آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

آنچه در ذیل می­خوانیم متن آخرین سخنرانی آیةالله العظمی شهید محمد باقر صدر (ره) است. معظم له در این گفتار به مهم­ترین وظایف طلاب علوم دینی که همانا پرهیز از دنیا طلبی است، می­پردازد. وی با اشاره به زندگی کوتاه پدر و برادر خویش می­کوشد تا درد دنیا طلبان را درمان کند.
اکنون از منطقه­ی فکر درآییم و به منطقه­ی قلب برویم، از وادی عقل خارج شویم و وارد وادی وجدان گردیم. می­خواهم چند لحظه­ای را با هم، با قلب­هایمان زندگی کنیم نه با عقل­هایمان. می­خواهیم به جای عرضه کردن قرآن بر اندیشه­ها و عقل­ها، این­بار قلب­ها را بر قرآن عرضه کنیم؛ قلب­هایمان را در پیشگاه قرآن بگشاییم.
این قلب­ها در گرو محبت چه کسی می­تپد؟ در این قلب­ها که در سینه­های ما جای گرفته، محبت چه کسی جریان دارد؟ کدام دوستی و عشق، حاکم و محور قلب­های ماست؟
خداوند سبحانه و تعالی در یک قلب، دو محبت قرار نمی­دهد. دو عشق متضاد در یک­جا با هم جمع نمی­شود. یا دوستی خدا یا دوستی دنیا. دوستی خدا و دوستی دنیا در یک قلب جمع نمی­شود. بیاییم قلب­هایمان را امتحان کنیم. برگردیم به قلبمان و او را محک بزنیم. ببینیم آیا به دوستی خدا زنده است یا به دوستی دنیا؟ اگر به دوستی خدا زنده است آن را عمیق­تر و استوارتر کنیم، اما اگر خدای نخواسته به دوستی دنیا زنده است باید تلاش کنیم خود را از این درد جانکاه و از این بیماری کشنده رها کنیم.
مراتب دوستی خدا و دوستی دنیا
هر محبتی در قلب انسان از دو شکل و دو مرتبه­ی زیر خارج نیست.
در مرتبه اول این است که محبت، محور و اساس احساسات، عواطف، آرزوها و اهداف انسان را تشکیل ­دهد. ممکن است این انسان مدتی جهت برآوردن نیازی تا حد خاصی از این محبت محوری دور شود؛ ولی زود بر می­گردد، خیلی سریع دوباره به همان اصل و اساس باز می­گردد؛ زیرا این محبت، مرکز و محور قلب اوست. شاید انسان، سرگرم سخنی، گفتاری، عملی، خوراکی، شرابی، برخوردی، ارتباطات ثانوی، یا دوستی شود که او را از آن محبت محوری باز دارد، اما در همان حال هم هنوز آن محبت، محور است؛ این شد مرتبه اول.
مرتبه دوم این است که محبت همه نهاد و ضمیر انسان را در بر گیرد، به طوری که مطلقاً هیچ چیز نتواند انسان را از آن باز دارد؛ یعنی این­که به هر سو نگرد، محبوب، قبله و کعبه دل خود را می­بیند، به هر طرف روی بگرداند محبوب را می­بیند. این مرتبه­ی دوم محبت است.
این تقسیم­بندی هم در مورد دوستی خدا و هم در مورد دوستی دنیا صدق می­کند. دوستی خدا در سطح دو مرتبه­ی یاد شده، به شرح زیر است:
مرتبه اول از آن نفوس مؤمنان، صالحان و پاکبازانی است که دل از آلایش این دنیای پست، پاکیزه کرده­اند. اینان دوستی خدا در دلشان محور تمام عواطف، احساسات، آرزوها و اهدافشان است. ممکن است لحظاتی سرگرم وعده­ای غذا، بهره­ای از بهره­های مباح دنیایی، دیدار دوست یا تفریحی در خیابان شوند، ولی دوستی خدا در دل­هایشان محوری است که به محض فارغ شدن از این سرگرمی­های زودگذر به آن برمی­گردند.
امّا مرتبه­ی دوم خاص اولیاءالله از جمله پیامبران و ائمه: است. این علی­بن ابی­طالب7 که از شرف مجاورت قبرش بهره­مندیم، این مرد بزرگوار، همه شما می­دانید که او چه گفت. همو بود که گفت: من به هرچه نگاه می­کنم خدا را با آن، و پیش از آن و پس از آن و درون آن می­بینم، زیرا محبت خدا در این قلب عظیم چنان نهاد او را فراگرفته که مانع می­شود او چیزی جز خدا ببیند. حتی وقتی که مردم را می­دید، آنان را از آن بُعد که بندگان خدا هستند، می­دید. وقتی که به نعمت­های سرریز نگاه می­کرد، آن­ها را از آن جهت که نعمت خدا سبحانه و تعالی است، نگاه می­کرد. این معنا، این پیوند با خدا همیشه و همه­جا در برابر چشم­هایش نمودار می­شود. زیرا محبوب أحد و معشوق اکمل او، قبله­ی آرزوها و اهداف او، به وی اجازه نمی­دهد در نگاه کردن با او شریکی قرار دهد. به همین دلیل جز خدای سبحان و متعال را نمی­دید.
همین تقسیم­بندی دو تایی در مورد دوستی دنیا که بنا به تعبیر رسول خدا9 مادر همه­ی خطاهاست، قابل تطبیق است. بدین ترتیب دوستی دنیا هم دو مرتبه دارد:
در مرتبه اول دوستی دنیا، محور، انسان است. اساس، رفتار و اعمال اوست. هر وقت مصلحت شخصی بگوید باید حرکت کند، حرکت می­کند. هرگاه مصلحت شخصی بگوید بایست، می­ایستد. هر وقت مصلحت شخصی بگوید، عبادت کن، عبادت می­کند و به همین شکل در مورد همه­ی کارها. دنیا اساس و اصل اوست، اما گاهی ممکن است مدتی گریزگاهی از دنیا بیابد و مدتی به کارهای پاک و تمیز دیگری مشغول شود. ممکن است برای خدا ـ‌ سبحانه و تعالی ـ نماز بخواند، برای خدا روزه بگیرد، اما زود دوباره به محور خود برمی­گردد و در پی آن راهی می­شود. لحظات گریزی پیش می­آید که از دست آن شیطان خارج می­شود، اما دوباره به سوی شیطان باز می­گردد. این مرتبه اول این بیماری دردناک یعنی بیماری دوستی دنی است.
و اما مرتبه دوم این بیماری دردناک، مرتبه­ی کشنده­ی آن است، و آن زمانی است که دوستی و عشق دنیا دیده انسان را کور­کند، و همه­ی درهای دیدن را بر او ببندد. این­گونه دوستی دنیا باعث می­شود نگاه آدمی نسبت به دنیا مانند نگاه سید یکتا پرستان و امیر مؤمنان7 نسبت به خدا ـ‌ سبحانه و تعالی ـ شود: او هرچه را می­دید، خدا را با آن، پیش از آن، و بعد از آن می­دید. دوستی دنیا در مرتبه دوم نیز به حدی می­رسد که انسان هرچه می­بیند، دنیا را در آن، پیش از آن، بعد آن و همراه آن می­بیند. حتی عمل صالح نیز در نگاه او تبدیل به دنیا می­شود. تبدیل به مصلحت شخصی و تبدیل به مصالح مادی و مصالح دنیوی می­شود. حتی نماز، روزه، مباحثه، درس، همه این­ها برای او تبدیل به دنیا می­شود. هیچ چیزی را نمی­تواند ببیند؛ مگر از منظر دنیا، مگر از منظر مقدار بهره­ی دنیایی، بهره­ای که این عمل می­تواند به او بدهد. یک مشت مال یا یک پست و مقام که جز چند روز زودگذر و محدود با او نمی­ماند. این از مرتبه­ی دوم.
هر دو مرتبه­ی دنیا دوستی کشنده است، اما مرتبه دوم کشنده­تر از مرتبه اول است؛ به همین خاطر رسول­الله9 می­فرماید: حبّ الدّنیا رأس کل خطیئة؛ دوستی دنیا ریشه و مادر همه­ی اشتباهات است. امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: دنیا چون آب دریا می­ماند، هر چه بیشتر از آب دریا بنوشید، تشنه­تر می­شوید. هرچه انسان بیشتر و بیشتر از آب دریا بنوشد، تشنه­تر می­شود. نگویید این یک مشت دنیا را می­گیرم و بعد رهایش می­کنم، به این مرتبه از مقام دنیایی می­رسم و بعد می­روم سراغ خدا، این طور نیست. هر مقداری که از این مال دنیا، جاه دنیایی و مقامات این دنیا را به دست آوری، تشنگی و گرسنگی­ات برای رسیدن به مرتبه­ی بالاتر بیشتر می­شود. دنیا چون آب دریاست. دنیا ریشه­ی همه بدی­ها و اشتباهات است. رسول خدا9 می­فرماید: هر کس دنیا بزرگ­ترین غمش شود، از خدا چیزی به او نمی­رسد. معنای این سخن است که دو محبت در یک قلب با هم جمع نمی­شود. هر کس دوست­دار دنیا باشد، هر کس دنیا بزرگ­ترین غمش شود... پیوندی با خدا ندارد؛ زیرا دو محبت در یک قلب جمع نمی­شود. دوستی دنیا ریشه همه­ی خطاهاست؛ زیرا دوستی دنیا است که نماز را از محتوا و معنایش خالی می­کند، روزه را از معنایش خالی می­کند. همه عبادت­ها را از معنایشان خالی می­کند. وقتی که دوستی دنیا بر قلب انسان حکومت دارد، چه معنایی برای این عبادات باقی می­ماند؟!
من و شما چرا آن­هایی را که به سبب آنچه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) کردند، سرزنش می­کنیم. آن­ها که تارک نماز نبودند، تارک روزه نبودند، شراب­خوار نبودند، حداقل تعداد بسیار زیادی از آن­ها مرتکب کارهایی از این قبیل نشده بودند. با این حال چرا آن­ها را سرزنش می­کنیم؟‌ برای این­که وقتی دوستی دنیا همه قلب را پر کرده است، ارزش چنین نمازی چیست؟ ارزش چنین روزه­ای چیست؟ ارزش این پرهیز از شراب نوشی چیست؟! نماز عبدالرحمن­بن عوف چه ارزشی دارد؟ عبدالرحمن­بن عوف صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. از اولین کسانی بود که اسلام آورد. در حالی مسلمان شد که مردم کافر و مشرک بودند. زیر دست رسول خدا9 تربیت شد. با وحی زندگی کرد، با قرآن، با آیات خدا در هنگام نزول پس چه چیزی او را متبلا نمود؟ وقتی سرزمین­های کسری و قیصر، جواهرات کسری و قیصر را بر مسلمانان گشود، چه چیزی او را گرفتار کرد؟ چه چیزی این مرد بیچاره را گرفتار نمود؟ این مرد بیچاره قلب خود را از دوستی دنیا پر کرد. نماز می­خواند، روزه می­گرفت، ولی آن زمان که باید یک گزینه را انتخاب می­کرد، قلبش آکنده از دوستی دنیا بود. باید یا عثمان خلیفه مسلمانان می­شد یا علی خلیفه مسلمانان می­شد و او می­دانست که اگر این خلافت را به علی(ع) می­داد مسلمانان تا ابدالدهر خوشبخت می­شدند و می­دانست در برابر اگر خلافت را به عثمان بدهد تا ابدالدهر در فتنه­ها را بر مسلمانان گشوده است. این را می­دانست و همین را از خود عمر هم شنیده بود ولی در این گزینش، دوستی دنیا بر قلبش غلبه نمود. به عثمان دست بیعت داد و دست علی را در انتظار بیعت­گر وانهاد. عثمان را خلیفه کرد و خلافت را از علی(ع) گرفت.
شاید بگویید این معصیت است. مانند ترک نماز؛ زیرا رسول الله9 علی(ع) را خلیفه بلافصل خود قرار داد. این درست است. علی(ع) مهم­ترین وظایف را پس از رسول خدا9 به عهده گرفت. اما فرض کنید ـ فرض محال، محال نیست ـ که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نصی بر علی­بن ابی­طالب7 نمی­آورد. آیا این اقدام عبدالرحمن­بن عوف قابل سرزنش نبود؟ آیا این اقدام عبدالرحمن­بن عوف صحیح بود؟ اگر همه­ی نصوص پیامبر را، حدیث غدیر را، حدیث ثقلین را، اگر همه این­ها را نادیده بگیریم، باز هم بنابر منطق دوستی خدا و دوستی دنیا، منطق بیم بر دین، و منطق غیرت بر دین و مسلمانان، آیا این اقدام عبدالرحمن­بن عوف صحیح بود که دست علی(ع) را رها کند و با او بیعت ننماید و با انسانی که شایستگی تحمل بار امانت را ندارد، بیعت کند؟ با عثمان­بن عفان بیعت کند؟
بنابراین موضوع در این جا فقط موضوع نص نیست؛ بلکه موضوع این­جا موضوع دوستی دنیاست. مسأله­ی خیانت در امانت است. زیرا دوستی دنیا انسان را کور و کر می­کند. دوستی دنیا در دل عبدالرحمن­بن عوف، معنای نماز را از بین برد، معنای روزه را از بین برد، معنای ماه رمضان را از بین برد، محتوا و درون مایه حقیقی، پاک و شریف همه چیز را از بین برد.
دوستی دنیا ریشه همه­ی گناهان است و دوستی خدا اساس هر کمالی است. دوستی خداست که انسان را کمال، عزت، شرف، استقامت، پاکیزگی و قدرت غلبه بر ضعف در همه­ی شرایط می­بخشد. این محبت خدا بود که آن جادوگران را به رهروان راه حق تبدیل کرد تا جایی که به فرعون گفتند: هر حکمی خواهی در مورد ما بکن؛ چرا که تو فقط در این دنیا می­توانی حکم صادر کنی.([1])؛ چه­طور شد که چنین گفتند؟ چون محبت خدا در درون قلبشان شعله­ور شد و در کمال شجاعت و رادمردی به فرعون گفتند: هر حکمی می­خواهی بکن که تنها در این زندگی دنیاست که تو حکم می­رانی.
این محبت خدا بود که باعث شد علی(ع) آن اقدامات شجاعانه و موضع­گیری­های رادمردانه را داشته باشد. این شجاعت، شجاعت علی(ع)، از نوع شجاعت شیران نبود، بلکه شجاعت ایمان و محبت خدا بود. چرا؟؛ زیرا این شجاعت تنها به شجاعت در میدان جنگ محدود نمی­شد، بلکه گاهی شجاعت تحمل مصیبت بود، شجاعت صبر بود.
علی­بن ابی­طالب7 نمونه­ی برتر شجاعت مبارزه در میدان جنگ بود. آستین همت بالا زد در حالی که بیش از 60 سال از سن شریفش می­گذشت به تنهایی بر خوارج یورش برد. با چهار هزار انسان جنگید، این بالاترین حد شجاعت و دلیری در میدان مبارزه است؛ زیرا محبت خدا او را از خود بی­خود کرده بود و به او اجازه نمی­داد متوجه تعداد چهار هزار نفری آن­ها و تکتازی خود شود.
او در صبر نیز قله­ی شجاعت را در نوردید، در سکوت در برابر غصب حق خود نیز همین طور بود؛ زمانی که مصلحت اسلام ایجاب می­کرد در برابر حق خود صبر کند در حالی که در اوج جوانی بود و نه در دوران پیری، در اوج جوانی­اش بود، نهادش آکنده از شور جوانی بود، ولی اسلام به او گفت: سکوت کن، برای حقی که به آن نرسیدی صبر کن، به خاطر حفظ اصل و ریشه­ی دین، بنیاد دین، تا وقتی که این­ها شعائر ظاهری اسلام و دین را حفظ می­کنند تحمل کن. و او تا آن­جا که آنان پای­بند حفظ ظاهر و شریعت ظاهری اسلام و دین بودند، سکوت کرد و این نیز نهایت شجاعت در صبر بود. این شجاعت، شیر صفتانه نیست؛ شجاعت مؤمنی است که دوستی خدا وی را از خود بی­خود نموده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نه گفتن و در خودداری کردن نیز قله شجاعت را در نوردید. زمانی­که پس از به قتل رسیدن خلیفه دوم آن مرد از او خواست تا به شرط تخلف از کتاب خدا و سنت رسول9 با او بیعت کند، آن بزرگ­مرد چه کرد؟ آن بزرگ مردی که می­گفت: ابابکر جامه­ی خلافت را در حالی بر تن کرد که می­دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است، به آسیاب، آن را رد کرد، تنها به این خاطر که به شرط مخالفت با کتاب خدا و سنت رسول خدا بود. از این­­جا است که می­فهمیم آن سوختن به خاطر خود نبوده است بلکه به خاطر خدا سبحانه و تعالی بود.
بنابراین، این شجاعت، شجاعت سرباز دلیر در روز جنگ است، و شجاعت صبر در روزی که صبر باید کرد، و شجاعت نه گفتن در روزی که باید نه گفت. این شجاعت را محبت خدا در قلب علی(ع) خلق کرد، نه اعتقاد به وجود خدا. در این اعتقاد که فلاسفه یونان نیز با او شریک بودند. ارسطو هم به وجود خدا اعتقاد داشت. افلاطون هم به وجود خدا اعتقاد داشت. فارابی نیز به وجود خدا باور داشت، اما این­ها برای بشریت چه کردند؟ برای دین یا دنیا چه کردند؟
اعتقاد نیست، بلکه افزون بر اعتقاد، محبت خداست. همین [محبت خدا] است که آن اقدامات و موضع­گیری­ها را سبب شد. و ما پیش از مردم دیگر باید دنیا را طلاق دهیم. اگر دوستی دنیا خطاست، در مورد ما طلبه­ها بزرگ­ترین خطاهاست. این چیزی که برای دیگران خطاست، برای ما یک خطای بسیار بزرگ است.
ما بیش از دیگران باید از این جهت بر حذر باشیم. اولاً به این دلیل که ما خودمان را راهنمایان راه آخرت قرار داده­ایم. مأموریت ما در این دنیا چیست؟ وظیفه ما در دنیا چیست؟ اگر انسانی از شما بپرسد: چه می­کنی، دلیل وجود تو چیست چه پاسخی می­دهی؟ می­گویی من می­خواهم مردم را به آخرت وصل کنم، می­خواهم دنیای مردم را به آخرتشان و به عالم غیب و به خدا پیوند دهم. پس چه­طور است که دنیای خود را از آخرت قطع می­کنی؟ اگر دنیای تو به آخرت متصل نباشد، دنیای مردم را به دنیای خودت و نه به آخرت پروردگارت وصل خواهی کرد. به راهزنی تبدیل خواهیم شد، ولی کدام راه؟ راهی که به سوی خدا می­رود، نه راه بین دو سرزمین، این راه خدایی که ما از پیشگامان آن هستیم، ما راهنمای این راه هستیم و دست مردم را می­گیریم، پس اگر ما در این راه، راه را ببندیم، اگر ما از این راه منحرف شده و وارد راه دیگری شویم، حجابی در برابر خدا و حجابی در برابر آخرت خواهیم شد.
هر انسانی اگر دوستی و عشق دنیا بر دلش حاکم شود، هلاک خواهد شد، اما ما طلبه­ها، اگر دوستی و محبت دنیا بر قلب­هایمان مسلط شود، علاوه بر هلاک خود دیگران را نیز هلاک خواهیم کرد؛ زیرا ما در جایگاه مسؤولیت قرار گرفته­ایم. در مکان اتصال مردم با خدای سبحان و تعالی در حالی که خدا در قلب­هایمان نیست؛ پس قادر نخواهیم بود مردم را با خدا پیوند دهیم.
ما پیش­تر از مردم باید از این مهلکه اجتناب کنیم؛ زیرا ادعا داریم که وارثان پیامبران و وارثان ائمه و اولیا هستیم، رهروان راه محمد(صلی الله علیه و آله ) و حسن و حسین8 هستیم. آیا سعی نمی­کنیم با شرافت چنین نسبتی زندگی کنیم؟ این نسبت موضع ما را نسبت به موضع­های دیگر دقیق­تر می­کند؛ زیرا ما حاملان گفتار آن­ها و رفتار آن­ها هستیم. بیشتر از مردم با گفتار و رفتار و اعمال آن­ها آشناییم. مگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نفرمود: ما گروه پیامبران طلا و نقره و املاک به ارث نمی­گذاریم، بلکه علم و حکمت به جای می­گذاریم. مگر علی­بن ابی­طالب7 نفرمود: حکومت یا خلافت بر شما نزد من ارزشی ندارد، مگر این­که بتوانم به واسطه­ی آن حقی را بر پا دارم یا باطلی را رفع کنم؟ مگر نه این­که علی­بن ابی­طالب7 این را گفت، مگر نه این­که در زندگی­اش در همه­ی زندگی­اش به همین گفته عمل کرد؟
علی­بن ابی­طالب7 برای خدا کار می­کرد، برای دنیایش کار نمی­کرد، اگر علی(ع) برای دنیایش کار می­کرد بیچاره­ترین و بدبخت­ترین مردم می­شد. علی(ع) از همان اوان کودکی­اش جان بر کف بود. برای جان رسول خدا9 و برای دین خدا و رسالت خدا جان خود را به خطر می­انداخت. لحظه­ای در تقدیم [جانش] تردید نکرد. هرگز مرگ را حساب نمی­­کرد. برای زندگی حساب باز نمی­کرد. جانش را کف دستش گذاشته بود. در زمان حیات رسول خدا9 فرمانبرترین مردم نسبت به او بود. پس از وفات رسول خدا9 نیز فرمانبرترین مردم نسبت به رسول خدا9 بود. بیش از همه مردم در راه دین کار کرد و به خاطر دین زجر کشید.
علی­بن ابی­طالب7 چه به دست آورد؟ اگر به لحاظ ملاک دنیایی حساب کنیم این بزرگ مرد چه به دست آورد؟ آیا به این مرد عظیم ظلم نشد؟ آیا مدت درازی را خانه­نشین نبود؟ مگر نه این­که به این مرد بزرگ هزار ماه بر منابر مسلمانان که ستون­هایش با جهاد و خون و فداکاری­های او استوار شده بود، ناسزا می­گفتند؟
پس چیزی از این دنیا گیرش نیامد. نه مالی، نه مقامی، نه عنوانی، نه به به و چه چهی، ولی علی­رغم همه این­ها وقتی عبدالرحمن­بن ملجم ضربه­ی شمشیر را بر فرق وی فرود آورد این امام بزرگوار چه گفت؟ گفت: ‌به پروردگار کعبه قسم که رستگار شدم. اگر علی برای دنیایش کار کرده بود، باید می­گفت: به خدا من بدبخت­ترین آدم­ها هستم. زیرا در عوض عمری که همه­اش جهاد بود، همه­اش ایثار بود، همه­اش محبت و عشق به خدا بود چیزی حاصلم نشد، اما او چنین نگفت، بلکه فرمود: به پروردگار کعبه قسم که رستگار شدم. به خدا قسم که این شهادت بود؛ زیرا او برای دنیایش کار نمی­کرد، برای خدایش کار می­کرد و الآن لحظه­ی دیدار با خدا است. این لحظه، لحظه­ای است که علی(ع) با خدا ملاقات خواهد کرد و او حسابش را و پاداشش را خواهد داد. پاداش همه سختی­هایی را که تحمل کرد و مصیبت­هایی که بر او وارد شد را خواهد داد.
مگر این امام الگوی برتر ما نیست؟! مگر زندگی او سنت نیست؟! مگر منابع شریعت ما، کتاب و سنت نیستند؟! مگر معنای سنت؛ قول، فعل و تقریر معصوم7 نیست؟! ما نسبت به مردم اولی هستیم. در پیروی از امام معصوم باید از محبت دنیا برحذر باشیم؛ زیرا اصلاً دنیایی نداریم که دوستش داشته باشیم. چه را دوست داشته باشیم؟ دنیا را دوست داشته باشیم ما طلبه­ها؟! این دنیا مگر چیست که دوستش داشته باشیم و بخواهیم خودمان را در آن غرق کنیم و از رضوان­الله الاکبر چشم بپوشیم. از چیزی چشم بپوشیم که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به خیال هیچ بشری نیامده، مگر این دنیا چیست؟!
این دنیا، دنیای ما مجموعه­ی اوهام است. هر دنیایی وهم است. ولی دنیای ما بیش از دنیای دیگران وهم است. مجموعه­ای از اوهام است. مگر از این دنیا چه چیزی گیرمان می­آید جز مقدار بسیار اندکی؟ ما از آن­هایی نیستیم که انبوهی از اموال دنیا را چپاول کردند و چند روز پیش در موردشان صحبت کردیم، ما از آن­هایی نیستیم که دنیا در اختیارشان قرار گرفته بود که بخواهیم آخرت را رها کرده و دنیا را ترجیح دهیم. دنیای هارون الرشید، دنیای با شکوهی بود. هارون الرشید را شب و روز نفرین می­کنیم. زیرا در عشق به دنیا غرق شده بود، اما هیچ می­دانید هارون الرشید غرق چه دنیایی شده بود؟! هارون الرشید در چه قصرهای افراشته­ای زندگی می­کرد، چه ولخرجی­ها و بریز و بپاش­هایی داشت. چه ریاست و خلافت و سلطنتی به دست آورد که تا کجای دنیا امتداد داشت؟ این دنیای هارون را آیا ما هم داریم؟!
اگر نداریم، که نداریم باید ببینیم آیا از هارون الرشید بهتریم؟ از هارون الرشید پرهیزکارتریم؟ از هارون الرشید با تقواتریم؟ آیا به ما دنیای هارون الرشید را پیشنهاد کردند و ما آن را رد کردیم که حالا ادعا می­کنیم از هارون الرشید پرهیزکارتر هستیم؟ پسران من، برادران من، عزیزان من، ای فرزندان علی! آیا بر ما دنیای هارون الرشید را عرضه کردند؟ نه! دنیای ما دنیایی کم رمق، محدود و بسیار اندک است. دنیایی که خیلی زود از هم می­پاشد، خیلی زود از بین می­رود. دنیایی که آدم نمی­تواند مانند هارون الرشید در آن بیاساید. هارون الرشید به ابرها نگاه می­کرد و می­گفت: هرجا بباری خراجت به دستم خواهد رسید. به خاطر همین دنیا بود که امام موسی­بن جعفر(علیه السلام) زندانی شدند. آیا اگر مزه­ی این دنیا را می­چشیدیم، موسی­بن جعفر را زندانی نمی­کردیم؟! هر کدام از ما این سؤال را از خود بپرسد، بین خودش و خدایش که هارون الرشید این دنیا را به قیمت زندانی کردن موسی­بن جعفر(علیه السلام) به دست آورد. آیا اگر چنین دنیایی به ما پیشنهاد شود با تقواتر از هارون الرشید هستیم؟!
دنیای ما چیست؟ دنیای ممسوخ، اوهامی از دنیا، هیچ حقیقتی جز حقیقت رضایت خدا سبحانه و تعالی، جز حقیقت رضوان الله در آن نیست. طلبه­ اگر برای دنیا کار کند بدبخت­ترین مردم می­شود؛ زیرا هم دنیا و هم آخرت را از دست خواهد داد. بنابراین بیایید تمام تلاشمان کار کردن برای آخرت باشد و در حالی که در قلب­هایمان به جای دوستی دنیا، دوستی خدا است زندگی کنیم؛ زیرا دنیایی برای ما وجود ندارد.
ائمه:، به ما یاد دادند که همیشه به یاد مرگ باشیم، یکی از درمان­های مؤثر عشق به دنیا یادآوری مرگ است. همه ما معتقدیم که (کلُّ مَنْ عَلیها فَان)، اما قضیه را همیشه پیش روی خودمان مجسّم نمی­کنیم. یکی از درمان­های مؤثر این است که انسان مرگ را پیش خود مجسم کند. همیشه تصور کند که ممکن است همین لحظه بمیرد. هر کدام از ما دوستانی داشته­ایم که مرده­اند، برادرانی که از این منزل­گاه به منزل­گاه دیگری منتقل شدند. پدرم بیش از سن کنونی­ام زندگی نکرد. برادرم نیز بیش از سن کنونی­ام زندگی نکرد. من الآن خیلی معقول و محتمل است که در همان سنی که پدرم مرد، بمیرم. خیلی معقول است که در سنی که برادرم مرد، بمیرم. حتماً هر کدام از ما نمونه­هایی از این قبیل داریم. حتماً عزیزانی داشته­ایم که ‍]به آن دنیا] منتقل شده­اند و از آرزوهایشان چیزی نمانده است، از بلند پروازی­هایشان چیزی باقی نمانده است. اگر برای آخرت کاری کرده بودند که به سوی ملیک مقتدر، به سوی فی مقعد عزّ عند ملیک مقتدر رفته­اند، و اگر برای دنیا کار کرده­اند، همه چیز تمام شد.
این­ها عبرت است. این­ها عبرت­هایی است که ائمه: به ما یاد دادند، آن­ها را همیشه در نظر داشته باشیم، این­ها آزمندی نسبت به زندگی را در درونمان می­کاهد. این زندگی مگر چیست؟! شاید فقط چند روز است، شاید چند ماه، شاید چند سال، چرا همیشه طوری عمل می­کنیم، طوری تلاش می­کنیم که گویا زندگی بسیار طولانی را در پیش داریم؟ شاید جانب زندگی ده روزه­ای را گرفته­ایم، شاید یک ماهه، شاید دو ماهه، نمی­دانیم جانب چه چیزی را گرفته­ایم. نمی­دانیم با این همه بار اشتباهات، که به دوش می­کشیم، با این همه بار گناهان، با این همه بار کوتاهی در برابر خدا سبحانه و تعالی و در برابر دینمان، این­ها را در راه دفاع و جانبداری از چه چیزی به دوش می­کشیم؟ ده روز [زندگی]، یک ماه، چند ماه؟ این کالایی است بس ارزان!
از خداوند سبحانه و تعالی می­خواهیم قلب­هایمان را پاک و روحمان را پاکیزه گرداند. و تلاشمان را افزون کند و [قلب­هایمان] را پر کند از محبت به او، ترس از او، تصدیق او و عمل به کتاب او.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. البقره (2) : 207 ، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29.

سوتیتر
رسول خدا9 می­فرماید: هر کس دنیا بزرگ­ترین غمش شود، از خدا چیزی به او نمی­رسد.
اگر دوستی دنیا خطاست، در مورد ما طلبه­ها بزرگ­ترین خطاهاست. این چیزی که برای دیگران خطاست، برای ما یک خطای بسیار بزرگ است.
هر انسانی اگر دوستی و عشق دنیا بر دلش حاکم شود، هلاک خواهد شد، اما ما طلبه­ها، اگر دوستی و محبت دنیا بر قلب­هایمان مسلط شود، علاوه بر هلاک خود دیگران را نیز هلاک خواهیم کرد؛ زیرا ما در جایگاه مسؤولیت قرار گرفته­ایم. در مکان اتصال مردم با خدای سبحان و تعالی در حالی که خدا در قلب­هایمان نیست؛ پس قادر نخواهیم بود مردم را با خدا پیوند دهیم.

تبلیغات