آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

تاریخ تفسیر قرآن در یک قرن اخیر با نهضت­های اجتماعی به ویژه نهضت­های اصلاح دینی که چون رستخیز فکری سراسر اقالیم اسلامی را درنوردیده؛ درهم تنیده شده، به طوری که بدون توجه و ارجاع به نهضت­های اصلاحی نمی­توان تفسیر را در چارچوب تاریخی­اش ملاحظه کرد. نهضت­های اصلاح گرایانه­ی دینی کما بیش از یک قرن پیش در شرق اسلامی آغاز گشته و از سرزمینی تا سرزمین دیگر در عین تشابه، تفاوت­هایی در اصول داشته است یعنی علاوه بر داشتن علل مشترک، در هر منطقه آثار و سیر و آغاز و تداوم متنوعی داشته است و یکپارچه و یکباره و منسجم با انگاره­های ثابت و واحد نبوده است. خصوصیت اصلی رنسانسی که به صورت­های مختلف و با مضمون واحد یا مشابه در سراسر عالم اسلام سر بر آورده، این بوده است که اسلام را نه یک عقیده مهجور و ایمان قلبی، بلکه یک نظام کامل عیار دینی و دنیوی و اخلاقی و سیاسی و عبادی و اجتماعی می­دیده­اند یعنی یک فرهنگ بالنده نه یک دین راکد که درحاشیه اجتماع به راه خود برود، و محور اساسی این تفکر، قرآن کریم بوده است. عامل دیگر اندیشه­ی اصلاح در نزد شخصیت­هایی چون سیدجمال تا محمدعبده وسیدقطب تاعلاّمه اقبال، و آیة­الله طالقانی، تا شهید مطهری و شهید صدر و درخشانترین خورشید آنان حضرت امام خمینی1، اعتقاد به باز بودن باب اجتهاد بوده است.

متن

در شرایطی که جوامع اسلامی به دلایل تاریخی، فرهنگی، سیاسی و ... در حال انحطاط بودند و در همان حال در معرض هجوم تمدن جدید غربی به سر می­بردند، دو جریان متفاوت به وجود آمد:
1. جریان متجددان غربگرا که علی­رغم طیف­های وسیع داخلی همگی خواهان پیروی از تمدن و الگوهای غربی شده و در پی اصلاحات و نوسازی­های صوری در جهت غربی سازی باورها، گرایش­ها و نهادها بودند.
2. جریان احیای تفکر دینی یا اصلاح طلبی دینی که خواستار تغییرات و رفع موانع توسعه و عوامل انحطاط از موضع دین بودند.
جریان دوم در روند تاریخی خود، دو شاخه­ی کاملاً متمایز پیدا کرد که در ذیل به بررسی آن­ها می­پردازیم:
الف. جهت گیری­های نوخواهانه و رادیکال؛
این جنبش با حرکت «سید جمال الدین اسدآبادی» در قرن 13 µ . ق (19 م) آغاز گردید. وی در صدد احیای دین و خواهان تجدید حیات اسلام و بیداری مسلمین بود. او باور داشت که مسلمانان به واسطه­ی آن عقایدی که از نیاکان خود فراگرفته­اند و به وسیله­ی چیزهایی که در ذهن آنان از احکام اسلامی رسوخ کرده فقط به کمی تنبّه و بیداری نیاز دارند تا نهضت­ مهمّی را شروع کرده و آن چه را که از دست داده­اند دوباره به دست بیاورند تا در نزد خداوند به مقام پسندیده و شایسته برسند. او با بر پایی یک نهضت فکری _ سیاسی اسلامی راه حلّ را در بازگشت به قواعد اصلی دین به کمک عقل و اجرای دقیق احکام آن و وحدت و انسجام جامعه و مسلمانان با معرفت دینی، قسط و عدالت واخلاق­فاضله­می­دانست­ومی­گفت:
«تنها راه علاج بیماری ملت­های اسلامی آن است که مانند گذشته نخست به قواعد اصلی دین خویش برگردند و احکام آن را دقیقاً اجرا کنند و با موعظه­هایی که برای پاک ساختن دل­ها و مهذّب نمودن اخلاق و روشن کردن آتش غیرت و متحدالقول ساختن و بیدار کردن ارواح آنان برای به دست آوردن شرف و افتخار گذشته­ی خویش مؤثر است، مردم را به سوی حقایق آن دین هدایت و ارشاد نمایند. ([1]) بازگشت به اسلام نخستین از نظر سید به معنی بازگشت به قرآن و سیره­ی سلف صالح است سید در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است. زیرا او به خوبی می­دانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده به علاوه او به خطرات حسبنا کتاب الله که در هر عصر به شکلی بهانه­ی مسخ اسلام شده است, کاملاً پی برده بود.» ([2])
اسد آبادی با توجه به نقش و جایگاه بلندی که برای دین، عقل، علم، اخلاق، عدالت و امامت و رهبری در میان جامعه و امّت قائل بود، نخبگان جامعه از علمای دین و متفکران و معلمان علوم عقلی و معارف و ... را در رأس نیروهای اجتماعی طرفدار تغییرات و تحولات اجتماعی و سیاسی سازنده قرار داد، اما قائل بود بیشترین نقش و تأثیر در جامعه­ی اسلامی اعم از _ شیعه و سنی _ توسط علما و رهبران دینی ایجاد می­گردد، بنابراین امر اصلاح را مؤکول به اصلاح روحانیون و رؤسای دین می­دانست.([3])
وی یکی از مهم­ترین عامل انحطاط و عقب ماندگی مسلمین را رکود و جمود فکری و فرهنگی و بی­اعتنایی عوام و خواص مسلمین به عقل و اجتهاد می­دانست و پرداختن به علوم جدید و عدم پیشرفت­های علمی، صنعتی و تکنولوژیک را علت عقب­ماندگی جامعه و حذف دین از صحنه سیاسی و اجتماعی و زمینه­ساز ظهور سکولاریسم و گرایش­های فکری مبتنی بر آن و نیز سلطه­ی استبداد و استعمار بر فرهنگ، اقتصاد و سیاست جوامع اسلامی می­خواند.([4]) سید جمال همواره شعار بازگشت به قرآن و حاکمیت قرآن بر افکار، دل­ها و روابط و مناسبات اجتماعی را مطرح کرده و می­گفت:
«آری مادامی که قرآن میان مسلمانان قرائت می­شود و رهبر واقعی آن­هاست و آن کتاب آسمانی در همه­ی امور زندگی مادی و معنوی راهنمای مسلمانان می­باشد و از موجودیت آن­ها حمایت و از جوامع اسلامی دفاع می­کند و متجاوزین به حقوق مسلمین را منکوب می­سازد و از هر جهت راه و رسم پیشرفت و ترقی را به آنان نشان می­دهد، بقا و جاودانگی مسلمانان قطعی می­باشد. زیرا ما یقین داریم مسلمین با استفاده از تعالیم زنده و جاندار قرآن به مقام و موقعیت اولیه خویش دست خواهند یافت و با استفاده از زمان همه­ی آن چه را که از دست داده­اند دوباره به دست خواهند آورد و در فنون رزم و مقابله با دشمن و دفاع از حقوق خویش بر دیگران سبقت خواهند گرفت تا موجودیت و استقلال خویش را بهتر حفظ کنند، ذلت و سرافکندگی را از خود، فنا و نابودی را از ملتشان دور سازند، چون همه­ی کارها برگشتشان به خداوند توانا و یکتاست...» ([5])
او بارها تأکید کرد که دین اسلام مسلمانان را به علم، جامعه و تمدن فرا می­خواند و پیروانش را وادار به کسب فضایل و توسعه­ی معارف می­نماید و آنان را به عالی­ترین مرتبه­ی تمدن و اجتماع می­رساند.
اهمیت و ضرورت اجتهاد علما و متفکران جامعه­ی اسلامی و نوآوری­های آنان اقتضا می­کرد که سید جمال نقد و انتقاد علمی را به دور از هر گونه تعصب، تقلید و تبلیغ مطرح نموده و از علما و متفکران شیعه و سنی جهان اسلام بخواهد که با گشودن این راه و باز نمودن باب اجتهاد و انطباق مسایل با علوم عصر و نیازهای هر دوره به حلّ معضلات اساسی فکری و اجتماعی مسلمانان­ورفع­نارسایی­ها و نابسامانی­های داخلی و مسأله­ی عقب ماندگی، به ویژه با توجه به هجوم استعمار غربی و ورود تفکرجدیدوسیاست و اقتصاد سرمایه­داری غربی و خلاصه مسأله­ی غرب، پرداخته و به وظایف خویش عمل نموده و مسؤولیت سنگین حفظ و صیانت حوزه­ی دین و بقای امت اسلام را به نحو احسن به انجام رسانند.([6])
بنابر آن چه گذشت آرمان اصلاحی سید و جامعه­ی ایده­آلش در جامعه­ای اسلامی خلاصه می­شود که وحدت بر سراسر آن حاکم باشد، اختلاف نژادی، زبانی، منطقه­ای و فرقه­ای بر اخوت اسلامی آن­ها فایق نگردد و وحدت معنوی و فرهنگی و ایدئولوژیکی آن­ها را آسیب نرساند. مردم مسلمان مردمی باشند آگاه و عالم و واقف به زمان و آشنا به فنون و صنعت عصر و آزاد از هر گونه قید استعمار و استبداد، تمدن غربی را با روح اسلامی و نه با روح غربی اقتباس نمایند؛ اسلام حاکم همان اسلام نخستین باشد بدون پیرایه­ها و ساز و برگ­ها که بعدها در طول تاریخ به آن وابسته شده است، روح مجاهدگری به مسلمانان باز گردد، احساس عزّت و شرافت نمایند و زیر بار ظلم و استبداد و استعمار نروند.([7])
پس از سید جمال، دومین شخصیتی که نامش به عنوان مصلح در جهان تسنن، بالخصوص در جامعه­ی عرب، برده می­شود «شیخ محمد عبده» «شاگرد و مرید سید جمال» می­باشد. «عبده» همان دردهایی را احساس می­کرد که سید جمال تشخیص داده بود؛ اما چیزی که «عبده» را از «سید جمال» متمایز می­ساخت، توجه خاص وی به بحران اندیشه­ی مذهبی مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربی و مقتضیات جدید جهان اسلام بود، که مسلمانان در اثر رکود چند صد ساله آمادگی درستی برای مقابله با این بحران را نداشتند. «عبده» پس از جدا شدن از «سید جمال» و بازگشت به مصر در جستجوی راه حلی بود که از یک طرف در اثر جمود فکری و قشری­مآبی برخی علمای دینی، اسلام مانع پیشرفت و تکامل جامعه­ی مصری تلقی نشود و از طرف دیگر به نام انطباق اسلام با علم، افراط کاری صورت نگیرد، اصول و مقررات اسلامی با ذوق­ها و سلیقه­های باب روز تطبیق داده نشود. بنابراین عبده مسایلی را مطرح کرد که سید جمال طرح نکرده بود، از قبیل فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانی فلسفی حقوق در اجتهاد، ایجاد نظام حقوقی جدید در فقه که پاسخگوی مسایل روز باشد و تمایز قایل شدن میان عبادات و معاملات.([8])
حمید عنایت نتایج حرکت سید جمال را با عبده مورد مقایسه قرار داده و می­نویسد:
«نتایج زندگی و کار سید جمال و عبده از حیث تأثیری که این دو بر تاریخ بیداری مسلمانان داشته­اند از یکدیگر بسیار متفاوت بوده است. سید جمال بیشتر مرد پیکار و سخت کوشی بود و عبده مرد اندیشه و میانه­رو. سید جمال آزادی سیاسی مسلمانان را تنها راه تحرک فکری آنان می­دانست و عبده بیشتر پروای تربیت اخلاقی و دینی مسلمانان را داشت. سید جمال دامنه­ی کوشش­های خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامی گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان کوشید.»([9])
با این­حال­آنچه حائز اهمیت می­باشد، این است که «عبده» نیز چون «سید جمال» در پی آن بود که ثابت کند اسلام توانایی دارد که به صورت یک مکتب و یک ایدئولوژیک راهنما و تکیه­گاه اندیشه­ی جامعه­ی اسلامی قرار گیرد و آن­ها را به عزت دنیایی و سعادت اخروی برساند.
سومین قهرمان اصلاح در جهان سنی عرب، شیخ عبدالرحمان کواکبی است. وی مانند سید جمال آگاهی سیاسی را برای مسلمانان واجب می­شمرد و معتقد بود:
«رژیم سیاسی که مثلاً مشروطه باشد یا چیز دیگر به تنهایی قادر نیست که جلو استبداد را بگیرد بلکه آن چه می­تواند جلو استبداد را بگیرد شعور و آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم و نظارت آن­ها بر کار حاکم است.»
وی به همسبتگی دین و سیاست سخت پای­بند بود و مخصوصاً دین اسلام را یک دین سیاسی دانسته و معتقد بود که توحید اسلام اگر درست فهمیده شود و مردم مفهوم حقیقی کلمه­ی توحید یعنی «لااله الا الله» را درک کنند به استوارترین سنگرهای ضد استبدادی دست می­یابند.([10])
سرانجام اندیشه­ی اصلاح در جهان عرب (بینادگرایی وهابی)
بعد از کواکبی افراد دیگری در مصر و سوریه و الجزایر و تونس و مغرب پدید آمده­اند که داعیه اصلاح داشته و خود را ادامه­ دهنده­ی راه سید جمال و عبده به شمار آورده­اند، لیکن هیچ کدام آن­ها آن اهمیت را نیافته­اند که در ردیف سه قهرمان سابق الذکر درآیند، بلکه شماری از آنان در اثر برخی انحرافات، به جای آن­که اصلاح کنند، افساد کرده­اند و به جای آن که مصلح باشند، مفسد به شمار می­روند. از جمله این افراد سید محمد رشیدرضا می­باشد، وی بیش از هر کس دیگر سنگ اصلاح به سینه می­زد و خود را ادامه دهنده­ی راه این دو می­دانست در حالی که بیشتر تحت تأثیر اندیشه­های ابن­تیمیه و محمد بن­عبدالوهاب قرار گرفت و بیش از آن که مبلغ اصلاح باشد مبلغ وهابیگری شد. اظهار نظرهای مغرضانه­اش خصوصاً در مورد شیعه نشان می­دهد که شایستگی اصلاح طلبی را نداشته است.
جنبش وهابیگری که با انگیزه­های سیاسی و وابستگی به استعمار انگلیس به رهبری محمد بن عبدالوهاب در قرن 18م از سرزمین نجد برخاست چنان که پیروانش مدعی بودند به هدف بازگرداندن اسلام به خلوص آغازین خود و پیکار با بدعت در دین ظهور نمود. محمدبن عبدالوهاب عقاید مسلمانان زمان خود را یکسره بدعت و شرک و کفر شمرد و با نقل آیات قرآن و احادیث نبوی درباره­ی اصول توحید و منع کارهایی چون «برکت جستن از چیزهای جامد و بی روح و یاری خواستن از غیر خدا در امور و تعویذ بستن و غلوّ در زیارت قبور صالحان و ... » کوشید تا به قول خود انحراف مسلمانان را از تعالیم منابع دست اول اسلامی آشکار کند.
این مسلک با آن که ظاهراً به نام پیراستن اسلام از بدعت گمراهان و بازگرداندن آن به شیوه­ی «سلف صالح» آغازشد، امّا همان گونه که انتظار می­رفت خود به صورت یکی از موانع پویایی و پیشرفت اندیشه­ی مسلمانان درآمد، تا حدی که پیروانش در شمار وامانده­ترین ملت­های مسلمان درآمدند. از این گذشته کشتارها و ویرانی­هایی که وهابیان در سرزمین­های اسلامی مرتکب شدند، بر تعصب­ها و کشاکش­های فرقه­ای میان مسلمانان افزود. ([11])
شهید مطهری مهمترین عامل افول اندیشه اصلاح در جهان عرب را گرایش شدید مدعیان اصلاح بعد از سید جمال و عبده به سوی وهابیگری می­داند و می­فرماید:
«این­ها این نهضت را به نوع «سلفی­گری» تبدیل کردند و پیروی از سنّت سلف راتا حد پیروی از ابن تیمیه­ی حنبلی تنزل دادند و در حقیقت بازگشت به اسلام نخستین را به صورت بازگشت به حنبلی­گری که قشری­ترین مذاهب اسلامی است تفسیر کردند.»([12])
ب. اندیشه اصلاح در شیعه؛
آن­چه تاکنون گفتیم حرکت­های اصلاحی در جهان تسنن بود حتی سید جمال با آن که فردی شیعی بود اما حرکتش در جهان تسنن بود. در عالم تشیع با آن که سخن اصلاح کم­تر به میان آمده اما نهضت­هایی چون جنبش تنباکو که توسط مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی رهبری شد و منجر به لغو امتیاز انحصار تنباکو در ایران شد و یا انقلاب عراق به رهبری مجتهد جلیل القدر آقا میرزا محمد تقی شیرازی صورت گرفت و منجر به استقلال عراق از سلطه­ی انگلستان گردید، در همان مسیر بازگشت به قرآن و مقابله با سلطه­ی استبداد و استکبار بود.
نکته­ی قابل توجه این است که در جهان تسنن با این که سخن از اصلاح و مبارزه علیه استعمار بیشتر به میان آمده اما علمای اهل تسنن کم­تر توانسته­اند نهضتی را رهبری کنند، بر عکس روحانیت شیعه با این که انقلاب­های عظیمی به پا کرده کم­تر طرح اصلاحی ارائه نموده است. شهید مطهری1 در بیان سرّ این مطلب می­فرمایند: «این جهت به نظام خاص روحانیت شیعه و روحانیت سنّی مربوط است. نظام روحانیت سنّی به گونه­ای است که آنان را کم و بیش به صورت بازیچه­ای در دست حکام که خود آن­ها را «اولی الامر» معرفی کرده­اند، درآورده است، شخصیتی مانند عبده اگر بخواهد منصب «افتاء» را احراز نماید باید «خدیو عباس» ابلاغ آن را صادر نماید و یا مقام افتاء و ریاست جامع الازهر شخصیت بزرگی چون شیخ محمود شلتوت باید با نوشته­ی شخصی نظامی و سیاسی مانند جمال عبدالناصر سندیت یابد. روحانیت یک روحانیت وابسته است اما روحانیت شیعه در ذات خود یک نهاد مستقل است، از نظر روحی به خدا متکی بوده و از نظر اجتماعی به قدرت مردم. ([13])
تفاوت دیگر اندیشه­ی اصلاح در نزد شیعه و اهل تسنن در سابقه­ی بیش از هزار ساله­ی اصل انقلابی اجتهاد و گرایش عقلی شیعیان اعم از مصلح و مفسر می­باشد. در واقع همان زمان که در قرن سوم از نظر عامه مسلمانان، عصر اجتهاد ائمه­ اربعه­ی تسنن به پایان رسیده و باب اجتهاد بسته شده بود، شیعه­ دیگر بار، فتح باب تازه­ای در اجتهاد خود که هرگز بسته نبود به عمل آورد. لذا به یک تعبیر می­توان گفت: عنصر اصلاح و اصلاح­گری همواره در نسج تاریخ تشیع تنیده بوده است.
اما در این میان آن­چه برای کشورهای شیعی چون ایران و کشورهای مسلمان سنّی به یکسان مطرح بوده برخورد با غرب و واکنش نشان دادن در برابر ارزش­ها و نگرش­ها و نیازهای عصر جدید بوده است. مسلمانان در برخورد با غرب به قوی­ترین رکن هویت تاریخی خود که قرآن باشد، متوسل شدند و به قرآن روی آوردند تا گمشده­ی خویش و خود گمشده را پیدا کنند و قرآن عروة الوثقای نهضت اصلاحی و سرچشمه­ی کسب نیرو و نشاطی شد که هم غبار عادت و تحریف و خرافه را از چهره­ی دین و دنیای آنان فرو می­شست و هم پس از این رخوت زدایی، روح مبارزه و مقاومت در برابر هجوم پیدا و پنهان استعمار و ایدئولوژی­های اجنبی در آنان می­دمید و همین است که می­بینیم قرآن به هیأت مشعل فروزنده و قلب تپنده­ی نهضت­های اصلاحی درمی­آید و در این تجدید حیات حیرت­انگیز در تاریخ تفسیر قرآن نقطه­ی­عطفی انقلابی رخ می­نماید. بنابراین همه­ی مصلحان عالم اسلام از سید جمال اسد آبادی تا امام خمینی1 متمسک به ذیل قرآن­اند و همواره از اهمیت سلسله جنبانی و شورانگیزی و دگرگون سازی قرآن سخن گفته­اند اعتنای عامه و خاصه مسلمانان به ویژه روشنفکران دینی و رهبران اصلاح به قرآن چندان وسیع و عمیق است که شاید بتوان آن را کشف مجدد قرآن و یا بازگشتِ مجددِ قرآن به صحنه­ی زندگی اجتماعی و فردی مسلمانان نامید.([14])
پی­نوشت:
[1] . سیدجمال الدین اسدآبادی، عروة الوثقی، ص 95 ( به نقل از: علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین)
[2] . مرتضی مطهری، نهضت­های اسلامی در صد ساله­ی اخیر، ص 21 و 22.
[3] . سیداحمد موثقی، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین، ص 41.
[4] . همان؛ ص 59.
[5] . سید جمال الدین، اسد آبادی، عروة الوثقی، ص 110 و 111 ( به نقل از: علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین)
[6] . موثقی، همان، ص 142.
[7]. مرتضی مطهری، نهضت­های اسلامی در صد ساله­ی اخیر، ص 32.
[8] . همان، ص 36.
[9] . حمید عنایت، سیری در اندیشه­ی سیاسی غرب، ص 156.
[10] . مطهری، همان، ص 44.
[11] . حمید عنایت، همان، ص 6 و 7.
[12] . همان، ص 46 و 47.
[13] . همان، ص 56.
[14]. بهاءالدین خرمشاهی، تفسیر و تفاسیر جدید، ص 34 و 35.

تبلیغات