آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در شماره پیشین این سلسله دروس اخلاقی، حضرت استاد در تبیین حدیث قدسی، راجع به معاشرت های اجتماعی و دقت هایی که در این باره باید مبذول داشت، نکاتی را مطرح کردند. اکنون در ادامه، ایشان درباره ریشه همه گناهان که در قطع ارتباط با خداست، نعمت های دنیا و ذکر خاشعانه، مطالبی را برای تشنگان عرفان اسلامی بیان نموده اند.
مقدّمه
در جلسات گذشته، فقراتی از این حدیث قدسی را، که از مناجات های حضرت موسی بن عمران ـ علی نبیّنا و آله و علیه السلام ـ با خدای متعال است، ذکر کردیم و توضیحات مختصری ارائه نمودیم، تا رسیدیم به این قسمت که خدای متعال به حسب این نقل، به حضرت موسی7 سفارش می فرماید که پس از تو، عیسی بن مریم7 و بعد پیامبر اکرم9 مبعوث می شوند. آن ها را تصدیق کن و از سیره آن ها پیروی نما. چون این دو فراز از حدیث مزبور صرفاً مربوط به این نکته است از آن صرف نظر می کنیم و به فراز بعدی می پردازیم: «یَا مُوسَی، أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا إِلهُکَ، لاَ تَسْتَذِلَّ الْحَقِیرَ الْفَقِیرَ وَ لَا تَغْبِطِ الْغَنِیَّ بِشَیْء یَسِیر، وَ کُنْ عِنْدَ ذِکْرِی خَاشِعاً وَ عِنْدَ تِلَاوَتِهِ بِرَحْمَتِی طَامِعاً، وَ أَسْمِعْنِی لَذَاذَةَ
التَّوْرَاةِ بِصَوْت خَاشِع حَزِین»;1 ای موسی! تو بنده من هستی و من خدای تو. کسی را که حقیر و تهی دست است ذلیل
نشمار و به ثروتمندان به واسطه مطاع اندکی که دارند، غبطه نخور و هنگام یاد من، خشوع داشته باش و هنگام بلا به رحمت من طمع داشته باش و صوتت را هنگام خواندن تورات با آهنگی خشوع آمیز و اندوهناک به گوش من برسان.
در این حدیث، چند نکته هست: نکته اول اینکه در رابطه با خدا، انسان باید توجه داشته باشد که خودش عبد است و او خدا. به این مسئله همیشه توجه داشته باشد. نکته دیگری که بعد مورد تأکید واقع شده این است که به نعمت های دنیا اهمیت نده، به گونه ای که اگر کسی فاقد نعمت های دنیا باشد آن را پست بشماری و اگر واجد نعمتی باشد بر او رشک ببری و غبطه بخوری. نعمت دنیا چنین اهمیتی ندارد که کسی به واسطه از دست دادن آن غمگین شود یا کسی را که فاقد آن است حقیر بشمارد و یا اگر کسی دارد به واسطه داشتن آن نعمت، غبطه اش را بخورد که ای کاش من هم داشتم! بعد هم تأکید کرده است بر اینکه یاد مرا با خشوع داشته باش، و اگر بلا و گرفتاری برایت پیش آمد ناامید نشو; به رحمت من امیدوار باش، و تورات را با صدای حزین و با خشوع تلاوت کن.
ریشه همه گناهان; غفلت از بندگی خدا
این نکات در ظاهر، با هم چندان ارتباطی ندارد، ولی آنچه بیشتر جای تعجب دارد این است که خدای متعال به پیامبرش در کوه طور هنگام مناجات می فرماید: «أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا إِلَهُکَ.» آدم ابتدا به ذهنش می رسد که مگر حضرت موسی7 نمی دانست که بنده است و نمی دانست که با چه کسی صحبت می کند؟ پس این چه تأکیدی است بر این مطلب؟ این مطلب دلالت می کند بر اینکه توجه انسان به رابطه با خدا، که رابطه عبودیت و الوهیّت است، اساس کار است. اگر آدم بخواهد به کمالی برسد و راه صحیح زندگی را بپیماید، باید همیشه به این نکته توجه داشته باشد که من سرتاپای وجود، بنده ام; مال خودم نیستم و فقط خداست که مالک من است، و سر و کار من با اوست. شاید از اینجا استفاده هم بشود که اصالتاً انسان با هیچ کس دیگری سر و کار ندارد. هر رابطه حقیقی و اصیلی که انسان با موجود دیگری باید داشته باشد فقط با خداست، منتها خودش توجه ندارد.
ما اگر درباره لغزش انسان ها در مورد یک گناه فکر کنیم، مثلا درباره کسانی که ادعای ربوبیت کرده اند یا در صدد جنگ با خدا و خداپرستان برآمده اند، می پرسیم: ریشه همه این ها چه بوده است؟ هر کس به هر لغزشی مبتلا شده، چه لغزش های کوچک از مکروهات تا گناهان صغیره و بعد گناهان کبیره و اکبر کبایر و تا برسد ـ العیاذبالله ـ به شرک، ریشه این ها چیست؟ آیا جز این است که ما رابطه خودمان را با خدا فراموش کرده ایم. وقتی آدم مرتکب گناهی بشود اگر توجه داشته باشد که تمام هستی اش از خداست، چشمی را که باید با آن نگاه کند خدا داده است. نوری را که باید با آن ببیند، خدا داده است. این علم را، که به چه نگاه کند و به چه نگاه نکند، خدا به او تعلیم داده است. در نهایت، خداست که باید با این نگاه کردن، سعادت او و یا ـ خدای نکرده ـ شقاوتش را رقم بزند. اگر به این رابطه توجه داشته باشد، چه می فهمد؟ خواهد فهمید که با گناه، غیر از زیان هیچ چیز نصیب او نمی شود. یک لذت وهمی آنی، و به دنبالش عذاب ثابت افتادن از چشم خدا، دور شدن از رحمت الهی و بعد هم آماده شدن برای گناهان بعدی. این نتیجه آن است که سخنی را بشنود که نباید بشنود; صدایی را گوش بدهد که نباید گوش بدهد. اگر آدم توجه داشته باشد که خدا این گوش را به او داده، قدرت شنیدن را به او داده برای اینکه چیزی را بشنود که برایش مفید و موجب رضای خداست، سعادت ابدی برایش فراهم کند. اگر به این ها توجه داشته باشد، آیا می آید یک لحظه لذت آنی را در مقابل گناه و عذاب ابدی و دور شدن از رحمت خدا و محروم شدن از عنایت های خاص الهی برای خودش بخرد؟ چه رسد به گناهان کبیره اجتماعی و فسادها، بدعت گذاری و اغوای مردم، ادعای الوهیت و (أنا ربُّکم الأَعلی) (نازعات: 24) گفتن. آنچه در همه این ها مشترک است آن است که آدم فراموش می کند بنده است و خدا دارد و سر و کارش با اوست. حالا جا ندارد که در اولین جمله ای که خدا به حضرت موسی7 می گوید: بفرماید: (إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی)؟ (طه: 14); بدان سر و کارت با من است، راهش هم فقط بندگی من است. راه دیگری در کار نیست.
هر اندازه در این باره فکر کنیم و در زندگی در همه مراحل به آن توجه داشته باشیم، زیاد نیست، بلکه کم است و از همین جاست که آدم می تواند به عالی ترین مقام قربی که ممکن است، نایل شود. به عالی ترین کمال انسانی از همین راه نایل می شود، که بندگی خودش را درست بیابد. منتها شناخت این بندگی و مراتبش بسته به مراتب معرفت است که فرق می کند. گاهی معرفت ذهنی ساده است و گاهی یقینی و قوی تر، تا برسد به مراتب شهودی. هر قدر این معرفت قوی تر شود آدم به خدا نزدیک تر می شود و کمال بیشتری پیدا می کند. ولی راه همین است. غیر از این، راهی برای تکامل وجود ندارد که انسان به خدا توجه پیدا کند و به طرف او برود. به طرف خدا رفتن هم غیر از اطاعت و عبادت کردن او نیست.
نعمت های دنیا; نشانه ای از تقدیر و تدبیر الهی
وقتی معلوم شد که او خدای ماست، از لوازم این مطلب آن است که بدانیم آنچه در این عالم به اشخاص داده شده براساس حکمتی است که او برای تدبیر بندگان خود صلاح می دانسته. البته به این مطلب در جاهای دیگر تصریح هم شده است; از احادیث قدسی دیگر و حتی آیات قرآنی استفاده می شود که نعمت هایی که در دنیا نصیب اشخاص می شود ـ صرف نظر از مسائل جبر و تفویض ـ با تقدیر و تدبیر خداست. بی اذن خدا، چیزی نصیب کسی نمی شود. کسانی هم که محرومند آن هم نوعی تدبیر است.
آدم تصور می کند در دنیا اگر ثروتمندی کسی را دوست داشته باشد بیشتر به او انعام و پول می دهد، احترام می گزارد، و وقتی به او غضب کند او را محروم می کند. تصور می کند خدا هم این جور است. در سوره «والفجر» به این مطلب اشاره شده است که وقتی به بنده ای نعمتی می دهم، روزی اش را فراوان می کنم، می گوید: (رَبِّی أَکْرَمَنِ.) (فجر: 15) اما وقتی طبق مصلحتی روزی اش را تنگ می کنم، می گوید: (رَبِّی أَهانَنِ.) (فجر: 16) در صورتی که این جور نیست; نه این دلالت بر احترام می کند و آن دلالت بر اهانت، هر دوی این ها امتحان است. همه آنچه در این دنیا واقع می شود، از واجدیت ها و فاقدیت ها نسبت به نعمت های دنیا، وسیله آزمایش است. بودنش نوعی آزمایش است، نبودنش هم نوعی آزمایش. اصل نعمت حقیقی الهی در عالم آخرت است که نعمت ابدی است. آن افاضه فیض الهی و نشانه اکرام خداست، و کسی که از آن محروم شود نشانه غضب و سخط الهی است.
اما در این عالم، چنین نیست. پیغمبرانی بودند که محرومیت ها کشیدند، گرفتاری ها دیدند سختی ها تحمّل کردند و در نهایت، به شهادت رسیدند. این معنایش آن نیست که خدا آن ها را دوست نداشت. کفّار و معاندانی هم بودند که نعمت های فراوانی داشتند. قارون از جمله آن ها بود. داستانش در قرآن آمده است که کلیدهای گنج هایش را یک نفر نمی توانست بکشد; (مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ) (قصص: 76); آن قدر گنج داشت که گروهی افراد نیرومند باید کلیدهای گنج هایش را می کشیدند. خود گنج هایش دیگر قابل حمل نبود. اما آیا او پیش خدا عزیز بود؟! وقتی هم خدا صلاح دانست همه را از او گرفت. همه نعمت هایش از بین رفت; خودش هم با آن ها در زمین فرو رفت. کسانی پیشتر آرزو می کردند مثل قارون باشند; می گفتند: (یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ) (قصص: 79)، اما فهمیدند که این نشانه خیری نبود، گنج قارون وسیله آزمایش او بود. کم هم باشد وسیله آزمایش است; یک ریالش هم وسیله آزمایش است، حتی نبودنش هم یک جور وسیله آزمایش است. در مقابل آن دارایی چه می کنی؟ آیا وظایفت را انجام می دهی یا نه؟ در مقابل این نداری، آیا صبر می کنی؟ احکام شرعی را رعایت می کنی؟ یا به اموال دیگران تجاوز می کنی؟ یا جزع و فزع می کنی و از خدا اظهار نارضایتی می کنی؟
به ثروتمند غبطه مخور!
بنابراین، وقتی آدم می بیند که کسانی ثروت هایی دارند، کاخ هایی دارند، وسایل رفاه دارند نباید به آن ها رشک بورزد. قرآن چند جا خطاب به شخص پیغمبر می فرماید: چشمت را به این اموال ندوز، به این اعتنا نکن که کسانی چه ثروت هایی دارند. ثروت هایی که به این افراد دادیم به خاطر این نبوده که ما این ها را خیلی دوست داشته ایم: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ) (توبه: 55) این ها به واسطه اعمال بدی بود که می کردند. در دو جا چنین مطلبی با اندکی تغییر در عبارت هست. مضمون هر دو همین است که خدا می خواهد با نعمت هایی که به این اشخاص می دهد، عقوبتشان را زیاد کند; چون آن ها کسانی هستند که از نعمت های خدا سوء استفاده کرده و مستحق عقوبت هستند.
خدا به کسانی که از روی عناد راه غلط در پیش می گیرند، کمک می کند که در همان راه غلط پیش بروند. به این مطلب، به عنوان یک سنّت اصیل الهی در قرآن تصریح شده است; (کُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاء وَ هؤُلاء مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً) (اسراء: 20); (مَّن کَانَ یُرِیدُالْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَشْکُوراً کُلّاً نُمِدُّ هؤُلاء وَ هؤُلاء مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً.) (اسراء: 18ـ20) این شبیه آن است که یک معلمی یا پدری سال ها برای کسی زحمت بکشد، همه سختی هایش را تحمّل کند، جهالت هایش را نادیده بگیرد و همه جور وسیله خیری برایش فراهم کند، اما او از روی ناسپاسی پا بزند و همه را از خود دور کند. وقتی این جور شود، او هم یک پس گردنی می زند و می گوید: حالا که می خواهی بروی، پس تند برو! (فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ) (صف: 5) خدا از این کارها می کند: (یُضِلُّ مَن یَشَاء وَ یَهْدِی مَن یَشَاء) (نحل: 93) مصداق بینش همین جاهاست. کسانی که استحقاق ضلالت پیدا می کنند خدا هم وسایل ضلالت را بیشتر برایشان فراهم می کند، عکسش هم هست: (وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی) (محمد: 17) آن ها هم که با اختیار خودشان، راه صحیح را انتخاب می کنند، خدا کمکشان می کند که بیشتر هدایت شوند; (کُلاًّ نُمِدُّ)، هم این دسته را کمک می کنیم هم آن دسته را. منتها یکی را کمک می کنیم که در راه خیر بیشتر پیش برود، یکی را هم کمک می کنیم در همان راهی که به سوء اختیار خودش انتخاب کرده، بیشتر پیش برود. این سنّت الهی است.
بنابراین، نباید به دارایی ها و ندارایی ها اهمیت داد. این ها اسباب آزمایش است; چنان که می فرماید: (لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ.) (حدید: 23) به خاطر نعمتی که خدا به شما می دهد مغرور نشوید، اگر هم نعمتی از دستتان رفت ناراحت نشوید. این ها وسیله امتحان است. هم نسبت به نعمت هایی که خدا به خود آدم می دهد نباید مغرور شود، (وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ) ـ اصلا شاد هم نشود; آزمایش که شادی ندارد، بلکه آدم باید بیشتر حواسش را جمع کند که در آزمایش مردود نشود. آزمایش سختی است ـ هم نسبت به نعمت هایی که دیگران دارند نباید رشک ببرد.
در این قسمت، به این نکته بیشتر توجه داده شده که اگر کسی فاقد نعمتی است به چشم حقارت به او نگاه نکنید. کسی فقیر است، چیزی ندارد، از طبقات محروم جامعه است، اما چه بسا پیش خدا خیلی عزیزتر از تو باشد! و اگر کسی نعمتی دارد به خاطر آن نعمتش، به او غبطه نخور; چه بسا آن نعمت موجب بدبختی او شود! «یَا مُوسَی أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا إِلَهُکَ.» خوب است آدم همیشه در ذهنش باشد که خدا می فرماید: «أَنتَ عبدی و أَنا إِلَهکَ.» بد نیست آدم این جور باشد. حضرت موسی7 پس از مدت ها که خدا افاضه نموده و اجازه داده است با او صحبت کند، به کوه طور رفته، خودش را تطهیر کرده، چه بسا چند روز روزه گرفته و آماده شده است تا کلام خدا را بشنود، خدا به او می فرماید: «یَا مُوسَی، أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا إِلهُکَ.» چه اشکالی دارد که ما همیشه «أَنتَ عبدی و أَنا إِلَهکَ.» در گوشمان باشد؟ همیشه توجه داشته باشیم که ما بنده هستیم، آقایی برای ما شایسته نیست؟
تقابل فرهنگ وظیفه محور با فرهنگ حق محور
این مطلب را مقایسه کنید با آنچه امروز فرهنگ الحادی دنیا می پسندد; می گویند: اصلا رابطه عبودیت و مولویّت مال دوران برده داری بود. آقایان روشن فکر می گویند: این تعبیر «انسان عبد است و خدا مولاست» برای دوران برده برداری بود; اوایل اسلام که هنوز برده داری باقی بود! این مطابق فرهنگ آن هاست، وگرنه انسان آقای خودش است! عبد چیست؟ دنبال تکلیف رفتن هم همین طور. اینکه ما ببینیم وظیفه مان چیست، مال دوران ماقبل مدرنیته بود، پس از دوران مدرنیته، دیگر صحبت این نیست که دنبال وظیفه و تکلیف برویم! باید ببینیم حقمان چیست، بگیریم. از خدا هم باید حقمان را بگیریم ـ البته اگر خدایی را قبول داشته باشند! می گویند: انسان پس از دوران مدرنیته، اصلا ماهیتش با انسان قبل از مدرنیته فرق می کند. آن انسان تکلیف محور بود، این انسان حق محور است. اصلا ما دنبال این نیستیم که وظیفه چیست! این را مقایسه کنید با آنچه خدا به حضرت موسی7 می فرماید. حضرت موسی7 مال دوران قبل از مدرنیته بوده است که خدا به او می گوید: تو عبدی، من خدای تو هستم! حالا ببینیم خوب است ما دوران مدرنیته را برای خودمان بسازیم یا دوران ماقبلش را؟
اگر بخواهیم دنبال قرآن و حدیث و پیغمبر و اسلام و این حرف ها باشیم، باید بپذیریم که ما عبدیم، یک خدا هم بیشتر نداریم; صاحب اختیار همه چیز هم اوست، سر و کار ما هم فقط با اوست. بقیه دیگر ابزارند، مقدّمات هستند، وسایل هستند. سر و کار حقیقی ما با اوست. اختیار ما هم به دست اوست. اما این با فرهنگ امروز نمی سازد. پس چه کنیم که ارتجاع را ترجیح داده ایم؟
فقیر را حقیر مشمار!
«لَا تَسْتَذِلَّ الْحَقِیرَ الْفَقِیرَ» آدم حقیر و فقیر و همین طور ملت حقیر و فقیر; در ارتباطات فردی، شخص حقیر، و در ارتباطات اجتماعی، مردم محروم ـ مثل ملت های محرومی که در آفریقا هستند یا دیگر گوشه و کنار دنیا هستند و به چشم مستکبران خیلی پست و ذلیل می نمایند ـ چه بسا آن ها پیش خدا خیلی عزیزتر از کسانی باشند که دارای نعمت های بسیارند. کسانی را که فاقد نعمت های دنیا هستند پست نشمار! آن ها را ذلیل ندان! بعد می فرماید: «وَ لَا تَغْبِطِ الْغَنِیَّ بِشَیْء یَسِیر»; به واسطه یک چیز اندک، به حال ثروتمندان غبطه نخور. شاید کسانی فکر کنند اگر به واسطه نعمت فراوانی باشد عیب ندارد آدم به ثروتمند غبطه بخورد، اما ظاهراً این مراد نیست. این از آن باب است که (قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ.) (نساء: 77) همه نعمت های دنیا را که حساب کنید، در مقابل آخرت، قطره ای در مقابل دریا حساب نمی شود. پس آدم به هر چه غبطه بخورد این غبطه به شیء یسیر است، اگرچه میلیاردها دلار باشد. (مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ); یعنی کل متاع دنیا ارزش غبطه خوردن ندارد.
ذکر خاشعانه; عامل صعود انسان
پس از اینکه انسان توجه کرد عبد است و خدا، خدای اوست، چه کار باید بکند؟ اول توجه به او و یاد اوست. اما یادهایی که ما می کنیم خیلی با هم تفاوت دارند. به هر حال، افراد به صورت های گوناگون خدا را یاد می کنند، اما همه یک جور نیست. آن یادی در پیشرفت انسان مؤثر است و عامل تکامل حقیقی اوست که همراه با خشوع باشد. اگر ذکر فقط لقلقه زبان باشد چندان اثری ندارد. همین ذکر هم اگر اخلاص داشته باشد و ریا در آن نباشد بهتر از نبودش است، اما با آن یادی که همراه با خشوع باشد، بسیار متفاوت است. آن یادی منشأ اثر است و می تواند آدم را از حضیض به اوج برساند که همراه با خشوع باشد; یعنی آدم پستی خودش را در مقابل خدا درک کند; درکی که موجب شکستگی اش در پیشگاه الهی بشود; «وَ کُنْ عِنْدَ ذِکْرِی خَاشِعاً»; وقتی مرا یاد می کنی با خشوع یاد کن; فقط لقلقه زبان نباشد. «وَ عِنْدَ تِلَاوَتِهِ بِرَحْمَتِی طَامِعاً.»
خواه ناخواه، در این دنیا سختی ها و گرفتارهایی برای انسان پیش می آید. شاید نشود کسی را پیدا کرد که در این دنیا زندگی کرده و هیچ سختی و گرفتاری برایش پیش نیامده باشد; (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَد.) (بلد: 4) انسان در مقابل بلاها و سختی هایی که برایش پیش می آید حالات متفاوتی می تواند داشته باشد. در چند جا از انسان هایی که وقتی بلایی به آن ها می رسد، فقر، سختی و بیماری به آن ها می رسد و ناامید می شوند، گله شده است: (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً.) (اسراء: 83) خدا گله می کند از بنده هایش که چرا این جور هستید؟ وقتی گرفتاری دارید و احساس نیاز می کنید چرا توجه نمی کنید به اینکه همه چیز به دست من است؟ به رحمت من امیدوار باشید! ولی بسیاری از آدم ها وقتی سختی برایشان پیش می آید، یادشان می رود اصلا خدایی هست! به جای اینکه بیشتر امیدوار شوند، بیشتر درِ خانه خدا بروند، ناامید می شوند، بی حال می شوند، افسرده می شوند! افسردگی نشانه همین است. ولی آدمی که به رحمت خدا امیدوار باشد، او ناراحتی و نگرانی ندارد. همه چیز به دست اوست. حاضر است و می تواند. خودش فرموده است: از من بخواهید تا بدهم: (وَ اسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْء عَلِیماً.) (نساء: 32) ولی گاهی سختی های زندگی چنان آدم را مأیوس می کند که یادش می رود خدایی هم هست و می تواند کاری بکند; جوری که اگر به او تذکر هم بدهند به دلش نمی نشیند. افسردگی آن جور بر او غالب می شود که حال این را هم ندارد که سراغ خدا برود، و این خیلی بد است!
آدم باید تمرین کند، از همان سختی های کوچک که برایش پیش می آید، فوراً پیش خدا برود; سرم درد می گیرد، بگویم خدایا! سرم درد می کند، از تو شفا می خواهم. گرسنه است، بگوید: خدایا! گرسنه ام. اگر از سختی های چیزهای کوچک این جور عادت کند، وقتی سختی های سنگین هم برایش پیش می آید خدا را فراموش نمی کند. پس «عِنْدَ تِلَاوَتِهِ بِرَحْمَتِی طَامِعاً.» وقتی بلایی بر تو نازل می شود به رحمت من طمع داشته باش! امیدوار باش! سراغ من بیا تا آن بلا را از تو رفع کنم.
نکته دیگری که این فقره دارد و برای همه ما می تواند آموزنده باشد، این است که می فرماید: «أَسْمِعْنِی لَذَاذَةَ التَّوْرَاةِ بِصَوْت خَاشِع حَزِین»; توراتی را که بر تو نازل کردم با صوت اندوهناک و حزین، با خشوع تلاوت کن تا لذتش را به من بشنوانی. «اَسمِعْنی»; یعنی دوست دارم صدای تو را که تورات می خوانی، بشنوم. ان شاءاللّه ما توفیق داشته باشیم قرآن تلاوت کنیم. اگر تورات حقیقی هم بود، خواندنش عیب نداشت، آن هم کتاب خداست. اما تورات حقیقی در دست ما نیست. اما اکنون ـ بحمد اللّه ـ بهترش را داریم. سعی کنیم قرآن را با صوت حزین تلاوت کنیم و با خشوع بخوانیم. حزن را ممکن است آدم به صورت تصنّعی ایجاد کند; جوری بخواند مثل اینکه غمناک است. این قابل تقلید است. آدم می تواند از صدای کسی که غمگین است تقلید کند تا صوتش صوت حزینی باشد. ولی این تنها کافی نیست; صوت حزینی که همراه با خشوع دل باشد برای خود انسان هم اثر دارد. آن وقت خدا می فرماید: من از شنیدن چنین صدایی لذت می برم. البته خدا منزّه است از اینکه از چیزی لذت ببرد و حالات گوناگون بر او عارض شود. اما معنایی که در این جور موارد باید به خدا نسبت داده شود یعنی: آنچه را خدا می پسندد. این آن قرائتی است که انسان کلام خدا را با صوت حزین همراه با خشوع دل تلات کند.
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 8، ص 42، روایت 8.

تبلیغات