آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

دین از مسائلى است که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده و همیشه در طول تاریخ، مورد نقد و بررسى و محل تضارب آراء وافکار قرار گرفته است. علل و عوامل بسیارى را، هر یک از اندیشمندان با عینک خاص خود، در پیدایش دین بر شمرده اند. عده اى دین را افیون توده ها دانسته و پیدایش آن را به جامعه نسبت داده اند، برخى دیگر، عامل جهل را در پیدایش دین مؤثر دانسته اند و در بین آنان، افرادى همانند راسل و ساموئل کنیک ترس را عامل پیدایش دین شمرده اند.
در این مقاله، سعى شده است تا ضمن بررسى نظریه ترس، صحّت و سقم این نظرات مورد توجه قرار گیرد.
بررسى واژه «ترس» و معادل هاى آن در انگلیسى
1ـ وحشت(Dread)
«وحشت،اصطلاحى که به اضطراب مربوط به یک موقعیتِ خطر خاص اطلاق مى شود. فروید در تحلیل خود از ماهیت اضطراب، اشاره مى کند که وحشت به عنوان واکنشى نسبت به احساس درماندگى در موقعیت تروماتیک پدید مى آید. بعدها با رشد "ایگو"، موقعیت درماندگى زمانى در آینده پیش بینى شده ویاموقعیت موجودتجربه اى تروماتیک را در گذشته به خاطر مى آورد. موقعیتى که علّت این پیش بینى و یادآورى است، "موقعیت خطر" نامیده مى شود.»1
2ـ ترس (Fear)
«ترس، حالت هیجانى در حضور یا پیش بینى محرّک مضر و خطرناک. تجربه ذهنى، از دلواپسى خفیف و احساس ناراحتى تا هول شدید فرق مى کند. همراهان جسمى و فیزیولوژیک ترس به طور عمده، از راه سلسله اعصاب اتونومیک و غدد درون ریز پدید مى آیند. افزایش فورى آدرنالین و افزایش بعدى کورتیزول پیدا مى شود. اتساع مردمک ها، انقباض عروق سطحى همراه با افزایش جریان خون، افزایش ضربان و برون ده قلبى، تعریق و لرزش ارگانیسم را براى واکنش گریز یا ستیز آماده مى سازد.
طبق فرمول بندى روان پویایى، تفکیک ترس و اضطراب از نظر روان شناسى قابل توجیه است (anxiety). چارلز داروین در سال 1893 توصیف روانى فیزیولوژیک زیر را در مورد ترس، که به وحشت مبدّل مى گردد، به عمل آورده است: قبل از ترس معمولاً حالت حیرت و شگفتى پیدا مى شود و رابطه آن ها به حدّى است که هر دو موجب تحریک آنى حس بینایى و یادگیرى مى گردند. در هر دو مورد، چشم ها و دهان بازمانده و ابروها به بالا کشیده مى شود. فرد وحشت زده ابتدا مثل مجسّمه اى بى حرکت مانده و نفس خود را در سینه حبس مى کند یا قامت خود را خم مى کند، انگار که به طور غریزى مى خواهد از نظر دیگران پنهان بماند. قلب سریعاً شروع به طپش کرده و خود را به دیواره قفسه سینه مى کوبد. اما در این که تپش قلب موجب کار مؤثرتر از معمول آن در ارسال خون به تمام نقاط بدن مى گردد، جاى تردید بسیار است; چون رنگ پوست فوراً مثل حالت ضعف، زرد و پریده مى گردد. در بعضى موارد، میل ناگهانى و غیر قابل کنترل براى فرارى شتاب زده و همراه با دستپاچگى پیدا مى شود و این میل چنان قوى است که جسورترین سربازان را ممکن است در وحشتى ناگهانى فرو برد.»2
ترس با احساس گناه(Fearguilty): «ترس با احساس گناه، اصطلاح "رادو" براى ترس از عواقب یک کار بد (یا تکانه هاى حرام). بنابراین، این نوع ترس از مشتقات ترس از وجدان است، یکى از ویژگى هاى بارز سندرم وسواسى است که در آن ترس گناه آلود با خشم سرکش بیمار به مقابله برخاسته و موجب فرونشانى خشم مى گردد. bsessive، atack3
ترس تکانشى: (Fear impulse) «ترس تکانشى، ترسى که در اندرون شخص و کم و بیش مستقیماً از منبع غریزى پدید مى آید. ترس تکانشى متضادّ ترس واقعى است که با یک شىء واقعى در محیط ارتباط دارد. ترس از تاریکى یک ترس واقعى است، اما ترس از کولاپس و مرگ در نهایت تندرستى،یک ترس تکانشى است.»4
ترس غیر منطقى از مردم (Anthropophobia Phobanthrepy) ترس غیر منطقى از مردم5 معادل (Phobia)«هراس. فوبى عبارت است از ترس شدید و رجعت کننده اى که دلیل منطقى براى آن نمى توان پیدا کرد. فوفوس (Phobos)نخستین بار، در لغت طبى دو هزار سال قبل در رم در تعریف hydrophobia(ترس از آب) که از علایم هارى قلمداد شده است، به کار رفت. هر چند این واژه تا قرن نوزدهم وارد روان پزشکى نشد، با این وجود، ترس فوبیک و رفتار فوبى در مقالات طبى پیش از آن بسیار دیده مى شود. بقراط به دو بیمار فوبیک اشاره کرده است که یکى، با شنیدن صداى نى دچار وحشت مى شد و دیگرى، از نزدیک شدن به کم عمق ترین چاله ها دچار هراس مى گردید. لغت فوبى در قرن نوزدهم، عمومیتى یافت و نخستین بار در سال 1848 در یک فرهنگ پزشکى (syphilophobia) به معناى "ترس شدید از سیفیلیس که منجر به حصول علایم خیالى بیمارى مى گردد". ظاهر شد.
از اواخر قرن نوزده، تضاد مداومى در ارتباط فوبى ها با سایر امراض روانى در مقالات طبى به چشم مى خورد. ژانه و کرپلین گاهى از فوبى ها و وسواس طورى صحبت مى کنند که گویى آن ها مترادف هم هستند. فوبى ها با ترس هاى معمولى از نظر شدت، طول مدت، غیر طبیعى بودن و ایجاد ناتوانى به خاطر امتناع از موقعیت هاى ایجاد کننده فوبى مشخص هستند. فوبى ها ممکن است منفرد یا متعدّد باشند. ترس از حیوانات احتمالاً شایع ترین نوع فوبى منفرد یا لااقل، شایع ترین نوعى است که مورد مطالعه قرار گرفته است.»6 حال به دو نوع دیگر از فوبى ها اشاره مى کنیم:
فوبى ساده (Phobia Simple): «فوبى ساده، DSM-III-R(راهنماى تشخیص و آمارى اختلالات روانى، جلد سوم، تجدید نظر شده): فوبى ساده طبقه ته مانده اى است که سایر انواع فوبى را، که شامل گذر هراس و فوبى اجتماعى نمى گردند، دربرمى گیرد. نمونه کلاسیک فوبى ساده ترس شدید و غیر منطقى از عنکبوت است. زن ها بیش تر از مردها مبتلا به فوبى ساده هستند. هراس از موش نمونه مشهور از این نوع فوبى در زن هاست. اشیا و موقعیت هاى زیر به ترتیب نزولى، شایع ترین انواع فوبى ساده را به وجود مى آورند: حیوانات، طوفان، بلندى، بیمارى، زخمى شدن و مرگ.»7
فوبى اجتماعى (Phobia Social): «فوبى اجتماعى، DSM-III-R (راهنماى تشخیص و آمارى اختلالات روانى، جلد سوم، تجدید نظر شده) فوبى اجتماعى را ترس از تحقیر شدن و شرمسارى در حضور دیگران تعریف مى کنند. این فوبى با گذر هراس از این نظر متفاوت است که در گذر هراس، شخص اهمیت آشکارى به واکنش سایرین نسبت به رفتار خود قایل نیست. فوبى هاى اجتماعى مشتمل است بر فوبى هاى مربوط به غذا خوردن در رستوران ها، دفع ادرار در توالت هاى عمومى (یا در CCU) صحبت در حضور جمع و اجراى برنامه موسیقى در حضور دیگران. طبق یک گزارش 3 تا 5 درصد مردم دچار فوبى اجتماعى هستند.»8
ترس ناگهانى(Fright): «ترس ناگهانى، وحشت، واکنش نسبت به خطرى غیر منتظره. به نظر فروید، (fright)حالتى است که شخص در صورت مواجه شدن با خطرى که آمادگى مقابله با آن را نداشته است، نشان مى دهد. در این جا بر جزء حیرت تاکید مى شود. جزء حیرت در واقع، این واکنش را هم از ترس و هم نگرانى تفکیک مى کند. نگرانى به حالتى اطلاق مى شود که شخص در آن منتظر وقوع خطر هست و خود را آماده مى سازد، هر چند منشأ دقیق خطر را نداند.
ترس مستلزم وجود یک شىء مشخص است که شخص از آن واهمه دارد. همچنین جزء حیرت یک عامل سببى اساسى در نوروز تروماتیک شمرده مى شود. نگرانى نمى تواند نوروز تروماتیک ایجاد کند. در نگرانى چیزى هست که شخص را در مقابل ترس ناگهانى و نوروز حاصل از آن حفظ مى کند. نگرانى شخص را در مقابل انبوه هیجان قریب الوقوع آماده مى سازد، در حالى که در ترس ناگهانى، ارگانیسم بى خبر مغلوب هیجان مى گردد.»9
اضطراب (Anxiety):
«اضطراب یک احساس منتشر، بسیار ناخوشایند و اغلب مبهم دلواپسى است که با یک یا چند مورد از احساس هاى جسمى همراه مى گردد; مثل احساس خالى شدن سر دل، تنگى قفسه سینه، تپش قلب، تعریق، سر درد، میل جبرى ناگهانى براى دفع ادرار، بى قرارى و میل براى حرکت نیز از علایم شایع است. اضطراب یک علامت هشداردهنده است، خبر از خطرى قریب الوقوع مى دهد و شخص را براى مقابله با تهدید آماده مى سازد. ترس، علامت هشداردهنده مشابه با خصوصیات زیر از اضطراب تفکیک مى شود: ترس واکنش به تهدیدى معلوم، خارجى، قطعى و از نظر منشأ بدون تعارض است. اضطراب واکنش در مقابل خطرى نامعلوم، درونى، مبهم و از نظر منشأ، همراه با تعارض است.
تفکیک بین ترس و اضطراب به طور اتّفاقى صورت گرفت. مترجمین اولیه آثار فروید، کلمه (angst) آلمانى را، که به معناى ترس است، «اضطراب» ترجمه کردند. فروید خود معمولاً این تفکیک را، که اضطراب با موضوعى سرکوب شده و ناخودآگاه مربوط است و ترس با موضوعى معلوم و خارجى، نادیده گرفته است. به وضوح، ترس نیز ممکن است به موضوعى ناخودآگاه سرکوب شده و درونى مربوط باشد که به شیئى در دنیاى خارج انتقال یافته است.»10
مفهوم «ترس» در اسلام
در بعضى از آیات، وعده ترس داده شده است; مثل «وَ اَمّا مَن خَافَ مَقامَ رَبِّه...» (نازعات: 40) این گونه آیات را چگونه باید معنا کرد؟ آیا خداى تعالى ـ العیاذباللّه ـ وجود ترسناکى است یا ترس در این جا معناى دیگرى دارد؟
«با مطالعه مختصر، ثابت مى شود خداوندى که در قرآن بیش از 114 بار رحمان و رحیم معرّفى شده، وجود مخوف و ترس آورى نمى تواند باشد و خوف و ترس در این جا به معناى خوف و ترس از عدم انجام تعهدات و مسؤولیت هاست و در واقع، سرچشمه خوف کیفیت و چگونگى اعمال مى باشد و طبیعى است وجود چنین خوفى علاوه بر این که، یک پوشش دفاعى در برابر گناه و طغیان و تجاوز است، نشانه احساس مسؤولیت و بیدارى وجدان مى باشد.
در آیه شریفه «اَمّا مَن خَاف مَقام رَبِّه و نَهىَ النَّفسَ عَنِ الهَوى،» خوف در این جا از مقام پروردگار، یعنى مقام عدالت او، که نتیجه اش مجازات متخلّفین است به عنوان، وسیله اى براى مبارزه با هواپرستى شمرده شده است. پس ترس در حقیقت از او نیست، بلکه از اجراى عدالت است.
در جاى دیگر مى فرماید: «ذلکَ لِمَن خافَ مَقامی و خَافَ وَعیدِ»(ابراهیم: 14); «فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خوفٌ عَلیهم و لا هُم یَحزنونَ.»(بقره: 38).
با توجه به آیات مذکور و آیات فراوان دیگر،روشن مى شودکه از نظر یک مسلمان، تنها عامل ترس و خوف «گناه و عدم انجام وظیفه» است. آن چنان که در نهج البلاغه از امیر مؤمنان(علیه السلام)نقل شده است: «و لا یَخافَنَّ الّا ذَنبَه»; جز از گناه نباید ترسید.11 و تعبیرات مربوط به خوف از پروردگار و تقوا و مانند آن به همین معناست.»12
بررسى نظریه ترس در پیدایش دین
عده اى بر این عقیده اند که هزاران سال پیش، بشر از ترس طوفان ها و رعد و برق هاى سهمگین و رگبارهاى شدید و گزند حیوانات بزرگ، که گاه طول بعضى از آن ها به چندین متر مى رسید، براى رهایى و نجات جان خود، به درون غارها پناه مى برد و یا با کندن حفره ها و گودال هایى در زیرزمین یا دامنه کوه ها براى خود پناهگاهى مطمئن ایجاد مى کرد.
با در نظر گرفتن این مطالب، گروهى از دانشمندان بر آن شده اند تا انگیزه گرایش انسان را به خدا مسائل نام برده بدانند. آنان مى گویند انسان هاى اولیه در برابر حوادث خطرناک طبیعت مثل طوفان ها، سیلاب ها، انفجارهاى آتشفشانى، رعد و برق هاى شدید و تکان دهنده قرار مى گرفتند و بسیار مى ترسیدند. آنان براى این که بر ترس خود در مقابل این حوادث ترسناک غلبه کنند، به دامان طبیعت پناه بردند و معتقد شدند که خدا یا خدایانى وجود دارند که آن ها را در برابر این حوادث حفظ مى کنند. یک مورّخ تاریخ ادیان مى نویسد:
«مذهب در بحبوحه خوف و بیم انسان اولیه، از آثار و مظاهر طبیعت ولادت یافته است; زیرا وى از نیروهایى از طبیعت که باعث خوشى یا بدبختى او مى گردیدند، واهمه داشت. از بیمارى و تاریکى، رعد و برق، طوفان و زلزله، سیل و خسوف و کسوف مى ترسید.»13
فروید نیز بر این عقیده است که علت گرایش انسان به خدا مسأله ترس است. وى معتقد است چهار عامل باعث ناراحتى و نگرانى انسان مى شود که عبارت اند از:
1ـ تمدّن: انسان امیال وخواسته هایى دارد که باید به ارضا و اقناع آن ها بپردازد، ولى تمدّن با ارائه دستورها و ممنوعیت هایى از ارضاى آن ها جلوگیرى کرده، باعث نگرانى و اضطراب بشر شده است.
2ـ مردم: افرادى که قوانین و ممنوعیت هاى تمدّن را رعایت نمى کنند، موجبات آزار و نگرانى شخص را فراهم مى آورند.
3ـ طبیعت: مهم ترین عاملى که باعث نگرانى انسان است، طبیعت و حوادث ناشى از آن مى باشد; چرا که در طبیعت، نیروهاى سرکش و ناآرامى وجود دارد که موجبات هزاران گونه ترس و دلهره را در افراد ایجاد مى کند. زمین لرزه هاى ناگهانى که هزاران خانه را ویران مى سازد و تمام تلاش هاى انسان را در دل خاک پنهان مى کند، آسمانى که مى غرّد و با بارش هاى ناگهانى خود کِشته هاى انسانى را درو مى کند. طوفان هاى ترسناکى که همه چیز را درهم مى کوبد، بیمارى هایى که انسان را در بستر انداخته و امان بر پا ایستادن را از او مى گیرد، این ها همه از عواملى است که انسان را دچار ترس و نگرانى مى سازند.
4ـ معماى مرگ: انسان بر حسب حبّ ذات، به زیستن علاقه دارد و شبانه روز تلاش مى کند تا زندگى خود را در مقابل حوادث و ناامنى ها حفظ نماید. اما با وجود تمام این تلاش ها، با یک مشکل بزرگ روبه روست: چگونه از عهده حل معماى مرگ برآید؟ به عبارت دیگر، بشر از یک سو، به زیستن علاقه دارد و از سوى دیگر، ناگزیر از تسلیم به مرگ است واین تضّاد درونى انسان را به سوى اضطراب و نگرانى مى کشاند.
حال ببینیم واکنش انسان در برابر این عوامل چگونه است و چه مى کند؟ واکنش انسان در برابر دو عامل اول و دوم روشن است; یعنى او با اظهار کینه و دشمنى نسبت به افراد و تمدّن و سازمان هاى آن، نگرانى هاى خود را از بین مى برد. اما مشکل اصلى بشر حوادث طبیعت و معمّاى مرگ است. انسان هاى اولیه چون نتوانستند حوادث طبیعت و معمّاى مرگ را به گونه اى عملى توجیه کنند، به این نتیجه رسیدند که طبیعت را مانند خود بسازند; یعنى همان امیال و عواطفى را که در خود سراغ دارند به طبیعت نسبت دهند; طبیعت را مملوّ از امیالى مثل مهر و محبّت، خشم و نفرت، نیازهاى جنسى و مانند آن بدانند تا به وسیله این ها مشکل طبیعت و معمّاى مرگ حل گردد.
معمّاى مرگ از این نظر حل شود که مرگ را روى دادى قهرى بدانند که به وسیله اهریمنان و شیاطین و ارواح نادیدنى به سراغ انسان مى آید.
انسان اولیه گمان مى کرد در هنگام بروز حوادث طبیعى، خداى زمین یا خداى دریا چنین حوادثى را ایجاد کرده است. اگر چه بشر با این تعلیل ها هرگز موفق نشد نیروهاى مرموز طبیعت و مرگ را تسخیر نماید، اما شکى نیست که این تعلیل آرامش روحى خاصّى به بشر مى بخشد; چون پس از آن هر حادثه اى که براى انسان پیش مى آید، سلاحى در دست دارد تا به وسیله آن نیروهاى طبیعى را تا سر حدّ امکان آرام نماید; یعنى با نیایش خدایان و قربانى و نذر و نیاز به درگاهشان آن ها را بر آن مى دارد تا در برابر خطراتى که پیش مى آید، وى را محفوظ دارند.
این نکته را باید در نظر داشت که اگر انسان به تعلیل حوادث مى پردازد، صرفاً براى رفع اضطراب ها و نگرانى هایى است که بر اثر روى دادهاى ناگوار طبیعت و معمّاى مرگ براى انسان به وجود آمده است، نه به دلیل شناسایى آن ها ـ به گونه اى که در نظریه جهل مطرح شده است.
طبق نظر فروید، نه تنها در دوران اولیه تاریخ، انگیزه گرایش انسان به خدا مسأله ترس بوده، بلکه امروزه نیز این نظریه به قوّت خود باقى است; زیرا انسان موجودى است تاریخى و عناصر موجود در گذشته توسط نسل هاى زیادى به انسان کنونى منتقل شده است.
برتراند راسل (Berttrand Russell): نیز معتقد است که علت گرایش انسان به مذهب مسأله ترس است. وقتى یکى از خبرنگاران به نام وایت مى پرسد: «علت این که در طى قرون، بشر آن چنان که نمودار است، خواستار مذهب بوده است، چیست؟»، راسل مسأله ترس را توسعه داده، چنین مى گوید: «من اصولاً فکر مى کنم که علت این خواستارى ترس بوده است; چون بشر تا حدّى خود را ناتوان مى بیند. و سه عامل است که موجبات ترس او را فراهم مى آورد: یکى طبیعت است که به وسیله صاعقه به او ضربه مى زند یا به وسیله زلزله او را در کام خود فرو مى برد. دیگر از عوامل ترس، عامل خود انسان است که مى تواند هم نوعان خود را به وسیله جنگ تلف کند. عامل سوم، که ارتباط زیادى با مذهب دارد شهوات شدید او هستند که مى توانند به انسان صدماتى وارد کنند و آن ها در لحظات آرامش زندگى از آنچه از دست داده اند پشیمان مى شوند و مذهب موجب مى شود که تعدیلى در ترس و وحشت، آن ها به عمل آید.»14
در جایى دیگر راسل مى گوید: «فکر مى کنم که دین به طور آغازین و اساسى، بر بنیاد ترس استوار شده است; از جهتى ترس از چیزهایى ناشناخته و از جهت دیگر، همان طور که گفتم، میل به داشتن برادر مهربان بزرگ ترى که در دردسرها و نزاع ها به طرف دارى از انسان قیام کند. ترس بنیاد همه چیز است; ترس از چیزهاى رمزآمیز، ترس از مرگ. ترس خاستگاه بیدادگرى است و شگفت آمیز نیست که بیدادگرى و دین پا به پاى هم پیش آمده اند; زیرا ترس بنیاد هر دوست.
ما تازه به شناسایى چیزهاى جهان آغاز کرده ایم و به یارى علم، که قدم به قدم راه خود را بر خلاف کلیساى مسیحیت و بر ضد تمام مفهوم هاى کهنه گشاده است، سرچیرگى بر آن ها داریم. علم مى تواند براى غلبه بر این ترس دشمن کیش، که نسل هاى بى شمار انسان با آن زیسته است، کمک کند. علم مى تواند و فکر مى کنم که دل ما نیز مى تواند به ما بیاموزد که درصدد جستوجوى پشتیبان تصورى در این سو و آن سو برنیایم و از آسمان چشم کمک نداشته باشیم، بلکه به کوشش هاى زمینى خود چشم داشته باشیم تا این که جهان را به رغم موانعى که کلیساها درقرون بى شمار ایجاد کرده اند، شایسته زیستن بکنیم.»15
علت اساسى پیدایش ترس
روان شناسان عقیده دارند که منشأ ترس خطرى است که براى شخص ایجاد مى شود. به عبارت دیگر، «ترس ناشى از احتمال آزار رسیدن است.»16 به عنوان مثال، نگرانى از تهدید زندگى یکى از خطراتى است که باعث ترس در انسان مى شود.
دکتر سیاسى مى گوید: «ترس در صورتى عارض مى شودکه شخص، خطرى را (از فرو شدن سوزن در پوست بدن گرفته تا ناخوشى سخت و خطر مرگ...) احساس کند و حالت دفاعى به خود بگیرد.»17
پل فولکیه نیز درباره ترس چنین مى گوید: «ترس عبارت از واکنش هیجانى است که بر اثر تجسم یک ضرر قریب الوقوع دست مى دهد.»18
به طور کلّى دو عامل منشأ ترس است: یکى ناآگاهى و دیگرى ناتوانایى روحى. مهم ترین عامل ترس بشر ناآگاهى است. انسان در مقابل بسیارى از چیزهایى که نمى شناسد احساس ترس مى کند و به همین دلیل است که هر چه آگاهى انسان نسبت به چیزهاى مجهول بیش تر شود، ترس او نیز کم مى گردد; مثلاً، انسانى که بیمار شده است و علت آن را نمى داند، همیشه دچار غم و اندوه است; زیرا احتمال چندین نوع مرض را، که احتمالاً غیر قابل علاج نیز هستند، مى دهد، ولى وقتى این فرد به پزشک مراجعه مى کند و علت بیمارى خود را مى فهمد و یقین مى کند که بیمارى مهمى نیست، ترس و اندوه وى نیز از بین مى رود. از این جاست که روان شناسان مى گویند: شدت ترس در انسان هاى بى فرهنگ و ناآگاه بیش تر از ترس در افراد بافرهنگ است. انسان بى فرهنگ چون آگاهى ندارد، از موهوماتى مثل دیو یا ارواح سرگردان مى ترسد و حال آن که انسان بافرهنگ چون مى داند دیو و اشباح سرگردان وجود ندارند، ترس و دلهره اى به خود راه نمى دهد.
عامل دوم ترس، ناتوانى روحى است; یعنى اگر کسى به بعضى از عوارض و بیمارى هاى روانى دچار شود، دل هره و اضطراب خواهدداشت.براى مثال،افرادى که از تاریکى شب مى ترسند، کسانى هستند که در کودکى، دچار عارضه روحى شده اند و آن عارضه در ضمیر ناخودآگاه آن ها باقى مانده است. ولى کسانى که داراى روحیه اى قوى وسلامت روانى هستندنه تنهاازتاریکى نمى ترسند، بلکه در برابر بسیارى از خطرات نیز ترس به خود راه نمى دهند.
به طور خلاصه، باید گفت: اگر شخص نسبت به چیزهایى که زندگى او را تهدید مى کند آگاهى کافى داشته باشد و یا از هر گونه بیمارى روحى در امان بماند، هرگز دچار ترس و دلهره نخواهد شد.
اگر در این فرضیه با دقت نگاه کنیم، مى بینیم که گرایش به خدا به عنوان معلول در نظر گرفته شده و علّت آن ترس ذکر گردیده است. با در نظر گرفتن این اصل، که اگر علت از بین برود، معلول نیز از میان مى رود، باید تا به حال اثرى از ایمان به خدا و مذهب باقى نمانده باشد. به عبارت دیگر، اگر شخصى هیچ گونه ترسى نداشته باشد، پس باید به خدا هم ایمان نداشته باشد یا اگر فردى از برخى چیزها مى ترسیده و به دلیل آگاهى یا توانایى روحى، ترس او از بین رفته است، حال باید اثرى از گرایش به خدا در وى وجود نداشته باشد، در صورتى که همیشه خلاف این دیده شده است. چه بسا افرادى که هرگز ترس و هراسى نداشته اند، ولى از ایمان و اعتقاد محکمى نسبت به خدا برخوردار بوده اند. اصولاً اگر این نظریه درست بود، مى بایست در زمان معاصر، که بشر هیچ ترسى و هراسى نسبت به بسیارى از حوادث و رویدادهاى طبیعى ندارد، اثرى از گرایش به خدا وجود نداشته باشد.
انتقادى که به طرف داران نظریه ترس وارد شده این است که چرا انسان نخستین هنگام ترس و وحشت از عوامل طبیعى، به دامان خدا و ماوراءالطبیعیه پناه برده است؟ چرا تا جایى که امکان داشت، کوشش نکرد تا با حادثه ها مبارزه کند و بر آن ها چیره شود؟ چرا انسان هنگام روبه رو شدن با ترس و هراس، مثل حیوانات پابه فرار نگذاشت تا در اندیشه خدا و مذهب فرو نرود و از عالمى دیگر کمک نگیرد؟ مگر حیوانات در موقع ترس به دامان ماوراء الطبیعه پناه مى برند؟ آیا این که انسان در این شرایط بدون آن که به عوامل دیگر پناه برد، به سمت خدا حرکت مى کند و از او کمک مى جوید، نشان دهنده وجود فطرت خدایى در انسان نیست که در این شرایط بروز مى کند و خود را نشان مى دهد؟
به بیان دیگر، یکى از اشتباهاتى که طرف داران مسأله ترس درباره انگیزه گرایش انسان به خدا بدان دچار شده اند، این است که معلول یا فایده و نتیجه را به جاى علت گرفته اند; چون اگر انسان هاى نخستین هنگام ترس متوجه خدا و مذهب مى شدند، به این دلیل بود که از این راه به آرامش روحى و روانى مى رسیدند، نه این که بدون هیچ مقدمه اى بر اثر ترس از قواى طبیعى یا مرگ، یکباره به یاد و فکر خدا افتاده باشند. به عبارت دیگر، گرایش به خدا بر این مسأله مقدم بوده و توجه افراد در زمان ترس و وحشت به دلیل رسیدن به آرامش روانى بوده که مؤّخر بر اعتقاد به خداست. بنابراین، رسیدن به آرامش روانى در هنگام ترس و اضطراب فایده مذهب است، نه علت گرایش به آن.
توضیح آن که ایمان به خدا مانند دم مسیحایى است که در بسیارى از مواقع موجب آرامش روحى و فکرى انسان مى شود; چون انسان معتقد به خدا مى تواند با تکیه به خدا، بسیارى از ناملایماتى که غالباً در آن ها اختیارى ندارد، تحمل کند. شداید و مصایب و اندیشه فنا و ناآگاهى به معمّاى هستى از عوامل مهم اضطراب است و نگرانى است که مذهب در تخفیف آن ها نقش مؤثرى ایفا مى کند. مذهب، مصیبت هاى گوناگون مثل مرگ و میر عزیران و یاران را با در نظر گرفتن مشیّت الهى که بر مصلحت خاص استوار است، تخفیف داده و موجب آرامش روحى مى گردد.
دومین عامل نگرانى را، که اندیشه فناست، مذهب با در نظر گرفتن بقاى روح و عدم فناى مطلق حل کرده و موجب تسلى خاطر مى گردد.
سومین عالم اضطراب و نگرانى مادیگرى بى حدّ و حصر و یکنواخت بودن زندگى است که اعتقاد به خدا با تعالیم ویژه اخلاقى، که پشتوانه مذهبى دارد، موجب آرامش روحى مى گردد.
البته، باید توجه داشت آرامشى را که مذهب مى دهد، همراه با سلب مسؤولیت و تسلیم شدن به هر ظلم و ستمى نیست، بلکه همراه با مسؤولیت فردى و اجتماعى است. به همین دلیل، اگر مذهب به طور صحیح پیاده شود، عامل مهمى براى دفع نگرانى ها و اضطراب هاست.
خلاصه آن که اگر انسان در هنگام ترس، به دامان خدا یا خدایان دست مى زده است، به این دلیل نبوده که با اعتقاد خود آن حوادث و روى دادهاى طبیعى را تعدیل کند و بگوید عامل این حوداث خدا یا خدایان هستند، بلکه او قبلاً هم ایمان داشته و در زمان بروز حوادث، به درگاه خدا دعا و راز و نیاز مى کرده تا به آرامش روحى برسد. بنابراین، اشکال از این جا شروع شده که معلول یا نتیجه را ـ یعنى آرامش در پرتو ایمان به خدا ـ به جاى علت گرفته اند.
نکته جالب توجه این که راسل نیز همین خطا را مرتکب شده و ترس را عامل گرایش به خدا شمرده است. او خدا را به منزله پناهگاهى تلقى کرده که بشر در سایه وجود او آرامش از دست رفته را باز مى یابد;مى گوید:«انسانیت درخطرزوال است و اکنون هراس همچون روزگاران گذشته، انسان ها را متمایل ساخته تا در وجود خدا به جستوجوى پناهگاهى برخیزند.»19
انیشتین (Einstein) در بحث از این فرضیه، بیان جالبى دارد; او مى گوید: انگیزه گرایش به خدا و مذهب در عده اى از افراد، که داراى رشد عقلى کافى نیستند، ممکن است مسأله ترس بوده باشد. ولى افرادى نیز هستند که از تفکرات عمیقى برخوردارند و گرایش آن ها نسبت به خدا بر اثر ترس و هراس نبوده است. وى چنین مى نویسد: «پس آن، چه احساس و احتیاجى است که بشر را به مذهب و احساس مذهبى ـ به معناى وسیع کلمه ـ رهبرى نموده است؟ با کمى دقت، معلوم مى گردد که هیجانات و احساسات موجد مذهب بسیار مختلف و متفاوت اند.
براى یک انسان ابتدایى، ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانوران وحشى، ترس از مرض ایجادکننده زمینه مذهبى است. فکر محدود و عدم رشد عقلى انسان بدوى براى خود موجودات کمابیش مى سازد که این موجودات را به دست و فکر خود مى سازد و بعد از این آفریدن، به این فکر مى افتد که چگونه از خشم آن ها جلو بگیرد و چه طور بر سر لطفشان آورد. این مسأله هم با انجام اعمالى مخصوص و گذراندن قربانى ها وتقدیم هدایایى حل مى شود. این رسوم از نسلى به نسل دیگر مى رسد، بر وفق شرایط زمان و مکان تغییراتى مى یابد و گاهى تعدیل مى شود تا بیش تر با زندگى بشر فانى توافق داشته باشد... ولى فراموش نشود که در این بین، عده قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مى شود که یک معناى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافته اند که به واقع، داراى خصایص و مشخصات بسیار عالى و تفکرات عمیق و معقول بوده، به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند. اما یک عقیده و مذهبى ثالث بدون استثنا، در بین همه وجود دارد، گرچه با شکل خالص در هیچ کدام یافت نمى شود، من آن را «احساس مذهبى آفرینش یا وجود» مى دانم. بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که به طور کامل فاقد آن است توضیح دهم، به خصوص که در این جا دیگر بحثى از آن خدا، که با اشکال مختلفه تظاهر مى کند، نیست.
در این مذهب، فرد کوچکى آمال و هدف هاى بشر و عظمت و جلالى را که در ماوراى امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر مى نماید، حس مى کند.»20
بنابراین، با توجه به این که عده کمى بر اثر عامل ترس به خدا و دین گرایش پیدا کرده اند، این مسأله نمى تواند ترس را علت اصلى گرایش به دین قرار دهد.21
روبرتسون اسمیت (Robertson Smith)درباره مذهب چنین مى گوید: «مذهب عبارت از یک ترس مبهم از قواى نامرئى نیست، بلکه رابطه کلیّه افراد یک جامعه با قدرتى که نیکى جامعه را مى خواهد و حافظ نوامیس نظم اخلاقى آن است، مى باشد.»22
وقتى از برتراند راسل سؤال مى شود که چرا در قرون گذشته بشر به مذهب احتیاج پیدا کرده است، چنین جواب مى دهد: «گمان مى کنم منشأ مذهب قبل از هر چیز دیگر، ترس و وحشت باشد. انسان خود را بى نهایت ناتوان احساس مى کند و علّت اصلى وحشت او سه عامل است:
اولاً، بلایى است که طبیعت مى تواند بر سرش بیاورد; مثلاً، به وسیله رعد او را به هلاکت رساند یا در اثر زمین لرزه در اعماق زمین مدفون شود.
ثانیاً، آسیبى است که ابناى نوع خودش مى توانند به او برسانند، مثلاً، در میدان جنگ او را بکشند.
عامل سوم که به مذهب بستگى پیدا مى کند، عبارت از اعمالى است که شهوات ویژه انسان به هنگام غلیان و شدت مى توانند او را به انجام آن ها وادار کنند. البته انسان به خوبى مى داند که پس از اعاده آرامش، از این که چنین اعمالى انجام داده است، متأسف خواهد شد. این ها علل اصلى ترس و وحشتى است که اکثریت مردم به آن دچارند. مذهب از شدت این خوف و ناراحتى مى کاهد.»23
ویل دورانت راجع به سرچشمه هاى دین مى گوید: «همان گونه که لوکرتیوس، حکیم رومى، گفته، ترس نخستین مادر خدایان است و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهم ترى دارد. حیات انسان اولیه در میان هزاران مخاطره قرار داشته و کم اتفاق مى افتاده است که کسى با مرگ طبیعى بمیرد، پیش از آن که به پیرى برسد. بیش تر مردم در نتیجه حمله هاى متجاوزانه دیگران یا بیمارى هاى مهلک از دنیا مى رفته اند. به همین دلیل بود که انسان اولیه نمى توانست باور کند که مرگ یک حادثه و نمود طبیعى است و به همین دلیل، همیشه براى آن علتى فوق طبیعى تصور مى کرد.
در اساطیر ساکنان جزیره بریتانیاى جدید، چنین است که مرگ نتیجه اشتباهى از خدایان است: کامبینانا خداى خیر به برادر احمق خود، کورووا، گفت: «به زمین فرود آى و به مردم بگوى تا از پوست خود درآیند و از مرگ رهایى یابند. پس از آن به ماران بگوى که از امروز مرگ آن ها حتمى است.» ولى کورووا اشتباه کرد و سرّ جاودانى را به ماران گفت و خبر مرگ را به انسان رسانید.24
بسیارى از قبایل چنین مى پندارند که مرگ نتیجه جمع شدن و کوچک شدن پوست است و اگر انسان توانست پوست خود را عوض کند جاودانه و زنده مى ماند.
ترس از مرگ و احساس شگفتى از حوادثى که بر حسب تصادف ایجاد مى شود یا انسان نمى تواند علت آن ها را درک کند و امید به کمک خدایان و شکرگذارى درمقابل خوش بختى هایى که براى انسان حاصل مى شده، همه عواملى بوده که اعتقادات دینى را سبب شده است. آنچه بیش تر مایه تعجّب انسان مى شده و در نظر وى اسرارآمیز جلوه مى کرده مسائل مربوط به جنس، خواب دیدن و تأثیر موجودات سماوى بر روى زمین و انسان بوده است. انسان اولیه از این که در خواب، اشباحى به نظرش مى رسید، به خصوص وقتى اشباح کسانى که به یقین مى دانست مرده و از دنیا رفته اند، در خواب بر او تجلّى مى کردند سخت در اندیشه و شگفتى فرو مى رفت و دچار ترس و وحشت مى شد. او مردگان خود را با دست خود در خاک مى گذاشت تا از بازگشت آنان در امان بماند; همراه مرده غذا و احتیاجات دیگر وى را داخل گور مى کرد که نیازى به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شرّ او در امان بمانند; گاهى وارث مرده خانه اى را که مرگ در آن رخ داده بود براى مرده مى گذاشت و از آن جا نقل مکان مى کرد; در بعضى از جاها، انسان اولیه در دیوار خانه سوراخى مى کرد و مرده را از آن جا بیرون مى برد و سه دور با سرعت دورِ خانه مى گرداند و از آن جا دور مى کرد و به خاک مى سپرد، به این امید که روح راه بازگشت به خانه را گم کند و نتواند هرگز به آن جا بازگردد. نظیر چنین حوادثى، انسان اولیه را به این فکر انداخت که هر موجود زنده اى باید روح یا نیروى اسرارآمیز دیگرى داشته باشد که در هنگام بیمارى یا خواب یا مرگ از بدن او خارج شود.
در کتاب اوپانیشادها از کتاب هاى هندى قدیم چنین آمده است:«هرگزشخص خوابیده را به سختى از خواب بیدار نکنید; چه ممکن است روح راه بازگشت به بدن را گم کند، که چاره آن بسیار دشوار است.»25
نه تنها انسان داراى روح است، بلکه هر چیز براى خود روح خاصّى دارد. جهان خارجى مرده و بى احساس نیست، بلکه موجودى است که کاملاً نشاط زندگى در آن جریان دارد. فلاسفه قدیم مى گفتند: اگر چنین نباشد بسیارى از نمودهاى طبیعت از قبیل حرکت خورشید، صاعقه هاى مرگبار و زمزمه درختان غیر قابل تعبیر مى ماند. از این رو، انسان اشیا را بدون شخصیت و مجرّد در نظر نمى گرفت; براى آن ها شخصیتى قایل بود. به عبارت دیگر، دین پیش از فلسفه بر روى زمین طلوع کرده است. جان بخشى به اشیا از جنبه شاعرانه دین و جنبه دینى شعر سرچشمه مى گیرد. ساده ترین شکل این تصوّر درسگى قابل مشاهده است که وقتى برگى با حرکت خفیف باد در مقابل او، روى زمین به پیش مى رود، با دهشت به آن مى نگرد; گویى چنان مى پندارد که روحى آن را به جنبش درآورده است. عالى ترین درجه این تصوّر همان است که شاعرى هنگام سرودن قصیده اى آشکار مى سازد. به نظر انسان اولیه و در نظر شاعران سراسر روزگار، کوه ها، رودخانه ها، سنگ ها، درختان، ستارگان، خورشید، ماه و آسمان، همه چیزهاى مقدّسى هستند و مظهر خارجى نفوسى باطنى و غیرمریى مى باشند.
نزد یونانیان قدیم، خداى آسمان خدایى به نام اورانوس بوده است. ماه خدایى دیگر به نام سلفه، زمین خدایى به نام گئا، دریا خدایى به نام پوسیدون و جنگل ها خدایى به نام پان داشته است. در نظر طوایف ژرمن قدیم، جنگل ها پر بوده است از جنیّان و پریان و غولان و شیاطین و جادوان. اثر این موجودات خیالى را در موسیقى «واگنر» و نمایشنامه هاى «ایسبن» مى توان به خوبى مشاهده کرد.
کشاورزان ساده دل ایرلندى هنوز به جنّ و پرى عقیده دارند و شاعران و نویسندگان ایرلندى این اعتقادات را در آثار خود رعایت مى کنند. در این طرز تصور روحانى نسبت به اشیا، زیبایى و حکمت خاصّى وجود دارد; چنان که گویى انسان دوست دارد که با اشیا نیز مانند موجودات جان دار معامله کند.
یکى از نویسندگان بسیار حسّاس معاصر، طبیعت را براى روح حسّاس چنین تعریف مى کند:«طبیعت درصورت کلى خود، به شکل مجموعه بزرگى از موجودات زنده مشخصى از یکدیگر جلوه گر مى شود که حیات در بعضى از آن ها آشکار است و در برخى دیگر پنهان. در همه آن ها، عنصر روحانى و عنصر مادى ـ هر دو ـ موجود است و همین آمیزش روح و ماده است که سرّ عمیق وجود را تشکیل مى دهد. عالم پر از خداست! از هر ستاره و از هر تخته سنگ وجودى تجلّى مى کند و ما را به دریافت نیروهاى فراوانى که با نیروهاى خدایى شباهت دارد، موفق مى سازد. بعضى از این ها نیرومند است و بعضى دیگر ناتوان; پاره اى باشکوه است و پاره اى ناچیز. ولى همه چیز در میان آسمان و زمین به طرف یک مقصد اسرارآمیز حرکت مى کند.»26
با توجه به مطالب مذکور، باید توجه داشت که دین به عنوان اعتقاد به غیب به صورت یک نیروى غریزى و فطرى از ابتداى خلقت در اندیشه بشر وجود داشته است و شاید بتوان گفت که نخستین تفکرات فلسفى بشر این بوده که از کجا آمده و به کجا خواهد رفت. در میان انسان هاى ماقبل تاریخ هم نوعى اعتقاد به رستاخیز و زندگى پس از مرگ وجود داشته که وجود ملزومات شخصى کشف شده در گورهاى آن دوران، دلیل این ادعاست.
در هر مرحله از مراحل تمدن بشرى، دغدغه دین دارى در مغز انسان وجود داشته است، همان گونه که در عصر حاضر نیز علوم طبیعى با همه بسط و انتشارش نتوانسته عطش حقیقت جویى بشر را برطرف کند و انسان متمدّن را از دایره ایمان خارج سازد، بلکه به عکس بسیارى از دانشمندان جهان مثل انیشتین، پیشرفت علمى اش موجب شد که دین دارى و ایمان به خدا در او تقویت گردد. خلاصه آن که تا زمانى که انسان در کره خاکى وجود دارد، غریزه دین دارى نیز همچون غریزه تشنگى در نهاد او خواهد بود. گرچه بعضى از دانشمندان اروپایى در قرون اخیر علت دین دارى را عواملى همچون ترس، جهل و نیاز دانسته اند، اما این گونه نظریه ها چندان طرف دارى پیدا نکرده و از همان ابتدا کاملاً بى ارزش بوده است، زیرا نه هر ترسوترى مؤمن تر است و نه هر جاهلى دین دارتر، بلکه عکس آن غالباً صادق است. مى فرماید: «فَاَقِم وَجهکَ لِلّدینِ حَنیفاً فِطرةَ اللّهِ التّی فَطَرالنَّاسَ عَلیها»(روم: 30)27
نتیجه گیرى
همان گونه که اشاره شد، فرضیه ترس در پیدایش دین در نوشته هاى جامعه شناسان، مادیگرا دیده مى شود. در بررسى سخنان ویل دورانت، راسل و ساموئیل کینگ و فرضیات آنان، ملاحظاتى وجود دارد که نباید آن ها را از نظر دور داشت. ما هر قدر به این فرضیه ها و ابداع کنندگان آن ها خوش بین باشیم، باز نمى توانیم این حقیقت را انکار کنیم که هیچ یک از آن ها توانایى و جرأت آن را ندارند که فرضیه خود را به عنوان یک موضوع قطعى و اثبات شده تلقّى و ابراز کنند، بلکه از نظر تجزیه و تحلیل هاى مادى، در نهایت به همان مى رسند که ساموئل کینگ اظهار داشته است:
«منبع مذهب مستور از اسرار است از میان نظریه هاى بى شمار دانشمندان در این خصوص; برخى منطقى تر از دیگران به نظر مى رسد، ولى حتى بهترین این نظریه ها از لحاظ ثبات علمى محل ایراد است و از دایره تصور منطقى خارج نیست و به همین جهت، جامعه شناسان پیرامون منبع مذهب اختلاف نظرشدیدى دارند.»28
همان گونه که ملاحظه مى شود، او این فرضیه ها را صرفاً یک سلسله تصوّرات و نه تصدیقات اثبات شده معرفى مى کند. علاوه بر این، غالب این فرضیه ها ـ در تحلیل نهایى ـ حتى چندان منطقى هم نمى توانند باشند. گویا طرف داران این نظریه، همگى درباره «فقدان ریشه فوق طبیعى براى مذهب» با هم توافق کرده و متعهد شده اند که مذهب را ساخته فکر بشر و چهره اى از خواسته ها وامیال و غرایز درونى او بدانند، با این که در حقیقت، هیچ گونه دلیل براى انکار ریشه ماوراى طبیعى مذهب در دست ندارند. بنابراین، اساس فرضیه هاى خود را بر یک موضوع کاملاً مشکوک بنا نهاده اند.
ممکن است وجود خرافات و مسائل ضد علمى در برخى مذاهب، آن ها را بر این کار تشجیع کرده باشد، ولى به واقع، نفوذ خرافات و عقاید غیر منطقى منحصر به مسائل مذهبى نیست، بسیارى از علوم نیز پیش از کشف و معرفى لازم، با چنان مطالبى آمیخته بوده است. کیست که افسانه هاى مربوط به «کیمیا» در علم شیمى را، که حتى نام آن از ماده «کیمیا» گرفته شده، نشنیده باشد؟ اما اگر ـ فى المثل ـ ما وجود کیمیا را مانند بسیارى از پژوهندگان علوم یک خرافه بدانیم، هرگز دلیل بر آن نخواهد شد که این حکم را به تمام مسائل شیمى سرایت دهیم.
عجیب تراین که بسیارى ازجامعه شناسان براى شناخت ریشه هاى مذهب، کار خود را از مطالعه مذاهب اقوام وحشى و نیمه وحشى شروع کرده اند و آن ها را الگوى یک مذهب اصیل و دست نخورده پنداشته اند، چنان که کینگ از دورکیم نقل مى کند که نام برده ضمن تلاش براى کشف منبع مذهب، توجه خود را بیش تر به تجزیه مذهب بومیان اولیه استرالیا، که به منزله کهن ترین جامعه بشرى به شمار مى روند، متمرکز ساخت;29 یعنى اقوامى که همه حقایق را بر اثر جهل با خرافات مى آمیزند! چه اشتباه بزرگى و چه گناهى نابخشودنى! درست مثل این که کسى بخواهد براى مطالعه درباره پزشکى اصیل، روى طرز درمان هاى آمیخته به هزارگونه اشتباه کارى در میان اقوام نیمه وحشى مطالعه کند!
اثر آرام بخشى مذهب در برابر عوامل ترس، چه ناشى از عوامل طبیعى و یا از هم نوع یا ترس از عواقب گناه باشد، قابل انکار نیست; چه این که مذهب پیش از هر چیز، بر توجه به مبدئى که قدرت وسیع و گسترده او به هیچ عامل ترسى یاراى مقاومت نمى دهد، بنا شده است و اتکاى بر او مى تواند انسان وحشت زده در برابر عوامل نابودکننده را به آرامش دعوت کند تابرترس خویش غلبه نموده و تسکین یابد.
آیه «فَاذِا رَکبِوُا فِى الفُلکِ دَعوُاللّهَ مُخلصینَ لَه الدّینَ فَلمّا نَجّاهُم اِلىَ البِرَّ اِذَا هُم یُشرکونَ» (عنکبوت: 65) روشنگر این حقیقت است که حتى مشرکان هنگام فرو رفتن در امواج ترس، که از کوچکى قدرت آن ها در برابر عظمت دریاى طوفان زده سرچشمه مى گرفت، با ایمان به اللّه و فراموش کردن بت ها، آرامش خود را باز مى یافتند تا چه رسد به مومنان که به مضمون آیه «اَلا اِنّ اَولیاءَ اللّهِ لاخوفٌ عَلیهم و لَا هُم یَحزنونَ» (یونس: 62) و آیه «وَ الّذینَ آمنُوا وَلم یَلبسُوا اِیمانَهم بِظُلمِ اولئکَ لَهُم الأَمنُ» (انعام: 83)، با اتّکا به قدرت لایزال الهى، ترس از غیر او براى آن ها مفهومى ندارد و با ایمان به جهان پس از مرگ و زندگى جاویدان رستاخیز، «مرگ»، که خوفناک ترین چهره را در میان عوامل ترس دارد، از «نقطه نابودى و فنا» به دریچه اى براى یک زندگى عالى تر و وسیع تر تبدیل مى گردد، به خصوص اگر در راه هدف مقدسى همچون «شهادت» صورت گیرد که در این صورت، کاملاً دوست داشتنى و افتخارآمیز خواهد بود و چه قهرمانى ها که همین عقیده مذهبى در طول تایخ بشر آفریده و هیچ کس نیست که بخش هایى از آن را نشنیده باشد.
به تعبیر دیگر، عقیده مذهبى مى تواند انسان را به یک موجود غیر قابل شکست در برابر عواملى، که حیات او را تهدید مى کند، تبدیل نماید و شعارش این شود: «قُل هَل تَربَّصونَ بِنا اِلّا اِحدىَ الحُسینینِ» (توبه: 52); درباره ما چه انتظارى دارید؟ کشتن یا کشته شدن در میدان جهاد ـ هر چه باشد ـ براى ما نیکى و پیروزى است.
آرى، این ها را نمى توان انکار کرد. ولى مجدّداً این بحث پیش مى آید که آیا این ها «اثر» است یا «انگیزه»، برکات مذهب است یا علل پیدایش آن، از نتایج است یا از اهداف و پایه گذاران این فرضیه ـ در حقیقت، هیچ گونه دلیلى بر اثبات احتمال دوم ندارند و سخنان آن ها ـ چنان که ملاحظه شد ـ از دایره ادعا فراتر نمى رود، همین قدر مى گویند که در مذهب این اثر وجود دارد، اما به چه دلیل عامل پیدایش بوده معلوم نیست. فى المثل، در بحث عامل پیدایش خواب، این فرضیه که عامل آن کم شدن جریان خون در مغز یا مسمومیت خون بر اثر بیدارى و کار مداوم است، از طرف دانشمندان فیزیولوژیست رد شده; زیرا مقارن وجود خواب چنین آثارى در انسان پیدا مى شود، ولى هیچ دلیلى بر انگیزه بودن آن براى پیدایش خواب در دست نیست.30
این مسأله را نباید انکار کرد که در میان مذاهب ساختگى و غیر اصیل، که نقش اصلى در آن ها بر عهده خرافات است، ترس هاى موهوم با مسائل مذهبى کاملاً آمیخته است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1و2و3ـ نصرالله پور افکارى، فرهنگ جامعه روان شناسى روان پزشکى و زمینه هاى وابسته، (انگلیسى، فارسى)، تهران، فرهنگ معاصر، 1373، ج 1، ص 452
4و5ـ6ـ همان، ج 1، ص 566/ ج 2، ص1124
7و8ـ همان، ج 2، ص 26 ـ 1125
9ـ10ـ همان، ج 1، ص 600 به نقل از: زیگموند فروید، وراء اصل لذت، بى تا/ ص 93
11ـ12ـ ناصر مکارم شیرازى، انگیزه پیدایش مذاهب، چاپ دوم، قم، هدف، ص 216، به نقل از: نهج البلاغه، کلمات قصار/ ص 214 ـ 216
13ـ عبداللّه نصرى، خدا در اندیشه بشر، تهران، دانشگاه علاّمه طباطبائى، 1373، ص 38، به نقل از: تاریخ و فلسفه مذاهب جهان، ص 4
14ـ همان، ص 40، به نقل از: توضیح و بررسى مصاحبه برتراند راسل ـ وایت، ص 157 و 158.
15ـ برتراند راسل، چرا مسیحى نیستم؟، ترجمه س. الف. س. طاهرى، انتشارات کتابخانه ملّى، 1349، ص 35 و 36
16ـ عبدالله نصرى، پیشین، ص 41 به نقل از: روان شناسى براى همه، ص 100
17ـ همان، ص 42 به نقل از: روان شناسى پرورشى، ص 208
18ـ همان، به نقل از: خلاصه فلسفه، ج 1: روان شناسى، ص 423
19ـ همان، ص 44، 43، به نقل از: برتراند راسل، چرا مسیحى نیستم؟، پیشین، ص 238
20ـ21ـ همان، ص 46، به نقل از: دنیایى که من مى بینم، ص 56 و 54/ ص47 ـ 37
22ـ همان، ص 47 به نقل از: ساموئل کینگ، جامعه شناسى، ص 129
23و24و25ـ برتراند راسل، جهانى که من مى شناسم، ترجمه روح الله عباسى، چاپ چهارم، تهران، شرکت سهامى سپهر، 2537، ص 28
26ـ ویل دورانت، تاریخ تمدّن (مشرق زمین; گاهواره تمدن)، ترجمه احمد آرام و دیگران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ج 1، ص 72
27ـ غلامعلى آریا، آشنایى با تاریخ ادیان، تهران، پایا، 1376، ص 15
28ـ ناصر مکارم شیرازى، پیشین، ص 210 ساموئل کینگ، جامعه شناسى، ص 99
29ـ همان، به نقل از: ساموئل کینگ،پیشین، ص 201
30ـ همان، به نقل از:...، خواب از نظر پاوف، فصل انتقاد از فرضیه هاى مختلف خواب، ص 21
سایر منابع
1ـ ساموئل کینگ، جامعه شناسى، ترجمه مشفق همدانى، تهران، سیمرغ، 1355
2ـ زیگموند فروید، توتم و تابو، ترجمه ایرج پورباقر، تهران، آسیا، 1362
3ـ عبدالله نصرى، انتظار بشر از دین (بررسى دیدگاه ها در دین شناسى معاصر)، تهران، مؤسسّه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، سال 1378
4ـ فضل الله کمپانى، ماهیت و منشأ دین، تهران، فراهانى، 1362
5ـ عباس آریانپور کاشانى، فرهنگ نشر فارسى به انگلیسى (یک جلدى)، تهران، امیر کبیر، 1373

تبلیغات