آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

فمینیسم در آغاز، به صورت یک اعتراض محدود مطرح گردید، اما در ادامه، به یک اعتراض و در نهایت، به یک جنبش در حوزه زنان مبدّل شد. این جریان خود فاقد یک دستگاه فکری مستقل بود. از این رو، برای استمرار خود، به دامن اندیشه های نوین دیگر درآویخت و به مدد آن اندیشه ها یک رویکرد جنسیتی برای تغییر وضعیت زنان به وجود آورد. هدف محوری فمینیسم دفاع از حقوق زنان در دو عرصه عمومی (اجتماع) و خصوصی (خانواده) بود. از نگاه آنها، خانواده یکی از حوزه هایی است که موجب استمرار ستم بر زنان می شود. از این رو، محو کلی نهاد «خانواده» و یا تعدیل آن و بهبود وضعیت زنان را در آن دنبال می کنند. این نوشتار، نگاهی دارد به جایگاه خانواده در نگرش فمینیستی، و با تبیین اصول و مبانی آن، بن مایه اندیشه فمینیستی را در رویکرد به خانواده، آشکار می سازد. اومانیسم، سکولاریسم، اصالت فرد، اصالت تجربه، نسبیّت گرایی، لیبرالیسم، برابری و عمل گرایی، و بی توجهی به نهاد خانواده، از جمله اصول فمینیسم به شمار می روند.

متن

خانواده یکی از کهن ترین نهادهای بشری است که عمری به درازای تاریخ بشر دارد. به گفته استاد مطهّری، اگر در طبیعی بودن زندگی مدنی انسان تردید کنیم، در طبیعی بودن زندگی خانوادگی او نمی توانیم تردید کنیم. در طبیعت، تدابیری به کار برده شده اند که انسان را به سوی زندگی خانوادگی گرایش می دهند.1
«خانه و خانواده» نخستین محیط اجتماعی، و گروه آن از نظر عاطفی، گروه نخستین شمرده می شود. محیط خانه همانند پناهگاهی مطمئن، نیازهای زیستی و روانی و معنوی انسان ها را برآورده کرده، محل مناسبی برای انتقال ارزش ها، باورها و فرهنگ جامعه به اعضاست. خانواده را می توان سنگ بنای تشکلات بزرگ تر اجتماعی دانست; زیرا انسان ها اولین زمزمه های هستی را در آنجا می شنوند و شناخت آغازین جهان و پدیده های آن را از طریق خانواده فرامی گیرند. دامان خانواده نخستین مرکز آموزشی و به مثابه اولین مدرسه و دانشگاه است. دیدگاه ها و نقطه نظرها نسبت به خدا، هستی و انسان از آنجا پدید می آیند. طرز فکرها، عادات، آداب و رسوم، آرمان ها، عقاید، فلسفه حیات، برداشت های ذهنی از نیک و بد، همه و همه از خانواده سرچشمه می گیرند.
با وجود اینکه خانواده در زندگی انسان ضرورتی روشن و شناخته شده دارد، اما امروزه بحران «فروپاشی خانواده» برای همه آشناست. بحران فروپاشی خانواده در غرب و پیامدهایی که از رهگذر آن گریبانگیر جوامع غربی شده، بسیاری از اندیشمندان و مصلحان اجتماعی را به بررسی و واکاوی علل این پدیده تلخ و تلاش برای یافتن راه کارهایی برای مقابله با آن واداشته است.
تافلر با اشاره به موج های سه گانه در ساحت زندگی
بشری، خانواده را از ویژگی های موج دوم دانسته و از گسیختگی آن در عصر جدید خبر می هد:
از هم پاشیدگی خانواده، امروزه ـ در واقع ـ بخشی است از بحران عمومی نظام صنعتی که در آن، همه ما شاهد از هم گسیختگی تمامی نهادهای عصر موج دوم هستیم، و این بخشی است از برنامه هموارسازی راه برای تکوین سپهر اجتماعی جدید موج سوم. این فراگرد دردناکی است که در زندگی فردی مان بازتاب می یابد و نظام خانوادگی را آنچنان دگرگون می سازد که دیگر بازشناخته نخواهد شد.2
در ریشه یابی این بحران، رویکردهای متفاوتی وجود دارند و گمانه زنی های زیادی در این باره صورت گرفته اند. به نظر می رسد نگرش های جزئی و تک بعدی در حل مسئله کارساز نیستند. همه این عوامل مختلف در گسیختگی نهاد خانواده نقش داشته اند; اما سرچشمه همه این عوامل در جای دیگری است; رویدادی که نقش دین را کم رنگ می کند و آزادی های جنسی را ترغیب و تشویق می کند، سبب ساز این ناهنجاری هاست.
«انقلاب صنعتی» را می توان یکی از رخدادهای مهم تاریخ حیات بشر به حساب آورد; از آن رو که کمتر رویدادی در جهان می توان یافت که تا بدین حد در ساحت های گوناگون زندگی انسان اثر گذاشته باشد. شیوه های زندگی و اساساً طرز فکرها در رابطه با آن دگرگون شدند، اندیشه های جدیدی درباره حیات نوین پدید آوردند که شعاع آنها از کشورهای صنعتی گذشت و کشورهای غیرصنعتی را نیز زیر پوشش خود قرار داد. اخلاق، که در گذشته بیشتر جنبه تعیینی داشت، به مرحله استنباطی رسید و هر گروه و طرفدار مکتبی کوشید آن را بر اساس دید و برداشت خود تعیین کند. در انقلاب صنعتی، چنین اتفاقات بزرگی روی داد. ارزش های گذشته، به ویژه در زمینه روابط، زیر سؤال رفتند و از جمله نهادهایی که در سایه این تحوّل بزرگ دگرگون گردیدند، نهاد خانواده بود.3
هر قدر جوامع فرایند صنعتی شدن را بیشتر سپری کرده باشند، با بحران خانواده بیشتر درگیر خواهند شد; زیرا جهان صنعتی شده وضعیتی برای این جوامع پیش می آورد که ابتدا خانواده موقعیت حداقلی پیدا کرده، به تدریج، با بحران معناداری مواجه می شود. اما نقطه عطف بحران خانواده در دنیای امروز، از دست رفتن ارزش های ذاتی خانواده است. خانواده در جوامع غیرصنعتی، مسئولیت های چندگانه ای داشته است; مراقبت از نوزادان، تربیت و نگه داری فرزندان و نگه داری سالمندان، از جمله مسئولیت های خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده، مسئولیت تمام این امور را به دوش می کشید. اما با صنعتی و نهادینه شدن اصل تقسیم کار، بسیاری از این وظایف به نهادهای صنعتی، خدماتی، بهداشتی و آموزشی، که مستقل از خانواده عمل می کنند، سپرده شده است. با بحرانی شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازی شده (صنعتی) بیشترین زیان آن متوجه زنان گردیده است; زیرا حتی در خانواده هایی که زن منزلتی نداشت، عملا به عنوان مادر خانواده، از نقش محوری برخوردار بود. اما با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیای نوین، چنین نقشی از زنان گرفته شده است. بنابراین، باید بررسی کرد که بر اثر دگرگونی ها، چه نقشی به زنان اعطا شده؟ و آیا این نقش همسنگ نقش مادری زنان است یا خیر؟4 در این زمینه برای نجات زنان و مشکلاتی که زنان با آن مواجه بودند، نهضت فمینیسم شکل گرفت.
فمینیسم در آغاز، به صورت یک اعتراض محدود مطرح گردید، در ادامه به یک اعتراض اجتماعی و در نهایت، به یک جنبش در حوزه زنان مبدّل شد و چون فاقد یک نظام اندیشه ای و دستگاه فکری بود، به دامان دیگر دستگاه ها و نظامات فکری آویخت و در آنها یک رویکرد جنسیتی برای تغییر وضعیت زنان پدید آورد. البته فمینیست ها برای توجیه این بی ریشگی، از خصلت «انعطاف» برای ماندگاری سخن به میان می آورند و اعلام می کنند که ضمن وفاداری به گزاره ها و آموزه های اصلی فمینیسم، ناگزیرند برای تغییرِ رفتار توده ها و متقاعدسازی افکار نخبگان، به روش ها و ادبیات گوناگون روی آورند تا طرح فمینیسم در جوامع گوناگون، در معیّت هنجارهای حاکم، ممکن شود.
با این حال، آنچه بن مایه هویتی فمینیسم است و آن را از غیر فمینیسم مستقل می کند، عبارت از اصول مربوط به این نهضت است. این اصول در واقع، مبانی پیدایش سرمایه داری و غرب جدید هستند; اما چون فمینیسم زاییده نظام سرمایه داری و نوع نگاه آن به مسئله زنان و خانواده است، از این رو، طرح و بحث از این اصول به عنوان مبانی و اصول فکری فمینیسم لازم می نماید.
تعریف «فمینیسم»
بیشتر کسانی که درباره فمینیسم نظریه پردازی و یا تحقیق کرده اند بر این نکته تأکید دارند که به دست دادن تعریفی جامع و مانع از «فمینیسم» دشوار است. این بلاتکلیفی را تا حدّ زیادی می توان با این واقعیت توضیح داد که فمینیسم در متن سنّت مکتب های فکری موجود یا تازه پا، چه لیبرالیسم، سوسیالیسم، یا مارکسیسم، شکل گرفته است. این موضوع دو نتیجه داشت: اول اینکه فمینیست ها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، ناچار از جا بازکردن در هریک از این سنّت ها بودند. دوم اینکه در این روند، فمینیست ها با مقدّمات اساسی و خاص هریک از این ایسم ها همراه شدند. از این رو، خط جداکننده فمینیست ها از یکدیگر، همراهی هر یک از آنها با یکی از این ایدئولوژی ها بود.5
با عطف نظر به مطالب پیش گفته، می توان اذعان کرد که فمینیسم یک مفهوم واحد نیست، بلکه بعکس مجموعه ای از عقاید و در واقع، کنش هایی متفاوت و چند وجهی است. از این رو، نمی توان گفت: «فمینیسم چیست؟» بلکه صرفاً می توان دست به تلاش برای یافتن خصلت های مشترک بین انواع متعدد و متفاوت فمینیسم زد. اما به هر حال، برای رسیدن به یک تعریف پایه از مبنای مشترک فمینیسم، می توان با تأکید بر این نکته آغاز کرد که اساس همه آنها موقعیت فرودست زنان در جامعه و تبعیضی بوده است که زنان به دلیل جنس خود با آن روبه رو بودند، و اینکه تمامی انواع فمینیسم به منظور کاهش این تبعیض و در نهایت، غلبه بر آن، خواهان تغییراتی در نظم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اند.6
اصول فکری فمینیسم
الف. اومانیسم7
«اومانیسم» را به اصالت بشر، انسان باوری و انسان گرایی ترجمه کرده اند. در فرهنگ آکسفورد، در تعریف «اومانیسم» چنین آمده: اومانیسم نظامی اعتقادی است که نیازهای بشری را مورد توجه قرار می دهد و راه حل آنها را به جای ایمان به خدا، از طریق عقل و خرد جستوجو می کند.8
در فرهنگ وِبْستر آمده: اومانیسم گونه ای از تفکر است که به جای اصول مذهبی و الهیّات، بر منافع بشری استوار است; یعنی بر منافع و ارزش های بشری تمرکز یافته است.9
آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی می نویسد:
انسان گرایی اصطلاحی است بسیار متداول در علوم انسانی، لکن با معانی بسیار گوناگون و در مواردی متناقض. انسان گرایی به طور کلی و بدون تصریح کافی، جریانی فکری است که در آن تأکید بر ارزش های خاص انسانی در برابر ارزش های مادی، اقتصادی، فنیو یا ارزش های دینی و فوق مادی دارد. تأکید بر این نکته که تنها انسان معیار سنجش همه چیز است، نوعی انسان گرایی است.10
بر اساس این اندیشه، انسان مدار و محور همه اشیا و آفریننده ارزش ها و شاخص شناسایی نیکی و بدی است. در این دیدگاه، انسان به جای خدا می نشیند و می تواند بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماورای طبیعت، مشکلات زندگی خود را حل کند. بنابراین، انسان با داشتن دو اهرم «عقل» و «دانش»، دیگر نیازی به دین ندارد. پیامد این انسان محوری، زمینی کردن دین و بی اعتقادی به آن است.
اومانیسم در واقع، یک جریان افراطی بود که در مقابل تفریط گرایی مسیحیت در قرون وسطا پدید آمد. مسیحیت زمانی در غرب نفوذ کرد که شکوهمندی امپراتوری روم و آرمان های آن از رونق افتاده بود و فضای یأس و نومیدی بر مردم سیطره داشت. ارباب کلیسا از این فرصت استفاده نموده، به تبلیغ عزلت جویی و تقوای منفی برخاستند. مسیحیت معتقد بود: انسان با هبوط آدم، ذاتاً و فطرتاً به معصیت و انحطاط آلوده گشته و از جانب خویش، راهی برای نجات و گریز از این مخمصه ندارد. از این دیدگاه، طبیعت و دنیای مادی و حتی جسم انسانی سراسر موجوداتی شرور و شرآفرین هستند و روح تنها با دوری از شرایط مادی و جسمانی است که می تواند به رستگاری نایل شود.
دنیاگریزی و ماده ستیزی در فرهنگ مسیحی، در طول هزار سال، با پیرایه های بسیار از آداب و تشریفات و سلسله مراتب کلیسایی آذین بسته شد و از همه مهم تر آنکه کلیساییان با دعوت به زهد و رهبانیت، عملا خود دنیاطلبی و ثروت اندوزی را پیشه خویش ساختند. عصر نوزایی (رنسانس) با ظهور سرمایه داری، درست همین نقطه ضعف فرهنگی مسیحی را نشانه گرفت و با شعار «بازگشت به طبیعت بشری و کام روایی دنیوی»، هرگونه اتّکا به جهان دیگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد. اومانیسم علیه اخلاق مسیحی شورید تا طرف داران آن بهرهوری از انواع لذات و زیبایی های مادی را تجربه کنند. آنها بکلی از آسمان امید برگرفته بودند و آرزوی خویش را در زمین و در غرایز حیوانی می جستند.
بدین روی، لذت گرایی به عنوان بخش جدایی ناپذیر تفکر اومانیستی قرار گرفت. تفکر اومانیستی، که نخست با ترویج عشق زمینی و فرهنگ برهنگی در نقاشی و مجسّمه سازی ظهور کرد، به تدریج تمام شئون حیات علمی و عملی اروپای غربی را دربر گرفت و به عنوان یکی از پایه های اساسی ادبیات و فرهنگ غرب جدید تثبیت گردید.11
فمینیسم محصول عصر روشنگری در اروپاست و اومانیسم از بنیادی ترین مبانی فکری بسیاری از فمینیست ها محسوب می شود. در عصر روشنگری اروپا، جریان های فکری به وجود آمدند که به تدریج، صبغه اجتماعی و سیاسی به خود گرفتند و بیشتر این جریان ها درصدد تخریب تفکر دینی بوده، آن را نوعی «تاریک گرایی» قلمداد می کردند. اومانیسم یا مکتب «اصالت بشر» و انسان محوری، که در قرون اخیر و عصر روشنگری به عنوان جوهره تفکر غرب درآمده، به صورت جدّی مقابل نظریه «خدامحوری» در عالم قرار گرفته است.
فمینیسم در آغاز پیدایش، ماهیتی اومانیستی داشته است. آگوست کنت، جان استوارت میل و همسرش هاریت تایلور، سارا گریمکه و فرانسیس در قرن نوزدهم، از معروف ترین طرف داران نظریه «تعمیم حقوق فردی اومانیستی به زنان» و نخستین رهبران فمینیسم لیبرالی بودند. نظم جنسی آرمانی برای فمینیست های لیبرال آن بود که طی آن، هر کس هر نوع زندگی را که می خواهد برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران پذیرفته شود. این گروه جنسیت فرد را صد در صد بی ربط با حقوق او می دانند و معتقدند: سرشت زنانه و مردانه کاملا یکسان است و تنها انسان وجود دارد، نه جنسیت. از این رو، مخالف پذیرش نقش های متفاوت و از پیش تعیین شده برای مذکر و مؤنث در خانواده هستند و بر این باورند که در روابط زناشویی، شادکامی و لذت خودمحورانه زن و شوهر اصل است، نه تشکیل خانواده و تربیت فرزند.12
ناگفته پیداست که براساس نگرش اومانیستی جریان فمینیسم، چون هوس انسان محور و ملاک همه امور زندگی است، قانون «حق خودداری از تمکین جنسی زنان در مقابل همسر»، مشروعیت هرگونه ابتذال اخلاقی و اجتماعی، همجنس بازی بر اساس جدایی روابط جنسی از تولید مثل و حق تسلّط بر بدن در روابط جنسی و مبارزه با بسیاری از احکام دینی یا مقرّرات اجتماعی را که محدودیت های شرعی یا اخلاقی و حقوقی ایجاب می کنند، به بهانه تزاحم با انسانیت انسان ها، در جهت گرایش اومانیستی مجاز می شمرد.13
در این میان، خانواده و کارکردهای آن نیز از سایه این نگرش بی نصیب نمانده است; زیرا به دلیل آنکه در نگاه انسان گرایانه فمینیست ها، محور در خانه و خانواده، انسان و خواسته های نفسانی اوست، از این رو خانواده باید به گونه ای بازسازی و تعریف گردد که که «لذت» در آن نقش محوری داشته باشد. بدین روی، هرچه بخواهد لذت دنیوی انسان را محدود کند و یا تهدید نماید محکوم به زوال و نابودی است، هرچند این عامل تحدید و یا تهدیدکننده نظام خانواده و کارکردهای آن باشد. بنابراین، باید «لذت جویی جنسی» اصل باشد، و محدود کردن آن به چارچوب خانواده، بر خلاف این اصل خواهد بود و موجب محدود کردن انسان ها از حق طبیعی خویش قلمداد می شود.
ب. سکولاریسم
برای واژه «سکولاریسم»، معانی و کاربردهایی همچون «نادین محوری، نادین مداری، نادین باوری، طرف داری از اصول دنیوی و عرفی، مخالفت با شرعیات و مطالب دینی، گیتی باوری، دین گریزی، دین جداخواهی، و این جهان باوری» بیان شده است. در فرهنگ وبستر، در تعریف «سکولاریسم» چنین آمده: سکولاریسم عبارت است از: اعتقاد به اینکه زندگی و امور مربوط به آن باید از دین فاصله بگیرد و ملاحظات دین نادیده گرفته شوند.14 بر این اساس، ارزش های اخلاقی و روش های اجتماعی باید با توجه به معیشت دنیوی و رفاه اجتماعی تعیین گردند، نه با رجوع به دین.
بریان ویلسون در تعریف «فرایند سکولار شدن جامعه» می گوید:
اگر بخواهیم جداانگاری دین و دنیا را به اجمال تعریف کنیم، می توانیم بگوییم: فرایندی است که طی آن وجدان دینی، فعالیت های دینی و نهادهای دینی اعتبار و اهمیت خود را از دست می دهند و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعی، به حاشیه رانده می شود و کارکردهای اساسی در عملکرد جامعه، با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملی که اختصاصاً به امر ماورای طبیعی عنایت دارند، عقلانی می گردد.15
یکی از پیامدهای قهری اومانیسم گرایش به جدایی جامعه و فضای زندگی از قیود و ارزش های دینی است. دین با چهره ای که مسیحیت برجای گذاشته بود، با حیات دنیوی و تلاش برای سعادت و لذت این جهانی سازگاری نداشت. از سوی دیگر، اومانیست ها به دنبال آرمان هایی بودند که با آسمان و ساحت های قدسی هیچ ارتباط و نسبتی نداشتند. بدین روی، با تجربه ای که اروپاییان از جامعه مسیحی داشتند، تنها راه رسیدن به خواسته ها و امیال خود را «جداانگاری ساحت عمومی زندگی از ساحت ارزش های دینی و الهی» می دانستند. این فرایند جداسازی دین از حوزه روابط جمعی و زیست اجتماعی را «سکولاریسم» می گویند.
در این میان، عاملی دیگر نیز در بیرون کردن دین از صحنه های اجتماعی از تأثیر زیادی برخوردار بود. سرمایه داری و اقتصاد آن اساساً به هیچ ارزشی جز سودمندی و گسترش سرمایه پایبند نیست و برای توسعه خویش، به فضای باز اجتماعی سخت نیازمند است. بررسی تاریخ اقتصادی غرب به خوبی نشان می دهد که سرمایه داری در مسیر رشد حریصانه خود، نه تنها همه امکانات و نیروی انسانی، بلکه همه ظرفیت های علمی، اخلاقی و ارزشی را در خود می بلعد و هیچ حد و مرزی نمی شناسد. روشن است که چنین نظامی از همراهی و هماهنگی با دین و اخلاق سر باز زند و به دنبال ایدئولوژی همسو با آرمان های خویش باشد.16
فمینیسم نیز با بهره گیری از این مبنا، به دنبال حذف دین و آموزه های آن از نهاد خانواده است. فمینیست های افراطی نمی توانند به ارزش های دینی معتقد باشند; زیرا مسائل حقوقی، سیاسی و اجتماعی مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی می دانند. بنابراین، احکامی مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطه مند شدن روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزش های دینی را مصداق ستم به زنان معرفی کرده، در جهت محو آنها تلاش می کنند. از این رو، تمام تلاش خود را مصروف داشته اند تا آموزه های دینی را همچون دیگر ساحت های زندگی اجتماعی، از ساحت خانواده جدا سازند. و این جز به سبب حاکمیت روح سکولاریستی فرهنگ سرمایه داری غرب نبوده است که پیش از این نیز دین را از ساحت های دیگر زندگی اجتماعی بیرون رانده بود.
سکولاریسم با حذف «خدا» و مفاهیم متعالی از عرصه حیات اجتماعی، افراد را به بهره بردن از لذت های مادی تشویق می کند. به قول پل ویتز، با فراگیرشدن سکولاریسم دلیلی برای تحمّل محدودیت ها و سختی های ازدواج و خانواده وجود ندارد. این همان چیزی است که در دیدگاه های موج دوم فمینیست ها به چشم می خورد.17
مذهب با خانواده و هویّت مربوط به آن مرتبط است. به عبارت دیگر، مذهب بر تأسیس و استمرار خانواده تأکید می کند و چون کلیسا در غرب دچار فرایند سکولاریزاسیون گردید، از این رو، خانواده نیز پشتوانه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را از دست داد. به همین دلیل، فرایند فروپاشی خانواده از سکولاریسم شروع شده و تا زمانی که سکولاریسم بر تمدن غرب حکومت کند، فرایند فروپاشی خانواده نیز ادامه خواهد یافت.18
بعضی از اندیشمندان غربی در ریشه یابی مشکلات اجتماعی، فروپاشی خانواده و کم رنگ شدن ارزش های اخلاقی، به جنبش اصلاحات در غرب اشاره کرده و سکولاریسم را منشأ اصلی ظهور ناهنجاری های جدید دانسته اند. پل ویتز در فصل آخر کتاب خود تحت عنوان «دین، دولت و بحران خانواده» می نویسد:
من والدین جدا از هم، مطلّقه ها و خانواده های از هم پاشیده غیرسنّتی را بهترین نمونه های خانواده سکولار می دانم. این خانواده ها خروجی منطقی و اجتناب ناپذیر سکولاریزاسیون هستند.
وی در عبارتی دیگر، بیان می کند:
ریشه مشکلات و گرفتاری های غرب به این سخن نیچه بازمی گردد که اگر «خدا مرده است»، پس همه کار می توان انجام داد... بر اساس این ایده، فرد از ازدواج و صاحب فرزند شدن امتناع میورزد; چراکه هم ازدواج و هم بچه دار شدن، هر دو، نیاز به ایثار دارد تا آزادی]بی قید[ و اختیار تام.19
وی راه نجات خانواده از بحران موجود را بازگشت به اصول و مبانی دینی برشمرده، می نویسد:
من به جرئت می گویم که دولت سکولار اساساً قادر به تغییر و تحوّل در وضعیت آسیب شناسی شده و مستند خانواده های امروزی نیست و تنها راه نجات روی آوردن به اصول و آموزه های مبنایی دین است. در غیر این صورت، روز به روز شاهد وخیم تر شدن اوضاع خواهیم بود.20
ج. تجربه گرایی21
یکی از مؤلّفه های اساسی اومانیسم، «تجربه گرایی» و اعتقاد به خودکفایی و استقلال عقل انسانی در شناخت خود، هستی، سعادت واقعی، و راه رسیدن به آن است.
اومانیسم به غرب یاد داد که راه خوش بختی و کام یابی انسان خود انسان است. از این رو، باید گره کارها با دست خود انسان باز شود. از نظر متفکران غرب، دو راه بیشتر وجود ندارد: یکی راه عقل و اندیشه، و دیگری آزمون و تجربه. بدین روی، از قرن هفدهم، در غرب دو مکتب فلسفی به وجود آمدند: نخست «عقل گرایی» یا «راسیونالیسم» (rationlism). از معروف ترین متفکران این مکتب می توان به دکارت فرانسوی، لایب نیتس آلمانی، و اسپینوزای هلندی اشاره کرد که فرد آخر عقیده داشت در عقل انسان، مایه های اولیه معرفت نهفته اند و با کمک آنها می توان به شناخت حقیقت انسان و هستی دست یافت. دوم «تجربه گرایی» یا «امپریسیسم» (empricism). معروف ترین اندیشمندان این مکتب در دوره مدرن، هابز، لاک، هیوم، و بارکلی هستند که همگی انگلیسی بودند. بارکلی معتقد بود: عقل بدون یاری حواس، هیچ گونه شناختی ندارد و تنها راه معرفت، توسّل به تجربه های حسی است. البته عقل گرایی بیش از یک قرن در غرب دوام نیاورد و چنان که پیش بینی می شد، تمدّن غرب گام به گام به حس گرایی نزدیک تر شد و سرانجام، تفکر اثباتی (پوزیتیویسم) در تار و پود فرهنگ غرب تنیده شد. تحقیقات نشان می دهند که عوامل گوناگونی در این پیروزی سهیم بودند که از آن میان می توان به ضعف بنیه فلسفی مسیحیت و حتی خردستیزی آن و در نتیجه، یک سنّت ریشه دار عقلانی در عصر نوزایی، پراکندگی و ناسازگاری اندیشه های عقل گرایان و در نهایت، عقب ماندن آنها از تحوّلات پیچیده و شتابان جامعه غربی و ناهمسازی آنها با نیازهای زمانه یاد کرد.
اولین و مهم ترین ثمره تجربه گرایی جداسازی انسان از جهان و جداسازی «ارزش ها» از «واقعیات» بود. تجربه گرایی چنین می آموخت که معرفت های ما همه از جهان تجربه برمی خیزند و برای دست یابی به دانش واقعی، باید بی طرفانه در فعل و انفعالات خارجی به دیده حس نگریست. آنان معتقد بودند: همه چیز از جمله قواعد اخلاقی، ساخته دست بشر بوده و باید باشد. والتر لیپمن در کتاب مقدّمه ای بر اخلاقیات می نویسد:
مردم نیازمند یافتن معیارهای اخلاقی در تجربه بشری هستند و باید... با این باور زندگی کنند که آنچه برای انسان ضروری و بر او لازم است این نیست که اراده خویش را با اراده خدا منطبق سازند، بلکه باید خواست انسان با بهترین شناخت نسبت به شرایط سعادت بشری منطبق باشد.22
اومانیست ها در بعد معرفت شناسی معتقد بودند: چیزی که با سرپنجه قدرت عقلانی بشر قابل کشف نباشد، وجود ندارد و به همین دلیل، در بعد هستی شناختی، هرگونه موجود ماورای طبیعی از قبیل خداوند، وحی، معاد و اعجاز را ـ آن گونه که در بینش دینی مطرح است ـ ادعاهایی غیرقابل اثبات می پنداشتند. در بعد ارزش شناختی نیز بر این باور بودند که ارزش های حقوقی را باید با استمداد از عقل بشری تعیین کرد.23 به عبارت دیگر، تجربه گرایی یعنی: لزوم آزمون پذیری همه چیز; یعنی اعتراف به این معنا که هیچ حقیقت ثابت، روشن و امیدوارکننده ای که بتواند پیش از تجربه و آزمون نقطه اتّکای انسان شود، وجود ندارد.
فلسفه «پوزیتیویسم»، که همه واقعیت های عالم را مادّی و محسوس می پندارند و با اعتقاد به نوعی اصالت تجربه افراطی، اخلاق و دین را از صحنه حکم رانی در عرصه نظریات خارج می کند، از مبانی نظری است که شالوده فکری مستقیم یا غیرمستقیم فمینیست هاست.
از نظر معرفت شناسی، با فرادستی گفتار علمی نوین، این فرض گسترش یافت که پذیرش هر چیزی به عنوان حقیقت، غیرعاقلانه است، مگر آنکه بتوان آن را ثابت کرد. فمینیست ها با تکیه بر این اصل، این مسئله را مطرح می کنند که نمی توان آنچه را در طول تاریخ به عنوان سرشت زن، طبیعت زنانه، فرودستی او، اقتدار مرد، الگوی زن خوب، و مانند آن را که بر آن اصرار شده، بدون چون و چرا پذیرفت. آنان با اشاره به مطالعات نوین تاریخی و انسان شناختی قرن نوزدهم درباره جوامع گوناگون تاریخی و معاصر، اذعان می کنند که زندگی زنان در جوامع گوناگون یکسان نبوده و زنان در همه جا نقش ها و موقعیت اجتماعی مشابهی نداشته اند، و ممکن است آنچه برای زنان در یک جامعه ناپسند محسوب می شود در جامعه دیگر، یک ارزش و یا امری واجب باشد. در نتیجه، نمی توان قانونی عام درباره موقعیت زنان صادر کرد. همین مطالعات پایه ای شدند برای آنچه جان استوارت میل «مصنوعی بودن زنانگی» و نویسندگان معاصر «بر ساختگی» آن می نامند. علاوه بر آن، علم، که قرار بود در جهت کنترل طبیعت به کار گرفته شود، حتی می توانست نقش های طبیعی و متّکی بر ویژگی های طبیعی را نیز در هم شکند و از این طریق، در آنچه «وضعیت طبیعی» زنان تلقّی می شد، تغییر ایجاد کند.24
فمینیسم با تکیه بر این مطالعات، در تلاش است تا نقش هایی همچون مادری و همسری را، که در طول تاریخ از طبیعی ترین نقش های زن در کانون خانواده بوده اند، نفی کرده، آنها را مهم ترین عامل اعمال ستم از سوی مردان با نظام پدرسالاری و همچنین عامل پذیرش ستم از سوی زنان جلوه دهد. بنابر استدلال نظریه فمینیستی، جامعه رفتار مرتبط با جنسیت (مانند مادری و همسری) را به شیوه ای بی قاعده به هریک از دو جنس زیست شناختی پیوند می دهد. بخش بزرگی از پژوهش های فمینیستی معاصر با استفاده از رویکردهای نظری متعددی، از رفتارگرایی گرفته تا نظریه «روابط ابژه ای»، اثبات می کنند که تفاوت های روانی مشاهده شده بین دو جنس فطری نیستند، بلکه نتیجه شرطی سازی نقش جنسی هستند.25 به نظر فمینیست ها، تجربیات زنان از مادری و زندگی خانوادگی نشان داده است که خانواده بستری مناسب برای مناسبات سلطه است که می تواند به برخورد، خشونت و توزیع غیرمنصفانه کار و منابع بینجامد.26 چنین سلطه ای باید از اساس برچیده شود!
د. نسبیت گرایی
یکی از ویژگی ها یا لوازم حاکمیت عقل ابزاری، تن دادن به تاریخی شدن ارزش های انسانی و پذیرش نسبیت در فهم حقایق و معارف است. در مدرنیسم غربی، با حذف دین از ساحت علوم اجتماعی و با تضعیف بنیان های عقل نظری و عملی، خردِ ابزاری با تکیه بر فهم های جزئی و تمایلات این جهانی، در پی سامان بخشیدن به حیات دنیوی در محدوده های تنگ تاریخی برآمده است. با این نگاه، حکمت جاویدان و ارزش های پایدار در زندگی واقعی بشر، در تلقّی های علمی جایگاهی ندارد.
اساساً در تفکر جدید، برخلاف فلسفه ارسطویی یا مسیحی، ارزش ها در کالبد جهان تنیده نشده اند تا بتوان با تلاش علمی به آنها دست یافت. ایریس مورداک می گوید: ارزش ها که قبلا به مفهومی در عالم اعلا رقم زده شده بود، به دامان اراده انسان سقوط می کنند. واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور «خوب» غیرقابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می تواند آن را پرکند. «بنابراین، فرد خود باید ارزش های خویش را برگزیند و اخلاقیات خاص خود را پی ریزی کند. خوب یا بد بودن ناشی از داوری اخلاقی فرد است. هیچ ارزش و آرمان مشترکی بین همه انسان ها وجود ندارد و هرکس هر چه را دوست دارد «خوب» می نامد. بنابراین، اخلاق و الگوهای زندگی اموری کاملا نسبی و دلخواه هستند. هرکس می تواند به سؤال «چگونه باید زندگی کنم» پاسخ گوید، بی آنکه درباره ماهیت انسان و جهان اندیشیده باشد.
تأکید بر نسبیت اخلاقی، پیامدهای مهمی در پی دارد که مهم ترین آنها این است که انسان را از همه قیود اخلاقی و ارزش های انسانی آزاد می کند و سرکشی در مقابل فرمان های اخلاقی و دینی را مجاز می شمرد.27
فمینیسم به عنوان مولود فرهنگ سرمایه داری غرب نیز در اندیشه های خود، از این اصل سود می جوید و هیچ ارزش اخلاقی و دینی را ثابت و مطلق نمی داند و عقیده دارد که هرکس حق دارد هرگونه که بخواهد زندگی کند. ترتیب جنسی آرمانی برای فمینیست ها آن است که هر فردی مناسب ترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او ازسوی دیگران پذیرفته شده، مورد احترام قرار گیرد، خواه خانه داری یا خانه شوهری باشد یا زندگی مجرّدی، بچه دار یا بی بچه و یا نوعی ارضای جنسی انعطاف پذیر را در پیش گیرد.28
از این رو، فمینیست ها نهاد خانواده و ازدواج را آماج حمله های بی امان خود قرار داده و با عناوینی زشت از آن یاد می کنند. نهاد خانواده برای آنها یک ارزش ثابت نیست که در عالم واقع تنیده شده باشد. آنان خانواده و ازدواج را محدودکننده حق جنسی زن می دانند; زیرا آزادی جنسی زنان را، حق دست رسی آنها به ارتباطات آزاد جنسی تلقّی می کنند. ازدواج تا جایی برای آنان قابل پذیرش است که آزادی های جنسی شان را محدود نکرده باشد. حفظ حیات جنینی که در شکم زن است، از نگاه نسبیت گرایی فمینیست ها، همیشه یک امر خوب و مثبت نیست، حفظ جنین تا زمانی خوب است که زن بخواهد و وجود حضور و حیات او را انتخاب و اراده کند. اما اگر به هر دلیلی، وجود جنین را برای خود مزاحم تلقّی کند، سقط آن از حقوق مسلّم او شناخته می شود.
از این منظر، همجنس گرایی پدیده ای زشت و مذموم نیست; زیرا آنچه این پدیده را زشت یا زیبا جلوه می دهد، به داوری خود فرد بازمی گردد. وقتی شخص همجنس گرایی را به عنوان بدیلی برای ازدواج ناهمجنس گرا برمی گزیند، باید به انتخاب او احترام گذاشت.
روشن است که هر یک از دیدگاه های مذکور پیش از هر چیز بنیان خانواده را به سوی فروپاشی و اضمحلال، رهنمون خواهد کرد.
هـ . فردگرایی29
«فردگرایی» در مفهوم اصلی آن، یکی از پیامدهای طبیعی اومانیسم و سکولاریسم بود. این مفهوم فرد را واقعی تر یا بنیادی تر و مقدّم بر جامعه بشری و نهادها و ساختارهای آن تلقّی می کند. همچنین در مقابل جامعه یا هر گروه جمعی دیگر، برای فرد ارزش اخلاقی والاتری قایل می شود. در این شیوه تفکر، فرد از هر لحاظ مقدّم بر جامعه قرار می گیرد. این نوع نگاه فرد را واقعی تر می داند. در نظریه های نیمه تاریخی «قرارداد اجتماعی» که توسط هابز و لاک بسط یافته، فرد به لحاظ زمانی پیش از جامعه وجود داشته است; پس حقوق و خواسته های او به لحاظ اخلاقی مقدّم بر خواسته های جامعه قرار می گیرند و فردگرایی هستی شناختی مبنای فلسفی لازم برای فردگرایی اخلاقی و سیاسی را به وجود می آورد.30بنابراین، فردگرایی صرفاً یک ایده سیاسی یا حقوقی نبوده، بلکه ریشه در جهان بینی و هستی شناسی غرب جدید داشته است.
بین فردگرایی و نسبیت گرایی نیز یک رابطه اساسی برقرار است; بدین گونه که عصر نوزایی با جداکردن انسان از طبیعت، به تفکیک ارزش و عینیت پرداخت. با قبول تمایز بین واقعیت و ارزش (نسبیت گرایی) کاملا بجا بود که تصمیم گیری درباره مسائل اخلاقی را به مذهب واگذارند و کشف حقیقت را بر عهده علم بگذارند، اما با ظهور فردگرایی، ادعا شد که هیچ قدرت بیرونی نباید بر خواسته های فردی فرمان براند، و یگانه معیار حقیقت، فرد است. عصر جدید همان گونه که انسان را از طبیعت جدا کرد، همان سان انسان ها را نیز از یکدیگر جدا نمود.
نکته مهم این است که منظور از «فرد» در اینجا نه مشترکات بین انسان ها، بلکه دقیقاً نقاط افتراق و امتیاز آنها بود. بدین روی، فردگرایی گام بعدی را در تکمیل اومانیسم برداشت: اگر در اومانیسم، انسان محور و مدار هستی بود در اینجا بیان شد که فرد با همه خصوصیات فردی اش، معیار و میزان است.
فردگرایی به عنوان یکی از پیامدهای طبیعی اومانیسم و سکولاریسم، محوریت غریزه و امیال انسانی را در گزیدن ارزش ها، خلقیات و رفتارها می پذیرد و خرد آدمی را به منزله ابزاری در خدمت تأمین منافع فردی و اغراض و امیال شخصی قرار می دهد. در این اندیشه، زندگی فرد به خود او تعلّق دارد. این زندگی دارایی خود اوست و به خداوند، جامعه و دولت تعلّق ندارد و فرد می تواند با آن هرگونه می خواهد، رفتار کند. در چنین نظامی، ارزش فرد نه در حرکت تکاملی فرد، که در میدان لذت جویی مادی معنا می پذیرد. اصالت فرد و تمنّیات او سمت وسوی حرکت انسانی را رقم می زنند و جوّی می سازند که در آن جز فضایی آزاد و رها برای رسیدن به خواسته ها و امیال نفسانی وجود نداشته باشد و جز خواسته های دیگران چیز دیگری محدودکننده این تلاش ها نخواهد بود. لیبرالیسم در حقیقت، نمود آشکار همین انگاره است.
در نگاه فمینیسم، اصالت فرد شامل اصالت حقوق، خواسته ها، غرایز و عقاید فرد است و از آن درجه از اهمیت برخوردار است که هیچ قانونی قدرت سلب مشروعیت و یا ایجاد محدودیت آن را ندارد. بها دادن به هر آنچه فرد می خواهد، آغاز تفرّد بی پایانی است که به تفرعن بی پایان تری می انجامد، تا آنجا که حتی نهاد محبوب و مقدّسی همچون خانواده، که در طول تاریخ مورد احترام فرهنگ های گوناگون بشری بوده است، نمی تواند و یا نباید مانع و یا محدودکننده خواسته های شخصی افراد باشد. از این رو، اگر تأمین خواسته فرد منجر به تخریب خانواده شود، باز هم این انتخاب و هنجارسازی از سوی جامعه و قانون ترجیح دارد. بنابراین، می بینیم که در همین موضوع خانواده، چگونه برای دست رسی آسان فرد به انواع خواسته ها، الگوهای جدیدی از خانواده، که بیشتر به خوابگاه شبیه هستند تا خانواده، ارائه می شوند. گاه ماجرا از این هم غم انگیزتر می شود; به گونه ای که وظایف خانوادگی که بر محور «عاطفه و مسئولیت» استوارند، به مؤسساتی که بر اساس «قرارداد و منفعت» تأسیس شده اند واگذار می گردند تا یک حلقه مادی در «سلسله اشتغال» و یک حلقه غیرمادی در «سلسله فرهنگ» برای تأمین خواسته های نظام سرمایه داری پدید آید، آن هم با توجه به تأثیر منفی واگذاری مسئولیت های خانوادگی به دیگر نهادها و بَدیل پذیر دانستن شئون خانواده و مادری.31
جنبش فمینیسم به منظور اعطای آزادی های بیشتر برای زنان و افزایش فردگرایی در بین آنان، حذف یا کم رنگ کردن اهمیت خانواده را برگزید. این مقوله نیازمند اهرم های قانونی و پشتوانه های سیاسی بود و نظام های غربی با طرح شعارهای دموکراسی و حقوق بشر درصدد اصلاح یا تغییر ماهیت قوانین، راهبردها و نگرش های جامعه برآمدند. قانونی شدن سقط جنین، عرفی سازی و ایجاد فرهنگ زندگی بدون تعهد اخلاقی و قانونی و نیز زندگی بدون ازدواج زن و مرد در کنار یکدیگر، آزادی روابط جنسی، که نیاز زنان به ازدواج را تحریف می نماید، برنامه های حمایت از همجنس گرایی، حمایت از خانواده های تک سرپرست و تکوالد و تابوشکنی های متعدد در زمینه فرزندان نامشروع و ایجاد مهدکودک ها، پانسیون های متعدد برای رهایی زنان از نقش مادری، از جمله تحرّکات دهه های اخیر دنیای غرب بوده است.32
و. لیبرالیسم33
«لیبرالیسم» عبارت است از: «نوعی ایدئولوژی و گونه ای جهان بینی که فرد را پایه ارزش های اخلاقی می شمرد و همه افراد را دارای ارزش برابر می داند. از این رو، فرد باید در انتخاب هدف زندگی خود، آزاد باشد.»34
درباره پیشینه لیبرالیسم باید گفت: بر پایه فردگرایی، به تدریج مجموعه ای از اندیشه های سیاسی، حقوقی و اقتصادی شکل گرفتند و پایه های غرب جدید را بنا نهادند. شعارهایی همچون «برابری، حقوق بشر، آزادی فردی، حق مالکیت و تساهل»، همگی برگرفته از مبانی سابق و نتایج برخاسته از فردگرایی هستند.
از این نگاه، چون در جهان هیچ حقیقت اخلاقی وجود ندارد و اساساً برای شناخت ارزش ها هیچ ملاک و معیاری در دست نیست، ارزش های انسانی جز بر پایه تمایلات افراد قابل تعریف و توصیف نیستند. پس چاره ای نیست جز آنکه افراد هرکدام آزادانه و به طور برابر به دنبال خواسته ها و امیال خویش باشند. بر اساس این نگرش، بشر باید آزادی خود را در طبیعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خویش حاکم گردد و این انسان است که حقوق خویش را تعیین می کند، نه آنکه تکلیفی از مافوق برای او تعیین شود. در این دیدگاه، انسان حق دارد، نه تکلیف.35
اما به راستی، مراد لیبرالیسم از «آزادی» چیست؟ بی شک، «آزادی» مفهومی بی نیاز از توصیف نیست و لیبرالیسم مفهوم خاصی از «آزادی» دارد که به روشن شدن تمایز آن از سایر گرایش های سیاسی کمک می کند. هنگامی که از آزادی سخن می گوییم دست کم، با سه پرسش مهم روبه رو می شویم: آزادی از چه چیز؟ برای چه؟ و برای که؟ در لیبرالیسم، این واژه معمولا به صورت «آزادی از چه چیزی؟» تعریف می شود و «نه آزادی برای چه منظوری؟» لیبرالیسم غالباً آزادی را به گونه ای منفی و به مثابه شرایطی که در آن شخص مجبور نیست، مقیّد نیست، در امورش مداخله نمی شود و تحت فشار قرار نمی گیرد، تعریف می کند.36
یکی از مبانی مهم لیبرالیسم، «اصالت فرد» و نفی هر نوع سرچشمه و مبدأ آگاهی غیر از تشخیص فردی است. بنتام می گوید:
به طور کلی، می توان گفت: هیچ کس به خوبی خود شما نمی داند چه چیز به نفع شماست. هیچ کس با چنین پی گیری و شور و شعفی، مایل به دنبال کردن آن نیست.37
امیال انسانی یکی از مفاهیم محوری در اندیشه لیبرالیسم است. در این نگاه، بن مایه کنش های انسانی نیروی طبیعی، تمنّیات و امیال ذاتی انسان است که فعّالانه از درون می جوشد و در مرحله بعد، فرد برای ارضای این امیال به عقل نیاز دارد. به عبارت دیگر، شهوات و خواسته های نفسانی هستند که به فرد جان می دهند و جایگاه عقل در این نگاه، جایگاه خدمت کار و برده شهوت بودن است. در چارچوب مفهوم لیبرال طبع بشر، فکر میل انسانی جایگاهی محکم و استثنایی دارد. از دیدگاه هابز، هیوم و بنتام، این صفات نوعی استقلال قاهرانه دارند که آنها را خارج از حوزه اخلاق قرار می دهد، امیال واقعیاتی غیرقابل تغییرند.38
آزادی طلبی فمینیست ها از نگاه اومانیستی آنان به آزادی نشأت می گیرد. در این مکتب، انسان موجودی است «آزادِ آزاد»، نه «آزادِ مسئول». مبتنی بر این تلقّی، آزادی یعنی مجاز بودن هر نوع اراده و هر نوع انتخاب. از سوی دیگر، اصل دیگری وجود دارد تحت عنوان «یکی شدن با مردان» که اصلی است حامل یک پیام تحقیرکننده; یعنی زن حیثیتی فرعی است و مرد حیثیتی اصلی; پس شایسته است زن مثل مرد شود و آن که باید تغییر کند و تحت عنوان برابری، همچون دیگری شود، زن است، نه مرد. پس آزادی تنها راه رسیدن به این برابری است. بنابراین، اصل «برابری» نباید توسط هیچ نیرو و اراده ای محدود گردد، خواه اراده عواطف مادرانه و یا خصایص زنانه و یا هر نوع باید اخلاقی و یا قرارداد اجتماعی. همه موانع باید به حرمت اینکه آدمی در هر کاری مجاز است و آزاد، کنار گذاشته شوند، حتی شرایط مساوی برای آزادی در انتخاب هم نباید فراهم آیند; زیرا در آن صورت، ممکن است زنان چیزهایی را برگزینند که با معیارهای اخلاقی، قراردادهای اجتماعی و ویژگی های زنانه تناسب داشته باشند! در این باره، خانم سیمون دوبوار در مصاحبه با بتی فریدن می گوید:
به هیچ زنی نباید اجازه داد تا در خانه بماند و به امر پرورش کودکانش بپردازد. جامعه باید بکلی تغییر کند و به زنان اجازه ندهد که فقط وظیفه پرورش فرزندان را بر عهده گیرند; یعنی اگر به هر زنی حق انتخاب در خانه ماندن و پرورش کودکان خود و شاغل بودن در بیرون را بدهند، اغلب زنان ترجیح می دهند تا در خانه بمانند.39
نفی نهاد ازدواج وخانواده و معرفی آن به عنوان «فحشای عمومی» و «عامل بدبختی زنان» در گفتار سیمون دوبوار و جایگزینی نظریه «زوج آزاد» و «همزیستی مشترک» ولی بدون هیچ گونه تعهد و مسئولیتی میان زن و مرد برای تأمین آزادی مطلق زن و مرد و تصریح به سوسیالیسم جنسی، از پیامدهای پذیرش نگاه لیبرالیستی در اندیشه نظریه پردازان جریان فمینیسم است.40
اندیشمندان فمینیست در دفاع از آزادی تا آنجا پیش می روند که ازدواج و تشکیل خانواده را به «بردگی» تشبیه کرده، آن را تنها برده داری قانونی برمی شمرند. استوارت میل در کتاب انقیاد زنان، که درباره آزادی زنان نگاشته است می نویسد:
قانون اطاعت و بندگی، که امروز در ازدواج جاری است، با همه اصول جهان مدرن و نیز با همه تجربه هایی که این اصول به کندی و با رنج و مرارت فراوان از دل آنها برآمده است، عمیقاً در تضاد است. حال که بردگی سیاهان موقوف شده است، بردگی زنان تنها موردی است که انسانی را با همه استعدادهایش در اختیار انسان دیگری قرار می دهد، به این امید که او با مروّت و مهربانی، از قدرت خود فقط به نفع فردی که مقهور اوست، سود جوید. ازدواج عملا تنها بردگی است که قانون ما آن را به رسمیت می شناسد. اکنون دیگر هیچ انسانی به حکم قانون، برده نیست، الا بانوی هر خانه.41
روشن است که وقتی پایه های یک اندیشه، فردگرایی و فربه شدن خواسته های آدمی بدون هیچ منع و مزاحمتی باشد، آزادی یکی از لوازم قطعی چنین نگریستن و زیستنی است. این فهم از آزادی هرگز منجر به آزادی فطرت، اندیشه و روح نمی شود، بلکه طی آن، آزادی غریزه و اندام تعقیب می گردد و تمنّا می شود. در این آزادی، هر نوع تجاوز، اهانت و ظلم به حقوق واقعی انسان ها، همچون روابط نامشروع، به شرط وجود رضایت طرفین، نه تنها پذیرفتنی است، بلکه قابل توصیه و حتی تحسین نیز هست! معلوم است که وقتی پایه های فکری مکتبی مبتنی بر فردگرایی باشد، آزادی یکی از لوازم قطعی چنین نگرشی خواهد بود.
«آزادی» به تعبیر اریک فروم، اگرچه دارای دو معناست: (1. آزادی از چه؟ 2. آزادی برای چه؟) اما همه تلاش غرب برای آزادی به مفهوم لیبرالیستی آن، یعنی تحقق «آزادی از چه؟» بوده و کمتر بر روی «آزادی برای چه؟» تمرکز صورت گرفته است; زیرا در تلقّی دوم، هدف و رسالت آزادی مشخص می شود تا آزادی صرفاً یک رهاشدگی از قیود اخلاقی، ملّی و بومی نباشد.42
ز. برابری43
یکی دیگر از اصول بنیادین لیبرال، که فمینیست ها آن را به عنوان مبنای عمل خود برگزیده اند، اصل «برابری» است. این اصل را می توان محوری ترین آرمان فمینیسم نامید. فمینیسم مدعی اصل برابری کامل و یکنواخت و به دور از هرگونه تفاوت بین حقوق همه انسان ها، اعم از زن و مرد، است. البته باید در نظر داشت که برابری بدان معنا نیست که همه توانایی برابر یا درک اخلاقی برابر یا جذّابیت شخصی برابر دارند، بلکه مراد از «برابری» این است که همه در برابر قانون، حقوق برابر دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار شوند. هیچ قانونی نباید به برخی امتیازات خاصی بدهد و بر برخی، تبعیض های خاصی تحمیل کند.44
برابری ـ همچنان که از نام آن پیداست ـ در جستوجوی تساوی است، آن هم دقیقاً با تعریف کمّی و محسوس. در این دیدگاه، هر نابرابری و هر نوع تفاوت، زشت و مذموم است، اگرچه عادلانه باشد و هر نوع برابری و عدم تفاوت، زیبا و ممدوح است، اگرچه غیرعادلانه باشد.
برابری خواهی نقطه کانونی همه آموزه های فمینیستی محسوب می شود. در تعالیم فمینیسم، برابری و نفی تفاوت دو جنس در عرصه خانه و اجتماع، چنان دنبال می شود که هر چه به عنوان نقش مبتنی بر جنس است، باید نقش بر آب شود و فقط آخرین لایه تفاوت، که تنها تفاوت پذیرفته شده از جانب فمینیست هاست، یعنی صرف «نرینگی و مادینگی» می تواند بماند. این موضوع نقش های طبیعی و تاریخی آنها را آن قدر کم رنگ می نماید که به راحتی می توانند به جای هم نقش ایفا کنند.
برابری حقوق و منزلت زن و مرد شعار همیشگی فمینیسم بوده و تقریباً همه دیدگاه های فمینیستی برای کسب حقوق برابر زنان و مردان، به مبارزه نظری و عملی پرداخته اند. آنها تا بدان جا بر برابری پای می فشارند که الگوهای ارزشی و رفتاری متمایز میان زن و مرد را به عنوان برهم زننده اصل «برابری» برنتابیده و خواستار تحوّل آنها شده اند و عقیده دارند که باید انسان بودن به جای زن یا مرد بودن، هدف فرایند جامعه پذیری باشد.45
در پرتو این اصل نوشته شده، زنان باید خود را به یک اصل نانوشته، که «مردان بهترند!» برسانند. در این انگاره، زنان باید با همین ترازوی کمّی و محسوس برابری، به هر بهایی که شده است به مردان برسند، اگرچه وجه پربهای زن بودن را زیر پا بگذارند. در پرتو این تلقّی از برابری، زن نه تنها باید خود را «اِنکار» کند، بلکه باید از آن اعراض کرده، بر مرد شدن «اصرار» بورزد.
با دقت در اصل «برابری»، که فمینیست ها ادعا می کنند، می توان گزاره های جانبی را یافت که این اصل مبتنی بر آن گزاره هاست. در ذیل به محورهایی از آنها اشاره می شود:
1. هر تفاوتی تبعیض است و هر تبعیضی غیرقابل تحمّل.
2. همه برتری ها در مردان هستند و زنان برای دست رسی به برتری، باید مثل مردان شوند.
3. جهان برابر جهان بدون جنسیت است. پس مقابله با جنسیت تلاشی برای برابری است.
4. فقط با آزادی مطلق می توان برابری مطلق را برای زنان تأمین کرد.
5. برابری در همه چیز، همه وقت و همه جا اصلی ترین هدف است.
6. مرد بودن یک حیثیت اصلی و زن بودن یک حیثیت فرعی است. پس آن که باید مثل دیگری شود زن است، نه مرد.
7. بهبود وضعیت زنان فقط در گرو برابری زنان با مردان است، نه مردان با زنان.
8. رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان فقط در ایجاد کلیه اشکال برابری با مردان نهفته است.
9. برابری با مردان یک اصل لازم الحصول است، اگرچه با انکار «زن بودن» همراه باشد.
با کمترین تأمّل در موارد مزبور، به دست می آید که لایه های بیرونی فمینیست ها در تلاش برای رسیدن به مردان، از یک گزاره نهفته در لایه های درونی آنها نشأت می گیرند و آن این است که مردان بهترند; پس بدون هیچ تردیدی باید با همه توان به آنها رسید. حاصل پی جویی چنین گزاره هایی این است که زنان باید در حوزه نظری، «همتای مرد» شوند و در حوزه عملی «همپای مرد» بودن.46
برابری در پی آن است که بگوید: هر زنی نه فقط توان مرد شدن دارد، بلکه باید تمنّای مرد شدن را هم داشته باشد. در این دیدگاه، عدالت تا حدّ تساوی، نازل و بلکه ناروا می گردد. این در حالی است که برابری تنها در صورتی به حکم عقل ارزشمند شمرده می شود که زمینه های برابر داشته باشد. به عبارت دیگر، آرمان برابری تنها در صورتی منافع زنان را تأمین می کند که زن و مرد از طبیعتی کاملا یکسان برخوردار باشند; اما با فرض وجود زمینه های نابرابر، برابری در معنای یادشده به نادیده گرفتن شرایط خاص زنان و تنوّع مشکلات آنان می انجامد. طرف داران آرمان برابری، هم با اشکال فقدان دلیل علمی بر برابری طبیعی زن و مرد روبه رو هستند ـ زیرا تحقیقات جدید بر تفاوت های طبیعی در جنبه های زیست شناسانه و روان شناسانه بین زن و مرد تأکید دارند ـ و هم باید مسئولیت پیامدهای تحقق الگوی برابری را بپذیرند. نتیجه فقدان واقع گرایی و عدم رعایت تناسب میان برنامه ها و قوانین با ویژگی های طبیعی، حرکت بر خلاف مسیر طبیعی رشد زنان است. و در این میان، مشکلات بسیاری را فراروی زندگی زنان، به وجود آورده است.47
توجه به این امر مهم، فریدان را ـ که خود از فمینیست های مدافع طلاق بدون تقصیر بود ـ واداشت تا سیاست طلاق فمینیسم را «راهبردی غلط» معرفی کند. وی می گوید:
جنبش زنان به شدت دغدغه آن را داشت که برابری حقوق و فرصت ها باید به معنای برابری مسئولیت ها باشد و در نتیجه، نفقه از بین رفت.
او در ادامه می گوید:
مادامی که در حال گرفتار شدن در آن بودیم، تشخیص نمی دادیم... هنگامی که گفتیم: «نفقه نه»، به دام افتادیم; زیرا زنان خانه داری که طلاق می گرفتند گرفتار تنگناهای وحشتناکی می شدند.48
از این رو، می بینیم پارادایم «برابری» نه تنها پایان بخش ظلم هایی که به زن می شود نیست، بلکه ظلم را همچون انرژی نامیرا می کند تا از شکلی به شکل دیگر و از صورتی به صورت دیگر تغییر یابد. امروزه زنان بسیاری دریافته اند که رهاورد فمینیسم ایجاد یک باور غلط در زنان بوده است که همواره از هر تفاوتی تبعیض بفهمند، موقعیت های مردانه را مثبت و انسانی تحلیل کنند و همان را بخواهند و همیشه در برابر تفاوت ها احساس کمبود کنند. چنین زنی هرگز روی آرامش را نخواهد دید و کانون خانواده، که باید با محوریت او مکانی آرام و بی دغدغه برای زندگی باشد، حسرتکده ای پرتنش خواهد بود.
ح. نادیده انگاشتن نهاد خانواده
یکی دیگر از اصولی که به صورت های گوناگون در اندیشه فمنیست ها وجود دارد، بی اعتنایی به نهاد خانواده و نادیده گرفتن آن است. در رویکردهای فمینیستی، خانواده نه تنها محور نیست، بلکه ساختاری ستم آلود است که باید دگرگون شود. دگرگونی در ساختار خانواده و سوق دادن زنان به مشاغل عمومی و تضعیف نقش ویژه مادران در نهاد خانواده، از اصول برنامه های بیشتر فمینیست هاست.
به عقیده سیمون دوبوار، آنچه زن را در قید بندگی نگه می دارد، دو نهاد عمده ازدواج و مادری است. وی نظام خانواده را به عنوان رکنی برای حیات اجتماعی و پرورش انسان های سالم، به شدت مورد حمله قرار داد و ازدواج را نوعی «فحشای عمومی» و عامل بدبختی زنان می دانست و مخالفت با تولید مثل و شکل رایج روابط جنسی را به عنوان مسائل اساسی جنبش فمینیسم تلقّی می کرد.49
نوع دیگر نادیده انگاشتن نهاد خانواده، نظریه «جدا زندگی کردن زن ومرد بود» که از سوی فمینیست های رادیکال مطرح می شد. آنها تبلیغ می کردند که ازدواج زن را به موجودی «خانه دار» و «فرزندزا» و مرد را به «نان آور»، «پدر» و «من اصلی» تبدیل می کند، و به این دلیل که مردان، حتی در نزدیک ترین نوع روابط، زنان را زیر سلطه خود در می آورند، زنان باید جدای از مردان زندگی کنند و به همین دلیل، نظریه «زوج آزاد» را آسان ترین راه برای رهایی از بردگی ازدواج می دانستند. نظریه «زوج آزاد» نوعی همزیستی مشترک بین زن و مرد است که بر مبنای آن، هیچ مسئولیت حقوقی بر عهده طرفین نمی آید، بلکه فقط پاسخی به نیازهای جنسی، بدون در نظر گرفتن وجوه عاطفی آن است. در یک دیدگاه افراطی تر، نظریه «زوج آزاد» تا همجنس بازی پیش می رود. این نوع همزیستی پیامدهای دست و پاگیری مانند زایمان و فرزندزایی به دنبال ندارد و زنان را از خود دیگربینی تاریخی رها خواهد ساخت.50
از سوی دیگر، فمینیست های مارکسیست به گونه ای دیگر نهاد خانواده را از محوریت خارج کرده اند و آن را در کانون توجه خود قرار نمی دهند. آنها فعالیت زایشی زنان را نادیده گرفته، زایندگی را یک روند حیوانی می دانند تا عملی انسانی! آنها سرشت انسانی را از طریق کار تولیدی قابل تغییر می دانند، نه از طریق کار زایشی. از این رو، اذعان می کنند که کار زنان ممکن است از نظر اجتماعی، ضروری محسوب شود، اما کاملا تاریخی است و به این دلیل، کاملا انسانی به شمار نمی آید.
فمینیست های سوسیالیست نیز عطف توجه به امور دیگر خانواده را از کانون توجه خود خارج ساخته اند. آنها معتقدند: با وجود آنکه زنان همیشه کارهای گوناگونی انجام می دهند، اما در طول تاریخ، در درجه اول با کار جنسی و زایشی خود، به مثابه مادران تعریف شده اند، و حال آنکه با چنین تعاریفی، این واقعیت که مثلا نیمی از کشاورزان جهان زن هستند، در سایه قرار می گیرد. به نظر آنها، جدا کردن زنان از عرصه تولید و در نظر گرفتن آنها به عنوان مادر، استثمار زنان را، که در جامعه صنعتی شدت یافته، گسترش داده است.51
کنش های متنوّعی از مخالفت (به صورت راه پیمایی و تظاهرات و همچنین به اشکال جدیدتری همچون استفاده از رایانه) تا سیاست مقاومت روزانه و لابی کردن و فعالیت های نهادی در سطوح گوناگون برای نمایندگی منافع زنان را دربر می گیرد. البته بخش عمده فعالیت ها، خارج از عرصه مبارزه و در راه حفظ و تقویت روابط سازمانی، انتقال تجارب، جمع آوری و ارزیابی اطلاعات و افزایش آگاهی فمینیستی است.52
نتیجه گیری
جریان فمینیسم، هرچند با ادعای دفاع از حقوق زنان پا به عرصه مبارزه با ستم علیه زنان نهاد، اما بدون توجه به ابعاد گوناگون زندگی بشری و بدون آگاهی از نیازهای واقعی هر دو جنس، به نظریه پردازی و سپس تلاش برای اعمال سیاست های عملی خاص درباره زنان و مردان پرداخت. و از این راه نه تنها ستم علیه زنان را محو نکردند، بلکه خود زمینه ساز ظلمی مضاعف بر زنان شدند.
فمینیست ها ریشه فرودستی زنان را کانون خانواده می دانستند و تلاش کردند این کانون مهم و حیاتی زندگی بشر را به صرف توهّم اینکه عامل ستم بر زنان است از میدان بیرون نکنند. غافل از اینکه نگاه تک بعدی و جزئی نگر آنها، زنان را در گردابی سهمگین انداخته به گونه ای که ستمی که امروزه در نظام سرمایه داری بر زنان روا داشته می شود، هرگز با میزان ظلم و ستمی که گمان می رود خانواده بر زنان وارد می کند، قابل مقایسه نیست. از این رو، بسیاری از فمینیست ها در دهه 1980 به نقش مثبت خانواده نیز توجه نشان دادند و این نکته مورد تأکید قرار گرفت که نباید خانواده به عنوان کلیتی یکپارچه نفی شود و باید در کنار ابعاد منفی، به ابعاد مثبت آن نیز توجه شود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ص 164.
2ـ آلوین تافلر، موج سوم، ترجمه شهیندخت خوارزمى، تهران، ناشر، 1371، ص 289.
3ـ على قائمى، حیات خانواده در اسلام، تهران، انجمن اولیا و مربّیان، 1363، ص 9.
4ـ مجموعه مقالات هم اندیشى بررسى مسائل و مشکلات زنان: اولویت ها و رویکردها، قم، مرکز مدیریت حوزه هاى علمیه خواهران، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1380، ج 1، ص 19ـ21.
5ـ یان مکنزى، مقدّمه اى بر ایدئولوژى هاى سیاسى، ترجمه م. قائد، تهران، نشر مرکز، 1375، ص 346.
6ـ جین فریدمن، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران، آشیان، 1381، ص 5.
7. humanism.
8. Oxford; Advanced learenr¨s Dictionary of Current English, A. S Hornby, oxford aniversity, Prees, 1998, p. 528.
9. Webster¨s, New Collegiate Dictionarey, Meriam Webester, G. & C. U.S.A, massachusett, MERRIAM company, Springfield, P. 556.
10ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، تهران، کیهان، 1370، ص 164.
11ـ محمّدرضا زیبایى نژاد، درآمدى بر شخصیت زن در اسلام: بررسى مقایسه اى دیدگاه اسلام و غرب، قم، نصایح، 1382، ص 18ـ20.
12ـ مؤسسه فرهنگى طه، نگاهى به فمینیسم، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، 1377، ص 12.
13ـ ابراهیم حسینى، «فمینیزم علیه زنان»، کتاب نقد، ش 17 (زمستان 1379)، ص 156.
14. Webster¨s, New Collegiate Dictionary, p. 1045.
15ـ على ربّانى گلپایگانى، نقد مبانى سکولاریسم، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1382، ص 5.
16ـ محمّدرضا زیبایى نژاد، پیشین، ص 20ـ21.
17ـ پل ویتز، «پاسخ دین و دولت در قبال بحران خانواده»، ماهنامه سیاحت غرب، ش 9 (فروردین 1383)، ص 83.
18ـ ابراهیم فیّاض، «دولت مدرن و فرایند تضعیف خانواده»، ماهنامه پگاه حوزه، ش 124 (اسفند 1382)، ص 2.
19و20ـ پل ویتز، پیشین، ص 85 / ص 83.
21. Empiricism.
22و23ـ محمود رجبى، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1384، ص 43 / ص 46.
24ـ حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعى: تاریخ دو قرن فمینیسم، تهران، نشر و پژوهش شیرازه، 1381، ص 8.
25ـ مگى هام، فرهنگ نظریه هاى فمینیستى، ترجمه نوشین احمدى خراسانى و دیگران، تهران، توسعه، 1382، ص 401ـ402.
26ـ پاملار آبرت، جامعه شناسى زنان، ترجمه منیژه نجم عراقى، تهران، نشر نى، 1380، ص 115.
27ـ محمّدرضا زیبایى نژاد، پیشین، ص 23ـ27.
28ـ جورج ریتزر، نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، چ پنجم، تهران، علمى، 1380، ص 477.
29. Individualism.
30ـ آنتونى آر. بلاستر، لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، ترجمه عبّاس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 19.
31ـ مهرى سوئیزى، «کنوانسیون رفع کلیه اشکال ظلم علیه زنان، یک ضرورت»، فصلنامه کتاب زنان، ش 31 (بهار 1385)، ص 11.
32ـ مریم فرهمند و دیگران، «واگردهاى فمینیستى در ازدواج»، فصلنامه کتاب زنان، ش 31 (بهار 1385)، ص 105.
33. liberalism.
34ـ على آقابخشى، فرهنگ علوم سیاسى، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى، 1374، ص 325.
35ـ محمود رجبى، پیشین، ص 48.
36 و37 و38ـ آنتونى آر. بلاستر، پیشین، ص 83/ ص 42/ ص 39ـ40.
39ـ اسماعیل آقابابایى و دیگران، فمینیسم و دانش هاى فمینیستى: ترجمه و نقد تعدادى از مقالات دائرة المعارف فلسفى روتلیج، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1382، ص 140.
40ـ مؤسسه فرهنگى طه، پیشین، ص 17.
41ـ جان استوارت میل، انقیاد زنان، ترجمه علاءالدین طباطبائى، تهران، هرمس، 1379، ص 126.
42ـ مهرى سوئیزى، پیشین، ص 11.
43. equality.
44ـ جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم: معنا و تاریخ، ترجمه محمّدسعید حنایى کاشانى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 4ـ5.
45ـ ناهید مطیع، «فمینیسم در ایران در جستوجوى یک رهیافت بومى»، فصلنامه کتاب زنان، سال ششم، ش 33 (فروردین 1376)، ص 137.
46ـ مهرى سوئیزى، پیشین، ص 16.
47ـ اسماعیل آقابابایى و دیگران، پیشین، ص 118.
48ـ کارولین گراگلیا، فمینیسم در آمریکا تا سال 2003، ترجمه و تلخیص معصومه محمّدى، تهران، معارف، 1385، ج 2، ص 128.
49 و50ـ مؤسسه فرهنگى طه، پیشین، ص 17.
51ـ ابراهیم حسینى، پیشین، ص 167.
52ـ حمیرا مشیرزاده، پیشین، ص 400.

تبلیغات