چکیده

متن

دیرزمانى است که پدیده ى تصوف در میان مسلمانان، تحت عنوان باطن گرایى در برابر شریعت عبادى و اخلاقى اسلام قد علم نموده و در قالب فرقه هاى متعدد و مختلف نه تنها باعث تفرقه در امت واحده ى اسلامى شده، بلکه امورى را به نام سرّ و مغز شریعت، که به اعتقاد خودشان هیچ ظاهر و دلیلى نه در قرآن و نه در روایات بر آنها دلالت ندارند، مطرح کرده و موجبات تحیّر و انحراف برخى مسلمانان را از مسیر مستقیم شریعت اسلام فراهم نموده اند.
در این قسمت مطالبى در معرفى یکى از فرقه هاى صوفیه، به نام «نعمت اللهیه گنابادیه» که توسط حجة الاسلام حسن اسدى ارائه شده، تقدیم مى گردد.
فرقه ى نعمت اللهیه گنابادیه چگونه به وجود آمده است و عقاید آن چیست؟
نعمت الله فرزند عبدالله، از اهالى سوریه، به سال 731 هـ ق به دنیا آمد. وى حدود هفت سال در مکه شاگرد شیخ عبدالله یافعى از صوفیان بزرگ اهل سنت بود و مقام و خرقه ى خلافت را نیز از وى دریافت کرد.[1]
شاه نعمت الله ولى که براساس برخى از باورها، خود را داراى مقام ولایت مى دانست،[2]بعد از مسافرت هاى متعدد، در نهایت خانقاه خود را در ماهان کرمان بنا نهاد، اما بعد از مرگ وى، اوضاع و احوال ایران سبب شد تا اقطاب سلسله ى نعمت اللهیه به هندوستان بروند; تا این که در اوایل دوره ى قاجار، شاه على رضا دکنى قطب سلسله ى نعمت اللهیه تصمیم گرفت این سلسله را در ایران احیا کند; از این رو دو تن از مشایخ مأذون خود را براى احیاى سلسله به ایران فرستاد[3] و بدین ترتیب سلسله ى نعمت اللهیه در ایران حیات مجدد یافت.
این سلسله هم چون دیگر سلسله هاى تصوّف دچار انشعابات گوناگون شد. این انشعابات یا به خاطر اختلاف در عقیده و تعالیم طریقتى بود و یا به خاطر قدرت طلبى و ریاست خواهى برخى مشایخ و اقطاب. سلسله هاى کوثریه، شمسیه، انجمن اخوت (صفى علیشاهیه)، مونس علیشاهیه (ذوالریاستین یا نوربخشیه) و بالاخره گنابادیه، انشعابات سلسله ى نعمت اللهیه هستند.[4] سلسله ى گنابادیه در نتیجه ى نزاع بر سر جانشینى رحمت علیشاه (متوفى 1278 هـ، ق) میان پیروان او به وجود آمد، به گونه اى که بعد از مرگ رحمت علیشاه سه نفر مدعى جانشینى او شدند:
1. حاج میرزا حسن صفى، ملقّب به صفى علیشاه (متوفى 1316 هـ، ق)، بنیان گذار سلسله ى صفى علیشاهیه;
2. حاج محمد حسن مجتهد، ملقّب به منوّرعلیشاه، بنیان گذار سلسله ى نوربخشیه;
3. حاج محمد کاظم تنباکوفروش اصفهانى، ملقب به سعادت علیشاه، بنیان گذار سلسله ى گنابادیه.[5]
سلسله ى گنابادیه نام هاى دیگرى نیز دارد; چون: نعمت اللهیه، طاووسیه، سلطان علیشاهیه،[6] رضویه، معروفیه،[7] و مهدویه.
سلسله ى گنابادیه از زمان تأسیس تاکنون هفت قطب داشته است:
1. حاج محمد کاظم اصفهانى (سعادت علیشاه);
2. حاج ملا سلطان محمد (سلطان علیشاه);
3. حاج ملا على (نور علیشاه);
4. حاج شیخ محمد حسن (صالح علیشاه);
5. حاج سلطان حسین تابنده (رضا علیشاه);
6. على تابنده (محبوب علیشاه);
7. نور على تابنده (مجذوب علیشاه).[8]
اعتقادات
سلسله ى گنابادیه علاوه بر اعتقادات عمومىِ سلسله هاى نعمت اللهیه داراى اعتقاداتى اختصاصى نیز هست که در ذیل به آنها اشاره مى کنیم.
الف) اعتقادات عمومى
1. اعتقاد به جدایى طریقت و شریعت:[9] یعنى اعتقاد به این که راه رسیدن به خداوند و مقامات بالاى عرفانى، غیر از آن راهى است که شریعت اسلام آورده است.
2. ادعاى الوهیت و ربوبیت: آنها (اقطاب) مدعى اند که افعالشان افعال خدا و احوالشان صفات خداوند است; نیز مدعى اند که برتر و بیرون از حدود و قوانین هستند و قانون هر چه باشد بر آنها حکم فرما نیست.[10]
3. ادعاى رسالت: آنها خود را مأذونین در طریقت مى دانند، بدین معنا که اجازه دارند طریقت و راه رسیدن به مقامات عرفانى را به کسانى که ظرفیت آن را دارند تعلیم دهند و نیز مدعى اند که دارنده ى چنین اجازه و مقامى حتماً داراى مقام دعوة النبوة (ولایت نبوى) نیز هست.[11]
4. یکسان دانستن همه ى ادیان (اعم از الهى و غیرالهى).[12]
5. نفى انتظار فرج: آنها مى گویند هر کس مرشد را بشناسد، حاجت به انتظار ظهور امام زمان(عج) ندارد.[13]
6. نفى مذهب: آنان مى گویند صوفى موحد است و موحد غیرمحدود است و مذهب در حد و محدود است و صوفى رو به بى حدى است; پس در مذهب نیست.[14]
7. اسقاط تکلیف: سلسله هاى نعمت اللهیه مدعى است که تنها راه رسیدن به یقین و حقیقت، طریقت (روش صوفیانه) است و کسى که به چنین مقامى برسد (به مقام یقین) دیگر تکلیفى ندارد.[15]
اما در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) راه رسیدن به یقین چنین معرفى شده است:
اسلام همان تسلیم در برابر حق است و تسلیم همان یقین، و یقین همان تصدیق، و تصدیق همان اقرار، و اقرار همان انجام وظایف است و انجام وظایف همان عقل.[16]
پس، در مدرسه ى اهل بیت(علیهم السلام) تنها راه رسیدن به یقین همان عمل به احکام شریعت اسلام است.
ب) اعتقادات اختصاصى
1. ادعاى اولوالامرى: آنها خود را واجب الاطاعه مى دانند.[17]
2. ادعاى جانشینى امام زمان (نیابت خاصه): آنها مدعى اند که از سابقین اجازه ى کتبى در مورد جانشینى امام زمان(عج) دارند[18] و نیز مدعى اند که از طرف امام زمان(عج) مأمورند از مردم براى آن حضرت بیعت بگیرند;[19] حال آن که طبق روایات متواتر، جانشینان حضرت ولى عصر(عج) چهار نفر و معروف به نواب اربعه بودند و آنها از کسى براى امام بیعت نمى گرفتند، بلکه واسطه ى بین امام و مردم بودند.
3. لزوم در نظر داشتن صورت مرشد در حال ذکر.[20]
4. ترک خمس و تقلیل خمس و زکات به یک دهم (عشریه).[21]
5. اعتقاد به جدایى دین از سیاست.[22]
6. رها کردن شارب و مخالفت با سیره ى عملى ائمه ى اطهار(علیهم السلام).[23]
بیعت نزد گنابادیه
حسین تابنده بیعت را اولین مرحله ى ورود در طریق کمال برمى شمرد.[24] آنها بیعت را به دو دسته تقسیم مى کنند:
الف) بیعت ولایت یا بیعت ولویه;
ب) بیعت نبوت یا بیعت نبویه.[25]
سلطان علیشاه در این خصوص مى گوید:
دعوت (بیعت) از زمان حضرت آدم(علیه السلام) دو حیثیت داشته است: حیثیت انذار که ترساندن از لذات دنیوى است و حیثیت بشارت که ترغیب کردن به لذت هاى معنوى است.[26]
در ادامه نیز مى گوید:
مقصود از دعوت نبوت آماده کردن و مهیا ساختن خلق براى قبول دعوت ولایت است. دعوت ولایت مقصود بالذات است و دعوت نبوت مقصود بالتبع است.[27]
اما حق چیست؟
براى یافتن حق باید به مدرسه ى اهل بیت(علیهم السلام)که نبىّ مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله)در حدیث ثقلین آنها را بال دوم دین معرفى کرده است، مراجعه نمود. طبق آموزه هاى اسلام، اولا، بیعت کردن فقط با خداوند متعال و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان او بر روى زمین، یعنى ائمه ى اطهار(علیهم السلام) جایز است و آنها براى بیعت گرفتن از مردم کسى را تعیین نکرده اند; ثانیاً، بین شریعت اسلام و طریقت (سیر و سلوک معنوى) فرقى نیست و هر کس بخواهد به مقامات عالى و قرب الى الله برسد، باید شریعت اسلام را مو به مو مراعات کند، نه بیشتر و نه کمتر.
________________________________________
[1]. ر. ک: حمید فرزام، تحقیق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولى (تهران: سروش، چ اول، 1374)، ص 17.
[2]. ر. ک: دیوان شاه نعمت الله ولى، به اهتمام محمود علمى، (تهران: 1328)، ص 549.
[3]. دانشنامه ى جهان اسلام، زیر نظر حداد عادل (تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامى، 1382 ش)، ج 7، ص 392، ذیل کلمه ى تصوّف.
[4]. داود الهامى، فرقه ى نعمت اللهى و گنابادى، (مؤسسه ى دفاع از حریم اسلام، 1380 ش)، ص 61.
[5]. عبدالله مبلغى آبادانى، تاریخ صوفى و صوفیگرى، (صدر، ط اول، 1376 ش)، ج 2، ص 513.
[6]. نورالدین مدرسى چهاردهى، سلسله هاى صوفیه ى ایران، (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1382 ش)، ص 264.
[7]. سید هبة الله جزبى اصفهانى، رساله ى باب ولایت، (ط اول، حیدرى، 1351 ش)، ص 91.
[8]. داوود الهامى، همان، ص 62 ـ 73.
[9]. جمعى از نویسندگان، یادنامه صالح، (تهران: انتشارات حقیقت، چ دوم، 1380 ش)، ص 510.
[10]. عباس کیوان قزوینى، کتاب استوار، (تهران: سپهر)، ص 102.
[11]. سلطان علیشاه، سعادت نامه، (دانشگاه تهران، چ دوم، 1347 ش)، ص 124.
[12]. محمد طاهر قمى و داود الهامى، تحفة الاخیار، (قم: هدف چ اول، 1369 ش)، ص 59.
[13]. داوود الهامى همان، ص 82.
[14]. محمد حسن بیچاره، صالحیه، (دانشگاه تهران، چ دوم، 1387 ش)، حقیقت 306، ص 233.
[15]. همان، حقیقت 398، ص 263.
[16]. تفسیر نمونه، (تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ سوم، 1377 ش)، ج 2، ص 471.
[17]. سید ابوالفضل علامه برقعى، التفتیش، (چاپخانه ى دانش)، ص 179.
[18]. یادنامه ى صالح، ص 510.
[19]. همان.
[20]. محمد حسن بیچاره، نامه ى صالح، (تابان، 1346 ش)، ص 46.
[21]. حسین تابنده، نابغه ى علم و عرفان، (تابان، چ دوم، 1350 ش)، ص 204، ذیل نامه ى 19.
[22]. محمد مدنى، در خانقاه بیدخت چه مى گذرد (دفتر تبلیغات اسلامى، چ دوم 1381 ش)، ص 41.
[23]. همان.
[24]. حسین تابنده، رساله ى رفع شبهات، (تهران: انتشارات حقیقت، چ پنجم 1377 ش)، ص 21.
[25]. سلطان علیشاه، سعادت نامه، (تهران: انتشارات حقیقت، چ اول، 1379 ش)، ص 124.
[26]. همان.
[27]. همان، ص 126.
شاه نعمت الله ولى، رئیس و مؤسس فرقه ى نعمت اللهیه، چه مذهبى داشت؟
صوفیان، براى نشر افکار تصوف و بسط فرقه هاى آن در ایران، به لحاظ حساسیت ایرانیان به خاندان وحى و امامان شیعه و در حقیقت جانشینى نبى مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله)، ناگزیر شدند تصوف را با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) هماهنگ کنند;[1] از این رو اقدام به جعل شناسنامه براى شیعى بودن تصوّف کرده و تصوف را ذات تشیع و معناى آن[2] دانسته و گفته اند اساس و روح اسلام در تشیع، و روح تشیع در تصوف است; تصوف غیر از تشیع نیست و تشیع واقعى هم غیر از تصوّف نیست;[3] و به همین مناسبت مذهب بزرگان و اقطابشان را چنین توجیه کرده اند که آنان تقیه مى کردند و در بند اظهار مذهب نبودند.[4]
در این رهگذر بیش ترین تلاش را سلسله ى نعمت اللهیه نموده، یعنى سلسله اى که شاه نعمت الله ولى مؤسس آن بوده است. آثار زیادى براى اثبات شیعه بودن این شخصیت تدوین شده است، اما هر زمان که در تنگنا قرار گرفتند به توجیهات متمسک شدند.
قبل از قضاوت در خصوص مذهب شاه نعمت الله ولى، لازم است نگاهى گذرا به زندگى وى داشته باشیم.
سید نور الدین نعمت الله بن عبد الله بن محمد، معروف به شاه نعمت الله ولى[5] در روز دوشنبه، چهاردهم ربیع الاول 731 هـ ق به دنیا آمد. پدر او میر عبد الله از بزرگان قوم عرب و اهالى سوریه و مادرش از اولاد خوانین شبانکاره ى فارس بود.[6]
شاه نعمت الله در خانواده اى صوفى مسلک[7] به دنیا آمد. وى بعد از اتمام دروس مقدماتى براى تکمیل تحصیلاتش به شیراز، مرکز تدریس فقه شافعى و دیگر مذاهب اهل تسنن رفت.[8]
ژان اوبن، در این خصوص، بعد از آن که با اطمینان شاه نعمت الله را در حلقه هاى سنى شیراز جاى مى دهد، در مقدمه ى خود بر چاپ اولیاء نامه هاى شاه نعمت الله چنین مى گوید:
آنچه از تاریخ به دست مى آید آن است که اگر در ایران زمان شاه نعمت الله یک شهر با اسلام سنى ارتباط داشت، آن شهر شیراز بوده است.[9] بنابراین شاه نعمت الله با حضورش براى تحصیل علوم دینى در آن زمان در شهر شیراز، نه تنها به نحوى مذهب خود را هویدا کرده است، بلکه محققاً مهر تأیید خود را بر اسلام سنى، براى سده هاى بعدى تا زمان سلطه ى صوفیه به جاى نهاده است.[10]
از استادان شاه نعمت الله که همگى از فقها و متکلمان اهل سنت هستند مى توان به افراد زیر اشاره کرد:
1. سید جلال الدین خوارزمى، معروف به تاج الشریعه، فقیهى سرشناس و شافعى مذهب بود و از جمله آثار او متن فقهى کفایه فى شرح الهدایه است.[11]
2. رکن الدین شیرازى.
3. شمس الدین مکى.
4. قاضى عضد الدین عیون که به احتمال زیاد همان قاضى معروف، عضد الدین ایجى بود که در عهد حکومت ابواسحق اینجو فرمان رواى فارس، مقام قاضى القضاتى شیراز را داشت.[12]
یکى از مشایخ طریقتى شاه نعمت الله ولى، یافعى بود. شاه نعمت الله در بیست و چهار سالگى در مکه ى معظمه با شیخى یمنى به نام عفیف الدین ابومحمد عبدالله بن اسعد بن سلیمان نزیل الحرمین یافعى ملاقات کرد و بدین ترتیب به چندین سلسله از طریقت هاى صوفیانه از جمله شاذلیه و قادریه متصل شد.[13] در عصر حاضر هم یافعى در زادگاهش، یمن، بنیان گذار یکى از شاخه هاى طریقت قادرى به شمار مى رود; طریقتى که تبار و رشته ى ارتباطش تماماً سنى است.[14]
خود شاه نعمت الله در مورد این استادش مى گوید:
شیخ ما کامل و مکمل بود قطب وقت و امام عادل بود
گاه ارشاد چون سخن گفتى در توحید را نکو سفتى
یافعى بود، نام عبدالله رهبر رهروان آن درگاه
شاه نعمت الله در دیوان اشعارش در بخش مثنویات وقتى به معرفى مشایخ طریقتى اش مى پردازد، آنها را به معروف کرخى و داود طائى و حسن بصرى مى رساند و چنین مى گوید:
شیخ معروف را نکو میدان شیخ داود طائیش مى خوان
شاه نعمت الله ولى، اگرچه مدیحه هایى در مدح امیر مؤمنان على(علیه السلام) سروده است، لیکن وقتى نوبت به بیان صریح مذهب مى رسد، تسنن خود را به وجهى موجز چنین بیان مى دارد:
اى که هستى محب آل على مؤمن کامل و بى بدلى
راه سنى گزین که مذهب ماست ورنه گم گشته اى و در خللى
رافضى کیست؟ دشمن بوبکر خارجى کیست دشمن على
هر که او چهار یار دارد دوست امت پاک مذهب است و ولى
دوست دارِ صحابه هم به تمام یار سنى و خصم معتزلى[15]
شاه نعمت الله ولى، ابوبکر را افضل مى دانست چنان که در رساله ى تحقیق الاسلام نوشته است:
امام حق بعد رسول(صلى الله علیه وآله) امیر المؤمنین (ابوبکر) است و امامت او ثابت است به اجماع امت و بعد از او امیرالمؤمنین عمر رضى الله عنه و بعد از او امیر المؤمنین عثمان رضى الله عنه و بعد از او امیر المؤمنین و امام المتقین على کرّم الله وجَهه، و الفضیلةُ بهذا الترتیب.
بدیدم عالم پیر موحد که والى ولایت را ولى بود
بیان فضل صحابه را همى کرد در آن معنى که تقدیر نبى بود
ابوبکر افضل اصحاب فرمود ولى ختم امامت بر على بود[16]
در نسخه ى نفیس خطى رسائل شاه ولى موجود در کتاب خانه ى خانقاه شمس الوفا که در فاصله ى سال هاى 1066 ـ 1087 هـ ق یعنى در عهد صفویه و دوره ى قدرت تشیع به دست یکى از مریدان او تحریر یافته، رساله اى است با عنوان «تحقیق مراتب الالهیه» که در ضمن آن از خلفاى اربعه و ائمه ى اهل سنت و جماعت صریحاً به احترام یاد شده است، بدین قرار:
... و از نبىّ بر چهار رکن نبوة که ابوبکر و عمر و عثمان و امیر المؤمنین على(علیه السلام)است (کذا) ابوبکر صورت قلب است و عمر صورت عقل و عثمان صورت روح و على صورت نفس و از ایشان بر چهار امام که ایشان چهار رکن اند از ارکان الهى و آن مالک است و احمد و حنیفه (کذا) و شافعى...[17]
بعد از این بررسى مختصر از زندگانى شاه نعمت الله ولى، به وضوح مى توان دریافت که او مذهبى غیر از مذهب اهل بیت(علیهم السلام)داشته است.
________________________________________
[1]. سید تقى واحدى (صالح علیشاه)، در کوى صوفیان، (تهران: انتشارات نخل دانش، چ چهارم 1384 ش)، ص 81.
[2]. همان، ص 83.
[3]. همان، ص 82.
[4]. همان، ص 84.
[5]. سید ضیاء الدین سجادى، مقدمه اى بر مبناى عرفان و تصوف، (تهران: انتشارات سمت، چ نهم، 1380 ش)، ص 202.
[6]. جواد نوربخش، پیروان و صوفیان نامى کرمان، (انتشارات یلدا قلم، چ اول، 1384)، ص 125.
[7]. لئونارد لویزن (ویراستار)، میراث تصوف، ترجمه ى مجد الدین کیوانى، (تهران: نشر مرکز، تهران، چ اول، 1384)، ج 1، ص 471.
[8]. همان، ج 1، ص 471 و 472.
[9]. همان، ص 475.
[10]. همان، ص 475.
[11]. همان، ص 476.
[12]. همان، ص 475.
[13]. همان، ص 472.
[14]. همان، ص 477.
[15]. داود الهامى، جستجو در عرفان اسلامى، (قم: انتشارات مکتب اسلام، قم، چ اول، 1376 ش)، ص 120 و 121.
[16]. حمید فرزام، نکته ها و نقدها (در 54 مقاله)، «همانندى در گفتار و آیین شاه ولى و عطار»، با مقدمه ى مهدى محقق، (تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه ى مطالعات اسلامى، 1380 ش)، ص 383.
[17]. همان، «اختلاف جامى با شاه ولى»، ص 10 و 11.

تبلیغات