آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

مقاله«دفاع از حدیث(4)» با اعتراضهاى متعدد از سوى علاقه مندان فصلنامه علوم حدیث مواجه شد. عمده این اعتراضها به لحن و شیوه نویسنده در بحث بر مى گردد و اینگونه نوشتن را شایسته مباحث علمى و به ویژه حدیثى نمى دانند.
گفتنى است مجله در شماره پنج (ص81) به این نکته توجه داد و سبک و لحن نگارنده را قابل دفاع ندانست.
در این شماره یک نقد و یک نامه اعتراض آمیز که به مجله رسیده، در اختیار دوستداران دانش حدیث قرار مى گیرد.
فصلنامه علوم حدیث
________________________________________
جناب مهدى حسینیان قمى در شماره چهارم از سلسله مقالات «دفاع از حدیث» که در شماره پنچ فصلنامه علمى ـ تخصصى علوم حدیث، صفحه هفتاد و پنج به بعد منتشر شده است، در دفاع از حدیث «نقصان عقل زنان» و حدیث «جهاد المرأة حسن التبعّل» مطالبى آورده اند که موجب شده است مقاله ایشان نقد پذیر و پر اشکال گردد. من با بیان هجده نکته از باب أحبّ إخوانى من أهدى إلىّ عیوبى به مطالبى اشاره مى کنم و برخى اشکالات گران را که بر مقاله ایشان وارد است یادآور مى شوم. پیش از آن تذکرّ دو مطلب را لازم مى دانم:

یک: اینجانب نه آقاى مهدى حسینیان قمى را مى شناسم و نه خانم منیره گرجى را؛ لذا تصوّر نشود که حقیر در صدد دفاع از یکى یا نقد دیگرى هستم؛ هرگز چنین نیست. من نه از کسى دفاع مى کنم و نه بر کسى مى تازم، بلکه سعى دارم فقط بخشهایى از نوشته برادرم جناب حسینیان را با رعایت تمام اصول اخلاقى و انسانى مورد توجه و نقد قرار دهم تا حقایقى چند درباره حدیث و قواعد دفاع از آن آشکار شود و از این طریق کمکى به «دفاع آگاهانه و درست از حدیث» کرده باشم.

دو: اینجانب درنوشته حاضر، در صدد قضاوت درباره اعتبار یا عدم اعتبار احادیث «نقصان عقل زنان» و «حُسن تبعّل» نیستم، بلکه صرفاً مى خواهم اثبات کنم که شیوه جناب حسینیان در دفاع از این احادیث، بسیار پر اشتباه و روش ایشان «غیرعلمى» و توأم با پیشداورى و غلبه ذهنیت بر کردار علمى است. من مى خواهم به ایشان و سایر برادران و خواهران دینى عرض کنم که قبل از ورود در هرکارى ـ دفاع یا نقد ـ ضرورى است که ابتدا روش صحیح و متناسب با آن کار انتخاب شود و سپس آن روش، دقیقاً به کار گرفته شود. متأسفانه نویسنده «دفاع از حدیث» از این دو ضرورت غافل هستند و کاملاً سلیقه اى و جانبدارانه، والبته با نواقص بسیار، به دفاع از حدیث مى پردازند.

حال مى پردازم به نقد مقاله «دفاع از حدیث» در قالب بیان نکته هاى هجده گانه:
نکته اول: گفته اند که از آیه الرّجال قوّامون على النساء، کاستى عقل زنان برداشت مى شود (ص78)، درحالى که آیه مذکور بر لزوم اطاعت زن از مرد، و بر برترى مردان بر زنان دلالت دارد، نه بر ضعف عقل زنان نسبت به مردان. آنچه ایشان برداشت کرده اند از ظاهر و نصّ آیه استفاده نمى شود.

نکته دوم: گفته اند که از آیه للرّجال علیهنّ درجه کاستى عقل زنان و فزونى عقل مردان برداشت مى شود؛ این نیز برداشتى کاملاً شخصى و تفسیر به رأى است؛ زیرا اولاً: آیه درباره طلاق و ولایت مرد در امر طلاق است؛ ثانیاً: آیه به برترى مردان بر زنان تصریح کرده است، ولى قرینه اى وجود ندارد که اثبات کند این برترى، برترى عقل است و یا بر این امر نیز تسرّى مى یابد.

نکته سوم: گفته اند که از آیه وهو فى الخصام غیر مبین، کاستى عقل زنان برداشت مى شود؛ این نیز برداشتى اجتهادى و ناصحیح است، بلکه آیه به صراحت بر ضعف بیان زنان به هنگام جدل، دلالت دارد نه بر ضعف عقل آنها. اگر بگویند ضعف بیان، ناشى از ضعف عقل است (چنانکه ابوالفتوح رازى در تفسیرش گفته است) مى گوییم: چه بسا که ضعف بیان، ناشى از غلبه احساس باشد، نه ضعف عقل.

نکته چهارم: گفته اند: از روایاتى که مى گوید با زنان مشورت نکنید معلوم مى شود که عقل زنان نقصان دارد؛ در حالى که این برداشتى شخصى و نادرست است؛ زیرا به نظر مى رسد که علّت منع مشورت با آنها چیرگى احساس و عواطف و عجز آنها باشد، نه نقصان عقل. بهتر است نویسنده یک بار بدون پیشداورى و ذهنیّت، روایات این باب را مرور کند ـ البته اگر به روایت صحیحى در این زمینه دست یافتند ـ تا بر ایشان معلوم شود که درهیچ یک از آن روایات صحبتى از ضعف عقل نشده است.

نکته پنجم: گفته اند: از روایات «نکوهش اطاعت از زنان»، و روایات «منع ولایت براى زنان» و… نیز نقصان عقل زنان برداشت مى شود؛ در حالى که به نظر مى رسد علّت منع و نکوهش در این گونه روایات نیز همان غلبه احساس و عواطف و عجز و امثال اینها باشد، چنانکه همین تعلیل در متن برخى روایات آمده است.

نکته ششم: در مجموع، بیانات ایشان درباره حدیث «حُسن تبعّل» که ظاهراً آن را در نقد مصاحبه خانم منیره گرجى با مجله «زن روز» نوشته اند، تُند، بى ادبانه و توأم با توهین و تهمت، رکیک، و از طرف دیگر کاملاً عامیانه و غیر علمى است. براى من جاى بسى تعجب است که مقاله اى حاوى چنین اشکالاتى توسط نشریّه اى علمى ـ تخصصى منتشر شده است.

نکته هفتم: جناب حسینیان براى اثبات اعتبار حدیث جهاد المرأة حُسن التبعّل، شش دلیل اقامه کرده اند:

1 ـ این حدیث در کتابهاى معتبر شیعى مانند: کافى، من لایحضره الفقیه، نهج البلاغه، الخصال، تحف العقول، مکارم الأخلاق، جعفریات، احکام النساء، قصص الأنبیاء، خصائص الأئمه و مستدرک الوسائل آمده است (ص82).

2 ـ این حدیث آنقدر مشهور است که جاى هیچ تردیدى در صدورش باقى نمى ماند. (ص83).

3 ـ این حدیث را پنج تن از معصومان بیان کرده اند: پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین و امامان باقر و صادق و کاظم ـ علیهم السلام ـ (ص83).

4 ـ این روایت در کتب اربعه شیعه به صورت مکرر آمده است: دوبار در کافى و دوبار در من لایحضره الفقیه (ص83).

5 ـ این روایت در حدّ استفاضه است و مناقشه سندى در آن راه ندارد. (ص83)

6 ـ این روایت سند خوبى دارد.(ص83).

هر شش دلیل ایشان مخدوش است که توضیح آن را در زیر مى آوریم.

دلیل اوّل: گفته اند چون این حدیث در کتب معتبر شیعه وارد شده است، معتبر است؛ با توجه به این که معتبرترین این کتابها کتاب کافى و من لایحضره الفقیه است، براى کوتاه شدن بحث، سخن را بر این دو کتاب متمرکز مى کنیم و مى گوییم: تمامى روایات و احادیثى که در این کتابها وارد شده است معتبر وصحیح نیست، (مراجعه شود به وجیزة فى علم رجال، مشکینى، 1358هـ، صفحه 21 به بعد؛ بحوث فى فقه الرجال، على حسین مکّى عاملى، صفحه 141 به بعد؛ کلیات فى علم الرجال، جعفر سبحانى، صفحه 345 به بعد.)
به بیان استاد سبحانى در این مورد توجه کنید:
کتاب کافى بهترین مرجع براى مراجعه فقها و مجتهدان است، امّا این توجه بدان معنى نیست که تمام روایات اینکتاب قطعى الصدور یا متواتر و مستفیض است بلکه کتاب کافى کتابى است که در آن هم احادیث صحیح و جود دارد و هم احادیث سقیم، پس بر مجتهد واجب است که رأساً صحت و سقم احادیث آن را بررسى کند. (ص366).
نکته مهم تر دیگر درباره این کتابها آن است که در آنها روایاتى از صدها راوى ضعیف نقل شده است، و برخى از احادیث آنها مرسل، مرفوع یا منقطع است، و البته اینها از اقسام احادیث ضعیف و غیرمعتبر هستند. این است وضعیت احادیث این دو کتاب معتبر و مشهور. با این وجود، آیا مى توان گفت فلان روایت چون در این کتب آمده معتبر است، از طرف دیگر هنگامى که وضع مشهورترین و معتبرترین کتابها چنین باشد، دیگر چه جاى استنادبه کتابهایى چون تحف العقول، مکارم الاخلاق، قصص الأنبیاء و غیره است؟ بنابراین وجود یک حدیث در کتابهاى معتبر، دلیل کافى براى اعتبار آن حدیث نیست.

دلیل دوم: گفته اند: حدیث «حُسن تبعّل» آنقدر مشهور است که تردیدى در صدورش باقى نمى ماند، این دلیل نیز مخدوش است زیرا:
اولاً: این حدیث ـ اگر مشهور باشد ـ مشهور روایى است و شهرت روایى فاقد اعتبار است.
ثانیاً: اگر اصرار کنید که مشهور فتوایى است مى گوییم: مشهور فتوایى رأساً اعتبار ندارد و حجیّت خبر را اثبات نمى کند، بلکه ـ آگر آن را معتبر بدانیم ـ جابر ضعف سندى خواهد بود، ضمن آنکه مى دانید بسیارى از فقها و اصولیان، شهرت فتوایى را در هیچ حدّى معتبر نمى دانند.
ثالثاً: این خبر، مشهور روایى نیست؛ زیرا از میان صدها کتاب روایى شیعه، فقط در چند کتاب وارد شده است.
رابعاً: شهرت، «قطعیت صدور خبر از معصوم» را اثبات نمى کند، بلکه ـ اگر آن را معتبر بدانیم ـ حداکثر موجب «ظنّ به صدور» خواهد بود و این در حالى است که نویسنده مقاله معتقد است شهرت موجب «علم به صدور» مى شود. به عبارت «تردیدى در صدورش باقى نمى ماند» توجه شود.

دلیل سوم: نیز مخدوش است، زیرا این روایت از امام صادق(ع) نقل نشده ـ و ما بزودى در این باره نکته اى بیان خواهیم کرد.

دلیل پنجم: که همانا ادّعاى استفاضه این روایت است، با توجه به برخى توضیحات ارائه شده، و توضیحاتى که بزودى داده مى شود، ادّعایى نادرست است؛ بنابراین استفاضه اى در کار نیست و لازم است درباره این روایت بررسى دقیق سندى صورت پذیرد و راهى براى گریز از آن وجود ندارد.

دلیل ششم: ایشان گفته اند: این روایات سندخوبى دارد. این سخن نیز صرفاً ادّعاست و ما بزودى اثبات خواهیم کرد که اسناد مورد توجه ایشان ضعیف و غیر قابل اعتماد است.

نکته هشتم: گفته اند: حدیث «حسن تبعّل» در کافى (12/5) بطور ارسال از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است (ص82). این سخن صحیح نیست، زیرا روایت «مضمره» است و معلوم نیست که از على(ع) باشد.

نکته نهم: گفته اند: حدیث «حسن تبعّل» در من لایحضره الفقیه (316/3) از امام صادق(ع) است (ص82). این سخن نیز ناصحیح است و روایت مذکور «مضمر» و گوینده آن نامعلوم است. در صورت ادّعاى «تعلیق» و پا فشارى بر آن، از امام باقر(ع) است، زیرا روایت پیشین از امام باقر(ع) است، نه امام جعفر صادق(ع).
نکته دهم: گفته اند: حدیث «حسن التبعّل» در من لایحضره الفقیه (349/6) از امام جعفر صادق(ع) است، در حالى که با توجه به انفصال سند و تعبیر «رُوى» (به صیغه مجهول) معلوم مى شود که سند حدیث مورد اعتماد شیخ صدوق نبوده و لذا آن را به صیغه مجهول آورده است، و در این صورت چگونه مى توان یقین پیدا کرد که چنین حدیثى از امام صادق(ع) روایت شده است ـ با توجه به اینکه مرسل مجهول در من لایحضره الفقیه، فاقد اعتبار است؛ بنابراین حتّى نمى توان از این سند ناقص و ناتمام، ظنّ به صدور حدیث از امام صادق(ع) پیدا کرد.

نکته یازدهم: اینکه گفته اند: «سهل بن زیاد» به دلیل توثیق شیخ طوسى در کتاب رجالش، و توثیق وحید بهبهانى ثقه است، سخنى نادرست است؛ زیرا اولاً: توثیق شیخ طوسى در رجال با تضعیف او در فهرست و استبصار، تعارض دارد و بنابراین هر دو از درجه اعتبار ساقط مى شود؛ ثانیاً: توثیق وحید بهبهانى که از دانشمندان متأخر بوده، سلیقه اى و اجتهادى است و چنین توثیقى در مقابل تضعیف بزرگترین رجال شناسان شیعه چون «ابن غضائرى»، «نجاشى» در دو جا، «ابن الولید» و «شیخ صدوق» در مستثنیات نوادرالحکمة، و «إبن نوح»، «کشّى» و «قتیبى» نمى تواند مقاومت کند و از درجه اعتبار ساقط است، بنابر این آنچه باقى مى ماند تضعیف هاى زیادى است که درباره «سهل بن زیاد» وجود دارد؛ پس نامبرده طبق قواعد ضعیف و روایات او غیر معتبر است.

نکته دوازدهم: گفته اند: موسى بن بکر ثقه است (ص84)، درحالى که در کتابهاى رجالى اولیه شیعه هیچ توثیق و مدحى درباره او وجود ندارد، بلکه به دلیل ضعف مذهب، مذمّتهایى درباره او شده است ـ گرچه واقفى بودنش مورد تردید جدّى است. در کتب رجالى متأخر هم امامى و ممدوح بودن وى مورد تأکید قرار گرفته است، نه ثقه بودنش، بنابراین توثیقى درباره او وجود ندارد.

نکته سیزدهم: گفته است: روایت کافى (506/5) سند خوبى دارد (ص83)، در حالى که در سند این روایت «سهل بن زیاد» و «موسى بن بکر» قرار دارند، و ما در نکته یازدهم و دوازدهم درباره حال رجالى آنها به اختصار گفتگو کردیم. بنابراین با وجود این دو فرد در سند روایت مذکور، چگونه مى توان گفت که این حدیث سند خوبى دارد؟

نکته چهاردهم: گفته است: تشکیک در اعتبار چنین احادیثى و دغدغه داشتن از حجّیت و پذیرش آن احادیث، تنها کار ناآگاهان و یا شیاطین وسوسه گراست. (ص85)

در جواب مى گوییم:

 اولاً:
 همان طور که در نکته سیزدهم سند روایت مورد استناد ایشان «خوب و صحیح » نبود و در نکته پانزدهم نیز خواهید دید که سند حدیث دیگر نیز همین وضع را دارد، و با این وجود آیا باز هم تشکیک در اعتبار چنین احادیثى را جایز نمى دانید؟ من که نه تنها جایز بلکه آن را عین صواب مى دانم، و نه تنها تشکیک درباره این احادیث را جایز مى دانم بلکه آن را توصیه مى کنم، چرا که قرآن هم باتعبیر «فتبیّنوا» آن را توصیه کرده، بلکه واجب دانسته است. چرا با این تعابیر سوء و غیر اخلاقى چیزى را که شریعت منعى براى آن قرار نداده، ممنوع مى کنیم؟

ثانیاً:
 فرض کنید که مثلاً من ناآگاه هستم و درباره اعتبار حدیثى تردید دارم، آیا شما که آگاه هستید نباید به صورت صحیح و منطقى و به دور از هیاهو و وارد کردن اتهام و نثار ناسزا، مرا راهنمایى کنید؟ یا فرض کنید شیاطین وسوسه گر در اعتبار حدیثى خدشه کردند، آیا شما که داعیه «دفاع از حدیث» را دارید، نباید با دفاع منطقى و درست این حربه را از دست شیطان بگیرید و او را خلع سلاح کنید؟ من از شما که آگاه هستید و شیطان وسوسه گر را از خود رانده اید، مى خواهم که تفضّل کنید و طلبه اى را که بیش از پانزده سال است با روایات و علوم حدیث سروکار دارد ارشاد کنید و با رعایت دقیق اصول فنّى، ادّعاى خود را درباره احادیثى که در صفحه هشتادوچهار فصلنامه آورده اید و تصریح کرده اید که احادیثى صحیح، استوار، با سند کاملاً صحیح و معتبر هستند، اثباتت کنید.
و البته باید در استدلال خود از روشهاى اسکاتى و القایى که در پشت تعبیراتى چون «کاملاً صحیح»، «اعتبار ویژه»، «بسیار متین و استوار» و «بسیار معتبر و محکم» مخفى مى شود استفاده نکنید زیرا این گونه تعبیرات فقط براى اسکات عوام مفید است، بلکه بهتر است از روشهاى اقناعى و از دلایل محکم و مستند استفاده کنید و اگر نمى توانید، برادرانه توصیه مى کنم که ننویسید و از حدیث دفاع نکنید، زیرا دفاع نکردن بهتر از بد دفاع کردن است.

نکته پانزدهم: در صفحه 84 و 85 فصلنامه نوشته اند: در حدیث استوارى با سند کاملاً صحیح و معتبر از امام على(ع) مى خوانیم: على بن ابراهیم، عن ابیه، عن أبى الجوزاء، عن الحسین بن علوان، عن سعد بن طریف، عن الاصبغ بن نباته قال: قال امیرالمؤمنین…؛
اولاً: «حسین بن علوان» از راویان سنّى مذهب است که شیعه هیچ توثیقى درباره او ندارد، و اهل سنت هم نه تنها او را ثقه نمى دانند، که وى را «منکر الحدیث» و ضعیف معرفى مى کنند.

ثانیاً: «سعدبن طریف حنظلى» هم ثقه بودنش محلّ مناقشه و تأمل است و اصطلاحاً از رجال «مختله فیه» است؛ شیخ طوسى در رجالش او را «صحیح الحدیث» دانسته؛ نجاشى مى گوید: روایات او گاهى مقبول است و گاهى منکر؛ و از مجموع نظرات رسیده درباره او چنین نتیجه مى گیریم که اگر اسناد روایاتى که او در آن قراردارد صحیح باشد و متن روایت نیز «منکر» نباشد، این روایات مقبول خواهند بود و در غیر این صورت حکم اسناد روایات او تابع حال سایررجال سند و متن خواهد بود، و نتیجه این دو گفتار آنکه سخن جناب حسینیان که با اصرار سعى کرده اند القاء کننده که سند این حدیث «بسیار صحیح و معتبر است»، نادرست است. این سند، نه تنها «بسیار» معتبر و محکم نیست، بلکه راهى براى اثبات اعتبار و استحکام آن وجود ندارد.

نکته شانزدهم: حدیث امام باقر(ع) در خصال صدوق به دلیل وجود «حسن بن على عسکرى» ، «جعفر بن محمد بن عماره» و «محمدبن عماره» که از نظر حال رجالى مجهول هستند، ضعیف است.

نکته هفدهم: حدیث امام على(ع) در خصال صدوق، ضعیف است؛ زیرا «محمد بن عیسى بن عبید یقطینى» به تصریح ابن ولید، ابن بابویه، ابن طاووس، محقق حلّى، علامه حلّى، شیخ طوسى در رجال و فهرست و… ضعیف است، و نیز در سند آن، «قاسم بن یحیى» وجود دارد که توثیقى درباره او وارد نشده است.

نکته هجدهم: گفته اند: جز با توجه به سند و اعتبار ناقلان و کتابهایى که این حدیث را درخود دارند چگونه مى شود فهمید که حدیثى صحیح است یانه؟

در جواب مى گویم:
 سخن درستى گفته اید؛ از شما مى پرسم: آیا شما خود در دفاعهایى که از این حدیث و امثال آن کرده اید به اندازه کافى به اعتبار سند و احوال ناقلان حدیث توجه کرده اید؟ من که دفاع شما را از حدیث «حسن تبعّل» ملاحظه کردم، یقین دارم که شما به این گفته خویش پایبند نبوده اید، زیرا همان طور که دیدید، دو سندى را که بسیار معتبر ومحکم دانسته بودید، بدون تعب فراوان و فقط با مراجعه به چند کتاب اصلى دررجال و حدیث ـ که شماهم باید به آنها مراجعه مى کردید ـ تضعیف شد.
درباره مسائل دیگر نیز تذکراتى لازم بود، ولى براى پرهیز از اطاله کلام، از بیان آنها خوددارى مى کنم و با آرزوى توفیق براى جناب حسینیان و دست اندرکاران فصلنامه علوم حدیث، از همه دوستان التماس دعا خیر دارم.
والسلام علیکم

تبلیغات