آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

اشاره:
تاریخ گهربار اسلام مرهون خون­های پاک و ارزشمندی است که نثار این شجره­ی طیبه گردیده است؛ شهدای گرانقدری که از آغاز ظهور اسلام تا کنون، از جنگ بدر، احد و احزاب تا شهیدان راه فضیلت عصر حاضر گوهر وجودی خویش را با اندیشه­ی ناب محمدی صیقل داده­اند.
پرارزش­ترین فرازهای تاریخ، صفحاتی است که از زندگانی این مردان بزرگ بحث می­کند، مردان بزرگی که تاریخشان نیز بزرگ و با عظمت است و شاهکاران خلقت و تاریخ­اند، خصوصاً افرادی که در سال­های اولیه رسالت نبی­ّ مکرّم اسلام9 در کنار آن بزرگوار بوده و بدون واسطه از سرچشمه زلال وحی سیراب گردیدند. در میان این گوهران آفرینش نام حمزه سیدالشهدا درخشندگی دیگری دارد. عموی غیور رسول خدا9 که هم­چون سدی محکم و استوار در برابر امواج توفنده و سیل­آسای مشرکین ایستاد و چون شیری شرزه روباه صفتان را به خواری و زبونی واداشت، تا آن­جا که ملقب به اسدالله شد و درجه والای سیدالشهد را از آن خود نمود.
حضرت حمزه فرزند عبدالمطلب­ابن هاشم­ابن عبد مناف­ابن قصی...([1]) و هاله بنت اهیب­ابن عبد مناف­ابن زهرةابن کلاب... که دختر عموی آمنه بنت وهب مادر گرامی رسول خدا9 می­باشد.([2])
عبدالمطلب از کسانی بود که به سنت ابراهیمی پای­بند بود و فرزندانش را از ظلم و ستم و امور پست دنیا نهی و به صفات نیک تشویق می­کرد.([3])
حضرت حمزه بسیاری از صفات پسندیده را از عبدالمطلب به ارث برد، چون؛ خوش­خلقی، ایمان راسخ، هوش و درایت، شجاعت، وفای به عهد، توکل و اطمینان به خداوند و این در حالی است که جامعه جاهلی آن زمان مملو از فساد، بت­پرستی، میگساری، رباخواری، آدم­کشی و دیگر رسوم جاهلی بود.
البته تاریخ در معرفی حضرت حمزه بسیار کوتاهی نموده و نمونه­های زیادی از صفات اخلاقی ایشان در دست نیست، امّا به بعض آن­چه در گزارش­های تاریخی آمده است، اشاره می­کنیم:
شجاعت؛ از خصلت­های مشهور حمزه که در جریان اعلام اسلام و همچنین جنگ­های صدر اسلام به نمایش گذاشته شد و ابن­هشام از او به عنوان با عزت­ترین و با صلابت­ترین جوانمرد قریش نام می­برد.([4])
ایمان؛ در گزارش ابن­هشام آمده که حضرت حمزه پس از بازگشت از شکار به طواف خانه کعبه می­رفت و آن­گاه به کار دیگری می­پرداخت. این خبر روح دینی او را آشکار نموده و تعهد او نسبت به پیوندی که با خداوند داشت را متذکر می­شود.([5])
حمایت و پشتیبانی از رسول خدا9 در مقاطع مختلف نشان­دهنده­ی ایمان وی نسبت به پیامبر9 و اهداف او می­باشد.
به هنگام آزار ابوجهل، و همچنین فشارهای قریش در شعب ابی­طالب، در ماجرای بیعت عقبه و هجرت پس از آن، جنگ­های صدر اسلام همه و همه نمونه­هایی از پشتیبانی حمزه از رسول خدا9 است. اصالت و ریشه­دار بودن خانواده، محیط سالم خانوادگی، زندگی با شرافت نفس، اثرات مثبت تربیتی بر روح و روان حمزه گذاشته و از او فردی شریف و بزرگوار، و پشتیبانی با ایمان و عاشقی صدیق و فداکار در راه اسلام و اهداف عالیه ساخته بود.
اظهار اسلام حضرت حمزه1
نسبت به زمان تشرف حمزة­ابن عبدالمطلب به اسلام تاریخ نگاران دچار اختلاف شده­اند، گروهی اسلام او را در سال دوم بعثت([6]) و عده­ای سال ششم([7]) آن ذکر کرده­اند. ابن­اسحاق می­گوید:
روزی ابوجهل در کنار کوه صفا رسول خدا9 را دید و او را آزرد و سخنان ناخوشایندی به وی روا داشت و دین او را نکوهید و رسالتش را تضعیف نمود، و رسول خدا9 هیچ سخنی به او نگفت. یکی از کنیزان عبدالله­ابن جدعان که در بالای کوه صفا بود ماجرا را شنید و زمانی که حمزه از صید برگشت، ـ او هر روز برای شکار به بیرون از شهر مکه می­رفت و چون از شکار بر می­گشت به خانه­اش نمی­رفت تا این­که به طواف خانه خدا رفته و بعد از آن در کنار محافل قریش می­ایستاد و با آن­ها گفت و گو می­کرد ـ کنیز گفت: ای ابوعماره کاش آن­چه را ساعتی پیش از این، پسر برادرت از ابی الحکم­ابن هشام دید، مشاهده می­کردی، ابوجهل به او دشنام گفت و سخنانی ناروا نثارش کرد.
حمزه پس از شنیدن این سخنان خشمگین شد و در مسجد الحرام به سوی ابوجهل رفت که در میان مردم نشسته بود. او بالای سر ابوجهل ایستاد و کمان خود را محکم بر سر او کوفت و او را مجروح نمود. در این هنگام فردی از قبیله بنی مخزوم به یاری ابوجهل برخاسته و به حمزه گفت: تو مردی هستی که از دین خارج گشته­ای.
حمزه گفت: چه چیز مانع من می­شود از او ﴿در دفاع از او؟﴾ در صورتی که برایم روشن شده ﴿که او بر حق است﴾ و من شهادت می­دهم که محمد رسول خداست و آن­چه می­گوید حق است. به خدا قسم از او جدا نمی­شوم. اگر راست می­گویید مرا بازدارید. و این حادثه باعث شد تا حمزه اسلام خویش را برملا سازد.
در ادامه ابن اسحاق می­گوید: زمانی که حمزه اسلام خود را آشکار کرد، قریش دریافت که رسول خدا9 عزت پیدا کرده و قوی شده است. آن­گاه از او دست برداشتند. ([8])
و سپس شعری از حمزه نقل می­کند به این مضمون:
سپاس گویم خداوندی را که قلبم را به سوی دین ناب اسلام هدایت کرد.
دینی که از سوی پروردگار عزیز آمده، پروردگاری که نسبت به بندگان آگاه و مهربان است. هرگاه پیام­های او برای ما خوانده شود، اشک چشم خردمند استوار فرو ریزد.
آن پیام­هایی که حضرت محمد9 از مسیر هدایت خود با آیات روشن قرآن آورده است.([9])
سید شرف­الدین و علامه جعفر مرتضی از علمای معاصر در باب اسلام حمزه سخنانی گفته­اند که نشان دهنده­ی ایمان مبتنی بر شناخت و معرفت حمزه قبل از اعلان اسلامش می­باشد. علامه جعفر مرتضی اسلام حمزه را مبتنی بر معرفت او می­داند، برخلاف ابن­اسحاق که در گزارش خود قصد دارد علت اسلام حمزه را خشم و غضب او به هنگام دفاع از رسول خدا9 معرفی کند.
و حال آن که جمله­ی حمزه که فرمود: چه چیز مانع من می­شود، در صورتی که برای من روشن شده و من شهادت می­دهم که او رسول خداست و آن­چه که می­گوید حق است. بیان­گر شناخت و معرفی او از رسول خدا9 و دین اسلام می­باشد و اگر فقط حمایت جاهلی بود، باید می­گفت او برادرزاده­ی من است و در هر صورت من از او حمایت خواهم کرد.
سخن او به هنگام اعلام اسلامش([10]) اعتراف رسمی او به اسلام و اعلام آمادگی و حمایت از رسول خدا9 است. تا جایی که فشارهای قریش با این تأیید بر پیامبر تخفیف می­یابد. و این سیاستی بود که حضرت ابوطالب بدان معتقد بود که اقربای نزدیک رسول خدا9 مادامی که با کتمان اسلامشان می­توانستند به رسول خدا خدمت کنند و در حفظ و حراست او بکوشند، می­بایست ایمان خود را کتمان می­کردند. اما وقتی اظهار اسلام فردی باعث تقویت اسلام و تشویق دیگران به مسلمان شدن می­گردید، لزوم کتمان و پوشاندن ایمان از میان می­رفت و حضرت حمزه نیز در یک مقطع اسلام خود را کتمان نمود و به هنگام فراهم شدن زمینه و احتیاج اسلام و مسلمین به فردی چون وی ایمان خود را آشکار نمود و سد محکمی در برابر آزار مشرکین بر علیه مسلمانان شد.([11])
نقش حمزه در مقاطع تاریخ
پس از آن­که حمزه سیدالشهدا اعلان اسلام نمود، همچون سربازی فداکار در عرصه­های مختلف، در مکه و مدینه کنار پیامبر اکرم9 قرار گرفت.
علامه جعفر مرتضی می­گوید: اسلام حمزه مرحله جدیدی بود که در محاسبات قریش نیامده بود، چرا که او معیارها را به کلی دگرگون کرد، بازوی قریش را از توان انداخت و بر وحشت آن­ها افزود، تا آن­جا که طغیان آن­ها فروکش کرد.([12])
اکنون به جلوه­های ویژه­ای از حضور حمزه سیدالشهدا در کنار رسول خدا9 اشاره می­کنیم:
حمزه در خانه أرقم
هنگامی که پیامبر9 دعوت خود را آغاز نمود، عده­ای به ندای اسلام لبیک گفتند، اما در اثر مخالفت مشرکان قریش، نتوانستند آزادانه زندگی کنند و به اعمال عبادی خود بپردازند. پیامبر9 همراه عده­ای از تازه مسلمان­ها برای حفظ جان خود، حدود یک ماه در خانه أرقم­ابن ابی أرقم که در بالای کوه صفا قرار داشت مخفی شدند.([13]) روزی صدای کوبیدن در به گوش رسید. یکی از مسلمان­ها برخاست و از شکاف در نگاه کرد و با وحشت به حضور پیامبر بازگشت و گفت: کوبنده­ی در، عمرابن خطاب است که شمشیر نیز بر کمر دارد. در این میان، حمزه به مرد مسلمان گفت: به او اجازه ورود بده اگر با هدف پاک و نیک به سوی ما آمده، با آغوش باز از او استقبال می­کنیم و اگر قصد بدی دارد او را با شمشیر خودش می­کشیم.([14]) پس از ورود عمر معلوم شد که او برای پذیرش اسلام آمده است.
گزارش فوق نشان دهنده­ حضور حمزه در کنار رسول خدا9 از همان سال­های اولیه بعثت می­باشد. در آن مقطع حساس عده­ی مسلمان­ها کم بوده و نیروی دفاعی مناسبی در برخورد با قریش نداشتند. در چنین شرایطی حمزه با شجاعت کامل در صف مؤمنان قرار ­گرفت و کلامش به هنگام باز کردن در نشان دهنده­ی صلابت و شجاعت او می­باشد.
تعرض مشرکین
امام صادق7 می­فرماید: پیامبر در مسجدالحرام بود و لباس­های تمیزی در برداشت، مشرکین شکمبه شتری را بر او افکندند و لباس­هایش را آلوده کردند، پیامبر از این عمل بسیار ناراحت شد، آن بزرگوار نزد ابوطالب آمد و فرمود: ای عمو! حسب مرا در میان خود چگونه می­بینی؟ ابوطالب پرسید: مگر چه شده ­ای برادرزاده؟ پس رسول خدا9 او را از ماجرا مطلع نمود. ابوطالب، حمزه را فرا خواند و خودش هم شمشیر برگرفت و به حمزه گفت: شکمبه را بردار. سپس همراه پیامبر به سوی قریش رفتند تا نزد آن قوم رسیدند. آن­ها دور کعبه ایستاده بودند. آن­گاه ابوطالب به حمزه گفت: شکمبه را بر سبیل همه بمال. او نیز آن­چه ابوطالب خواسته بود، به انجام رسانید. سپس ابوطالب متوجه رسول خدا9 گردید و گفت: ای فرزند برادر، این است حسب تو در میان م.([15])
بر همین اساس حضور حضرت حمزه را در مقاطعی از تاریخ صدر اسلام چون شعب­ابی طالب،([16]) پیمان عقبه ثانی،([17]) هجرت،([18]) عقد اخوت([19]) و ... در کنار رسول خدا9 و نقش حساس آن بزرگوار را همچون سربازی نستوه و گوش به فرمان می­توان مطالعه نمود.
اقدامات نظامی حضرت حمزه سیدالشهد
رسول خدا9 پس از هجرت، اقدام به پایه­گذاری و تشکیل سپاه نیرومند و با صلابت کرد، ارتشی که در دوران رسالت حضرت در هشتاد و دو نبرد گوناگون، شرکت نمود و با پیروزی­های درخشان خود، موانع تشکیل حکومت اسلامی را از سر راه برداشت.
حضور حمزه سیدالشهدا در تهاجمات آغازین این نبردها بیانگر شجاعت بیش از حد او و پشتیبانی و حمایتش از اسلام و پیامبر اکرم می­باشد. حمزه سیدالشهدا به عنوان اولین پرچمدار اسلام شناخته شد. از آن­رو که پرچم نقش ویژه و اساسی در جنگ­های عرب داشت، بر پا بودن آن نشان پایداری و اقتدار سپاه به حساب می­آمد و سرنگونی آن متلاشی شدن سپاه و اضمحلال آن را تفسیر می­کرد، و پرچمداران از شجاع­ترین افراد انتخاب می­شدند. حمزه نیز که از شجاع­ترین افراد عرب محسوب می­شد، توسط پیامبر9 به عنوان پرچمدار انتخاب می­شد.
سریه حمزة­ابن عبدالمطلب اولین حرکت نظامی سپاه اسلام است.([20])
این سریه در ماه رمضان سال اول هجرت اتفاق افتاد. نیروی اعزامی از مدینه به سمت سواحل دریای سرخ روانه شد. تعداد افراد این سریه عبارت از سی مرد مهاجر با پرچمی سفید رنگ در دست حمزه بود. گروه مقابل به سرپرستی ابوجهل ابن­هشام کاروانی از قریش بود که با کالاهای تجاری از شام بر می­گشت و سیصد مرد آن­ها را مشایعت می­کرد.
دو کاروان، در سیف البحر از نواحی عیص به هم رسیدند و آماده نبرد شدند، ولی با میانجی­گری مردی به نام مجدی­ابن عمرو جهنی که با هر دو گروه هم پیمان بود برخورد نظامی پیش نیامد و به شهرهای خود بازگشتند.
غزوه بنی قینقاع
با خبر پیمان شکنی قبیله یهودی بنی قینقاع در شوال سال دوم هجرت، پیامبر لشکری از مهاجر و انصار را به سمت آنان فرستاد که پرچمدار آن حمزة­ابن عبدالمطلب بود. مسلمان­ها پانزده روز آن­ها را محاصره کردند تا تسلیم شوند. به واسطه عبدالله­ابن ابیّ، پیمان دوباره­ای با پیامبر بستند که از مدینه خارج شده و اقدامی بر علیه مسلمان­ها انجام ندهند.([21])
جنگ بدر
یکی دیگر از افتخارات حمزه سیدالشهدا حضور در جنگ بدر بود.([22])
عبدالرحمان­ابن عوف گوید: در بدر من پس از فرار مشرکین مشغول جمع­آوری غنایم بودم، ناگاه چشمم به امیة­ابن خلف و پسرش که از مشرکین بودند افتاد، مرا صدا زدند و کمک خواستند. او از من پرسید: امروز مردی در میان شما بود که با پر شترمرغ برخود نشانی زده بود([23]) او کیست؟ گفتم: حمزة­ابن عبدالمطلب. گفت: او امروز کارهای زیادی علیه ما کرد. او بود که صفوف ما را در هم شکست و به خاک سیاهمان نشانید.([24])
حضرت علی7 نیز به رزم بی امان حمزه اشاره می­فرماید: در رویارویی با شخصی از مشرکین من در موضع پایینی از او قرار داشتم، موضع خود را تغییر دادم. او گفت: گریختی؟ گفتم: به زودی پابرجا خواهم بود. شمشیری به او زدم، ولی چون زره بر تن داشت اثر نکرد. ناگهان برق شمشیری را دیدم که از پشت سر فرود آمد و کاسه سر دشمن را همراه کلاهخودش برد. و در همین حال کسی می­گفت من پسر عبدالمطلبم! چون برگشتم عمویم حمزﺓابن عبدالمطلب را دیدم.([25])
جنگ بدر با فداکاری این دو بزرگوار و به نفع مسلمان­ها پایان یافت. و این نخستین ضربه اسلام بر پیکره­ی شرک بود.
این پیروزی، مشرکین و منافقین مدینه را به وحشت انداخت. واقدی گوید: هیچ منافق و یهودی در مدینه نبود، جز آن­که در برابر حادثه بدر سر فرود آورد.([26])
جنگ احد
آخرین غزوه­ای که حمزه سیدالشهدا در آن جنگید و به شهادتش انجامید؛ غزوه احد بود. پس از آگاهی پیامبر و مسلمان­ها از لشکرکشی مشرکین و موضع­گیری در منطقه احد جنگ سختی میان آن­­ها به پا شد. پرچمداران قریش که همگی از بنی عبدالدار بودند، اوّلین نفرشان به دست حضرت علی7 کشته شد، از این صحنه همه مسلمان­ها خوشحال شدند و پیامبر صدا به تکبیر بلند فرمود و مسلمان­ها نیز تکبیر گفتند.([27])
پرچمدار بعدی به دست حمزه کشته شد. حمزه در حال برگشتن از میدان می­گفت: من پسر ساقی حاجیانم.([28])
پرچمداران قریش که هفت یا نه نفر بودند، کشته شدند و قریش پا به فرار گذاشت.([29])
مسلمان­ها به میدان جنگ آمده و مشغول جمع­آوری غنایم شدند. منظره­ی جمع­آوری غنایم سربازان سپاه اسلام را که بر بالای کوه عینین بودند به پایین کشید ـ در حالی که پیامبر بر خالی نشدن این منطقه تأکید فراوان داشت ـ سرپیچی از دستور پیامبر9 دشمن را در بهره­برداری از فرصت پیش آمده کمک نمود و ­آن­ها از پشت به سپاه اسلام حمله کردند. خالد­ابن ولید فرمانده میمنه سپاه کفر از غفلت مسلمان­ها استفاده کرد و با تهاجم، جنگ را به نفع مشرکین خاتمه داد و بدین گونه مسلمان­ها در جنگ شکست خوردند. ([30]) و به جز افراد معدود ثابت قدم، بقیه پا به فرار گذاشتند.
از ثابت قدمان در جنگ باید به حضرت علی7 و حمزه سیدالشهدا اشاره کرد.
حمزه سیدالشهدا آن­چنان سخت با دشمن می­جنگید که مورد تعجب صفوان­ابن امیه مشرک قرار گرفت. صفوان پرسید: او کیست که این­گونه می­جنگد؟ پاسخ دادند: حمزﺓ­ابن عبدالمطلب. گفت: تا به امروز ندیده بودم که مردی چنین بر خویشان خود بتازد.([31])
روح سلحشور و اعتقاد عمیق حمزه نسبت به دین و تکالیف آن به گاه جهاد در راه خدا و حمایت از رسول او مداهنه و سهل­انگاری را جایز نمی­دانست، بلکه چون شیر غران بر لشگر دشمن هجوم می­برد و آن­ها را به وحشت و تعجب وا می­داشت.
شهادت در راه خد
قاتل حمزه، فردی به نام وحشی بود. دختر حارث ـ و به نقلی هند ـ و همسر ابوسفیان خطاب به غلام وحشی گفت: پدر من در بدر کشته شده، اگر بتوانی یکی ازاین سه نفر؛ محمدابن عبدالله، حمزﺓ­ابن عبدالمطلب، علی­ابن ابی­طالب را به قتل برسانی، آزاد خواهی شد. وحشی گفت: دست­یابی به رسول خدا ممکن نیست چرا که اصحابش او را تنها نمی­گذارند. حمزه نیز اگر در خواب باشد، جرأت بیدار کردنش را ندارم، ولی در مورد علی امید موفقیت دارم.([32])
وحشی از روز جنگ احد می­گوید: در جست و جوی علی بودم، او را مردی آزموده و دوراندیش دیدم که همه­ی اطرافش را مواظب است. با خود گفتم: او کسی نیست که من در جستجویش باشم. ناگهان متوجه حمزه شدم که به سوی لشگر حمله می­کرد. در جنگ با سباع­ابن عبدالعزی با یک ضربه سرش را از تن جدا کرد.([33]) چشم حمزه کم نور بود و گرد و خاک چهره­اش را پوشانده بود، از موقعیت استفاده کردم، و او نیز متوجه من شد ولی پایش لغزید و من حربه­ی خود را به طرفش پرتاب کردم، نیزه به تهیگاه او خورد و او را نقش زمین کرد. مسلمان­ها اطرافش را گرفتند، او را صدا می­زدند، ای اباعماره! ولی او جواب نمی­داد. بعد از آن­که او را رها کرده و به دنبال جنگ رفتند، خوشحال به سویش رفتم و مصیبت هند را به یاد آوردم، ابتدا شکم او را دریدم و سپس جگرش را بیرون آوردم و آن را پیش هند دختر عتبه بردم و گفتم: اگر قاتل پدرت را کشته باشم به من چه خواهی داد؟ گفت: همه­ی جامه­های گران­بها و زر و زیورم را. گفتم: این جگر حمزه است. آن را به دندان گرفت، ولی نتوانست ببلعد و از دهانش بیرون ریخت.([34])
صاحب طبقات گوید: در پی این خبر پیامبر فرمود: خداوند آتش را بر حمزه حرام کرده است و چون هند فردی پلید و گنه­کار است و بدن او را آتش دوزخ فرا خواهد گرفت. به امر پروردگار جگر حمزه سیدالشهدا در دهان او سنگ شد و نتوانست ببلعد تا مبادا قسمتی از بدن مبارک حمزه در بدن مشرک قرار گیرد.([35])
وحشی می­گوید: هند از من خواست که جسد حمزه را به او نشان بدهم. آن­گاه دستور داد گوش­ها و بینی حمزه را ببرم. سپس از آن­ها برای خود دست­بند و گوشواره درست کرد و جگر حمزه را با خود به مکه برد. سپس از مثله کردن بدن حمزه، هند بالای صخره­ای رفت و با صدای بلند اشعاری خواند که نشان­گر خوشحالی او از این ماجرا بود.([36])
پیامبر نیز بالای سر حمزه آمد و فرمود: در هیچ جا خشمگین­تر از این­جا نبوده­ام. صفیه خواهر حمزه­ی سیدالشهدا کنار بدن برادر نشست و شروع به گریستن کرد. پیامبر9 نیز در این مصیبت گریه می­کرد و می­فرمود: هرگز مصیبتی به بزرگی مصیبت تو به من نرسیده است.([37])
آن­گاه فرمود: مژده دهید که هم­اکنون جبرئیل به من خبر داد که در آسمان­های هفت­گانه نوشته­اند که حمزه شیرخدا و شیر رسول خداست.([38])
مرحوم مجلسی در بحارالانوار از شیخ طوسی نقل می­کند: پس از آن­که ندای لاسیف إلا ذوالفقار و ... در فضا پیچید، صدای دیگری نیز به گوش رسید که می­گفت: هرگاه خواستید بر کشته­ای گریه کنید، بر وفادار برادر وفادار ﴿یعنی حمزه برادر ابوطالب﴾ گریه کنید.([39])
لقبی را که پیامبر9 از سوی خداوند به حمزه سیدالشهدا داد از بزرگ­ترین افتخارات ثبت شده در تاریخ است. آری پاداش شجاعت و جوانمردی حمزه رسیدن به مقام اسداللهی بود، لقبی که تنها به او اختصاص پیدا کرد؛ شیرخدا و شیر رسول خدا.
پس از پایان جنگ، رسول خدا9 مشغول نماز و دفن شهدا شد. پیامبر9 پس از خواندن نماز بر حمزه در کنار آن بزرگوار شروع به گریه کرد، در حالی که می­فرمود: ای عموجان، ای حمزه، ای شیرخدا و شیر رسول خدا، ای انجام دهنده کارهای خیر و ای برطرف کننده سختی­ها و مشکلات و ای حمایت کننده از رسول خدا.
پیامبر9 حمزه را در هر نمازی که بر شهدا می­خواند شریک می­نمود، به گونه­ای که نمازهای اقامه شده بر عمویش، به هفتاد و دو نماز یا بیشتر رسید.([40])
پیامبر در کنار شهدا آرزو کرد ای کاش با شهیدان احد به شهادت می­رسید.
پس از دفن شهدا رسول خدا9 با اصحاب به مدینه بازگشتند. از خانه­های مدینه صدای ناله و شیون بلند بود. ناگهان حضرت شروع به گریه کرد، اطرافیان علت گریه­ی حضرت را پرسیدند، پیامبر9 فرمود: عمویم حمزه گریه کننده­ای ندارد. ([41]) پس از آن بزرگان انصار به نزد زنان مدینه رفتند و از آن­ها خواستند تا به خانه­ی رسول خدا رفته و بر عموی پیامبر گریه کنند. زمانی که پیامبر9 گریه زنان را بر حمزه شنید، از مسجد خارج شد و بر آن­ها رحمت فرستاد.([42]) زنان مدینه پس از آن ماجرا هر وقت می­خواستند بر شهدای خود گریه کنند، اول بر حمزه می­گریستند و بعد بر شهدای خود اشک می­ریختند.([43])
حمزه سیدالشهدا در دامنه­ی کوه احد و در کنار شهدای دیگر به خاک سپرده شد و قبر او زیارتگاه بزرگان دین چون رسول خدا9، فاطمه زهرا3 و ائمه اطهار: گردید.
حضرت فاطمه3 دختر گرامی رسول خدا9 هر دو سه روز یک بار به زیارت قبر عمویش حمزه و شهدای احد می­آمد و در کنار آن­ها دعا می­کرد.([44])
ضریحی بر آن قبر مطهر ساخته شد که در اطراف آن اشعاری اشاره به عظمت و شخصیت آن بزرگوار داشت.
صد افسوس که با سلطه­ی وهابیان و روی کار آمدن سعودی­ها در حجاز نه تنها خانه و حرم شریف حضرت حمزه، بلکه حرم­های دیگر شخصیت­های بزرگ اسلام نیز منهدم گردید.
پی­نوشت:
[1]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 21 ـ 9.
[2]. محمد­ابن سعد، طبقات الکبری، ج 2، ص 46.
[3]. حلبی شافعی، سیره حلبیه، ج 1، ص 7.
[4]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 328.
[5] . همان.
[6] . طبقات ابن­سعد، ج 2، ص 46.
[7]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 423.
[8] . ابن اسحاق، سیره، ص 171.
[9]. همان، ص 173.
[10]. در جمله­ای که ابن هشام از حمزه به هنگام اعلان اسلامش ذکر می­کند نقل است که فرمود: فأنا علی دینه اقول ما یقول؛ من بر دین اویم و همان را می­گویم که او می­گوید. بیانگر ایمان حمزه قبل از اعلان اسلام او می­باشد. زیرا او اقرار می­کند که من بر دین اویم و این جمله­ای اخباری است نه انشایی، و خبر از ایمانی می­دهد که قبلاً در قلب حمزه رسوخ کرده است و الاّ باید می­گفت أنا أسلمت و ...
[11]. صدرالدین شرف­الدین، هاشم و امیه فی الجاهلیة، ص 172.
[12]. ترجمه الصحیح من سیرة النبی، ج 2، ص 124.
[13]. سیرة الحلبیه، ج 1، ص 283.
[14]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 370.
[15]. اصول کافی، ج 2، ص 340.
[16]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 31 و طبرسی، اعلام الوری، ص 49.
[17]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 83 ـ 77 و طبرسی، اعلام الوری، ص 61 .
[18]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 123 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 42.
[19]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 150 و طبقات الکبری، ج 2، ص 46.
[20] . مغازی، ج 1، ص 9 و سیره ابن هشام، ج 2، ص 245.
[21]. مغازی، ج 1، ص 178 و ابن هشام، ج 3، ص 50 .
[22]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 277.
[23]. حمزه در جنگ بدر با پر شترمرغی که بر کلاهخودش بود، مشخص می­شد.
[24]. همان، ص 284.
[25]. واقدی، مغازی، ج 1، ص 93.
[26]. همان، ص 121.
[27]. همان، ص 225.
[28]. همان، ص 227.
[29] . همان، ص 229.
[30]. همان.
[31] . همان، ص 290.
[32]. همان، ص 285.
[33]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 76.
[34]. طبری، ذخائر العقبی، ص 183.
[35]. طبقات الکبری، ج 2، ص 49.
[36]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 96.
[37]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47.
[38]. سیره ابن هشام، ج 3، ص 102 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 4، ص 381.
[39]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 20، ص 72.
[40]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 98 و طبری، ذخائر العقبی، ص 181.
[41]. طبری، ذخائر العقبی، ص 184.
[42]. مغازی ج 1، ص 317.
[43]. همان.
[44]. طبقات الکبری، ج 2، ص 54

تبلیغات