آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

شناسایی ویژگی‏های انسان از دیدگاه قرآن، همواره مورد توجه اندیشمندان اسلامی بوده است. در قرآن کریم، دو دسته از آیات درصدد تبیین این ویژگی‏ها برآمده‏اند. دسته‏ای از آنها به ثناگویی او پرداخته و بهترین سپاس‏ها و ستایش‏ها را در حق او روا می‏دارند و دسته‏ای دیگر او را سرزنش کرده و بدترین نکوهش‏ها را نثارش می‏کنند. هدف از این نوشتار، رازگشایی از این توصیفات دوگانه قرآنی است. تحقیق حاضر با رویکرد نظری و روش کتابخانه‏ای و به منظور نقد و بررسی اقوال و آراء برخی از اندیشمندان اسلامی انجام شده است. تفکیک بین مرحله تکوین که خداوند امکانات و توانایی‏های ویژه‏ای در اختیار انسان قرار داده و مرحله ارزش‏گذاری اخلاقی که همواره با اراده و اختیار و تکلیف همراه است، کلیدی است که می‏تواند در بازگشایی این راز به ما مدد رساند.

متن

قرآن کریم آیات فراوانی را به انسان و بیان اوصاف و ویژگی‏های او اختصاص داده است. در برخی از این آیات، عالی‏ترین ثناها و ستایش‏ها درباره انسان به کار رفته و به بهترین شکل و با زیباترین الفاظ از او سخن رفته و ویژگی‏های منحصر به فردی به او نسبت داده شده است؛ در حالی که در برخی آیات دیگر، بدترین نکوهش‏ها در مورد انسان به کار رفته و او با الفاظ صریح و غیرصریح سرزنش شده است.
اکنون سؤال اصلی نوشتار حاضر، این است که راز این توصیف دوگانه در چیست؟ و اینکه این دو دسته از آیات چگونه با هم جمع می‏شوند و تفسیر آنها چگونه خواهد بود؟ آیا متعلق و موضوع دسته اول از آیات، با متعلق آیات دسته دوم یکی است؟ آیا انسانی که آن‏گونه تکریم شده، همان انسانی است که این‏گونه نکوهش گشته؟ چه رازی در انسان قرآن وجود دارد که قرآن چنین گوناگون از او یاد می‏کند؟ داستان انسان قرآن، چگونه داستانی است؟ گره‏گشایی از داستان انسان چگونه میسور خواهد شد؟ ضرورت رسیدن به نقطه مشترکی از تفسیر این دو دسته از آیات، با هدف شناخت بهتر انسان مطلوب قرآن، اهمیت این پژوهش را مضاعف می‏کند. به همین منظور، بسیاری از اندیشوران و مفسّران در ذیل آیات و البته به صورت خاص و جزئی درصدد پاسخ‏گویی به سؤالات پیش‏گفته برآمده و هریک از ظن‏خویش، به‏رازگشایی‏این‏معما همت گماشته‏اند. این نوشتار نگاه تازه و البته جامعی به موضوع داشته و با طرح برخی از این پاسخ‏ها، نقد گونه‏ای از هریک از آنها ارائه می‏کند. پاسخ‏های ارائه شده، در برخی موارد ممکن است ناظر به یکدیگر باشند. به همین جهت، پس ازنقل‏پاسخ‏ها،مؤلفه‏های‏اصلی‏هرپاسخ‏راطرح می‏کنیم و سپس به تحلیل و ارزیابی پاسخ ارائه شده می‏پردازیم.
آیات ستایشگر انسان
1. انسان خلیفه خدا در زمین است.2
2. انسان موجودی انتخاب شده و برگزیده است.3
3. انسان دارای شخصیتی مستقل و آزاد است و با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و شقاوت را برخواهد گزید.4
4. انسان امانت‏دار خدا و دارای رسالت و مسئولیت است.5
5. انسان از کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است و خداوند او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است.6
6. نعمت‏های زمین برای انسان‏آفریده شده است.7
7. در سرشت انسان، علاوه بر عناصر مادی که در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد، عنصری ملکوتی و الهی وجود دارد.8
8. او به حکم فطرتش از قوه تمیز نیک و بد برخوردار است.9
9. ظرفیت علمی انسان، بزرگ‏ترین ظرفیتی است که یک مخلوق ممکن است داشته باشد.10
مواردی دیگری نیز هست که قرآن با صراحت یا اشاره آدمی را ستوده است تا جایی که خودش نیز در آفرینش چنین مخلوقی به خودش تبریک و آفرین گفته است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(مؤمنون: 14) چراکه انسان را در بهترین ساختار و تقویم آفریده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.» (تین: 4)
آیات نکوهشگر انسان
1. انسان بسیار ناسپاس و پوشاننده حق است.11 ناسپاسی او آشکار است.12 علاوه بر این، او ستم‏پیشه است.13
2. او بسیار شتابگر است.14 اصلاً گویی از عجله آفریده شده است.15
3. او بسیار حریص است؛ با رسیدن شر، ناله و فریاد می‏کند و با رسیدن به خیر، از دیگران دریغ می‏ورزد.16
4. او ممسک و بخیل است.17
5. اگر اندکی شر و بدی به او برسد، زود ناامید می‏شود.18
6. اگر احساس کند و گمان برد که نیازش برآورده شده ودیگربه‏کسی‏نیازمندنیست،دست‏به‏شورش‏وطغیان‏می‏زند.19
7. انسان ضعیف و ناتوان است.20
8. موجودی است جدل پیشه.21
9. او به شدت، دوستدار مال است.22 در این مسیر، زیاده‏خواهی می‏کند.23
نیز آیات فراوان دیگری هست که به بیان اوصاف انسان می‏پردازد و این توصیف تا «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف: 179) و «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(تین: 5) نیز ادامه می‏یابد.
پس از ذکر نمونه‏هایی از هر دسته از آیات، آراء پیرامون آنها را در قالب پاسخ‏هایی ارائه می‏نماییم.
پاسخ اول
ستایش‏ها ناظر به انسان با ایمان، و نکوهش‏ها ناظر به انسان بی‏ایمان است.24
استاد مطهّری در این‏باره معتقد است:
حقیقت این است که این مدح و ذم، از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش ستودنی است و نیمی دیگر نکوهیدنی؛ نظر قرآن به این است که انسان، همه کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد.25
از نظر استاد،26 انسان در ناحیه خصلت‏ها و خوی‏ها، موجودی بالقوه است؛ یعنی در آغاز تولد، فاقد خوی و خصلت است؛ بر خلاف حیوانات که هریک با برخی ویژگی‏ها متولد می‏شوند. انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است و از طرفی خوی‏پذیر و خصلت‏پذیر است، به وسیله خصلت‏ها و خوی‏هایی که رفته رفته پیدا می‏کند، یک سلسله «ابعاد ثانوی» علاوه بر ابعاد فطری برای خویش می‏سازد. انسان یگانه موجودی است که قانون خلقت، قلم ترسیم چهره او را به دست خودش داده است که هرگونه که خود می‏خواهد آن را ترسیم کند؛ یعنی بر خلاف اندام‏های جسمانی‏اش (که کارش در مرحله رحم به پایان رسیده است) و بر خلاف خصلت‏های روحی و اندام‏های روانی حیوانات (که آنها نیز در مرحله قبل از تولد پایان گرفته است) اندام‏های روانی انسان ـ که از آنها به خصلت‏ها و خوی‏ها و ملکات اخلاقی تعبیر می‏شود ـ به مقیاس بسیاروسیعی‏پس‏ازتولدساخته‏می‏شود.
این است که هر موجودی حتی حیوان، آن چیزی است که او را ساخته‏اند؛ ولی انسان آن چیزی است که خود بخواهد باشد. ایشان شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی را که بالقوه دارد ایمان می‏دانند.27 از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا برمی‏خیزد و به مدد ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج می‏گردد و ابزاری مفید می‏شود.
پس انسان حقیقی که خلیفه‏اللّه و مسجود ملائکه است، همه چیز برای اوست و سرانجام دارنده همه کمالات انسانی است، انسان با ایمان است نه انسان بی‏ایمان. انسان منهای ایمان کاستی دارد و ناقص است. چنین انسانی حریص، خونریز، بخیل و ممسک، کافر و از حیوان پست‏تر است.
شهید مطهّری، انسان فاقد ایمان و جدا از خدا را انسان واقعی نمی‏داند.28 انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و به یاد او آرام می‏گیرد بپیوندد، دارای همه کمالات است و اگر از آن حقیقت یعنی خدا جدا بماند، درختی را ماند که از ریشه‏اش جدا شده است.
آیت‏اللّه مکارم شیرازی نیز پس از طرح این پرسش که راه تعامل و توافق آیات نکوهشگر انسان با آیات ستایشگر او چیست و مذّمت انسان چگونه با مقام خلیفه‏اللهی وی سازگار است؟ وی می‏گوید:
انسان دارای دو بعد وجودی است و به همین دلیل می‏تواند در قوس صعودیش به اعلی علیین رسد و در قوس نزولیش به اسفل سافلین کشیده شود. اگر تحت تربیت مربیان الهی قرار گیرد و از پیام عقل الهام پذیرد و خودسازی کند، مصداق «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» می‏شود، و اگر به ایمان و تقوا پشت کند و از خط اولیای خدا خارج گردد به صورت موجودی ظلوم و جهول و کفّار و یؤوس و کنود درمی‏آید.29
به نظر ایشان، آن‏همه مقام و شخصیت و ارزش انسان مشروط به این است که تحت نظر رهبران الهی قرار گیرد. در غیر این صورت، انسان به گونه گیاهی خودرو پرورش می‏یابد و در میان هوس‏ها و شهوات، غوطه‏ور می‏شود، سرمایه‏های عظیمی را که بالقوه دارد از دست می‏دهد و جنبه‏های منفی در او آشکار می‏شود. طبیعت انسانی ذاتا واجد چنین صفات زشتی نیست.30
در تفسیر هدایت نیز آمده است:
آدمی از دوگونه آفریده شده است: نور (از خدا) و تاریکی (از نفس خودش) و خدای متعال می‏فرماید: «مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ»[نساء: 79 ]دیگر چیزهایی که در انسان است همچون تجلیاتی از نیرو و ضعف و خیر و شر، همه سایه‏هایی از این دو گونه است. چیزی که هست بر انسان لازم است که در آن بکوشد تا بر تاریکی و سایه‏های موجود در نفس خود غالب شود و نور و تابش آن را رشد دهد... خدای تعالی نهفته‏های نفس بشر را از خیر و شر به او معرفی کرده و به او اراده انتخاب و اختیار داده است تا به وسیله آن از صفات بد و طبایع آن در صورتی که بخواهد تجاوز کند یا در راه آنها روانه شود [دوری کند] و برای وی راهی‏راکه‏چون‏ازآن‏برودسالم‏می‏ماندمعین‏کرده‏است.31
صاحب این تفسیر گفته است: «هر جا که از کلمه انسان ذکری به میان می‏آید، ظاهرا مقصود، طبیعت نخستین انسان و پیش از تزکیه و تعلیم است.»32 بنابراین به نظر این گروه، ذات انسانی می‏تواند واجد صفات منفی شود؛ اگر تحت تعلیم و تزکیه قرار نگیرد.
مؤلفه‏های اصلی پاسخ اول
الف) انسان در آغاز تولدش نه واجد صفت مثبتی است و نه دارای صفت منفی. بلکه او همه اینها را به شکل بالقوه داراست و می‏تواند بالقوه‏هایش را به فعل تبدیل کند. پس طبیعت نخستین انسان، هیچ جهت و سمت و سویی ندارد و چون جهت ندارد، نمی‏توان گفت که یکی اصل است و دیگری فرع یا یکی بر دیگری رجحان دارد. در حقیقت انسان است که باید به قابلیت‏ها و قوه‏هایش، سمت‏وسو دهد و آنها را از قوه محض به فعلیت درآورد. پس طبیعت انسان، چون فعلیتی و جهتی ندارد، نه به آن ستایشی تعلق می‏گیرد و نه نکوهشی.
ب) ستایش‏های خداوند در قرآن به انسانِ تربیت شده تحت نظر انبیای الهی تعلق می‏گیرد و نکوهش‏های او به انسان دور مانده از ایمان.
اگر انسان در مسیر از قوّه به فعل درآمدن، به عامل ایمان تمسک کند و تحت تربیت مربیان الهی قرار گیرد و خودسازی و تهذیب نفس کند، خصلت‏های نیک خویش و کمالات و استعدادهای مثبت‏اش را به فعلیت درخواهد آورد و تنها در این صورت است که ستایش‏های خداوند از انسان به او تعلق می‏گیرد. اوست که شایستگی جانشینی خداوند در روی زمین را داراست و اوست که همه آنچه در آسمان‏ها و زمین است مسخر فرمانش‏اند و اوست که لیاقت اینکه مسجود فرشتگان باشد را داراست. اما اگر چنین نشد و انسان به این ابعاد مثبت روی نیاورد و خود را از ایمان و تقوا دور کرد، دیگر این انسان، ارزش و لیاقت ستایش خداوند را نخواهد داشت؛ بلکه مستوجب سرزنش و نکوهش خواهد بود. این انسان، ابعاد منفی وجودی خویش را به فعلیت درآورده، آن‏گاه به صورت موجودی ظالم و جاهل و... درخواهد آمد. به تعبیر شهید مطهّری، انسانِ فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نخواهد بود.
نقد پاسخ اول: این دیدگاه، وجود استعدادهای مثبت و منفی را در انسان به شکل یکسان می‏پذیرد و از نظر صاحبان این دیدگاه، هیچ‏یک از این دو، بر دیگری اصالت و برتری ندارد و عوامل رشد و زمینه‏های به فعل درآوردن هریک فراهم شود، به عرصه ظهور می‏رسد. اگر به دنبال نیکان و صالحان رفت، استعدادهای کمالی و معنوی‏اش شکوفا خواهند شد و اگر به آنها پشت کرد و راه دوری از آنها را برگزید، استعدادهای حیوانی و مادی‏اش بروز خواهند یافت. اما اینکه اصالت با کدام است؟ پرسشی است که پاسخش را از دیدگاه اول نمی‏توان دریافت.
مطلب دیگر اینکه جایگاه و پایگاه هر یک از این زمینه‏های منفی و مثبت در انسان در کجاست؟ آیا خوبی و بدی، خیر و شر در انسان به هم آمیخته است؟ و هیچ‏یک جایگاه مخصوص به خود ندارند؟
نکته سوم اینکه به نظر می‏رسد ایمان و تزکیه و تعلیم، مربوط به مرحله‏ای است که انسان دارای اختیار و اراده است و خداوند او را به اجرای اوامر و ترک نواهی تکلیف کرده است؛ در حالی که می‏بینیم بسیاری از مدح‏های قرآن از انسان، اصلاً ناظر به این مرحله نیست و به مرحله قبل از این، توجه دارد که همان مرحله تکوین است و شاید بهتر است گفته شود مدح در اینجا، مدح آفرینشگرِ انسان است که برای به کمال رساندن او، چنین امکانات و استعدادهایی در اختیارش قرار داده است. پس نمی‏توان گفت همه مدح‏های خداوند، به انسانِ به علاوه ایمان تعلق می‏گیرد.
پاسخ دوم
مدح‏ها ناظر به فطرت انسان و نکوهش‏ها ناظر به طبیعت انسان است.33
از این نظرگاه، انسان همه استعدادهای منفی و مثبت را به شکل بالقوه داراست، اما استعدادهای مثبت در فطرت اوست و استعدادهای منفی در طبیعتش و اولی اصل است و دومی فرع.
از دیدگاه علّامه طباطبائی، آدمی دارای دو حال است:
یکی حال فطری و دیگری حال عادی. حاکم در حال عادی، عرف و عادت است؛ اما حال فطری انسان به گونه‏ای است که به عادات و رسوم مشوب نگشته و عرف و عادت هیچ دخل و تصرفی در آن ندارد. به همین دلیل، انسانی که با تأیید الهی و یا به خاطر پیشامدی، اسباب ظاهری را فراموش کرده، به فطرت ساده خود بر گشته، همواره چشم امید به خدای خود دوخته و رفع گرفتاری‏اش را از او می‏خواهد نه از اسباب ظاهری.34
ایشان در ذیل آیه 14 آل‏عمران می‏گوید:
مراد از حب شهوات، علاقه معمولی نیست، پس دلدادگی و مرحله شدید حب است (که خود نوعی جنون است و به همین جهت به شیطان نسبت داده شده) و اگر مراد، اصل علاقه‏مندی که امری است فطری می‏بود، به شیطان نسبتش نمی‏داد؛ چون علاقه معمولی و فطری را خداونددر دل همه‏نهاده‏است.35
بر این اساس، وی بیشتر مواردی راکه صفات نکوهیده به انسان نسبت داده شده، ویژه گروه خاصی نمی‏داند، بلکه صفت نوع بشر و از طبایع او می‏داند.
امام خمینی قدس‏سره نیز در این‏باره می‏گوید:
بدان که از برای قلب، که مرکز حقیقت فطرت اوست، دو وجهه است: یکی وجهه به عالم غیب و روحانیت؛ و دیگر، وجهه به عالم شهادت و طبیعت. و چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشئه دنیاست ـ چنانچه آیه شریفه «فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ» نیز شاید اشاره به آن باشد ـ از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیت و فطرت در این حجاب وارد شود، و کم‏کم احکام طبیعت بر آن احاطه کند، و هرچه در عالم طبیعت رشد و نمای طبیعی کند احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود. و چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه، هم‏آغوش باشد که آن قوه شیطنت ـ که ولیده واهمه است ـ و قوه غضب و شهوت می‏باشد. و هر چه رشد حیوانی کند این سه قوه در او کامل شود و رشد نماید و احکام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید کریمه شریفه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» اشاره باشد به نور اصلی فطرت، که تخمیر به ید قدرت حق تعالی شده و آن «احسن تقویم» است؛ زیرا که بر نقشه کمال مطلق جمال تام است و رد به «اسفل سافلین» اشاره به این احتجاب به طبیعت ـ که اسفل سافلین است ـ باشد. و چون این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غالب و چیره است، و کم اتفاق افتد که کسی به خودی خود بتواند از این حُجُب بیرون آید و با فطرت اصلیه سیر به عالم اصلی خود بنماید و به کمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق ـ تبارک و تعالی ـ به عنایت ازلی و رحمت واسعه، انبیاء عظام ـ علیهم السلام ـ را برای تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، کمک به فطرت داخلیه کنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند.36
آیت‏اللّه جوادی آملی در این‏باره به تفصیل سخن گفته است. از نگاه ایشان، قرآن، از انسان دو تصویر نشان می‏دهد: تصویری از طبیعت انسان و تصویری از حقیقت او؛ به لحاظ طبیعت، ترسیم می‏نماید که با در نظر گرفتن آن بخش مادی و طبیعی، آدمی را همواره در پی اسراف و اتراف و لذت‏جویی و رفاه‏طلبی و تن‏پروری می‏داند و بیش از پنجاه آیه مشتمل بر نکوهش انسان در همین زمینه طبیعی ارائه می‏فرماید؛ اما جنبه دیگری نیز برای انسان در قرآن کریم بیان شده که همه ملکات و فضیلت‏های بلند انسانی ـ الهی چون کرامت، خلافت، حمل امانت، شرافت و... را دربر می‏گیرد و آن، همان حقیقت روح‏اللهی و اصل و اساس انسانی است که طبیعت را به عنوان فرع و تابع، زیر پوشش خود گرفته است. با توجه به این سخن، پاسخ این پرسش که «سرشت انسان چگونه است؟» آشکار می‏شود؛ زیرا از یک‏سو وجود دو جنبه مذکور در انسان نشان می‏دهد که آدمی، هرگز با سرشتی بی‏تفاوت نسبت به خیر و شر آفریده نشده و از سوی دیگر، به جهت اصالت جنبه ملکوتی با آن همه فضایل الهی و فرع بودن طبیعت رفاه طلب آدمی، روشن می‏شود که گرایش انسان به لحاظ اصل حقیقت خود به سوی فضایل و ملکات الهی ـ انسانی است و سمت و سوی وجود و چهره جان او همواره با ایمان و خیر و مسائل ارزشی رو به روست.37
رغبت به کار نیک، طبع اولین و حالت مستقیم انسان است و میل به شر و تباهی، حالت ثانوی و انحرافی اوست. انسان ذاتا خوبی‏ها را می‏خواهد و زیبایی‏ها را می‏جوید،ازبدی‏هاگریزان‏واززشتی‏هاروی‏گردان‏است.38
آیت‏اللّه جوادی آملی می‏نویسد: «فطرت و سرشت آدمی به خیر و نیکویی گرایش دارد و آن را نه می‏توان ذاتا مایل‏به‏پلیدی‏دانست‏ونه‏بی‏تفاوت‏نامید.»39 به باورایشان:
آدمی دارای طبیعت است و فطرت که اوّلی تن‏پرور و لذت‏جوست و دومی حق‏طلب و عدالت‏خواه. هر کس فطرت را بر طبیعت خویش غالب سازد و به جهاد با هواهای نفسانی برخیزد، مالک نفس خویش خواهد شد؛ چنان‏که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «جاهدوا اهواءکم، تملکوا انفسکم»؛40 با هوس‏ها جهاد نمایید تا مالک خودتان شوید. وگرنه انسان مغلوب نفس و گرفتار طبیعت تاریک خود و مشمول کلام نورانی امیرمؤمنان علیه‏السلام خواهد شد که فرمودند: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر.»41
آیت‏اللّه جوادی آملی افزون بر ادلّه نقلی، به شاهدی تجربی نیز استناد می‏جوید و می‏نویسد:
فطرت پاک و قلب سلیم را از یک جهت می‏توان به دستگاه گوارش سالم تشبیه کرد که برای نخستین بار اگر سم را در او وارد کنند، به طور طبیعی نمی‏پذیرد و آن را برمی‏گرداند، اما همین دستگاه، عسل را به راحتی می‏پذیرد و آن را هضم می‏کند. کودک انسان نیز برای نخستین بار اگر اقدام به دروغ‏گویی کند، با واکنش فطرت سالم خویش روبه‏رو می‏شود و با اموری چون سرخ شدن چهره، لکنت زبان و عرق کردن، این پلیدی خلاف فطرت را بالا می‏آورد.42
پس انسان از آن جهت که دارای فطرت الهی است مورد ستایش آیات قرآن قرار گرفته و از آن جهت که در بند طبیعت و تابع شهوت و غضب است، مورد مذمت قرآن است و ضعیف است و هلوع و... .43
اما اینکه چرا فطرت این‏گونه است و طبیعت آن‏گونه؟ وی پاسخ می‏دهد: پشتوانه فطرت انسان، روح الهی است، اما طبیعت او به گِل وابسته است. بنابراین همه فضایل انسانی به فطرت و همه رذایل به طبیعت او بازمی‏گردند. اگر انسان به طبیعت خود توجه کند و از هویت انسانی خود که روح اوست غافل گردد و به تعبیر دیگر44 اگر انسان جایگاه حقایق و اعتباریات را نشناسد و آنها را درهم آمیزد و حیات حقیقی‏اش را در امور ناحقیقی هزینه کند، دچار بزرگ‏ترین خسارت و زیان گردیده و نه تنها از پیمودن مسیر کمال باز می‏ماند، بلکه دچار انحطاط می‏شود تا آنجا که قرآن می‏فرماید: «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.» انسان باید مناطق امن هستی خویش را از مناطق خطر جدا سازد.45 زیرا آدمی از یک‏سو با فرشته‏خویی و ویژگی‏های ملکوتی، به آسمان معطوف است و از سوی دیگر، خصیصه‏های حیوانی و نباتی او را به زمین‏گرایی می‏خواند. فرشته‏خویی او یک سره دارای آثار مثبت است و در این ساحت هیچ خطری او یا دیگران را از سوی او تهدید نمی‏کند. خدای سبحان انسان را فطرتی عطا فرموده است که نه تنها یک سره نور محض است، بلکه هر آنچه از او نیز نشأت می‏گیرد حقیقتا نور است. این فطرت با هیچ کس و هیچ چیز درگیر نیست، نه با خود آدمی و نه با دیگری؛ زیرا پرتوی از این فطرت نورانی، عقل آدمی است که هر آنچه از او صادر می‏شود مثبت است؛ به این بیان که عقل انسان، نه ضد خود او سخن می‏گوید و نه با دیگری به تنازع برمی‏خیزد؛ یعنی آنکه عاقل است نه با خود می‏ستیزد و نه بر دیگری ستم روا می‏دارد. پس عقل و فطرت در هستی انسان، قلمرو پر برکت و بی‏خطری است که نه محتاج مراقبت و راهنمایی بیگانه است و نه نیازمند هشدار و اعلام خطر؛ از این‏رو، قرآن کریم هرگونه تغییر و تبدیل را در این قلمرو ملکوتی و بی‏خطر نفی می‏کند: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.» (روم: 30) بنابراین هر کس یک سره اهل این قلمرو باشد و همه هستی‏اش منوّر به نور فطرت گردد، هرگز به اختلاف و دوگانگی و خودخواهی و دیگر ناهنجاری‏های روانی دچار نمی‏شود و پیامبران الهی این‏گونه‏اند که در عین تفاوت نسبی و نژادی، برادرانی با دین واحدند... .
در این قلمرو انسان تا جایی تکامل پیدا می‏کند که به «افق اعلی» و مقام «او ادنی» می‏رسد که از مقام فرشتگان برتر است: «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی.»(نجم: 7ـ9)46
آیت‏اللّه جوادی آملی پس از بیان قلمرو فطرت و در تبیین قلمرو طبیعت، شئون انسان را به ادراکی و تحریکی تقسیم می‏کند و می‏گوید:
اما قلمرو دیگری نیز در حیات گسترده انسان وجود دارد که بر اساس «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرا مِن طِینٍ»(ص: 71) به مرزهای طبیعت می‏رسد و با وجود برکات فراوانی که به همراه دارد خطرساز و نیازمند هشدار و مراقبت است و آنچه به عنوان لزوم اعتدال و میانه‏روی توصیه می‏شود و در سخنانی چون: «خیر الامور اوسطها»47 ظهور می‏کند، مربوط به همین منطقه طبیعت است که در زوایای آن می‏توان حس، خیال، تخیل، وهم، شهوت و غضب آدمی را مشاهده کرد که هر یک از این امور هم برکت‏آور است و هم خطرساز (در قلمرو فطرت، سخن از خیرالامور اوسطها نیست، بلکه هر اندازه سرعت و سبقت و طلب و همت در حیات طیبه بیشتر باشد عاقلانه‏تر و پسندیده‏تر است.) این شئون چهارگانه ادراکی (حس، خیال، واهمه و متخیله) اگر تحت فرماندهی پنجمین نیرو یعنی عقل نظری درآید، ثمرات و برکات بزرگی به بار خواهد آورد، اما اگر انسان عقلِ امیر را از مسند فرماندهی به زیر آورد و شئون ادراکی خود را از تأدیب و تعدیل و راهنمایی عقل محروم سازد، چنان است که کابل فشار قوی برق را بدون حریم و پوشش به درون خانه خود وارد کرده، در معرض تماس مستقیم با خویش قرار دهد.48
شئون تحریکی انسان همچون شهوت و غضب نیز دارای دو قلمرو متفاوت است که یکی برکت‏آفرین و دیگری تباه‏کننده و خطرناک است. پس این دو قلمرو خطرناک در شئون ادراکی و تحریکی انسان، نیازمند حفاظت و هشدار است. از این‏رو، خداوند مرزهای خطر را در ساحت حیات انسانی ترسیم کرده و در ده‏ها آیه در قرآن کریم به انسان اعلام خطر فرموده است؛ مثلاً، درباره قوّه خیال با آن‏همه آثار مثبت، هشدار می‏دهد که اگر در این منطقه حفاظت صورت نپذیرد، خطر خیال‏زدگی و رذیلت فخرفروشی، حیات انسان را تهدید می‏کند و در سه جا، تصریح فرموده است که خیال‏زده فخرفروش از مدار محبوبیت خدا بیرون است (حدید: 32 / لقمان: 18/ نساء: 36).
پس به عقیده آیت‏اللّه جوادی آملی49 در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نکوهش انسان در میان است، گفت‏وگو از انسانی است که از خاک آفریده شده و هر جا از کرامت و بزرگی مقام انسان سخن می‏رود، گفت‏وگو درباره انسانی است که مسجود فرشتگان و جانشین خدا در زمین است؛ یعنی نکوهش‏ها به طبیعت انسان مربوط است و ستایش‏ها به روح و فطرت او بازمی‏گردد.
بنابراین، به نظر این دسته، صفات منفی انسان از طبیعت و ذات او ناشی می‏شود، گرچه ذات و طبیعت وی، فرع و تابعی از فطرت اصیل اوست.
مؤلفه‏های اصلی پاسخ دوم
الف) انسان به شکل بالقوه واجد همه استعدادهای مثبت و منفی است. انسان همه اینها را بالقوه داراست، اما هر یک از این استعدادها در جایگاه و پایگاه خودشان هستند و هر یک شرایط و ویژگی‏های خاص خودشان را دارند.
ب) جایگاه استعدادهای مثبت در فطرت انسان است. از آنجا که فطرت انسان، با روح الهی پشتیبانی می‏شود، همه ملکات، فضایل انسانی و صفات نیک، در فطرت اوست. فطرت، نور محض است و هر آنچه در اوست و از اوست، همه نور است. در فطرت، هیچ نقطه تاریکی وجود ندارد و هیچ خطری انسان را تهدید نمی‏کند.
ج) جایگاه استعدادهای منفی، در طبیعت انسان است. چون طبیعت انسان، به گل وابسته و از خاک آفریده شده است؛ پس همه رذایل و خصال منفی، در طبیعت اوست. این وادی انسانی نیز، خالی از برکت نیست اما همواره نیازمند حفاظت و مراقبت است.
د) فطرت، اصل است و طبیعت فرع و تابع. گرایش انسان به لحاظ اصل حقیقت خود به سوی فضایل و ملکات الهی ـ انسانی است و در حقیقت رغبت و تمایل به کار نیک، طبع نخستین و حالت مستقیم انسان است و میل به شر و تباهی، حالت ثانوی و انحرافی اوست. انسان ذاتا طالب خوبی‏ها و زیبایی‏هاست و از بدی‏ها گریزان و روی‏گردان است.
ه .) مدح خداوند از انسان ناظر به فطرت و ذم او، ناظر به طبیعت انسان است. تعریف و تمجید خداوند از انسان مانند خلافت، کرامت، شرافت و ... به افرادی از انسان‏ها تعلق می‏گیرد که بتوانند فطرتشان را بر طبیعتشان غالب سازند و با امیال و هواهای نفسانی که در قلمرو طبیعت‏جولان می‏دهند مبارزه کنند. انسان‏هایی که نتوانند خود را از بند طبیعت و شهوت و غضب و... برهانند، از رسیدن به درجات والای انسانی و کمال باز می‏مانند و سزاوار نکوهش‏اند.
نقد پاسخ دوم: اشکال سومی‏که بر پاسخ اول وارد شد، بر این پاسخ نیز وارد است؛ چراکه صاحبان این دیدگاه، مدح خداوند از انسان را به فطرت او راجع می‏دانند؛ در حالی که بسیاری از مدح‏ها و تعریف و تمجیدهای خداوند از انسان به مرحله هستی‏شناختی انسان و ذات و تکوین او برمی‏گردد. این دیدگاه تنها مواردی را می‏پذیرد که مربوط به ارزش‏گذاری صحیح اخلاقی است و انسان به سبب پیروی از فطرتش و غلبه دادن آن بر طبیعت‏اش، مورد مدح خدا قرار گرفته است.
پاسخ سوم
ستایش‏ها ناظر به کرامت ذاتی انسان و سرزنش‏ها ناظر به مرحله کرامت اکتسابی انسان است.
آیت‏اللّه مصباح در این زمینه می‏گوید: گاهی منزلت انسان به عنوان یک امر تکوینی مورد ملاحظه قرار می‏گیرد و به اصطلاح امروز جنبه ارزشی ندارد و گاهی به عنوان یک مفهوم اخلاقی و ارزشی، ملاحظه می‏شود.50 یعنی یک بار ما با صرف‏نظر از معیارهای اخلاقی، می‏توانیم موجودات را با هم مقایسه کنیم و بگوییم این موجود کامل‏تر از آن دیگری است؛ مثلاً جماد را با نبات و نبات را با حیوان و بگوییم فرضا حیوان کمالی دارد که نبات ندارد. کلمه کمال در این موارد معنای ارزشی ندارد، بلکه در اینجا مراتب وجود در نظر است. هستی در یک جا بارورتر است و آثار بیشتری دارد و در جایی کمتر. اما گاهی ما مقام و منزلت انسان را به عنوان ارزش اخلاقی بررسی می‏کنیم. وقتی می‏گوییم این انسان کامل‏تر است یا شرافت دارد، منظور مفاهیمی است که دارای ارزش اخلاقی است. با توجه به این مقدمات وقتی آیات قرآن را بررسی می‏کنیم، می‏بینیم بسیاری از اختلافات که در آیات هست به همین جا برمی‏گردد. وقتی خدا می‏فرماید: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» (اسراء: 70) در مقام مقایسه با سایر آفریده‏ها چیزهایی را ذکر می‏فرماید که ارزش اخلاقی ندارد، یک سلسله نعمت‏ها را بیان می‏کند که به انسان داده و به موجودات دیگر نداده است. در نتیجه، انسان دارای بهره وجودی بیشتر می‏شود.
اما آنجایی که در مقام مذمت انسان است و صفات و خصلت‏های ناپسند را برای او ذکر می‏کند، این ناپسند گاهی از نظر اخلاقی باید بررسی شود و گاهی از جنبه تکوینی. وقتی می‏فرماید: «خُلِقَ‏الإِنسَانُ ضَعِیفا»(نساء:28) طبعا در اینجا نیز انسان در مقام مقایسه با موجوداتی است که این ضعف‏ها را ندارند، مانند فرشتگان که دارای نیروهایی بیش از انسان هستند و یا احیانا در برابر قدرت خداوند، ضعف انسان گوشزد می‏گردد تا مغرور نشود. یعنی ای انسان! اگر کمالی داری، ضعف هم داری و همه قوت‏ها و نیروهای تو در برابر قدرت الهی، چیزی به حساب نمی‏آید. آیاتی هم هست که در آنها کرامت یا مذمت انسان را تنها از دیدگاه اخلاقی باید مورد بررسی قرار داد. از آنجا که آدمی بر حسب فطرت خود، چیزهای مختلفی را طالب است، بنابراین برخی از مطلوب‏های وی خوب و برخی بد هستند؛ یعنی ذات انسان از تمایلات مختلفی ترکیب یافته است. از میان تمایلات مذکور، آنچه به حیات فردی مادی انسان مربوط است، حضور فعالی در ساحت ذهن او دارد؛ مثل تغذیه و برآوردن شهوت جنسی و... اما تمایلات متعالی، حالت نهفته‏ای دارند که باید بیدار شوند تا در ذهن آدمی حضور یافته و منشأ حرکت انسان به کمال باشند. به نظر این عده نیز آنچه قرآن هوای نفس می‏خواند و نکوهش می‏کند، ماندن در ساحت نفس امّاره و برده آن شدن است. اگر انسانی تمام نیروی خویش را به اجابت خواست نفس امّاره یا نفس حیوانی که فاقد تمییز و درک است، صرف کند، چنین کسی از ساحت اخلاق و ایمان به دور است.51 و می‏دانیم که اصولاً ارزش اخلاقی در رابطه با اختیار مطرح می‏گردد. اگر اختیار نباشد، ارزش اخلاقی هم وجود ندارد. ستایش یا نکوهش اخلاقی در حق کسانی رواست که با اختیار و گزینش خود، کار پسندیده یا ناپسندی انجام می‏دهند. اگر انسانی مجبور به راه رفتن صحیحی است، از نظر اخلاقی جا ندارد که مورد ستایش قرار گیرد، چنان‏که اگر فرض شود که انسانی مجبور به ارتکاب جنایتی شود، باز مورد نکوهش نخواهد بود.52
آیت‏اللّه مصباح در پایان، این‏گونه نتیجه می‏گیرد که یک دسته آیات قرآنی ناظر به کرامت تکوینی انسان و در واقع هدف مدح در آنها مدح فعل خداست؛ اگر انسان فضیلتی هم دارد به اعتبار این است که متعلق تکریمات الهی است وگرنه با نظر دقیق، باید گفت این کرامت‏ها از آن خداست، اما جایی که پای افعال اختیاری به میان آید، دیگر جای کرامت عمومی و همگانی نیست.53
استاد رجبی نیز در تبیین این دیدگاه می‏نویسد: تأمل و دقت در آیات قرآن ما را به این حقیقت رهنمون می‏کند که انسان از دیدگاه قرآن دارای دو نوع کرامت است: کرامت ذاتی یا هستی‏شناختی و کرامت اکتسابی یا ارزش‏شناختی.54 مقصود از کرامت ذاتی آن است که خداوند انسان را به گونه‏ای آفریده است که در مقایسه با برخی موجودات دیگر، از لحاظ ساختمان وجودی از امکانات و مزایای بیشتری برخوردار است یا تنظیم و ساختار امکاناتش به شکل بهتر صورت پذیرفته و در هر حال، از دارایی و غنای بیشتری برخوردار است. این نوع کرامت در واقع حاکی از عنایت ویژه خداوند به نوع انسان است و همه انسان‏ها از آن برخوردارند. از این‏رو، هیچ کس نمی‏تواند و نباید به سبب برخورداری از آنها بر موجودی دیگر فخر بفروشد و آن را ملاک ارزشمندی و تکامل انسانی خود بداند یا به علت آن مورد ستایش قرار گیرد، بلکه باید خداوند را بر آفرینش چنین موجودی با چنین امکاناتی ستود آن‏گونه که خود فرمود: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»؛ زیرا این کرامت به اختیار انسان ربطی ندارد و انسان چه بخواهد و چه نخواهد از این کرامت برخوردار است. آیاتی همچون (تین: 4 / مؤمنون: 14 / اسراء: 70) و آیات فراوانی که از تسخیر جهان و آفرینش آنچه در زمین است برای انسان سخن می‏گویند (جاثیه: 13) همه بر کرامت تکوینی نوع انسان دلالت دارند.
اما مقصود از کرامت اکتسابی، دست‏یابی به کمال‏هایی است که انسان در پرتو ایمان و اعمال صالح اختیاری خود به دست می‏آورد. این نوع کرامت برخاسته از تلاش و ایثار انسان بوده و معیار ارزش‏های انسانی و ملاک تقرب در پیشگاه خداوند است. با این کرامت است که می‏توان واقعا انسانی را بر انسان دیگر برتر دانست. همه انسان‏ها استعداد رسیدن به این کمال و کرامت را دارند، ولی برخی به آن دست می‏یابند و برخی فاقد آن می‏مانند. پس در این کرامت، نه همه انسان‏ها برتر از دیگر موجودات‏اند و نه همه آنها فروتر یا مساوی با دیگر موجودات هستند.55
البته این قول نیز وجود فطرت الهی در انسان را باور دارد و معتقد است که انسان با نوعی از جبلّت و سرشت و فطرت آفریده شده که برای پذیرش دین آمادگی دارد و انبیا در دعوت انسان‏ها به توحید و پرستش خداوند با موجوداتی بی‏تفاوت روبه‏رو نبوده‏اند، بلکه در ذات و سرشت انسان، تمایل و کششی به سوی توحید وجود دارد و انسان به صورت ذاتی با خدا آشناست.56
مؤلفه‏های اصلی پاسخ سوم
الف) انسان برحسب ذات و فطرت خود تمایلات مثبت و منفی را خواستار است.
ب) بین دو مرحله تکوین و ارزش‏گذاری اخلاقی فرق هست.
این دو مرحله، به نحو کاملاً روشن از هم متمایزند؛ چراکه مرحله هستی‏شناختی انسان، در اختیار خود او نیست و او در این مرحله هیچ اراده و اختیاری در دخل و تصرف در تکوین ندارد. اما در مرحله ارزش‏گذاری و ارزش‏شناختی انسان با توجه به اختیاری که خدا به او داده، مکلف است و باید پاسخگوی رفتار خویش باشد.
ج) ستایش‏های خداوند در مورد انسان، ناظر به مرحله تکوین است.
انسان به گونه‏ای آفریده شده است که در مقایسه با دیگر موجودات، امکانات و مزایای بیشتری دارد و کامل بودن و برتر بودن انسان در اینجا به علت توجه ویژه خداوند به اوست که البته طبق مصالحی که خداوند می‏داند به او عنایت کرده است و او هیچ‏گونه نقشی در این زمینه ندارد.
د) در مرحله ارزش‏گذاری اخلاقی، انسان گاه مدح می‏شود و گاه مذمت.
از آنجا که ذات انسان، تمایلات مختلف را طالب است، اگر به تمایلات مثبت علاقه نشان داد و در ساحت تمایلات منفی باقی نماند و خود را به سوی کمال به حرکت درآورد شایسته مدح است و اگر تمایلات منفی، تمام دل‏مشغولی‏های او را تشکیل داد، سزاوار مذمت است.
ه.) در این مرحله، اصالت با خوبی‏ها و نیکی‏هاست.
سرشت و ذات انسان، متمایل به سوی خداوند و توحید اوست و او برای پذیرش دعوت انبیا، آمادگی کامل دارد و بی‏تفاوت نیست.
نقد پاسخ سوم: چنان‏که در بخش پایانی با عنوان دیدگاه نگارنده خواهد آمد، آنچه در این دیدگاه وجود دارد و دیدگاه‏های دیگر از آن غفلت کرده‏اند نگاه جامعی است که به انسان دارد، هم به تکوین انسان نظر دارد و هم به تشریع او. هم جنبه هستی‏شناختی‏اش مورد توجه است و هم جنبه ارزش‏شناختی. هم به بعد ذاتی انسان توجه شده و هم به بعد اکتسابی او. هنگامی که آیات قرآن را بررسی و موارد مدح خداوند از انسان را مطالعه می‏کنیم معلوم می‏شود که بیشتر ستایش خداوند، ناظر به مرحله‏ای است که انسان، برتر از دیگر موجودات است و دارای رتبه برتری نسبت به آنهاست. مثلاً خلافت انسان در روی زمین، امانت‏داری و تحمل مسئولیت، برتری او بر دیگر آفریده‏ها، برخورداری از کرامت و شرافت ذاتی، تسخیر آسمان و زمین و آنچه در آنهاست برای او و... از مواردی است که در این مرحله قرار می‏گیرد و البته این مدح خداوند، در حقیقت مدح خویش است در آفرینش چنین مخلوق برتری.
یگانه نکته‏ای که درباره این دیدگاه باید گفت این است که در مرحله دوم یعنی مرحله ارزش‏شناختی انسان، جایگاه و پایگاه هر یک از استعدادهای مثبت و منفی انسان، باید با تفصیل بیشتری تبیین گردد و دیدگاه دوم به خوبی توانسته است از عهده آن برآید.
پاسخ چهارم
مذمت و تقبیح خداوند به قناعت انسان به موارد و زمینه‏های خلقت او بازمی‏گردد.57
این دیدگاه، پس از تحلیل و تقسیم اوصاف انسان، برای هر یک، حکم ویژه‏ای تعریف می‏کند.
علّامه محمّدتقی جعفری پس از بیان ده صفت از اوصاف منفی انسان در قرآن می‏نویسد:
این اوصاف دهگانه را که در آیات ملاحظه می‏کنیم هیچ یک بیان‏کننده ماهیت انسانی «به اصطلاح فلسفه‏های معمولی» نیست، بلکه بیان یک رشته پدیده‏هاست که با نظر به عوامل مناسبی در انسان‏ها ایجاد می‏گردد.58
وی سپس این اوصاف را به سه قسم معین تقسیم می‏کند: قسم اول، صفاتی است که با دخالت خود انسان یعنی با داشتن اختیار به وجود می‏آیند؛ از جمله اوصاف مذکور در آیات (یونس: 21 / کهف: 5 / شوری: 48). قسم دوم، صفاتی است که زمینه خلقت انسان ایجاب می‏کند که دارای آن صفات بوده باشد؛ از جمله اوصاف مذکور در آیات (انبیاء: 37 / اسراء: 11 / نساء: 28 / معارج: 19). قسم سوم، صفاتی است که از زمینه خلقت ناشی نمی‏گردد، بلکه مجموعه واحدهای منجر به زمینه طبیعی‏اش مقتضی داشتن آن صفات است؛ از جمله صفات مذکور در آیات (عادیات: 8 / روم: 33 / علق: 6 / اسراء: 100).
آن صفات پست انسانی که با دخالت شخصیت و اختیار او به وجود می‏آیند مورد ابهام و اشکال نیست؛ زیرا به حد کافی تعادل میان حجت و باز خواست در قرآن وجود دارد. چون از آن طرف که دستور داده است ظلم نکنید از طرف دیگر گفته است: «لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا.»(بقره: 286) بنابراین، پدید آمدن صفت تعدی و تجاوز به دیگران با امکان عدالت و عدم تعدی می‏تواند صفت پست اختیاری بوده باشد.59
اما قسم دوم، ممکن است گفته شود صفتی را که زمینه خلقت ایجاب می‏کند چگونه می‏توان محکوم ساخت؛ زیرا صفت مزبور مانند شتابگری یا ضعف، به طور جبر در انسان ایجاد شده است، بنابراین مسئولیت و ذم این‏گونه اوصاف منطقی نیست. برای پاسخ دادن به این پرسش باید میان دو مسئله فرق بگذاریم؛ زیرا بیان وضع آفرینش و مقتضای خلقت انسان یک مسئله است و مذمت و توبیخ برداشتن چنین وضعی، مسئله دیگری است. آن‏گاه که مسئله مربوط به زمینه خلقت انسان می‏گردد، این زمینه مورد ملامت و توبیخ قرار نمی‏گیرد، بلکه قناعت ورزیدن انسان به این زمینه است که نکوهش می‏شود. اگر عوامل ضروری، وجود میکرب را در هوایی که تنفس می‏کنیم یا در آبی که می‏آشامیم ایجاب کند و وجود ما در آن هوا یا بودن آن آب در پیرامون، به اختیار نباشد، به خود این وضع ملامت نمی‏شویم، بلکه از آن جهت که قدرت تغییر مکان و هوا و به دست آوردن آب پاکیزه را داریم به سوی این تغییر دادن تحریک می‏شویم و به عبارت روشن‏تر، تحریک به تغییر وضع، غیر از محکوم کردن خود آن وضع است. خداوند نمی‏گوید که شما چرا هلوع آفریده شده‏اید؟ چرا زمینه خلقت شما شتابگری است؟ بلکه می‏فرماید چرا در این وضع خود را محبوس کرده‏اید؟ شیرخوردن کودک در دوران شیرخواری قبیح نیست، ولی از آن جهت که طبیعت شیرخوار رو به تکامل است، باید غذای او تغییر کند. حال اگر زمینه آمیزش حیات انسانی با پدیده‏های مادی اقتضا می‏کند که عجول یا ناتوان باشد، این آمیزش تقبیح نمی‏شود، بلکه میخکوب شدن در این وضع و جریان به سمت متضاد با جریان تکاملی روح، ناشایست است.60
علّامه جعفری، در توضیح قسم سوم از صفات پست انسانی که ناشی از مجموعه واحدهای منجر به زمینه طبیعی اوست مانند «طغیانگری» در موضعی که خود را بی‏نیاز بداند، می‏فرماید: این طغیانگری در زمینه خلقت انسانی نیست، بلکه معلول مجموعه عواملی است که با نظر به ریشه‏های آنها راجع به طبیعت مادی انسان می‏باشد. در همین صفت طغیانگری وجود خود انسان کافی نیست، بلکه برای بروز این صفت باید انسان‏ها و روابط آنها با یکدیگر و قوانینی برای تنظیم آن روابط مقرر بوده باشد. در این صورت، خودپرستی او را وا می‏دارد که «خود طبیعی» خویش را به دیگران مقدم بدارد و علیه همه قوانین و حقوق مقرر طغیان کند. در این قسم از اوصاف محقر و پست نیز توبیخ و تقبیح متوجه اصل ریشه‏های آنها نیست؛ زیرا اصل طبیعت حیات انسانی مقتضی حفظ خود می‏باشد که در صورت مهار نشدن به شکل اوصاف مزبور برمی‏آیند. تقبیح و توبیخ بدان جهت، جنبه منطقی پیدا می‏کند که انسان می‏تواند حرکت و جریان دینامیسم زندگی را به وسیله عقل و وجدان و قوانین الهی طوری تنظیم نماید که به طغیانگری منجر نگردد. از آن طرف همه این اوصاف فردی هنگامی که در زندگی اجتماعی وارد فعالیت می‏شود قیافه‏ها و نمودها و آثار بسیار گوناگونی پیدا می‏کند.
وی نهایتا این‏گونه نتیجه می‏گیرد که: «اگر انسان به حال طبیعی خود رها شود به پستی می‏گراید.»61
این قول، وجود برخی از صفات منفی در انسان را ناشی از زمینه خلقت او می‏داند، اما در عین حال انسان را به حرکت از زمینه خلقت و عبور از صفات منفی و تبدیل آنها به شرایط مثبت وامی‏دارد.
مؤلفه‏های اصلی پاسخ چهارم
الف) همانند زمینه‏های مثبت در خلقت انسان، زمینه‏های منفی نیز در انسان آفریده شده و وجود دارد.
زمینه آمیزش و اختلاط حیات انسان با پدیده‏های مادی اقتضا می‏کند که خداوند برخی از صفات منفی را در او پدید آورد. صفاتی مانند شتابگری یا ضعف را خداوند در زمینه آفرینش انسان قرار داده است.
ب) مذمت و سرزنش خداوند از انسان، به دلیل متوقف شدن او در زمینه‏های منفی خلقت اوست.
در اینجا، چون این صفات را خداوند در انسان ایجاد کرده است، پس ضرورتا مذمت‏های او به خود اوصاف و ایجاد آنها برنمی‏گردد؛ زیرا این صفات را خودش در انسان آفریده است و ذم آنها منطقی نخواهد بود. آنچه نکوهش می‏شود این است که چرا انسان خود را در همان زمینه خلقت محبوس کرده است؟ چرا او در هلوع بودنش متوقف شده است؟ چرا به شتابگری‏اش قناعت ورزیده است؟ و چرا به سمت کمال حرکت ننموده است؟ انسان می‏تواند به مدد عقل و قوانین الهی خودش را از این زمینه طبیعی برهاند و به درجات والای انسانی برساند.
نقد پاسخ چهارم: این دیدگاه در زمینه مدح خداوند از انسان ساکت است، اما در زمینه نکوهش او از انسان، بر این استوار است که چون انسان در زمینه خلقتش متوقف شده و به تعبیر دیگر به حال طبیعی‏اش رها شده و به سوی کمال حرکت نمی‏کند، مستوجب نکوهش خداوند است. در پاسخ به این پرسش که انسان چگونه می‏تواند خود را از این مرحله عبور دهد و به درجات والای انسانی برساند، این دیدگاه انسان را به پیروی از عقل و قوانین الهی و مکتب وحی رهنمونی می‏کند؛ یعنی انسان در صورت تربیت تحت نظارت قوانین الهی، از این بند رهایی می‏یابد. چنان‏که ملاحظه می‏شود، این همان مطلبی است که دیدگاه اول نیز بر آن تأکید می‏کرد و انسان منهای ایمان را ناقص و دارای صفات زشت می‏دانست. پس شاید بتوان با اندک تسامحی نتیجه دیدگاه‏های اول و پنجم را مشترک شمرد.
پاسخ پنجم
برخی دیگر، مذمت‏های قرآن را از انسان، به دلیل به کارگیری ناصحیح او از کشش‏ها و غرایز مثبت و سودمند او می‏دانند.
آیت‏اللّه سبحانی در کتاب منشور جاوید با طرح این پرسش که آیا انسان آمیزه‏ای از خیر و شر است، می‏نویسد:
در آغاز نظر، انسان به صورت موجودی که از خیر و شر و یا مثبت و منفی ترکیب یافته است تجلی می‏کند و آدمی می‏اندیشد که انسان آمیزه‏ای است از خیر و شر، از خوبی و بدی، از مثبت و منفی و هر کدام از این ابعاد برای جهتی و مصلحتی در آفرینش او به کار رفته است. این نوع برخورد با انسان با آزمونی که از او داریم و با ظواهر برخی از آیات که در این زمینه وارد شده است کاملاً تطبیق می‏کند؛ زیرا قرآن در بیان آفرینش او به ابعاد مثبت و منفی وجود او اشاره می‏کند و در بدو نظر تصور می‏شود که آفرینش او با خیر و شر آمیخته است.62
وی در توضیح این نظر و تحلیل ابتدایی یادآور می‏شود که در نهاد انسان، سائقه‏های مختلفی وجود دارد و اگر در آفرینش او نهاد حق‏طلبی و حقیقت‏دوستی، عدالت‏خواهی و نیک‏جویی هست، در مقابل آن، کشش‏هایی مانند خودخواهی، سودجویی، مقام‏طلبی، ثروت‏اندوزی و شهرت‏خواهی نیز وجود دارد و هرگز نمی‏توان به این دو نوع سائقه به یک نظر نگریست.63
بی‏گمان یک نوع از این کشش‏ها از روح ملکوتی او سرچشمه می‏گیرد و دیگری از وجهه مادی و خاکی او؛ از این جهت می‏گویند: انسان آمیزه‏ای است از خیر و شر، از مثبت و منفی.
ظواهر برخی از آیات مربوط به آفرینش انسان نیز این تحلیل بدوی را تأیید می‏کند؛ زیرا قرآن در توصیف انسان به جهات قوت و ضعف او اشاره می‏کند و او را با صفات مختلف و گوناگون وصف می‏نماید.
در ادامه آیت‏اللّه سبحانی با اشاره به نظر دیگری که نهایتا نظر ترجیحی ایشان است می‏افزاید: «در اینجا نظر دیگری است که از نظر نخست عمیق‏تر و ظاهر آیات نیز بر آن قابل انطباق می‏باشد و آن اینکه مجموع کشش‏های موجود، در آفرینش انسان، همه خیر و خوب، همگی مثبت و سودمند بوده و در سراسر وجود او غریزه شری وجود ندارد و اگر یکی از این غرایز از وجود او کنار برود و از حیات او حذف شود زندگی او دچار اختلال شده و انسانیت، به خطر می‏افتد.»
انسانی که خدا در آفرینش او خود را با جمله «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون: 14) توصیف می‏کند، نمی‏تواند آمیزه‏ای از خیر و شر، از خوبی و بدی باشد، چیزی که هست این است که برخی از غرایز مانند شمشیر دو لبه، یا سکه دو رویه است که اگر صحیح رهبری نشوند، و چنانچه از طریق عقل و خرد مهار نگردند، مایه تباهی او می‏شوند و آنچه ابعاد منفی خوانده می‏شوند و مظهر شر و بدی می‏گردند، همگی نتیجه غرایز رهبری نشده و تعدیل نیافته است که زندگی و بقای انسان به آنها بستگی دارد و این مسئله غیر از این است که بگوییم در آفرینش او خیر و شر، خوبی و بدی به هم آمیخته شده است.64
بنابراین، به نظر وی هرگز در نهاد انسان ابعاد منفی و شر به صورت ابتدایی وجود ندارد، بلکه آنچه بُعد منفی یا شر نامیده می‏شود، طغیان یافته یک رشته غرایز ضروری وجود انسان است که بر اثر فقدان رهبری صحیح به چنین صورتی درمی‏آیند. مثلاً حرص و آز در انسان حالت طغیان‏یافته غریزه حب ذات یا خودخواهی است که بر اثر فقدان تعدیل، حالت حرص و آزمندی به خود می‏گیرد. حالت مجادله‏گری انسان، شاخه‏ای از حس کنجکاوی اوست. چیزی که هست این است که اعمال این حس در موارد دیگر برای کشف حقیقت و واقع‏گرایی است، ولی آنجا که به صورت جدال درمی‏آید، این حس در طریق یک رشته اغراض غیرصحیح قرار می‏گیرد و انسان حالت مناقشه‏گری به خود می‏گیرد و همچنین است دیگر غرایز منفی انسانی.
آیت‏اللّه سبحانی بر این نظر خویش که ابعاد منفی، حالت‏های طغیان‏پذیری غرایز انسانی است و این ابعاد، ابتدائا در نهاد بشر نبوده است، این‏گونه شاهد می‏آورد که قرآن در مواردی که انسان را به اصطلاح با ابعاد منفی توصیف می‏کند، به دنبال آن، افراد صابر را که دارای اعمال صالح و نیک می‏باشند از این ابعاد فورا استثنا می‏کند و مثلاً می‏فرماید: «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَـئِکَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ» (هود:10ـ11) و یا: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ... .» (عصر: 2ـ3) این استثنا گواه بر این است که شرور و بدی‏ها و به اصطلاح ابعاد منفی در وجود انسان به صورت ابتدایی وجود ندارد؛ زیرا آفرینش همه انسان‏ها یکسان بوده و در این مورد تبعیضی نیست، بلکه یک چنین حالات، معلول طغیان‏پذیری غرایز افراد غیرمؤمن به خداست، ولی گروه با ایمان که در برابر محرمات، حالت استقامت و خویشتن داری دارند، از چنین طغیان پیراسته بوده و غرایز آنان در مسیر صلاح و تکامل آنان قرار می‏گیرد. به دیگر سخن: انسانی که از مکتب وحی و تعالیم حیات‏بخش پیامبران دوری جوید، غرایز درونی او، وی را عنود، لجوج و ستمگر و آزمند بار می‏آورد، ولی آن‏گاه که روح او از مکتب وحی الهام بگیرد و در او حالت خداترسی پدید آید، این غرایز شکل دیگری به خود می‏گیرند و همگی از عناصر سازنده تکامل او هستند.65
وی در پایان بحثش این سؤال را طرح می‏کند که: «اگر اصل غرایز مایه بقاء حیات انسان است، فلسفه انعطاف و طغیان و یا کاهش‏پذیری آن چیست؟ و چرا آفرینش ما با چنین حالتی توأم و همراه است؟ و به دیگر سخن: چرا انسان به گونه‏ای آفریده شده است که می‏تواند جلو اعمال غریزه را بگیرد و یا در اعمال آن زیاده روی نشان دهد و فلسفه داشتن چنین حالت در آفرینش انسان چیست؟»66
و پاسخ می‏دهد: «داشتن چنین حالت، پایه تکامل و مقدمه رشد انسان است و اگر انسان دارای چنین اختیار و آزادی نبود هرگز نمی‏توانست از نظر روح و روان یا جسم و تن تکامل پیدا کند. موجود فاقد آزادی که در مسئله غرایز یک حالت بیش برای او مطرح نباشد نمی‏تواند در مسیر تکامل گام نهد و موجود ملکوتی شود. موجودی متکامل می‏گردد که بتواند از حب ذات برای حفظ اصل وجود خود (آن هم به خاطر یک رشته اهداف) بهره بگیرد، نه خود را اسیر مال و منال سازد و حریص ثروت و دیگر مظاهر مادی شود. انسانی می‏تواند به قله تکامل برسد که بتواند از حس علم برای کشف حقیقت بهره بگیرد نه اینکه آن را وسیله شیطنت قرار داده و حقایق مسلم را انکار کند. و خلاصه اینکه: مفهوم تکامل درباره انسانی صادق است که وی بر سر دو راهی‏ها بتواند مسیر غرایز را دگرگون سازد و به آنها هدف بخشد و این توانستن و کردن است که تکامل می‏آفریند، ولی موجودی که دست او در مهار کردن و هدف دار ساختن غرایز کوتاه و بسته باشد از قافله تکامل عقب مانده و هیچ‏گاه به آن نمی‏رسد.»67
این قول، هیچ صفت منفی را در ذات انسان سراغ ندارد و زمینه خلقت انسان را کاملاً مثبت می‏داند.
مؤلفه‏های اصلی پاسخ پنجم
الف) کشش‏های موجود در آفرینش انسان همگی مثبت و سودمندند و هیچ غریزه شری در انسان به صورت ابتدایی وجود ندارد. انسان نمی‏تواند آمیزه‏ای از خیر و شر باشد، بلکه هر چه در انسان هست همه خیر و مثبت است. تمام صفاتی را که خداوند در زمینه خلقت انسان قرار داده همه خیر است و ضروری وجود انسان.
ب) برخی از غرایز مثبت، در صورت رهبری نشدن صحیح، به شکل صفات منفی ظهور می‏نمایند.
در حقیقت، ابتدائا هیچ بُعد منفی و شری در وجود انسان نیست، بلکه برخی از غرایز مثبت و سودمند در صورتی که تعدیل نیابند و هدایت و راهبری صحیح نشوند به صورت مظهر شر و بدی درمی‏آیند و مایه تباهی انسان می‏شوند؛ یعنی این صفت منفی، همان غریزه ضروری وجود انسانی‏است که چون به شکل درستی، هدایت نشده است طغیان کرده و جنبه منفی به خود گرفته است.
ج) مذمت‏های خداوند، به استفاده ناصحیح انسان از غرایز مثبت و در حقیقت به بهره نگرفتن صحیح از آنها و هدایت نکردن آنها تحت نظر مکتب وحی و تعالیم حیات‏بخش پیامبران برمی‏گردد.
نقد پاسخ پنجم: اولین مطلب در تحلیل این دیدگاه آن است که آیا بهتر نیست به جای اینکه بگوییم غرایز همگی مثبت و سودمندند آنها را دارای قابلیت‏های دوسویه‏ای بدانیم که هم قابلیت مثبت بودن در آنهاست و هم قابلیت منفی شدن تا از این اشکال که یک غریزه ماهیتا مثبت چگونه به غریزه منفی تبدیل می‏شود نیز پاسخ گفته باشیم. در صورتی که بپذیریم غرایز مثبت هم وجود دارد، آیا می‏توان گفت همه آنها مثبت‏اند؟ در حالی که این دیدگاه همه غرایز را مثبت می‏داند و برای غرایز شر هیچ جایگاهی قائل نیست.
مطلب بعدی اینکه اولاً این قول هم در ناحیه مدح خداوند از انسان ساکت است و ثانیا ذم او را به دلیل استفاده ناصحیح انسان از غرایز مثبت می‏داند. سؤال این است که استفاده صحیح از غرایز به چه صورتی باید باشد؟ پاسخ صاحبان این دیدگاه، هدایت این غرایز تحت تعالیم مکتب انبیاء است و این همان مطلبی است که دیدگاه‏های اول و چهارم نیز بر آن تأکید می‏کردند.
پاسخ ششم
همه این آیات (توصیفگر انسان) ناظر به یک بُعد یا یک مرحله وجودی انسان نیست؛ بلکه برخی مربوط به انسان آغازین و برخی دیگر راجع‏به انسان فرجامین است.68
از این نظرگاه نیز، انسان واجد همه استعدادها و گرایش‏های مثبت و منفی است، اما نهایتا اصالت با جنبه مثبت و متعالی وجود انسان است.
یکی از محققان در تبیین‏این دیدگاه این‏گونه می‏نگارد:
انسان دارای قوا و استعدادهای فراوانی است که در طول زندگی خود، با اختیار و انتخاب و اراده‏های دمادم، به آنها فعلیت می‏بخشد. در واقع، انسان در صحنه حیات و زندگانی، خود را می‏سازد و به خود شکل می‏دهد... .69
وی با تفکیک میان انسان آغازین و انسان فرجامین70 می‏گوید:
از نظر اسلام، انسان آغازین تعیّن دارد. انسان ویژگی‏ها و اوصافی دارد که میان تمام افراد این نوع مشترک است. انسان آغازین چیزی هست، نه آنکه هیچ نباشد، گرایش‏هایی دارد، کمال‏هایی دارد، میل‏ها و خواسته‏هایی دارد، همچنین بینش‏ها و شناخت‏هایی دارد؛ اما ویژگی خاص انسان آن است که فعلیتی که پیش رو دارد یک فعلیت از پیش تعیین شده نیست، بلکه بسیار گوناگون و مختلف است. انسان تمام آنچه را می‏تواند داشته باشد از آغاز ندارد و همه آنچه از آغاز می‏تواند داشته باشد نیست؛ بلکه چونان ماده‏ای است که صورت‏های بسیار متفاوتی را می‏تواند واجد شود و فعلیت‏های بسیار مختلفی را می‏تواند در خود بپذیرد. صدرالمتألّهین در این‏باره می‏نویسد: بدان که در هیچ نوعی از انواع موجودات اختلافی که در افراد بشر یافت می‏شود وجود ندارد و این بدان سبب است که ماده انسانی به گونه‏ای آفریده شده است که در آن استعداد انتقال به هر صورتی از صور و اتصاف به هر صفتی از صفات تحقق دارد.71 پس ویژگی خاص انسان آن است که خودش به خودش تعیّن نوعی می‏دهد.
بنابراین، انسان در آغاز یک نوع است و در انجام، انواع مختلف و گوناگون است. این‏گونه نیست که خداوند انسان را از آغاز مختلف آفریده باشد، بلکه این خود انسان است که با اختیار و انتخاب و اراده آزاد، خود را در نوعی خاص مندرج می‏کند و به خودش تعیّن نوع می‏دهد.72
نویسنده کتاب سرشت انسان مبنای نظریه خویش را آن می‏داند که علوم و ادراکات و ملکات انسان در جان او رسوخ می‏کند و با او متحد می‏گردد و انسان در یک تحول مستمر و پیوسته، در جریان شدن قرار دارد. انسان با ملکاتی که از طریق اعمال خود کسب می‏کند متحد می‏گردد و همان‏ها می‏شود.
وی این‏گونه نتیجه می‏گیرد که باید میان انسان آغازین و انسان فرجامین تفکیک کرد. انسان آغازین یک حکم و انسان فرجامین حکمی دیگر دارد.73 از این‏رو، ممدوح بودن یکی، با مذموم بودن دیگری منافاتی ندارد و شرافت، کرامت و برتری یکی با دنائت، رذالت و پستی دیگری هیچ تهافتی ندارد. در بحث از انسان و آیاتی که بیانگر جایگاه و منزلت اوست باید کاملاً هوشیار بود که سخن بر سر کدام انسان است، انسان آغازین یا انسان فرجامین.
او برای روشن شدن بیشتر مطلب، به بعضی از مصادیق نیز اشاره می‏کند؛74 از جمله: «وقتی گفته می‏شود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.» (تین: 4) سخن بر سر انسان آغازین است و آن‏گاه که گفته می‏شود: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ.» (تین: 5) موضوع انسان فرجامین است. وقتی قرآن می‏فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا.» (روم: 30) موضوع انسانی است که در ابتدای راه است و مایه‏ها و دارایی‏های نخستین انسان بیان می‏شود و آن‏گاه که گفته شود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف:179)انسان‏فرجامین‏به‏تصویرکشیده‏شده‏است.»75
اما می‏پرسیم: انسان آغازین چیست و کیست؟ و چه گرایش‏ها و توانایی‏هایی دارد؟ در پاسخ این‏گونه آمده است: «انسان آغازین، تصویر مشخص و واحدی دارد. او موجودی است دارای فطرت الهی، خداجو، خداشناس، خدا دوست، خداپرست و خداخواه. آفریده‏ای است که گرایش به خوبی و فضیلت دارد، خیرخواه است، نوع دوست است، دانش‏پژوه‏و جست‏وجوگراست، می‏خواهد بداند، می‏خواهد پرتوان و قدرتمند باشد، زیبادوست و جمال‏گراست، میل به خلّاقیت و ابتکار دارد، می‏خواهد آزاد باشد، اسیر دیگران و زیرِ سلطه هم ردیفان نباشد، میل به بقا و جاودانگی دارد و از فنا و نابودی می‏هراسد.76
انسان آغازین از این عناصر تشکیل شده است، اما همه‏اش اینها نیست، بلکه سکه وجود انسان رویه دیگری نیز دارد. انسان آغازین خود خواه است، استخدام‏گر است، می‏خواهد همه چیز و همه کس را در جهت منافع خویش به کار گیرد، ستمگر است، عجول و شتابگر است، تنگ چشم و ممسک است، طماع و حریص است، تن‏پرور و لذت‏جوست.»77
وی با این بیان برای انسان آغازین، دو ساحت تصویر می‏کند و می‏نویسد:
حقیقت آن است که انسان دو رویه و دو جنبه دارد: از سویی دارای گرایش‏های متعالی و برتر است و از سوی دیگر، تمایلات حیوانی و پست دارد. در حقیقت انسان، مجمع گرایش‏های متضاد می‏باشد. در درون او فرشته و شیطان گرد آمده‏اند. به تعبیری انسان دارای دو من است: منِ سفلی (فرودین) و منِ علوی (متعالی)78 بدین معنا که هر فرد انسانی، یک موجود دو درجه‏ای است، در یک درجه حیوان است مانند همه حیوان‏های دیگر و در درجه دیگر دارای یک واقعیت متعالی، ملکوتی و آسمانی است که بخش اصیل وجود انسان را تشکیل می‏دهد و انسانیت انسان در حقیقت به همین تمایلات و گرایش‏ها و قوا و استعدادهای ملکوتی او وابسته است. در واقع، انسانیت انسان را، همان من علوی و متعالی انسان تشکیل می‏دهد؛ به گونه‏ای که انسان با از دست دادن آن، خود را از دست داده و باخته است. و کسی که من علوی و مقتضیات آن را به فراموشی سپارد، خود واقعی و راستین خویش را فراموش کرده است.79
گرچه ابتدا ممکن است تصور شود که الفاظ و عبارات، نشان از تبیین دیگری از سازگاری بین دو دسته آیات، داشته باشند، اما نهایتا این قول با تقسیم دارایی انسان به دو منِ علوی و سفلی و اصالت دادن به من علوی، به قول دوم (فطرت و طبیعت) ارجاع می‏کند و در حقیقت صفات منفی انسانی را ناشی از ذات و طبیعت و من سفلی او می‏داند.
مؤلفه‏های اصلی پاسخ ششم
الف) انسان، همه گرایش‏های مثبت و منفی را به صورت بالقوه داراست.
ب) انسان در آغاز، یک نوع است، (انسان آغازین) اما در انجام، انواع مختلفی است (انسان فرجامین).
ج) انسان آغازین، دارای دو ساحت و دو درجه است. انسان آغازین، هم دارای گرایش‏های متعالی و برتر است و هم استعداد صفات پست حیوانی در او وجود دارد. در حقیقت استعداد تمام صفات نیک و بد در انسان آغازین وجود دارد. به تعبیری انسان آغازین، مجمع فرشته و شیطان است.
د) از دو ساحت انسان آغازین، یکی اصل است و دیگری تابع. بخش اصیل وجود انسان، همان واقعیت ملکوتی وآسمانی‏وگرایش‏های‏برتراوست. انسانیت انسان به همین تمایلات و استعدادهای الهی او وابسته است.
ه .) آنچه خداوند در قرآن، از انسان مدح می‏کند، مربوط به انسان آغازین است و مذمت‏های او در قرآن ناظر به انسان فرجامین.
درباره اینکه این گفتار آیا می‏تواند به شکل یک دیدگاه مستقل عرضه گردد یا اینکه وجوه مشترک فراوانی با اقوال دیگر دارد در پایان این بحث، به آن خواهیم پرداخت.
نقد پاسخ ششم: چنان‏که گفتیم، صاحب این دیدگاه پس از اینکه دو تصویر آغازین و فرجامین را برای انسان به نمایش می‏گذارد، انسان آغازین را دارای دو ساحت و دو درجه و دو من می‏داند: من علوی که محل گرایش‏های عالی و متعالی است و من سفلی که مرکز گرایش‏های پست حیوانی است. اصالت هم با من علوی یعنی خوبی‏ها و نیکی‏ها و زیبایی‏هاست. چنان‏که ملاحظه می‏شود تا اینجای این قول، با دیدگاه دوم (فطرت و طبیعت) کاملاً مطابق است.
وی ستایش‏های خداوند از انسان را مربوط به انسان آغازین می‏داند. اشکالی که در اینجا به ذهن متبادر می‏شود این است که مگر انسان آغازین، دو ساحت و دو درجه نداشت؟ مگر انسان آغازین مجمع هر دو گرایش‏های شیطانی و الهی نبود؟ مدح به کدام ساحت انسان آغازین تعلق می‏گیرد؟ به ساحت علوی یا به ساحت سفلی؟ مضافا اینکه وی مذمت‏های قرآن را هم به انسان فرجامین متعلق می‏داند. در حالی که طبق همین دیدگاه، انسان فرجامین دارای انواع مختلف و گوناگونی است. مذمت خداوند به کدام نوع از انسان فرجامین تعلق می‏گیرد؟ آیا همه انسان‏های فرجامین مورد مذمت‏اند؟ در حالی که به طور قطع و یقین بسیاری از آنها، به سبب ایمان و عمل صالح‏شان، باید مورد مدح و ستایش باشند.
علاوه بر همه این پرسش‏ها، اشکالی که بر قول اول و دوم وارد کردیم بر این قول نیز وارد است. بنابراین علاوه بر این که مطلب جدیدی در این دیدگاه به چشم نمی‏خورد، اشکالاتی نیز بر آن وارد است.
پاسخ هفتم
برخی قائلند که نکوهش‏های قرآن از انسان از آن حکایت دارد که انسان هم استعدادهای مثبت دارد و هم استعدادهای منفی، انسان هم دارای قوا و استعدادهای خیرخواهانه است و هم دارای قوا و استعدادهای شرورانه؛ هم زمینه‏های فضیلت در انسان وجود دارد و هم زمینه‏های رذیلت. انسان هم می‏تواند استعدادهای مثبت خود را به فعلیت برساند و هم استعدادهای منفی خود را.
یکی از محققان برای تبیین دیدگاه خویش ابتدا فطرت را به مجموعه استعدادها و گرایش‏های روانی انسان که خداوند در جهت هدایت تکوینی او، آنها را آفریده است تعریف می‏نماید80 و طبق این تعریف نتیجه می‏گیرد که همه استعدادها و نیروهای درونی انسان را باید جزو فطریات وی دانست. چه گرایش‏های مثبت درونی و چه گرایش‏هایی که به ظاهر منفی به نظر می‏رسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار می‏روند. به نظر وی این تفسیر که فقط گرایش‏های نیک و خیر را جزو فطرت انسان بدانیم و گرایش‏هایی را که به نظر بد و شر به نظر می‏رسند جزو غریزه به حساب آوریم صحیح نیست؛ چراکه در بسیاری از موارد کلمه غریزه مترادف با فطرت به کار می‏رود. پس در معنای عام فطرت همه استعداهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور شده است، در حالی که در معنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت موردنظر است و بس.
وی در بیان ویژگی‏های امور فطری می‏نویسد: «امور فطری در ابتدا بالقوه بوده و به مرور زمان بر اثر عوامل و شرایط گوناگون فعلیت پیدا می‏کنند. این امور در آغاز تولد انسان فعلیت ندارند، بلکه به صورت استعداد در نهاد انسان نهفته‏اند و بر اثر عواملی این استعدادها رشد و نمو کرده تا جایی که فعلیت پیدا می‏کنند. مانند دانه سیبی که در ابتدا به صورت بالقوه سیب است؛ یعنی استعداد سیب شدن در آن است که اگر در شرایط مساعد از نظر هوا و خاک و مراقبت‏های کشاورزی قرار گیرد، بر اثر مرور زمان شکوفا می‏شود تا جایی که پس از طی مراحلی به صورت یک سیب کامل درمی‏آید. بنابراین انسان در آغاز تولد نه مانند حیوان است که فاقد هیچ‏گونه گرایش فطری باشد و اعمال او فقط بر اساس غریزه باشد و نه مانند یک انسان کامل است که خصلت‏های فطری در او بالفعل موجود باشد، بلکه این گرایش‏ها در ابتدا استعداد محض بوده و کم‏کم‏رشدپیداکرده‏وبه فعلیت می‏رسند.81
تنها فرقی که میان رشد گرایش‏های فطری و یک دانه سیب وجود دارد این است که شرایط مساعد برای فعلیت پیدا کردن استعدادهایی که در درون هسته سیب هست تا به صورت سیب کامل درآید محدود است، در حالی که شرایط برای شکوفایی استعدادهای درونی انسان به آن صورت محدود نیست. از این گذشته شرایط مساعد برای هسته سیب تحت اختیار هسته نمی‏باشد و این شرایط را باید محیط بیرونی یا باغبان ایجاد کند، در حالی که بسیاری از زمینه‏های رشد استعدادهای انسان تحت اختیار انسان می‏باشد و انسان زیر سیطره جبر بیرون قرار ندارد. و همین نقش اختیار در رابطه با رشد این استعدادهاست که بافت این استعدادها را از نظر روانی به صورت پیچیده درمی‏آورد. همچنین امور فطری در پیدایش خود احتیاجی به تعلیم و رهبری ندارند؛ یعنی بدون آنکه کسی گرایش فطری را در انسان ایجاد کند یا به تعلیم آن در انسان بپردازد، به رهبری خود فطرت ظهور پیدا می‏کند. البته این سخن بدان معنا نیست که گرایش‏های فطری در پرورش خود احتیاج به تعلیم و تعلم و یا رهبری صحیح نداشته باشند، بلکه همه گرایش‏های فطری هنگامی رشد صحیح پیدا می‏کنند که درست هدایت شده باشند.»82
وی سپس به شهادت یک سلسله آیات می‏گوید: قرآن، انسان را دارای فطرت می‏داند. البته فطرت به معنای خاص یعنی دارا بودن یک سلسله تمایلات مثبت درونی. اما به این پرسش که آیا قرآن، انسان را دارای تمایلات منفی درونی نیز می‏داند یا خیر؟ وی جواب می‏دهد:
از دیدگاه قرآن کریم، انسان موجودی است دو بعدی؛ یعنی طبیعت انسانی هم دارای بعد مثبت است و هم دارای بعد منفی. انسان هم می‏تواند سیر صعودی پیدا کند و هم سیر نزولی. انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد که او را به فضایل و نیکی‏ها سوق می‏دهد و هم نفس اماره که او را به سوی رذایل و زشتی‏ها امر می‏کند. نفس انسان هم دارای نیروی صلاح است و هم دارای نیروی فساد.83
وی در پاسخ به این سؤالات که: چرا خداوند در نهاد و طبیعت انسان گرایش به رذایل را قرار داده است؟ و اگر گرایش به زشتی‏ها را قرار داده است پس چرا از او انتظار تعالی و تکامل دارد؟ آیا می‏توان از موجودی که در نهادش گرایش به حرص و بخل و حب مال و فخرفروشی وجود دارد انجام دادن عمل نیک و صالح را انتظار داشت؟ آیا مگر نه این است که از موجودی باید توقع حرکت به سوی کمال بی‏انتها را داشت که فقط گرایش به خوبی‏ها و فضایل داشته باشد؟ می‏گوید:
اولاً، انسان موجودی نیست که تنها صفات منفی در نهاد او باشد و از صفات و خصلت‏های مثبت در وی اثری نباشد، بلکه انسان موجودی است دو بعدی که هم خصلت‏های منفی دارد و هم خصلت‏های مثبت.
ثانیا، گرایش‏های منفی انسان مانند گرایش‏های مثبت بالقوه می‏باشند نه بالفعل که اگر در مسیر صحیح قرار گیرد، یعنی از عوامل رشد استفاده کند، استعدادهای مثبت در وی فعلیت پیدا خواهد کرد و اگر از تعلیم و تربیت صحیح برخوردارنشوداستعدادهاوگرایش‏های‏منفی‏اورشدخواهدکرد.
ثالثا، خداوند بجز حجت باطنی، یعنی عقل و اندیشه انسان، حجت‏های بیرونی یعنی پیامبران را فرستاده است تا راه و مسیر حرکت انسان را نشان بدهند.
رابعا، اینکه در انسان هم گرایش به امور منفی و زشتی‏ها وجود دارد و هم گرایش به مثبت‏ها و زیبایی‏ها و خداوند طبیعت انسان را به گونه‏ای صددرصد مثبت نیافریده است، یعنی به گونه‏ای نیافریده که فقط سیر به سوی خوبی‏ها و خیرها داشته باشد، به این علت بوده است که انسان بتواند تکامل پیدا کند. اگر انسان فقط بتواند دست به انتخاب امور مثبت بزند، دیگر تکامل معنا پیدا نمی‏کند. تکامل آن هنگام معنا می‏یابد که انسان گرایش به امور منفی نیز داشته باشد و به رغم آنکه از درون گرایش به امور زشت دارد، از اقدام به آنها خودداری کند. باید این صفات نکوهیده در درون انسان باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت‏ها و صفات، خود را بسازد. باید در انسان حرص و ولع نسبت به مال و ثروت باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و انفاق کردن خود را متعالی سازد. باید در انسان گرایش به کفران و ناسپاسی وجود داشته باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و شکرگزاری و سپاسگزاری، خود را تعالی بخشد.84
بنابراین قول، چنان‏که انسان ذاتا واجد صفات مثبت است، صفات منفی نیز در نهاد و طبیعتش موجود است و او استعداد به فعلیت رساندن هر دو دسته از این صفات را داراست.
مؤلفه‏های اصلی پاسخ هفتم
الف) انسان‏هم‏دارای‏تمایلات‏مثبت‏درونی‏است‏وهم‏دارای تمایلات‏منفی‏درونی؛اینهابه شکل‏بالقوه‏درانسان‏موجودند.
ب) در صورت برخورداری انسان از عوامل رشد، استعدادهای مثبت او فعلیت می‏یابد؛ در غیر این صورت، گرایش‏های منفی او ظهور و بروز می‏یابد.
در اینکه آیا این قول، می‏تواند مستقلاً مورد توجه باشد یا با اندکی تغییر و اصلاح، تکرار گفته‏های دیگران است نیز در ادامه بحث به آن می‏پردازیم.
نقد پاسخ هفتم: به نظر می‏رسد این دیدگاه نیز حرف تازه‏ای برای گفتن ندارد جز اینکه برای فطرت تعریف جدیدی ارائه کرده و گفته است که هم گرایش‏های مثبت درونی و هم گرایش‏هایی که به ظاهر منفی به نظر می‏رسند، جزو فطرت‏اند.
بنابراین، فطرت تنها شامل صفات ملکوتی و الهی نیست. البته این سخن با ملاحظات فراوانی روبه‏روست و بر خلاف مشهور است؛ وانگهی اشکالی که بر بسیاری از دیدگاه‏ها در زمینه مدح خدا از انسان وارد نمودیم بر این دیدگاه نیز وارد می‏شود.
وجوه اشتراک و افتراق پاسخ‏ها
آنچه در بیشتر دیدگاه‏ها (غیر از دیدگاه چهارم و پنجم) به صورت یک عنصر مشترک دیده می‏شود این است که همه آنها، انسان را دارای استعدادهای مثبت و منفی می‏دانند که به شکل بالقوه در انسان وجود دارد و در آینده به فعل درخواهد آمد. اما دیدگاه پنجم به صورت ابتدایی هیچ‏گونه استعداد منفی را برای انسان نمی‏پذیرد و آنچه در انسان به صورت استعداد و سائقه و کشش وجود دارد همه‏اش مثبت است. دیدگاه چهارم نیز این را که تمایلات به شکل بالقوه باشند نمی‏پذیرد و تمایلات را به شکل بالفعل آن مورد بحث قرار می‏دهد.
نظر نگارنده
به نظر می‏رسد در میان پاسخ‏های مطرح شده، در زمینه رفع ابهام و توضیح توصیف دوگانه قرآن از انسان، پاسخ سوم وجاهت بیشتر و تکلف کمتری دارد و به مقصود نزدیک‏تر است. در بحث از تکوین انسان، مراتب و مراحل وجود او مدنظر است و اینکه وجود او چه مقدار از شدت و ضعف برخوردار است. وجود انسان به علت عنایت ویژه الهی نسبت به او از قوت خاصی برخوردار است و اکثر ستایش‏ها و تحسین‏ها و تکریم‏ها نیز ناظر به همین مرحله است. در حقیقت خود خداست که ستایش می‏شود و خودش به خودش در آفرینش مخلوقی که ویژه و خاص است تبریک می‏گوید. او مخلوقی آفریده که شایسته جانشینی اوست، بالاترین و بزرگ‏ترین ظرفیت و توان علمی را داراست، توانایی حمل بار سنگین امانت الهی را دارد و... بنابراین، موجودی آفریده که امکانات و شایستگی‏های ویژه‏ای دارد. اما بحث اندیشوران و مفسران بیشتر ناظر به مرحله دوم (مرحله ارزش‏گذاری اخلاقی) است. به نظر می‏رسد در این مرحله، می‏توان از فطرت انسانی، استعدادهای مثبت و منفی او، توان بالقوه او، ایمان و بی‏ایمانی او سخن گفت و اینکه اصالت با کدام‏یک است. در این مرحله، انسان در صورت به فعلیت رساندن استعدادهای مثبت‏اش، تعلیم تحت‏نظر رهبران الهی ایمان به خداوند، غلبه فطرتش بر طبیعت، نماندن در زمینه منفی خلقت‏اش و قرار ندادن غرایز در اغراض ناصحیح، شایسته قدردانی و ستایش خواهد بود و در غیر این موارد، نکوهش‏ها شامل حالش خواهد شد. بنابراین می‏توان چنین اظهار کرد که بیشتر ستایش‏های قرآنی ناظر به مرحله تکوین است و بیشتر سرزنش‏های قرآنی نیز ناظر به مرحله ارزش‏گذاری است. در مرحله ارزش‏گذاری نیز، فطرت حامل استعدادهای مثبت آدمی و صفات و ویژگی‏های شایسته اوست و طبیعتش، حامل استعدادهای منفی و نکوهیده است. آنچه اصالت دارد، حقیقت فطرت انسان است که گرایش به خدا و حرکت در مسیر صحیح از ویژگی‏های فطری اوست.
نتیجه‏گیری
آنچه که از آن می‏توان به عنوان یافته و محصول پژوهش حاضر یاد کرد عبارتند از:
1. خداوند از سویی، به انسان امکانات و توانایی‏های ویژه‏ای بخشیده که سایر مخلوقات از آنها بی‏بهره‏اند و منحصرا او به این استعدادها تجهیز شده است.
2. از سوی دیگر، خداوند از انسانِ دارای اراده و اختیار، مسئولیت‏ها و تکالیفی را مطالبه نموده است.
3. تفطّن به این نکته ضروری است که دسته اول از آیات که به ستایش انسان می‏پردازند، ناظر به انسانِ دارای امکانات خدادادی‏اند و دسته دوم که او را نکوهش می‏کنند، ناظر به کیفیت برخوردی است که انسان در برابر تکالیف و مسئولیت‏هایش دارد. اگر انسان از عهده تکلیفش به خوبی برآمد، مستحق ستایش خواهد بود و اگر نتوانست به نحو شایسته ادای تکلیف نماید مستوجب نکوهش است.
4. بنابراین خَلط بین متعلَّق هر دسته از آیات، ما را در دریافت مقصود آنها دچار اشتباه می‏کند. در نهایت، تفکیک بین مراحل هستی‏شناختی و ارزش‏شناختی انسان، کلید حل معمای پیش‏گفته خواهد بود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانش‏آموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامى، دانشگاه قم. دریافت: 18/7/87 ـ پذیرش: 24/11/87.
2ـ انعام: 165 / بقره: 30.
3ـ طه: 121.
4ـ دهر: 3.
5ـ احزاب: 72.
6ـ اسراء: 70.
7ـ بقره: 29.
8ـ سجده: 7ـ9.
9ـ شمس: 8.
10ـ بقره: 31ـ33.
11ـ حج: 66.
12ـ زخرف: 15.
13ـ ابراهیم: 34.
14ـ اسراء: 11.
15ـ انبیاء: 37.
16ـ معارج: 19ـ21.
17ـ اسراء: 100.
18ـ فصلت: 49.
19ـ علق: 6ـ7.
20ـ نساء: 28.
21ـ کهف: 54.
22ـ عادیات: 8 / فجر: 20.
23ـ تکاثر: 1.
24ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 267.
25ـ همان.
26ـ همان، ص 287ـ288.
27ـ همان، ص 273.
28ـ همان، ص 274.
29ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 27، ص 254.
30ـ همان، ج 12، ص 304.
31ـ سید محمّدتقى مدرسى، تفسیر هدایت، ج 16، ص 376.
32ـ همان، ص 277.
33ـ عبداللّه جوادى‏آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص292.
34ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 13، ص 257.
35ـ همان، ج 3، ص 165.
36ـ امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 78ـ79.
37ـ همان.
38ـ محمّدهادى معرفت، مصاحبه «انسان خود سرنوشت خود را مى‏نگارد»، گلستان قرآن 25، دوره جدید، ص 36.
39ـ عبداللّه جوادى‏آملى، حیات‏حقیقى انسان در قرآن، ص292.
40ـ نهج الفصاحة موضوعى، ج 1، ص 219، ح 1283.
41ـ نهج‏البلاغه، ح 211.
42ـ عبداللّه جوادى‏آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص295.
43ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 20.
44ـ همو، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 114.
45ـ همان.
46ـ همو، فطرت در قرآن، ص 20.
47ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 6، ص 540، ح 18.
48ـ همو، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 120.
49ـ همو، فطرت در قرآن، ص 20.
50ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، کیهان‏شناسى، انسان‏شناسى، ج 1ـ3، ص 362.
51ـ محسن جوادى، «چشم‏اندازى به اخلاق در قرآن» (عصاره و گزارشى از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن آیت‏اللّه مصباح»، مسجد 40، ص 23.
52ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 362.
53ـ همان، ص 365.
54ـ محمود رجبى، انسان‏شناسى، ص 155.
55ـ همان، ص 156ـ157.
56ـ همان، ص 128.
57ـ محمّدتقى جعفرى، انسان در افق قرآن، ص 110.
58ـ همان، ص 107.
59ـ همان، ص 109.
60ـ همان، ص 111.
61ـ همان، ص 112.
62ـ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 4، ص 271.
63ـ همان.
64ـ همان، ص 272ـ279.
65ـ همان.
66ـ همان.
67ـ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 4، ص 279.
68ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص 35.
69ـ همان.
70ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص 36.
71ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج 7، ص 184.
72ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص 36.
73ـ همان، ص 39.
74ـ همان، ص 40.
75ـ همان.
76ـ همان، ص 41.
77ـ همان.
78ـ مرتضى مطهّرى، «جاودانگى و اخلاق»، در: یادنامه استاد مطهّرى، ص 416.
79ـ همان، ص 416ـ417 / على شیروانى، سرشت انسان، ص 42.
80ـ عبداللّه نصرى، مبانى انسان‏شناسى در قرآن، ص 166.
81ـ همان، ص 171ـ173.
82ـ همان.
83ـ همان، ص 177ـ178.
84ـ همان، ص 211ـ219.
--------------------------------------------------------------------------------
 منابع
ـ امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377.
ـ جعفرى، محمدتقى، انسان در افق قرآن، اصفهان، قائم، بى‏تا.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، فطرت در قرآن، قم، اسراء، 1378.
ـ ـــــ ، حیات حقیقى انسان در قرآن، قم، اسراء، 1382.
ـ جوادى، محسن، «چشم‏اندازى به اخلاق در قرآن» عصاره و گزارشى از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن آیت‏اللّه مصباح، مسجد 40 (مهر و آبان 1377)، ص 14ـ24.
ـ رجبى، محمود، انسان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1380.
ـ سبحانى، جعفر، منشور جاوید، قم، انتشارات اسلامى، 1364.
ـ شیروانى، على، سرشت انسان (پژوهشى در خداشناسى فطرى)، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، 1376.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، قم، انتشارات اسلامى، 1363.
ـ مدرسى، سید محمّدتقى، تفسیر هدایت، ترجمه احمد آرام، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1378.
ـ مصباح، محمّدتقى، معارف قرآن خداشناسى، کیهان‏شناسى، انسان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1386.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ج 2 (مقدّمه‏اى بر جهان‏بینى اسلامى).
ـ معرفت، محمّدهادى، (مصاحبه) «انسان خود سرنوشت خود را مى‏نگارد»، گلستان قرآن 25، (شهریور 1379)، دوره جدید، ص 30ـ37.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1366.
ـ نصرى، عبداللّه، مبانى انسان‏شناسى در قرآن، تهران، جهاد دانشگاهى، 1368.

تبلیغات