی و آماده کردن ائمه روشنفکر برای مساجد، به منظور ترویج افکار غربی و تشکیل ذهنیت غربی در نزد نسل جدید و بازآفرینی آن در رابطه با جنگ عرب ــ اسرائیل است!
اسلام، دین ترور، دین شیطانی و شرور است … و خود محمد هم شیطان است؛ ولی مسیحیت دینی است که پرودگار طی آن پسرش را فرستاد تا به خاطر مردم بمیرد؛ اما  اسلام دینی است که خداوند از راه آن از فرد دیندار می‌‌خواهد پسرش را بفرستد تا در راه این خدا بمیرد. خدای ما از خدای آنان بزرگ‌تر است. خدای ما، خدای حقیقی است و؛ خدای مسلمانان بت است! آن‌ها از ایالات متحده امریکا بدشان می‌آید؛ زیرا ملت آن مسیحی ــ یهودی و جنگ ما با آن‌ها جنگ علیه شیطان است.
نگاهی سربسته به دین‌پژوهی در ایران
در ایران نیز به مثابه یکی از مناطق مهم جهان اسلام نه تنها حرکت اصلاح و احیا مطرح شد، بلکه تقریباً تنها بخشی از جهان اسلام است که تفکرات اصلاحی و  احیاگرانه اسلامی به‌ویژه حوزه‌‌های فکری تشیع به ثمر نشست؛ از این‌رو کاملاً واضح است که مسائل و مشکلات و نیز آثار و پیامدهای و متنوعی بروز کند. با صرف نظر از بررسی آن‌چه در این زمینه صورت گرفته است و میزان توفیقات و ناکامیابی‌‌های دولت اسلامی در تحقق اهداف مورد نظر خود، به بخشی از حرکت فکری موجود در آن نگاهی کوتاه می‌افکنیم که از آن با عنوان انشعاب نامطلوب و ناخواسته از جنبش اصلی اصلاح و احیا نام بردیم؛ یعنی شاخه غربگرا، غربزده و …
طیف کلی حاکم بر این روند تا حدود زیادی همان است که در جهان عرب سنی به آن پرداخته شد. با این حال شرایط فرهنگی و سیاسی حاکم در ایران و وجود یکی از حوزه‌‌های قدرتمند علمی تشیع در ایران خود به خود مانع از ظهور و بروز صریح همه اهوا و مقاصد لیبرالیستی، سکولاریستی و به‌طور کلی ضد اسلامی شد؛  خواه به همان علت سیاسی ــ فرهنگی یا به دلیل وجود علمای شیعه و امکان بحث مستقیم با آنان یا هر دلیل و علت دیگری که باشد.
با این حال نقد ما از این جریان، صرفاً به رهیافت‌ها و رویکرد خاص آن به تشیع به مثابه یک مذهب نیست، بلکه افکار و جستارهای آنان درباره اسلام به‌عنوان یک دین و تلاش برای نقد نصوص مقدس آن، به‌ویژه قرآن و حدیث است. در میان این افراد، عده‌ای به بحث درباره تاریخی بودن نصوص دینی و امکان تغییر این نصوص درصورت امکان تغییر شرایط تاریخی، هم طراز دانستن دین اسلام به‌عنوان آخرین دین الاهی با سایر رهیافت‌های معنوی (حتی نوع بشر ساخته آن) و همه را صراط مستقیم معرفی کردن،  اعتقاد به از میان رفتن ظواهر دینی و قوانین صوری آن (شریعت) و باقی‌‌ماندن معنویت به‌‌عنوان گوهر همه ادیان، تلاش برای تفسیر و تأویل عقلی نصوص و متون دست اول و ندای «تجدید تجربه اعتزال» را سر دادن، تفسیر رمزی  یا دست‌کم اعتقاد به امکان تفسیر رمزی و سمبلیک بسیاری از نصوص و متون دینی (نظیر قرآن) و … که در بیشتر موارد، عملاً مطالبی است که نمونه مشابهی در جهان‌عرب سنی دارد. در پاره‌ای موارد نیز به دلیل وجود یک حکومت دینی و عدم امکان تصریح به این‌گونه مقولات، هواداران این نظرات در ضمن بومی سازی  این مطالب، سخنان و مطالب درونی خود را بیرون می‌ریزند و با همان زبان استعاری و مجازی حرف خود را در دهان شاعری، عارفی یا غربی غریبه‌ای می‌نهند و با بهره‌برداری بهینه از سلاح ترجمه و امپراتوری ادبیات خاص با کلمات ویژه و عبارات مخصوص، حرف خود را بر زبان می‌رانند.
ضمن احترام کامل برای همه این افراد، باید دانست که آن‌چه فعلاً انجام می‌شود و کارهایی هم که تاکنون صورت گرفته است؛ بیشتر با چاشنی‌های گوناگون، اما غیر از حیطه علم و تلاش عزیزانه برای اصلاح و احیای مبانی دینی صورت گرفته و بیشترین سهم وجود خود را از اعتراض نسبت به وضعیت موجود به دست آورده‌‌اند، نه از حقیقت وجود خود. از این گذشته هنوز جنبش  اصلاح و احیا ــ در صورت اعتقاد به وجود چنین جریانی ــ نتوانسته است ساماندهی منظمی را میان اعضای خود  ایجاد کند تا به این صورت، هم از هدر رفتن نیروها و توانمندی‌هایشان جلوگیری شود و هم این کار سرنوشت ساز و حیاتی بیش از این به تأخیر نیفتد.
شاگردان این حوزه ــ غیر از چند شخصی واقعاً معدود ــ در سطح ترجمه و تکرار طوطی‌وار سخنان اساتید مانده و با درآمیختن حرکتی تا این حد عظیم با شعر و احساسات لطیف و سوزناک می‌کوشند حقایق مسلم و نصوص دست اول دینی را تابعی از گفته‌ها و تفسیرات اشخاصی نظیر حافظ و مولانا قرار دهند.
علاوه بر این در نتیجه این‌گونه حرکت‌های نامتوازن میان اعضای پراکنده، آن‌‌چه روشنفکری دینی نامیده می‌شود، به نوبه خود باعث پدید آوردن آفات متعددی نظیر ذهن پروری و انباشتن ذهن و زبان از اطلاعات متنوع و پراکنده، دور شدن از قلب‌پروری و اهتمام دقیق و عینی به سلوک، دست‌کم بر مبنای حداقل‌‌های شریعت، تشکیلات زدگی، عرفان مآبی شبیه گروانه و … شده است.
هیچ یک از این مواردی که بر این زبان قاصر جاری شد، عیب و عار نیست و اساساً با چنین هدفی بر زبان رانده نشد. مقصود کلی از آن‌چه گفته شد، دعوت از همه این استعدادها و صاحبان  نیت‌‌های نیکو برای مشارکت جمعی در امر احیا و اصلاحی است که اکنون اسلام یا حتی جوامع توسعه نایافته و نابالغ بیش از هر زمان دیگری بدان نیاز دارد.
با آن‌که دین‌پژوهی در ایران از همان روحیه حاکم بر گفتمان دین‌پژوهی موجود در جهان اسلام بی‌بهره نمانده و از همان  روزهای ظهور سید جمال‌الدین ایرانی یا سیدجمال‌الدین در ایران، افکار و اندیشه‌های معطوف به ترقی و ایجاد انگیزه اجتهاد در دین پا گرفت. با این حال وجود انقلاب‌های پیاپی مردمی و تشکیل حکومت دینی در آن، خود به خود عاملی برای اختلاف یا تفاوت آن از دیگر نقاط جهان اسلام است.
فروپاشی نظام کمونیستی و تک قطبی شدن جهان، لشکرکشی مجدد سرمایه‌داری با زبان و بیان جدید و در همان حال گسترش چشمگیر بیداری اسلامی، تبلیغ و ارائه نظریه برخورد تمدن‌ها و پایان تاریخ و وقوع برخوردهای عینی و عملی در صحنه‌های سیاسی ونظامی جهان و … همه و همه نیاز به بازنگری در پاره‌ای رفتارهای اجتماعی و گروهی و حتی بین‌المللی را ایجاب کرد و در این‌باره قرعه فال به نام ایران، یعنی دینی‌ترین دولت در جهان اسلام افتاد و نظریه گفت‌وگوی تمدن‌ها از سوی این کشور ارائه شد که در حقیقت بیان جدیدی از همان گفت‌وگوی ادیان و ته ‌مایه‌هایی از تسامح، مدارا و مسائلی از این قبیل بود که در کل به منظور فروکاستن از شدت وحدت تضادها و اختلافات و از سوی دیگر، برای جبران کاستی‌ها و ناتوانی‌های نظریات ماده‌گرایانه و انسان باورانه افراطی بود.
از این‌رو برخلاف آن‌چه تصور می‌رود، جز در پاره‌ای موارد، جنبش نوین دین‌پژوهی در ایران بیش از آن که تسلیم غرب باشد، می‌کوشد غرب و شرق و… به‌طور کلی همه ادیان و باورها را در کنار هم بنشاند و همه آن‌ها را با عنوان«صراط‌مستقیم» مورد احترام و تقدیس بداند. بارزترین شخصیت‌ها و نظریه‌پردازان این نظریه، «دکتر مصطفی ملکیان»، «دکتر عبدالکریم سروش»، «محمدمجتهد شبستری» است که هر یک به نوبه خود و به نوع خاصی بخش‌های مهمی از ادبیات این گفتمان را به نگارش درآورده‌اند. با این حال از ورود به جزئیات مطالب و گفته‌های آنان صرف‌نظر و فقط به چند نظریه آنان نگاهی کلی و گذرا انداخته می‌شود.
تأکید بر بعد معنوی دین و آفات آن
در این دیدگاه دین را به سطح معنویت، باطن‌‌گرایی و نوعی رویکردی درونی شخصی تقلیل می‌‌دهند و با عباراتی نظیر گوهر دین (ادیان) و استفاده از آثار،افکار، اندرزهای صوفیان و عرفای نامداری نظیر: «امام محمد غزالی»‌، «مولوی جلال ‌الدین‌رومی»، «حافظ»، «شیخ محمود شبستری» و … نیز افکاری از بودا و عرفای یهودی، مسیحی و … می‌‌کوشند این نظریه را جایگزین همه ایده‌های شریعت مدارانه کنند که در متن جامعه نیز حضور یابد.
در تبیین و توجیه این‌‌ها، به نظریه «محدودیت وجودی انسان» از یک‌سو و وجود «اضطراب‌های وجودی»، بی‌قراری‌ها، دلهره‌ها و .. پناه می‌برند  که با اندکی دقت می‌توان دریافت که عبارت جدیدی از رنج‌های بودایی و نگاه مذبوحانه  اگزیستانسیالیستی است.
از سوی دیگر اگر به خوبی دقت شود، دیده می‌شود که لازمه این امر همان معنای سکولاریستی جدایی دین از مجاری حیات است یا دست آخر به آن می‌انجامد؛ ازاین‌رو در بحث از علل و عوامل وجودی دین، پای خصایل و اوصاف روانی و درونی فرد یا جامعه به میان می‌آید؛ به‌گونه‌ای‌که براساس نظریه «روان‌محوری» افراد یا جوامع، میزان نیازمندی به دین و درنتیجه میزان کاربرد دین در امور فردی و اجتماعی تفاوت می‌‌کند  و این اصل یکی از مهم‌ترین مبانی توجیه پلورالیسم دینی یا «دینداری‌های‌متفاوت» است که عبارت صریح قرآن، «صراط مستقیم» می‌باشد و به این صورت اعتبار و اهمیت همه ادیان، صرفاً به‌ زعم برخورداری همه آن‌ها از گوهر برین معنویت یکسان می‌شود.
از جمله آفات این نوع تلقی از دین، «شریعت گریزی» است؛ زیرا بنا به تلقی معنوی و باطن‌گرایانه از دین و نیز با توجه به ویژگی‌های جهان جدید، انسان مدرن در جست‌وجوی دینی است که فقه و تعبد کمتری  داشته باشد.
جالب این‌جا است که پدیده «گفت‌وگوی ادیان» براساس همین اصل «دینداری‌های متفاوت» بنا شده است؛ زیرا چنان که گفته شد، هر دینی با یک سنخ روانی مطابقت دارد؛ از این‌رو نمی‌توان هیچ‌یک از آنان را به خاطر تفاوت و تنوعی که با هم دارند، غلط و باطل پنداشت. پس تکثر ادیان و اعتقاد به «الطرق الی‌الله بعدد نفس الخلایق» راه گفت‌وگوی ادیان را فراهم می‌آورد؛ زیرا در این میانه هیچ دینی واجد حق مطلق نیست. از این‌رو دست‌کم امکان بحث عقلی و برون دینی درباره پاره‌هایی از هر دین وجود دارد.
با این همه هنوز این روند دین‌پژوهی نتوانسته است ساختار منظم و چارچوب دقیقی را در پی گیرد و دقیقاً حالت بینابین وموردی را دارد که متزلزلانه نمی‌‌داند رو به کدام سو نهد. شاخه  اجتهادی و  تفسیری این جریان که تحت لوای «نهاد ناآرام‌ جهان»  به سیالیت و عدم بقای همواره و همیشگی اعراض و جواهر است، همه چیز و از جمله اقوال و آرا را در حال نو شوندگی دایمی می‌داند. با این حال هنوز از ایجاد یک سیستم اجتهادی و سنت تفسیری ناتوان مانده است و بیشترین سهم قدرت و اعتنایی که به آن می‌شود، ناشی از اعتراض بر گفتمان حاکم و مسأله آفرینی‌های مکرر آن است و البته این قدرت و اعتنا در صورت عدم تغییر مشی و منش این جریان، عمر درازی نخواهد داشت.
نقایص، عیوب و انواع کاستی و ناراستی، سایه‌وار همه ما و کارهایمان را دنبال می‌کند؛ ولی اگر در کنار هم باشیم، همه ما یک سایه خواهیم داشت و اگر راه رفتن به سوی نور و روشنایی را در پیش گرفته باشیم، به مدد این روح‌القدس بی سایه و سرما تا خود خورشید پیش خواهیم رفت و از شرق و غرب، دور و دورتر می‌شویم.
هدف احیای اسلامی، هرگز سلطه و سیطره بر غیر مسلمانان نیست؛ بلکه کشف درست پیام‌های این دین و ابلاغ آن به همه مشتاقان شنیدن است. کار احیا و اصلاح در صورت تداوم و تکامل، چیزی جز حرف «ربعی‌بن عامر» نیست که در دیدار خود با پادشاه ساسانی ایران گفت: خداوند ما را برانگیخته است تا هر کس را که خودش بخواهد، از تنگی دنیا به فراخی آن، از تاریکی آن به نور و روشنایی و از جور ادیان به عدل اسلام رهنمون سازیم.
پی‌نوشت‌ها

تبلیغات