آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

پیامبر اکرم9 برای مسلمانان یک منبع، یک معدن و مرکزی است که می­توانند کلیه­ی اعمال, رفتار و وظایف خود را از این منبع و معدن استخراج کنند خود را در همه­ی امور منطبق با آن حضرت بسازند و این یک امر ثابت و همیشگی است و یکی از احکام رسالت آن حضرت و ایمان مسلمانان آن است که ایشان بر وی تأسی کنند هم در گفتارش و هم در رفتارش.([1])
با تأسی از این نمونه کامل و کافی است که انسان به سوی کمال مطلق رهنمون می­شود.
انسان بدون اسوه و مقتدا توانایی سیر به سوی کمال را ندارد. انسان­هایی که در مراحلی از زندگی خویش فاقد نمونه می­شوند، دچار سرگشتگی و حیرانی شده و نمی­دانند در کدام جهت و با کدام سرعت حرکت کنند آن­ها از برخورد صحیح با موانع راه عاجزند و روشی را در حرکت و رویارویی با مسایل و مشکلات ندارند.
خداوند متعال برای هدایت انسان­ها به سوی هدف و مقصود؛ قرآن را در قالب کلمات نازل فرمود و برای ظهور عملی آن پیامبران: و جانشینان آنان را برگزید و از میان اسوه­ها کامل­ترینش را که همانا اسوه­ی حسنه است, معرفی فرمود. محمّدبن مسلم از امام باقر7 نقل می­کند:
سمعت اباجعفر7 یقول: کل من دان الله بعبادة یجهد فیها نفسه ولا إمام له من الله فسعیه غیر مقبول وهو ضال متحیر والله شافی لأعماله؛ هرکه برای عبادت خداوند عزوجل خود را به زحمت اندازد, امّا پیشوایی که خداوند برای او مقرر کرده نداشته باشد, کوشش او ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمالش را دشمن دارد.»([2])
آری آن­که بدون « اسوه­ی حسنه» سیر می­طلبد؛ راه به جایی نمی­برد و از تلاش خویش طرفی نمی­بندد, چرا که کمال­جویی و کمال طلبی بدون اسوه­یابی, گمراهی است. بلکه باید آن « نمونه­ی راستین» که چون نسیم بهاری رحمت و حیات می­بخشد را یافت و وجودش را غنیمت شمرد تا به رشد و تکامل رسید و درگاهِ برخورد با پیشوایان جور و پیروانشان که چون سرمای زمستان هلاک کننده­اند, در امان بود.
فقدان الگوی مناسب انسان را اسیر شیاطین کرده و اسوه­ی سیئه را بر سیطره­ی زندگانی مسلط می­کند و آن جاست که امور فردی و اجتماعی به سقوط و فنا کشیده خواهد شد.
برماست که به کلام خدا و سنت معصومین: رجوع کنیم و از این پرچم­های برپای حق و نشانه­های روشن دین و چراغ­های هدایت راه جوییم و مسیر خود را اصلاح کرده و به «سیره نبوی» بازگشت نماییم, بازگشت به «سیره نبوی» بازگشت به «حریّت», «عزت» و «سعادت» است و همه­ی «رقت­ها», « ذلت­ها» و « شقاوت­ها» ناشی از دور شدن از آن سرچشمه زلال است.
بحث لغوی سیره:
استاد شهید آیة الله مطهری; می­فرماید:
سیر غیر از سیره است, سیر یعنی رفتار هر کسی در عالم هم­چنان که گفتار دارد, رفتار هم دارد. ولی سیره عبارت است از: سبک و اسلوب و متد خاصی که افراد صاحب اسلوب و سبک و منطق در سیر خودشان به کار می­برند. همه مردم سیر دارند ولی همه مردم سیره ندارند, یعنی این­چنین نیست که همه مردم در رفتار خودشان از یک منطق خاص پیروی بکنند و یک سلسله اصول در رفتار خودشان داشته باشند که آن اصول, معیار رفتار آن­ها باشد.([3])
سیره یعنی نوع خاص حرکت انسان و نوع رفتار. لذا اهل لغت در توضیح معنای آن گفته­اند: سیره عبارت از طریقه, هیئت و حالت است. گاهی هم تعبیر به سنت و مذهب, روش و راه و رسم و سلوک و طریقه­ی اداره, کرده­اند. بنابراین می­توان سیره را نوع رفتار و سبک رفتار معنا کرد. ([4])
دورنمایی از زندگی خصوصی رسول اکرم9
استاد مطهری معتقد است: پیغمبر اکرم9 که نبوت به او پایان یافت, در سال 570 بعد از میلاد متولد شد. هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانی شام در مدینه درگذشت و جدّش عبدالمطلب کفالت او را بر عهده گرفت. از کودکی آثار عظمت فوق العاده­ای از چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود که نوه­اش آینده­ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدّش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیّت او ابوطالب عموی بزرگش عهده­دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت در شگفت می­ماند.([5])
هرگز دیده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذای اندک اکتفا می­کرد و از زیاده روی امتناع می­ورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز, موهای خویش را مرتب می­کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه می­داشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامه­هایش را بکند و به بستر برود. او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمی­خواست از دستور عموی خویش تمرّد کند به عمو فرمود: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه­ام را بکنم. ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد, زیرا در عرب آن روز حتی مردان بزرگ از عریان کردن همه­ی قسمت­های بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب می­گوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم, کار ناشایست و خنده­ی بی­جا ندیدم, به بازی­های بچه­ها رغبت نمی­کرد, تنهایی و خلوت را دوست می­داشت و در همه حال متواضع بود.([6])
در چهل سالگی به نبوت مبعوث گشت, سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و سختی­ها و مشکلات فراوان را تحمّل کرد و در این مدت گروهی زبده تربیت کرد و پس از آن به مدینه مهاجرت فرمود و آن­جا را مرکز قرار داد.
ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه­ی جزیر¸ العرب مسلمان شدند. آیات کریمه­ی قرآن تدریجاً در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد. مسلمین شیفتگی عجیبی نسبت به قرآن و شخصیت رسول اکرم9 نشان می­دادند.
رسول اکرم9 در سال یازدهم هجری که بیست و سومین سال پیامبری از عمرش بود, درگذشت, در حالی که جامعه­ای نوبنیاد و مملوّ از نشاط روحی و مؤمن به یک ایدئولوژی سازنده که احساس مسؤولیت جهانی می­کرد؛ تأسیس کرده و باقی گذاشته بود. آن­چه به این جامعه­ی نوبنیاد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چیز بود:
قرآن کریم که همواره تلاوت می­شد, و الهام می­بخشید, و دیگر شخصیت عظیم و نافذ رسول اکرم9 که خاطره­ها را به خود مشغول و شیفته­ی فکرها را می­داشت.
عمق کلام پیغمبر9
آیة الله مطهری; معتقد است:
عمده­ی کلمات بزرگان این است که نکات بسیار دقیقی که در کلمات پیامبر9 گنجانیده شده است را افراد بتوانند درک بکنند, به خصوص این که پیغمبر اکرم9 درباره­ی سخنان خودشان فرموده­اند و عمل هم نشان داده:
اعطیت جوامع الکلم؛([7]) خدا به من کلمات جامعه داده است.
یعنی خدا به من قدرتی داده است که با یک سخن کوچک, یک دنیا مطلب می­توانم بگویم. سخنان پیامبر اکرم9 را همه می­شنیدند, ولی آیا همه می­توانستند به عمق سخنان ایشان آن­چنان که باید برسند؟ پاسخ این سؤال را پیغمبر اکرم9 درجمله­ای که مفاد آن این است: ²سخنانی که از من می­شنوید, ضبط و نگهداری کنید و به نسل­های آینده تحویل بدهید و بسپارید, ای بسا نسل­های آینده و خیلی دور بهتر معنی حرف مرا بفهمند از شما که امروز پای منبر من هستید. ²در آن حدیث معروفی که در کتب معتبر ما هست و از احادیثی است که شیعه و سنی روایت کرده­اند و در کافی و تحف العقول و کتاب­های دیگر هست.
پیغمبر9 فرمود:
نضّرالله عبداً سمع مقالتی فوعاها وبلّغها من لم یسمعها؛ خدای خرم سازد چهره­ی بنده­ای را که سخن مرا بشنود و ضبط کند و برساند به کسانی که آن­ها از من نشنیده­اند. فربّ حامل فقه غیر فقیه و ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه. ([8])
این جمله خیلی نکته در آن هست, یعنی اشاره­ای است به آینده. فقه یعنی فهم عمیق, ولی در اینجا مقصود جمله­ای است که عمق داشته باشد. فقه با فهم فرقش این است که فهم مطلق فهمیدن است و فقه فهم عمیق را می­گویند. وقتی که فقه به کلام اطلاق بشود؛ یعنی سخنی که عمق زیاد دارد. فرمود: بسا مردمی که حامل یک سخن عمیقند ولی خودشان عمیق نیستند. جمله را همیشه نقل می­کند, ولی خودش نمی­تواند به عمق آن پی ببرد. باز فرمود: بسا مردمی که جمله­ای را, فقهی را حمل می­کنند. یعنی جمله­ای را که از من شنیده­اند حفظ دارند, فقیه هم هستند, ولی نقل می­کند برای کسی که از خود او فقیه­تر است. یعنی نقل می­کند برای کسی که از او عمیق­تر است و عمق فکرش بیشتر است, او که وقتی برایش نقل می­کند چیزهایی می­فهمد که خود این که برای او نقل کرده, نمی­فهمد. این است که ما می­بینیم سخنان پیغمبر9 در هر رشته­ای دقیقاً قرن به قرن عمق بیشتری برای آن کشف شده است, در قرن اول و دوم هرگز به اندازه قرن سوم نمی­توانستند به عمق مطالب پیغمبر برسند, و در قرن سوم به اندازه­ی قرن چهارم, و در قرن چهارم به اندازه قرن پنجم. تاریخ علوم اسلامی این امر را نشان می­دهد.
اگر شما اخلاق را مطالعه کنید, فقه را مطالعه کنید, معارف و فلسفه را مطالعه کنید, عرفان را ملاحظه کنید, می­بینید در هر قسمت که پیغمبر سخن گفته است. مفسرینی که در دوره­های بعد آمده­اند, واقعاً بهتر توانسته­اند به عمق کلام پیغمبر برسند. اعجاز پیغمبر در همین است. ما تنها اگر فقه خودمان را در نظر بگیریم, چنان­چه نابغه­ی هزار سال پیش را مثلاً در نظر بگیریم؛ شیخ صدوق و شیخ مفید و حتی شیخ طوسی را در فهم و معنای کلمات پیغمبر راجع به مسایل فقهی در نظر بگیریم, و بعد بیایم نهصد سال بعدش شیخ مرتضی انصاری را در نظر بگیریم, می­بینیم شیخ مرتضی انصاری در نهصد سال بعد از شیخ طوسی و شیخ مفید و شیخ صدوق بهتر می­تواند سخن پیغمبر را تحلیل بکند. آیا از این جهت است که شیخ مرتضی نبوغ بیشتری از شیخ طوسی داشته است؟ نه, علمِ زمان او وسعت بیشتری از علم زمان شیخ طوسی دارد؛ علم جلوتر رفته است و در نتیجه این بهتر می­تواند به عمق سخن پیغمبر برسد تا او که در هزار سال قبل بوده است. آینده هم همین­طور است. صدسال دیگر, دویست سال دیگر افرادی پیدا خواهند شد که خیلی عمیق­تر از شیخ انصاری سخنان پیغمبر را درک بکنند.([9])
منطق عملی ثابت
استاد مطهری در تبیین این عنوان ابتدا سؤالی مطرح فرموده و به دنبال آن سؤالات دیگری, و سپس به پژوهش آن پرداخته است.
آیا یک انسان می­تواند در عمل, در همه­ی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد, یک منطق ثابت محکم که از منطق خودش تجاوز نکند؟ ما درباره­ی پیغمبر اکرم9 چنین حرفی می­زنیم که پیغمبر اکرم9 مردی بود که در عمل سیره داشت, روش و اسلوب داشت, منطق داشت و ما مسلمانان موظفیم که سیره­ی ایشان را بشناسیم, منطق عملی ایشان را کشف کنیم؛ برای این­که از آن منطق در عمل استفاده بکینم. حال آیا یک انسان می­تواند از اول تا آخر یک منطق داشته باشد که آن منطق برای او اصل باشد و اصالت داشته باشد؟ یا اصلاً بشر نمی­تواند یک منطق ثابت داشته باشد؛ یعنی انسان تابع شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی و مخصوصاً تابع موضع­گیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشد, جبراً از یک منطق بخصوصی پیروی می­کند؟ این مسأله­ی مهمی است که در دنیای امروز مطرح است. مارکسیسم بر این اساس است. مارکسیسم که برای فکر و عقیده و ایمان اصالتی در مقابل شرایط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصاً موقعیت طبقاتی قایل نیست, می­گوید: اساساً یک انسان نمی­تواند در شرایط مختلف یک جور فکر کند و یک منطق را به کار ببرد؟ انسان در کاخ و در کوخ دو منطق دارد, در کاخ یک جور فکر می­کند, در کوخ جور دیگری, کاخ یک جور به انسان منطق می­دهد, کوخ جور دیگری. یک آدم محروم, یک آدمی که همیشه در زیر ظلم و شکنجه و اختناق بوده است و انواع محرومیت­ها را چشیده و می­چشد, خواه ناخواه یک جور فکر می­کند؛ یعنی وضع زندگی­اش برای او یک جور فکر را به وجود می­آورد, اوست که می­گوید عدالت, اوست که می­گوید مساوات و برابری, اوست که می­گوید آزادی, واقعاً هم فکرش این است چون وضعش اقتضا می­کند که این طور فکر بکند. همین آدم اگر وضعش تغییر بکند, این آدم خاک نشین اگر کاخ نشین بشود و خاک, کاخ بشود, شرایط خارجی برای او تغییر می­کند و در این صورت فکرش هم عوض می­شود و می­گوید که نه, این حرف­ها که می­گویند صحیح نیست, مصلحت هم جور دیگری اقتضا می­کند؛ مساوات چندان حرف درستی نیست, کمی جلوی آزادی­ها را هم باید گرفت, و عدالت را هم جور دیگری تفسیر می­کند. یعنی وضع زندگی که خواه ناخواه تغییر کرد, منافع و مصالحش که تغییر کرد, چون انسان نمی­تواند از منافع و مصالح خودش دست بکشد [فکرش نیز تغییر می­کند.] به حسب این مکتب عقربه­ی فکر بشر این طور ساخته شده که آن مغناطیسش منافع خودش است؛ وقتی که منافعش در جهت طبقه­ی محروم است, این عقربه به نفع طبقه­ی محروم می­گردد, وقتی که منافعش عوض شد و او آمد به طبقه­ی مرفّه, عقربه­ی فکر هم خواه ناخواه و جبراً در جهت طبقه­ی مرفه می­چرخد.([10])
استاد مطهری برای نقض نظر مارکسیسم نمونه­های تاریخی را چنین بیان می­فرماید:([11])
آن­هایی که منطق ندارند, آن­هایی که ایمان ندارند, بدون شک همین طور است, ولی نمی­شود گفت بشر الزاماً و اجباراً چنین است, به دلیل صدها موردی که بر ضدّ آن پیدا می­کنیم. یک نویسنده عربی هست به نام علی الوردی که اصلاً عراقی است. او شیعه است ولی در عین حال تمایلات مارکسیستی دارد. در کتاب خودش, هم تمایل مذهبی شیعی دارد و هم تمایل مارکسیستی, و چون در عین حال کمی تمایل مذهبی دارد, مانعی نیست که در بعضی از موارد بر ضد مارکسیسم حرف بزند, او می­گوید:
انصاف این است, که علی7 در زندگی خود این اصل مارکس را نقص کرد که یک انسان نمی­تواند در کاخ و در کوخ یک جور فکر کند, خواه ناخواه فکرش عوض می­شودو آن عقربه­ی فکرش در جهت وضع اجتماعی­اش تغییر می­کند. تاریخ علی7 نشان داد که مطلب از این قبیل نیست, به جهت این­که ما علی7 را در دو وضع طبقاتی اجتماعی مختلف می­بینیم, در آن حدّ نزدیک به صفر, و در آن نقطه­ی اوج که از آن بالاتر نیست. یعنی یک روز, علی7 را می­بینیم به صورت یک کارگر, به صورت یک سرباز ساده­ی فقیر, به صورت یک کسی که صبح از خانه­ی خودش حرکت می­کند و می­رود برای مثلاً قنات جاری کردن, درخت کشت کردن, زراعت کردن و زحمت کشیدن و مزد گرفتن به صورت یک کارگر. علی7 را ما در قیافه­ی یک کارگر می­بینیم, می­بینیم یک جور فکر می­کند. همین علی7 بعدها که اسلام توسعه پیدا می­کند [و اموال زیادی در اختیار مسلمین قرار می­گیرد, و حتی در زمان خلافت همان طور فکر می­کند.] البته وقتی اسلام توسعه پیدا کرد, دنیای اسلام ثروتمند شد و غنایم به سوی آن سرازیر شد. این را ما هم قبول داریم که آن­گاه که سیل ثروت به دنیای اسلام ریخت, ایمان صدها نفر از مسلمین را هم با خودش برد. ما اصل تأثیر را درباره­ی بسیاری از افراد انکار نمی­کنیم ولی گفتیم این را به صورت اصل کلی قبول نمی­کنیم. زبیر یک مسلمان با ایمان بود. زبیر را چه فاسد کرد؟ ثروت هنگفت و غنایم بی­حساب که به دامنش ریخت و شد صاحب هزار اسب, هزار غلام و چندین خانه: یک خانه در مصر, یک خانه در کوفه و یک خانه در مدینه. طلحه را چه فاسد کرد؟ همین­ها. ولی اگر این اصلی کلی صحیح می­بود باید تمام اصحاب پیغمبر9 العیاذ بالله در یک مسیر قرار بگیرند و همین که پول و مقام آمد, این سیل پول و مقام همه را یک جور حرکت بدهد ولی ما می­بینیم در این میان استوانه­هایی هستند که این سیل­های عظیم که حرکت کرد و آمد, نتوانست آن­ها را تکان بدهد. نه تنها این جاه مقام­ها و این ثروت­های فوق العاده, علی7 را نتوانست تکان بدهد, شاگردانش از جمله سلمان و ابوذر را هم نتوانست تکان بدهد.([12])
علی الوردی می­گوید: زندگی علی7 این نظریه را نقض کرد. من عرض می­کنم نه تنها زندگی علی این نظریه را نقض کرد, قبل از علی زندگی پیغمبر آن را نقض کرد. پیغمبرِ شعب ابی طالب را ببینید و پیغمبر روز وفات را ببینید. پیغمبرِ شعب ابی طالب, اوست و یک جمع قلیل از اصحاب که در دره­ای محبوس­اند. آب, غذا و احتیاجات دیگر به آن­ها نمی­رسد و آن­چنان بر آنان سخت است که بعضی از مسلمینی که در مکه اسلامشان را مخفی کرده بودند با بعضی مسلمینی که در شعب بودند و بالخصوص علی7. [رابطه برقرار کرده بودند و در‍[ آن­ تاریکی­های شب از گوشه­ها می­رفتند و انبان غذایی می­آوردند و مسلمین هر کدام اندکی می­خوردند, همین قدر که سدّ جوعشان بشود. این پیغمبر بعد می­رسد به سال دهم هجری؛ در سال دهم هجری حکومت­های جهان رویش حساب می­کنند و در مقابل او احساس خطر می­کنند, نه تنها تمام جزیر¸ العرب تحت نفوذ اوست و به صورت یک قدرت تمام درآمده است, بلکه سیاسیّین جهان پیش­بینی می­کنند که این قدرت عن قریب از جزیر¸ العرب سرریز می­کند و متوجه آن­ها خواهد شد. در همان حال پیغمبرِ سال دهم هجرت با پیغمبرِ سال دهم بعثت که دارد از شعب ابی­طالب بیرون می­آید, یک ذرّه از نظر روحیه فرق نکرده است. در حدود سال دهم هجرت که برو و بیا زیاد است و شهرت پیغمبر در همه جا پیچیده است, یک عرب بیابانی می­آید خدمت پیغمبر. وقتی که می­خواهد با پیغمبر حرف بزند, روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را می­گیرد, زبانش به لکنت می­افتد. پیغمبر ناراحت می­شود: از دیدن من زبانش به لکنت افتاد؟! فوراً او را در بغل می­گیرد و می­فشارد که بدنش بدن او را لمس بکند: برادر! هوّن علیک آسان بگو, از چه می­ترسی؟ من از آن جبابره­ای که تو خیال کرده­ای نیستم: لست بملک. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می­دوشید, من مثل برادر تو هستم, هرچه می­خواهد دل تنگت بگو. آیا این وضع, این قدرت, این نفوذ, این توسعه و این امکانات یک ذره توانسته است روح پیغمبر را تغییر بدهد؟ ابداً! ([13])
نتیجه این است که انسان می­تواند در همه­ی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد و در تمام شرایط سیره عملی حضرت رسول9 را الگوی عملی خویش قرار دهد.
نرمش در مسایل شخصی
استاد در این زمینه می­فرماید:
«حضرت رسول9 در مسایل فردی و شخصی و آن­چه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملایم و با گذشت بود, گذشت­های بزرگ و تاریخی­اش یکی از علل و پیشرفتش بود, امّا در مسایل اصولی و عمومی, آن­جا که حریم قانون بود, سختی و صلابت نشان می­داد و دیگر جای گذشت نمی­داشت.
پس از فتح مکه و پیروزی بر قریش, تمام بدی­هایی که قریش در طول بیست سال نسبت به خود او مرتکب شده بودند را نادیده گرفت و همه را یکجا بخشید همچنان­که توبه­ی قاتل عموی محبوبش حمزه را پذیرفت.» ([14])
این­ها مسایلی بود مربوط به شخص خودش, و یک وقت کسی قانون اسلام را نقض می­کرد, مثلاَ دزدی می­کرد. آیا این­که می­گوییم نرم بود مقصود چیست؟ آیا یعنی اگر کسی شرب خمر می­کرد پیغمبر می­گفت مهم نیست, تازیانه به او نزنید, مجازاتش نکنید؟! آن دیگر مربوط به شخص پیغمبر نبود, مربوط به قانون اسلام بود. آیا اگر کسی دزدی می­کرد باز پیغمبر می­گفت مهم نیست مجازات بشود؟ ابدا.
«پیغمبر در سلوک فردی و در امور شخصی نرم و ملایم بود ولی در تعهّدها و مسؤولیت­های اجتماعی نهایت درجه صلابت را داشت. مثالی عرض می­کنم. شخص می­آید در کوچه جلوی پیغمبر را می­گیرد, مدعی می­شود که من از تو طلبکارم, طلب مرا الان باید بدهی.
پیغمبر می­گوید اولاً تو از من طلبکار نیستی و بی­خود ادعا می­کنی, و ثانیاًَ الآن پول همراهم نیست اجازه بده بروم. می­گوید: یک قدم نمی­گذارم آن طرف بروی. ‍‍[پیغمبر هم می­خواهد برود برای نماز شرکت کند] همین­جا باید پول من را بدهی و دین مرا بپردازی. هرچه پیغمبر با او نرمش نشان می­دهد, او بیشتر خشونت می­ورزد تا آن­جا که با پیغمبر گلاویز می­شود. و ردای پیغمبر را لوله می­کند دور گردن ایشان می­پیچد و می­کِشد که اثر قرمزی­اش در گردن پیغمبر ظاهر می­شود. مسلمین می­آیند که چرا پیغمبر دیر کرد. می­بینند یک یهودی چنین ادعایی دارد. می­خواهند خشونت کنند, پیغمبر می­گوید: کاری نداشته باشید, من خودم می­دانم با رفیقم چه بکنم.
آنقدر نرمش نشان می­دهد که یهودی همان جا می­گوید:
²اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّک رسول الله² و می­گوید تو با چنین قدرتی که داری این همه تحمل نشان می­دهی؟!
این تحمل, تحمّل یک فرد عادی نیست, پیغمبرانه است.([15])
استقلال در کاره
استاد مطهری برای تبیین این موضوع چند داستان را بیان می­فرماید:
کاروان پیامبر اکرم9 نزدیک نماز خسته و تشنه به مکانی که دارای آب بود, رسیدند. حضرت برای اقامه­ی نماز شتر خویش را خوابانید و پیاده شد و برای وضو گرفتن به طرف آب حرکت کرد ولی پس از اندکی بازگشت و بی­آنکه با کسی سخن بگوید, به سوی مرکب خویش رفت. یاران رسول خدا9 پرسیدند: «ای رسول خدا کجا می­روید؟» آیا این مکان مناسب نیست؟ حضرت خطاب به آنان فرمود: «می­خواهم زانوی شترم را ببندم» پس زانو بند را به زانوهای شتر بست و برای وضو گرفتن به سمت آب روان گردید. یاران گفتند: «ای رسول خدا! ما زانوی شتر شما را می­بستیم. شما چرا به خود زحمت دادید و بازگشتید؟» پیامبر اکرم9 فرمود: «هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید و به دیگران تکیه نکنید, اگرچه برای یک قطعه چوب مسواک باشد.([16])
اصحاب پیغمبر اکرم9 نقل کرده­اند که در دوره­ی رسالت, در سفری خدمتشان بودیم در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود که در آن­جا غذایی تهیه شود, گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلاً آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند. یکی از اصحاب به دیگران می­گوید سر بریدن گوسفند با من, دیگری می­گوید پوست کندن آن با من, سومی مثلاً می­گوید پخت آن با من و ... پیغمبر اکرم9 می­فرماید: جمع کردن هیزم از صحرا با من, اصحاب عرض کردند: یا رسول­الله9 ما خودمان افتخار این خدمت را داریم, شما سر جای خودتان بنشینید, ما خودمان همه کارها را انجام می­دهیم. فرمود بله, می­دانم, من نگفتم که شما انجام نمی­دهید, ولی مطلب چیز دیگری است بعد جمله­ای فرمود: «انّ الله یکره من عبده ان یراه متمیزاًَ بین اصحابه؛ خدا دوست نمی­دارد که بنده­ای ببیند در میان بندگان دیگر ببیند که برای خود امتیاز قایل شده است.
من اگر این­جا بنشینم و فقط شما بروید کار بکنید, پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قایل شده­ام. خدا دوست ندارد که بنده­ای خودش را به چنین وضعی در بیاورد.([17])
این مسأله به اصطلاح امروز «اعتماد به نفس» در مقابل اعتماد به انسان­های دیگر حرف درستی است, البته نه در مقابل اعتماد به خدا. اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است, یعنی اتّکال به انسان دیگر نداشتن, کار خود را تا جایی که ممکن است خود انجام دادن و از احدی تقاضا نکردن است.
صداقت
استاد مطهری به صداقت حضرت به عنوان یک موضوع مستقل نپرداخته ولی آن­چه که از نوشته­های ایشان استنباط می­شود این­ است که ایشان معتقد است:
پیامبر اکرم9 در رسانیدن پیام خداوند و انجام مسؤولیت الهی­ با شهامت بودند و هیچ هراسی به دل راه نمی­دادند. و در ابلاغ پیام بسیار راستگو بودند. پیامبر اکرم9 به صداقت و راستگویی شهرت داشتند و نه تنها قبل از رسالت بلکه بعد از آن نیز تا آخرین لحظه­ی حیات راستگو بودند. طبق احادیثی که از عایشه همسر رسول اکرم9 رسیده است, افراد دروغگو شدیداً مورد تنفر پیامبر اکرم9 بودند, و بدترین صفات نزد رسول خدا9 دروغگویی بود.([18])
در زمینه­ی ناپسند بودن دروغگویی و اثرات سوء آن, سخنان بسیاری از پیامبر اکرم9 وارد شده است. مثلاً روزی مردی نزد رسول خدا9 آمد و عرض کرد:
«عنه9: وقد سأله رجل عن عمل الجنة؟ _ : الصدق, اذا صدق العبد برّ وإذا برّ آمن وإذا آمن دخل الجنة. قال: یا رسول­الله, وما عمل النار؟ قال الکذب, إذا کذب العبد فجر وإذا فجر, کفر, و إذا کفرَ یعنی دخل النار؛ چگونه می­توان وارد بهشت شد؟ حضرت فرمود: با راستگویی, زیرا وقتی بنده­ی خدا راستگو باشد کار نیک انجام داده و وقتی کار نیک انجام دهد به خدا ایمان دارد و وقتی به خدا ایمان داشت به بهشت داخل می­شود. آن مرد پرسید: انسان چگونه به آتش داخل می­شود؟ حضرت فرمود: «با دروغگویی زیرا بنده­ای که دروغ بگوید نافرمانی خدا نموده و وقتی نافرمانی خدا را نمود به خدا کفر ورزیده و وقتی به او کفر بورزد, داخل آتش می­شود.»([19])
بنابراین راستگویی, اثر مستقیم و ارتباط تنگاتنگ با ایمان دارد؛ پس کسی که ایمان به خدا و روز جزا دارد, هیچ­گاه دروغ نمی­گوید و امّا درباره­ی فلسفه دروغگویی این­که چرا انسان دروغ می­گوید, پیامبر اکرم9 فرمود: «لایکذب الکاذب الامن محانة نفسه علیه؛ هیچ دروغگویی دروغ نمی­گوید مگر از این­ جهت که ارزش خود را نشناخته و روح او نزدش سبک و بی­ارزش است.»([20])
ایشان حتی نسبت به دشمنان خویش هم صادق بوده و هرگز دروغ نمی­گفتند و کار دروغ­آمیز نمی­کردند. تا آن­جا که برخی از کج­اندیشان, به این پندار افتادند, که از این همه صداقت, به سود خویش بهره برند. لیکن, کمک خداوند و روشن اندیشی حضرت, آنان را ناکام گذاشت.
عبادات پیامبر
به جهت اشارات کوتاه شهید آیة الله مطهری در این زمینه به روایات مربوط به این قسمت از مبحث می­پردازیم:
فی الکافی: مسنداً, عن الفضیل­بن یسار, وعبدالملک, وبکیر, قالوا: سمعنا أباعبدالله7 یقول: کان رسول­الله9 یصلّی من التطوع مثلی الفریضة ویصوم من التطوّع مثلی الفریضة؛ امام صادق7 فرمود: رسول خدا9 دو برابر نمازهای واجب, نماز مستحبی می­خواند و همچنین دو برابر روزه­ی واجب, روزه­ی مستحبی می­گرفت.([21])
وفی المکارم: وکان9 یقول: جعل قرّة عینی فی الصلاة والصوم؛ رسول خدا9 می­فرمود: نور چشم من در نماز و روزه قرار داده شده است.([22])
و فی اسرار الصلوة للشهید الثانی: کان النّبی9 ینتظر وقت الصلوة ویشتدّ شوقه ویترقّب دخوله ویقول لبلال مؤذنه: أرحنایا بلال؛ رسول خدا9 با اشتیاق تمام انتظار وقت نماز را می­کشید, و مراقب آن بود. و چون وقت نماز می­رسید؛ به مؤذنش می­فرمود: ای بلال با اذن گفتن خوشحالمان کن.([23])
وفی التهذیب: باسناده, عن محمدبن علی­بن محبوب, عن العباس­بن معروف, عن عبدالله­بن المغیرة, عن معاویة­بن وهب قال: سمعت اباعبدالله7 یقول: وذکر صلاة النبی9 قال: کان یؤتی بطهور فیخمّر عند رأسه, ویوضع سواکه تحت فراشه, ثمّ ینام ماشاﺀالله فاذا استیقظ جلس ثمّ قلّب بصره فی السماﺀ ثمّ تلا الایات من آل عمران )انّ فی خلق السموات والارض( الایات ثمّ یستنّ ویتطهّر ثمّ یقوم إلی المسجد فیرکع أربع رکعات, علی قدر قرائته رکوعه وسجوده علی قدر رکوعه. یرکع حتّی یقال: متی یرفع رأسه ویسجد حتی یقال: متی یرفع رأسه. ثمّ یعود إلی فراشه. فینام ماشاءالله ثم یستیقظ فیجلس فیتلوالایات من آل عمران, ویقلب بصره فی السماﺀ ثمّ یستنّ ویتطهّر ویقوم إلی المسجد فیوتر ویصلی الرکعتین ثم یخرج الی الصلاة؛ شب­ها چون می­خواست بخوابد, ظرف آب در پوشیده­ای را بالای سرش می­گذاشتند و آن جناب مسواک خود را هم زیر رختخواب می­نهاد و می­خوابید آن­قدر که خدا بخواهد, چون از خواب بیدار می­شد؛ می­نشست و به آسمان نگاه می­کرد و آیات )ان فی خلق السموات والارض...( که در آخر سوره­ی آل عمران است را می­خواند, سپس دندان­ها را مسواک کرده و وضو می­گرفت و به محل نماز می­رفت, چهار رکعت از نماز شب را می­خواند, رکوع هر رکعتش به قدر قرائت, و سجودش به قدر رکوع آن طول می­کشید, به حدی که مردم می­گفتند: کِی, سر از رکوع بر می­دارد و به سجده می­رود؟!!
و همچنین سجده­اش به حدی طولانی بود که گفته می­شد چه وقت سر بر می­دارد, آن­گاه به بستر خود بر می­گشت و آن قدر که مشیت الهی بود, می­خوابید. و سپس بیدار شده و می­نشست و چشمان را به آسمان دوخته همان آیات را تلاوت می­فرمود: آنگاه مسواک می­کرد و وضو می­گرفت و به مسجد می­رفت و به خواندن چهار رکعت دیگر از نماز شب می­پرداخت, به همان نحو که قبلاً چهار رکعت خوانده بود, مجدداً به بستر خود مراجعت می­نمود و مقداری می­خوابید, سپس بیدار می­شد, نگاه به آسمان کرده همان آیات را تلاوت می­نمود. باز مسواک کرده و وضو می­گرفت و ﴿سه رکعت﴾ نماز شفع و وتر را می­خواند و بعد از آن دو رکعت نافله­ی صبح می­خواند و برای ادای فریضه­ی صبح وارد مسجد می­شد.([24])
از عایشه نقل شده که رسول خدا9 با ما حرف می­زد, و ما با او سخن می­گفتیم: همین­که موقع نماز می­شد, او را حالتی دست می­داد که گویی نه او ما را می­شناسد, و نه ما او را می­شناسیم.([25])
عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود, عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزی یکی از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت می­کنی؟ تو که آمرزیده­ای: جواب داد: آیا یک بنده­ی سپاسگزار نباشم؟
عن محمدبن مروان قال: سمعت اباعبدالله7 یقول: کان رسول­الله9 یصوم حتی یقال: لایفطر وأفطر حتی یقال لایصوم. ثمّ صام یوماً وافطر یوماً. ثم صام الاثنتین والخمیس. ثم آل من ذلک إلی صیام ثلاثة ایام فی الشهر, الخمیس فی أول الشهر والأربعاﺀ فی وسط الشهر. والخمیس فی آخر الشهر وکان9 یقول: ذلک صوم الدهر؛ از امام صادق7 نقل شده که رسول خدا9 در ابتدا آن قدر روزه می­گرفت که می­گفتند: دیگر افطار نمی­کند. پس آنقدر پشت سرهم افطار کرد که گفتند: دیگر روزه نمی­گیرد, پس از آن یک روز در میان روزه می­گرفت. بعد روزهای دوشنبه و پنج­شنبه از هر هفته را روزه می­گرفت. حضرت در هر ماه سه روز یعنی پنج­شنبه اول و چهارشنبه وسط و پنج­شنبه آخرماه را روزه می­گرفت. و می­فرمود: اگر کسی چنین کند؛ مثل آن است که تمام عمرش روزه باشد.([26])
رسول خدا9 دو ماه شعبان و رمضان را روزه می­گرفت و آن را به هم وصل می­کرد. ولی دیگران را ازاین معنا نهی می­نمود.
شاید مراد از نهی این باشد که آن حضرت خوش نداشت مردم تمام ماه شعبان را روزه بگیرند, چنان­که در پاره­ای از اخبار, امر شده که میان روزه­ی ماه شعبان ولو به یک روز در وسط آن افطار کنند.
حضرت یکسره به عبادت می­پرداختند, ولی به دیگران می­فرمودند: در هر ماه سه روز روزه بگیرید و به اندازه­ی طاقت عبادت کنید, بیش از ظرفیّت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد.
با رهبانیّت و انزوا و گوشه­گیری و ترک اهل و عیال مخالف بودند. بعضی از اصحاب که چنین تصمیمی گرفته بودند, مورد انکار و ملامت قرار گرفتند.
همچنین می­فرمودند: بدن شما, زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقی بر شما دارند که می­بایست آن­ها را رعایت کنید.
استاد مطهری با اشاره به این مطلب در نحوه­ی عبادت پیامبر9 می­فرماید:
در حال انفراد, عبادت را طول می­دادند؛ گاهی در حال تهجّد ساعت­ها سرگرم بودند, امّا جماعت را مختصر می­کردند و رعایت حال اضعف مأمومین را لازم می­شمردند و به آن توصیه می­کردند.([27])
نظم و انضباط
از منظر استاد مطهری1 از اصول جالب توجه در منطق عملی پیامبر اکرم9 اصل نظم و انضباط است. به طوری که در همه­ی جلوه­های زندگی آن حضرت عینیت داشته و سراسر زندگی آن جلوه­ی تام حق و وجه الله الاعظم, نظم و تنظیم امور بود.
آن­گاه که به خانه وارد می­شدند, اوقات خود را تقسیم می­کردند و هر بخش آن را برای انجام برنامه­ای خاص در نظر گرفته بودند چنان­که در خبر آمده است که امام حسین7 از امیرمؤمنان7 درباره­ی برنامه و وضع پیامبر اکرم9 در داخل خانه سؤال نمودند و حضرت علی7 چنین پاسخ دادند:
وکان اذا أوی منزله جرّاً دخوله ثلاثه اجزاﺀ, جزﺀ لله عزّوجلّ, جزﺀ لاهله وجزﺀ لنفسه, ثمّ جزاً جزﺀ بینه وبین الناس, فیردّ ذلک علی العامّة والخاصّة ولایدّخر عنهم شیئاً؛ و چون آن حضرت به منزل می­رفت, اوقات خویش را به سه قسمت تقسیم می­کرد, قسمتی را برای عبادت خدا, قسمتی را برای اهل­بیت خود و قسمتی را به خود اختصاص می­داد, سپس آن قسمتی را که به خود اختصاص داده بود, میان خود و مردم تقسیم می­کرد و بخشی از آن را به مردم اختصاص می­داد و عام و خاص را می­پذیرفت و چیزی از آن­ها مضایقه نمی­کرد.
پیامبر اکرم9 اسوه­ی نظم و انضباط بودند و نظمی دقیق و الهی بر همه­ی شؤون و رفتار ایشان حاکم بود, همان چیزی که در حیات نورانی ائمه: نیز چشمگیر است و تلاش شده تا حیات مسلمانان براساس نظم قائم شود.
اصحاب حضرت آن­چنان تحت تأثیر نفوذ ایشان انضباط را رعایت می­کردند که گاهی ایشان صلاح نمی­دانستند مطالبی را آشکار کنند تا مبادا دشمن از آن آگاه گردد, اما اصحاب بدون تأمل و هدر دادن وقت و فرصت آن را انجام می­دادند.
مثلاً زمان آماده باش برای حرکت به سوی مقصد, همه به طرفی که حضرت فرمان می­دادند, روانه می­شدند, بدون آن­که از مقصد نهایی آگاه باشند هرچند در لحظات آخر آگاه می­شدند.
گاه به عده­ای دستور می­دادند که به طرفی حرکت کنند و نامه­ای به فرمانده­ی آن­ها می­دادند و فرمودند: بعد از چند روز که به فلان نقطه رسیدی نامه را باز کن و دستور را اجرا کن. آن­ها چنین می­کردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمی­دانستند مقصد نهایی کجاست و برای چه مأموریتی می­روند, و بدین ترتیب دشمن و جاسوس­های دشمن را بی­خبر می­گذاشتند و احیاناً آن­ها را غافلگیر می­کردند.([28])
آداب نظافت
در این زمینه استاد اشاره­ی اندکی کرده­ است, ولی نگارنده به تبیین آن می­پردازد.
حضرت از کودکی به پاکیزگی علاقه داشتند و در نظافت بدن و لباس بی­نظیر بودند, علاوه بر آداب وضو اغلب روزها خود را شستشو می­دادند, و این هر دو را جزﺀ عبادت قرار می­دادند. موی سر را با برگ سدر می­شستند و شانه می­کردند و خود را با مشک و بخور عنبر خوشبو می­کردند به طوری که از هرجا عبور می­کردند تا مدتی بوی عطر به مشام می­رسید. روزانه چند بار به خصوص شب­ها پیش از خواب و پس از بیدار شدن دندان­ها را به دقت مسواک می­کردند. جامه­ی سفیدشان که تا نصف ساق­ها را می­پوشانید, همیشه تمیز بود. پیش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهان را می­شستند و از خوردن سبزی­های بدبو پرهیز می­نمودند, شانه و سرمه­دان و مقراض و آینه و مسواک را در مسافرت به همراه می­بردند. خانه­ی حضرت با تمام سادگی که داشت, همیشه پاکیزه بود. تأکید می­فرمودند که زباله­ها را به هنگام روز بیرون ببرند تا شب به جای نماند. به یاران و پیروان خود تأکید می­فرمودند که سر و تن و جامه و خانه­هایشان را تمیز و خوشبو نگاهدارند. روزهای جمعه را غسل کنند و خودشان را معطر سازند تا بوی بد از آن­ها استشمام نشود و آن­گاه در نماز جمعه حضور یابند. ([29])
از امام صادق7 روایت شده که فرمود: برای رسول خدا9 مشگدانی بود که پس از هر وضو بلافاصله آن را به دست گرفته خود را معطر می­ساخت و در نتیجه چون ازخانه بیرون می­آمد, بوی عطر از آن حضرت منتشر می­شد.([30])
همچنین فرمود: بیش از آن مقداری که برای خوراک خرج می­کرد, به عطر پول می­داد.([31])
لباس پیامبر9
رسول خدا9 هر نوع لباسی که برایشان فراهم می­شد, می­پوشیدند, از لنگ و پیراهن و امثال آن. حضرت از لباس سبز خوششان می­آمد و بیشتر لباس­هایشان سفید بود. ایشان می­فرمودند: زنده­های خود را سفید بپوشانید و مردگان خود را با آن کفن کنید.
در جنگ و در حال عادی لباس لایه­دار می­پوشیدند.
قبایی از سندس داشتند که چون بر تن می­کردند, رنگ سبز آن با سفیدی رنگ آن حضرت نمایش جالبی داشت. لباسی که روی لباس­ها می­پوشیدند با زعفران رنگ شده بود, و با همان لباس نماز جماعت می­خواندند.([32])
ادامه دارد...
پی­نوشت:
[1] . محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 16، ص 8 28 .
[2] . الکافی ج 1, ص 183 و 184, المحاسن ج 1, ص 176؛ کتاب الغیبة , ص 128 و 129.
[3]. مرتضی مطهری, سیری در سیره نبوی, ص 62 , انتشارات صدرا, چاپ 1368.
[4]. مصطفی دلشاد تهرانی, سیره نبوی, ص 35, دفتر اول.
[5]. مرتضی مطهری, وحی و نبوت, ص 128, انتشارات صدرا, چاپ 1369.
[6]. سید ابوالفضل مجتهد زنجانی, محمد9 خاتم پیامبران, ج 1.
[7]. شیخ طوسی, امالی, ج 1, ص 484.
[8]. سفینة البحار, ج 1, ص 392 و اصول کافی, ج 2, ص 259.
[9]. همان, سیری در سیره نبوی, ص 42 تا 45.
[10]. همان, سیری در سیره­ی نبوی, ص 64 .
[11]. همان, ص 68 و 69 .
[12]. همان, ص 69 _ 65 .
[13]. همان, سیری در سیره نبوی, ص 73 _ 70.
[14] . مرتضی مطهری, وحی و نبوت, ص 134.
[15] . همان, سیری در سیره نبوی, ص 237 و 238.
[16] . همان, ص 282 و 283. و «لایستعنّ احدکم من غیره ولو بقضمة من سواک».
[17] . همان, سیری در سیره نبوی, ص 282 و 281 و ر.ک؛ حاج شیخ عباس قمی; , کحل البصر فی سیرة سیّد البشر9, ص 69 .
[18] . کنز العمال, ح 17379 ‎: کان ابعض الخلق الیه الکذب.
[19] . محمد محمدی ری­شهری, میزان الحکمة, ج 11, ص 5125 , ح 17408.
[20] . کنزالعمال, ج 3, ص 625 , ح 8231 .
[21]. محمد حسین طباطبایی, سنن النبی, ص 234, انتشارات اسلامیه, چاپ 1354.
[22]. همان, سنن النبی, ص 268 و 269.
[23]. همان, ص 268.
[24]. همان, ص 240.
[25]. محمدباقر مجلسی, بحارالانوار, ج 84 , ص 257.
[26]. کافی, ج 4, ص 92.
[27]. همان, وحی و نبوت, ص 125.
[28]. همان, وحی و نبوت,ص 138 و 139.
[29]. ر.ک؛ همان, ص 133.
[30]. همان, ص 515 و همان, ص 44.
[31]. کافی, ج 6 , ص 512 و رواه فی المکارم, ج 1, ص 45.
[32]. احیاﺀ العلوم, ج 2, ص 372 و 377.
سوتیتره
نتیجه این است که انسان می­تواند در همه­ی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد و در تمام شرایط سیره عملی حضرت رسول9 را الگوی عملی خویش قرار دهد.
پیامبر اکرم9 در رسانیدن پیام خداوند و انجام مسؤولیت الهی­ با شهامت بودند و هیچ هراسی به دل راه نمی­دادند. و در ابلاغ پیام بسیار راستگو بودند.
از منظر استاد مطهری1 از اصول جالب توجه در منطق عملی پیامبر اکرم9 اصل نظم و انضباط است. به طوری که در همه­ی جلوه­های زندگی آن حضرت عینیت داشته و سراسر زندگی آن جلوه­ی تام حق و وجه الله الاعظم, نظم و تنظیم امور بود.

تبلیغات