آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

با سلام و عرض ادب به تمامى دست اندرکاران فصلنامه تخصصى علوم‏حدیث‏امام على(ع) مى فرماید: (قیمه کل امرء ما یحسنه).
هر گفتار و نوشتارى قابل نقد است و هر نقدى از یک طرف، دریچه‏اى براى شناخت ابعاد و کاستى هاى کتاب و از طرف دیگر براى‏شناخت نظم فکرى و حساسیت ناقد، خواهد بود.
در شماره هفتم از دو ماهنامه آینه پژوهش، صفحه 44 تا 59، نقدى‏با عنوان (از نهج البلاغه اول تا نهج البلاغه دوم) به قلم جناب‏آقاى محمد اسفندیارى نگاشته شده که نکاتى چند در پاسخ آن، عرض‏مى کنم.
ناقد محترم مى توانست نکات خود را در مجموعه‏اى بسیار کوچکتربیان کند و از پرداختن به سخنان اضافى، تاکیدهاى مکرر و نکات‏اخلاقى احتراز نماید تا حداقل، خود مشمول سخن خویش نگردد، آنجاکه مى گوید: (یقین مى کنیم که این اثر، عهده دار مقصود دیگرى‏بوده است تا...).
به ابیات مطلع هر قسمت، اشکال شده است. باید اشاره کرد که‏غیر از مقدمه، تنها سه تک بیت‏شعر در کتاب آمده است که آن سه‏هم مطلعى نکته آموز بر سه بخش کتاب است و در این گونه‏نوشتارهاى عربى زبانان، امرى رایج‏شمرده مى شود.
ناقد محترم، ادعا مى کند که تنها به لغزشها و نقایص برجسته‏کتاب اشاره خواهد کرد. در حالى که در جاى دیگر مى گوید فقط باتامل در چند صفحه، این اشتباهات دیده شده و صفحات دیگر، مدنظر نبوده است. اگر لغزشهاى برجسته مد نظر باشد که با تورق درچند صفحه به دست نخواهد آمد. بلکه حتى محتواى گسترده کتاب واهداف مولف هم تقریبا به تمامى از دید ناقد محترم، پنهان‏مانده است.
عجیب است که ناقد، براى (نهج البلاغه) ابعاد مختلفى مانند: بلاغت، حکمت، اخلاق، و... در نظر مى گیرد; اما وقتى کلمات مشخصى‏از بیانات امام(ع) گزینش مى شود، ادعا مى کند که چون مقصودمولف، اثر ادبى نبوده است، پس دلیلى هم براى حذف نبوده! آیاانتخاب بیانات مشخص براى نشان دادن دیگر ابعاد کلام امام(ع) درمحدوده انتخابهاى مورد نظر مولف، نمى تواند دلیل باشد و فقطوجه ادبى دلیلى بر حذف است؟ علاوه بر آن، یکى از اهداف‏نویسنده، پیدا کردن کلمات بلیغ بوده است که این نیز برخواننده‏هاى دقیق و با تامل پوشیده نیست.
ناقد محترم، اشاره به (کم تتبعى) نموده است. باید اشاره کردکه این کتاب، حاصل کار زیاد و بررسى هاى مختلفى بوده است و کم‏و زیاد شدن مطالب، تطبیقهاى گوناگون و مقایسه شدن متون، درجریان تحقیق صورت گرفته است. بدیهى است از آنجا که جستجو وانتخاب در دریاى کلمات امام، کارى بس دشوار است، با مشاهده‏مختصر لغزش نمى توان برچسب عدم تتبع را به مولف چسباند. البته‏گذشت زمان، کمى از انسجام کار مورد نظر مولف کاسته است; هرچندبر عمق انتخابها افزوده باشد.
متاسفانه ناقد محترم، اشتباهاتى از کتاب را در حد از قلم‏افتادگى و افزودنى که در هر کتابى مخصوصا چاپ اول وجود دارد،با روایتى که ارتباطى با بحث ندارد و مربوط به دروغ بستن برپیغمبر خداست، تشبیه کرده است!
احادیثى که از (نهج البلاغه) به شکل تکرارى آمده است، بسیارکم است و این بدان جهت‏بوده که مولف در سلسله احادیث انتخابى‏خود، تشخیص داده که: اگر این چند حدیث آورده نشود، در ارائه آن‏دسته از احادیث و در فهم موضوع از سوى خوانندگان، نقصى خواهدبود.
در صفحه 48 آورده اند:
تاکنون به روى هم، هفت کتاب مشتمل بر سخنان پیشوایان معصوم‏اسلام(ع) به روش ابواب نهج البلاغه سید رضى فراهم آمده است.
براى توضیح باید گفت که در همان (مصادر نهج البلاغه) سیدعبدالزهرا حسینى که مرجع کلام ایشان هم هست، به بیش از هفت‏کتاب (تابع همین روش) اشاره شده است که بعضى را یاد مى کنم: (مصباح البلاغه) در سه جلد از مرحوم میرجهانى در کلمات مولاى‏متقیان(ع); (روائع مختاره) از مرحوم سید مصطفى آل اعتماد درکلمات امام حسن(ع); (النهج القویم فى کلام امیرالمومنین(ع‏»;(نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه) در یازده جلد از شیخ محمدباقر محمودى.
اینکه در کتاب ما کلمه (امام) به جاى (ایام) در حدیث‏شریف(من عرف الایام لم یغفل عن الاستعداد) آمده است، لغزشى است ازخوشنویس کتاب و در دستنوشته مولف، همان (من عرف الایام) آمده‏است. پیش از چاپ کتاب هم اغلاط بسیارى از خطاط گرفته شده است واین امر، طبیعى است (مخصوصا در چاپ اول) و دیگر نیازى به‏ترجمه متن غلط حدیث توسط ناقد نبود.
در صفحه 53 آورده اند:
قبل از (من تحرى الصدق)، این قسمت از وصیت امیرالمومنین(ع) حذف‏شده است: (کم عاص نجى و کم من عامل هوى). مولف، هیچ اشاره اى‏به حذف این قسمت از وصیت آن حضرت نکرده است... تو گویى این‏گفته آن حضرت، مطابق پسند و فکر مولف نبوده است.
در جواب باید گفت که اگر ناقد محترم به (مستدرک نهج البلاغه) مرحوم کاشف الغطا (چاپ بیروت، ص‏151) مراجعه مى کرد، این گونه‏سخن نمى گفت. بویژه که در اثناى عبارت در این مستدرک، اثرى از(ومنها) یا (...) هم دیده نمى شود و چون مدرک نویسنده همین‏کتاب بوده، باید این گونه عمل مى کرد. از ناقد گرامى بایدپرسید که این تکه حذف شده(!) را از چه مدرکى اتخاذ کرده است.
در صفحه 55 آورده اند:
در بخش حکمت، صفحه 291، این حدیث آمده است: (الروح فى الجسد،کالمعنى فى اللفظ). ماخذ حدیث مزبور، (شرح لامیه العجم) صفدى(ج‏2، ص‏133) نشان داده شده است. گذشته از اینکه صدور این حدیث‏از امیرالمومنین (ع) بسیار محل تردید است...
باید گفت که اولا همان طور که گفته شد و مى دانید، این حدیث رامرحوم شیخ بهایى هم در (کشکول) ذکر نموده است و دلیلى وجودندارد که نقل از ایشان، درست نباشد. ثانیا این مطلب، حکم شرعى‏نیست; بلکه کلام آموزنده اى از امام(ع) است. ثالثا استاد حسن‏زاده آملى در کتاب (معرفت نفس) (ج‏3) آن را نقل و مضمون آن راتایید نموده و افزوده اند که این حدیث را از مجموعه اى نفیس‏نقل مى کنند.
در صفحه 55 آورده اند:
اعراب (شغلک) (ص‏271) غلط و (شغلک) صحیح است.
باید گفت که هر دو وجه را در کتب لغت، ذکر کرده اند. بلکه سه‏وجه آمده: شغل، شغل، شغل.
در صفحه 55 آورده اند:
اعراب (غرور) (ص‏39) غلط و (غرور) صحیح است.
باید گفت در سه جاى قرآن کریم، این کلمه به فتح آمده است: سوره‏فاطر، آیه 5، سوره لقمان، آیه 32 ، سوره حدید، آیه 13.
در صفحه 56 آورده اند:
در بخش حکمت، برخى احادیث منسوب به امیرالمومنین(ع) بى تردیدبه حضرتش نسبت داده شده است...
توضیح، اینکه اولا در مطالعات تحقیقى و تطبیقى احادیث مختلف،نویسنده به نوعى اطمینان از انتساب حدیث‏به حضرتش (در (الحکم‏المنثوره) یا (الحکم المنسوبه) ابن ابى الحدید) رسیده است. بعضى از بزرگان، همین شیوه را به کار برده اند. به (ماه شاهدو شاهد من معانى کلمات الامام على(ع) فى شعرابى الطیب المتنبى) حسینى، طبع (بنیاد نهج البلاغه) تهران، مراجعه شود.
در ادامه آورده‏اند:
طرفه اینجاست که از ماخذ این احادیث‏به نام (الحکم المنثوره) یاد شده است (ص‏347 و 369 و...) با اینکه عنوان آن قطعا (الحکم‏المنسوبه) است.
آقاى ناقد گرامى! طرفه تر اینجاست که بنده پرسش حضورى شما راپیش از چاپ مقاله تان، پاسخ دادم و گفتم این کتاب، داراى دوچاپ است: یکى چاپ ملحق به (شرح نهج البلاغه) خود ابن ابى‏الحدید به نام (الحکم المنسوبه) و دیگرى چاپ جداگانه اى ازاین کتاب به نام (الحکم المنثوره) که یک نسخه آن هم نزد مولف،موجود است و چون در کتاب از هر دو چاپ مطالبى اخذ شده، از هردو نام استفاده شده است. به علاوه، برخى از دانشوران، این کتاب‏را به نام اخیر یاد کرده اند، مانند جناب حسینى در (ماه شاهد وشاهد) (ص 61 و 93).
و باز سوال شد که چرا مولف (شرح نهج البلاغه) یا (الحکم‏المنسوبه) را به نام (الحمیدى) یا (الحدیدى) ذکر کرده ام که‏گفتم: این اصطلاح بزرگان است. مخصوصا مرحوم سید عبدالحسین شرف‏الدین در بعضى از مولفات خود، ابن ابى الحدید را به (حمیدى) ودر بعضى دیگر به (حدیدى) یاد نموده اند. اگر (حمیدى) باشد،منسوب به عبدالحمید است که نام اوست و اگر (حدیدى) باشد،منسوب به ابى الحدید است که کنیه اوست.
در صفحه 52 آورده اند:
قبل از (کابر هواه) یک (واو) ساقط شده است. یادآورى مى شود دراین گونه موارد، غالبا به سیاق جمله خدشه وارد شده است.
باید گفت که حذف شدن (واو) به سیاق جمله امام(ع) خدشه واردنکرده، بلکه سیاق جمله را بهتر ساخته است! به علاوه در (نهج‏البلاغه) تحقیق سیدالاهل (چاپ بیروت، ص‏130 ) آمده است: (رحم الله‏امرء سمع حکما فوعى و دعى الى رشاد فدنا... راقب ربه وخاف‏ذنبه... کابر هواه و کذب مناه) که قبل از (راقب) و (کابر) هیچ‏واوى نیست.
در صفحه 65 آورده اند:
در بخش حکمت، صفحه 328، حدیثى آمده که بخشى از آن چنین است: (ومن تخلق بالاخلاق النفسانیه فقد صار موجودا بما هو انسان، دون‏ان یکون بما هو حیوان و دخل فى الباب المکلى). اولا مجعول بودن‏این حدیث‏براى کسى که با تعبیرات ائمه معصومین(ع) آشنا باشد وشم حدیثى داشته باشد، کاملا آشکار است. اصطلاحات به کار رفته درحدیث مزبور، نشانگر آن است که این حدیث، پس از نهضت ترجمه وورود فلسفه به جهان اسلام ساخته شده است...
در جواب باید گفت که اولا این حدیث‏شریف در دو کتاب (کشکول) شیخ‏بهایى و (معرفت نفس) استاد حسن زاده آملى (ج‏3، ص‏446 و 472) آمده است. آیا این دو بزرگوار که در فنون مختلف دست دارند، شم‏روایى ندارند؟
ثانیا این چنین شمى بیشتر مطابق آراى بعضى مغرضان از ادباى اهل‏تسنن درباره پاره اى کلمات (نهج البلاغه) سید رضى است. مانندکلام زیر که از امام على(ع) آمده و آنها جزو کلام امام ندانسته‏اند: (الله این الاین، فلا یقال له این، و کیف الکیف، فلا یقال له‏کیف). ثالثا همین اعتراض را صدیق بزرگوار، آقاى حسینى در(مصادر نهج البلاغه و اسانیده) (طبع نجف، ص‏190 ) پاسخ گفته‏است:
اما استعمال الالفاظ الاصطلاحیه التى عرفت فى علوم الحکمه بعدتعریب کتب الیونان والفرس الادبیه والحکمیه فاترک الجواب هناالى العلامه الشیخ محمد جواد مغنیه ففیه کفایه; قال حفظه‏الله : (ان فى القرآن قضایا علمیه وعملیه وفلسفیه وتشریعیه‏لم تعرفها العرب).
به علاوه به (مدارک نهج البلاغه و دفع الشبهات عنه) تالیف مرحوم‏شیخ هادى آل کاشف الغطا (چاپ بیروت) مراجعه و دقت‏شود.
در صفحه 56 آورده اند:
در نقل منابع کتاب از (مستدرک نهج البلاغه) مرحوم شیخ هادى کاشف‏الغطاء به گونه اى یاد شده که در شان مولف فقید آن نیست دو سه‏بار به صورت کاشف الغطاء یاد شده که جاى اعتراض نیست اما دردیگر موارد، مکررا از آن مرحوم با نام (هادى)، (مستدرک النهج‏الهادى) یاد شده است و بس. آیا مولف، خرده حسابى با نام (کاشف‏الغطاء) داشته؟...
در جواب باید اشاره کرد که اولا در نخستین نشانى (چنانکه باید) مشخصات کامل آمده و در سایر موارد هم (الهادى) (نه (هادى‏» و(مستدرک نهج البلاغه للهادى) ذکر شده است.
ثانیا اگر ناقد به بعضى کتب روایى مراجعه مى نمود و ارجاعات‏علماى بزرگ را در جاهایى که مجبور به اختصار بوده اند مى دید،از آوردن چنین اشکالهایى و برچسب (غرض ورزى) زدن، چشم مى‏پوشید. بعضى از بزرگان، همین تعبیر مولف را آورده اند، مانندجناب سید عبدالزهرا حسینى در (مصادر نهج البلاغه) (طبع نجف، ج‏1،ص‏190) که مى گوید: (قال شیخنا الهادى) بدون آوردن هیچ لقبى.
به علاوه، امضاى مرحوم شیخ هادى آل کاشف الغطا همان (الهادى) است. چنانکه به عنوان نمونه در ذیل تقریظ ایشان بر شرح علامه‏توفیق الفکیکى برعهدنامه مالک اشتر مشاهده مى شود.
ثالثا آیا مولف با هر بزرگوارى که نامش را در جدول منابع کتاب‏به اختصار آورده، خرده حسابى داشته است؟ انصاف باید داد و بس!
در صفحه 56 آورده اند:
در نقل منابع، کتاب (اثبات الوصیه) بى تردید به (مسعودى) نسبت‏داده شده است (ص‏343). اما به گفته علامه امینى و استاد صالحى‏نجف آبادى، این کتاب از آن مسعودى (مولف (مروج الذهب‏» نیست.
باید اشاره کرد که اولا عده اى از بزرگان، بدون تردید، این کتاب‏را تالیف مسعودى دانسته اند، مانند علامه حلى(ره) در قسم اول(الخلاصه) و نجاشى در (الرجال) و شهید ثانى در حاشیه بر(الخلاصه) و مامقانى در (تنقیح المقال) و نورى در (خاتمه‏المستدرک) (ج‏3، ص‏31) و افندى در (ریاض العلماء) و خوانسارى در(روضات الجنات) و حائرى در (منتهى المقال) و ابن حجر در (لسان‏المیزان) و کتبى در (فوات الوفیات) و مجلسى در مصادر(بحارالانوار) و کاشف الغطا در (اصل الشیعه واصولها) و قمى در(الکنى والالقاب)(ج‏3، ص‏184).
و ثانیا در مستدرکاتى که بر (نهج البلاغه) مرحوم سید رضى نوشته‏شده، بدون تردید، مطالبى از این کتاب نقل شده است، مانند مرحوم‏شیخ هادى آل کاشف الغطا در (مستدرک نهج البلاغه) و آقاى محمودى‏در (نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه).
ثالثا ناقدى که این اشکال را مى گیرد، باید خود به تحقیق‏پرداخته باشد و اگر نه، نقل از دو بزرگوار، کارى از پیش نمى‏برد.
در صفحه 57 آورده‏اند:
در استفاده از کتاب گرانسنگ (دستور معالم الحکم و ماثور مکارم‏الشیم) از قاضى قضاعى غفلت‏شده است.
باید گفت که اگر ناقد محترم، علاوه بر اندیشه نقد، کمى هم درمصادر تامل مى کرد، مرتکب این اشتباه نمى شد. از این کتاب،احادیثى نقل شده و نام کتاب هم در فهرست مصادر ما آمده است. احادیث دیگرى هم جمع آورى شده که به یارى خدا در چاپ بعدى‏خواهد آمد.
در ادامه نقد، در صفحه 57 آورده‏اند:
مولف محترم، کتاب خویش را با این حدیث‏به فرجام رسانیده است:(و نظر علیه السلام فى فتى مزخ ازاره...). دانسته نشد که ازمیان آن همه احادیث گوناگون امیرالمومنین، چرا کتاب با این‏حدیث‏به فرجام رسیده است.
در جواب باید اشاره کرد که اولا این حدیث‏شریف، خاتمه واقعى‏کتاب نیست و مقدار معتنابهى از کلمات آن حضرت در بخش کلمات‏قصار، در چاپ دوم به خواست‏خدا خواهد آمد.
ثانیا اگر ناقد، عنوان (فى مواضیع مختلفه) در صفحه 329 کتاب رامطالعه مى نمود، این اعتراض را نمى کرد. دیث‏شریف نمى خواهدختم کتاب را اعلام نماید; بلکه این، یک حدیث از مجموعه احادیث‏در (موضوعات پراکنده) است.
تشبث ناقد گرامى به حدیثى در پایان نقدشان (ص‏57) جالب است:
اکنون این قلمزن، مقاله خویش را با کوتاهترین نامه‏امیرالمومنین(ع) به پایان مى برد...: (اما بعد، فاعمل بالحق‏لیوم لایقضى فیه الا بالحق).
باید گفت: اگر چه روشن نیست که این حدیث‏شریف، بر چه اساس ووجهى زینت‏بخش پایان نقد ایشان شده است; اما به نظر مى رسد که‏ایشان خود را بر روى صندلى قضاوت دیده، بعد از اتمام‏سخنانشان، خرسندانه حکم هم صادر نموده اند!
به هر حال و به هر صورت، درآخرباید اشاره کنم‏که جناب آقاى‏اسفندیارى در نقد کتاب بنده، زحمتى کشیده اند که از این جهت،قابل تشکر و امتنان است; ولى متاسفانه در مواردى، هرگاه به‏درست‏یا غلط اشتباهى گرفته شده، دنباله آن را با کلمات غیردرخور شان حوزه علم و تحقیق، تعقیب نموده اند. اهل تحقیق، نقدرا براى خود نمى نویسند; براى دیگرانى که ناظرند، مى نویسند. حوزه نقد و تحقیق و علم، نیازمند سعه صدر فراوان است. رشد علم‏و اندیشه هم به تمامى تحقیقات محققان وابسته است. نظرها مختلف‏اند و دیده رضا بالاتر از اینهاست!
پاسخى به یک نقد
در شماره هاى سوم و هشتم فصلنامه علوم حدیث، دو مقاله باعناوین (دروغ پردازان در حوزه حدیث‏شیعه) و (دروغ پردازان درحوزه حدیث اهل سنت) از آقاى محمد على رضایى اصفهانى منتشر شد. همچنین نقدى از دکتر نادعلى عاشورى بر مقاله اخیر، در شماره‏دهم فصلنامه به چاپ رسید. مقاله حاضر، پاسخ آقاى رضایى‏اصفهانى به نقد دکتر عاشورى است.
اشاره
در شماره هشتم فصلنامه وزین (علوم حدیث)، مقاله اى از این‏جانب، تحت عنوان (دروغ پردازان در حوزه حدیث اهل سنت) منتشرشد. خداى متعال را سپاسگزارم که مقاله مذکور، مورد توجه جامعه‏علمى کشور قرار گرفت و جناب آقاى دکتر نادعلى عاشورى تلوکى،استاد محترم دانشگاه آزاد اسلامى نجف آباد به خود زحمت دادند ودر (تتمیم و تهذیب) آن، مقاله اى نگاشتند که در شماره دهم‏فصلنامه، تحت عنوان (تاملى در مقاله دروغ پردازان در حوزه‏حدیث اهل سنت) چاپ شد.
در اینجا از ایشان و نیز از مسئولان محترم فصلنامه (علوم حدیث) سپاسگزارم که زمینه انتشار افکار و نقد و بررسى و تضارب آرا رافراهم کرده‏اند و همگى شکرگزار درگاه خداوندیم که به ما نعمت‏اسلام و امام و انقلاب اسلامى را عطا کرد تا در پرتو آن به رشد وشکوفایى نائل آییم.
در این نوشتار، برآنیم تا تاملى کوتاه بر برخى اشکالات ناقدمحترم داشته باشیم و این پاسخ که از سر دوستى تنظیم شده، تنهاتحیتى براى ایشان است تا در نقدهاى دیگر، دقت‏بیشترى داشته‏باشند.
اشکالات ایشان را مى توان به دو دسته محتوایى و صورى تقسیم‏کرد:
اول: اشکالات محتوایى
1. ایشان درباره این نکته مورد اشاره ما که حرکت جعل حدیث ازقرن اول تا ششم هجرى ادامه داشت، فرموده‏اند: (ادامه جعل حدیث‏تا قرن ششم، ادعایى است که در هیچ کتابى نیامده) و سپس آن رابعید دانسته آورده‏اند که: پس از مرحله کتابت و تدوین، زمینه‏اى براى جعل وجود نداشته، یا بسیار محدود و نادر بوده است. (2)
پاسخ: دو نفر از کسانى که متهم به جعل و نقل احادیث‏ساختگى‏اند، غزالى(م‏505ق) و سیوطى(910یا91ق) هستند.
سیوطى در (مرقاه الصعود الى سنن ابى داوود)، ضمن نقد حدیثى مى‏نویسد:
لم اقف على هذا باسناد، ولم ار من ذکره الا الغزالى فى الاحیاءولا یخفى ما فیه من الاحادیث التى لا اصل لها. (3)
نویسنده کتاب (علم الحدیث)، این مطلب را در باب احادیث جعلى‏تحت عنوان (استشهاد متصوفه به احادیث ضعیف و بى پایه) آورده‏است. (4)
ایشان در جاى دیگر، ظهور بنى عباس را یکى از علل جعل حدیث‏دانسته و در زیر آن عنوان مى نویسد: سیوطى با آنکه خود کتابى‏به نام (اللئالى المصنوعه) در احادیث موضوع نوشته، کتابى به‏نام (الاساس) در فضائل بنى عباس تالیف کرده; و پیداست احادیثى‏که طى این کتاب درباره مناقب این خاندان آورده در چه پایه ازاتقان و صحت است! (5)
سپس نمونه‏هایى از احادیث (تاریخ الخلفا)ى سیوطى را مى‏آورد.
ما در این نوشتار در پى قبول یا رد اشکال نویسنده کتاب (علم‏الحدیث) به سیوطى و غزالى نیستیم; فقط مى‏خواهیم یادآورى کنیم‏که در قرن پنجم و نهم هم کسانى بوده‏اند که در کتابهاى آنهااحادیث جعلى جدید، پیدا شده است.
2. ایشان در پاسخ عبارت: (احمد بن حنبل ادعا کرد که هفتصد هزارحدیث صحیح وجود دارد) آورده اند: به نظر مى رسد عبارت (هفتصدهزار حدیث جعلى) درست‏باشد. (6)
پاسخ: ما در همان مقاله (ص 91)، نشانى مطلب فوق را از (اضواءعلى السنه المحمدیه) داده بودیم. در آنجا آمده است: (فقد نقل‏عن الامام احمد، انه قال: صح من الحدیث‏سبعماه الف و کسر). (7) اماناقد محترم به خود، زحمت مراجعه به منبع مورد نظر را نداده‏اند و صرفا روى حدس گفته‏اند که به نظر مى‏رسد واژه (جعلى) (به جاى (صحیح‏» درست‏باشد. باید دانست که مطالب علمى نقلى برمحور حدس و نظر نیست; بلکه وقتى اظهار نظر صحیح است که از روى‏حس باشد.
3. نوشته بودیم: (یکى از علل جعل حدیث، دشمنى برخى زنادقه اى‏بود که به لباس اسلام درآمده بودند) و ابن ابى العوجا را به‏عنوان مثال، ذکر کردیم; و ایشان آورده اند: (تا آنجا که‏نگارنده پى گیرى کرده، در هیچ کتابى ابن ابى العوجاء را به‏لباس اسلام درآمده، معرفى نکرده اند).
پاسخ: در این مورد به ذکر یک منبع زودیاب، اکتفا مى‏کنیم. استاد مدیر شانه چى در (علم الحدیث) درباره علل جعل حدیث مى‏نویسد:
تماس نزدیک و مستقیم عده‏اى از زنادقه با اسلام و تلبس به زى ولباس مسلمین و در نتیجه جعل و دس احادیث، براى بى‏پایه نشان‏دادن مبانى و احکام اسلام، چنانکه ابن ابى العوجاء (وى دایى‏معن بن زائد شیبانى امیر معروف است که محمد بن سلیمان بن‏على، امیر مدینه، وى را گردن زد) در هنگام کشته شدن، اقرار کردکه چهار هزار حدیث، جعل و در میان اخبار، پنهان ساخته است. (8)
یادآور مى‏شویم که ادعاى (در هیچ کتابى... معرفى نکرده‏اند) یک‏استقراى تام مى‏طلبد که در کتابخانه‏هاى مجهز شهرى چون قم،بسیار مشکل است و در شهرستان‏هاى دور، غیر ممکن مى نماید.
4. در پیش گفتار مقاله خویش، (حدیث تکذیب) را که از معتبرترین‏احادیث‏شیعه و سنى و از اظهر مصادیق تواتر لفظى است، به عنوان‏تبرک آوردیم و اضافه کردیم که گفته شده بیش از 62 نفر ازصحابیان، آن را نقل کرده اند. ایشان، پس از پذیرش اینکه حدیث‏مذکور از معتبرترین احادیث و متواتر است، به این پیش گفتار، دواشکال کرده اند: اول آنکه چرا منابع دست اول ارائه نشده است؟ دوم آنکه اگر خواننده‏اى بپرسد که ادعاى شما در تعیین عدد فوق،بر مبناى کدام مرجع است، آیا عبارت (گفته شده) مى تواند کافى‏باشد؟ (9)
پاسخ: این دو اشکال دکتر عاشورى براى ما عجیب بود; چرا که اولاحدیث را در پیش گفتار آوردیم و موضوع سخن ما حدیث تکذیب نبودتا منابع و مصادر آن را بررسى کامل کنیم; بلکه از بین منابع،به ذکر دو منبع سهل الوصول اکتفا شد که در آن دو، مصادر دیگرى‏معرفى شده است.
ثانیا در همان صفحه مجله و درپاورقى به دو منبع فوق، ارجاع‏دادیم و اگر ناقد محترم به خود زحمت مى داد و به همان دو منبع‏هم مراجعه مى کرد، اشکال دوم را مطرح نمى کرد. چرا که در کتاب(علم الحدیث) (10) ، حدیث تکذیب را با عبارتهاى متفاوت از محقق در(المعتبر)، (نهج البلاغه) و (التجرید الصریح لاحادیث الجامع‏الصحیح) نقل کرده و از ابوبکر صیرفى در شرح (الرساله) شافعى‏حکایت‏شده که این حدیث را بیش از شصت تن از صحابه نقل کرده‏اند. ابن جوزى نیز در مقدمه کتاب (الموضوعات) خود، بیش از نودطریق براى حدیث مزبور، استقصا کرده و حافظ یوسف بن خلیل دمشقى‏و ابوعلى بکرى نیز به طرقى براى این حدیث‏برخورده‏اند که جمعابالغ بر صد طریق مى گردد.
حتى شهید ثانى، تواتر را در هیچ حدیثى ثابت نمى داند و فقطحدیث (من کذب...) را ممکن التواتر مى شمرد و در (درایه) (ص‏16) مى گوید که حدیث مذکور از 62 تن از اصحاب پیامبر(ص) نقل شده وبرخى، از یکصد صحابى یا هفتاد صحابى نقل کرده اند که سیوطى در(التدریب) (ص‏190 ) نام آنان را آورده است. (11)
آیا لازم بود که براى ذکر یک حدیث در پیش گفتار یک مقاله (که ازباب تبرک آمده) یک صفحه نشانى مى دادیم و یکصد طریق این حدیث‏را هم ذکر مى کردیم؟
5. در مقاله، (عکرمه) را متهم به کذب معرفى کرده ایم و سپس دودیدگاه را درباره او نقل نموده، آورده‏ایم که برخى او رادروغگو و متمایل به خوارج دانسته و برخى او را موثق شمرده‏اند. همچنین از برخى صاحب نظران معاصر نقل کردیم که او داراى‏تمایلات شیعى بوده و به همین دلیل،مورد تهمت قرار گرفته است. (12)
ایشان اشکال کرده اند که:
الف. خواننده، سرانجام در نمى یابد که: آیا باید آنها را ازجاعلان حدیث در حوزه اهل سنت‏به حساب آورد یا از اصحاب امام‏باقر و امام صادق(ع)؟
ب. منبع این سخن برخى از صاحب نظران، کجاست؟
ج. آنچه از عکرمه در کتابها آمده، پیش از آنکه شیعه بودن وى رااثبات کند، تمایلات ضد شیعى او را ثابت مى کند; زیرا عکرمه، سردسته طایفه اى از خوارج بود... [ایشان این مطالب را از کتاب(اهل بیت(ع) یا چهره هاى درخشان) (ص‏40) نقل مى کند]. (13)
پاسخ: حاصل کلام ناقد محترم آن است که دیدگاه اول را پذیرفته وعکرمه را دروغگو پنداشته است. سخن ایشان، بر فرض اثبات، تاییدیکى از دو دیدگاهى است که ما از کتابهاى متعدد رجال و حدیث نقل‏کردیم و نشانى آنها را در پاورقى همان مقاله آوردیم; (14) و البته‏انتخاب نظر در مسائل علمى براى همگان آزاد است.
کاش آقاى دکتر عاشورى فرصت‏بیشترى براى مطالعه داشتند و یاسخنان اساتید خویش را در مورد عکرمه به خاطر مى آوردند و یادر خدمت اساتید بزرگ تفسیر و حدیث در قم، مطالب نو و تحقیقات‏جدید را در مورد عکرمه مى شنیدند. آن گاه قضاوت ایشان تغییر مى‏کرد.
مقصود ما از برخى معاصران، تعدادى از اساتید معتبر کشور بود;اما از آنجا که سخنان آنها را در کلاس درس حضورى رشته تخصصى‏تفسیر حوزه علمیه قم و دکترى علوم قرآن و حدیث در تهران شنیده‏بودیم و نمى توانستیم به آنها ارجاع بدهیم، لذا براى رعایت‏حق‏آنان و اطلاع خوانندگان از دیدگاه هاى جدید و رعایت اصول‏پژوهشى، نام آنان را نبردیم و فقط دیدگاهى را طرح کردیم که درکلاس، مطرح شده بود.
جالب آن است که ناقد محترم که به ما اشکال مى کند چرا از منابع‏دست اول استفاده نکرده ایم، خودشان در مورد مطالب رجالى ازمنابعى مثل کتاب (اهل بیت(ع) یا چهره هاى درخشان) و کتاب(طبرسى و مجمع البیان) استفاده مى کنند.
حاصل کلام آنکه ما قصد نداشتیم در مورد عکرمه نظر نهایى بدهیم. از این رو، با عبارت (شاید) در مورد او اظهار نظر کردیم و فقطمى خواستیم که طرح بحث نماییم تا راه پژوهش جدید در این باب‏گشوده شود; اما سزاوار است که تحقیقى جامع در مورد امثال‏عکرمه، قتاده و... صورت گیرد تا تکلیف بسیارى از احادیث، به‏ویژه در حوزه تفسیر، روشن شود.
نکته آخر اینکه نقاد محترم در مورد عکرمه، دچار دو خطا و شبه‏مغالطه شده اند. ایشان اعتراض دارند که: نمى دانیم عکرمه رااز جاعلان حدیث‏یا اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) حساب کنیم. در حالى که اولا، ما عکرمه را از اصحاب امام باقر و امام‏صادق(ع) معرفى نکرده ایم. ثانیا منافاتى بین صحابى امام بودن‏با جاعل حدیث‏بودن نیست. ما در مقاله (دروغ پردازان در حوزه‏حدیث‏شیعه) تعدادى از اصحاب ائمه را معرفى کردیم که جاعل حدیث‏بودند و مورد لعنت ائمه(ع) نیز قرار گرفتند. (15) اگر ایشان ازمطالب مقاله اول ما اطلاع داشتند، شاید اشکال فوق را وارد نمى‏کردند.
ناقد گرامى، همین اشکال را نسبت‏به مقاتل بن سلیمان وارد کرده‏و گفته اند: (نمى توان به آسانى مدعى بود که از اصحاب امام‏باقر و امام صادق(ع) است). (16) در حالى که ما از (معجم رجال‏الحدیث) (ج‏18، ص 311) نقل کرده ایم که او از اصحاب امام باقر وامام صادق(ع) است. ولى مدح و ذمى نسبت‏به او نکرده اند. اماباز ذهنیت ایشان این بوده که بین جاعل بودن و اصحاب امام‏معصوم بودن، منافات است. علاوه بر آنکه ما سخن خویش را از یک‏منبع معتبر حدیثى نقل کرده ایم (و این در نظر ایشان، مدعاست) و ایشان در پاسخ، سخنى بدون هیچ مدرک ارائه داده‏اند (که البته‏مدعا نیست!؟ ).
دوم: اشکالات شکلى
در این مورد، ایشان اشکالات کوچکى که مربوط به حروفچینى وویراستارى بوده، آورده است که در هر نوشته اى، به صورت عادى،درصدى از این گونه خطاها وجود دارد (البته برخى از آنها هم‏مربوط به فصلنامه (علوم حدیث) نبوده; بلکه مربوط به کاتب مابوده است). ایشان در حدود سه صفحه، این اشکالات را بیان کرده‏است.
اینک نمونه اى از این اشکالها را پاسخ مى گوییم، تا روشن شودکه برخى از آنها ناشى از عدم توجه کافى است:
1. ایشان مى نویسند: مثلا در معرفى اشخاص، هیچ گونه ترتیب منطقى‏مراعات نشده است. آیا بهتر نبود اسامى مذکور برحسب حروف تهجى‏مرتب مى شد؟ یا برحسب کثرت و قلت روایت؟ یا سال وفات؟ یااشتهار راویان؟ (17)
پاسخ: با کمى دقت، معلوم مى شود که معرفى افراد، بر اساس حروف‏الفبا (اول نام راویان) است (غیر از سیره بن عبد ربه الفارسى‏که به دلیل خاصى در جاى خود نیامده است).
2. در مورد ابن جوزى مى نویسند: تاریخ وفات ابن جوزى در صفحه‏93 به غلط، 510[ق]ذکر شده و صحیح آن در صفحه 94 به درستى،597[ق]آمده است.
پاسخ: اگر ایشان در مقاله دقت مى کردند، متوجه مى شدند که درصفحه 94، تاریخ وفات ابن جوزى را که 597 است و در صفحه 93،تاریخ تولد او را که 510 است، آورده ایم و براساس کتاب (اضواءعلى السنه المحمدیه)، (ص‏330) هر دو تاریخ، صحیح است.
در آخر، بار دیگر از ناقد محترم (دکتر عاشورى) و مسئولان‏فصلنامه وزین (علوم حدیث) تشکر مى کنم که فرصت تضارب آرا وافکار را در اختیار پژوهشگران حوزه و دانشگاه قرار مى دهند.
والسلام
درباره (الموسوعه الرجالیه)
خدمت‏حجه الاسلام والمسلمین مهریزى، سردبیر گرامى فصلنامه علوم حدیث
با سلام و تحیت
در شماره اخیر (علوم حدیث) (ش‏9)، مصاحبه علمى و سودمندى ازجناب استاد واعظ زاده خراسانى به چاپ رسید که بخشهایى از آن‏به معرفى مکتب رجالى آیه الله العظمى بروجردى و (الموسوعه‏الرجالیه) اختصاص داشت. از آن جا که مرحوم پدر ما در قید حیات‏نیستند تا از تلاشهاى خود در مراحل گوناگون کار تدوین و تحقیق‏و تالیف آن موسوعه سخن بگویند و این جانب و دیگر نزدیکان،زحمات و رنجهاى چند ساله آن بزرگوار را از نزدیک دیده و لمس‏کرده و ناراحتى ایشان را از کم لطفى متصدیان مربوط شاهد بوده‏ایم، بر خود فرض دیدیم در این زمینه ولو به طور مجمل، حقوق‏معنوى ایشان را متذکر شویم; و البته در صورت لزوم، مطلب را به‏تفصیل با تکیه بر مستندات (نوشتارى و گفتارى) روشن خواهیم‏نمود. اینک مختصر:
(آیه الله العظمى بروجردى به زحمت در حال بلند شدن از روى زمین‏بودند; اما سعى ایشان بى نتیجه بود. پس از مدتى تلاش ناموفق‏ایشان، به کمکشان شتافتم و زیر بغل آن شخصیت‏بزرگ و استاد بى‏بدیل خویش را گرفتم و ایشان به کمک من از زمین بلند شدند وایستادند...). این خواب را سه مرتبه دیدم: یک بار پیش از شروع‏به کار موسوعه رجالى در همکارى با آستان قدس و دوبار نیزهنگامى که از شدت کار و کم لطفى همکاران و بیماریها و رنجهاى‏خود، تصمیم به رها نمودن کار گرفته بودم و با چنین تاییداتى وهر بار با قوتى دو چندان، آن را ادامه دادم تا سرانجام به لطف‏حضرت حق، آن را به پایان رساندم.
اینها سخنانى بودند که مرحوم پدر ما(ره) در مورد زحمتى که براى‏تحقیق، گردآورى تصحیح و تصنیف موسوعه متحمل شده بودند، بازگومى کردند; به علاوه گفته هاى بسیار دیگر (از جمله، آنچه درمصاحبه شان با مجله (حوزه) ش‏45، ص‏239 آمده) به همراه آنچه مااز شب بیدارى ها، تلاشهاى طاقت فرسا و رنجهاى بسیار ایشان براى‏آماده کردن این مجموعه بى نظیر (براى بنیاد پژوهشهاى اسلامى‏آستان قدس) در پنج‏سال آخر عمرشان مشاهده کردیم و همگى نشان‏از اهمیت این طرح و تاثیر بسزاى آن در زنده کردن روش آیت‏بزرگ‏الهى مرحوم بروجردى(ره) داشتند.
مرحوم نورى در زمینه این مجموعه رجالى، در سه مقوله اصلى و یک‏مقوله فرعى، صاحب اثرند.
مقوله هاى اصلى:
1) گردآورى و مرتب کردن آنچه در زمان حیات آن مرجع، خود مرحوم‏پدر، تحت نظارت حضرت آیه الله بروجردى نوشته بودند و اکنون‏نسخه اى از آن، جهت چاپ در دسترس نبود. چون پس از اتمام هرقسمت در اختیار حضرت آیه الله قرار مى گرفت و طبعا به ورثه‏ایشان منتقل شده و تا زمان اتمام نوشتن مجدد این مجموعه توسطمرحوم پدر ما در سال 69 در اختیار کسى قرار نگرفته بود. پس ازاتمام این مجموعه موسوعه توسط مرحوم نورى، دستنوشته هاى قبلى‏ایشان، توسط ورثه مرحوم آیه الله بروجردى در سال 69 و پس ازپایان کار به آستان قدس اهدا شد که به این مطلب در مقدمه‏ایشان (ج‏1، ص‏80) تصریح شده و یک قسمت از موارد چاپ شده، یعنى(ترتیب اسانید من لا یحضر) با وجود نوشته شدن مجدد توسط مرحوم‏پدر ما، به خط مرحوم آقا سید محمدحسن طباطبایى بروجردى است.
2) تحقیق درباره موارد کاستى هاى این نسخ و رفع آنها و اصلاح ومرتب کردن بعضى بخشها.
3) تالیف مواردى که در زمان حیات آن مرجع به نوشتار در نیامده‏و ارائه نشده بودند و این همه در حالى بود که همچنان که ذکرشد، ایشان هیچ نسخه اى براى این کار در دسترس نداشتند.
مقوله فرعى نیز خط زیباى ایشان بود که مجموعه سابق الذکر رابدان، چشم نواز ساختند.
ایشان در اواخر عمر از تاخیر در چاپ موسوعه به انتظار نوشته‏شدن یک مقدمه چند صفحه‏اى در بنیاد پژوهشها (که مدتها به‏درازا کشیده بود) از این بنیاد، گله‏مند بودند. سرانجام نیزاین مقدمه پس از فوت ایشان آماده شد و کتاب، بعد از آن به چاپ‏رسید.
اما در اینجا گله اى نیز براى ما (همچنان که در مواردى متذکرشده و متاسفانه بى جواب مانده‏ایم) نسبت‏به بنیاد پژوهشهاباقى است: آیا حق مطلب این نبود که در شناسنامه کتاب از ایشان‏در سه مقوله اصلى تلاششان (که بى تردید کسى دیگر از عهده آن‏برنمى آمد و نامه ها و مستندات موجود نیز گواه آن اند) یعنى‏گردآورى، تحقیق و تالیف، یادى بشود و از زحمات آن رجالى‏دانشمند و مجتهد پرتلاش، تنها به عنوان (خطاط) بسنده نگردد؟ ناگفته پیداست آنچه در مقدمه کتاب آمده، حق ایشان را در زمینه‏هاى اصلى ذکر شده (و تصریح شده در مقدمه مرحوم نورى) بر نمى‏تابد و جاى نام آن بزرگوار در شناسنامه کتاب به عنوان (تدوین،تحقیق و تالیف) خالى است.
امید که چاپ بعدى موسوعه (که در ج‏1، ص‏80 وعده داده شده) براساس‏تدوین کامل و آخر آن (که همان جا بدان تصریح شده) و با حفظحقوق معنوى افراد، هر چه زودتر منتشر گردد.
با تشکر فراوان
على نورى،27/1/78
درباره (نقدى بر نرم افزار...)
سردبیر محترم مجله وزین علوم حدیث
پس از سلام،
در شماره‏هاى 8 و 10 مجله علوم حدیث، متنى با عنوان (نقدى برنرم افزار موسوعه الحدیث الشریف) منتشر شده است که با روال‏معمول مقالات مجله علوم حدیث و دیگر مجلات تخصصى همخوانى‏ندارد. نویسنده محترم در 26 صفحه ( صفحه 11در شماره 8 و 15 صفحه‏در شماره 10 ) به ردیف کردن جزئى اشکالات مشابهى در این برنامه‏پرداخته است.
درباره این اشکالات و حروفچینى و تنظیم آنها، چند نکته قابل‏توجه است.
1- این اشکالات، مخاطب عام ندارد; یعنى حتى یک نفر از مخاطبین‏مجله نیز به ریز جزئى اشکالات توجه نمى کند[؟!]. لذا چاپ آن‏با این تفصیل بیهوده است.
2- حتى اگر چاپ تمامى اشکالات هم مفید تشخیص داده شود، باید تحت‏چند عنوان خاص قرار گیرد و به طور خلاصه بدان اشاره شود. مثلاذیل عنوان (ادغام حدیثى با حدیث دیگر)، موارد ذکر شده، شمرده‏شوند و حداکثر در سه یا چهار صفحه، تمامى متن پایان پذیرد واگر اصرار بر چاپ آن بدین صورت هست، باید با حروف ریزتر و درصفحات محدودترى باشد.
3- مطلب مهمى که توجه بدان لازم است اینکه این اشکالات بدون توجه‏به برنامه (صخر) و شیوه تنظیم آن مطرح شده است و به اصطلاح،اشکالات مبنایى است و اصولا وارد نیست.
ذکر این نکته لازم است که تهیه کنندگان این برنامه رایانه‏اى،ابتدا به تصحیح کامل متن آن اقدام کرده‏اند و برنامه را براساس متن تصحیح شده توسط خود طراحى کرده‏اند. آنان متن تصحیح‏شده خود را بهترین متن مى‏دانند و با دقت در متن فوق و مقایسه‏با دیگر تصحیحات کتاب، شاید نظر صحیحى هم باشد. ضمنا براى آنکه‏مراجعین به کتاب (صحیح بخارى) نیز مشکلى نداشته باشند، آدرس‏دو تصحیح مشهور این کتاب (یعنى تصحیح زیبا و علمى (دیب‏البغا)) و تصحیح معتبر (فتح البارى) را نیز در پنجره هاى فرعى‏آورده‏اند.
لذا اکثر قریب به اتفاق این اشکالات، وارد نخواهد بود. چون آنان‏به تصحیح خود بها مى دهند و نویسنده مقاله، مطابق تصحیحات‏دیگر، بهانه گیرى کرده است (که با توجه به چاپهاى متعدد ومتنوع کتابى مثل (صحیح بخارى)، معنایى نخواهد داشت).
بهتر است‏به جاى صرف وقت در مورد نکات و جزئیاتى که هیچ فایده‏علمى و عملى ندارد، به چیزهایى توجه مى شد که راهگشاى مشکلات‏برنامه هاى نرم افزارى حدیثى شیعه و کمال آنها مى شد.
با تشکر
محمد کاظم طباطبایى
پى‏نوشتها:
1. مولف (نهج البلاغه الثانى) و (بلاغه الامام على بن الحسین(ع)).(ویراستار)
2. علوم حدیث، ش‏10 ، ص‏182 183.
3. ر. ک: علم الحدیث، کاظم مدیر شانه چى، ص‏105.
4. همان، ص‏104.
5. همان، ص‏99.
6. علوم حدیث، ش‏10، ص‏182.
7. اضواء على السنه المحمدیه، ص‏299.
8. علم الحدیث،ص‏100;ایشان همچنین به:رسائل شیخ انصارى، علوم‏الحدیث، ص 291 و پرتو اسلام، ص‏257، ارجاع مى دهد.
9. علوم حدیث، ش‏10 ، ص‏180-181.
10. علم الحدیث، ص‏9493.
11. همان، ص‏144.
12. شاهد آن اینکه: عکرمه، شاگردابن عباس (مدرسه‏تفسیرى مکه) بوده و ابن عباس از شاگردان تفسیرى على(ع) است; هر چند که‏ممکن است عکرمه در مواردى تقیه کرده باشد.
13. علوم حدیث، ش‏10، ص‏183-185.
14. معجم رجال الحدیث، ج‏11، ص‏161; رجال الکشى، ص‏94; قاموس‏الرجال، شوشترى; اضواء على السنه المحمدیه، ص‏303-304; میزان‏الاعتدال، ذهبى، ج‏3، ص‏13. (علوم حدیث، ش‏8، ص 106)
15. ر. ک: علوم حدیث، ش‏3، مقاله (دروغ پردازان در حوزه حدیث‏شیعه) از نگارنده.
16. علوم حدیث، ش‏10، ص‏186.
17. همان، ص‏183.

تبلیغات