آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

تعلیم و تربیت یکی از مسائل مهم جوامع بشری است که همواره مورد توجه اندیشمندان و متفکران قرار گرفته. این پژوهش در پی بررسی اندیشه فارابی و دورکیم درباره تعلیم و تربیت است. هدف اصلی تحلیل دلالت‏های تربیتی تفکر این دو اندیشمند و نتایج حاصل از آن بر روی جوامع بشری است. روش تحقیق به کار گرفته شده در این پژوهش، روش «اسنادی» است که ابتدا بر اساس مطالعه اسنادی به بررسی آراء و نظریات این دو متفکر در زمینه تعلیم و تربیت پرداخته، سپس بر اساس روش «تطبیقی و مقایسه‏ای» وجوه اشتراک و تفاوت آراء این دو اندیشمند مورد مداقّه و بررسی علمی واقع شده است. آنچه به عنوان نتایج این پژوهش می‏توان مطرح ساخت این است که هر دو متفکر از لحاظ شیوه تفکر در مکتب کارکردگرایی قرار می‏گیرند و به انسان به عنوان موجودی اجتماعی می‏نگرند. هدف فارابی از طرح اندیشه تعلیم و تربیت حصول سعادت و خوشبختی است که جز از طریق «مدینه فاضله» میسر نخواهد شد. اما هدف دورکیم از طرح این مسائل، چگونگی دست‏رسی به حفظ نظم، ثبات و همبستگی افراد در جامعه است.

متن

تعلیم و تربیت یکی از بنیادهای زندگی اجتماعی انسان است و همواره در زندگی بشر مؤثر بوده. رابطه بین آموزش و پرورش با رشد و گسترش فرهنگ و تکامل جوامع تا بدان حد است که می‏توان گفت: به هر نسبت جامعه به پایه والاتری از فرهنگ و تکامل برسد، نقش آموزش و پرورش آن نیز در پایه‏ای برتر است. از نظر کانت، هنر تعلیم و تربیت و حکومت‏داری در بین تمامی ابداعات بشری از همه دشوارتر است.3 به عبارت دیگر، او بیان داشته است که بشر تنها با تعلیم و تربیت آدم تواند شد، و آدمی چیزی جز آنچه تربیت از او می‏سازد، نیست.4 بر این اساس، نظریه‏پردازان و متفکران بسیاری درباره تعلیم و تربیت به بحث و بررسی پرداخته و جنبه‏های متفاوت این پدیده را مورد مطالعه قرار داده‏اند.
 تعلیم بیش از هر چیز سپردن دانش به دیگران است، اما دانش زمانی سودمند است که به کار آید و آموزش آن‏گاه به کار آید که زمینه‏ای برای پدید آمدن تغییر و تحوّل در نوآموز گردد، چنان‏که او را در انجام کارها توانا سازد و بر دایره امکاناتش بیفزاید؛ یعنی زمینه‏ای گردد برای تربیت که همانا به کار آمدن توانایی‏هاست. ولی با آنکه آموزش می‏تواند و باید زمینه‏ای برای پرورش و تربیت باشد، خود هیچ‏یک از آنها نیست؛ زیرا چه بسا ممکن است که به هیچ دگرگونی نینجامد. اینکه آموزش و پرورش زمینه تحوّل بشود یا نه، بستگی به هدف و روشی دارد که در پیش می‏گیریم. دنیای کنونی شاهد این است که بشر از مهم‏ترین امکانات آموزشی برخوردار است، به گونه‏ای که به راحتی توانسته است طبیعت را مهار کند و آن را تحت تسلّط خود درآورد. اما نکته حایز اهمیت اینجاست که مشکل بشریت نه تنها حل نشده، بلکه در برخی موارد، این مشکل دو چندان شده و اینجاست که مسئله تربیت و موانع تحقق تربیت حقیقی باید به دقت مطالعه و بررسی شوند.
 موانع تربیت حقیقی و تکامل انسانی، گذشته از تسلیم شدن به تمایلات فردی و پای‏بندی جوامع به سود و زیان، تعصّب و تنگ‏نظری‏هایی است که سبب می‏شود انسان را نه هدف، بلکه وسیله به شمار آورند، به جای آنکه تربیت انسان را وسیله‏ای برای تکامل ویژگی‏های انسانی و اخلاقی در نظر آورند، انسان را بیشتر برای مقاصد خود تربیت می‏کنند و آن را در جهت اهداف خود به کار می‏گیرند. بر همین اساس است که فیلسوفان و متفکران، چه در دوران باستان و چه در دوران معاصر بر پرورش جنبه‏های گوناگون انسان تأکید کرده‏اند تا آدمی بدین وسیله با خود، با طبیعت و با دیگران سازگاری یابد. با این‏همه، نظام‏های گوناگون سیاسی و مذهبی و فرقه‏ای چه بسا این نکته‏ها را نادیده گرفته، هم به انسان و هم به آموزش و پرورش همچون وسیله‏ای برای پیشبرد هدف‏های خود نگریسته‏اند. نوشتار حاضر سعی دارد ابتدا بر اساس مطالعه اسنادی، به بررسی آراء و نظریات دو اندیشمند و صاحب‏نظر در زمینه تعلیم و تربیت، یکی فارابی به عنوان اندیشمند و فیلسوف مسلمان، و دیگری دورکیم، به عنوان اندیشمند و جامعه‏شناس غربی بپردازد. سپس بر اساس روش «تطبیقی و مقایسه‏ای» به ارزیابی وجوه اشتراک و تفاوت این دو متفکر در زمینه تعلیم و تربیت و نتایج حاصل از آن در اجتماعات انسانی بپردازد؛ سعی بر این است تا نشان داده شود که این دو اندیشمند به تعلیم و تربیت و الزامات آن با چه دیدگاهی نگاه می‏کنند و در نهایت، غایت تعلیم و تربیت از دیدگاه آنها چیست.
چارچوب نظری بحث
نظریات و دیدگاه‏های فارابی و دورکیم درباره تعلیم و تربیت را می‏توان با استفاده از نظریات متعددی از جمله «کارکرد گرایی»،5 «ارگانیسم» و «تطوّرگرایی»6 مورد بررسی قرار داد؛ ولی در اینجا، با تأکید بر نظریه «کارکردگرایی» به عنوانیکی از مهم‏ترین نظریات جامعه‏شناختی، سعی می‏شود دیدگاه این دو متفکر تبیین گردد. نظریه «کارکردگرایی»، که از آن به عنوان نظریه «توافق»7 نیز یاد می‏کنند، نظام جامعه یا نهادهای آن را متشکّل از اجزای همبسته‏ای می داند که در پیوندتنگاتنگ با یکدیگر فعالیت می‏کند و هریک کارکرد لازم و معیّنی را برای گردش کار و بقای کل جامعه بر عهده دارد. از این دیدگاه، طرز کار جامعه غالبا به طرز کار بدن انسان تشبیه می‏شود که در آن هر یک از اعضای بدن، نقش ویژه‏ای در بدن ایفا می‏کند و همه اعضا از لحاظ بقا، به یکدیگر بستگی دارند.8 کارکردگرایان نظام اجتماعی را دارای تعادل می‏دانند. این امر موجب می‏شود که آنها به وحدت اجزا اهمیت دهند. در نظر آنان، کل و اجزای تشکیل‏دهنده آن با یکدیگر درآمیخته، به وفاق رسیده و هویّت واحدی پیدا کرده‏اند. این نگرش نسبت به زندگی اجتماعی برای الگوسازی، بسیار مناسب است؛ زیرا قدرت اصلی یک نظریه الگویی در این است که نشان دهد چگونه در یک کل، اجزای گوناگون به گونه‏ای ظریف با هم پیوند یافته‏اند و وحدت پیدا کرده‏اند. بنیان کارکردگرایی بر این واقعیت استوار است که تمام سنن، مناسبات و نهادهای اجتماعی دوام و بقایشان به کار یا وظیفه‏ای بستگی دارد که در نظام اجتماعی بر عهده دارند. آنچه مطرح است فایده و سودمندی آنها در کل نظام است؛ زیرا مبادله را تسهیل می‏کنند تا تمام گروه‏های درگیر از آن بهره جویند و حتی نهادهای موجود، اگر از لحاظ اقتصادی سودمند نباشند، از جهات غیر اقتصادی سودمندند؛ یعنی در کل نظام، دارای کار و وظیفه‏اند.9
 بنابراین، می‏توان گفت: از منظر این دیدگاه، نظام آموزشی به عنوان یکی از مهم‏ترین بخش‏های نظام جامعه تلقّی می‏شود که کارکردهایی همچون انتقال فرهنگ و جامعه‏پذیری برای حفظ نظام اجتماعی دارد. در این زمینه، مسائلی مانند تربیت اخلاقی، انضباط، القای ارزش‏ها، و آموزش حرفه‏ای از دیدگاه جامعه‏شناسان و فیلسوفان این مکتب مسائلی مهم قلمداد می‏شوند. می‏توان گفت: فارابی و دورکیم از این‏دسته‏متفکران هستند که بر اساس این دیدگاه، آرائشان تحلیل و بررسی می‏شود.
الف. فارابی (257ـ339ق)
فارابی اولین متفکر بزرگ اسلامی است که از منابع یونانی، که به عالم اسلامی انتقال یافته بودند، سود جست و نظام فکری و فلسفی جامعی پدید آورد. خدمت فارابی به افلاطون، ارسطو، و تلاشی که در معرفی، مقایسه و نقد آراء این دو فیلسوف انجام داد، موجب گردید که او را کاشف برجسته فلسفه یونانی و نخستین طرّاح فلسفه اسلامی و نیز «ارسطوی عالم اسلامی» یا «معلم ثانی» نام دهند. آثار فارابی را می‏توان به چند گروه تقسیم‏بندی کرد: گروه اول شامل رسالاتی است که به موضوع «منطق» اختصاص دارد. گروه دوم به امور طبیعی می‏پردازد. گروه سوم شامل موضوعات لاهوتی یا ماوراء طبیعی است. گروه چهارم شامل مسائل اخلاقی و سیاسی است.10
 حوزه تحقیقات فارابی گسترده است و موضوعات و مسائل گوناگونی را دربر می‏گیرد. اما هدف این نوشته عمدتا بررسی اندیشه اجتماعی اوست که در این میان، تعلیم و تربیت نیز یکی از موارد مهم در اندیشه اجتماعی این اندیشمند به شمار می‏آید. تعلیم و تربیت یکی از موضوعات مهمی است که با توجه به تقسیم‏بندی مذکور در آثار فارابی، می‏توان آن را در گروه چهارم، که شامل مسائل اخلاقی و سیاسی می‏شود، جای داد. به نظر می‏رسد برای ورود به بحث درباره دلالت‏های تربیتی اندیشه فارابی، نگاه اجمالی به زندگی اجتماعی بشر و ضرورت تشکیل جامعه و دیگر مسائل، از منظر ایشان ضروری است:
 لزوم اجتماع
از نظر فارابی، آنچه انسان را به تکاپو می‏اندازد و به زندگی گروهی می‏کشاند نیازهای طبیعی اوست. پس انسان الزاما موجودی است مدنی‏الطبع و این واقعیت از ذات نیازهای او برمی‏خیزد. انسان به ناگزیر باید نیازهای خویشتن را برآورد و این امر جز از طریق کنش متقابل اجتماعی صورت نمی‏پذیرد. مفاهیم «نیاز» و «کنش متقابل» در تبیین طبع اجتماعی انسان حایز اهمیت فراوانند. فارابی همچنین به این نکته مهم توجه دارد که همکاری آدمی نه تنها عامل تأمین نیاز و وسیله استمرار حیات اوست، بلکه هر قدر میزان همکاری افزایش پیدا کند امکان تسلّط انسان بر شرایط حیات نیز بسط می‏یابد. به دیگر سخن، فارابی معتقد است: زندگی گروهی زمینه تکامل فرهنگ و دستاوردهای انسانی است. هدف زندگی اجتماعی نیز نیل به کمال و سعادت است.11 او برای جامعه همانند فرد، معتقد به سلامت و بیماری است، و زیربنا و حافظ سلامت مدینه فاضله را محبت می‏داند.12 فارابی عقیده دارد: برای رسیدن به کمال و سعادت، باید برخی ملزومات خاص فراهم شوند که از آن تحت عنوان «فضایل» نام می‏برد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
 چگونگی تحصیل سعادت
فارابی، هم از سعادت دنیوی و هم از سعادت اخروی بحث می‏کند. به نظر او، وقتی عوامل انسانی یا چهار فضیلت (نظری، فکری، خلقی، عملی) صفات امّت یا قومی از مدینه درآیند، سعادت دنیوی آنان در این جهان و سعادت اخروی آنان در جهان دیگر تأمین می‏شود.13 فارابی مانند ارسطو معتقد است: فضیلتْ اعتدال و میانه‏روی است و افعال وقتی متوسط باشند خلق جمیل حاصل می‏شود، و چون از حالت اعتدال خارج شوند، اعم از اینکه به زیاده مایل باشند یا نقصان، قبیح می‏گردند.14 بنابراین، می‏توان گفت: فارابی عقیده دارد که فضایل باید در حالت تعادل باشند، به گونه‏ای که در کسب آنها، افراط و تفریط وجود نداشته باشد، بلکه همیشه نوعی حالت موازنه و تعادل در کسب فضایل مدّ نظر باشد. اما مسئله مهم این است که فضایل مطرح شده توسط فارابی شامل چه چیزهایی هستند؟ می‏توان گفت: از دیدگاه فارابی انواع فضایل عبارتند از:
فضایل نظری: عبارتند از: علوم و آنچه از آن جمله است؛ آنچه از آغاز امر برای آدمی حاصل شده، بدون آنکه بداند از کجا و چگونه. اینها مبادی اولای معرفتند و دیگر علوم به تأمّل و تحقیق و استنباط در اثر تعلیم و تربیت حاصل شده‏اند.
فضایل فکری: چیزهایی هستند که استنباط چیزی را که نافع‏تر است برای نیل به هدف عالی امکان‏پذیر می‏سازند. از این‏رو، آنها را فضایل فکری مدنی خوانده‏اند و فضایل فکری از فضایل نظری جدا نیستند.
فضایل اخلاقی: فضایلی هستند خواستار خیر و پس از فضایل فکری جای دارند؛ زیرا شرط به دست آوردن فضایل اخلاقی فضایل فکری است. برخی از فضایل اخلاقی و فضایل فکری فطری‏اند و برخی دیگر ارادی، و اراده مکمّل امور فطری است.
فضایل عملی: فضایلی هستند که حالت عملی به خود می‏گیرند و در اعمال و کارهای روزانه تحقق پیدا می‏کنند.
 کیفیت حصول فضایل انسانی این است که آدمی نفس خود را بررسی کند و عیب‏های آن را بشناسد و برای به دست آوردن صفات پسندیده کوشش کند. و آدمی به مقام فضل و کمال نمی‏رسد، مگر وقتی که به این فضایل دست یابد.15 فارابی معتقداست: تحصیل‏فضایل‏گوناگون برای ملل عالم به دو طریق‏صورت می‏گیرد:اول‏تعلیم، دوم تأدیب.ودراینجاست‏که‏ضرورت‏تعلیم‏وتربیت‏احساس‏می‏شود.
 اهداف و اصول تعلیم و تربیت
از نظر فارابی، انسان برای این آفریده شده است که به بالاترین مرتبه سعادت نایل شود. بنابراین، باید بداند سعادت چیست و آن را هدف و غایت حیات خود قرار دهد. از دیدگاه وی، افراد انسانی از لحاظ طبیعت با یکدیگر تفاوت دارند. پس طبع هر انسانی سعادت و عواملی که او را در نیل بدان قادر می‏سازند، نمی‏شناسد. بنابراین، چنین افرادی به معلم یا راهنما نیاز دارند. فارابی از تعلیم و تربیت تعریف خاصی ارائه می‏کند: «"تعلیم" یعنی: ایجاد فضایل نظری و "تأدیب" یعنی: ایجاد فضایل اخلاقی و عملی. در نتیجه تعلیم همیشه به قول و گفتار است، در حالی که تأدیب گاهی به گفتار و گاهی هم کردار و اعمال است.»16 به طور کلی، اهداف و اصول تعلیم و تربیت نزد فارابی عبارتند از:
الف. اهداف:
 1. آموزش عقاید صحیح و تقویت اعتقاد به آنها؛
 2. آموزش مهارت‏های لازم برای تصدی وظایف در مدینه فاضله؛
 3. ترغیب‏وتشویق‏افرادبرای‏عمل‏بر طبق‏عقایدصحیح؛
 4. ترغیب و تشویق افراد برای انجام وظایف مدنی؛
ب. اصول:
 1. تعلیم و تربیت برای حصول سعادت تک‏تک افراد جامعه است.
 2. تعلیم و تربیت جدایی‏ناپذیرند.
 3. رعایت تفاوت‏های فردی از لحاظ استعداد و گرایش به علوم و صنایع ضروری است.
 4. آموزش همگانی؛ زیرا همه اهالی مدینه فاضله سعادت واحدی را طالبند، اگرچه در رسیدن به آن سعادت یکسان نیستند.
 5. رعایت تفاوت‏های قومی و گروهی؛
 6. تفاوت موضوع یا مواد آموزشی؛
 7. توجه به تمرین و عادت؛
 8. اعمال تنبیه و تشویق.
 همچنین فارابی درباره نظام آموزش و پرورش و یادگیری از دوره کودکی با افلاطون هم‏عقیده است و بر این نکته تأکید می‏کند که علوم نظری را ملوک یا رهبران (امامان) یا کسانی کسب می‏کنند که از آن محافظت می‏نمایند و به طرق گوناگون، به ملوک یا رهبران دیگر می‏آموزند. این گروه پیش از هر چیز باید اصول موضوعه نخستین و معلومات اولیه در هر نوع از علوم نظری را بدانند. سپس باید اشکال گوناگون مقدّمات (استدلال) و ترتیب آنها را بشناسند تا به مدد آن بتوانند به نتیجه برسند. آنان پس از آنکه تربیت خود را کامل کردند و به روش‏های منطقی خو گرفتند، در هر یک از مدینه‏های کوچک پادشاه خواهند شد و به تدریج، به مرحله تشکیل مدینه عظما ارتقا خواهند یافت.17
 فارابی معتقد است: علوم نظری باید با روش‏های اقناعی آموخته شوند. افراد بیشتر وقت‏ها، این علوم را از راه تفکر درک می‏کنند؛ زیرا پس از فهم بسیاری از اصول معلوم، که مادی نیستند، به درک این علوم نایل می‏شوند. اما مردم عادی فقط تصویر این علوم را از راه اقناعی درمی‏یابند. معلم باید آنچه را به یک امت خاص مرتبط می‏شود و چگونگی تعلیم آن به همه امم یا مردم یک مدینه را نیز مشخص سازد. همچنین باید آنچه را تعلیم آن برای همه امّت ضروری است و آنچه را تنها باید به گروه خاصی از مردم مدینه یاد داد، بشناسد. این‏گونه تمایزها باید به مدد تخیّل، که شخص را به کسب فضایل نظری قادر می‏سازد، صورت گیرد.18
 به نظر فارابی، در باب فضایل عملی و صناعات عملی، مردم باید خود را از دو طریق به اجرای آنها عادت دهند: نخست معلم باید از راه اقناع و بیانات واقعی به آنان بیاموزد ارزش‏های این اعمال و عادات را به کمال در قلب خود به وجود آورند، به گونه‏ای که ایمان و اعتقاداتشان بتواند آنان را به اجرای بی‏چون و چرای آن اعمال و عادات سوق دهد. دوم اینکه باید درباره افراد نافرمان و شورشی و کسانی که به دلخواه خود یا از راه اقناع به راستی و درستی تن درنمی‏دهند روش اکراه و اجبار را به کار گیرد. معلمان و هنرمندانِ بافضیلت، بر حسب دو روش مذکور، به دو گروه تقسیم می‏شوند: یک دسته افراد مطیع را تعلیم و تمرین می‏دهند و دسته دیگر به افراد نافرمان می‏آموزند.19
 فارابی معتقد است: متعلّمان سه دسته‏اند: دسته اول افرادی هستند که ممکن است بخواهند از علم در راه شر استفاده کنند، که باید سعی در تهذیب اخلاقشان کرد و شرارت طبع آنها را شناساند. دسته دیگر کودنند که باید دید چه علمی بیشتر برایشان نافع است و آنها را در راه آن علم رهبری کرد. دسته سوم هوشمندان هستند که نباید به هیچ وجه، در حق آنان از علم و تعلیم دریغ کرد.20
 آنچه مسلّم است اینکه در اینجا فارابی با توجه به شناختی که از افراد و طبایع انسانی دارد، معتقد به نوعی طبقه‏بندی درباره کسب علم است که افراد جامعه با توجه به طبع و سرشتی که دارند، نباید به هر چیزی که خواهان آن هستند برسند، بلکه باید نوعی نظارت بر آنها وجود داشته باشد تا افرادی که صلاحیت ندارند، به چیزهای مهم و اساسی دست پیدا نکنند؛ زیرا فارابی در نهایت، معتقد است که اگر زمام امور به دست این‏گونه افراد بیفتد زمینه‏ای برای ایجاد جوامع جاهله خواهد بود که به شدت با تفکر ایده‏آلیستی فارابی که در نهایت معتقد به ایجاد جامعه فاضله است در تقابل قرار دارد.
 به عقیده فارابی، همه انسان‏ها دارای یک فطرت مشترکند. عده‏ای استعداد خاصی را بیشتر دارند و عده‏ای کمتر. فطرت‏ها گاهی تحت تعلیم واقع می‏شوند و گاهی نمی‏شوند. هر گاه در جهت مناسب تعلیم داده شوند به مرتبه کمال مطلوب خود می‏رسند و اگر تحت تعلیم و تربیت نامناسب قرار گیرند از رسیدن به کمال باز می‏مانند. بدین‏روی، او معتقد است: در اثر تعلیم و تربیت صحیح، افراد آمادگی ایجاد مدینه فاضله را پیدا می‏کنند و این خود وسیله‏ای مناسب برای ایجاد یک جامعه منظّم و ایده‏آل با ویژگی‏های انسانی است تا از این طریق، افراد اجتماع بتوانند به کسب سعادت نایل شوند.
 می‏توان گفت: کسب خیر و نیل به سعادت، خود به خود انجام نمی‏گیرد و در یک زندگی اجتماعی است که افراد این توانایی را کسب می‏کنند که به این هدف بزرگ نایل شوند، منتها این امر نیز خود مستلزم برخی ملزومات خاص است که بدون وجود آنها این امر غیرممکن خواهد بود و اینجاست که بحث تعلیم و تربیت به عنوان یکی از این ملزومات مطرح می‏شود؛ چراکه فارابی معتقد است: سعادت امری ارادی و اکتسابی است، نه یک امر فطری. در کتاب فصول مدنی در این‏باره می‏نویسد: در فطرت هیچ انسانی از ابتدای خلقتش کمال وجود ندارد؛ زیرا فطرت ترکیبی از امور متضاد است و در عین حال که به سمت کمال گرایش دارد، به ضد آن نیز متمایل است. بنابراین، نه کمال و نه سعادت از طریق فطرت ممکن نیست، بلکه وصول به آنها تنها به واسطه افعال ارادی میسّر است، چه افعال ارادی فکری و چه افعال ارادی بدنی.21
 به همین دلیل، می‏توان گفت: آنچه از آراء فارابی برداشت می‏شود این است که تعلیم و تربیت به عنوان یکی از راه‏های مهم، می‏تواند به سعادت و خوشبختی افراد در جامعه منجر شود؛ زیرا با توجه به مباحثی که مطرح شد، به این نتیجه رسیدیم که فارابی معتقد است: افراد از ابتدا دارای فطرت پاک هستند و این امر نیز خود نشأت گرفته از اندیشه مذهبی او و متأثر از دین اسلام بوده که برای تمام افراد جهان فطرتی پاک قایل است. او همچنین معتقد است: افراد جامعه ممکن است در اثر نارسایی‏هایی که در جامعه وجود دارند دچار انحراف و گم‏راهی شوند و نتوانند سعادت را از شقاوت تشخیص دهند و در اینجا، تعلیم و تربیت را به عنوان یکی از وسایلی مطرح می‏کند که منجر به رسیدن افراد به سعادت می‏شود. اما در نهایت می‏توان گفت: در اندیشه فارابی تناقضاتی مشاهده می‏گردند:
فارابی در موارد مختلف، آنجا که بحث از گوناگونی فطرت‏ها می‏کند برای مسئله تربیت و آموزندگی محلی قایل می‏شود و آن را احیانا در پاره‏ای موارد فائق بر فطرت می‏داند. البته این امر درست است، لکن در آنجا که از نظام مدینه‏های غیرفاضله بحث می‏کند، مسئله را به افراد تربیت نایافته و به قول خود، نوابت و علف‏های هرزه می‏کشاند و انوع آنان را برمی‏شمارد... از لحاظ زندگی و خلق و خوی، در نتیجه‏گیری می‏گوید: با این‏گونه افراد باید به دو صورت عمل شود: با یک دسته به صورت حیوانات اهلی مفید که در خدمت انسان‏های دیگر قرار دارند، و با دسته‏ای دیگر، مانند حیوانات موذی و درنده که باید اقدام به قتل و نابودی آنها کرد. مسئله مهم این است که فارابی در اینجا توجهی به تربیت ندارد و اصولاً این مطلب را که باید این‏گونه افراد تحت تعلیم و تربیت قرار گیرند، عنوان نکرده است و خیلی ساده و بدون توجه به اصول انسانی، که خود مدافع آن است، آنان را به دست جلّاد می‏سپارد.22
در نهایت، می‏توان گفت: مسئله تعلیم و تربیت از دیدگاه فارابی، یکی از مهم‏ترین مسائل است و اگر افراد جامعه از ابتدا مورد تعلیم و تربیت صحیح واقع شوند، بنیان یک زندگی اجتماعی سالم بر پایه ارزش‏ها و اصول انسانی ریخته می‏شود و سرانجام، پلی است برای رسیدن به مدینه فاضله که موجب فراهم شدن سعادت، خیراندیشی، تفاهم و خوشبختی برای افراد اجتماع خواهد بود.
ب. دورکیم (1858ـ1917)
امیل دورکیم پس از پشت سر نهادن تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، توانست در سال 1879 در مدرسه عالی «اکول نورمال» پذیرفته شود و در آنجا تحت تأثیر فلاسفه بلندآوازه‏ای مانند هانری برگسون، ژان ژوره، راو و موریس بلوندل قرار گرفت و بعد از سال‏ها فعالیت و تدریس، توانست پایه‏های رشته جامعه‏شناسی را به عنوان یک رشته دانشگاهی بنیان‏گذاری کند و خود نیز به عنوان یکی از استادان این رشته به تدریس بپردازد.23 می‏توان گفت: دورکیم یکی از بنیان‏گذاران اصلی جامعه‏شناسی و اولین متفکر جامعه‏شناسی است که به صورت رسمی به مباحث جامعه‏شناسی آموزش و پرورش پرداخته. وی معتقد بود: پدیده‏هایی که جامعه‏شناس باید مطالعه کند وقایع یا حقایق اجتماعی‏اند و حقایق اجتماعی را باید به عنوان «چیز»24 تلقّی کرد. به تعریف او، واقعه اجتماعی آن است که در عین داشتن وجودمخصوص و مستقل از تظاهرات فردی، در سراسر جامعه معیّنی عام باشد.25 بنابراین، دورکیم آموزش و پرورش را به عنوان بخشی از جامعه‏شناسی عمومی خود، در کانون توجه قرار می‏داد؛ زیرا از نظر او، آموزش و پرورش یک امر واقع اجتماعی است و در این صورت، یکی از عناصر اصلی جامعه‏شناسی او محسوب می‏شود. برداشت دورکیم از آموزش و پرورش، ناشی از مفهومی است که برای انسان قایل است. به نظر او، آدمی در اصل، یک موجودی زیستی به دنیا می‏آید و بنا به این ضرورت که مآلاً موجودی اجتماعی است و در جامعه زندگی خواهد کرد، ملزم به آموزش و یادگیری راه و رسم زندگی اجتماعی جامعه خویش است. پس از نظر او، آموزش و پرورش وسیله سازمان‏دهی خود فردی و خود اجتماعی به صورت یک موجود با انضباط است که می‏توان آن را به «تشکیل شخصیت و تولّد اجتماعی» تعبیر کرد.26 بنابراین، در اینجا، آموزش و پرورش به عنوان یک ضرورت اجتماعی مطرح می‏شود و سعی می‏گردد دیدگاه دورکیم درباره آموزش و پرورش مورد ارزیابی و بررسی دقیق واقع شود.
 آموزش و پرورش
دورکیم معتقد است:
آموزش و پرورش فعالیتی است که نسل بالغ درباره نسلی که هنوز برای حیات اجتماعی نارس است به جای می‏آورد. موضوع این فعالیت عبارت است از: برانگیختن و پروردن افکار و معانی و شرایط معنوی و مادی که مقتضای حیات در جامعه سیاسی و محیط خصوصی است که طفل برای زندگی در آن آماده می‏شود.27
او نقش آموزش و پرورش را در اجتماعی کردن کودکان متناسب با نظام اجتماعی، هنجارها و ارزش‏ها می‏داند. همچنین معتقد است: نظام آموزش و پرورش و جامعه در ارتباط و پیوند نزدیکی با هم هستند و در هر جامعه‏ای متناسب با ساختارهای آن جامعه، نوعی نظام آموزش و پرورش خاص به وجود می‏آید. به همین دلیل، دورکیم در بررسی و مطابقت ساختار آموزش و پرورش با ساختار جامعه، از دو نوع جامعه مبتنی بر دو نوع همبستگی خاص (مکانیکی و ارگانیکی) نام می‏برد و با توجه به این مقایسه، درصدد پاسخ‏گویی به این پرسش است که نظم اجتماعی در جامعه چگونه میسّر می‏شود. بنابراین، بررسی این دو نوع جامعه امری ضروری به نظر می‏رسد.
 انواع همبستگی (مکانیکی و ارگانیکی)
«همبستگی مکانیکی» همبستگی از راه همانندی است. هنگامی که این شکل از همبستگی بر جامعه مسلّط باشد، افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند. آنان که اعضای یک اجتماع واحد هستند همانندند و احساسات واحدی دارند؛ زیرا به ارزش‏های واحدی وابسته‏اند و مفهوم مشترکی از تقدّس دارند. جامعه از این‏رو منسجم است که افراد آن هنوز تمایز اجتماعی پیدا نکرده‏اند.28 در پرتو همبستگی مکانیکی یا اجباری، که ویژگی جوامع ابتدایی است، افراد جامعه به طور کلی به موجب یک احساس ساده به یکدیگر تعلّق و بر اساس ایمان و حسّ همنوعی با یکدیگر رابطه پیدا می‏کنند.29
 صورت متضاد این نوع همبستگی، «همبستگی ارگانیکی» است که توافق اجتماعی، یعنی وحدت انسجام‏یافته اجتماعی در آن، نتیجه تمایز اجتماعی افراد با هم است و یا از راه این تمایز بیان می‏شود. افرادْ دیگر همانند نیستند، بلکه متفاوتند و (لزوم) استقرار توافق اجتماعی تا حدّی نتیجه وجود همین تمایزها و تفاوت‏هاست.30 همبستگی ارگانیکی به عنوان ویژگی جوامع جدید، همبستگی بسیار پیچیده‏ای است که در آن شکل اساسی رابطه بین مردم، احساس ساده تعلّق به یکدیگر نیست، بلکه شبکه پیچیده‏ای از روابط قراردادی است که بر اساس تعقّل و قانون تشکیل می‏شود و تداوم پیدا می‏کند.31 بنابراین، دورکیم همبستگی ارگانیکی و نظم اجتماعی ناشی از آن را نتیجه تحوّل و پیشرفت جامعه انسانی دانسته و آموزش و پرورش را در ارتباط با این تحوّل مورد مطالعه قرار داده و معتقد است که در هر یک از این جوامع، اصول تعلیم و تربیت، شیوه‏های ارائه و راه‏های اکتساب آن به اشکال متفاوتی اعمال می‏شوند.
 به عقیده دورکیم، در جامعه ابتدایی هر فرد به خودی خود، رفتار دیگران را سرمشق قرار می‏دهد و در هر کاری به طرز ماشینی از دیگران تبعیت کرده، به اعتقاد و آداب و رسوم گردن می‏نهد. در نتیجه، یک سلسله روابط ساده بر رفتار اجتماعی حاکمیت یافته، جامعه را از همبستگی برخوردار می‏سازد. در چنین جامعه‏ای آموزش و پرورش بدون قصد قبلی و هدف مشخص و بدون نقشه آگاهانه، از طریق خانواده و روابط رایج میان نسل بالغ و سالمند و نسل جوان و نارس، عملی می‏شود.32 اما در جوامع مبتنی بر روابط ارگانیکی، ساختار اجتماعی متحوّل می‏شود و روابط پیچیده‏ای در سطح اجتماع ظاهر می‏شوند، به گونه‏ای که قراردادهای اجتماعی جانشین اجبارها و الزامات قومی و خانوادگی می‏شوند؛ همچنین هنجارها و ارزش‏ها و باورهای سنّتی رو به زوال رفته، در اینجا نیاز به یک نیروی حاکم احساس می‏شود که بتواند مانع ضعف و فتور اخلاقی شود، که این امر، خود نیازمند نوعی وفاق اخلاقی است که به وسیله آن، در میان افراد جامعه حسّ وظیفه‏شناسی و وفاداری و همچنین همکاری اجتماعی و انضباط رفتاری پرورش یابد. به همین دلیل، اساس علمی جامعه ارگانیکی مستلزم اذهان کاملاً پرورش یافته و تفکیک اجزا و امور آن مستلزم متوازن کردن توافق اخلاقی با تخصص فنی و آموزش علمی است. بنابراین، دورکیم معتقد است: فقط دولت قادر به ایجاد این وفاق اخلاقی است و وسیله آن نیز آموزش و پرورش است.33
 دورکیم معتقد است: با ایجاد نظام‏های آموزشی ـ که مشخصه جامعه ارگانیکی است ـ هر یک از نهادهای اجتماعی دیگری که زمانی عهده‏دار کارکردهای آموزش و پرورشی محسوب می‏شدند، از ایفای چنین وظایفی ناتوان شده‏اند؛ مثلاً، خانواده که در جامعه ساده، نقش تربیتی مهمی داشت، اینک به دلیل محدودیت امکانات قادر به ایفای وظایف پیچیده آموزش و پرورش نیست. علاوه بر این، جوِّ عاطفی حاکم بر خانواده، عملکرد آن را با راه و رسم معقولی که جامعه جدید می‏طلبد، مغایر می‏سازد. در جوامع جدید، به دلیل پیچیدگی‏های روابط و تخصصی شدن کارکردهای نهادها و سازمان‏های اجتماعی، نهادهایی نظیر دین و خانواده قادر به ایفای نقش‏های پیچیده و گوناگون آموزش و پرورشی نیستند.34 بنابراین، می‏توان گفت: هدف دورکیم از مطرح کردن آموزش و پرورش کسب یکپارچگی و نظم است که اینامر خود در هر جامعه‏ای و با توجه به ساختارهای حاکم بر آن متفاوت است. چه بسا در جوامع سنّتی که در آنها همبستگی مکانیکی هست، این امر به وسیله نهادهای سنّتی از جمله خانواده و دین و ارزش‏های حاکم بر جامعه انجام می‏گیرد و از این طریق، نظم و همبستگی بین افراد اجتماع فراهم می‏گردد. اما در جوامع نوین، که همبستگی از نوع ارگانیکی است، آموزش و پرورش از حالت سنّتی خارج می‏شود و این رسالت به عهده نهادهای تخصصی، از جمله نهاد «آموزش و پرورش» است که اداره آن به دست دولت بوده و هدف از آن تعلیم و تربیت افراد با توجه به نیازهای موجود در جامعه و برنامه‏ریزی‏هایی است که برای ایجاد یک جامعه همراه با نظم و تعادل انجام می‏گیرد.
ج. مقایسه آراء فارابی و دورکیم
با توجه به مباحثی که درباره آراء این دو متفکر درباره تعلیم و تربیت مطرح شد، می‏توان گفت: از نظر جهان‏شناسی، جهانی که فارابی به تصویر می‏کشد، به وضوح دربردارنده عناصر ارسطویی و نوافلاطونی است. از نظر انسان‏شناسی، انسان را موجودی مرکّب از روح مجرّد و جسم مادی می‏داند که روحش برتر از بدن است و نفس و بدن را بر همدیگر تأثیرگذار می‏داند. از نظر اخلاق‏شناسی، سعادت را برترین غایتی می‏داند که انسان در جست‏وجوی آن است. همان‏گونه که در نمودار (1) مشاهده می‏گردد، فارابی انسان را موجودی اجتماعی می‏داند که جز در متن اجتماع قادر به تأمین نیازهای خود نیست. همچنین هدف از وجود انسان رسیدن به سعادت کامل است که دربرگیرنده سعادت دنیوی و اخروی بوده و این امر نیز تنها به وسیله یک فرد بدون ارتباط و تعامل با دیگران میسّر نمی‏شود و بدین منظور، افراد بی‏نیاز از اجتماع و ملزومات آن نیستند تا از طریق آن بتوانند به کسب فضایل نایل شوند. یکی از راه‏های کسب فضایل تعلیم و تربیت مناسب است و اینجاست که تعلیم و تربیت مناسب به عنوان یکی از مهم‏ترین نیازهای افراد در جامعه مطرح می‏شود. به عقیده فارابی، اگر این امر به گونه‏ای صحیح انجام گیرد موجب تجمیع فضایل در وجود انسان‏ها می‏گردد که خود در نهایت، بنیانی برای ایجاد جامعه فاضله است که افراد آن در سعادت و خوشبختی کامل به سر خواهند برد.
 دورکیم نیز مانند فارابی انسان را موجودی اجتماعی می‏داند و لزوم اجتماع را تأمین نیازهای انسان‏ها می‏داند؛ زیرا معتقد است: انسان‏ها در اجتماع به شکل بهتری می‏توانند نیازهای خود و دیگران را تأمین کنند و جامعه برای تأمین نیازهای افراد نیاز به ایجاد یک سلسله نهادهای خاص دارد تا از طریق آنها بتواند بین نیازهای افراد و خواسته‏های اجتماع نوعی هماهنگی و تناسب برقرار کند. یکی از این نهادها، نهاد تعلیم و تربیت است که با توجه به این امر، دو نوع جامعه را در کنار همدیگر قرار می‏دهد: جامعه سنّتی با همبستگی مکانیکی و جامعه نوین مبتنی بر همبستگی ارگانیکی. (نمودار 2) او معتقد است: در نهایت، هدف آموزش و پرورش اجتماعی کردن افراد متناسب با ارزش‏ها و هنجارهای حاکم بر جامعه است که توسط یک نسل بالغ بر روی نسل جوان انجام می‏گیرد که این امر منجر به ایجاد نوعی ثبات و نظم در جامعه می‏شود. در جامعه سنّتی این امر به وسیله نهادهای سنّتی مانند خانواده و دین صورت می‏گیرد؛ ولی در جامعه نوین، این مهم به وسیله نهادهای تخصصی مانند آموزش‏وپرورش، که دولت‏متصدّی‏آن‏است‏انجام می‏گیرد.
 حال اگر بخواهیم به تشابهات و تفاوت آراء این دو متفکر پی ببریم، می‏توان گفت: هر دو متفکر به انسان به عنوان موجودی اجتماعی نگاه می‏کنند و معتقدند: به واسطه وجود جامعه و نهادهای موجود در آن است که افراد قادر به تأمین نیازهای خود هستند. اما در این بین، فارابی توجه خاصی به فرد و جایگاه آن در اجتماع دارد، به گونه‏ای که لزوم اجتماع را زمینه‏ای برای رسیدن فرد به کمال و سعادت می‏داند. دیدگاه او بیشتر فردگرایانه است و چون از رسیدن به سعادت بحث می‏کند محوری‏ترین بحث او «فرد» است و کمتر بر جمع‏گرایی تأکید می‏کند. اما دورکیم به عنوان متفکری که بر همبستگی و نظم و ثبات نظر دارد، چندان بحثی از فرد مطرح نمی‏کند و بیشتر بر جمع، ارزش‏ها و هنجارهای حاکم بر اجتماع تأکید دارد.
نمودار 1 دیدگاه فارابی درباره چگونگی حصول سعادت و رسیدن به مدینه فاضله
 مسئله دیگر اینکه می‏توان هر دو متفکر را در مکتب کارکردگرایی و ساخت‏گرایی جای داد؛ زیرا از نظر هر دو، جامعه دارای ساختی طبیعی بوده و اختلافات موجود در اجتماع امری طبیعی است. به عبارت دیگر، سازگاری اجتماعی وقتی تحقق می‏یابد که افراد از لحاظ مراتب اجتماعی، تفاوت‏هایی داشته باشند. همچنین نهادها و طبقات اجتماعی هر کدام دارای کارکرد ویژه و متناسب خود هستند و از این میان، به تعلیم و تربیت نیز به عنوان یک جنبه کارکردی نگاه می‏کنند.
 در نهایت، می‏توان گفت: با توجه به اینکه دیدگاه فارابی در زمینه تعلیم و تربیت متأثر از دیدگاه فلسفی اوست و دیدگاه فلاسفه بیشتر بر اساس استنتاجات عقلی صورت می‏گیرد، بر همین اساس، کمتر می‏توان نمودهای تجربی و اثباتی را در تفکر ایشان جست. بر همین اساس، هدف ایشان از طرح مسئله انسان، اجتماع و انواع جوامع، چگونگی نیل به سعادت و کمال است؛ سعادتی که جز در صورت تحقق مدینه فاضله امکان‏پذیر نیست. اما درباره دورکیم می‏توان گفت: با توجه به اینکه دیدگاه او متأثر از تفکر اثبات‏گرایانه است، اعتقاد دارد: پدیده‏های اجتماعی را باید مانند شی‏ء مورد مطالعه قرار داد. در نهایت، هدف او از طرح کردن مباحث اجتماعی، از جمله تعلیم و تربیت، چگونگی حفظ نظم و همبستگی در میان افراد اجتماع است.
 نمودار (2) دیدگاه دوریکم درباره چگونگی دست یابی به نظم و یکپارچگی
نتیجه ‏گیری
آموزش و پرورش پدیده‏ای اجتماعی است که از بدو تولّد بشر در روی کره خاکی وجود داشته است و اهمیتی فوق‏العاده در زندگی اجتماعی افراد دارد؛ زیرا افراد اجتماع برای تأمین نیازهای خود و ارتباط با دیگران، از آن بی‏نیاز نیستند. به همین دلیل، نظریه‏پردازان و متفکران بسیاری درباره این مسئله به بحث و بررسی پرداخته و جنبه‏های متفاوت این پدیده را مورد مداقّه و تأمّل قرار داده‏اند. فارابی و دورکیم دو متفکری هستند که در این زمینه، به بحث و بررسی پرداخته‏اند. هدف فارابی از طرح مسئله تعلیم و تربیت همان حصول فضایل چهارگانه (نظری، فکری، اخلاقی و عملی) است که جز از طریق تعلیم و تربیت صحیح دست‏رسی به آن امکان‏پذیر نخواهد بود و این امر خود بستری برای رسیدن به مدینه فاضله به شمار می‏آید که حاصل آن کسب سعادت و خوشبختی برای افراد در اجتماع است. هدف دورکیم نیز از تعلیم و تربیت چگونگی حفظ نظم و همبستگی در جامعه است؛ زیرا به عقیده او، در هر دوره‏ای از تاریخ، نهادها و مؤسسات گوناگونی به عنوان هماهنگ‏کننده و نظم‏دهنده رفتارها و تعاملات افراد ایفای نقش می‏کنند. یکی از این نهادها، نهاد تعلیم و تربیت است که در هر دوره‏ای از زمان، تصدّی آن به عهده افراد، گروه‏ها یا نهادهای خاص است که در نهایت، موجب برآورده کردن نیازها و عامل مهمی در ایجاد نظم و حفظ همبستگی اجتماعی است. اما فقدان آن موجب بی‏سامانی و نابهنجاری در اجتماع می‏گردد و نتیجه‏اش از هم‏گسیختگی و بحران است.
 در دنیای معاصر، حاکمیت عقلانیت صوری35 بر بیشتر ابعاد زندگی انسان، که دربردارنده مفاهیمی همچونسودانگاری، محاسبه‏پذیری، و تأکید بر کمّیت به جای کیفیت است، منجر به نادیده انگاشتن عقلانیت ذاتی36 شده کهمبتنی بر خرد، تفاهم و حاکمیت بر پایه اصول انسانی است و زندگی افراد را هر روز با مخاطرات و ناآرامی‏های جدیدی مواجه می‏سازد. یکی از عوامل مهم این مسائل عدم تناسب بین تعلیم و تربیت با اصول اخلاقی و ارزش‏های انسانی است. مسلّما با آنکه فیلسوفان و متفکران بسیاری، چه در دوران باستان و چه در دوران معاصر، بر پرورش جنبه‏های گوناگون انسان تأکید کرده‏اند تا آدمی بدین وسیله با خود، طبیعت و همچنین با دیگران سازش یابد، اما نظام‏های گوناگون سیاسی، مذهبی و فرقه‏ای چه بسا این نکته‏ها را نادیده گرفته‏اند و هم به انسان و هم و به آموزش و پرورش همچون وسیله‏ای برای پیشبرد هدف‏های خود نگریسته‏اند و حاصل آن وجود مخاطرات و ناآرامی‏هایی است که هر روز با انواع جدیدی از آنها مواجهیم. بنابراین، می‏توان گفت: یکی از مهم‏ترین عوامل رهایی انسان از چنگال ناآرامی‏ها و مخاطرات، حاکمیت نوعی فرهنگ جهانی مبتنی بر اصول و ارزش‏های اصیل اخلاقی، الهی و انسانی در تعلیم و تربیت صحیح است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد جامعه‏شناسى و دستیار علمى گروه علوم اجتماعى دانشگاه پیام نور مرکز سقز.
2 -دانشجوى دکترى علوم تربیتى و عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد سقز.
3ـ طیّبه ماهروزاده، فلسفه تربیتى کانت، 1383، ص 46.
4ـ غلامحسین شکوهى، مبانى و اصول آموزش و پرورش، 1385، ص 11.
5- Functionalism.
6-Evolutionism.
7- Consensus.
8ـ على علاقه‏بند، جامعه‏شناسى آموزش و پرورش، 1380، ص 21.
9ـ غلامعباس توسّلى، نظریه‏هاى جامعه‏شناسى، 1376، ص 212.
10ـ سیدجواد یوسفیان، «فارابى»، علوم اجتماعى 11ـ12، ص 18.
11ـ همان، ص 20.
12ـ پژوهشکده حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، 1378، ص 267.
13ـ میرمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، 1365، ص 166.
14ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، 1374، ص 211.
15ـ حنّا الفاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، 1373، ص 434ـ435.
16ـ سیدهاشم گلستانى، فلسفه اسلامى، 1370، ص 312.
17ـ میرمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ص 171.
18ـ همان.
19ـ همان، ص 171ـ172.
20ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، ص 217.
21ـ محسن مهاجرنیا، اندیشه سیاسى فارابى، 1380، ص 148.
22ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، ص 59.
23ـ لویس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعه‏شناسى، 1377، ص 205ـ208.
24- Thing.
25ـ على علاقه‏بند، جامعه‏شناسى آموزش و پرورش، ص 164.
26ـ همان، ص 165.
27ـ یحیى مهدوى، جامعه‏شناسى یا علم‏الاجتماع، 1341، ص 145.
28ـ ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعه‏شناسى، 1363، ص 16.
29ـ همان.
30ـ همان.
31ـ آنتونى گیدنز، دورکیم، 1363، ص 23.
32ـ على علاقه‏بند، جامعه‏شناسى آموزش و پرورش، ص 168.
33ـ همان، ص 169.
34- Emile Durkheim, Education and Sociology, 1956. p. 79.
35- Formal Rationality.
36- Substantial Rationality.
--------------------------------------------------------------------------------
 منابع
ـ آرون، ریمون، مراحل اساسی اندیشه در جامعه‏شناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، سازمان انتشارات و آموزش‏انقلاب اسلامی،1363، ج 2.
ـ الفاخوری، حنّا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران علمی و فرهنگی، 1373، چ دوم.
ـ پژوهشکده حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، تهران، سمت، 1378، چ سوم.
ـ توسلی، غلامعبّاس، نظریه‏های جامعه‏شناسی، تهران، سمت، 1376، چ ششم.
ـ داوری اردکانی، رضا، فارابی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374.
ـ شریف، میرمحمّد، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه نصراللّه پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365.
ـ شکوهی، غلامحسین، مبانی و اصول آموزش و پرورش، مشهد، آستان قدس رضوی، 1385، چ بیست و چهارم.
ـ علاقه‏بند، علی، جامعه‏شناسی آموزش و پرورش، تهران، روان، 1380، چ بیست و نهم.
ـ کوزر، لویس، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه‏شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی و فرهنگی، 1377، چ چهارم.
ـ گلستانی، سیدهاشم، فلسفه اسلامی، اصفهان، نشاط، 1370، چ دوم.
ـ گیدنز، آنتونی، دورکیم، ترجمه یوسف اباذری، تهران، خوارزمی، 1363.
ـ ماهروزاده، طیّبه، فلسفه تربیتی کانت، تهران، سروش، 1383، چ سوم.
ـ مهاجرنیا، محسن، اندیشه سیاسی فارابی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380.
ـ مهدوی، یحیی، جامعه‏شناسی یا علم‏الاجتماع، تهران، بی‏نا، 1341، چ چهارم.
ـ یوسفیان، سیدجواد، «فارابی»، علوم اجتماعی 11ـ12 (پاییز و زمستان، 1379).
- Durkheim, Emile, Education and Sociology, 1956, the free press.

تبلیغات